تصویری آرمانگرایانه ازهنر متعالی
[ ]
چگونه دوبلور شدند؟(ناصر طهماسب)
نظرات
چگونه دوبلور شدند؟
 
منبع:www.mashreghnews.ir. mikaa.blogfa.com
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
این نوشتار در قالب گپی دوستانه شما را با دوتن ازدوبلوران ایرانی(یکی پیشکسوت و دیگری جوانتر)آشنا میسازد و ضمنا" اندکی با شرایط ورود به صنعت دوبلاژکشورمان وهمچنین فضای حاکم برآن آشنا می شویم.درادامه درباره ی ناصر طهماسب و زندگی وی چیزهائی اززبان خودش میخوانیم.
                                                                                          تدوین و دیزاین مطلب:مهرداد میخبر 
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
 
 
 
(ناصر طهماسب) كه به عنوان استاد تيپ‌سازي در دوبله‌ي ايران شناخته شده، متولد سال 1318 است و كار دوبله را به صورت حرفه‌يي از دهه‌ي 40 و مدير دوبلاژي را از اواخر دهه‌ي 40 آغاز كرده است.
 يكي از ماندگارترين و به يادماندني‌ترين نقش‌هايش، «فرمانده كسلر» در سريال «ارتش سري» است، اما خودش معتقد است: يكي از بهترين كارهايش كه در ذهنش ماندگار شده فيلم «كمال‌الملك» بود و مي‌گويد «كمال‌الملك» فيلمي بود كه دوبله آن را زنده كرد.
 طهماسب در راستاي بيشتر شناخته شدن دوبله در ايران، بر اين باور است كه اگر فيلم‌هاي خارجي در ايران اكران شوند، دوبله بيشتر در ميان مردم جا مي‌افتد در غير اين صورت دوبله مشتري زيادي نخواهد داشت.
 بر اين اساس پس از سال‌ها فعاليت اين هنرمند پيشكسوت را دعوت كردیم تا پاي صحبت‌هايش بنشينیم؛ ناصر طهماسب به همراه اميرعطرچي ـ يكي از دوبلورهاي جوان ـ درباره‌ي وضعيت دوبله در ايران و خصوصا دوبله در تلويزيون گفت‌وگويي با ايسنا داشتند كه در زير مي‌خوانيد:
 
 
 
 
 
 
 
آقای طهماسب درحال حاضر کیفیت دوبله را در ایران چطور ارزیابی میکنید؟
طهماسب:در كل دوبله‌ در ايران سريع‌تر انجام مي‌شود و با آمدن نسل جديد و پيشرفت تكنولوژي، افراد و دستگاه‌هاي نو وارد دوبله شدند ولي كليت دوبله اين است كه در حال حاضر فيلم‌هايي كه دوبله مي‌شوند بار دراماتیک ندارند؛ يا پليسي هستند و يا يكسري فيلم‌هاي كره‌اي كه خيلي هم جالب نيستند براي تلويزيون دوبله مي‌شوند كه به نظر من اصلا براي مخاطب جذابيت ندارند.
مثلا فيلم سينمايي «اينجا بدون من» بهرام توكلي را مشاهده كنيد كه چقدر جذاب بود به دليل اينكه درام است و خود به خود مخاطب را جذب مي‌كند.
طي اين سال‌هايي كه وارد حرفه دوبله شديد بيشتر گويندگي كرديد يا مدير دوبلاژي؟ 
طهماسب: من بيشتر سرپرستي كارها و مدير دوبلاژي آن‌ها را بر عهده داشتم تا گويندگي؛ گويندگي كمتر انجام دادم ولي گويندگي‌هايي هم كه داشتم خوب و دلنشين بود؛ البته با افرادي كه كار كردم اكثرشان ديگر حضور ندارند، يا فوت كرده‌اند و يا ديگر در دوبله كار نمي‌كنند. افرادي همچون رفعت هاشم‌پور، فهيمه راستكار، خانم كاظمي، خانم خردمند، آقاي نوذري، آقاي مقبلي، آقاي رسول‌زاده، علی کسمایی، سعید شرافت، حسن تهامی و نظير اينگونه افراد كه ديگر نمي‌توان كسي را جايگزين آنها كرد. اين تاسف‌ بار است كه اينگونه افراد ديگر در دوبله حضور ندارند.
 

اتاق دوبلاژ  مجموعه کارتونی(فوتبالیستها) 
 
كمي از شخصيت «فرمانده كسلر» در فيلم ارتش سري كه يكي از ماندگارترين كارهايتان شناخته شده است برايمان بگوييد؟
طهماسب: فرمانده كسلر مربوط به كارهاي بعد از انقلابم مي‌شود. اين فيلم ارتشی بود و خيلي هم جالب بود البته شايد برايتان جالب باشد که اصلا فكر نمي‌كردم اين قدر براي مردم جذاب باشد. اين فيلم دوبله‌ي خيلي خوبي داشت، البته فيلم‌هاي خوب ديگري هم مثل «خوشه‌هاي خشم»، «بيگانه» و ... داشتيم كه حضورشان در دنيا پرشور است.
از نظر مردم نقش فرمانده كسلر در فيلم «ارتش سري» ماندگارترين نقشتان بود ولي از نظر خودتان چه فيلم يا سريالي بهترين بود؟
طهماسب: به نظرم يكي از كارهايي كه در ذهنم ماندگار شد «كمال‌الملك» بود كه علاوه بر گويندگي مدير دوبلاژي آن هم بر عهده‌ي خودم بود، اين فيلم هم دوبله خوبي دارد و به عقيده من فيلمي بود كه دوبله آن را زنده كرد. «هزاردستان» هم از جمله فيلم‌هايي است كه دوبله‌ي خيلي موفق داشت، به همين خاطر دوبله فوق‌العاده‌اش، هميشه برايم ماندگار است.
فيلم«مادر» هم از جمله فيلم‌هايي است كه دوبله‌ي خوبي داشت و برايم خيلي خوب بود چرا كه بحث مادر در آن مطرح مي‌شد به همين خاطر هم از لحاظ داستاني و هم از لحاظ دوبله خيلي زيبا بود.
 

 
اولين فيلمي را كه در آن گويندگي كرديد را به ياد داريد؟ 
طهماسب: اولين فيلمي كه مي‌خواستم گويندگي كنم فيلم سينمايي «هملت» بود و رولي كه من بايد جاي او صحبت مي‌كردم مربوط به يك گوركن بود، يكي از افرادي كه از همان ابتداي گويندگي خيلي با او كار كردم و خيلي از او راضي هستم آقاي احمد رسول‌زاده است؛ چرا كه هميشه از همان ابتدا به حرف‌هايم گوش مي‌كرد و خيلي كمكم مي‌كرد.
به نظر شما مترجم چقدر مي‌تواند در كيفيت دوبله يك فيلم يا سريال تاثيرگذار باشد؟
طهماسب: مترجم در دوبله يك فيلم يا سريال تاثير زيادي مي‌گذارد، اگر تازه‌كار باشد و ترجمه بدي از متن ارائه دهد صد در صد تاثير بدي خواهد گذاشت. من هميشه معتقدم ما در دوبله يك زبان داريم كه با آن صحبت مي‌كنيم و يك زبان نوشتار هم داريم كه با آن مي‌نويسيم. در دوبله يك صداي زبان وجود دارد كه فقط ما دوبلورها آن را بلديم يعني به كمك آن مي‌توانيم به جمله طعمي دهيم تا آن را مثل گل باز كند؛ البته زماني هم كه يك فيلم دكوپاژ مي‌شود جمله‌ها جذاب‌تر مي‌شوند؛ به عنوان مثال زماني كه شخصیت فیلم به جایی می‌رسد که می‌گوید «کشتم» دوربین سريع به سمت صورت فرد مي‌رود و يك كلوزآپ رخ مي‌دهد.
گويندگان خوب اين جمله‌ها را به مفهوم اصلي تبديل مي‌كنند كه به اين مساله صداي زبان مي‌گوييم و متعلق به خود گوينده است و هيچ ربطي هم به معلومات و ... ندارد. اصل كار دوبله اين است كه نزديكي و دوري ارتباط ‌ها را نشان دهد و لغت‌ها بايد تبديل به جمله‌هاي جذاب شوند؛ يعني به محض اينكه به گوش ما مي‌رسد مقصود را متوجه شويم.
 


شما به عنوان پيشكسوتي كه سال‌هاست در عرصه‌ي دوبله فعاليت داريد چه انتظاري از دوبله ايران داريد و فكر مي‌كنيد چرا ضعيف شده است؟
طهماسب: به دليل اينكه ما سينمای خوب نداريم، با اين اوضاع و احوال دوبله ما هيچ پيشرفتي نمي‌كند به همين خاطر دوبله ديگر مشتري ندارد. اگر فيلم‌هاي خارجي در ايران اكران شوند دوبله در ميان مردم بيشتر جا باز می‌کند، بيشتر به زبان فیلم گوش مي‌دهند و كم كم آن را مي‌فهمند.
به عنوان مثال همين فيلم «جدايي نادر از سيمين» اصغر فرهادي اگر از تلويزيون پخش مي‌شد شايد اصلا به درد نمي‌خورد چون تصویر کوچک است، اين فيلم به دليل اينكه روي پرده بود و صداي اعلاء داشت توانست موفق شود. كليت ماجرا اين است كه زماني كه سينما نيست دوبله هم مشتري ندارد.
کمي از كيفيت فيلم هايي كه براي دوبله خريداري مي‌شوند برايمان بگوييد چطور هستند؟
طهماسب: فيلم‌هايي كه در حال حاضر خريداري مي‌شوند ديگر مثل گذشته نيستند و كيفيت آنچناني ندارند،‌ فكر مي‌كنم ديگر كسي دوبله را نمي‌خواهد و اصلا دنبال اين نيست كه پيشرفتي داشته باشد؛ متاسفانه مترجماني را كه آشنا به دنیای فیلم نیستند را وارد مي‌كنند و هر فيلمي را كه خودشان دلشان مي‌خواهد دوبله مي‌كنند.
 
فكر مي‌كنيد مميزي‌‌هايي كه در فيلم‌ها و سريال‌ها مي‌شود چقدر در دوبله و كيفيت آن تاثيرگذار باشد؟
طهماسب: زماني كه در يك فيلم از كلمه «عزيزم» استفاده مي شود به راحتي آن را خط مي‌زنند، عزیزم چه اشكالي دارد؟! كلمه عزيزم كلمه محترمانه‌اي است كه هر فردي مي‌تواند از آن استفاده كند. به نظر من اگر عشق و علاقه را از ميان برداشت كل ساختمان عالم بر هم مي‌ريزد.
زماني كه سانسورها بيش از حد باشد و رابطه‌ها كور شود، همه چيز فیلم نابود مي‌شود؛ به عنوان مثال فيلم «آخرين امپراطور» مدت پخش آن 135 دقيقه بود ولي تلويزيون آن را 75 دقيقه نشان داد. زماني كه ناشيانه فيلم‌ها را سانسور مي‌كنند موجب پايين آمدن كيفيت آن‌ها مي‌شوند، يكسري فيلم‌هاي بي‌مزه و لوس را خريداري و دوبله مي‌كنند و ديگر اصلا برايشان مهم نيست كه چطور از آب در مي‌آيد؛ به عنوان مثال الان شبكه كودك چه فيلم‌هاي خوبي دارد؟!
بهترين اين شبكه، سریال «بروسلي» است و ديگر فيلم‌هاي آن منسوخ و از رده‌ي سينما بيرون هستند. اگر بخواهيم منطقي فكر كنيم هيچكس مطابق فرهنگ كشورهاي ديگر فيلم نمي‌سازد، اگر فيلم‌هاي آلماني، فرانسوي، آمريكايي كه خوب هستند و اسكار مي‌گيرند براي دوبله خريداري شوند، بهتر است؛ ولي متاسفانه بيشتر يكسري فيلم‌هاي كره‌اي خريداري مي‌شود كه كيفيت ندارند.
 
فكر نمي‌كنيد فيلم و سريال‌هاي خارجي دوبله شده‌اي كه از تلويزيون پخش مي‌شوند تكراري شده‌اند و ديگر جذابيت آنچناني ندارند؟
طهماسب: بله؛ حتي همين سريال‌هاي تلويزيوني خودمان هم كه به روي آنتن مي روند تكراري شده‌اند و موضوع جديدي براي مخاطب ندارند. به نظر من اگر فيلم‌ها و سريال‌هاي خوب خريداري شوند، طبيعتا دوبله هم وضعيت بهتري پيدا مي‌كند و بيشتر ديده مي‌شوند.
 
با وجود تمام مشكلات آينده دوبله ايران را چطور تصور مي‌كنيد؟ 
طهماسب: اگر تلويزيون دوبله را از ميان بردارد و همه‌ي فيلم و سريال‌ها را با زيرنويس پخش كند زبان مخاطبان هم قوي مي‌شود و مجبورند نگاه كنند تا ياد بگيرند.
ضعف اصلي دوبله ايران را در چه مي‌بينيد؟ 
طهماسب: باز هم تكرار مي‌كنم اگر سينما باز باشد دوبله هم ديده مي‌شود و مردم آن را مي‌بينند و برايشان جالب مي‌شود. من فكر مي‌كنم اصل موضوع اين است كه دوبله را نمي‌خواهند. ما اکران سينما نداريم، چه اشكالي دارد همين فيلم‌هاي سه بعدي كودكان و ... به جاي جشنواره ها در سينما گذاشته شوند. راستش را بخواهيد من از سينما خيلي دور شدم و خيلي وقت است كه به سينما نرفتم البته شنيدم كه مي‌خواهند يكسري فيلم ها را كه به جشنواره مي‌روند در سينماها هم اكران كنند ولي نمي‌دانم چه زماني اين اتفاق بيفتد.
 
كمي از ابتداي ورودتان به حوزه دوبله برايمان تعريف كنيد؟
طهماسب: دوبله در آن زماني كه من وارد شدم اين طور نبود، اكثر گويندگان در آن زمان مي‌توانستند آواز بخوانند. در حال حاضر دوبله آشفته بازار شده است و سر و ساماني ندارد، البته دراين ميان جامعه هم بي‌تاثير نيست.
ورود نيروهاي جديد به دوبله را چطور مي‌بينيد؟
طهماسب: در حال حاضر ورود گويندگان آن قدر آسان شده كه با يك پارتی مي‌توانند وارد شوند. پيش از اين، ورود نيروهاي جديد به دوبله خيلي مشكل بود ولي الان هر فردي راحت مي‌تواند به دوبله بيايد. در آن زمان يك امتحاني از گويندگان گرفته مي‌شد ولي سن آن‌ها اجازه نمي‌داد همه آن‌ها وارد شوند ولي حالا خيلي‌ها وارد مي‌شوند اما نمي‌توانند بمانند و بعد از مدت كوتاهي متوجه مي‌شوند كه به درد اين حرفه نمي‌خورند.
 

به نظر شما در كار دوبله داشتن تحصيلات، بيشتر مي‌تواند كمك كند يا استعدادهايي كه هر فرد دارد؟
طهماسب: تحصيلات مسلما خوب است و راه افراد را مشخص مي‌كند و حتما هم بايد باشد. كلاس‌هاي زيادي براي دوبله وجود دارد ولي خيلي آكادميك نيست به همين خاطر خيلي به آن‌ها پرداخته نمي‌شود؛ اكثر بچه‌هاي سينما از طريق صداي فيلم به كارگرداني رسيده‌اند؛ به عنوان مثال در فيلم «سوته‌دلان» ما 15 روز كار كرديم تا دوبله آن به پايان برسد، آن قدر تمرين كرديم تا قوام بيايد و در نهايت يك كار آبرومندانه ارائه شود. 
در كل ما در آن دوره براي دوبله فيلم‌ها، كلي تمرين مي‌كرديم تا يك كار گرم و زنده درآوريم كه حتي اگر تلويزيون آن را 30 سال بعد هم پخش كرد تازگي داشته باشد نه اينكه صداي مرده روي شخصيت‌ها باشد ولي الان اين طور است و كسي نيست كه حوصله علي حاتمي را داشته باشد و از جان و دل مايه بگذارد، بلكه در حال حاضر شرايط به گونه‌اي شده است كه فقط مي‌خواهند با شتاب و عجله كارها را به انجام برسانند بدون اينكه به كيفيت توجه كنند؛‌ مثلا فيلم‌هايي همچون « هزاردستان» يا «سوته‌دلان» از جمله فيلم‌هايي بود كه واقعا روي آنها كار شد و مي‌توان گفت از بهترين فيلم‌هايي است كه در ويترين قرار دارند ولي در حال حاضر طي يك مدت خيلي كوتاه فيلم مي سازند، البته اين حرف‌هاي من اصلا انتقاد نيست بلكه مي‌خواهم بگويم متاسفانه ديالوگ در فيلم‌سازي ما از بين رفته است. فيلم هاي اصغر فرهادي كه جذابيت زيادي دارند دليلش اين است كه بازيگرانش از جانشان حرف مي‌زنند.
به عقيده من اگر اصغر فرهادي يك فيلم را دوبله كند طبيعتا اعلاء مي‌شود چرا كه او كارگرداني ريزبين است و سرشار از احساس انسانی.
عطر چي: من فكر مي‌كنم بچه‌هاي هنر در ايران در هيچ زمينه هنري به اندازه حالا آن قدر بي‌تلاش نبوده‌اند. به عقيده من اگر افراد موفق مي‌شوند يك اتفاق است، در سينما هم موفقيت افرادي چون اصغر فرهادي جزو همين اتفاقات است.
 

در دوبله هم افرادي مثل آقاي طهماسب به سينما كمك كردند، همه افراد موفق در هر حوزه يك اتفاق هستند، اتفاقي كه مابقي افراد نقش آنچناني نداشتند.
عطرچي خطاب به طهماسب: شما خودتان اين اتفاق را رخ داديد و از جمله افرادي بوديد كه با دوبله به سينما كمك كرديد تا موفق شود اگر من هم بخواهم تبديل به يك اتفاق شوم بايد روي خودم كار كنم و تلاشم را بيشتر كنم كه البته اگر من يك اتفاق شوم يك اتفاق جديد مي‌شوم.
ـ آقاي طهماسب شما به عنوان پيشكسوت عرصه دوبله و كسي كه به عنوان استاد تيپ‌سازي دوبله ايران شناخته شده‌ايد، فكر مي‌كنيد تخيل در دوبله چقدر مي‌تواند تاثيرگذار باشد؟
طهماسب: تخيل در هر كاري خيلي مهم است، متاسفانه نسل امروز ما دامنه تخيل ندارند. من به ياد دارم چندين سال پيش كه مي‌خواستم فيلم «گربه آوازه‌خوان» را دوبله كنم يك بچه‌اي را آورده بوديم تا در اين فيلم به عنوان صدايي نو صحبت كند، آن دختر بچه در آن زمان تخيل داشت و مي‌دانست كه چگونه بايد حرف بزند و از قدرت تخيلش كمك بگيرد.
 

در دوبله بايد چه كرد كه نسل جديد بتواند دوبله را بالا ببرد و موجب پيشرفت آن شود؟
طهماسب: ما نمي‌توانيم نسل جوان را تربيت كنيم بلكه افراد بايد خودشان استعداد لازم را داشته باشند. متاسفانه در حال حاضر اكثر گويندگاني كه وارد دوبله مي‌شوند در همان حدي كه هستند باقي مي‌مانند و هيچ خلاقيتي از خود نشان نمي‌دهند در نتيجه هيچ پيشرفتي هم نمي‌كنند. به عقيده من تربيت گوينده اصلا مهم نيست اين مهم است كه چگونه تبديل به يك ماده اساسي شود، يكسري مسائلي در دوبله وجود دارد كه ياددادني نيست بلكه در وجود افراد ذاتي است.
يكسري گويندگان خوبي هستند كه هم سريع مي‌بينند و هم سريع مي‌توانند صحبت كنند و كاملا با هم هماهنگ هستند ولي برخي گويندگان هم هستند كه خيلي خوب هستند ولي دير مي‌بينند و يا به عكس دير مي‌شنوند، در كل كمتر افرادي هستند كه از همه لحاظ هماهنگ باشند و به صورت دقيق زماني كه مي‌شنوند ببينند و سريع صحبت كنند البته به نظرمن يكي از دلايلي كه گويندگان حرفه‌يي نيستند اين است كه به زبان‌هاي مختلف دنيا تسلط ندارند و اصلا زبان نمي‌دانند.
 

به نظر شما وجود موسيقي چقدر مي‌تواند در دوبله موثر باشد و اصلا ربطي به جذابيت آن دارد؟
طهماسب: بخشي از كار دوبله، موسيقي است كه در حال حاضر فوت شده است. زبان يك موسيقي دارد كه حتما بايد باشد و يك فرهنگ محسوب مي‌شود، به عنوان مثال عزت الله انتظامي و امثال او صدايشان يك وزني دارد و يك موسيقي خاصي در گفتارشان است كه با همين موسيقي صحبت مي‌كنند ولي در حال حاضر ديگر اين طور نيست و تمام صداها بدون هويت شده و شناخته شده نيستند. به اعتقاد من اگر صدا فراگير شود و تبديل به يك عنصر هنري شود براي همه شناخته شده مي‌شود و همه را جذب خود مي‌كند. در حال حاضر بازيگران ما هم خيلي سرد و بي‌روح بازي مي‌كنند و اين بي‌روحي فقط در دوبله نيست كه به نظر من تمام اينها به خاطر نبود موسيقي است.
 

فكر نمي‌كنيد بخشي از مشكلاتي كه در حوزه دوبله وجود دارد به بها دادن اين هنر برمي‌گردد يعني اگر به دوبله بيشتر بها داده شود وضعيتش قطعا بهتر مي‌شود؟
طهماسب: درست است كه بخشي از اين مشكلات به بها دادن برمي‌گردد ولي در كار نبايد فردي، فردي را تحويل بگيرد ولي متاسفانه اين عادت بد ماست. به عنوان مثال شاگردي كه در مدرسه هميشه نمره 20 مي‌گيرد مي‌داند كه هميشه اين نمره را كسب مي‌كند و به بقيه شاگردان توجهي نمي‌كند كه چه نمره‌اي مي‌گيرند، در كار هم به همين شكل است و به جاي اينكه ديگران را نگاه كنيم بايد آن‌ها شما را نگاه كنند و غبطه بخورند، اگر اين روحيه وجود نداشته باشد در هر كاري كه برويم نمي‌توانيم موفق باشيم و اين فقط مختص دوبله نيست بلكه در همه كارها نيز بايد تلاش كرد، درست است كه در كار ما بايد به دستمزدها رسيدگي شود و بهاي بيشتري داده شود ولي اصل موضوع اين نيست.
نظرتان درباره مديريت حال حاضر واحد دوبلاژ سيما چيست؟ 
طهماسب: به نظر من در كل هر فردي كه به عنوان مديريت دوبله مي‌آيد بايد صدا را بشناسد و بافت و ديالوگ را بداند و زبان را بشناسد. آقاي ميلاني با توجه به سوابقي كه دارند فكر مي‌كنم بتوانند در كارشان موفق باشند، اميدوارم كه همين طور باشد.
عطرچي: اگر مديريت قريحه هنري داشته باشد و نظارت كامل بر كارها داشته باشد مي‌شود روي او حساب كرد.
طهماسب: زماني كه يك مدير فيلم را بشناسد مسلم است كه مابقي مسائل را هم به خوبي ميِ‌شناسد. در حال حاضر معبد مردم و پناهگاه عالم فيلم و سينماست؛ پس بنابراين اگر مدير فيلم را بشناسد قطعا كارهاي خوبي هم صورت مي‌گيرد ولي زماني كه ترجمه‌هاي غلط وارد شود كيفيت كارها پايين مي‌آيد برخي‌ها براي دوبله فيلم ها از خودشان يكسري تغييراتي انجام مي‌دهند كه اصلا درست نيست.
عطرچي: نظر من هم همين است و معتقدم استاد طهماسب حرف‌هايش كامل است و درست مي‌گويد. من فكر مي‌كنم فردي كه در مهره‌بازي قرار مي‌گيرد بايد براي مهره‌هاي ديگر مهم باشد تا مردم او را ببينند، به نظر مي‌رسد دوبله آنقدرها براي تلويزيون مهم نيست و آن قدري كه انرژي براي تهيه و پخش خبر گذاشته مي‌شود به دوبله اهميت چنداني داده نمي‌شود.
آقاي طهماسب دليل همكاري كم شما با تلويزيون چيست؟ خودتان دلتان نمي‌خواهد همكاري كنيد؟
طهماسب: زماني كه من يك كاري را به انجام مي رسانم مي‌دانم كه خوب است يا بد؛ ولي ديگران فكر مي‌كنند هر كاري كه انجام مي‌دهند صد در صد خوب است، من معتقدم در هر كاري بايد به قلب مخاطبان رسوخ كرد و بايد راست بگوييم نه دروغ ولي متاسفانه خيلي‌ها به اين مساله توجهي نمي‌كنند چرا كه فكر مي‌كنند افرادي كه پاي تلويزيون مي نشينند چيزي نمي‌فهمند به همين خاطر بي‌توجه هستيم.
در كل من با تلويزيون هم كار مي‌كنم، ولي بيرون هم فعاليت دارم ولي در كل خيلي زياد فعاليت ندارم وبيشتر در منزل فيلم تماشا مي‌كنم، كتاب مي‌خوانم.
من معتقدم يكي از مسائلي كه در كار هنري خيلي مهم است تعداد افراد هم وزن است يعني نمي‌شود يك مربي خيلي خوب بگذاريم ولي بقيه خوب نباشند، كار هنري يك كار عاشقانه است كه بايد در كنار كساني كه حالت را خوب مي‌كنند باشيم كه قطعا مي‌تواند در كيفيت آثار موثر باشد.
با توجه به سابقه چندين ساله اي كه در عرصه گويندگي و مدير دوبلاژي داريد، خودتان كدام كار را بيشتر دوست داريد؛ گويندگي يا مدير دوبلاژي؟
 طهماسب: راستش را بخواهيد زماني كه رل مي‌گويم حالم خوب مي‌شود و زماني كه در نقشي گويندگي مي‌كنم به خاطر اينكه خودم نيستم و وجود ندارم حالم خوب مي‌شود و احساس خوبي دارم. در كل بر اين باورم كه رل گفتن اين خاصيت را دارد كه افراد را دگرگون مي‌كند، چرا كه در آن لحظه گرفتار آن نقش مورد نظر هستي و خودت را فراموش می کنی.

با توجه به قابليت هاي خوبي كه در بازيگري داريد چرا به كار بازيگري ادامه نمي‌دهيد و حضورتان كمرنگ است؟
طهماسب: اولين كارم فيلم سينمايي «راه دوم» بود. از آن به بعد ديگر بازيگري را ادامه ندادم تا اينكه آقاي جيراني در سريال «مرگ تدريجي يك رويا» به من پيشنهاد داد تا نقش داريوش آريان را ايفا كنم و من پذيرفتم و از آن به بعد هم ديگر نقشي ايفا نكردم؛ البته در سريال «كلانتر» هم بازي كردم. در كل در بازيگري اين برايم جالب بود كه بتوانم ديالوگ‌ها را حفظ كنم، چرا كه در دوبله از روي صفحه مي‌خوانيم. در فيلم سينمايي «من مادرم» آقاي جيراني هم بازي كردم كه هنوز اكران نشده است. خودم احساس مي‌كنم در كار بازيگری چندان خبره نیستم به همين خاطر خيلي دوست ندارم بازي كنم ولي آن زمان كه سريال «مرگ تدريجي يك رويا» به روي آنتن رفت برايم جالب بود كه هم مرا بيشتر شناختند با وجود اينكه نيم ساعت بيشتر حضور نداشتم.
فكر مي‌كنيد بهترين راهي كه موجب پيشرفت دوبله ايران مي‌شود چيست؟ 
طهماسب:به زودي قرار است چند فيلم سينمايي خارجي در سينما اكران شود ولي اطلاعي ندارم كه دوبله شود و يا به صورت زيرنويس به روي پرده برود ولي به نظرم اگر دوبله شود بهتر است و دوبله كمي رونق پيدا مي‌كند و راه پيشرفتي برايش باز مي‌شود، افراد نو وارد مي شوند و خود زبان هم مي‌تواند يك شكل خوبي پيدا كند ولي در حال حاضر وضعيت دوبله آشفته است.
 

به عنوان پيشكسوت دوبله چه پيامي به جواناني كه در اين عرصه فعاليت دارند، داريد؟
طهماسب: جوانان بايد هر كاري را كه دوست دارند دنبال كنند؛ من معتقدم در هر كاري بايد سخت كوشي كرد؛ به عنوان مثال اصغر فرهادي كلي سناريو گفت تا كم كم توانست پخته شود و در حال حاضر در قله سينما است، جوانان عرصه دوبله هم در ابتدا بايد برسند و سپس به بالا بيايند چرا كه تمام افرادي كه اكنون موفق هستند به قدري تحقير شده‌اند تا به اين جا رسيده‌اند، اگر حس تحقير را نشناسند چطور مي‌توانند به بالا بيايند؟
در پي صحبت‌هاي ناصر طهماسب امير عطرچي به عنوان نماينده نسل جوان‌تر، آينده دوبله در ايران را چنين تصور كرد: من فكر مي‌كنم آينده هر پديده‌اي بستگي به اتفاقات اجتماعي حال حاضر دارد، اگر اتفاقات خوبي بيفتد كه براي مردم مهم باشد صد در صد نتيجه كار هم مي‌تواند خوب باشد. با وجود همه مشكلات و كمي‌ها و كاستي‌هايي كه در دوبله داريم هميشه درشت‌ها مي‌مانند و ريزها مي ريزند اگر به همين شكل باشد و افراد باتجربه در دوبله ماندني شوند دوبله ايران آينده خوبي خواهد داشت.
 

 
آقاي عطرچي شما از چه سالي وارد دوبله شديد؟ 
عطرچي: سال 79 يا 80 بود كه وارد اين عرصه شدم و در آن زمان من یکی از جمله كارآموزان آقاي طهماسب بودم ولي هميشه مشكل من اين بود كه هيچ وقت الگو نداشتم و اين موضوع خيلي سخت است. به نظر من آقاي طهماسب به عنوان يك هنرمند و دوبلور مانند يك در و پديده درخشان مي‌درخشند ولي اين الگوي من نيست چرا كه من معتقدم تقليد كردن از جنس صداي ايشان و سایرین اصلا درست نيست.
 آقاي طهماسب نظر شما درباره برگزاري جشنواره‌اي براي دوبله چيست؟ فكر مي‌كنيد در كيفيت آثار كمك كند؟
 طهماسب: برگزاري چنين جشنواره‌اي وظيفه ارشاد است،‌اين جشنواره دو سال برگزار شد ولي هميشگي نبود، من فكر مي‌كنم اگر به صورت مستمر هر سال برگزار شود خوب است ولي تاثير آنچناني به كيفيت آثار ندارد؛ چرا كه روزانه حداقل 30 الي 40 فيلم دوبله مي‌شود كه كيفيت خوبي هم از لحاظ صدا، ترجمه و ديگر مسائل ندارد البته فيلم‌هاي خوبي دوبله مي‌شود ولي كسي اين ذوق را ندارد كه به خاطر جايزه و تقدير شدن كار كند. مشكل ما اين است كه سر جايمان نيستيم و هميشه مي خواهيم يك پله بالاتر باشيم و سريع‌تر كارها را انجام دهيم و احساس مي‌كنيم جا مانده‌ايم،‌خود اين مساله مشكل ايجاد مي‌كند.
 

عطرچي: سال گذشته قرار بود چنين جشنواره‌اي براي دوبله برگزار شود و حتي تمام اسامي كه قرار بود از آن‌ها تقدير شود هم مشخص شده بودند ولي اين اتفاق بيفتاد، من احساس مي‌كنم دوست نداشتند چنين جشنواره‌اي براي دوبله برگزار شود؛ به عنوان مثال شاگرد اولي كه هميشه نمره 20 مي‌گيرد ديگر نمي‌خواهد كه به او جايزه بدهند چرا كه اگر جايزه هم نگيرد باز هم خوب درس مي‌خواند در دوبله هم همين طور است، افرادي كه كارشان خوب باشد هميشه خوب هستند و نيازي به تقدير و جايزه ندارند.
 
و...زندگی ناصر طهماسب اززبان خودش
 
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

این گفت‌وگو در صبح یکی از آخرین روزهای تابستان در دفتر هفته‌نامه‌ی سینما صورت گرفت. بر عکس اغلب گفت‌وگوها، این مصاحبه قبل و بعد نداشت. چند لحظه پس از ورود او دگمه‌ی ضبط زده شد و او بلافاصله پس از پایان گفت‌وگو، رفت. این هفته به دنیای صدا می‌رویم با... ناصر طهماسب.

 -هر وقت قرار است برای گفت‌وگو به سراغ یک شخص بسیار خوش لباس و شیک‌پوش بروم، سعی می‌کنم بهترین لباسم  را بپوشم و به بهترین شکل ممکن در مقابل او ظاهر شوم تا چیزی از او کم نداشته باشم، اما واقعاً نمی‌دانم وقتی قرار است با آدمی مثل شما که صدایی استثنایی دارد گفت‌وگو کنم، باید چه کار کنم ... صدای من پیش صدای شما کم می‌آورد.

  این لطف شماست. به هر حال هرکسی یک ویژگی ذاتی دارد و یک تخصص حرفه‌ای. من این شانس را داشته‌ام که این ویژگی و تخصص در صدایم باشد. لطف خدا و البته تکنیک ... همین.

 -مردم شما را از روی صدای‌تان می‌شناسند؟

 بله ... بعضی آدم‌ها به سرعت می‌شناسند. بیشتر کسانی که در سن و سالی هستند که مثلاً کارهای هارولدلوید را در بچگی دیده‌اند و این صدا در گوشش‌شان مانده. یک‌بار یک راننده‌ی تاکسی در یک شهر پرت مرا از روی صدایم شناخت و دقیقاً تصور کرده بود که هارولدلوید را سوار تاکسی‌اش کرده! از این دست برخوردهای غیر منتظره زیاد دیده‌ام. ولی کلاً برخورد با دوبلورهایی که از روی صدا شناخته می‌شوند، به نظرم خیلی محترمانه‌تر از برخورد با بازیگران است. انگار مردم این صداها را باوردارند. یقیین دارند چیزی که می‌گویند درست است.

- آیا شما از آن آدم‌هایی هستید که صداها را به دو دسته‌ی «قابل اعتماد» و «غیر قابل اعتماد» تقسیم می‌کنند؟

 این به خود شخص مربوط است. شما یک وقت توی خیابان از کسی آدرس می‌پرسید و آدرسی که آن آدم به شما می‌دهد را باور می‌کنید. اما ممکن است همان آدرس را یک نفر دیگر به شما بدهد و شما حرفش را باور نمی‌کنید و سعی می‌کنید به سراغ نفر دیگری بروید.

 -این به تونالیته‌ی صدا مربوط می‌شود یا به باور و حس درونی خود شخص؟

 تونالیته‌ی صدا فقط یک لحظه است، مثل یک عکس می‌ماند. اما این تداوم تونالیته و صداست که نشان می‌دهد این صدا باورپذیر هست یا نیست. خیلی وقت‌ها شما اخبار می‌شنوید و یا به تبلیغات تلویزیون گوش می‌دهید، می‌بینید صداها خوب است اما مطمئن هستید این چیزهایی که گفته می‌شود از بدن گوینده‌اش عبور نکرده است و شخص به آن باور ندارد. یک راه که می‌تواند آن را باورپذیر کند، این است که گوینده یا صداپیشه آن حرف‌ها را به زبان خودش و ادبیات متناسب با روحیه‌اش ترجمه و تقطیع کند. یک نمونه درخشان آن کاری بود که مرحوم منوچهر نوذری روی نقش جک لمون کرد. جملات را چنان خرد می‌کرد که آدم احساس می‌کرد این خود جک لمون است که این حرف‌ها را زده. یا مثلاً مرحوم خانم ژاله کاظمی.

- شما از «طهماسب» های کجا هستید؟

 پدرم کرد بود اما من در تهران متولد شدم و زندگی ده‌ها ساله‌ی خانواده در تهران رابطه‌ی ما را با آن ریشه‌ها قطع کرده و من درست نمی‌دانم که ریشه‌ی این «طهماسب» بودن در کجاست. تا حالا به این مسئله فکر نکرده بودم.

- شما را با «ت» باید نوشت یا با «ط»؟

 هر دو جور را می‌نویسند. آن‌هایی که می‌خواهند فارسی را درست رعایت کنند با «ت» می‌نوسند اما به نظرم با «ط» قشنگ‌تر است. یعنی به لحاظ گرافیکی «ط» زیباتر است. یک حفره دارد و یک دسته دارد که به آن شکل گرافیکی می‌دهد.

- و «ناصر» از کجا آمده؟

 خب ناصر که یک اسم عربی است.

 البته ... ولی چرا اسم شما «ناصر» شده؟ ربطی به اسم خواهر و برادرها دارد؟د      نه ... ما خیلی بودیم و اسم‌هایمان حساب و کتاب نداشت. حالا مردم یک بچه می‌آورند و می‌خواهند بهترین اسم را روی او بگذارند و همه‌ی آرزوهای‌شان را در همان اسم خلاصه می‌کنند یا مثلاً سعی می‌کنند که اسم و فامیل با هم هم‌خوان باشد. دوستی دارم که نام فامیلی‌اش «مستان» است و اسم دخترش را گذاشته «ساقی». ترکیب زیبایی به دست آمده.

- چند تا خواهر و برادر بودید؟

 هشت تا.

 -پس یک خانه‌ی شلوغ ...

 بله یک خانه‌ی قدیمی شلوغ در خیابان عباسی. یک طبقه پائین و یک طبقه بالا، یک حوض کوچک و ...

- زندگی هشت تا بچه توی آن خانه سخت نبود؟

چرا ... خیلی سخت بود. آن‌چه که در خانواده‌های پر بچه ظالمانه است، این است که مهر و عاطفه به اندازه‌ی کافی به این بچه‌ها نمی‌رسد. همه نارس بزرگ می‌شوند، طلب‌کار می‌شوند، بداخلاق می‌شوند. اصلاً آرایش کلام در این نوع بچه‌ها تفاوت می‌کند. چیزی از خانواده نمی‌گیرند. آن آخری‌ها که له هستند،‌ لهِ له ... حوصله‌ی پدر و مادرها کم می‌شود.

 -و تازه اگر خانواده متمول نباشد که دیگر حسابی دردسر است.

 بین ماها دنبال خانواده‌های متمول نگرد. متمول به سمت کار نمایش نمی‌آید. کسی که متمول است دنبال هنر نمی‌رود چون آدم دنبال هنر می‌رود که احترام داشته باشد و تو وقتی متمول هستی کمبودی از نظر احترام ندارد.

 -اما من باور نمی‌کنم شما فقط به این دلیل سراغ هنر رفته باشید که دنبال احترام بوده‌اید.

 نه ... واقعاً درباره‌ی خودم این طور نبود گرچه مسئله مهمی به نظر می‌رسید. شاید بهتر است بگویم کسانی که دنبال هنر می‌روند دچار نوعی جنوند یا مثلاً آدم‌های ناقصی هستند که می‌خواهند از این طریق خودشان را به کمال برسانند. می‌خواهند خودشان را دوباره خلق کنند. حتی در این راه ممکن است شرافت انسانی‌ات را از دست بدهی. این دیگر مربوط به جوهره‌ی آدم‌ها می‌شود و این‌که از چه بستری عبور کرده‌اند و در چه خانواده‌ای رشد پیدا کرده‌اند. یا حتی یک برخورد ساده. یک برخورد مهربانانه یا تند از طرف معلم. یک عموی خوب یا یک دایی دلسوز توی خانواده و ...

 -در خانواده‌ی شما چنین کسانی بودند؟ یک عموی خوب یا یک دایی دلسوز.

 نه، ما که اصلاً عمو نداشتیم.

 -شما جزو اولی‌ها بودید یا بچه‌های آخر که له می‌شوند؟

 من بچه‌ی دوم بودم. حالا تو چرا این قدر می‌روی آن پایین مایین‌ها؟ هیچ چیز معلوم نیست. اصلاً معلوم نیست که آدم‌ها چطور یک چیز دیگری می‌شوند. چطور می‌شود که جادوی نوشتن می‌آید توی دست‌های فاکنر یا مثلاً یک روزنامه‌نگار معمولی به جادوی نوشتن مارکز دست پیدا می‌کند.

 -اتفاقاً به نظرم کشف این جادو در همان پایین مایین‌ها صورت می‌گیرد.

 شاید ... شاید از یک صدای سقوط شروع شده باشد. آدم سقوط می‌کند و بعد یک لحظه تصمیم می‌گیرد بلند شود و بایستد و در این ایستادن می‌شود مارکز. ولی باز هم قطعی نیست چون شبیه آدم آرتیست زیاد است. هست و کار هم می‌کند اما تو آن جان مایه را در آن‌ها نمی‌بینی. کما این‌که فامیل‌های هنرمندان خیلی در کارهای هنری حضور دارند اما معمولاً چیزی نمی‌شوند. تیتراژ فیلم‌ها و سریال‌ها را نگاه کن! ده نفر را می‌توانی پیدا کنی که فامیل‌شان شبیه فامیل کارگردان یا تهیه‌کننده است. این مسیر تاریک و معصومی است. کسی نمی‌تواند به درستی کشف کند که چه جانوری به جانش افتاد که نگاهش را از دیگران متمایز کرد. مهارت‌های زیاد، خواندن‌های وحشتناک، هزاران کتاب بیهوده خواندن، رفتن به سراغ هر مقوله‌ای که کمی بوی آزادی می‌دهد و ...

- صدا در خانواده‌ی شما ارثی بود؟

 نه ... البته مادرم آدم استثنایی بود و هست. از آن دسته آدم‌های با استعداد که متأسفانه فرصت آموزش پیدا نکرد. او دریافت عجیب و غریبی داشت. فکر کن مثلاً غروب است و ما توی حیاط نشسته‌ایم. بدون این‌که صدای خاصی بیاید می‌گفت برو در را باز کن پدرت آمد. او می‌توانست صداها را از دور تشخیص دهد. او می‌فهمید دری که باز می‌شود را چه کسی باز می‌کند. او دقیقاً می‌فهمد که اگر صدای افتادن چیزی می‌آید آن چیز چیست و چه کسی آن را به زمین انداخته است. گوش خوبی داشت. آن موقع‌ها نمی‌فهمیدم ولی بعداً که بزرگ شدم و به دوبله آمدم، تازه فهمیدم که او چه آموزش عجیب و غریبی به ما داده است. احساسش بغل جیبش بود و می‌توانست همه چیز را به راحتی بفهمد و هنوز هم همین طور است.

- در گفت‌وگویی از شما که چند سال پیش چاپ شده بود به اصطلاحی برخورد کردم با عنوان «گوینده‌ی مؤلف». سال‌هاست که دوست دارم بدانم تلقی درست از این اصطلاح چیست؟

 بهتر است برایت مثال بزنم. گوینده‌ی مولف کسی است مثل مرحوم عزت الله مقبلی که شخصیت «لویی دوفونس» را دوباره خلق کرده است. لویی دوفونس در سینمای فرانسه یک بازیگر معمولی و پرجنب و جوش بود. مقبلی توانست در ایران شخصیتی خاص برای او خلق کند و همه‌ی آن جنب و جوشی را که لویی دوفونس در بازی‌اش دارد، به گفتارش انتقال دهد. تا جایی که شما احساس می‌کنید دارید فیلم را ایستاده تماشا می‌کنید. چون این حس را مقبلی به شما می‌دهد که انگار همه آدم‌ها در رفت و آمدند، همه بی‌قرارند و این بی‌قراری است که به شما منتقل می‌شود. در نقش «اولیورهاردی» هم مقبلی در نقش یک مولف ظاهر می‌شود. هاردی یک بغض است و شما این بغض همیشگی را احساس می‌کنید. نقش کمدی است اما بغض عمیقی دارد. یا فکر کن که چیچو و فرانکو هم دوباره در دوبله‌ی ما خلق شدند، آن‌ها این‌طور نبودند.

یا فرض کن در کارهای جدی‌تر، در همین سینمای خودمان کمال‌الملک را در نظر بگیر. نقش مظفرالدین شاه با دوبله دوباره خلق می‌شود. یک ولیعهد پیر که چند سالی فرصت شاه شدن پیدا می‌کند و حسرت پادشاهی در صدای او موج می‌زند و ضمناً چون در خانواده‌ی سلطنتی و فارغ از درد بوده، کمی هم حال عارفانه دارد. این همه‌اش توی صدای مظفرالدین شاه است.

اینکه تو وقتی فیلم را می‌بینی دلت مالش می‌رود، دقیقاً به همین دلیل است. البته من منکر بازی خوب آقای نصیریان هم نمی‌شوم.

فیلم‌های جان وین را نگاه کن و صدای استثنایی ایرج دوستدار را. دوستدار یک منش دارد که آن نقش را جذاب می‌کند. چیز بامزه‌ای نمی‌گوید اما نقش یک بامزگی پیدا می‌کند که هرکس فیلم را می‌بیند، شیفته‌اش می‌شود. به این می‌گویند «تألیف»؛ یعنی ورود ویژگی و خاصیت گوینده به آن نقش.

 -خب این یک اتفاقی ذاتی است که خود به خود رخ می‌دهد یا برای ورود این ویژگی باید چیزهای دیگری به دست آورد؟

 مطمئناً خود به خودی صورت نمی‌گیرد. چون در آن صورت هر کسی می‌توانست جای هرکسی صحبت کند. یک اشراف خاصی می‌خواهد، باید گزندگی زبان را بشناسد، مهربانی زبان را بشناسد، بداند که چطور می‌تواند باوقار صحبت کند یا با خشم و ... هزار یک چیز دیگر.

 -در فیلم های ایرانی وقتی می‌خواستید جای کسی صحبت کنید، آیا درباره‌ی‌ آن نقش با کارگردان مشورت می‌کردید یا موضوع شوخی‌تر از این حرف‌ها بود؟

 کارگردان معمولاً حرف آخر را می‌زد. البته این بستگی به کارگردان و حساسیتش نسبت به فیلم و آشنایی‌اش به زبان داشت. مثلاً کسی مثل علی حاتمی به این راحتی‌ها کوتاه نمی‌آمد.

 -بسیار خب، شخص علی حاتمی پیش از دوبله‌ی فیلم‌هایش با شما وارد چه دیالوگی می‌شد؟

 با هم فیلم را می‌دیدیدم و می‌نشستیم و درباره‌ی نقش‌ها با هم صحبت می‌کردیم. وقتی دیالوگ‌ها را پای دستگاه کامل می‌کردیم، اوج تعامل ما بود. باید دیالوگ‌ها را طوری تنظیم می‌کردیم که هم از حس نیفتد و هم چیزی از آن کم نشود.

- آقای نصیریان در کمال‌الملک همان‌طور ترکی – فارسی صحبت کرده بودند؟

 بله ... همان طوری بازی کرده بودند اما حاتمی خواست که با دوبله ذات شیطنت و مطرب مآبی را هم به او اضافه کنیم. حاتمی گوش حساسی داشت و کلمه‌ها را می‌شناخت و برایش مهم بود که چه کلمه‌ای با چه گویشی گفته می‌شود. گاهی برای یک کلمه یک روز وقت می‌گذاشت که بفهمد مثلاً با ضمه باید گفته شود یا با فتحه. بسیار پیش می‌آمد که کار را دوبله می‌کردیم و او شب می‌رفت خانه و با جمله‌ها درگیر می‌شد و فردا می‌آمد و می‌خواست که مثلاً فلان کلمه یا فلان جمله را دوباره بگوییم. در بسیاری موارد فیلم دوباره ساخته می‌شد. مثلاً سوته‌دلان که یکی از بهترین دوبله‌ها را دارد و یکی از بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران است، روی میز دوبله یک‌بار دیگر ساخته شد. در واقع قومیت‌ها و لهجه‌ها در دوبله بود که درآمد. این که مثلاً یک نفر شیرازی حرف بزند یا تهرانی غلیظ یا شمالی، و همین اتفاق است که آن دیالوگ‌ها را بعد از این همه سال در ذهن آدم‌ها ماندگار می‌کند. بخشی از این ماندگاری به متن مربوط می‌شود اما بخش دیگری به این دلیل است که آن دیالوگ‌ها به خوبی ادا شده است. دیالوگ جهانگیر فروهر پای تلفن اصلا یک چیز دیگر بود. چون سر صحنه شرایط خاصی بود که نمی‌شد آن دیالوگ‌ها گفته شود و بعداً سر دوبله بود که ما آن جملات بامزه و استثنایی را گفتیم.

این‌که در دوبله قهرمان و شخصیت را چه‌طور معرفی کنی بحث مهمی است. قیصر را ببین. کیمیایی یک در نشان می‌دهد. یک نفر در می‌زند. یکی می‌پرسد: کیه؟ و او می‌گوید: منم،  قیصر. تو این قیصر را با همین یک کلمه حس می‌کنی. می‌فهمی این صدا خود ذات سینماست. یعنی یک قهرمان است که دارد این حرف را می‌زند. می‌گوید منم قیصر و شما باور می‌کنید و این توی حافظه‌ی بیننده‌ات سال‌ها می‌ماند. یک کارگردان معروف را می‌شناسم که در سال‌های نوجوانی، دیالوگ‌های دایی‌جان ناپلئون را روی نوارکاست ضبط کرده بوده و آن‌ها را از حفظ برای دوستانش می‌گفته. دوبله‌ی آن کار هم درخشان بود.

 -شما در دایی‌جان ناپلئون جای چه کسانی صحبت می‌کردید؟

 جای خیلی‌ها. نصرت کریمی را گفته‌ام، هندی را گفته‌ام ... بالای ده، بیست تا نقش فرعی را گفته‌ام. تقریباً اکثر آدم‌ها را من و منوچهر اسماعیلی گفته‌ایم. اغلب آدم‌هایی که نصرت کریمی را می‌شناختند، باور نمی‌کردند که این صدای کریمی نیست و منم.

 -از چه چیز یا چه کسی بیشترین چیزها را یاد گرفتید؟

 فیلم‌های فرنگی بزرگ‌ترین دانشگاه جهان است. چه‌طور می‌شود مثلاً جک نیکلسون را بد گفت؟ یا فرضا در آن مجموعه‌ی ارتش سری، جای آن آدم‌ها، مگر می‌شود بد صحبت کرد؟ آن‌ها خودشان همه‌ی کار را کرده‌اند و فقط کافی است که شما آن‌ها را ببینید. آکتورهای بزرگ، بازی‌شان تایم دارد. می‌دانند کجا باید به سمت دوربین بروند. در چه لحظه‌ای توی کلوزآپ هستند، در چه صحنه‌ای در لانگ شات هستند و ... همه را می‌دانند. جیمز استوارت می‌داند که چه‌کار می‌کند. کاری گرانت و گری کوپر می‌دانند که بهترین جای وجودشان کجاست.

 -آیا درباره‌ی صدا هم این مسئله قابل انطباق است؟ یعنی دوبلور می‌داند که بهترین نقطه‌ی صدایش کجاست؟

 شاید ... شاید ... یکی از مسائل مهم این است که بیشتر فیلم‌هایی که دوبله شده آمریکایی است. آن‌ها صداهایشان بم است. درست مثل زندگی‌هایشان که پر است از اتوبان و کادیلاک. خیلی از دوبلورها فکر می‌کنند بهترین نقطه‌ی صدایشان در این انطباق، جایی‌ست که صدایشان بم‌تر و کلفت‌تر است. اما در آسیا این گونه نیست. صدا، صدای انسانی است و نیازی نیست وقتی داری در این نقطه‌ی دنیا دوبله می‌کنی بروی دنبال بم‌ترین نقطه‌ی صدایت. اگر نقشی که می‌گویی دلپذیر و باورکردنی بشود، کافی‌ست.

- بازیگران ایرانی که به جای آن‌ها صحبت می‌کردید، هیچ وقت از نوع گویش شما گله‌مند نبودند؟ فراموش نکنیم که این یک ویژگی ایرانی است که همیشه کار خودمان را بهترین می‌دانیم.

 چرا، اکثر این گله‌مندی بین بازیگران و دوبلورها بوده. مثلاً یادم است که آقای انتظامی همیشه دلخور بود که چرا در کمال‌الملک منوچهر اسماعیلی به جای او حرف می‌زند. حاتمی معتقد بود که نوع دیالوگ نقش انتظامی برای یک پادشاه مناسب نیست و این نقش را بالا نمی‌آورد، فرو می‌برد. اما خود آقای انتظامی این نکته را نمی‌پذیرفت. ناصرالدین شاه باید صدایی می‌داشت که شکوه آن تالار آئینه و آن زندگی سلطنتی و هفتصدتا زن را در خود می‌داشت. صدای این آدم می‌باید رنگ‌آمیزی می‌داشت و این در صدای اسماعیلی بیشتر بود تا در صدای انتظامی.هادی اسلامی هم فکر می کرد صدای خوبی دارد. او بازیگر خوبی بود اما صدایش به برجستگی بازی‌اش نبود. دوبله به خیلی از کارها کمک می‌کند تا بهتر دیده شود. همین سریال حضرت یوسف اگر دوبله می‌شد، درشت می‌شد، می‌آمد توی کلوزآپ. الان دیده نمی‌شود. خیلی از بازیگرها ممکن است جسارت گفتن خیلی چیزها را نداشته باشند. او باید طوری بگوید «دوستت دارم» که بیننده باور کند. در خیلی از موارد، بازیگر نمی‌تواند این کار را بکند، اما دوبلور می‌تواند. توی آن جمعیت و شلوغی و سیاهی لشگر تو یک آدم «پایین آمده» می‌شوی که نمی‌توانی دیالوگ‌هایت را به خوبی بگویی و دوبله این فرصت دوباره را به بازیگر می‌دهد که حالا با صدای کس دیگری که آن استرس‌ها را ندارد، نقشش را باورپذیرتر کند. آنقدر رفو می‌کنی که نقش باورپذیر می‌شود. متأسفانه کمی با دوبله عناد کردند. فکر کردند پول دور ریختن است و تیشه به ریشه‌ی صنعتی زدند که در ایران به خوبی رشد کرده بود.

 -چه کسی این کار را کرد؟

 خیلی از مطبوعات، فارابی، خود سینما و ...

- آیا بین بازیگران ایرانی کسانی هستند که وقتی شما صدایشان را می‌شنوید، به این نتیجه برسید که چقدر بهتر بود اگر دوبله می‌شدند؟

 بله ... خیلی‌ها ... شاید اسم بردن درست نباشد اما مثلاً همشه فکر می‌کنم آقای مهران رجبی که الان توی همه‌ی فیلم‌ها و سریال‌ها هست، اگر دوبله می‌شد، می‌توانست نقش‌های متفاوت‌تری داشته باشد و همه‌جا دیگر به یک شکل نبود. حتی درباره‌ی نقش‌های فرعی این مسئله خیلی مهم است. نقش گرجی در گوزن‌ها با دوبله آقای توکلی استثنایی است. کل فیلم را سر پا نگه می‌دارد. حساب کنی دو دقیقه هم توی فیلم نیست ولی الان تا بگویم گرجی در گوزن‌ها تو همه‌ی آن نقش و همه‌ی آن دیالوگ را به خاطر می‌آوری. پاسبآن‌های هزار دستان را به خاطر بیاور ... فراموش شدنی‌ست؟

- من یک نکته را نمی‌فهمم ... اگر دوبله به قول شما این‌قدر خوب است و به فیلم کمک می‌کند، چرا در هالیوود فیلم‌ها دوبله نمی‌شود. آن‌جا که مهد سینماست ...

 آن‌جا خیلی فرق می‌کند. آن‌جا زبان نمایش اول دنیا را دارند و از طرف دیگر هنرپیشه‌هایشان خیلی با ما فرق می‌کنند. آن‌ها هم البته این کار را می‌کنند ولی درحد رفع زخم‌های فیلم است. زبان انگلیسی شکل خاصی دارد. آن‌ها زبان معیار دارند. مهم‌ترین بازیگران هالیوود انگلیسی هستند و یا انگلیسی را با زبان معیار هالیوود صحبت می‌کنند. ما زبان مان مشکل دارد. سینمایمان هم زبان معیار ندارد برای همین هرکس هر چیزی و هر طوری که دلش می‌خواهد صحبت می‌کند. این نابهنجاری باید توی دوبله تصحیح شود. آن‌ها می‌دانند که تفاوت ادای دیالوگ‌های آرتور میلر با بیلی وایلدر چیست. ما یک درام نمی‌توانیم بسازیم. صنعت سریال‌سازی ما را با آن‌ها مقایسه کن. همه دارند توی پله‌ها با هم صحبت می‌کنند. این به آن می‌رسد، می‌گوید چطوری؟ می‌گوید: خوبم. عمو چطوره؟ زنگ زد؟ ... همه‌اش از همین دیالوگ‌ها. یا دارند چشم روشنی می‌خرند یا خواستگاری می‌روند. همه‌اش داریم وقت همدیگر را تلف می‌کنیم.

- در طی گفت‌وگویمان چند بار مجبور شدید که از عبارت «خدابیامرز» یا «مرحوم» استفاده کنید. برای منوچهر نوذری، عزت الله مقلبی، ژاله کاظمی و ... تعداد این خدابیامرزها دارد روز به روز زیادتر می‌شود. آیا بچه‌های این نسل می‌توانند جای آن‌ها را بگیرند؟

 فکر نمی‌کنم چون اصلا آن آدم‌ها دیگر نیستند. در هیچ حوزه‌ای نیستند. آیا نثری را به صلابت و صراحت نثر گلستان پیدا می‌کنی؟ هرکس دوروبر او بود نور گرفت. هر کس دوروبرش بود به آدم مهم‌تر و بهتری تبدیل شد. حالا برو روزنامه‌ها را بخوان. اصلاً نثرشان را نمی‌فهمی.

- ماجرای صحبت کردن به جای امام در فیلم فرزند صبح به کجا رسید؟ آیا تجربه‌ی خوبی بود؟

 من صحبت نکردم.

- جدی؟ ولی من توی خبرها خواندم که شما این کار را کردید.

 نه ... خبر درستی نبود. من نمی‌توانستم این کار را بکنم. نمی‌شود صدای آشنایی مثل صدای امام که خیلی واضح و نزدیک است را دوبله کرد. حتی به نظرم نمی‌شود آن را بازی کرد.

- صدای شما را جای بسیاری از شخصیت‌ها شنیده‌ام و باور می‌کنم. از هارولدلوید تا جک نیکلسون. ولی هیچ وقت نمی‌توانم تصور کنم که صدای یوگی خرسه، صدای شماست.

 من کارتون‌های زیادی کارکرده‌ام که معمولاً کسی از آن‌ها یاد نمی‌کند. از جمله همین یوگی و یا از آن مهم‌تر باگزبانی . باگزبانی تنها خرگوشی است که اسکار گرفته. راستش یوگی را خود من نمی‌پسندیدم اما خیلی‌ها آن را دوست دارند. به هر حال شخصیت مهربانی است که آدم دوستش دارد.

- در خانواده‌ی شما چند نفر به کار هنر روی آوردند؟

 دو نفر، من و ایرج.

- ایرج خان کوچک‌ترین بود؟

 بله، آخرین بچه بود. بقیه رفتند دنبال کارهای دیگر. ایرج وقتی کوچک بود پدرم فوت کرد و او این فرصت را داشت که بیشتر با مادرم مأنوس شود، و خیلی از ویژگی‌های او را به ارث برد و یاد گرفت.

 -اما جالب است که برعکس شما صدای خیلی خوبی ندارد.

 صدایش بد نیست اما ایرج به صدایش اعتماد ندارد. یک جاهای از صدایش شبیه صدای من می‌شود اما چون او فک و شکل بینی‌اش با من متفاوت است، این روی صدایش تأثیر می‌گذارد.

- شما هیچ وقت صدای سقوط خودتان را شنیده‌اید؟

 بارها ... هر روز ... اما چه کسی ممکن است بپذیرد که سقوطش نزدیک است؟ البته من آدم مهمی نیستم، کار مهمی نکرده‌ام که بعدش بخواهم تصور کنم که حالا سقوط کرده‌ام. من جاه‌طلب نبوده‌ام و نیستم. هیچ‌وقت شخصیتم مانع کارکردنم نبوده است. بالای نردبان بلندی نرفته‌ام که سقوط کردن از آن برایم دردناک باشد.

- آقای طهماسب! در این لحظه که ما داریم با هم گفت‌وگو می‌کنیم، چه چیزی شما را به ادامه‌ی زندگی امیدوار می‌کند؟

 خود زندگی. این یک چیز انتخابی نیست. یک مقدار جسمانیت است و بقیه‌اش روح.

اگر آدم بتواند این دوتا را با هم هماهنگ کند، زندگی چیز مخوفی به نظر نخواهد رسید. این که خوب بودن را بفهمیم، حتی اگر خوب نباشیم. روزنه‌ی امیدی برای ادامه‌ی زندگی است. زندگی را روان می‌کند. امروز صبح چیزی از رادیو شنیدم که برایم جالب بود. گوینده می‌گفت وقتی آدم نیازمندی به شما مراجعه کرد، حتماً به او کمک کنید. چون او می‌رود اما آنچه به جا می‌ماند یک آدم سخاوتمند در وجود شماست. حرف مبارکی به نظرم آمد.

                                                                  هفته‌نامه‌ی سینما(دوره‌ی جدید، شماره‌ی سوم) 

                                                                                 گفت‌و‌گو از منصور ضابطیان

    


 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 17692
موضوعات مرتبط: سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

سه شنبه 14 بهمن 1393 ساعت : 9:10 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
گزارشی از صنعت سریال سازی ترکیه
نظرات

گزارشی کامل از صنعت سریال سازی در ترکیه

منبع:ممتاز نیوز

*****************************************************************

(سریالهای ترکیه یی )این روزها به میهمان تازه سفره سرگرمی بینندگان شبکه های ماهواره یی تبدیل شده است. سریال هایی با حضور بازیگران جوان و خوش چهره، دکورهایی جذاب و رنگارنگ و داستان هایی که لحظه یی هوش و عقل مخاطب را به حال خود رها نمی کند و گاه چندین ماه بی وقفه مخاطب را در ساعتی مشخص پای صفحه تلویزیون می نشاند تا تصاویری دلربا از کشور ترکیه را مقابل چشمان او به نمایش بگذارد. موج فراگیر پخش این سریال ها در سال های اخیر و تاثیرات مخرب فرهنگی آنها و نیز تناقض محتوایی آنها با واقعیت های جامعه ترکیه موضوعی است که در این گزارش به آن پرداخته شده است.

از استانبول تهران تا استانبول ترکیه

«استانبول» نام چهارراهی در تهران است که با صرافی ها و دلارفروش هایش شهرت دارد. چند بوتیک فروش وسایل خارجی، سفارت انگلستان، سفارت ترکیه و چندین مرکز بزرگ خرید در اطراف این چهارراه برای همه مردمی که گهگاه از این محدوده تردد می کنند، مکان هایی آشناست اما «استانبول» واقعی شهری آسیایی- اروپایی در ترکیه است که برای سال هایی بسیار طولانی مقصد گردشگری ایرانیان بوده است. شهری که بسیاری ایرانیان خارج رفته حداقل یک بار در زندگی گذرشان به آنجا افتاده است و اغلب ایرانیان اروپارفته در مسیر خود به قاره سبز از آن عبور کرده اند.

استانبول سال هایی طولانی برای ایرانیان مکانی برای پرش به قاره اروپا بوده است. این موضوع آنقدر پررنگ بوده که در فیلم های مختلفی نیز به آن پرداخته شده است. «دیدار در استانبول»، «مزد ترس» و «آدم برفی»سه نمونه از آثار قدیمی در این زمینه است و سریال «مرگ تدریجی یک رویا» و فیلم سینمایی «بغض» دو نمونه از آثار جدیدتر در این عرصه هستند که البته در تمام آنها تصویری نه چندان مطلوب از این کشور و شهر ارائه می شود. با رونق گرفتن شیخ نشین دوبی برای مدتی بازار توریستی استانبول سرد شد. در فیلم سینمایی «نقاب» ساخته کاظم راست گفتار صحنه یی وجود دارد که در آن پارسا پیروزفر به امین حیایی پیشنهاد می کند به دوبی بروند. امین حیایی می پرسد: دوبی کجاست؟ و بعد دیالوگی میان آنها رد و بدل می شود که در آن دوبی با استانبول مقایسه می شود و پیروزفر خطاب به حیایی می گوید: «دوبی از استانبول هم بهتره»!

اما حالاچند سالی است استانبول در مسیری متفاوت از گذشته قرار گرفته است. این کشور با بهره گیری از ابزاری به نام «سریال» رسانه های دنیا را تسخیر کرده و موفقیت اقتصادی بی نظیری را برای خود رقم زده است. موفقیتی که در آن شبکه های ماهواره یی فارسی زبان نیز بی تاثیر نیستند.

 

بازاری برای فروش سریال های ترکیه یی

 

اسفندماه هر سال در کشور ترکیه بازاری با نام «دیسکوپ» برگزار می شود. این بازار بزرگ ترین بازار فروش محصولات تلویزیونی در منطقه و بزرگ ترین بازار آسیایی در این زمینه است. در کنار این بازار در جنوب شرقی آسیا هم بازاری با نام «atf» وجود دارد که اقبال کمتری نسبت به آن وجود دارد و با رونق گرفتن بازار ترکیه، موفقیت اقتصادی کمتری دارد. در بازار دیسکوپ هر سال یکی از پرفروش ترین اقلام فرهنگی «سریال های ترکیه یی» هستند. این وضعیت در بازار «میپ» هم وجود دارد. این بازار مهرماه و فروردین ماه هر سال در کشور فرانسه برگزار می شود و در این بازار اروپایی هم سریال های ترکیه یی یکی از پرفروش ترین محصولات فرهنگی هستند. یکی از ایرانیانی که هر سال در این بازارها شرکت می کند و تمایلی به بیان نام خود ندارد، در این خصوص می گوید: «در این بازارها علاقه خریداران به سریال های ترکیه یی را دیده ام. این واقعیتی است که مردم کشورهای مختلف دنیا اعم از عرب ها، آسیایی ها و بخشی از مردم اروپا این سریال ها را دوست دارند و فقط بازار امریکا از این سریال ها در امان مانده است.»

 

این فعال عرصه خرید و فروش فیلم در ادامه اضافه می کند: «بیشترین خریدار این سریال ها کشورهای عربی هستند. این سریال ها به جنس سریال سازی عرب ها بسیار نزدیک است. مثلادر سریال های ترکیه یی و عربی «بازی های اغراق شده» وجه مشترک است. البته در کارگردانی، سریال های ترکیه یی به سطح خوبی رسیده اند و فیلمنامه های آنها نیز حرفه یی تر شده است اما همچان بازی ها در کیفیت خوبی نیست.»

 

سریال های ترکیه یی چگونه ساخته می شوند؟

در کشور ترکیه سریال های ترکیه یی توسط شرکت ها تولید نمی شود بلکه این سریال ها توسط «شبکه های تلویزیونی» تولید می شوند. خصوصی سازی شبکه های تلویزیونی در این کشور باعث شده این شبکه ها به ثروتی افسانه یی دست پیدا کنند و به واسطه این سرمایه ها بتوانند سریال های خوب و سطح بالابسازند».

«آک بلوت»، خبرنگار ترکیه یی مقیم تهران درباره روند تولید این آثار در کشور ترکیه می گوید: «ساخت این سریال ها تقریبا از حدود ۱۰ سال قبل در ترکیه آغاز شد. در آن زمان ابتدا ساخت «نمایش های استودیویی» متداول بود که این سریال ها خیلی هم تاثیرگذار بود و با استقبال مواجه شد. مثلاسریال «کلید اسرار» یکی از این آثار بود که از سوی شبکه «stv» که شبکه یی اسلامی بود، تولید و بعدها توسط شبکه های دیگر هم تقلید شد.» جست وجویی در صنعت سریال سازی ترکیه نشان می دهد در حال حاضر شبکه «atv» یکی از مهم ترین تولیدکنندگان این سریال هاست. در کنار این شبکه «سامان یولو تی وی» هم شبکه دیگری است که گرایشی اسلامی دارد و بیشتر سریال های اسلامی تولید می کند اما از نظر توان مالی و ساخت سریال ضعیف تر از شبکه «atv» است. تولیدات «سامان یولو تی وی» تقریبا با معیارهای جامعه ایرانی هماهنگی بیشتری دارد. در این سریال ها زمینه های اخلاقی- اسلامی دیده می شود. «کلید اسرار» یکی از محصولات همین شبکه است که در ۵۰۰ تا ۸۰۰ قسمت تولید شده و صدا و سیما نیز آن را خریده و نمایش داده است. این شبکه به اهل تسنن ترکیه وابسته است و در آن سبک زندگی ترکیه یی ترویج می شود. طبق شنیده ها یک شبکه ایرانی هم اخیرا سریال دیگری را از این شبکه خریداری کرده که قصه آن در حال و هوای کلید اسرار است اما به لحاظ ساختار و قصه چند سر و گردن بالاتر از آن است.

 

جم تی وی از راه می رسد

شبکه ماهواره یی «جم تی وی» یکی از مهم ترین دلایل گرایش مخاطبان ماهواره به سریال های ترکیه یی است. این شبکه که تا چند سال قبل صرفا موسیقی پخش می کرد بعدهاگسترش پیدا نمود و در کنار کانال موسیقی شبکه یی هم برای پخش سریال های نمایشی تاسیس کرد.این کانال درمدتی کوتاه توسعه پیدا کرد و به چندین شبکه دیگر تبدیل شدو درحال حاضر (جم)پر تعداد ترین شبکه ها را در اختیار دارد. طبق اطلاعات یکی از دست اندرکاران این شبکه که مایل به ذکر نام خود نیست، بخش عمده یی از این توسعه مرهون پخش سریال های ترکیه یی  است. مدیر این شبکه یک ایرانی به نام «س. ک» است که سال ها در لندن زندگی می کرد و حالاچند سالی است در دوبی مستقر شده است. او تاجر است و در سال های گذشته قصد داشت در مالزی و ترکیه شبکه تلویزیونی راه اندازی کند اما حالادیگر در دوبی مستقر شده است. سریال های «نور و مهند»، «عشق ممنوع»، «عاصی»، «عشق و جزا» و… برخی از اولی آثار ترکیه یی است که این شبکه ماهواره یی پخش کرداما بدلیل اقبال گسترده بینندگان هم اکنون کل خوراک این شبکه را عموما" سریالهای ترکیه و در مرحله بعد آثار هندی و کره ای تشکیل میدهد. طبق اطلاعات به دست آمده مدیر این شبکه سریال «عشق ممنوع» را به قیمت یک میلیون دلار خرید و هنگام پخش این سریال چند برابر این رقم را از راه پخش تبلیغات به دست آورد. جالب است بدانید این سریال در رتبه بندی جهانی یکی از پربیننده ترین و پرفروش ترین سریال های دنیا بوده است.سریالهای دیگری که اخیرا"در این شبکه بااستقبال روبرو شده اند(حریم سلطان)،(برگ ریزان)،(روزی روزگاری) و....هستند.

 

تغییر سبک زندگی مردم کشورهای عربی

«نور و مهند» یکی از اولین سریال های ترکیه یی بود که پخش آن در دنیای عرب موج عجیبی از علاقه مندی مردم به سریال های ترکیه یی را به دنبال آورد. یکی از ایرانیانی که در سال ۱۳۸۸ در چند کشور عربی فعالیت داشته در توصیف این مساله می گوید: «در آن سال پخش سریال نور و مهند در چند کشور عربی باعث شد موج عظیمی از علاقه مردم نسبت به این اثر به راه بیفتد. پخش این سریال در میان خانواده های عربی مشکلات فراوانی را ایجاد کرده بود و حتی به جدایی زنان از همسران شان منجر شده بود. در یکی از کشورها مفتی اعظم فتوایی را درباره حرام بودن تماشای این سریال صادر کرد و در نقطه مقابل او، مردم علیه این مفتی و فتوای او تظاهرات کردند! کار به جایی رسید که پخش این سریال چنان علاقه یی در مردم چند کشور عربی نسبت به شخصیت «مهند» ایجاد کرد که در آن کشورها تورهایی به مقصد ترکیه برگزار شد که هدف نهایی آن دیدن بازیگر نقش اصلی این سریال یعنی «مهند» بود! البته کار به همین جا ختم نشد و انحراف های دیگری هم در ادامه پخش این سریال در این کشورها به وجود آمد.» شخصیت فرهنگی دیگری که در زمان پیش و پس از انقلاب تونس به این کشور سفر داشته، در خاطره یی جالب درباره توصیف تاثیر سریال های ترکیه یی بر مردم کشور تونس می گوید: « بعد از انقلاب تونس دو ماه در این کشور بودم. تونس کشوری دارای دیکتاتوری بود که از نظام سیاسی حاکم در آن به شدت ضربه خورده بود. در این کشور حتی مردمی که تمایل های مذهبی هم نداشتند از حکومت دل چرکین بودند. تونس کشوری بود که در آن حجاب ممنوع بود. در این کشور اگر فردی در طول هفته چند بار برای ادای نماز صبح به مسجد می رفت، در فهرست کنترل دولت قرار می گرفت. با چنین وضعیتی وقتی از آنها سوال کردم، دوست دارید بعد از تغییر نظام سیاسی چه سیستمی در کشور شما حاکم شود، اغلب آنها می گفتند: ما دوست داریم شبیه ترکیه شویم!

قاعدتا مردم یک کشور نمی توانند با شنیدن سخنرانی مسوولان کشوری مانند ترکیه آرزو کنند شبیه آن کشور شوند یا اینکه کشته شدن ترک ها در کشتی توسط صهیونیست ها نمی تواند مردم تونس را به چنین کشوری علاقه مند کند. نکته جالب این بود که آنها صرفا به واسطه تماشای سریال های ترکیه یی علاقه مند به سیستم حکومت چنین کشوری شده بودند. آنها با ذکر مثال هایی از این سریال ها می گفتند: این خیلی خوب است که در ترکیه همه آزادی دارند و هر کس می خواهد دین دارد و هر کس نمی خواهد هم مسائل دینی را رعایت نمی کند و این مساله نیز مشکل ساز نمی شود. این موضوع برایم جالب شد و به واسطه همین مساله به خانه های بسیاری از آنها رفتم و دیدم اغلب آنها سریال های ترکیه یی تماشا می کنند: به ویژه در ماه رمضان که زمان اوج پخش این سریال هاست، سایت های اینترنتی زیادی این سریال ها را ضبط می کنند و روز بعد برای دانلود می گذارند.»

 

 

سریال صادر کنید، پول بیاورید

سریال های ترکیه یی بیش از ۱۰ سال است که در صدر محصولات صادراتی این کشور قرار گرفته اند. این همان مسیری است که در حال حاضر شبکه ایرانی آی فیلم در پیش گرفته و تلاش می کند با پخش سریال های ایرانی، تصویر موجود از کشورمان در ذهن مردم عرب را تغییر دهد.

سریال های تلویزیونی این روزها به ابزار جدیدی در جنگ رسانه یی تبدیل شده اند و وقتی مخاطبان با چنین آثاری بمباران می شوند، به مرور زمینه بیشتری برای جذب فرهنگ آن کشور در آنها ایجاد می شود. فرقی هم نمی کند مخاطب ایرانی از کشور ترکیه سریالی مانند «عشق ممنوع» را که اثری کاملابی اخلاق است ببیند یا اثری مانند «عاصی» که سریالی با مضمون روستایی است. پخش هر سریالی می تواند در ذهن مخاطبان کنجکاوی ایجاد کند و آنها را به آن فرهنگ علاقه مند کند و حتما هم نباید این محصول سریالی فاخر باشد!

بر مبنای همین استدلال است که مسوولان کشور ترکیه به سازندگان چنین سریال هایی امکان و اجازه ساخت سریال هایی را می دهند که در آن تصویری بسیار منفی از کشور ترکیه ارائه می شود. ترکیه نیز مانند امریکا به این نتیجه رسیده است که اشکالی ندارد که مثلادر سریالی دختران جوان این کشور بی وفا، مردان خیانتکار و پلیس فاسد جلوه داده شود. فقط کافی است سریالی جذاب ساخته شود و پس از آن در سیستم فروش جهانی، بازاریابی خوبی برای این سریال ها شود و در دنیا به فروش برسد و سود کلانی نصیب سازندگان این سریال ها کند. نکته مهم درباره سازندگان این سریال ها هم این است که هیچ کدام تعلق خاطری به جامعه مسلمان و حتی شخصیت های ملی گرای ترکیه ندارند. آنها اصولاآدم های مذهبی نیستند و طبق اطلاعات به دست آمده افرادی کاملالاییک اند که اروپایی فکر می کنند و صرفا به دنبال کسب سود هستند.

 

بازاریابی: نقطه قوت سریال های ترکیه یی

به گفته یک کارشناس فروش فیلم و سریال، فروش فیلم و سریال در دنیای امروز یکی از تجارت های پرسود است. این فعالیت در مدت زمانی ۵ ساله با فعالیتی متمرکز می تواند به موفقیت منجر شود. برخلاف ایران که در فروش سریال هایی مانند مریم مقدس و یوسف پیامبر بر اساس یک موج عمل می کند، در ترکیه این روند با دقت زیادی پیگیری شده است. سازندگان این سریال ها با رعایت معیارهای جهانی موفق به عرضه جهانی این سریال ها شده اند.

درباره ارقام و هزینه های فروش این سریال ها نیز اطلاعات جالبی وجود دارد. معیار خرید سریال های خارجی در دنیا «ساعت تلویزیونی» است. ساعت تلویزیونی بین ۴۰ تا ۴۵ دقیقه و گاهی ۶۶ تا ۷۰ دقیقه است. یعنی یک سریال ممکن است ۴۰ تا ۷۰ دقیقه باشد و بر مبنای یک ساعت رقم مشخصی پرداخت شود. رقم پرداختی برای هر ساعت هزار دلار است که خریداران انگلیسی پرداخت می کنند. اما رایت عربی سریال های ترکیه یی بسیار بالاو گاهی از ساعتی ۷ تا ۱۰ هزار دلار در نوسان است. درباره برخی سریال ها نیز رایت آنها ساعتی تا ۱۵ هزار به کشورهای عربی فروخته شده است.

اما شبکه های ایرانی و به ویژه شبکه های ماهواره یی ایرانی رایت این سریال ها را بسیار ارزان تر تهیه می کنند. علت هم این است که این شبکه ها به جز ایران، افغانستان و تاجیکستان در کشورهای جهان مشتری دیگری ندارند و به همین دلیل رایت آنها گاهی ساعتی هزار دلار هم فروخته می شود. درباره شبکه های صدا و سیما نیز این رقم در همین حدود است. مثلاهر قسمت سریال جومونگ ۱۲۰۰ یورو خریداری شد که رقم نسبتا اندکی برای یک سریال خارجی است.

 

میزان تطبیق سریال های ترکیه یی با فرهنگ ترکیه یی

یک بررسی میدانی نشان می دهد تصویری که اغلب مخاطبان سریال های ترکیه یی با تماشای این سریال ها پیدا می کنند تصویری کاملافانتزی و تخیلی است. در اغلب این سریال ها بازیگران لحظه به لحظه لباس عوض می کنند، همه خانه ها مجلل و زیباست و با مبلمانی زیبا و متنوع شکل گرفته است.

در سریال های ترکیه یی عشق های پیچیده زیادی دیده می شود. مثلادر یکی از این سریال ها گروهی مافیایی با هم ارتباط دارند. همسر یکی از این چهره های مافیایی گروه را لو می دهد و در نهایت با مرد دیگری که عضو این گروه است، فرار می کند. در سریال دیگری مرد قهرمان قصه همزمان با زن عمو و دخترعموی خود ارتباط دارد و چند ارتباط دیگر هم با زنان دیگر دارد. اما آیا جامعه ترکیه چنین جامعه افسارگسیخته یی از نظر معیارهای اخلاقی است؟ آیا در چنین جامعه یی خیانت و ارتباط عشقی خارج از عرف تا این اندازه فراگیر است؟ آیا در جامعه لوکس و مدرن این کشور تا این اندازه بی اخلاقی وجود دارد

«آک بلوت» خبرنگار ترکیه یی مقیم تهران با رد هرگونه شباهت میان فضای این سریال ها با جامعه واقعی ترکیه می گوید: «در هر جامعه یی اتفاق هایی رخ می دهد که اساسا عمومیت ندارد و به همین دلیل هم نیازی به طرح آنها در ابعاد جهانی نیست. به عنوان یک خبرنگار بارها در خبرهای نشریات ایرانی اخبار تلخی را می خوانم که در حوزه حوادث رخ می دهد اما هیچ کدام از این اخبار در قالب فیلم و سریال به تصویر کشیده نمی شود. علتش هم این است که طرح چنین مواردی می تواند ضررهای مادی و معنوی مختلفی داشته باشد اما متاسفانه در ترکیه سریال هایی تولید شده که تصویری مغرضانه از جامعه ترکیه ارائه می کند و در آن غربگرایی، همجنس خواهی، اهانت به خانواده و… نمایش داده می دهد. همه این آثار توسط کارگردان ها و بازیگرانی ساخته می شود که به دنبال ترویج غربگرایی و لاییسم هستند. البته گاهی نیز تمایل دارند با نشان دادن این مسائل خود را روشنفکر و آزاداندیش معرفی کنند اما واقعا چنین مسائلی در جامعه ترکیه رواج ندارد و حتی جامعه ترکیه نیز نسبت به چنین تصویری معترض است ولی متاسفانه در این کشور کنترلی روی سریال ها و برنامه های ساخته شده وجود ندارد.»

 

این خبرنگار ترک در ادامه اضافه می کند: « اغلب افراد در جامعه ترکیه به ارزش های اسلامی، دینی و ملی احترام می گذارند اما متاسفانه رسانه های ترکیه مردم را به سمت غرب گرایش می دهند. به همین دلیل فعالیت های رسانه یی زیادی علیه این سریال ها در ترکیه در حال انجام است تا درباره این آثار به روشنگری پرداخته و مضرات تماشای آنها را به مخاطبان و خانواده ها یادآوری کنند.»

او در ادامه اضافه می کند: «حتی جامعه ملی گرایی ترکیه هم به محتوای برخی از این سریال ها اعتراض دارند و گاهی تماشای آنها را تحریم می کنند. مثلااخیرا سریالی در ترکیه ساخته شده که در آن یکی از پادشاهان عثمانی علاقه مند به زنان و دختران جوان نشان داده شده و چنین سریالی با اعتراض شدید ملی گرایان مواجه شده است. من شخصا به عنوان یک فرد اهل این کشور حتی از پخش بسیاری از این سریال ها اطلاعی ندارم اما گاهی در ایران از سوی مردم درباره این سریال ها و زمان پخش آنها مورد سوال واقع می شوم.»

«آک بلوت» در پایان اضافه می کند: «در ترکیه حدود ۳۰۰ شبکه تلویزیونی فعالیت می کند اما پخش فیلم و سریال دست اسلامگرا و ملی گرا نیست و عملاطیف متمایل به غرب در این زمینه فعالیت دارند. ترویج مُد، لباس، مبلمان و. . . هم از اهداف تجاری پنهان در پشت ساخت این سریال ها است اما شبکه های اسلامی نیز در این سال ها وارد عرصه فعالیت شده اند و مثلاشبکه یی به نام «هلال» توانسته در جمع ۳۰۰ کانال رتبه یی بین ۲۸ تا ۳۴ را به دست بیاورد». سریال عاصی نیز سریال دیگری بود که پخش آن در سال گذشته با اقبال فراوانی از سوی مخاطبان مواجهه شد. داستان این سریال در فضایی روستایی اتفاق می افتاد و روستاییان را بسیار مدرن به تصویر کشیده بودند اما آیا واقعا این تصویر در ترکیه عمومیت دارد؟ یک ایرانی ساکن در این کشور به خبرنگار ما می گوید: «روستاهای ترکیه خیلی شبیه به روستاهای ایران است و اساسا چنین چیزی نیست که اهالی روستایی با اتومبیل های مدل بالادر روستا تردد کنند». او در ادامه درباره شباهت فضای سریال های ترکیه یی با واقعیت این جامعه می گوید: «برخلاف تصویری که مثلااز استانبول در سریال های ترکیه یی ارائه می شود، این شهر، شهر غمگینی است. مردم هنوز بین اروپایی بودن و آسیایی بودن در نوسان هستند. البته خیلی متمدن شده اند و از دهه ۸۰ که این کشور به قدرت اقتصادی تبدیل شد، حتی مردم کوچه و بازار اعتماد به نفس پیدا کرده اند ولی این مردم به شدت مذهبی هستند و حتی در شهرهای بزرگی مثل ازمیر، استانبول و آنکارا مردم بسیار مذهبی هستند و این گرایش در شهرهای دیگر حتی شدیدتر است».

آنچه به نظر می رسد در این میان قطعیت دارد، این است که ترکیه مدل زندگی و سیاست مورد علاقه خود را از طریق سریال هایش به کشورهای دیگر و به ویژه کشورهای عربی صادر می کند. سکولارسیسم، تساهل و تسامح در رفتارهای اجتماعی، اولویت اقتصاد بر مسائل دینی و… برخی از این موارد است که نمایش پی در پی آن در سریال های ترکیه یی سبب شده تا این روزها شهری مثل استانبول به مقصد مورد علاقه تمامی توریست های عربی تبدیل شود. در همین زمان که این گزارش را می خوانید، شبکه های فارسی زبانی که سریال های ترکیه یی را پخش می کنند شروع به پخش تبلیغات مربوط به فروش آپارتمان در ترکیه کرده اند. مشتریان و خریداران این آپارتمان ها اقامت کشور ترکیه را دریافت می کنند و حتی هزینه بلیت رفت و برگشت آنها به ترکیه نیز از سوی این شرکت پرداخت خواهد شد. با کمی تامل می توان دریافت که ترکیه یی ها حالاپس از چند سال سرمایه گذاری، راه خالی کردن جیب های ایرانیان را پیدا کرده اند و برای فروختن آپارتمان های خود و جذب سرمایه های سرگردان ایرانی راهی تازه پیدا کرده اند. اما هرکس که آپارتمانی در ترکیه می خرد باید بداند این کشور شباهت زیادی به تصویری که در سریال ها دیده ندارد. شاید فیلم «بغض» ساخته رضا درمیشیان تصویری واقعی تر از استانبول باشد تا سریالی مانند عشق ممنوع!

 

تعداد بازدید از این مطلب: 8202
موضوعات مرتبط: سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

دو شنبه 13 بهمن 1393 ساعت : 8:22 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
تیم برتون از (چشمان بزرگ)میگوید
نظرات

تیم برتون از «چشمان بزرگ»میگوید

 فیلم‌های اولم جزو لیست بدها بود

منبع:خبرگزاری مهر

**************************************************************************

تیم برتون و فیلم چشمان بزرگ
داستان فیلم جدید تیم برتون با عنوان «چشمان بزرگ» ماجرای حقیقی کلاهبرداری هنری بزرگی است که در دهه شصت میلادی در آمریکا روی داد و افشای آن سال ها بعد بسیاری را به حیرت واداشت.

 در دهه شصت میلادی تابلوهای نقاشی والتر کین از کودکان سرراهی با چشمان بزرگ و اشک آلودشان در میان منتقدان واکنش های منفی به دنبال داشت اما استقبال عمومی از آنها بسیار خوب بود و والتر کین از محل فروش آن تابلوها به ثروت کلانی رسید.

سال ها بعد برملا شد که این تابلوها را نه تنها والتر کین نکشیده بلکه همسرش مارگارت کشیده است و این زوج آنها را به اعتبار نام والتر کین فروخته اند.

اما چرا مارگارت حاضر شد در این کلاهبرداری شرکت کند؟ آیا بدون چرب زبانی های والتر کین و اگر حقیقت از ابتدا گفته می شد، این نقاشی ها تا این حد مشهور می شدند؟ تیم برتون در فیلم جدید خود به نام «چشمان بزرگ» به این سوال ها می پردازد.

تیم برتون و فیلم چشمان بزرگ

در این فیلم ایمی آدامز در نقش مارگارت و کریستوفر والتز در نقش والتر کین بازی می کنند و ترنس استمپ هم نقش یک منتقد هنری مشهور در شهر نیویورک به نام جان کانادی را ایفا می کند.

برای نوشتن فیلمنامه، اسکات الکساندر و لری کاراسنرویسکی با تیم برتون همکاری کرده اند که در فیلم اد وود محصول ۱۹۹۴ نیز سابقه همکاری داشته اند.

تیم برتون در مصاحبه ای با بی بی سی دلایل علاقه ویژه خود به تابلوهای نقاشی «چشمان بزرگ و اشک آلود» را توضیح می‌دهد و از واکنش خود به انتقادهای تند منتقدان می‌گوید.

*از چه زمانی به تابلوهای والتر کین این توجه ویژه را داشتید؟

- از دوران کودکی. همیشه به نظرم می رسید که آنها محصولات هنری محبوبی هستند چون تقریبا در خانه هر کسی یک نمونه آن پیدا می شد. از اتاق نشیمن خانه ها و دفاتر کار گرفته تا اتاق انتظار و مطب پزشکان و دندانپزشکان همه جا این تابلوها نصب شده بودند. معمولا خیلی از خاطرات دوران کودکی به مرور حذف می شوند ولی خاطره این تابلوها در ذهن من باقی ماند.

فیلم چشمان بزرگ

من به فرهنگ و پدیده های فرهنگی پاپ یا به اصطلاح مردم پسند علاقمندم و به همین خاطر همیشه این تابلوها در ذهن من بودند. تا اینکه اواسط دهه نود میلادی دوستی در نیویورک داستان تابلوهای کین را برایم تعریف کرد. من هم مثل همه تا آن موقع فکر می کردم که نقاش این تابلوها والتر کین است. وقتی فهمیدم که نقاشی ها کار همسرش مارگارت بوده به شدت حیرت کردم و با خودم گفتم چه داستان جالبی. بنابراین در یکی از سفرهایم به شهر سانفرانسیسکو به دیدار مارگارت کین رفتم که هنوز هم در آن شهر یک گالری نقاشی دارد و یک تابلوی نقاشی به او سفارش دادم. سال ها بعد متوجه شدم که اسکات الکساندر و لری کارازویسکی براساس این ماجرا یک فیلمنامه نوشته اند.

*به نظر شما بین مارگارت کین و اد وود، دو هنرمندی که مورد تحقیر برخی قرار گرفته اند، تشابهی وجود دارد؟

- با وجود اینکه خیلی ها سعی کردند این آثار را بی ارزش کنند ولی به نظرم خیلی ها هم سعی کرده اند از آن تقلید کنند. خیلی ها را می شناسم که از تابلوهای «چشمان بزرگ» الهام گرفته اند. باید پذیرفت و اذعان کرد که مردم به یک دلیل این تابلوها را در محل زندگی و کار خود نصب می کردند.

فیلم «چشمان بزرگ»

حتی اگر از آن متنفر باشید، باید بپذیرید که نکاتی جالب و یا نوعی گیرایی در این تصاویر وجود دارد. درست مثل اد وود، او بدترین فیلمساز دنیاست ولی در عین حال در آثارش حالت شعرگونه عجیبی وجود داشت و حتی فیلم های او نیز از بسیاری آثار سینمایی که جایزه اسکار را برده اند، به یاد ماندنی تر هستند.

من همیشه به این سوال که چه چیزی بد و چه چیزی خوب است علاقه ویژه ای داشته ام چون خود من شخصا آن را تجربه کرده ام. همچنین باید گفت که من با این شخصیت ها احساس نزدیکی می کنم چون داستان آنها همیشه این دو جنبه را دارد.

*«چشمان بزرگ» به نسبت آثار قبلی شما فیلم کم هزینه تری است و جلوه های ویژه در آن بسیار کم است. آیا این دلیلی می شود که برای شما فیلم شخصی تری باشد؟

- بعد از ساختن چندین فیلم بزرگ، ساختن یک فیلم کم خرج و تولید سریع آن تجربه جالبی بود. چنین پروژه هایی به من یادآوری می کنند که چرا به ساختن فیلم هایی در این سطح علاقمند هستم. در یک چنین پروژه های محدودی فشار شرکت های فیلمسازی و یا حامیان مالی وجود ندارد و فقدان این فشارها به نظر من بسیار خوب است.

فیلم چشمان بزرگ

*در این فیلم جان کانادی منتقد هنری می گوید «وجود افرادی مثل والتر کین ثابت می کند که وجود منتقدان هنری برای حفاظت از جامعه در یک چنین جنایاتی ضروری است.» رابطه خود شما با منتقدان هنری در دوران فعالیت سینمایی چطور بوده است؟

- برخورد منتقدان در آغاز کار و فیلم های اولیه ام بسیار منفی بود. فیلم های من را در فهرست 10 فیلم بد سال قرار می دادند. مثلا می گفتند که شخصیت بتمن را خیلی تیره و تار تصویر کرده ام و البته در مواردی هم برخی از منتقدان نظر مثبتی داشتند.

در مجموع من خوش شانس بودم چون فیلمسازانی را می شناسم که در آغاز کار و اولین فیلم خود نقدهای خیلی مثبتی داشتند ولی بعد دوران سقوط آنها شروع شد.

تیم برتون

به نظرم در مجموع موقعیت من در طول سال ها کارگردانی متعادل بوده است. من فیلم هایی ساخته ام که از نظر منتقدان بسیار بد بودند ولی موفقیت تجاری آنها خوب بوده و در مقابل فیلم هایی داشتم که نقدهای مثبتی داشته ولی از نظر تجاری ناموفق بودند.

به عنوان نمونه نمایش اخیر آثار من در موزه هنر مدرن شهر نیویورک از سوی منتقدان به شدت مورد انتقاد قرار گرفت شاید حتی بدتر از برخورد آنها با والتر کین بود. ولی در عین حال این نمایشگاه بیشترین تعداد بازدیدکنندگان را داشت. بنابراین همیشه ترکیبی از واکنش های خوب و بد را داشته ام و این به شکل غریبی باعث می شود که به یک حالت تعادل برسم.

*فکر می کنید که پس از سال ها تجربه و در این مرحله از زندگی هنری خود می توانید با انتقادها بهتر برخورد کنید؟

- حقیقت این است که من چندان نقدها را نمی خوانم و به این نظرات چه مثبت باشند و چه منفی، توجه زیادی نمی کنم چون از طریق صحبت با دیگران به حد کافی نظرات گوناگون را می شنوم. بنابراین در یک دنیای خیالی هم زندگی نمی کنم.

فیلم چشمان بزرگ

*پروژه سینمایی بعدی شما فیلم «خانه خانم پرگرین برای کودکان ویژه» است. آسا باترفیلد هنرپیشه فیلم هوگو هم جزو بازیگران آن است. دید کلی شما برای ساخت این فیلم چیست؟

- به نظر می رسد که زمان چندانی از ساخت فیلم «هوگو» نگذشته اما از آن زمان تاکنون آسا بزرگتر شده و امروزه یک جوان بالغ است. او هنوز هم جلوی دوربین حضور و بازی خیره کننده ای دارد و از کار مجدد با او خیلی خوشحالم.

وقتی من کتاب «خانه خانم پرگرین برای کودکان ویژه» را خواندم احساس کردم که فضا و حالت ویژه ای در خواننده ایجاد می کند. به نظرم نکته کلیدی درک و به تصویر کشیدن همین احساس ویژه موجود در کتاب است و به همین خاطر من از بازیگران ویژه ای استفاده خواهم کرد.

تعداد بازدید از این مطلب: 3982
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

دو شنبه 13 بهمن 1393 ساعت : 1:14 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقدجدیدترین اثر تیم برتون:(چشمان بزرگ)
نظرات

نقد فیلم (چشمان بزرگ)

   Big Eyes تیم برتون

Big-Eyes-Movie-640x360.
کارگردان: تیم برتون

بازیگران: امی آدامز - کریستف والتز

سال ساخت: 2014 - آمریکا

*****************************

 وقتی میخواهیم یک فیلم “رویایی” ببینیم چه کسی بهتر از تیم برتون؟ فیلم جدید برتون که تا حد زیادی به سکوی پرتاب خودش بعد از چند فیلم متوسط به سوی فیلمهای ماندگار خودش تبدیل شده توانایی های خوب تیم برتون رو بیش از پیش نشان میدهد. داستان فیلم بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده، یک نقاش و هنرمند زن که با سبک و سیاق خودش چشمان افراد نقاشی اش را بزرگ تر از حد معمول به تصویر میکشد که همین موجب شهرت نقاشیهای وی میشود. مارگارت با یک مرد نقاش ازدواج میکند و فامیلی او یعنی “کین” را برای خودش و نام هنری اش انتخاب میکند ولی کم کم شوهرش از نام او استفاده و نقاشی های زن را به جای نقاشی های خودش جا میزند و با فروش آنها پول زیادی کسب میکند و دائم اصرار بر این دارد که مارگارت این قضیه را لو ندهد وگرنه پولشان را از دست میدهند. کم کم مارگارت سرخورده میشود و میبیند به جای او والتر به این همه شهرت و ثروت رسیده سبک جدیدی در نقاشی برای خودش بر پایه ی “چشمان بزرگ” ایجاد میکند که موفق نمیشود (یا والتر نمیگذارد موفق شود) و بعد از اقامه دعوا در دادگاه تمام حقوق نقاشی های خودش را از والتر پس میگیرد و تا به امروز به ایجاد نقاشی های جدید تر میپردازد و آنها را به فروش میرساند.

big-eyes-5

اگر یک کارگردان رویاپرداز وجود داشته باشد که رویاهای کودکی خودش را رها نکرده و هرروز با آنها زندگی میکند و در اغلب فیلمهایش ما را به دنبال خودش و تصاویر رویاییش میکشاند اسمش “تیم برتون” است. حال چه کسی بهتر از او که تجربه بسیار زیادی در خلق این رویا ها دارد برای به تصویر کشیدن زندگی و رویاهای یک نقاش که ما را با تمام احساسات نقاش و درد و عشق و شور و شوقش آشنا کند و ما را لحظه لحظه با زندگی او بکشاند و در تمامی نقاشی هایش تا آنجا که زیاد هم غرق نشویم جاری کند و معنی آن چشمهای از حدقه زده بیرون را به ما نشان دهد.

big-eyes-movie

تیم برتون در این فیلم تمامی سعی خودش را کرده که آن شور و شوق معروف فیلمهایش و آن فضاسازی عجیب و غریبش را دوباره نمایش دهد ولی نه در خط داستانی و نه در اتفاقاتی که میافتد بلکه در نمایش نقاشی های مارگارت کین که همچین بی شباهت به کارهای خود تیم برتون هم نیست و به خاطر شباهت بسیار زیادی که شخصیتهای نقاشی های مارگارت به کاراکترهای خلق شده تیم برتون دارد اگر ما ندانیم که این فیلم بر اساس داستان واقعی ساخته شده و اسم کارگردان فیلم را هم ندانیم فوراً یاد برتون میافتیم.

big-eyes-movie-set

یکی از نقاط قوت فیلم بازی بسیار خوب و حساب شده امی آدامز (برنده گلدن گلوب ۲۰۱۵ برای بهترین بازیگر نقش اول زن در فیلمهای کمدی) در نقش مارگارت و کریستف والتز در نقش والتر میباشد. امی آدامز واقعاً از هیچ کوششی دریغ نکرده تا شخصیت مارگارت رو به زیبایی هر چه تمام تر ایفا کند و یک کاراکتر به یاد ماندنی از آن در ذهن ما بسازد. نوع حرف زدن آدامز و نوع حرکاتش کاملا حساب شده و کنترل شده است و در طول فیلم کاملا مشخصه که برتون و آدامز نگذاشتند شخصیت مارگارت از زیر دستشان در برود و از آنچیزی که در ذهنشان داشتنه اند خارج بشود و این کنترل خوب و به جای آدامز باعث شده که او یکی از بهترین بازی های خودش را در برابر دوربین برتون به نمایش بگذارد. هرچند این تمرکز برتون روی آدامز و شخصیت مارگارت باعث شده تا حدی نسبت به بقیه شخصیت ها کم لطفی بشه و آنطور که باید و شاید روی آنها کار نشه با اینحال والتز هم نقش والتر رو خیلی خوب بازی کرده هر چند آن بازیهای بی نقصی که در فیلم های تارانتینو از او شاهد بودیم را نمیبینیم ولی بازی بسیار قابل تقدیری دارد ولی اگر بخواهیم نگرش جشنواره ای به بازی والتز داشته باشیم در مقابل سایرین شاید کم بیاورد و باید منتظر بماند تا باز در سالهای بعد یک اسکار نقش مکمل بخاطر بازی در فیلم تارانتینو بگیرد! و همچنن به نظر می آید برتون با انتخاب کریستف والتز به عنوان بازیگر اصلی اش و با شناختی که از تواناییهای او داشته خیال خودش را راحت کرده برای اینکه خودش میتواند گلیم خودش را از آب بکشد و با خیال راحت برتون تمرکز خودش را روی دو شخصیت اول فیلم یعنی مارگارت و نقاشی های مارگارت گذاشته.

Screen-Shot-2014-09-19-at-12.08.06-PM

نقاشی ها در فیلم نقش قالب رو دارند، همه جا دیده میشوند، همه جا هشتند، هر طرف فیلم رو نگاه کنیم دو تا چشم گنده میبینیم که به ما به حالت معصومانه ای نگاه میکنند، کاور فیلم هم همینطوره و اون دو تا چشم بزرگ بیش از مارگرت و والتر به چشم می آیند. این یکی از جادو های تیم برتون هست که با نقش اول کردن شخصیتی که جز در تابلوهای نقاشی جای دیگری از او خبری نیست امضای خودش را پای فیلمش گذاشته و تمامی آن رویاها و اشتیاق ها را با نهایت ذوق و سلیقه به تصویر کشیده.

bigeyes5

بعد از آخرین فیلم برتون که زیاد فیلم موفقی نبود (هرچند فضا سازی خاص خودش را داشت) چشمان بزرگ (Big Eyes) که ترکیبی خلاقانه بود از تمامی کارهای پیشین کارگردان (از نقاشی ها که شدیداً شبیه به شخصیتهای “عروس مرده” هست تا فضایی که به شدت مانند ادوارد دست قیچی و “ماهی بزرگ” ساخته شده است) توانست تا حد زیادی توقع ما از کارگردان را برآورده کند و اشتیاق ما را برای دیدن فیلم بعدی اش بیشتر کند. چشمان بزرگ هر چند جز بازی امی آدامز چیز فوق العاده دیگری نداشت ولی فیلم مهمی است و به راحتی نمیتوان از کنار آن و بی توجه به آن گذشت.

۴۹۹۷۸

 

تعداد بازدید از این مطلب: 6264
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

دو شنبه 13 بهمن 1393 ساعت : 9:3 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
چگونه بازیگر شدند؟(شهاب حسینی)
نظرات

                  چگونه بازیگر شدند؟

                    (شهاب حسینی)

گردآورنده:مهرداد میخبر

منبع:www.bartarinha.ir-ویکیپدیا-نقد فارسی.نامه نیوز.شیرگاه نیوز

 چندیست که برای علاقه مندان به بازیگری سلسله مقالات(چگونه بازیگر شدند )را در این سایت قرارداده ام... امیدوارم مورد توجه قرار گیرد.

                                                                                                                                                                                                                                                                                     مدیر سایت

                   

نام کاملش(سید شهاب الدین حسینی تنکابنی)است و درسال ۱۳۵۲ در تهران متولد شده. او اولین فرزند خانواده‌اش است و یک برادر و دو خواهر دیگرهم دارد. تحصیلات دانشگاهی او دررشته روانشناسیدانشگاه تهران بود که آن را به قصد مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. شهاب در سال ۱۳۷۴ ازدواج کرد، فرزند اولشان به نام محمدامین در زمستان ۱۳۸۲ و فرزند دومشان به نام امیرعلی در تابستان ۱۳۹۰ به دنیا آمدند. او کار خود را با تئاتر دانشجویی و سپس گویندگی در رادیو آغاز کرد و سپس در برنامه‌ای به نام اکسیژن در تلویزیون ظاهر شد.

حسینی در چند برنامه دیگر هم مانند برپا برپا، به رنگ صبح، و سایه روشن به عنوان مجری حضورداشت و با سریال پس از باران پا به عرصه بازیگری گذاشت. او سالهای بعد هم به کار بازیگری و هم اجرا پرداخت. وی بخاطر بازی در فیلمهای سینمایی واکنش پنجم، شمعی در باد و محیا مورد توجه قرار گرفت. حسینی درسال ۱۳۸۶ برای فیلم محیا از جشنواره بین‌المللی فیلم فجر، موفق به کسب دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد شد، و در سال ۱۳۸۷ در جشنواره بین‌المللی فیلم فجر برای فیلم سوپر استار سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد را دریافت کرد. همچنین وی به خاطر فیلمهای پرسه در مه به کارگردانی بهرام توکلی و درباره الی به کارگردانی اصغر فرهادی بازیگر مرد برگزیده چهاردهمین جشن بزرگ سینمای ایران نیز بود. جدایی نادر از سیمین از دیگر آآثار مورد توجه اخیر او در عرصه بازیگری است.

چند سال قبل حسینی به همراه چندی از دوستانش و همچنین برادرش سید مهدی حسینی، گروه موسیقی هفت را تاسیس کردند. تا کنون چهار مجموعه آهنگ از این گروه منتشر شده‌است که شهاب حسینی در آلبوم یک و دو)به دکلمه پرداخته و درآلبوم سه و چهار خوانندگی کرده‌است.

شهاب حسینی کارش را از یک گروه تئاتر دانشجویی شروع کرد. گروهی که به مدت يك سال همراه با هم به اجرای برنامه می‌پرداختند. شهاب حسینی از طریق دوستانش در این گروه، با دو نفر آشنا شد: کامران ملک‌مطیعی و نادر سلیمانی. ملک‌مطیعی او را برای گویندگی در رادیو معرفی کرد و نادر سلیمانی هم او را به یک گروه تئاتر دعوت کرد که با سفر به شهرهای مختلف از جمله کیش و اراک، به اجرای برنامه‌های شاد می‌پرداخت. برنامه‌هایی مثل مسابقه خوانندگی و... آشنایی با نادر سلیمانی و کار با این تیم که یوسف صیادی، نصرا... رادش و رضا شفیعی‌جم از اعضای آن بودند، زمینه‌ای شد که او برای برنامه اکسیژن تست مجری‌گری بدهد. شهاب حسینی که به قول خودش چندان هم مناسب کارهای طنز نبوده و بیشتر «شو من» گروه بوده، از خودش استعداد و توانایی نشان می‌دهد و در تست مجری‌گری قبول می‌شود. اجرای موفق برنامه اکسیژن هم زمینه‌ای می‌شود برای کارهای دیگر حسینی مانند «پلیس جوان» که او را به جایگاه امروزی می‌رساند.

مجله اینترنتی فرانشر

...واما داستان بازي شهاب در سریال پلیس جوان در نوع خود قابل توجه است.قصه را از زبان سيروس مقدم  کارگردان کارهایی نظير اغما، پايتخت و بچه هاي نسبتا بد،بخوانید:

ماجرا از اين قرار بود که براي کارگرداني پليس جوان به دنبال يک بازيگر خوش چهره مي گشتم اما با تست گرفتن از چند بازيگر جوان موفق نشدم به فرد ايده آل خود برسم.  روزي در يک دفتر سينمايي متوجه جوان خوش چهره اي شدم که روي صندلي نشسته و منتظر ديدن يکي از دوستانش است. با پرس وجو از همکاران متوجه شدم که او شهاب حسيني يکي از مجريان کم تجربه تلويزيون است که تا کنون سابقه بازي در سريال يا فيلم هاي سينمايي را نداشته است. در مورد او با تهيه کننده کار صحبت کردم اما تهيه کننده قبول نکرد. چرا که معتقد بود شهاب شبيه برادر شهيد اوست و واقعا تحمل نداشت که چهره برادر خود را 7 الي 8 ماه هر روز روبروي خودش ببيند. من هم به او حق ميدادم اما واقعا کارمان داشت عقب مي افتاد. تا اين که قرار شد يک روز يواشکي بدون حضور تهيه کننده مريلا زارعي را براي نقش مقابل او بياوريم و تست بگيريم.شهاب بي نظير بود. واقعا حيف مي شد اگر از او استفاده نمي کرديم. در نهايت تهيه کننده را راضي کرديم و نمنونه کار را براي صداوسيما فرستاديم. آنها تاييد کردند تا بازيگر اصلي اين فيلم جواني باشد که امروز به سوپر استار بي بديل سينما و تلويزيون نبديل شده است.

 

جالب است بدانید که شهاب حسینی برای موفقیت در عرصه سینما بازیگر سخت کوشی بوده است. او برای بازی در فیلم «جدایی نادر از سیمین» و برای درست درآمدن نقشی که به او ایفا شده چند ماهی به بازار کفاش‌ها رفته تا نقش کفاش فیلم را به خوبی ایفا کند. او همچنین چندین بار مستند «زیر صفر» درباره مشکلات کارگران را دیده. این مستند که شامل تصاویری از فعالیت‌های کفاشان و مصاحبه‌هایی شامل گلایه‌ها و شکایت‌های آنان از وضع جاری است گویا کمک خوبی برای شهاب حسینی برای رسیدن دقیق به شخصیت مورد نظرش در فیلم «جدایی نادر از سیمین» بوده است. البته همانطور که گفته شد اگرچه شهاب حسینی برای رسیدن به نقش مورد نظرش در فیلم «جدایی نادر از سیمین» چند ماهی را با کفاش‌ها گذرانده است. اما از این مستند نیز در جهت اطلاع کامل از جزئیات رفتار و حرکات دست و صورت و نوع کار کردن بروی کفش و نوع حرف زند و موارد دیگر بهره برده است.

 

 

همه چیز از زبان خودش

شاید بهتر باشد همه چیز را از زبان خودش هم بشنویم.شاید لطفش بیشتر باشد:

من كارم را از تلويزيون شروع كردم و اولين پله‌هاي ترقي را در آنجا پيمودم و به نوعي به آن دوره از كارم مديونم. دوره‌اي كه از تئاترهاي دانشجويي شروع شد. مدتي بعد بازي در نمايشنامه‌هاي راديويي و گويندگي به آن اضافه شد. ما با اغلب بچه‌هاي بازيگري كه كار طنز مي‌كنند، مثل نادر سليماني، نصرالله رادش، يوسف صيادي، يوسف تيموري و رضا شفيعي‌جم، تيمي داشتيم كه به شهرهاي مختلف مي‌رفتيم و برنامه‌هاي شاد اجرا مي‌كرديم. من آيتم روي صحنه بازي كردم و فهميدم كه كارم طنز نيست و در اين زمينه به شدت بي‌استعداد هستم. شايد در زندگي عادي خلاقيت خنداندن ديگران را داشته باشم ولي در بازي اينطور نيستم. زيبايي طنز اين است كه از يك عمق و ژرفا بيرون مي‌آيد. به اين ترتيب بچه‌ها كار طنز را ادامه دادند و من شومن بودم؛ سلام و عرض ادب و... سال 75 ،76 در فرهنگسراي شفق،كيش و اراك. اوايل كار كمي تپق مي‌زدم. بعد به تدريج با تماشاگر ارتباط برقرار كردم و توانستم ادامه دهم.


نكته مهم: شايد در زندگي عادي خلاقيت خنداندن ديگران را داشته باشم ولي در بازي اينطور نيستم. زيبايي طنز اين است كه از يك عمق و ژرفا بيرون مي‌آيد.

نادر سليماني مرابه تلويزيون برد

اينها همه پله بود. آن زمان من تئاتر دانشجويي كار مي‌كردم، يكي از بچه‌هايي كه در آن تئاتر كار مي‌كرد دستيار آقاي فردرو شد. ايشان مي‌خواستند مجموعه‌هايي به نام «جمعه‌ها با شبكه 2» تهيه كنند. آن دوست ما موظف شد براي آيتم در طنز بازيگر انتخاب كند، بديهي بود كه اول سراغ ما بيايد چون يك سال بود كه با هم تئاتر كار مي‌كرديم. آنجا بود كه من با 2 نفر آشنا شدم؛ كامران ملك‌مطيعي و نادر سليماني. از طريق كامران براي گويندگي در راديو دعوت شدم و از طريق نادر به آن تيم رفتم. در آن برنامه‌ها بين مردم مسابقه اجرا مي‌كرديم، مثل مسابقه خوانندگي و... خلاصه جوي شاد ايجاد مي‌كرديم و هرقدر انسان از كاري كه مي‌كند انرژي مثبت كسب كند اعتماد به نفسش براي ادامه كار بيشتر مي‌شود. در همين ايام يكي از دوستانم به من گفت: «آقاي رسول برنامه‌اي را براي شبكه 2 تهيه و توليد مي‌كند به اسم «اكسيژن» و براي انتخاب مجري آن تست مي‌گيرد.» بين 150 نفر در تست شركت كردم و لطف خدا كه همواره همراهم بوده انتخاب شدم. به اين ترتيب كار من در تلويزيون شروع شد. آن برنامه خيلي موفق بود. در آن زمان اميرحسين مدرس و كاميار اسماعيلي در برنامه «نيمرخ» اين راه را هموار كرده بودند و ما در برنامه اكسيژن يكسري موزيك‌هاي پاپ و رپ كار كرديم كه خيلي باعث جذابيت برنامه شد.

صرفا به خاطر خانم نيكول كيدمن

سينما يك هدف را دنبال مي‌كند. ما يك قصه تعريف مي‌كنيم كه در آن يكسري آدم وجود دارند. اين آدم‌ها مي‌توانند هر كدام از ما باشند. در داستاني كه اين افراد شكل مي‌دهند يك حرفي نهفته است كه تماشاگر، آخر ماجرا بايد آن را درك كند. خيلي از فيلم‌ها بوده‌اند كه در انسان‌ها دگرگوني‌هاي عميق ايجاد كردند مثل فيلم «ديگران». وقتي من اين فيلم را در «سينما فرهنگ» ديدم نمي‌دانستم  كه مرده‌ام يا زنده‌ام. روح‌ام يا جسم‌ام. اين فيلم را صرفا به خاطر خانم نيكول كيدمن دوست ندارم هرچند كه ايشان بازي حرفه‌اي و محشري داشتند ولي درواقع عضو موثر يك تيم بوده است چون من همان قدر كه لحظات برجسته بازي خانم كيدمن را به خاطر سپرده‌ام، لحظه‌هايي از بازي آن مستخدم را هم به ياد مي‌آورم. موسيقي فيلم، تدوين، دكوپاژ، همه و همه بسيار موثر بودند. يك دانه سنگ شايد به خودي خود ارزشي نداشته باشد ولي وقتي دانه‌هاي بيشتري در كنار هم قرار مي‌گيرند شكل يك تنديس يا يك فرم را ارائه مي‌دهند. بازيگر، آدم يك قصه است. در اين قصه مهم نيست كه من خوش بدرخشم يا نه. مهم اين است كه من آن قصه را باور كنم و كاري كنم كه تماشاگر هم آن را باور كند.


مقوله عشقبازي

 وقتي يك نفر در كارش سختي مي‌كشد يعني نسبت لذت بردنش به سختي كشيدنش يك به 10 است. كاري كه ارائه مي‌دهد خيلي ارزشمند است. هيچ بازيگري نيست كه از كار خودش لذت نبرد. بازيگر هنگام بازي در وهله اول خودش از كار خودش لذت مي‌برد. وقتي كات مي‌دهند ديگران به او مي‌گويند كه چه كرده است. به هر حال لحظه‌اي كه بازي صورت مي‌گيرد بازيگر لذت مي‌برد و وقتي بازيگر احساس لذت مي‌كند سهم خودش را از كار مي‌گيرد. حالا موظف است اين لذت را به ديگران هم منتقل كند. البته منظورم اين نيست كه نگاه‌هاي دلبرانه به تماشاگر بكند،گاهي اوقات وقتي نقش اقتضا مي‌كند تماشاگر بايد از من بدش بيايد. ما شخصيت‌هاي قصه هستيم و نمي‌توانيم كاري غير از اجراي قصه بكنيم.

تير خلاص آقاي رونالدينيو

همه بازيگران كار مي‌كنند كه بدرخشند ولي نتيجه كار بستگي دارد به نوع مانيفست و ديدگاهي كه در مورد كارشان دارند. بعضي‌ها مي‌آيند و معتقدند همه شرايط جمع شده تا من بدرخشم و به چشم بيايم. اين يعني تير خلاص. اگر آقاي رونالدينيو به اين حس برسد كه همه توجهات روي من متمركز است بازي خوب خودش را ارائه مي‌دهد. به من شهاب حسيني بازيگر، چه ربطي دارد كه كارگردان از من كلوزآپ بگيرد يا اكستريم كلوزآپ يا لانگشات يا اكستريم لانگشات. من در آن لحظه شخصيت يك قصه هستم كه از زاويه چشم كارگردان نشان داده شده‌ام. اگر بازيگر خوبي باشم از زاويه‌اي ديگر هم مورد توجه تماشاگر قرار مي‌گيرم. وقتي شما وارد مقوله عشق‌بازي با كارتان مي‌شويد به ماجراهاي ديگر فكر نمي‌كنيد. مجنون هيچ وقت فكر نمي‌كرد مردم پشت سرش چه مي‌گويند چون عاشق بود. در جهان اينطوري به كارشان نگاه مي‌كنند. ديشب من فيلمي ديدم به اسم (King) داستان آدمي بود كه مي‌توانست زندگي خودش را كنترل كند. اين فيلم كمدي بود ولي دقايقي شما بغض مي‌كردي و اشك مي‌ريختي. اين فقط حاصل عشق كردن با كار است. من وقتي تماشاگر از كارم راضي است لذت مي‌برم ولي هيچ وقت كاري كه انجام دادم به نظر خودم آرماني و ايده‌آل نيست. هميشه به نظرم مي‌توان بهتر بود.

نمي‌توانم بگويم خداحافظ تلويزيون و مخاطبان تلويزيون!

يكي از بدترين حرف‌هايي كه 2 نفر بعد از يك زمان طولاني به هم مي‌زنند اين است كه فلاني تو اصلا تغيير نكردي. فضاي آن برنامه مي‌طلبيد كه اجراي من انرژيك و شاداب باشد. من سال 74 ازدواج كردم و از همان ابتدا با مسئوليت‌هاي زندگي خانوادگي وارد اين حرفه شدم. كساني كه اين مسئوليت را دارند مي‌دانند چقدر دغدغه‌هاي خاص خودش را دارد ولي آن برنامه ايجاب مي‌كرد كه اين اتفاق‌ها بيفتد. بنابراين من يك دوره‌اي از كارم را به تلويزيون و جوابي كه مردم و مخاطبين به من داده‌اند مديون هستم و حالا كه در سينما هستم نمي‌توانم بگويم خداحافظ تلويزيون و مخاطبان تلويزيون! چون اگر اين كار را بكنم احساس مي‌كنم تمام استقبال و جواب مثبتي كه گرفته‌ام را تبديل به پلكان كرده‌ام و از آنها رد شده‌ام و بالا رفته‌ام. اينطور نيست. 


همه ما در اين جامعه مثل خانواده هستيم. همه هم از شرايط يكساني برخورداريم و مشكلات و نقاط قوت‌‌مان چنين است. اگر نانواي محلي شما نان خوبي به دست شما بدهد ارزش دارد. بازيگر اگر بازي خوب ارائه دهد ارزشمند است، شما اگر نشريه خوبي داشته باشيد، ارزش داريد. وقتي شما به عنوان مجري كار مي‌كنيد ناچاريد كه گويش‌ها را تقويت كنيد، اين موضوع براي بازيگر يك نقطه مثبت است. بازيگراني هستند كه تا وقتي دهان باز نكرده‌اند نمي‌توانيم با آنها ارتباط برقرار كنيم ولي وقتي با گويش خودش مي‌نوازد و خوش‌آهنگ حرف مي‌زند، انسان را جذب مي‌كند. من اگر در كار اجرا نمي‌رفتم به اين گويش نمي‌رسيدم.

شهاب و همسرش

داستان آشنایی شهاب حسینی و همسرش هم بسیار بامزه‌ است.بهتر است این یکی را هم  از زبان خودش بشنویم:‌

همسر شهاب

«۲۲ساله بودم که با بچه‌های تئاتر دانشگاه تهران کار می‌کردم؛ جوانی سرگشته از طبقه ‌متوسط جامعه که به امکانات تفریحی متمولانه دسترسی نداشت. تا قبل از این‌که همسرم را ببینم، قصد ازدواج نداشتم تا این‌که روزگار ما را در برابر هم قرار داد. به او پیشنهاد آشنایی دادم اما‌ همسرم هیچ اعتقادی به اینگونه دوستی‌ها و آشنایی‌ها نداشت و گفت: اگر کسی واقعا عاشق است و تمایل قلبی برای رسیدن به دختر مورد علاقه‌اش‌ دارد، باید در این راه صادقانه گام بردارد و بنابراین موضوع را با خانواده‌ام در میان گذاشتم‌ و مصمم به ازدواج شدم. دیگر تکه‌ دوم زندگی‌ام را پیدا کرده بودم. بعد از صحبت‌های اولیه و رسم و رسومی که در این رهگذر طی می‌شود، بعد از ۴-۳ ماه نامزدی، عقد کردیم ‌اما‌ شرایط برگزاری جشن عروسی را نداشتم، از طرفی مایل بودم استقلال در زندگی را با برگزاری جشن توسط خودم آغاز کنم؛ به همین دلیل ۳ سال طول کشید تا ما به جشن عروسی برسیم. ما هم مثل زن و شوهرهای دیگر در مواردی توافق نداشتیم؛ در گذرگاه‌هایی به بن‌بست برخوردیم و در جاهایی به «مو» می‌ر‌سیدیم اما در انتهای هر ماجرا وقتی می‌ایستادیم و به همدیگر نگاه می‌کردیم، احساس می‌کردیم ‌‌واقعا یکدیگر را دوست داریم.» امروز «شهاب حسینی» یا همان «حجت» فیلم اصغر فرهادی‌، صاحب ۲ پسر به نام‌های «محمد امین» و «امیر علی» است و در کنار همسرش، در کافه‌ای که در لواسان در اطراف تهران افتتاح کرده‌اند، زندگی آرام و لذت‌بخشی دارند.


پسر شهاب

                                                                                                                پایان

تعداد بازدید از این مطلب: 6962
موضوعات مرتبط: سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

شنبه 11 بهمن 1393 ساعت : 10:42 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
چگونه بازیگر شدند؟(حامدبهداد)
نظرات
                                 چگونه بازیگر شدند؟
 تدوین نوشتار:مهردادمیخبر                                                       (حامد بهداد)
منبع:ویکی پدیا.www.parsine.com
زین پس برای علاقه مندان به بازیگری سلسله مقالات(چگونه بازیگر شدند )را در این سایت قرارخواهم داد و امیدوارم مورد توجه قرار گیرد.
                                                                                                                                                                                                                    مدیر سایت
****************************************************
 

یک بیوگرافی کوتاه از او...

حامد بهداد زادهٔ مشهد است. او دوران کودکی و نوجوانی‌اش را به ترتیب در شهرهای مشهد، تهران و نیشابور زندگی کرده‌است و در دوران دبیرستان دوباره به همراه خانواده‌اش به مشهد بازگشته‌است. او دارای تحصیلات لیسانس بازیگری تئاتر از دانشگاه آزاد اسلامی تهران است. وی برای نخستین بار با فیلم آخر بازی به سینمای ایران معرفی شد و برای آن کاندیدای سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از جشنواره فیلم فجر شد. وی بعدها در قالب نقشهای مکمل بازی‌های به‌یادماندنی در سینمای ایران ارائه کرد. او در فیلم «روز سوم» (محمدحسین لطیفی، ۱۳۸۵) در نقش یک افسر عراقی که در بحبوحه محاصره خرمشهر عاشق دختری خرمشهری می‌شود، ظاهر شد و برای دومین بار پس از «آخر بازی» کاندیدای سیمرغ بلورین از دوره بیست و پنجم جشنواره فیلم فجر شد. بازی او در روز سوم بسیار چشمگیر بود و نظر همه منتقدان و سینماگران را به خود جلب کرد. موفقیت بهداد در فیلم «کسی از گربه‌های ایرانی خبر نداره» به کارگردانی بهمن قبادی، موجب راه‌یابی او به جشنواره فیلم کن شد. او در سال ۸۹ با نقش‌آفرینی در فیلم «جرم» به کارگردانی مسعود کیمیایی، سیمرغ بلورین بهترین بازیگر مکمل را از بیست و نهمین جشنواره فیلم فجر دریافت کرد. او در طول فعالیت هنری‌اش امکان همکاری با بسیاری از کارگردانان بنام سینمای ایران از جمله ناصر تقوایی، عباس کیارستمی، مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی و... را داشته‌است که ه برخی از این همکاریها به دلایل مختلف هیچ‌گاه به اکران نرسیده‌اند. او همچنین از شاگردان حمید سمندریان بوده‌است. وی به عنوان خواننده میهمان با گروه موسیقی دارکوب به سرپرستی همایون نصیری همکاری می‌کند و در چند آلبوم و کنسرت این گروه حضور داشته‌است.

...وچیزهائی از زبان خودش

باور کنید یا نه به آن آسانی که من و شما فکر می‌کنیم نیست؛ یعنی اصلا آسان نیست. خیلی هم سخت است. درخشیدن، مطرح شدن، ستاره بودن، محبوبیت، پرطرفدار بودن یا هر چیزی که شما اسمش را می‌گذارید یک شبه و یک روزه اتفاق نمی‌افتد. به قول آن دیالوگ معروف فیلم «شب یلدا»:« همه چی برمی‌گرده به قبل، قبل و قبل ترش.» قبل و قبل و قبل‌تر از آن روزی که ستاره‌ای برای اولین بار دیده می‌شود.

رامبد جوان من را به سینما آورد

رامبد از اول خلاق بوده است. عامیانه بخواهم بگویم این است که رامبد گوشت شیرین است و خلاقیتش فقط به بازیگری و کارگردانی برنمی‌گردد. او حقیقتا زندگی کردن را بلد است، او بلد است همراه باشد و همکاری کند، من الان خیلی چیزها از او یاد گرفته‌ام. واقعا رامبد به من یاد داد که در یک فضای حرفه‌ای با همکارانم چطور رفتار کنم؛ چطور برخورد کردن، چطور صدای‌شان زدن و چطور از یک راه درست و سالم دیگران را به خدمت گرفتن را از او یاد گرفتم. دوستی من و رامبد از آنجا شروع شد که من در آن ایام در شرکت تبلیغاتی رامبد به نام «زیتون» کار می‌کردم و کمک دستیارش شدم. رامبد من را به خانه‌اش می‌برد، خانه‌ای که او در کنار پدرومادرش زندگی می‌کرد. عکس من روی آینه اتاق رامبد بود و حتی آنجا جایی برای خوابیدن داشتم، غذا برای خوردن داشتم چون من آن زمان دانشجو بودم و رامبد در حق من برادری کرد.



او مرا به سینما آورد و دست مرا گرفت. به رامبد نقشی در فیلم «آخربازی» همایون اسعدیان پیشنهاد شده بود. او من را به جای خودش معرفی کرد. فیلمی که من به خاطرش کاندیدای دریافت سیمرغ بازیگری شدم. او مرا وارد سینما کرد یعنی دست مرا گرفت و گفت خانم‌ها و آقایان اینک حامد بهداد. همایون اسعدیان می‌گفت: «مفتخرم که حامد بهداد را ما به سینما معرفی کردیم.» بله این قشنگ است. تو باید حق مطلب را ادا کنی، تو باید این فرصت را به دیگران بدهی که به تو افتخار کنند، به تو تکیه کنند، اسم تو را بیاورند و خجالت نکشند.


بازیگر موجود بدبختی است

بازیگر موجود بدبختی است. شغل خودم بازیگری است، ببینید میل به بازیگری از چند عقده و دلیل به وجود می‌آید، من بزرگ‌ترین سؤالم در این مورد را از آقای سمندریان پرسیدم و بهترین جواب را گرفتم. به او گفتم که استاد، بازیگری چیه؟ ایشان جواب داد: «نمی‌دانم ولی انگار یک روح دیگری در تو فرود می‌آید و تو ارواح دیگری را تجربه می‌کنی، علت‌های مختلفی را می‌فهمی، یک آدم دیگر و شرایط دیگر را زندگی می‌کنی، تبدیل به آدم دیگری می‌شوی که هوای دیگری را نفس می کشد.» فقط حمید سمندریان می توانست این جواب قانع‌کننده را بدهد و من متوجه منظورش بشوم. من مدتی شعر نوشتم اما شعرها خوب از آب درنیامد. ساز یاد گرفتم و شروع کردم به مطالعه و در کنارش نقاشی و چند کار دیگر کردم. من زحمت زیادی کشیدم که به شرایط سالم‌تری درون خودم برسم. اگر شرایط اهانت‌آمیز نباشد حال من خوب می‌شود. فقط می‌ماند یک مقدار خودخواهی و سوءاستفاده که اصولا ما ناخودآگاه نسبت به هم داریم. آنجاست که ممکن است آن بخش بد ذهنم بخواهد شروع کند به خودنمایی یا هتک حرمت کردن و مشکل آنجاست که باید حل شود.
 
 
علائم حیاتی من

آدمی جدی هستم اما در فضاهای خاصی. درست در دل همان لحظه که جدی هستم خیلی راحت شوخی می‌کنم چون اگر شوخی نکنم و راحت نباشم سقوط می‌کنم و برای اینکه سقوط نکنم دست و پا می‌زنم و اینها کمک می‌کند که علائم حیاتم از بین نرود. من از اینکه ضربان قلبم پایین بیاید می‌ترسم، از این تنهایی و از آرامش بیش از حد میترسم. جدیت من در چیزهای دیگری است و شاید بیشترش تظاهر باشد. یک غلو یا یک جلد است که خودم انتخاب کرده‌ام وگرنه این جدیت و راحتی با هم همزمانی دارند، رفتارهای من همیشه به شدت مورد انتقاد قرار گرفته می‌شود شاید به این دلیل است که من در بعضی چیزها اعتماد به نفس کافی ندارم. مثلا اصلا نمی‌دانم چرا در بعضی از مراسم مرا صدا می‌زنند و می‌گویند بیا، به من چه؟! در چنین مواقعی بدن من شروع می‌کند از خودش عکس‌العمل نشان دادن؛ عکس‌العمل‌هایی که از قبل طراحی نشده.


 
دلم می‌خواهد به کما بروم

اصلا نمی‌دانم دارم چه کار می‌کنم، رشد من دیر دارد اتفاق می‌افتد، عضله‌های ذهن من هنوز قوی نشده‌اند، دلم می‌خواهد یک سطل زباله وجود داشت که یکسری از اطلاعات و داده‌های ذهنم را درون آن می‌ریختم. انباشته‌ها و خاطره‌های زشت و بدی را که فقط اذیتم می‌کنند، من اینها را کجا بریزم؟ چطوری پاک شان کنم؟ چیزی به نام « restart » وجود ندارد و هیچ فرصتی برنمی‌گردد. شاید باید به کما بروم. داستان‌ها و فیلم‌های زیادی را دیده‌ام که شخصیت آن در آستانه خودکشی دچار یک تحول عجیب شده و زمان برایش کند می‌شود و هویت ظاهری زمان رنگ می‌بازد و شخصیت با یک ریتم دیگری که در واقعیت وجود ندارد یکی می‌شود و دریچه‌های ذهنش باز می‌شوند و ناخودآگاهش به او یک فرصت جدید می‌دهد. زندگی شاید حقیقتش را در آستانه مرگ به آدم نشان بدهد.
 
 
می‌خواهم به این ویرانه رسیدگی کنم

جایی از وجود من ویران است؛ می‌خواهم به آن ویرانه رسیدگی کنم. بازیگری برای این بود که کمی شهرت، کاذب یا واقعی، از شغلی که اعتبار می‌دهد، داشته باشم و همیشه از صمیم قلب از خدای بزرگ به خاطر آن چه بهم داده و حتی آن چیزهایی که بهم نداده، شکرگزارم . الان باید بنشینم و عمیقا فکر کنم. هربار که در کارم اضطراب و استرس را به معرض نمایش می‌گذارم، بعدها می‌فهمم که همان مقدار هورمون در من ترشح شده که انگار آن استرس به صورت واقعی برمن وارد شده درصورتی که من آن را تخیل کرده‌ام و تصویر ساخته‌ام.
 


به رامبد گفتم دیگر بهترین دوست تو نیستم

همیشه خیلی از رفتارهایم را با رامبد بررسی می‌کنم، حتی همین چند روز پیش در مورد یک کار با او مشورت کردم. یک‌بار احساس کردم، دیگر مثل قبل با هم دوست و رفیق نیستیم و به او پیامک دادم که می‌دانم دیگر بهترین دوست و رفیق تو نیستم و می‌دانم که فلانی را از من بیشتر دوست داری. پس از این به بعد رفتارم را بر این اساس تنظیم می‌کنم. در جواب این پیامک من او جواب داد که احمقی اگر فکر کنی که بین دوست‌هایم کسی را به اندازه تو دوست داشته باشم و باز من جواب دادم: پس من رفتارم را براساس آخرین پیامک تو تنظیم می‌کنم.



شما رامبد را نمی‌شناسید، شما نمی‌دانید پشت این همه طنز و آیتم‌های هوشمندانه و شوخ‌مندانه و طنازی یک آدم جدی وجود دارد. توفیق الکی به دست نمی‌آید به خصوص در این مملکت؛ جدیت، پشتکار و همت می‌خواهد. او اگر به اینجایی که هست رسیده زحمت کشیده، توهین شنیده و هزاران مورد دیگر. من دیده‌ام که دیگران در برخورد با او چه احترامی می‌گذارند. او آدم عجیب و غریبی است، من اصلا مثل او نیستم. من حوصله این را ندارم که وقتم و رفاقتم را با آدمی بگذارنم که من دهنده باشم اما رامبد دهنده است؛ صرفا گیرنده نیست
 

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 5111
موضوعات مرتبط: سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 9 بهمن 1393 ساعت : 9:4 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
چگونه بازیگر شدند؟(سیماتیرانداز)
نظرات
 
                                 چگونه بازیگر شدند؟
    تدوین نوشتار:مهرداد میخبر                                              (سیما تیرانداز)
منبع:biografiaka.akairan.com.ویکی پدیا
زین پس برای علاقه مندان به بازیگری سلسله مقالات(چگونه بازیگر شدند )را در این سایت قرارخواهم داد و امیدوارم مورد توجه قرار گیرد.
                                                                                                                                                                                                                    مدیر سایت
**************************************************************************************************************
 یک بیوگرافی کوچک از او
 
سیما تیرانداز (زاده ۱۳۴۹ در تهران) از بازیگران تئاتر و سینمای ایرانی است. وی کارشناسی‌ ارشد کارگردانی و بازیگری از دانشکدۀ سینما و تئاتر دارد.آغاز فعالیت سیما تیرانداز از سال ۱۳۶۷ با نمایش‌های آموزشی مدرسه هنر و ادبيات صدا و سيما زیر نظر جاری سابق خود -گلاب آدینه- بود. با بازی در نقش کوتاهی در فیلم هامونساخته داریوش مهرجویی به سینما آمد و سپس در فیلم بانو ساخته دیگر داریوش مهرجویی بازی کرد. اما سایه‌های هجوم فرصت مناسبی برای هنرنمایی او بود که برای بازی در همین فیلم نامزد جایزه بهترین بازیگر زن از یازدهمین جشنواره فیلم فجر شد. ازدواج اول سیما تیرانداز با ناصر هاشمی بود ولی اکنون از هم جدا شده‌اند. درحال حاضر مجید جوزانی همسر اوست.
 
سیما چگونه بازیگر شد؟
 
 از روزی که دختر کوچولوبــرای رسیدن به آمال کودکی‌اش انگشت خود را برید و خونش را ریخت و با دختر عمویش هم قسم شدکه بازیگر شود سال‌های زیادی گذشته. اینکه خوب گذشته یا بد خیلی مهم نیست و البته اینکه سخت گذشته یا آسان هم چندان مهم نیست. مهم این است که او پای قسمش ایستاد و امروز یک بازیگر است. سیما تیر انداز از آن دست بازیگرانی نیست که شهرت نام و چهره‌اش با همدیگر متفاوت باشد. همانقدر که چهره‌اش برای همه آشناست نامش هم همانطور است. قابلیتش اما در خلق کاراکترهای مثبت و منفی کارهایش را وسعت می‌دهد و باعث می‌شود بهتر در حافظه سینمایی آدم ها جا خوش کند. آیا کسی را سراغ دارید که عروس و البته جاری بدجنس سریال ستایش را که جمعه شب‌ها همه را پای جعبه جادو میخکوب می‌کرد فراموش کرده باشد؟ گپ زدن با سیما تیرانداز درباره همه اولین‌های به یاد ماندنی زندگی‌اش خالی از لطف نبود. اولین‌هایی که جالب‌ترین آنها در رؤیای روزهای کودکی اش خلاصه می‌شود و البته هم قسم شدنش آن هم به شیوه‌ای منحصربه‌فرد با دختر عمویش. 

,سیما تیرانداز چگونه بازیگر شد؟ سیما تیرانداز,بازیگر,بازیگری,بیوگرافی بازیگران و هنرپیشه ها
 
قسم بازیگری با خون...اولین‌بار علاقه به بازیگری چه زمانی در وجودتان شکل گرفت؟
-من از کودکی رؤیای بازیگری داشتم حتی یادم می‌آید در دنیای بازی کودکانه‌‌مان همیشه با دخترعمویم دست می‌دادیم و قول می‌دادیم که در آینده بازیگر شویم. در حدی که حتی انگشت‌هایمان را خون‌آلود به هم آغشته کنیم و قسم بخوریم که بازیگر شویم!منظورم این است که رؤیای بازیگری از کودکی بامن بود در تمام بازی‌های بچگی‌مان در حال نقش‌بازی کردن بودیم.بعد از مدتی هم با دیدن یک تئاتر دوباره حس علاقه به بازیگری در من اوج گرفت. آن موقع به پدرم گفتم، حتما می‌خواهم بازیگر شوم. پدرم جواب داد پس باید در دوره‌های بازیگری شرکت کنی، اما گرفتار درس و مشق بودم و وقت این کار را نداشتم.این علاقه کم‌کم در حال از بین رفتن بود که یک روز در دبیرستان همکلاسی پشت سری من گفت: «خواهرم در کلاس بازیگری ثبت‌نام کرده است.» من هم پرسیدم: «آدرس کلاس را به من بگو. من هم می‌خواهم به آن کلاس بروم.» آدرس را که به من داد دقیقا در خیابان دریای‌نور بود که یک کوچه با منزل ما فاصله داشت. اینطور شد که رفتم در کلاس ثبت‌نام کردم.من آدم خوش شانسی هستم.
از گذراندن این دوره تا بازیگر شدن تو چقدر زمان برد؟
-خوشبختانه زمان خیلی کمی تا بازیگر شدن من سپری شد. فاصله 2 سال بعد از گذراندن دوره بازیگری‌ام، در «مرگ یزدگرد» و «هامون» بازی کردم. از خوش‌شانسی من بود که توانستم آنقدر سریع پیشرفت کنم.واکنش خانواده در مقابل تصمیم شما چه بود؟با مخالفت‌های زیاد خانواده و اشک‌ و آه! آنها روبه‌رو شدم. اما در نهایت خانواده مجبور شدند شرایط من را بپذیرند و از یک جایی به بعد متوجه شدند که نمی‌توانند جلودار من شوند. در واقع من راهم را انتخاب کرده بودم.اولین تلاش جدی‌ای که برای رسیدن به هدفت کردی چه بود؟بعد از اینکه در دوره‌های بازیگری ثبت‌نام کردم در2 تئاتر مشغول به کار شدم. یک تئاتر کودک بود و یک تئاتر ساده که با کارگردانی خانم گلاب آدینه.در اولین کار هم خودم را نباختم.
اولین باری که مقابل دوربین قرار گرفتی بازی در کدام کار بود؟
-بازی در «هامون» آقای مهرجویی بود خوشبختانه آن زمان آنقدر سنم کم بود که خیلی دلهره بازی نداشتم.با بازیگران آشنا نبودم البته آن موقع نه آقای خسرو شکیبایی آن‌قدر فوق ستاره بودند و نه خانم بیتا فرهی! در حقیقت نمی‌دانستم در چه کار مهمی بازی می‌کنم. خوشبختانه برخلاف نسل امروز که یک چیزهایی برایشان مهم‌تر از چیزهای دیگر است، ولی برای من خود بازیگری در اولویت است. هیچ‌‌وقت فکر نکردم کجا بازی کرده‌ام و با چه کسی بازی می‌کنم. همیشه و در هر جایی خود بازیگری برایم جلوتر از هر افتخار دیگری بوده و همین مسئله باعث می‌شد در نقش‌آفرینی‌هایم راحت باشم و با آرامش بیشتری کار کنم. حتی در مقابل مرحوم آقای خسرو شکیبایی و آقای انتظامی با آرامش بازی کردم. در واقع انگیزه بازیگری باعث شد که خودم را مقابل بزرگانی که با آنها بازی می‌کنم نبازم.
 
,سیما تیرانداز چگونه بازیگر شد؟ سیما تیرانداز,بازیگر,بازیگری,بیوگرافی بازیگران و هنرپیشه ها
 
آقای انتظامی مراتشویق کردواکنش بقیه افراد گروه بعد از بازی در اولین کارت چطور بود؟من خیلی جوان بودم و عوامل کار من را به چشم یک دختربچه نگاه می‌کردند اما هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم که آقای انتظامی به من گفتند که آینده روشنی را برای تو می‌بینم و می‌دانم خیلی موفق می‌شوی. ایشان همیشه این لطف را به من داشتند و به من دلگرمی می‌دادند و به من می‌گفتند که تو دختر بااستعدادی هستی.فکر می‌کنم با اینکه کم‌سن بودم اما همیشه انتخاب‌های خوبی داشتم. در دوره دبیرستان پدرم درمورد تحصیل من هیچ تصوری جز رشته تجربی و ریاضی نداشت و من بعد از گذراندن سال اول با تمام مخالفت‌های پدرم تصمیم گرفتم به هنرستان بروم. این خودم  بودم که برای زندگی‌ام راه موردعلاقه‌ام را انتخاب کردم و وقتی در رشته موزه‌داری و نمایش در دانشگاه قبول شدم پدرم باز هم اصرار داشت که رشته موزه‌داری را دنبال کنم. اما خب انتخاب من تحصیل در رشته نمایش بود. باز هم می‌گویم خوشبختانه انتخاب‌های زندگی‌ام انتخاب‌های درستی بوده است. دلیل این اتفاقات خوب را نمی‌دانم شانس بدانم یا تقدیر خوب.
اولین دستمزدت چقدر بود و با آن چه کردی؟
-8هزار تومان در سال 68 گرفتم، یادم می‌آید با آن دستمزد یک انگشتر طلا و یک ضبط صوت خریدم.می​توانستم مهندس معمار شوم.
روند زندگی سیما تیرانداز بعد از بازیگر شدنش چه تغییراتی کرده است؟
-روند زندگی‌ام از خیلی جهات تغییر کرده است اگر تغییرات وجود نداشت که نمی‌توانستم خودم را فرد موفقی بدانم. هر کسی بعد از گذر زمان نگاه و رویکرد زندگی‌اش فرق می‌کند. طبیعی است آدم‌ها بعد از بالا رفتن سن‌شان انتخاب‌هایشان فرق خواهد کرد،‌ نگاه‌شان متفاوت و در کارشان حرفه‌ای‌ خواهند شد.در کل دنیای ما در حال تغییر است. نگاه من به زندگی و بازیگری در 18 سالگی‌ام با نگاه یک دختر 18 ساله این دوره خیلی تفاوت دارد. اگر به اطرافمان دقت کنیم، متوجه می‌شویم این روزها حتی کتاب خواندن‌ها هم الکترونیکی شده است.
سیما تیرانداز اگر بازیگر نمی‌شد چه شغلی را انتخاب می‌کرد؟
از قبل به معماری هم علاقه داشتم. شاید سعی می‌کردم شغل مهندس معماری را انتخاب کنم و یک زندگی کارمندی را انتخاب می‌کردم و زندگی‌ام کاملا متفاوت می‌شد.
,سیما تیرانداز چگونه بازیگر شد؟ سیما تیرانداز,بازیگر,بازیگری,بیوگرافی بازیگران و هنرپیشه ها
 
از ما حمایت نمی‌شود.
هیچ وقت پیش آمده از تصمیمی که گرفته‌ای ناامید شوی؟
-از انتخاب شغل بازیگری هیچ وقت پشیمان نشدم اما همیشه یک تاسف برای من وجود دارد و این تاسف از قبل برای من بوده است و همچنان هم وجود خواهد داشت. متاسفانه در کشور ما، هنرمند تامین مالی ندارد، یعنی تا زمانی که کار می‌کنی درآمد خواهی داشت و هنرمند ایرانی امنیت شغلی ندارد و این مسئله برای ما بازیگرها آزاردهنده است.یک هنرمند قطعا برای مملکتش فعالیت می‌کند و خیلی طبیعی است که انتظار داشته باشد از هر لحاظی تامین باشد. از یک کارگر ساختمانی هم از من بازیگر بیشتر حمایت می‌شود چون او بیمه بازنشستگی دارد، بیمه بیکاری دارد و وزارت کار از او حمایت می‌کند. اما برای من هنرمند هیچ کدام از این حمایت‌ها وجود ندارد. همین چند وقت پیش خانم نادیا دلدار گلچین،‌ بدون هیج حمایتی از دنیا رفت و خانم حمیده خیرآبادی هم همین‌طور. همه ما به نحوی در این شغل از نبود امنیت شغلی رنج می‌بریم و متاسفانه هیچ کس به فکر ما نیست که شرایط مناسبی را برای ما فراهم کند. اگر بنا به دلایلی یک کارگردان یا بازیگر کار نکند نابود خواهد شد و هیچ حمایتی از طرف دولت شکل نمی‌گیرد. تنها ناامیدی من از بازیگری همین مسئله است.بازیگری من را زنده می‌کند.
بزرگ‌ترین اتفاقی که از دوران بازیگری در ذهنت باقی مانده است چیست؟
-اینکه در تمام این سال‌ها عاشقانه بازی کرده‌ام، در تمام بازی‌هایم با تمام وجود و عشق بازی کردم و درباره هر نقشی که از من بپرسند چه خاطره‌ای از آن داری می‌گویم عشق به نقش و بازیگری‌ام همیشه جلوتر از هر چیزی در وجود من بوده است. بازیگری آنقدر از نظر روحی من را ارضا می‌کند که واقعا نمی‌توانم به چیزهای دیگری فکر کنم. وقتی در حال بازی در یک نقش هستم به هیچ چیز جز آن نقش فکر نمی‌کنم. بازیگری من را زنده می‌کند. همین دیروز از صحنه تئاتر که پایین آمدم وقتی در آینه خودم را دیدم آنقدر حالم خوب بود که در آن لحظه خدا را شکر کردم و وقتی بازی نمی‌کنم اصلا این حال خوب را ندارم.
تلخ‌ترین تصویری که از این سال‌ها در ذهنت باقی مانده است چه تصویری است؟
-خب تلخی‌های این رشته کم نیست اما تلخ‌ترین اتفاق در حرفه ما این است که خیلی‌ها در جایگاهی که حقشان است قرار نمی‌گیرند. خیلی از کسانی که شاید توانایی‌ها و انرژی‌های بیشتری دارند جایگاهشان پایین‌تر از افراد دیگر است و این اتفاق برای من تاسف‌برانگیز است.
رضایت از کار بازیگری چطور به دست می‌آید؟
-هر بازیگری می‌‌تواند این رضایت را برای خودش به وجود بیاورد. شما می‌توانی هر کاری را انتخاب نکنی. شاید در زندگی کاری من فقط دو مورد وجود داشته است که تاسف خورده‌‌ام و اذیت شده‌ام که چرا آن کار را پذیرفته‌ام.
 
,سیما تیرانداز چگونه بازیگر شد؟ سیما تیرانداز,بازیگر,بازیگری,بیوگرافی بازیگران و هنرپیشه ها
 
هم شانس می‌خواهد هم لیاقت.
به نظر شما برای بازیگر شدن شانس مهم‌تر است یا مهارت و سواد بازیگر؟
-شما ممکن است شانس بیاورید و به یک بازیگر مطرح تبدیل شوید اما وقتی سواد و دانش نداشته باشید به عنوان یک بازیگر کم‌دانش معرفی می‌شوید و متقابلا می‌توانید بازیگر باسوادی باشید که شانس بازی کردن نداشته باشید پس شانس و لیاقت هر دو مکمل یکدیگرند.یک بازیگر باید خیلی‌ چیزها را بداند و قطعا نباید فرد ناآگاهی باشد. در حقیقت دانش لازمه بازیگری است، چون وقتی دانش‌ نداری مطمئنا قدرت تجزیه و تحلیل هم نداری پس نمی‌توانی پیشرفت کنی. شانس برای مطرح شدن نیاز است ولی برای تداوم کاری داشتن دانش ضروری است.

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 5122
موضوعات مرتبط: سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 9 بهمن 1393 ساعت : 8:41 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
معرفی و نقد فیلم(درزمان)
نظرات

کمی عمر برای فروش!

*****************************************************

نقد فیلم در زمان | In Time

کارگردان اندرو نیکول
تهیه‌کننده اندرو نیکول
مارک آبراهام
ایمی ایزرائیل
کریستل لیبین
اریک نیومن
نویسنده اندرو نیکول
بازیگران آماندا سایفرد
جاستین تیمبرلیک
کیلین مورفی
اولیویا وایلد
مت بامر
جانی گالکی
موسیقی کرگ آرمسترانگ
فیلم‌برداری راجر دیکینز
تدوین زاک استانبرگ
شرکت
تولید
توزیع‌کننده فاکس قرن بیستم
تاریخ‌های انتشار
  • ۲۸ اکتبر ۲۰۱۱
مدت زمان ۱۰۹ دقیقه
کشور آمریکا
زبان انگلیسی
هزینهٔ فیلم $۴۰ میلیون
فروش گیشه $۱۷۳٬۹۳۰٬۵۹۶

معرفی فیلم

(درزمان) یا(سر وقت) In Timeبا نام پیشین من فانی هستم؛ فیلمی در ژانر علمی–تخیلی و اکشن است که به دنیاییپادآرمان‌شهری می‌پردازد که در آن زمان واحد پول محسوب می‌شود و هر فرد مقداری زمان دارد و اگر این زمان به صفر برسد وی خواهد مرد.

این اثر با بودجه ۴۰ میلیون دلاری موفق شد ۳۷ میلیون دلار در آمریکا و ۱۳۶ میلیون دلار در بقیه جهان فروش کرده و با مجموع ۱۷۳٬۹۳۰٬۵۹۶ دلار، فروش موفقی در گیشه داشته باشد. میزان فروش این فیلم در هفته اول در آمریکا بیش از ۱۳ میلیون دلار بود.این فیلم به طور کلی از بررسی‌های مختلف منتقدان نمره متوسطی گرفت. در بررسی منتقدان وب‌گاه راتن تومیتوس نظر ۳۶ درصد از ۱۵۲ منتقد مثبت ارزیابی شده است و در مجموع نمره ۵٫۲ از ۱۰ را دریافت کرد. درزمان در ۳۶ بار بررسی توسط منتقدان اصلی متاکریتیک موفق به کسب نمره متوسط ۵۳ از ۱۰۰ شد اما در عین حال کاربران این وب‌گاه نمره خوب ۶٫۲ از ۱۰ را به این فیلم دادند. همچنین طبق اعلام مارکت سینمااسکور، علاقه‌مندان به سینما در بازه A+ تا F به این فیلم معدل B- دادند. راجر ایبرتنقد مثبتی نسبت به این فیلم داشته است واز ۴ ستاره ممکن به این فیلم ۳ ستاره داده است و اشاره کرد: «مقدمه فیلم بسیار جذاب است» اما «در استفاده عناصر استاندارد مونتاژ زیاده‌روی شده است.»(درزمان) در هفته اول اکران با ۱۲ میلیون دلار فروش پس از فیلم‌های گربه چکمه‌پوش و فعالیت فراطبیعی ۳ در رتبه سوم فیلم‌های پرفروش تازه‌اکران‌شده قرار گرفت. این فیلم با فروش ۱۷۳،۹۳۰،۵۹۶ دلاری در سراسر جهان که ۳۷٬۵۲۰٬۰۹۵ دلار آن حاصل فروش داخلی و باقی ۱۳۶٬۴۱۰٬۵۰۱ دلار آن، حاصل فروش خارجی بود موفق شد فروش موفقی در برابر بودجه ۴۰ میلیون دلاری خود کسب کند.

Intimefairuse.jpg

نقدمنفی

 

مفهوم زمان تغییر کرده و بدل همه چیز زمان است. مردم از بدو تولد صاحب ساعت هایی در مچ خود شده اند که عمر باقی مانده آنها را نشان می دهد و برای خرید و فروش بجای پول و واحد خاصی از این ساعت استفاده می کنند. 

در ضمن، این ساعت از بیست و پنج سالگی فعال می شود و بعد از آن باید مردم ، مخصوصا مردم فقیر ، برای بدست آوردن زمان با یکدیگر می جنگند.در این گیر و داد جوانی به نام " ویل سالاس " ( جاستین تیمبرلیک ) که هر نوع ضربه ای از این بدبختی دیده یک دفعه صاحب زمان زیادی می شود و به جنگ این سیستم بی عدالت می رود.
خلاصه داستان به طرز ساده ای همین بود فیلم شروع بسیار تند و سریعی از شرایط بحران زنده مردم عادی دارد، در حالی که ذهن تماشاگر هنوز آماده تجزیه و تحلیل اتفاقات و ربط آنها با منطق نیست فیلم از این شرایط استفاده می کند و نهایت تاثیر خود را در بیست دقیقه اول فیلم به تماشاگرش انتقال می دهد در یک سوم اوّل فیلم به خوبی مخاطب را احساساتی می کند و مخاطب نیز اهمیت شرایط را درک می کند اما این فقط یک سوم اول است چون از وقتی که کم کم داستان بکر فیلم از دور می افتد مخاطب متوجه نواقص فیلم می شود و هم زمان با این اتفاق فیلم هم شروع به نشان دادن انواع مسخره بازی از جمله عقده ای بازی در آوردن یک پسر فقیر در منطقه پولدار ها و رابین هود شدن قهرمان داستان و دزدی کردن به راحتی آب خوردن می کند.
همانطور که گفتیم فیلم پس از بازه ی مشخصی از دور می افتد و تماشاگر کم کم دنبال قطعات گم شده ی فیلمنامه می گردد مثلا اینکه فیلم علت بوجود آمدن چنین وضعیتی را چیزی در مایه های جهش ژنتیکی می خواند و با منطق جور در نمی آید، یا اینکه زمان مگر جسم است که در شیشه بکنند و بفروشند ( نمی دانم چرا این قسمت فیلم مرا یاد داستان های باستانی ایرانی می اندازد که غول ها، شیشه عمری در گردن داشتند و هر کس آن را می شکست دیو را نابود می کرد!)
با وجود اینکه فیلم نمی تواند این پرسش ها را جواب دهد شروع می کند به فلسفه بافی در باره ی نجات چینش اقتصادی که مثلا اگر فرد فقیری صاحب چنین عمری شود اقتصاد را از بین می برد هر چند که اصلا فیلمنامه نویس فکر نکرده در حالی که فقیر ها در محیط خود برای چند ثانیه از سرو کول هم بالا می روند و ثروتمندان آن قدر زمان دارند که از فکر کردن به آن بی نیازند چطور سیستم اقتصادی وابسته بر زمان از بین نرفته؟ چطور زمان که در بین غنی ها بی ارزش است پس چطور ارزش خود را حفظ کرده ولی عمر زیاد یک فقیر برای پلیس ها مشکل ایجاد کرده؟ بعد هم فیلم شروع به بافتن داستان های پارادوکسیکال سیاسی می کند که چندان اثری به جز مسخره تر کردن فیلم نمی کنند.
بعد از آن فیلم صحبت هایی درباره ی مناطق زمانی به میان می کشد، که ارتباطش با فیلم کلا نا معلوم است یا حداقل چرا اینقدر مهم است ؟
بعد از اینکه مخاطب از سوال پرسیدن از خود خسته شد به یاد محیط فیلم می افتد که الان اینجا آینده است یا دهه هشتاد میلادی؟ چون ماشین ها و دور و بر بوی دهه هشتاد آمریکا را می دهند تا یک آینده!
" جاستین تیمبرلیک " قهرمان رابین هودی داستان ما نقش " ویل سالاس " را ایفا می کندو امسال سومین فیلمش است که روانه اکران می کند.
کارگردانی و نویسندگی هم به عهده فیلمساز نسبتا شناخته شده " آندرو نیکول " است او را در مقام کارگردانی با فیلم های شناخته شده ای چون " ارباب جنگ "،" سیمونه" (با بازی آل پاچینو) و فیلم خوب علمی تخیلی "گاتاسا" می شناسیم همچنین فیلم های خوبی نظیر " ترمینال " و "ترومن شو " را تهیه و فیلم نامه نویسی کرده.
برای اینکه یک فیلم تبدیل به یک علمی تخیلی خوب شود باید تماشاگر را چنان به خیال ببرد که دیگر احساس کمبود در این دنیای ساختگی فیلم نکند. در پایان خطالب به کسانی که هنوز این فیلم را ندیده اند اینکه اگر قصد دیدن این فیلم را کردید سعی نکنید منطقی از آن استخراج کنید آن وقت می توانید لذّت ببرید.
 
                                                                                   منتقد: محمّد علیزاده (منبع:ویکیپدیا.جی تاک)

 

 

 

 نقد مثبت

این فیلم یکی از قوی ترین فیلم هایی است که نظام جهانی را با زیرکی خاص خود زیر سوال برده و نواقص و ناعدالتی موجود در آن را به خوبی نمایش می دهد.

در این فیلم بایستی به جای زمان پول را قرار داد، درواقع واحد معاملات در این فیلم زمان است، و این زمان است که عمر، طبقه اجتماعی و ... را مشخص می کند. در این فیلم به خوبی غول های اقتصادی و ظلم آن ها به بشریت نمایش داده می شود، و بازیچه بودن نظام جهانی برای سلطه بر بشریت شکافته شده و پوچ بودن شعار های جوامع غربی و خصوصا آمریکا باز می شود.

در این فیلم ثروتمندان ژنتیک انسان ها را دستکاری کرده و از این به بعد انسان ها همواره در سن 25 سالگی(از جهت جسمانی) می مانند و برای زندگی بایستی کار کرده و زمان به دست بیاورند و در غیر این صورت اگر زمانشان را از دست دهند، عمرشان هم به پایان رسیده و می میرند.

در این فیلم حرفی از خدا و مذهب نیست و همه چیز در سیطره اومانیسم است، این انسان ها هستند که آینده خود را مشخص می کنند و درواقع اصل بقای اصلح حکم فرما است. انسان های ضعیف شبانه روز کار کرده و با پرداخت مالیات(زمان) باعث افزایش و فناناپذیری انسان های ثروتمند و سیاست مداران می شوند.

هزینه های زندگی هرروز بیشتر، مالیات ها چند برابر و عمر انسان ها کمتر شده، در مقابل بانک های ثروتمندان بیش از پیش پرتر از زمان می شود.

در این فیلم راه نجات و غلبه بر طبقه قدرتمند و ثروتمند تنها انقلاب و قیام نشان داده می شود و دو شخصیت اصلی فیلم هم در انتها به قیام مسلحانه روی آورده و سعی در برقراری تعادل بین طبقات دارند.

البته در بسیاری از دیالوگ های فیلم بیان می شود که برهم زدن نظم بین طبقات کل جهان را با خطر و تهدید مواجه می کند و البته در چند جای فیلم این مساله به خوبی به تصویر کشیده می شود! به عنوان مثال وقتی که شخصیت مرد فیلم به رفیقش 10 سال زمان هدیه می دهد در بازگشت متوجه می شود که او آن 10 سال را خرج مستی کرده و درنتیجه جان خود را از دست داده است.

و یا نشان داده می شود که افراد معمولی و طبقه پایین نمی توانند از جان خود به خاطر در اختیار داشتن زمان زیاد محافظت کنند و ممکن است جان خود را از دست بدهند!

در هر صورت در انتها فیلم با شورش و انقلاب و به نوعی با پیشداوری در اینکه این انقلاب نتیجه بخش خواهد بود تمام می شود.

                                                                                                                                                منبع:راسخون

 

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

تعداد بازدید از این مطلب: 4031
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

یک شنبه 5 بهمن 1393 ساعت : 10:3 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
5 نقد برفیلم(آگورا)بابازی همایون ارشادی
نظرات

 

   5 نقدبر فیلم (آگورا)

منبع>مستغاثی دات کام(سعید مستقاثی).ویکیپدیا.کتابداری و اطلاع رسانی(دکتر فریدون آزاده).انسان شناسی و فرهنگ(آرمان شهرکی)

Agora  2.jpg

کارگردان: آلخاندرو آمنابار
نویسنده:  آلخاندرو آمنابار، ماتئو گیل
بازیگران: راشل وایس،مکس مینگلا، همایون ارشادی
محصول: اسپانیا، 2009

****************************************************

 آگورا ( Agora) یک فیلم درام تاریخی است . این فیلم نخستین بار در بخش خارج از مسابقه شصت و دومین جشنواره فیلم کن به نمایش درآمد آگورا در لفظ یونان باستان به معنای مجلس یا مکان تجمع است.همایون ارشادی بازیگر ایرانی در دومین تجربه بین‌المللی خود در این فیلم در نقش آسپاسیوس (برده و همچنین همکار هیپاتیا در تبیین نظریات ستاره‌شناسی) بازی کرده‌است.

داستان فیلم

داستان این فیلم درباره هیپاتیا (ریچل وایس) بانوی ستاره‌شناس و فیلسوف در اسکندریه در دوران حکومت روم بر این سرزمین در قرن چهارم میلادی و رابطه او با دو رقیب عشقی، یکی برده‌اش داووس (مکس مینگلا) و دیگری اشراف‌زاده‌ای به‌نام اریستس (اسکار آیزاک) است. داووس از سویی عاشق بانوی خود شده و از سویی دیگر می‌تواند با پیوستن به طغیان مسیحیان به آزادی برسد. در کنار داستان رمانتیک فیلم، داستان تاریخی نیز روایت می‌شود. داستان قدرت‌گیری مسیحیان و تسلط تعصب و جهل مذهبی بر خردورزی و دانش، که تصویری نمادین از کشمش‌های ایدئولوژیک دوران معاصر را تداعی می‌کند.

http://upcity.ir/images2/98986736319299960445.jpg

 نقدشماره 1

( معامله باابلیس)

تقریبا می توان  آلخاندرو آمنابار و  ماتئو گیل را در سینمای امروز دارای پیشینه و کارنامه هنری مشابه دانست . زوجی که با فیلم "چشمانت را بازکن" در سال 1997 شناخته شدند. همان فیلمی که 4 سال بعد نسخه اصلی فیلم "آسمان وانیلی" ساخته کمرون کرو قرار گرفت تا تهیه کننده/بازیگر اصلی آن یعنی تام کروز در ازای دریافت حقوق تولیدش ، ساخت فیلم "دیگران" با بازی همسر سابقش ، نیکول کیدمن را برای آمنابار و گیل تضمین نماید.

اینکه واقعا کمپانی های هالیوودی در فیلم اسپانیایی  "چشمانت را باز کن" ، چه دیده بودند که برروی سازندگان گمنامش سرمایه گذاری کردند ، به نظر می آید از ساخت نسخه آمریکایی همان فیلم تحت عنوان "آسمان وانیلی" مشخص گردد. فیلمی که اگرچه ترکیبی از آثاری همچون "توت فرنگی های وحشی" ( اینگمار برگمان-1957) و "سولاریس" ( آندری تارکوفسکی – 1972) به نظر می آمد اما یک معامله فاوست گونه نیز در آن بارز بود که شخصیت اصلی به نام سزار انجام می دهد تا از زندگی عذاب آورش برهد. در "آسمان وانیلی" این معامله فاوست گونه برجسته تر شده و یک نوع زندگی جدید(اگرچه تکان دهنده) برای کاراکتر اصلی به نام دیوید ( بابازی تام کروز) رقم می خورد.

شاید همین معامله با مفیستو فیلیس بود که سردمداران هالیوود را راغب ساخت تا این دو سینماگر اسپانیولی زبان را به آمریکا بکشانند و بنا بر دکترین سینمای غرب از اواخر دهه 90 ، در استودیوهای به ظاهر مستقلی که در کنار کمپانی های اصلی به وجود آمده بود ، از فکر و طرح هایشان بهره گرفته و همچنین متقابلا آنها را به مسیرهایی که می خواهند بکشانند. مسیرهایی که نمی توان در بخش اصلی کمپانی های هالیوود و توسط فیلمسازان معروف جریان اصلی سینمای آمریکا طی کرد. از همین رو فیلمسازانی مانند والتر سالس ، ژانگ ییمو ، آنگ لی ، گیلرمو دل تورو ، آلخاندرو گونزالس ایناریتو ، شکار کاپور و ...از طرق مختلف همچون جشنواره ظاهرا مستقل ساندنس و شخص رابرت ردفورد به هالیوود کشانده شدند و از فیلم هایی مثل "ایستگاه مرکزی" ، " نه یکی کمتر" ، "بخور بنوش ، زن ، مرد" ، "جئو متریا" و "آمروس پروس" یا " سگ های دوست داشتنی" به آثار دست چندم و سفارشی مانند "آب تیره" ، "یک زن، یک تفنگ و یک مغازه ماکارونی" ، " کوهستان بروکبک" ، " هل بوی" و "بابل" رسیدند.

آلخاندرو آمنابار و ماتئو گیل هم پس از فیلم "چشمانت را بازکن"به واسطه تام کروز و از طریق  کمپانی هایی همچون برادران وارنر و لاینز گیت جذب شدند و با فیلم "دیگران" ، زیر چتر حمایت کمپانی های میراماکس و دایمنشن و یونیورسال به شهرت رسیدند.

فیلم "دیگران" نیز حکایتی دیگر از معامله با فاوست بود و جاودانگی عذاب آور به علاوه نگاهی   تعصب آمیز نسبت به اعتقادات و باورهای مذهبی که سرنوشتی دهشتناک می یابد. در فیلم بعدی آمنابار و گیل ، کمپانی فاکس قرن بیستم نیز به میدان آمد تا روایت ضد انسانی و ضد دینی دیگری از این دو سینماگر تحت عنوان "دریای درون" در سال 2004 روی پرده سینماها رفته و در جشنواره ها و مراسم مختلف سینمایی آمریکا از جمله اسکار نیز مورد تجلیل و تقدیس قرار گیرد . حکایت معلولی که پس از 27 سال زندگی رقت انگیز با نگرشی قهرمانانه و دلاورانه به خودکشی روی می آورد تا رستگار شود!! او در این مسیر و برای قانع نمودن مخاطب ، تمامی استدلال های اخلاقی و مذهبی حتی از سوی مردان خدا را شکسته و در نهایت با ادله ای اومانیستی روی به خود ویرانگری می آورد.

مقوله خودکشی و خود ویرانگری برای دستیابی به زندگی بهتر ، از موتیف های اساسی آثار آلخاندرو آمنابار و ماتئو گیل ( لااقل در این چند فیلم معروفشان) بوده است. از همان فیلم "چشمانت را بازکن" که سزار دوبار دچار این اقدام ضد انسانی می شود ( یک بار توسط دوست دخترش ، ناریا در یک سانحه اتومبیل عمدا به دیوار کوبیده می شود و بار دوم خود تصمیم به خودکشی می گیرد ) تا فیلم "دیگران" که در همان نمای آغازینش با فریاد تکان دهنده گریس استوارت ( با بازی نیکول کیدمن) مواجه می شویم که پس از قتل بچه هایش و سپس خودکشی گویی در عالم برزخ ، به خود می آید و تا فیلم "دریای درون" که قصه فیلم  درباره معلولی به نام رامون سامپدرو ( با بازی خاویر باردم) است که 27 سال قبل در اثر حادثه ای از گردن به پایین کاملا فلج شده و زندگی اش را وبال گردن پدر و بعد برادر و زن برادرش می داند. از همین رو در طول این 27 سال همواره تلاش بر خودکشی داشته و حتی سعی نموده این امر را از طریق مراجع قانونی عملی ساخته تا جرمش متوجه هیچیک از اطرافیانش نشود. در طول این فیلم ، تمامی سعی فیلمنامه نویسان یعنی آمنابار و گیل بر موجه نمایاندن خودکشی و مثبت جلوه دادن آن متمرکز بوده و همه تلاش اطرافیان رامون سامپدور برای دادن انگیزه زندگی به وی ، حتی از سوی کشیشی که خود نیز به همان اندازه معلولیت دارد ، با شکست روبرو می گردد. چراکه از کوچکترین بار معنوی و دینی تهی نشان داده می شود. در جایی از فیلم که کشیش مورد بحث سعی دارد به رامون سامپدور بفهماند، زندگی وی متعلق به خودش نیست که بخواهد به آن پایان دهد و بخشی از هستی الهی تلقی شده و در اختیار قادر مطلق است ، از زبان یکی از کاراکترهای فیلم به تمسخر و مضحکه با این سخن برخورد می شود و سرانجام رامون در نهایت شعف و شادی و رضایت ، خودکشی می کند و در آخر فیلم فرد دیگری هم که شبیه وی بوده ، اما به هر دلیل خودکشی نکرده را می بینیم که در شرایط بسیار رقت باری حتی حافظه اش را از دست داده تا اینگونه به ذهن مخاطب باورانده شود که ای کاش او نیز خودکشی می کرد!!

در فیلم "آگورا" (تازه ترین محصول مشترک آلخاندرو آمنابار و ماتئو گیل که در سال جاری بسیاری از جوایز گویا یا همان اسکار اسپانیا را به خود اختصاص داد) نیز همین تم همیشگی تکرار می شود.

 قصه فیلم "آگورا" در بندر اسکندریه و سال 391 پس از میلاد می گذرد . زمانی که مصر تحت تسلط امپراتوری روم است و در حالی که از یک سو این شهر به عنوان مهد علم و دانش به ما نمایانده   می شود ، در دل بت پرستی باقیمانده از مصر باستان ، مسیحیت به آرامی ریشه می دواند و گسترده می گردد. فیلم با نمایی از کلاس تدریس فلسفه در کتابخانه بزرگ اسکندریه آغاز می شود که یک معلم زن به نام  هپایشیا (ریچل وایز) و پدرش تئون مدیریت آن را برعهده دارند.

آنچه از همان ابتدا در فیلم نمایان می شود ، رشد علم و دانش در کنار بت پرستی است و توسط  بت پرستانی که بسیار آراسته هستند و سرنخ امپراطوری حاکم  را نیز در دست دارند . اما در این میان مسیحیتی که در حال گسترش تصویر می شود ، مخالف علم می نمایاند و هواخواهانش با سر و وضعی آشفته و خشونت طلب مقابل آن بت پرستی می ایستد.

و همین مسیحیت خشن و بی منطق(البته در تصویری که آمنابار و گیل برایمان به نمایش می گذارند) است که با بت پرستان درگیر می شود ، به یهودآزاری می پردازد ، بت پرستان و یهودیان را با یک تیغ قلع و قمع می نماید و کتابخانه اسکندریه را با همه جلال و شکوه علمی اش به آتش می کشد. (قابل توجه تاریخ پردازان کذاب و مدعیانی که هنوز توسعه اسلام و ورود مسلمانان به کشورهای دیگر از جمله ایران و مصر و همین اسکندریه را موجب از میان رفتن علم و دانش دانسته و حمله سپاه اسلام را باعث کتابسوزی در ایران و اسکندریه می دانند. نکته مهم این است که در هیچ یک از کتب معتبر تاریخی مانند تاریخ ویل دورانت یا گوستاو لوبون ، سخن از کتابسوزی مسلمانان در ایران و مصر نیست و حتی در اینکه در ایران ساسانی اساسا کتابخانه ای وجود داشته است ، شک و تردید قوی به چشم می خورد. چراکه بر طبق اسناد و شواهد موجود ، اصلا موبدان زرتشتی دوران ساسانی که سرنخ امور به اصطلاح فرهنگی را دردست داشتند ، به طور کلی با هرگونه نوشتار و کتابت و نشر مخالف بوده اند. چنانچه از مهمترین کتب آن زمان یعنی اوستا ، تنها دو نسخه ، یکی در مدائن پایتخت و دیگری در استخر یعنی همان پارسه یا پرسپولیس موجود بوده است).

ضد خدا و بت پرست بودن هپایشیا و پدرش حتی در دوران تسلط مسیحیت بر امپراطوری ، همچنان تداوم دارد وهپایشیا در برابر در خواست نامزدش اورستس (حاکم اسکندریه) و دوست او سینیسیوس (که شاگرد سابقش بوده و اینک به کسوت یک کشیش مسیحی درآمده) برای ایمان آوردن به خدا و مسیح چنین می گوید :

"... تو درباره چیزی که اعتقاد داری ، پرسش نمی کنی  یا نمی توانی سوالی بپرسی ولی من باید همواره درمورد پدیده های عالم سوال مطرح کنم..."

این جمله هپایشیا ، لب کلام آلخاندرو آمنابار و ماتئو گیل در فیلم "آگورا" به نظر می رسد. جمله ای که اساس اعتقادات سکولاریستی محسوب می شود. همان اعتقاد کهنه و پوسیده تقابل علم و دین که اساسا در اسلام معنا و مفهومی ندارد. چراکه اسلام اصلا با خواندن آغاز شد ، با نوشتن تداوم یافت و با آموزش و یاد دادن و تعقل و تفکر ، گسترش یافت. از همین رو بود که با ورود اسلام به ایران و دیگر سرزمین ها در دوران تاریک و سیاه قرون وسطی ، اندیشه و علم شکوفا شده و صدها اندیشمند و فیلسوف و دانشمند و عالم و فرهیخته و هنرمند حاصل حاکمیت اسلام در طی بیش از 10 قرن بر ممالک فتح شده بود. به نوشته جرج سارتون در "تاریخ علم" در طول بیش از 1000 سال ، 95 درصد از دانشمندان برجسته جهان از ایران اسلامی برخاستند درحالی که برای دوران پیش از اسلام در این سرزمین هیچ دانشمند و متفکر و عالمی به ثبت نرسیده است.

واقعیات تاریخی حکایت از آن دارد ، در زمانی که در غرب و بیدادگاههای تفتیش عقاید آن ، اندیشمندان و دانشمندان را فقط به خاطر یک ابراز نظر علمی (مثلا گردش زمین به دور خورشید) در آتش می سوزاندند تا به اصطلاح شیطان از بدنش بیرون رود ، در مدارس اسلامی مباحث علمی مورد بحث و فحص محصلان و طلاب علوم دینی و تجربی بود. براساس آنچه امروز در اسناد و منابع تاریخی موجود است ، قرن ها پیش از کشف جاذبه زمین توسط نیوتن و اعلام گردش زمین به دور خورشید از سوی گالیله ، دانشمندان اسلامی به آن پی برده و این مباحث در نظامیه های اسلامی تدریس می گردید. نکته حائز اهمیتی که امروزه از اسناد معتبر تاریخی، فاش گردیده ، این است که در همان دوران انگیزاسیون ، این مسلمانان بودند که مورد آزار و اذیت و قتل و غارت و آوارگی قرار گرفتند و تعداد یهودیان قربانی تفتیش عقاید مثلا در اسپانیا حتی به اندازه یک هزارم مسلمانان هم نبود که آن هم یهودیانی بودند که نسبت به حضور اشراف یهود و برخی خاخام ها گرداگرد پاپ مسیحیان ، معترض بودند! و به اصطلاح "مرتد" یا "قرائی" خوانده می شدند . در تواریخ مختلف مانند تاریخ ویل دورانت ، به طور متوسط یهودیانی که در جریان انگیزاسیون مورد آزار و اذیت قرار گرفتند ، 3 تا 4 هزار نفر ذکر شده اما تعداد مسلمانانی که قربانی دادگاههای تفتیش عقاید و عواقب آن شدند ،3 میلیون نفر نوشته اند. طرفه آنکه در زمانی از نیمه اول هزاره دوم میلادی دوران سیاه انگیزاسیون شکل گرفت که برخلاف سنت تاریخی ، اشراف یهود و برخی خاخام های آنها زیر پوشش یهودی مخفی یا "مارانو" ، در دربار واتیکان نفوذ کردند! و نوشته شده که در به راه اندازی بیدادگاههای تفتیش عقاید نقش اصلی را داشتند!! چنانچه طراح و نظریه پرداز و بنیانگذار فکری انگیزاسیون ، کشیشی یهودی الاصل و از "مارانو"ها به نام آلفونسو اسپینا بود. در حالی که در همان زمان کشیشان اصیل مسیحی مانند آلفونسو کارتاژنا به سختی با دادگاههای تفتیش عقاید مخالف بودند. پاپ سیکستوس چهارم که فرمان تاسیس انگیزاسیون را صادر کرد ، به تعبیر دایره المعارف یهود ، "پاپ عصر رنسانس" به شمار می رفت و در دوران وی رابطه دستگاه کلیسا با اشراف یهود بسیار دوستانه بود به گونه ای که شخص پاپ دوستان صمیمی یهودی داشت و آنها را در کتابخانه واتیکان و همچنین به عنوان کشیش شخصی به کار گرفت. این همکاری کلیسای واتیکان با اشراف یهودی در قرون وسطی و از دوران لئوی دهم از خاندان مدیچی اوج گرفت  و از این میان پاپ کلمنت هفتم به هوادار یهودیان شهرت یافت . وی همان پاپی بود که خشن ترین دادگاههای انگیزاسیون را بوجود آورد و این دادگاهها را در کانون های مهم مسلمان نشین اروپا برپا نمود. "توماس تورکوئه مدا" دادستان کل انگیزاسیون در سراسر اسپانیا و "دیه گو دزا" ، دادستان بعدی ، هر دو یهودی الاصل بودند. خشن ترین دادستان انگیزاسیون یعنی "فرانسیسکو خیمنس" که در غرناطه ، کتابسوزان و کشتار عظیمی به راه انداخت و نوشته شده بیش از 2500 نفر در زمان او ، سوزانیده شدند ، پیوند نزدیکی با اشراف یهود داشت و نام خاندان وی مکررا به عنوان شرکای اصلی خاندان یهودی / مارانوی "مندس" به ثبت رسیده است.

اما همچنان که بیش از 4 قرن است ( از زمان عصر روشنگری ) غرب صلیبی در صدد است تا جهان را از ادیان الهی خالی نموده و با افکار اومانیستی از یک سو دین گریز و دنیا طلب و از سوی دیگر به اندیشه های صهیونی نزدیک سازد ، فیلم "آگورا" نیز در همین جهت برچنین تفکر سکولاریستی و اومانیستی تاکید می نماید. و نکته جالب اینجاست که در میان این ضدیت با دین ، جماعت یهود در فیلم همچنان مظلوم و آواره نشان داده می شوند. در یکی از سکانس های فیلم شاهد فتوای قتل عام آنها توسط اسقف اعظم مسیحیان اسکندریه هستیم که پس از آن ، بی رحمانه به کشتار یهودیان دست می زنند تا آنها را از شهر اخراج کرده و آواره سازند.(همان تئوری معروف و تاریخی صهیونی برای مظلوم نمایاندن قوم یهود)!

همراه با تصویر کردن این وحشی گری ها و انگیزاسیونی که در فیلم "آگورا" به تدریج بر اسکندریه حاکم می شود اما هپایشیا و تنها همکارش آسپیسیوس ( با بازی همایون ارشادی) همچنان به دنبال کشفیات جدید علمی در میان سیارات و درباره نوع گردش زمین به دور خورشید یا برگرد مداری دیگر در مخالفت با تئوری های بطلمیوسی هستند! این درحالی است که هپایشیا همچنان بر باورهای غیر الهی خود پای می فشرد و آنها را در پیشبرد علم موثر می داند! ( این همان تفکری است که در عصر روشنگری پایه و بنیاد تکوین علم جدید قرار می گیرد. علمی که از مهمترین بنیان گذارانش ، اصحاب دایره المعارف فرانسه و امثال دنی دیدرو  به شمار آمده اند. طرفه آنکه ویل دورانت ، مورخ مشهور تاریخ تمدن در مجلد انقلاب فرانسه خود ، صراحتا عنوان می کند که اصحاب دایره المعارف فرانسه به دلیل فقدان شعور تاریخی و عدم درک درست از هستی و جهان ، به نحو مبتذلی خدا ستیز و دین گریز بودند. ویل دورانت سپس مدخل های دایره المعارف فرانسه را به عنوان مبنای علم مدرن بررسی کرده و نشان می دهد که چگونه نه تنها این مدخل ها از منابع غیر معتبر کپی شده  بلکه با مفروضات غلط ، نتایج نادرست گرفته شده است. از طرف دیگر برخی از منابع معتبر تاریخی از جمله همین تاریخ تمدن ویل دورانت به ارتباط وسیع اصحاب دایره المعارف فرانسه مانند جان لاک با لژهای فراماسونری اشاره داشته اند . یکی از مهمترین منابع یاد شده، کتاب "سنت روشنفکری در غرب" اثر برونفسکی و مازلیش است که امروزه از کتب بالینی اندیشمندان و روشنفکران غرب به شمار می آید. ضمن اینکه نشریه معروف "علم و پژوهش" چاپ استامبول نیز به عنوان یکی از مراجع افشای فراماسونری بر تولد علم مدرن از درون لژهای ماسونی تاکید داشته است.)

اما به جز این ، فیلم جدید آمنابار/گیل از سطح فیلم های عظیم تاریخی که از آثار دیرین هالیوود به شمار رفته و از دیرباز در زمره فیلم های تفاخر آمیز کمپانی های لس آنجلسی محسوب شده اند ، فراتر نمی رود. چنانچه در همان نگاه نخست ، کپی دست چندم از فیلم هایی مانند "سقوط امپراطوری رم" و "باراباس" و "خرقه" و امثال آن به نظر می رسد با این تفاوت که از شخصیت پردازی قابل قبول آن آثار نیز بی بهره است. تاسف بارتر اینکه دیگر نشانی از آن شخصیت های چندلایه و پرکش و قوس آثار قبلی آمنابار/گیل به هیچوجه  نشانی رویت نمی شود. نه از آن فراز و نشیب های شخصیتی سزار در فیلم "چشمانت را باز کن" ، نه از درگیری های روحی و ذهنی گریس در "دیگران " و نه از پیچیدگی های رامون سامپدور فیلم "دریای درون" اثری به چشم می خورد.

 کاراکتر اصلی یعنی هپایشیا که از همان لحظات نخست ، شخصیت مثبت و لایتغیر قصه به سبک و سیاق آثار کلاسیک تصویر می شود ، به هیچ روی دچار تغییر و تحول ولو در حد تردید نظری هم    نمی شود و بدون کوچکترین پرداختی تا آخرین نماهای فیلم ، به سبک و سیاق یک تیپ کلیشه ای پیش می رود. حتی خود ویرانگری وی درپایان فیلم (که در سمت و سوی همان خودکشی رایج قهرمانان فیلم های آلخاندرو آمنابار و ماتئو گیل است) به نوعی قهرمانانه و ایثارگرانه تصویر می شود و نشانی از سرخوردگی یا ناامیدی و حتی یاس در آن به چشم نمی خورد. او ساده ترین پیشنهاد دوستانش برای ایمان به خداوند را رد می کند تا به عقاید غیر الهی اش پایبند بماند و به اصطلاح خیانت نکند!!

سایرکاراکترها نیزبه همین سبک و سیاق از حدتیپ های معمول فیلم های هالیوودی عبور نمی کنند؛ از پدر هپایشیا یعنی تئون گرفته  تا آمونیوس که متعصبانه و افراطی برای عقایدش خشونت می ورزد تا تئوفیلوس کشیش و حتی دو شخصیتی که پیرامون هپایشیا ، قاعدتا بایستی ابعاد مختلف کاراکتر وی بوده و حتی به نوعی آن را کامل سازند یعنی دیووس و اورستس که سیر الاکلنگی عقایدشان  مابین ایمان و کفر هم قابل حدس و برگرفته از فیلم های مشابه بوده و ظاهرا قرار است بخش عاشقانه داستان را پوشش دهد تا اثر از خشکی یک فیلم تاریخی درآید. همچنانکه چنین چاشنی های هالیوودی حتی در "بن هور" و " ده فرمان" و "اسپارتاکوس" نیز فراموش نشد. حتی آن عمل دیووس در خفه کردن هپایشیا برای آنکه از عذاب سنگسار برهد بی شباهت به قتل آنتونینوس توسط اسپارتاکوس نیست تا از رنج تصلیب رهایی یابد.

به هر حال فیلم "آگورا" را می توان تلاش دیگری از سوی هالیوود و سینمای امروز غرب برای ارائه ایدئولوژی های دیرین شان و تحقیر و تکذیب باورهای الهی و ادیان توحیدی دانست که این بار نه از طریق فیلمسازان کهنه کار کارخانه به اصطلاح رویا سازی آمریکا بلکه بوسیله سینماگران به خدمت گرفته شده از دیگر نقاط جهان انجام گرفته است.

http://upcity.ir/images2/06974978978270846961.jpg

*****************************************************************************************************************

  نقد شماره 2
 

(گریز از بنیاد گرایی)

اول

بنیادگرایی 
اصطلاح بنیادگرایی برای نخستین بار در قرن بیستم در ایالات متحده وضع شد برای اطلاق به گروهی از پروتستانها. پروتستان هایی که جزواتی تحت عنوان fundamental: a testimony of – the truth فاندامنتال- گواه حقیقت- منتشر می کردند. رد پای بنیادگرایی را چه به عنوان یک باور و چه به عنوان یک جنبش می تواندر هر سه دین یهودیت، مسیحیت و اسلام در طول تاریخ تا زمان کنونی سراغ گرفت. بنیادگرایی در آیین یهود از جنبشی تحت عنوان " گوش آمونیم" در دهه 1970 و در اورشلیم نشان دارد که متشکل از دسته ای جوانان ریشو و عرقچین بر سر اسراییلی بود که ضمن ایجاد بلوا و آشوب از شکستن درو پنجره خانه ها گرفته تا پنچر کردن لاستیکها، به موعظه های اخلاقی پرداخته؛ سخنان خاخام کوک را در حالت های خلسه مانند و رقص های حسیدی(hasidic) تکرار می کردند؛ آنها درصدد بوده- و هستند؛ از این رو میگویم هستند چراکه هیچکس یعنی هیچ تحلیلگر منصفی نمی تواند حمله وحشیانه کماندوهای اسراییلی به کشتی صلحطلبانی را که جهت رساندن مواد غذایی عازم نوار غزه بود را جز در قالب مفروض دانستن رگه هایی از بنیادگرایی در رژیم حاکم بر اسراییل، تحلیل کند- تا به آرزوی متبلور در عهد عتیق- سرزمین موعود از رود فرات در عراق تا رود نیل در مصر- جامه عمل پوشانده و هیکل سلیمان را بار دیگر بنا نمایند. اوج بنیادگرایی در آیین مسیحیت در جنگ " البیگنسیان" albigensian) ) (1229-1209( محقق می شود؛ جنگی به سردمداری مسیحیان ارتدکس فرانسوی که می خواستند مذهب باستانی( (catharism را به ضرب شمشیر و آتش و شکنجه نابود کنند. کشتار بیست ساله البیگنسیان به قتل عام بیش از یک میلیون مسیحی کاتولیک انجامید که تمایزشان با کاتارها از سوی مهاجمین چندان روشن و آشکار نبود. بطور کل بنیادگرایی در مسیحیت بلاواسطه بر زخم پذیری مومنان متکی است؛ ابتلای آنها به بیماری و آنگاه تجویز جنبش بنیادگرا بعنوان دارو. قائل بودن به جامعه ای که سرتاپا در غرقاب گناه و آلودگی مستغرق است و راه نجاتش تنها چنگ زدن به دستورالعملهایی است که از سوی رهبران جنبش ارایه میشود. بنیادگرایی در اسلام نیز سابقه و صبغه ای طولانی دارد. بنیادگرایی در این دین بیشتر حول و حوش آرزوی دیرینه مسلمانان به استقرار حکومتی دور میزند که باید احکام اسلامی را مو به مو و بدون هیچگونه انحرافی در چهارچوب قرائتی جزم گرایانه از دین به اجرا درآورد. حکومتی که از مشروعیتی الهی برخوردار باشد. رگه هایی از بنیادگرایی را میتوان در دوران عباسیان مراکش(909-761م) الحراوید در مراکش و اسپانیا (1147-1056( و سلسله شیعی فاطمیان در بخشهایی از شمال آفریقا سراغ گرفت. حرکت ناصرالدین در موریتانی (1977-1673(، جنبش جهادی موسوم به سوکوتوکالیپت به رهبری عثمان دان فودی در نوار مرکزی سودان (1817-1754( را نیز در چهارچوب ینیادگرایی زیسته اند. اگرچه جنبشهای بنیادگرای اسلامی در دوران استعماری جنبش هایی محسوب می شدند که با احیای اسلام درصدد شورش علیه حکام استعماری و نظام های سلطنتی-فئودالی و کسب استقلال  بودند؛ لیکن در دوران پسا- استعمار و پس از جنگ جهانی دوم به جنبشهایی ارتجاعی بدل شدند که با خدعه حکومتهای بورژوایی و در جهت تضمین منافع آنها به دنبال حذف و سرکوب جنبشهای ترقی خواه بودند. این جنبشها در واقع سپربلای حکام فاسدی بودند که از فقر و درماندگی همه گیر در کشورهاشان استفاده کرده و از طریق همدستی با امپریالیسم به چپاول انگلوار توده های عقب مانده میپرداختند. آخرین ورژن بنیادگرایی اسلامی را میتوان در شکلگیری گروه القاعده در عربستان و افغانستان جستجو نمود.

بطور کل بنیادگرایی بر روابطی اجتماعی متکی است که خودشان را در معارضه بی چون و چرا با لیبرالیسم و مدرنیته، آزادیهای سیاسی و اجتماعی، فمینیسم، خردگرایی، علمگرایی و......بازتولید میکنند و صدالبته این معارضه به رفع بحرانهای دوره ای نظام سرمایه داری و تحکیم بیشترش در رژیم های سرمایه داری حاکم بر غرب می انجامد. اگرچه بنیادگراها در عرصه مذهبی به حیات خویش ادامه داده و از آن ارتزاق میکنند اما هیچگاه بنیادگرایی به معنای مذهبی بودن نبوده و مذهبی بودن شرط بنیادگرا یی نیست.

دوم
آگورا، در رد بنیادگرایی در ستایش خرد

اسکندریه، مصر، قرن چهارم میلادی. هیپاتیا ( haypatia) ( Rachel Weisz)، فیلسوف، منجم و ریاضیدانی یونانی است که سعی دارد تا اگرنه خود اسکندریه حتی المقدور کتابخانه و موزه اسکندریه که به ریاست پدرش، ثیون (theon) Michael Lonsdale اداره می شود را در وانفسای آشوب ها و اغتشاشات اجتماعی و مذهبی برآمده از امپراطوری رو به زوال رم، حفظ کند. هیپاتیا کلاس "آکادمیک" خویش را در کتابخانه برپا می دارد و در باب نظریه های زمین- مرکزی و خورشید- مرکزی- منتسب به بطلمیوس و آریستاکوس- با شاگردانش به بحث میپردازد. اُریستیس ( Orestes) (Oscar Isaac) یکی از این شاگردان است که عشقش را به هیپاتیا ابراز می کند و شاگرد دیگری دیووس (Davus) ( Max Minghella) برده ایست که عشقش را به معلم خویش پنهان می دارد. آشوب های اجتماعی با تحریک چندخدایان(Pagans) که حال خشمگینانه به مسیحیان حمله ور می شوند؛ آغاز می شود. مسیحیان که در تب انتقام می سوزند و تعدادشان روزبروز بیشتر میشود به کتابخانه یورش می برند؛ هیپاتیا، پدر، شاگردان و چندخدایان به کتابخانه پناهنده می شوند. قاصد امپراطوری دستور می دهد که جان پناهندگان در امان است اما مسیحیان حق ورود به کتابخانه را دارند. کتابخانه توسط مسیحیان بنیادگرا چپاول شده و کشتار آغاز می شود؛ داووس که برق خنجرها در چشمانش منعکس است به مسیحیان می گرود. سالها بعد، اُریستیس که او نیز مسیحی شده بر اسکندریه حکم می راند این درحالیست که هیپاتیا که حال از تدریس در کتابخانه منع شده- کتابخانه ای که بدل به لانه مرغ ها و خروس ها شده است- در خلوت و در مشورت با اسپیسیوس( همایون ارشادی) دل مشغول فرضیه هایی پیرامون مخروط ها، بیضوی ها ، هذلولی ها، مرکزیت خورشید، و تعیین مسیر حرکت زمین به دور آن است. مسیحیان و یهودیان علیه همدیگر اعلان جنگ کرده و به کشتار هم می پردازند. سیریل ( Cyril) ( Sami Samir) رهبر مسیحیان برای جلوگیری از تاثیر هیپاتیا بر اُریستیس، و با نقل قول از کتاب مقدس، اُریستیس را به گردن نهادن به متن کتاب مقدس و تکفیر هیپاتیا به جرم الحاد، ارتداد، و جادوگری فرمان می دهد؛ اُریستیس امتناع کرده و در نتیجه سیریل با ترغیب و تحریک توده ها، مردم خشمگین را برای دستگیری هیپاتیا روانه می کند. هیپاتیا توصیه یکی از شاگردانش که حال کشیش شده را نمی پذیرد و از گرویدن به مسیحیت سرباز می زند؛ دیووس برای اطلاع هیپاتیا از دستگیری قریب الوقوعش سراسیمه عازم اقامتگاه او می شود اما دیر می رسد. درحالیکه جماعت خشمگین به دنبال سنگ برای سنگسار کردن هیپاتیا میگردند؛ دیووس، معلم خویش را که به دریچه بیضی وار سقف چشم دوخته؛ خفه می کند.
آگورا با این نام با مسمی و زیبایش- آگورا مکانی بود که دولتمردان و بزرگان دولتشهرهای یونانی در آنجا گردآمده و به تصمیم¬گیری های سیاسی و نظامی می پرداختند- تجلیل و ستایش بی نظیر و رسای آمنابار است از علم و خرد در کشاکش آن با بنیادگرایی برآمده از مذهب مسیحیت و یهودیت بالاخص مسیحیت. اگر هیپاتیا- با بازی درخشان و جاودانه راشل وایز با آن چهره معصومش که نشان از تواضع آکادمیستی دارد- در چنبره مثلث عشقی میان خود و دو شاگردش گرفتار آمده- هرچند که نابغه ای چون او گرفتارتر از آن است که به عشق مجالی دهد- اسکندریه نیز در مثلثی از خون و آشوب و کشتار روبیده میشود. مثلثی که یکی از دو ضلعش توسط مسیحیان و یهودیان بنیادگرا ترسیم شده و ضلع سومش در آغوش علم و خرد برخاسته از قفسه های کتابخانه اسکندریه آرام گرفته است. آگورا آنچنانکه از این واژه برمی آید؛ درگیری ها و کنش های واقع شده در اسکندریه را از طریق دکورها و طراحی صحنه باشکوهش و با القای حسی از مکانمندی، نقطه گذاری می کند. هرچقدر فضا و جو کلاس هیپاتیا آرام و دلنشین و سرشار از مباحثه و گفتگو است؛ در خارج از کتابخانه آنچه به گوش می رسد؛ عربده های خشمگنانه مبلغین مذهبی بنیادگراست که بر فراز منابر به تحریک و تلقین افکار روان رنجورانه خویش به جماعت فقیر و ساده دل مشغولند. آگورا در صحنه های آرام نخستینش چنان غم انگیز و دردناک در انتها به نظر نمی رسد. فضای آرام علمی چنان با هجوم توده های اغفال شده درهم می پیچد که به یکباره لحن فیلم تغییر می کند. آگورا نزاع را در چندین سطح مطرح می کند: نزاع میان مذاهب، نزاع میان علم و هنر از یک سو  و مذهب از سوی دیگر، و نزاع میان زن و مرد- فراموش نکنیم که هیپاتیا نه به دلیل چندخدا بودن(paganism) یا فیلسوف بودن بلکه به دلیل زن بودن است که مورد خشم و کینه سیریل قرار می گیرد- سرسپردگی هیپاتیا به علم یا بهتر است بگوییم حقیقت، در تقابلی جدی با ادعای بنیادگرایی مذهبی قرار می گیرد که قرائت قشری و دگماتیستی خویش از دین را تنها منبع حقیقت می داند. ابزارهای بنیادگرایی همچون تبلیغ، تلقین, ارعاب، کشتار، دستکاری ذهنی و بهره گیری های مهوع از فقر و فلاکت مردم به خوبی در فیلم به تصویر کشیده می شود. حالت های هیستریک چهره سیریل و پیروانش بخصوص در لحظه ای که بر صورت اریستیس سنگ پرتاب می کنند در تقابلی زیبا و اثرگذار با چهره معصومانه هیپاتیا و رخسار آرام و سرشار از متانت مشاورش با نقش آفرینی همایون ارشادی است. هر اندازه که مسیحیان و یهودیان بنیادگرا از خدعه و نیرنگ برای پیشبرد مقاصد شوم خویش بهره میبرند؛ هیپاتیا سرشار از صداقت و راستی و رهایی است؛ اوست که درحالیکه دیووس قصد تعدی به او را دارد- چه چیز برای یک زن می تواند دردناکتر ازاین لحظه باشد؟- طوق اسارت را از گردنش برمی دارد اما افسوس که این شاگرد خام و ناپخته از اسارتی – اسارت بردگی- به اسارت دیگر- اسارت مذهبی- می غلتد و از همین روست که در انتهای فیلم قصد دارد تا با مطلع ساختن هیپاتیا از خطر جبران مافات کند اما مسلما خیلی دیر شده است. و باز هم هیپاتیا است که با تن زدن از گرویدن به مسیحیت حریم مقدس علم را از شائبه ها و آلودگی های مذهب مصون میدارد- او به فلسفه ایمان دارد- اما این حریم امن با مصلحت اندیشی اُریستیس- حاکم- که در برابر بنیادگرایی زانو می زند به یغما می رود. اُریستیس تا آنجا که شاگرد است و عاشق، خوب است و همدردی تماشاگر را بر می انگیزد اما آنجا که حاکم میشود و حکومتش در برابر مذهب سیریل زانو می زند؛ افسوس می خوریم که چرا تا به انتها در برابر سیریل از قرائت متعادل و مهربانانه خویش از دین- به یاد بیاوریم که اُریستیس چه شجاعانه در برابر سیریل که تحت فشار جمع از او میخواهد تا هیپاتیا را طرد کند؛ مقاومت نموده و در برابر سیل خروشان جماعت که او را تکفیر می کنند و سنگ بر سرش می کوبند فریاد می زند که من یک مسیحی مومنم- دفاع نمی کند. اگر هیپاتیا آنچنان در عشق به علم و حقیقت ذوب شده که چندان دلمشغول چالشی نظری با بنیادگرایان مذهبی نیست و اصولا اقلیم علم و اخلاق را فراتر از دین می شمارد- روشنفکران سکولار- لیکن اُریستیس نماینده آن دسته از روشنفکران دینی- هرچند که بر طبق گفته هیپاتیا خیلیها او را مسیحی نمی دانند- است که طالب و خواهان تعبیرو تفسیری علم مدار از دین است او می خواهد تا میان مسیحیان و یهودیان و چندخدایان اتحاد ایجاد کند و بر همین اساس مدام از اشتراکات سخن می گوید اما خب خواستن همیشه توانستن نیست آن هم در آن فضای غضب آلود اسکندریه. نماهای هوایی از شهر و کتابخانه اسکندریه بسیار زیبا و چشم نواز و البته در جهان فیلم واجد معنایی خاص: آمنابار سکانس های کلیدی فیلم را با تصویری ماهواره ای از کره زمین که از ارتفاعی بسیار زیاد با سرعت بر روی اسکندریه زوم می کند؛ برش می زند؛ تصاویری که یادآور تصاویر سایت گوگل ارث است. این تصاویر در بستر معنایی فیلم تاکیدی است بر تسلط بی چون و چرای علم نه تنها بر جهان اسکندریه بلکه بر کل عالم. فراموش نکنیم که در این نماهای هوایی تاکید زیادی بر دریچه ها و سقف هایی دایره ای و یا هذلولی شکلی است که دوربین کرارا از میان آنها به مردم می نگرد. درواقع در این نماها نظاره گر انطباق چشم دوربین آمنابار بر چشم هیپاتیا هستیم که مدام در تصورات خویش از ارتفاعی چنین بالا و بلند به جهان و فضای اسکندریه مینگرد. در صحنه پایانی فیلم نیز درحالیکه دیووس دست بر دهان هیپاتیا گذشته و او نفسهای آخرش را می کشد؛ چشمانش بر بیضی سقف خیره مانده؛ هیپاتیا حتی در لحظه مرگ نیز در گیرودار فرضیه های علمی خویش است. هیپاتیا به قتل می رسد و این هذلولی ها و سهمی ها هستند که حسرتخوارانه به کشتارها می نگرند. و در پایان باید خاطر نشان شود که در سطوحی عمیق تر، آگورا روایتی است از تضادی بنیانی که میان سنت هلنی از یک سو و سنت عبرانی/مسیحی از سوی دیگر وجود دارد. پایان تراژیک زندگی هیپاتیا نمودی است از تصادم دردناک نفس هلنی با تقدیر. گسست هیپاتیا از جهان ایزدان به بهای تنهایی او در برابر تقدیر تمام می شود اما به هر حال این در ذات هر تراژدی است: رنج انسانی به بهای قرار دادن فرهنگ بجای دین در مرکز آگاهی. هیپاتیا از اطاعت در برابر سیریل تن میزند چراکه سرکشی و نه گفتن در ذات نفس تراژیک است؛ نفس سرکش مدفون در خویش.
فیلم در سال 2010برنده 7 جایزه از سری جوایزGoya Awards شد. از جمله بهترین فیلمبرداری، بهترین طراحی لباس، بهترین جلوه های ویژه، بهترین فیلمنامه اریژینال و......
فیلم در جزیره مالت فیلمبرداری شده است.
برخی از گاف¬های فیلم:
-در حین کشتار یهودیان، تصاویری از انجیر آمریکایی می بینیم. گیاهی که پس از کشف قاره آمریکا وارد مناطق مدیترانه ای شد.
- تصاویر ماهواره¬ای از اسکندریه حاوی برخی تاسیسات مدرن از جمله کانال سوئز، سد آشوآن (Assuan) و دریاچه ناصر است.
- هیپاتیا در زمان مرگ، بین 45 تا 60 سال سن داشته است.
برخی از نقل قولها:
هیپاتیا به شاگردش: تو نباید بپرسی که به چه اعتقاد داری یا نمیتوانی. من باید چنین کنم.
هیپاتیا: [ با نگاه به آسمان شبانه] اگر می توانستم ذره ای بیشتر این سر را آشکار سازم؛ اگر می توانستم ذره ای بیشتر به پاسخ نزدیک شوم؛ آنگاه همچون زنی شاد به گور می رفتم.

 

*******************************************************************************************************************

نقد شماره 3

(زیباو متفاوت)

 موضوع فيلم آگورامربوط است به مطالعات و تحقيقات يك زن به نام "هيپاتيا " در 400 ميلادي و دوره اسكندراني در مصر كه با استفاده از منابع عظيم كتابخانه اسكندريه به تحقيقات خود در نجوم و رياضيات مي پردازد و لي با جرياني متعصب از مسيحيت مواجه مي شود كه منجر به تكفير و در نهايت سنگسار اين زن شجاع اهل علم ميشود. جرياني كه با تفسير غلط از كتاب مقدس مسيحيان متعصب را بر عليه اين زن مي شورانند. به هر حال نام اين زن آزادانديش و تا حدودي گمنام در تاريخ فلسفه و علم ماندگار است. زني كه افكار خرافه زمان خود را نپذيرفت و شجاعانه از تلاش علمي خود دفاع كرد و از ديدن آسمانها و دنياي كشف نشده در آسمانها حسرت مي خورد ولي درآنسو نيز متعصباني بودند كه مي گفتند كه كتاب مقدس ما را كافي است. اين تعصب كور فقط محدوديت براي اين بانوي اهل علم ايجاد نكرد كه منجر به سرانجام تلخ تار يخي شود. بلكه آثار عظيم به جا مانده از تلاش هاي علمي دانشمندان در كتابخانه اسكندريه كه تا پانصد هزار و به  قولي هفتصد هزار جلد تومار پاپيروس در موضوعات مختلف را در خود جاي داده بود در طول تاریخ از طرف متعصبان غارت شده و ازبين ميروند و كتابخانه به فضاي متروكه اي شبيه ميشود كه به جاي نگهداري دانش و علم محل زندگي حيوانات و پرندگان ميشود- كه در فيلم اين فضا به خوبي نمايش داده شده است. به هر حال زني كه تحقيقات و كشفياتش زمينه ساز مطالعات جدي تر دانشمندان در قرون بعد شد.

از ويژه گيهاي فيلم آگورا، استفاده كارگردان از بازيگر ايراني به نام "همايون ارشادي" است كه در كنار هيپاتيا ايفاي نقش مي كند. وي نقش اول فيلم طعم گيلاس به كارگرداني عباس كيارستمي در سال 1378 را داشت. فيلمي ايراني كه با بازيگري همايون ارشادي، جايزه نخل طلايي كن را براي كارگردان فيلم، عباس كيارستمي به ارمغان آورد. سينماي ايران با اين فيلم و ساير فيلمهاي مطرح كارگردانان ايراني، جايگاه خود را در سطح جهاني مطرح كرد.

فردريك كاپلستون در كتاب تاريخ فلسفه ج1 در مورد يونان و رم ترجمه جلال الدين مجتبوي ص 553 چنين مي گويد:

"... حوزه اسكندراني، مذهب نو افلاطوني براي شرح و تفسير به آثار افلاطون و ارسطو بود. بدين ترتيب هيپاتيا(Hypatia) كه به علت قتلش در415 ميلادي توسط گروه متعصي از مسيحيان مشهود است در رياضيات و اختر شناسي كتاب نوشت و گفته شده است كه در باره افلاطون و ارسطو درس داده است "

كه شروع فيلم با نمايش جالبي از اين شيوه تعاملي درس مشهود است.

در كتاب فلسفه كتابداري و اطلاع رساني استاد بزرگوار خانم رهادوست شرح  كوتاهي از اين كتابخانه در صفحات 35 تا 40 مشاهده ميشود. مناسب است كه در درس مباني كتابداري و اطلاع رساني كه به نظر اينجانب از دروس پايه و مهم كتابداري است به اينگونه مباحث اشاره شود و تاريخ كتابداري و جايگاه آن را در آگاهي رساني با مطالعه متون تاريخي مكمل و ديدن اينگونه فيلمها تقويت كنيم.

دركتاب كنيز ملكه مصر نوشته ميكل پيرامو و ترجمه ذبيح ا…منصوري  درباره توصيف كتابخانه اسكندريه درزمان باستان چنين آمده است: 
"درمصر،مؤسسه اي وجود دارد كه درسراسرجهان، منحصربه فرداست و نظيرندارد. نام اين مؤسسه، كتابخانه است. براثر وجود كتابخانه، علوم ازبين نمي رود و نسلهاي جوان ازعلوم و صنايع برخوردارمي شوند. ملتي كه كتابخانه داشته باشد،نمي ميرد و ممالكي كه ازبين رفته اند كتابخانه نداشتند. اكثر كتابهاي اين كتابخانه منحصر به فرد هستند و دويست كتابدار عهده دار نگهداري ازكتابها هستند و بايد طوري كتابهارا نگاه دارند كه غبار روي آنها ننشيند. بطلميوس اول كه ملقب به نجات دهنده بود و پس از اسكندر پادشاه مصرشد دردوره حكومت 20ساله خود اين كتابخانه را به وجود آورد.
عمارت اين كتابخانه همانند يك ستاره هشت شاخه است و بين هر دوشاخه يك باغ كوچك و محوطه فضاي سبز وجود دارد. هرشاخه هم داراي سه طبقه پر از كتاب است. تمام اتاقهاي كتابخانه به هنگام روز داراي روشنايي كامل هستند و شبها نيز روشن هستند چون مردم كتابخوان فراوان هستند. درسرسراي كتابخانه، هشت دهليز وسيع روشن به هشت جهت اصلي و فرعي مي رود. مقابل هريك ازآنها يك كتيبه بزرگ سنگي با خط سياه نصب شده بود و روي اين كتيبه ها اين كلمات ديده مي شد: مصري - يوناني- رومي - عربي- هندي - عبري- فارسي- دارالترجمه. معلوم مي شود كه هريك از دهليزهاي هشت گانه، مخزن كتابهاي يك زبان است و يكي ازآنها هم دارالترجمه است. كتابداران اين كتابخانه كارمندان دولت و همگي دانشمند هستند و به زبانهاي معروف دنيا آشنا هستند…"

**************************************************************************************************************************

  نقد شماره 4 

(اثری جسورانه)


برای شروعِ نقد، شايسته نيست كه آگورا را با دیگر کارهای آمنابار مقایسه کنم، به چند دلیل، یکی اینکه این فیلم تا حد زیادی با کارهای دیگرش متفاوت است و نحوه ی ساخت و ژانر آن نیز با دیگر کارهای او قابل قیاس نیست. پس برای شروع  آگورا را با خودش آغاز می کنم . فیلم با فضایی نه چندان غریبه هم از نظر بصری و هم از نظر تاریخی آغاز می شود . ولی این بار قهرمانی که به ما معرفی می شود، یک مرد تنومند یا یک حاکم شجاع یا یک مسیح رنج کشیده نیست. این بار یک زن، قهرمان ماست زنی که نامش در تاریخ ثبت شده و ریاضیات و نجوم تا به امروز نیز مدیون تحقیقات اوست . "هیپاتیا " دانشمند یونانی، زني که برای من به شخصه قبل از اینکه نماد علم نجوم یا ریاضیات باشد، نماد آزاده اندیشی و مبارزه با خرافه پرستی است.

حقیقتا براي ساخت اين فيلم هم جسارت می خواهد و هم قدرت، که هر دو را از آمنابار سراغ داریم. بهترین بازه ی تاریخی برای روایت غلط از انديشه و پيام  مسیح و باب دندان آمنابار همین دوران است. دورانی که مسیحیون افراطی با سوء استفاده از نام خداوند و عیسی بر علم و تمدن و فرهنگ بی بدیل روم و یونان تاختند و اسکندریه را که مرکز علوم آن دوران به حساب می آمد- به اصطلاح در آتش خشم خدای خود سوزاندند. روایت تاریخی این دوران که به یمن حضور امپراطوری روم دارای تاریخ تقریباً قابل اعتمادی است، به تنهایی چشم و قلب هر خواننده ای را رو به حقیقت مسیحیت و مذهب روشن می کند. ولی پرداخت و باز سازی این دوران نیز هر چه ماهرانه تر و هنرمندانه تر صورت بگیرد این تأثیر را صد چندان می کند. آمنابار هنرمندانه از علم و تمدن به مذهب می رسد و در نهایت ویرانی حاصل از رویارویی جهل و خرافه با حقیقت و تمدن را روایت می کند. آگورا درست است که به خوش ساختی و منظمی کار های تاریخی ریدلی اسکات در نیامده و مشکل فیلمنامه، روایت و مهمتر از آن ریتم روایی دارد اما حرفی را در پس پرده ی این قصه گویی ها می زند که حتی اگر با نصف این امکانات و هزینه ها و تجارب ساخته می شد، باز هم قابل تأمل بود. حرف های تاریخی که کمتر کسی جرئت بازگویی اش را دارد. تاریخی دردناک و تلخ که هنوز هم که هنوز است، بشر از بازگو کردنش خجل و شرمنده می گردد .
پلان کره ی زمین برای شروع فیلم فوق العاده با شکوه در آمده، پلان های دیگری هم که از این گوی آبی به نمایش در می آیند فوق العاده نو آورانه و تأثیر گذارند. فیلم سرشار از پلان های خیره کننده و فني است که ترکیبی از هنر و فناوري روز است، که در کارهای آمنابار همیشه در نهایت خوش ساختی به چشم می خورند. فیلمنامه و بهانه ی دراماتیک و عاشقانه اش، دست فیلمساز را برای یک روایت حماسی و رمانتیک باز کرده و در پرداخت زنانگی قهرمان داستان موثر بوده است. ریتم فیلم در کل متوسط است، در بعضی سکانس ها ریتم دستخوش مشکلاتی است و در صحنه هایی روایت به سمت کسالت و بیهودگی می رود. روایت موازی تلاش هیپاتیا برای پرده برداشتن از راز مدار سیارات و شیوع خرافه گرایی در مردم و مسیحیت خوب در نیامده و در پایان احساس می شود عجولانه و دستپاچه هیپاتیا را به نتیجه ی تحقیقش می رساند و در ادامه، مرگ هیپاتیا بعد از تنها یک روز از به ثمر رسیدن تلاش های علمي اش، او را بیش از اندازه مظلوم نشان داده. اما پایان بندی فیلمنامه یعنی کشتن هیپاتیا به دست داووس- قبل از سنگسار كردن اين زن عالم و دانشمند به دست مسیحیان متعصب، فوق العاده و تحسین بر انگیز است.
موسیقی در اندازه ی یک شاهکار به روند حسیِ فیلم کمک کرده، بازی ها بجز مواردی خوب و حتی عالی است، طراحی صحنه و لباس ها و جلوه های دیجیتالی و میدانی تقریباً بی نقص هستند. کنتراست فضایی و لوکیشنی بین ابتدای فیلم و پایان آن زیبا در آمده و به تشدید حس ویرانی تمدن رویایی اسکندریه به دست مذهب افراطی کمک کرده است.
به طور کلی اگورا را نمی توان بهترین فیلم آمنابار دانست . هنوز هم معتقدم آگورا فرسنگ ها با فیلم تحسین برانگیز دریای درون فاصله دارد اما حرفی که آگورا می زند به راستی قابل تأمل است ."

*******************************************************************************************************************

  نقد شماره 5

(فلسفه عشق)

آگورا، فیلمی با موضوعی تازه است. فیلمی که در کشاکش و تلاطم داستان شما را به همراه خود میکشد و عمیقاً وادار به تعمق می نماید. این ساخته لخاندرو آمنایار کارگردان فیلمهایی نظیر "دریای درون" و  "دیگران" موجب جلب نظر بسیاری از منقدان و تماشاگران شد. به طوری که این فیلم پر هزینه در چهار روز اول 10 ملیون دلار فروش کرد و طی روزهای بعدی رکورد فروش را در کشور اسپانیا شکست...

 این فیلم در مراسم اهدای جایزه در اسپانیا موسوم به گویا در 13 رشته نامزد دریاف جایزه شد و این فیلم پر هزینه یکی از موفقترین محصولات سال 2009 اسپانیا در اکران بود. نکته جالب توجه آنکه شما حضور همایون ارشادی چهره آشنای طعم گیلاس کیا رستمی را نیز میتوانید در نقش اسپسیو همراه و معلم هیپاتیا ببینید.

 روند داستان بر پایه عشق همزمان دو مرد یکی اشرافزاده و در ابتدای پله های قدرت به نام اریستیس (اسکار آیزاک) و دیگری برده ای است به نان دیفوس (مکس مینگلا) که میان انتخاب آزادی و عشقش در کشمکش است. 

و البته من بسیار تحت تأثیر بازی زیبای مینگلا در نقش دیفوس قرار گرفتم. عشق و ایمانی که در تلاطم با هم احساسات بسیار زیبایی را به نمایش در میاورد.ا گر کمی در مورد داستان فیلم تعمق کرده باشید حتماً متوجه این قضیه شده اید که داستان قدرتمند فیلم بر کیفیت آن سوار است و بیشتر با بازی عمیق و احساسات شفاف بازیگران این فیلم بیننده را به دنبال کردن آن تشويق میکند. مخصوصاً انتخاب ریچل ویتز در نقش هيپاتيا بسیار مناسب بود.

هيپاتيا، زنی است که به خاطر آرمانهای واقع گرایانه خود فلسفه ریالیستی خود را به عشق ترجیح داده و در آخر جان خود را فدای اعتقادات خود میکند و تسلیم عقاید خرافه گرای مذهبی نمیشود. این فیلم درباره نحوه بوجود آمدن مسیحیت در اوایل ظهور است. در آن زمان بیشتر مبلغان جزو اقشار فقیر جامعه بوده اند که این خود بیشتر باعث بی اطلاعی و علم ستیزی آنها بوده است. مسأله کتاب سوزی و از بین بردن ابنیه تاریخی شاهد خوبی بر ای قضیه میباشد. به طور مثال در صحنه ای معلمی در حال حل مسأله حرکت سیارات است و در جایی دیگر مُبلغی در حال بحث درباره گرد یا صاف بودن زمین !

 از نقاط قوت فیلم تلاش زیاد کارگردان برای طراحی صحنه و طبیعی نمودن صحنه هاست که در مورد اقلیم آب و هوایی و ساختمانسازی بسیار خوب عمل کرده است. 

از تصاویر اغراق آمیز موجود میتوان به نمای بسیار دور از کره زمین برای پی بردن به عمق مفهوم داستان اشاره کرد. اما در بعضی از سکانسها متوجه شدم که کارگردان با تمام تلاش خود نتوانسته مصنوعی بودن صحنه را از دید بیننده پنهان کند. بطور مثال صحنه سوزاندن اجساد در برخی زوایا و صحنه ها نشان داده نمی شود و تصویر بسته است و همچنین متوازن نبودن موسیقی متن را در هنگام گفتمان شاهد هستیم. و اگر دقت کرده باشید در بعضی قسمتهای سکانس انگار که نیمه تمام رها میشود و سکانس بعدی نمایش داده میشود.

 شاید اگر agora را کارگردانی مانند ریدلی اسکات کارگردان فیلم گلادیاتور ساخته بود با اثری بس متفاوتر روبرو بودیم. Agora فیلم زیباییست و اکثر کسانی که آنرا دیده اند همین نظر را دارند هر چند با این داستان زیبا و تازه میتوانست بسیار بهتر باشد.

 

 


   
تعداد بازدید از این مطلب: 5647
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

یک شنبه 5 بهمن 1393 ساعت : 1:15 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
بیوگرافی (مورگن فریمن)
نظرات
   بیوگرافی مورگن فریمن
       تدوین و ویرایش:مهرداد میخبر
      (( منبع:ویکیپدیا.پی سی پارسی.ویکر پارک.بلک نیوز ))
****************************************************************

((بازیگر بلند قد و سیه چرده سینما با سابقه ای طولانی در نقش های مکمل و دوم توانسته به عنوان یکی از قطب های کاراکترهای فرعی در هالیوود خودش را تثبیت کند . خیلی بیش از آنکه سینما روهای حرفه ای با چهره او آشنا شوند این بچه ها بودند که او را در نقش های ایزی ریدر در مجموعه عامه پسند شبکه پی بی اس با نام شرکت برقی شناختند.پس از مدتها مدید کسب تجربه در صحنه نمایش و صفحه کوچک تلویزون فریمن  با اولین حضور خود در اثری به نام زبل خیابان گرد تماشاگران را شوکه کرد و به خاطر همین نقش نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل سال 1987 شد. پس از آن نقش های کوچکی در فیلم هایی چون بربیکر 1980 ، چشم شاهد 1981، معلمین 1984 ماری ، یک قصه حقیقی و آنطور بود اینطور شد هر دو محصول 1985 ایفا کرد. از آن پس کوشید تا به جایگاه یک ستاره واقعی سینما برسد فیلم هایی چون شیک و پیک 1988 ، آتش خود پرستی و رابین هود و شاهزاده دزدان 1991 در راستای همین هدف بودند که اما آنچه باعث شد فریمن در نقش منتقدان نیز بدرخشد بازی اش در نقش شوفر یک خانم پیر در فیلم رانندگی برای خانم دیزی بود که به خاطر آن برنده اسکار شد.

او با نقش یک پلیس فاسد در فیلم جانی خوش تیپ مسیر جدیدی را در بازیگری آغاز کرد. پس از به خاستگاه دیرینش نمایش بازگشت و کمتر آثار هالیوودی ظاهر شد تا اینکه سرانجام نابخشوده در سال 1992 ساخته کلینت ایستوود به پرده نقره ای بازگشت. او یک نامزدی اسکار دیگری نیز به خاطر جان بخشیدن به یک زندانی در فیلم تحسین شده در رستگاری در شاوشنگ به دست آورد . از جمله نقش های به یاد ماندنی او می توان به کارکتر پیر فیلم هفت اشاره کرد.))

در نوشتار ذیل با او ، شخصیتش و کارهایش بیشتر آشنا شوید:

 

Morgan Freeman, 2006.jpg
بیوگرافی  :
***********
(مورگان پورتر فيلد فريمن) در سال 1937و درشهر ممفیس واقع درایالت تنسی ایالات متحده آمریکا چشم به جهان گشود ،وی بازيگر، فيلمساز و همچنین یک گوينده بسیارتوانا میباشد و به خاطر صدای قدرتمند ورفتار آرام و خونسردش مشهور است . فریمن براي بازي در فيلم‌هاي هوش خياباني، رانندگي براي خانم ديزي، رستگاري در شاوشنگ و عامل انسانی نامزد كسب جايزه‌ي اسكارشد و بالاخره در سال 2005 برای بازی در فیلم عزیز میلیون دلاری برنده  این جایزه شد . او همچنین برنده يك جايزه‌ي گلدن گلوپ و يك جايزه‌ از انجمن بازيگران سينما ست . او همچنین در فیلم های پر فروشی همچون نابخشوده , افتخار , هفت , تاثیر عمیق , جمع تمام ترس‌ها , بروس قدرتمند , آغاز بتمن , راهپیمایی پنگوئن ها , لیست آرزوها , ایوان قدرتمند , تحت تعقیب , شوالیه تاریکی و قرمز نقش آفرینی کرده است .

مورگان فریمن  فرزند "مایما ادنا" و "مورگان پورترفیلد فریمن , اس آر" می باشد . او دارای سه خواهر و برادر بزرگتر از خود است . هنگامی که نوزادی بیش نبود به نزد مادربزرگ پدری اش در چارلستون واقع در میسی سی پی فرستاده شد . خانواده‌ي او در طول دوران کودکی اش , مدام از شهري به شهر ديگر نقل‌مكان مي‌كردند , آنها در شهرهایی مثل گرین وود , می سی سی پی , گری , ایندیانا زندگی کرده و سرانجام در شیکاگو واقع در ایالت ایلینویز ساکن گردیدند .در 9 سالگی وی برای اولین بار در یک تئاتر مدرسه ای به عناون نقش اول ایفای نقش کرد. او دوره ی دبیرستان خود را در دبیرستان براد استریت واقع در می سی سی پی گذراند . در سن 12 سالگی برنده مسابقه نمایش سراسری شد و در حالی که هنوز در دبیرستان براد استریت حضور داشت دریک نمایش رادیویی واقع در ناشویل ، ایالت تنسی به ایفای نقش پرداخت. در سال 1955 از براد استریت فارغ التحصیل شد , ولي بورسيه‌ي تحصيلي دانشگاه جكسون استيت را نپذيرفت و درعوض به عنوان مكانيك در نيروي هوايي ایالات متحره آمریکا استخدام شد.

در اوائل دهه‌ي 60 ميلادي، به لس‌آنجلس رفت و دردانشكده‌ي كاميونيتي اين شهر به عنوان کارمند مشغول كار شد. همچنین در طي اين دوره، مدّتي در نيويورك زندگي كرد و درسال 1964به عنوان رقاص در گروه ورلدز فر به عضویت درآمد. او در فیلم رویال هانت آو سان که توسط یک شرکت سیاحتی ساخته شده بود ، بازی کرد. و این در حالی بود که او در سال 1956 به عنوان سیاهی لشکر در فیلم کارگشا ظاهر شده بود . او در سال 1967 نقش آفرینی درفيلم «عاشقان نيجر» با بازی در مقابل ویویکا لیندفورس شروع به کار کرد ( موضوع فيلم درباره‌ي حقوق مدني بود ) و در همان سال در فیلم سیاه سفید سلام دالی , با پیرل بایلی و کاب کالوی همبازی شد . 

 
مهمترين فيلمي كه فريمن در آن بازي كرد، فيلم «چه كسي مي‌گويد من نمي‌توانم سوار یک رنگين‌كمان بشوم »( سال 1971) بود. او نخستين بارازطريق نقش‌هايش در سريال كم‌اهميت دنياي ديگر و نمايش كودكانه‌ي پي‌بي‌اس،(که بعدها اظهار کرد باید زودتر از این ها آنجا را ترک می کرد ) در رسانه‌هاي آمريكا مطرح شد. در آغاز دهه‌ي 80 ميلادي، فريمن در نقش‌هاي مكمل برجسته و مشهوری، در فیلم های مطرح بسیاری بازی کرد که حاصل اين نقشها شهرتي بود که برای وی حاصل شد. وقتي كه او مشهور شده بود، در نقش‌هاي بزرگتري مانند هوک(راننده) در فيلم رانندگي براي خانم ديزي و سرگروهبان جان راولينز در فيلم افتخار بازي كرد. در سال 1994 نيز در نقش يک زندانی به نام رد (Red) در فيلم فوق العاده «رستگاري در شاوشنگ» بازي كرد. او همچنین در فیلم هایی مانند «رابين‌هود- پادشاه دزدان» ، «نابخشوده» ، «هفت» و «تأثير عميق» درخشید . در سال1997، فريمن همراه با لوري مك‌كراري شركت فيلم‌سازي «ريويليشنز اينترتنمنت» و شرکت توزیع فیلم «آن لاین کلیک استار» را تاسیس کرد . همچنین کانال سیاره ما در کلیک استار را با عرضه کلیپ های هنری یاری نمود تا به این وسیله علاقه خود به علوم مخصوصا دانش هوانوردی و کشفیات فضایی را نشان دهد . پس ازآنكه سه مرتبه نامزد كسب جايزه‌ي اسكار به خاطر نقش مکمل در فیلم های «هوش خیابانی» و نقش اصلی در «راننده خانم دایزی» و «رستگاری از شاوشنگ» شد در هفتادوهفتمين دوره‌ي جوایز اسكار، جايزه‌ي بهترين نقش مكمل مرد را براي بازي در فيلم «عزیز ميليون‌دلاري» به خود اختصاص داد. او به خاطر صداي متمايزي كه دارد، مشهور است واين امر باعث شده كه به عنوان گوينده پیشنهادات زیادی به او ارائه شود. درسال 2005 گويندگي دو فيلم «جنگ سياره‌ها» و مستند " راهپیمایی پنگوئن ها " (برنده آکادمی جايزه‌ي اسكار) را برعهده داشت. همچنین درسال1991 نقش اول فيلم «پارك ژوراسيك» به او پيشنهاد شد.
 
فریمن در فیلم موفق «بروس قدرتمند» و دنباله آن« ایوان قدرتمند» و همچنین در نقش لوسیوس فاکس در فیلم «آغاز بتمن » فیلمی که هم از نظر تجاری موفق بود و هم مورد تایید منتقدان قرار گرفت ظاهر گردید . او در سال 2007 در فیلم راب رینرز «فهرست آرزوها » در مقابل جک نیکلسون به ایفای نقش پرداخت . در كمدي «دوشيزه هيست» با كريستوفر والكن و ويليام مكي، همبازي شد که به دلیل مشکلات مالی شرکت توزیع کننده این فیلم به صورت عرضه ویدئویی به بازار آمد . در سال 2008 او برای بازی درفیلم «دختر میهن» به کارگردانی مایک نیکلاس به برادوي بازگشت و با فرانسس مک دورماند و پیتر گالاگر همبازی شد . او قصد داشت بر روی فيلمي درباره زندگي «نلسون ماندلا» كار كند. در ابتدا او تلاش كرد تا «زندگينامه‌ي ماندلا- راه طولاني به سوي آزادي» را به فيلم تبديل كند كه اين موضوع هرگز عملی نشد. در سال2007 او مجوز ساخت فیلمی از روی یک كتاب به نام " بازی با دشمن : نلسون ماندلا و بازی که ملتی را ساخت " نوشته‌ي جان‌كارلين را خريداري كرد و كلينت ايستوود فیلم زندگی نامه نلسون ماندلا را تحت عنوان «عامل انسانی» با بازی مورگان فریمن (در نقش نلسون ماندلا) و مت دیمون (در نقش فرانکویز پینار کاپیتان تیم راگبی) را کارگردانی کرد. در اکتبر 2010 فریمن با بروس ویلس در فیلم قرمز همبازی شد.


زندگی خصوصی فریمن:
********************
فريمن در22 اكتبر1967 با «ژانت برادشاو» ازدواج كرد و زندگي مشترك آنها تا سال 1979 ادامه داشت. سپس در 16 ژوئن2007 با«ميرناكولي لي» ازدواج کرد . آنها در دسامبر 2007 از هم جدا شدند . او دختر نخستين همسرش را به فرزندي قبول كرد. فريمن در چارلستون و نيويورك سیتی زندگي مي‌كند. او به صورت شراکتی رستورانی به نام «مادیدی» و کلوپ موسیقی جازی به نام «گراند زیرو» واقع در میسی سی پی را اداره می کند. همچنین او در 24 آوریل 2008 دومین شعبه کلوپ «گراند زیرو» را در شهر ممفیس واقع در ایالت تنسی دایر نمود.

 
موضع ضدنژادپرستانه فریمن : 
*************************
مورگن فريمن علناً برگزاري جشن «ماه تاريخ سياهان» را مورد انتقاد قرار داده است و در هيچ مراسم مرتبط با اين رخداد حضور نمي‌يابد. فريمن مي‌گويد من ماه تاریخ سیاهان را دوست ندارم . تاریخ سیاهان تاریخ آمریکایی است . او می گوید كه تنها راه براي پايان دادن به تبعيض نژادي صحبت نكردن درباره‌ي آن است. فريمن يك مرتبه در مصاحبه با برنامه‌ي 60 دقيقه به مايك‌والاس گفت: من ديگر نمي‌خواهم شما را سفيدپوست صدا بزنم و از شما خواهش مي‌كنم كه به من نگوييد سياه‌پوست! .گفتني است كه فريمن از حاميان پيشنهاد شكست خورده تغيير پرچم ايالت مي‌سي‌سي‌پي كه در برگيرنده‌ي نبرد متفقين است به حساب مي‌آيد.


حرکات بشردوستانه او :
********************
در سال 2004 فریمن و تعدادی دیگر از افراد مشهور، موسسه امدادرسانی «گرندا » را جهت کمک به افراد آسیب دیده طوفان ایوان در همین جزیره را برپاکردند. موسسه امدادرسانی «گرندا » در حال حاضر به سازمانی تبدیل گردیده که در پی سازماندهی و آماده سازی افرادی است که در مناطق طوفان خیز زندگی می کنند. 


و...چندنکته جالب دیگر:
******************
آزمايش DNA بر روي فريمن نشان داد كه او از تبار مردم « سونگهاي وتوآرگ » در نيجر است.

فریمن به عنوان گوینده در کلیپ های تبلیغاتی سازمان های جهانی از جمله وان ارث که هدفش بالابردن آگاهی عمومی در مورد مسائل محیطی می باشد ایفای نقش نموده است .
او همچنین در کلیپ " چرا ما اینجا هستیم " که می توان آنرا در وب سایت وان ارث مشاهده نمود نیز گویندگی کرده است . 
فریمن به پارک هورس میسی سی پی در استارک ویل واقع در ایالت میسی سی پی نیز کمک مالی نموده است . هورس پارک بخشی از دانشگاه ایالت میسی سی پی به شمار می رود . فریمن چندین اسب دارد که آنها را به این پارک می برد . 


افتخارات :
*******
در28 اكتبر2006 در نخستين مراسم جوایز مي‌سي‌سي‌پی در جکسون ، جايزه‌ يك عمر دستاورد هنري را دريافت كرد. همچنين در 13 می 2006 درجه‌ي دكتراي افتخاري علوم و فنون را از دانشگاه دلتا دريافت كرد.

در سال 2008 زندگی نامه فريمن در مجموعه آمریکایی های آفریقایی از شبكه‌ي PBS پخش شد. 


موضع سیاسی :
**************
مورگان فریمن از باراک اوباما در هنگام انتخابات ریاست جمهوری سال 2008 حمایت نمود اما اظهار نظر کرد که او وارد مبارزه انتخاباتی اوباما نخواهد شد . او در تالار رئیس جمهور ها به همراه باراک اوباما یکی از سخنرانان بود . 
تصادف اتومبیل :
**************
فریمن در سوم آگوست 2008 در نزدیکی رولویل واقع در ایالت می سی سی پی در یک تصادف رانندگی زخمی شد . اتومبیل او یک نیسان ماکسیمای مدل 1997 بود از بزرگراه خارج شده و چپ شده بود . او و دماریس میر زنی که همراه او بود با کمک نیروی امداد از ماشین زنده بیرون آمدند . فریمن بوسیله یک هلیکوپتر پزشکی به بیمارستان رجینال مدیکال سنتر (Med) واقع در ممفیس منتقل گردید . پلیس احتمال استفاده از الکل به عنوان عامل تصادف را امری غیرمحتمل شمرد . در این تصادف شانه , بازو و ابروی او صدمه دید که در پنجم آگوست سال 2008 مورد عمل جراحی قرار گرفت . دکترها برای مداوای آسیب های وارده به عصب شانه و بازویش چهار ساعت او را تحت عمل جراحی قرار دادند . دماریس میر , مسافر فریمن , از او به خاطر غفلتش در حین رانندگی به دادگاه شکایت کرد و ادعا کرد که او در شب حادثه الکل مصرف کرده اس و گزارش هایی مبنی بر اینکه آنها با هم رابطه عاشقانه دارند را رد کرد . 

لیست فیم های مورگان فریمن بعنوان بازیگر:
*********************************

 

  • گفتگوئی صمیمانه با مورگن فریمن:
  • ****************************
  •     منبع: BlackNews.com

  • **********************

کم ویلیامز (مصاحبه کننده) : آقای فریمن، بخاطر وقتی که دادید بسیار متشکرم. افتخار می کنم که با شما صحبت می کنم.

مورگان فریمن: من هم متشکرم

کم ویلیامز: در ابتدا اجازه بدهید بردن جایزه بهترین بازیگر را برای شکست ناپذیر، از انجمن ملی منتقدان (National Board of Review) به شما تبریک بگویم.

مورگان فریمن: خیلی ممنون.

کم ویلیامز: ساخته شدن این فیلم حاصل یک عشق دیرینه بود؟ شنیده ام که این کاری بوده که خیلی وقت است می خواهید آن را انجام بدهید.

مورگان فریمن: خب، نه لزوما این پروژه، بلکه من حس می کردم برایم مقدر شده که کاری درباره ماندلا انجام بدهم. نمی دانم اطلاع دارید یا نه. وقتی در سال 1992 کتاب زندگی نامه اش منتشر شد، از او سوال شده بود اگر کتاب به فیلم تبدیل شود، دلش می خواهد چه کسی نقش او را بازی کند. و او اسم من را برده بود. می شود گفت من یک جورایی انتخاب شده بودم. بنابراین، پیش بینی می کردم که روزی نقش او را بازی کنم، اما همیشه فکر می کردیم نسخه سینمایی کتاب «راه طولانی به آزادی» باشد، که این گونه نشد.

کم ویلیامز: اما کاملا مشخص است که شما شکست ناپذیر را هم دوست داشته اید.

مورگان فریمن: من و شریکم فکر می کردیم که آن داستان ایده آل است. اما حس می کردیم این یکی برای کار بی عیب و نقص است.

کم ویلیامز: منظورتان از شریک، شریکتان در رستوران های مدیدی و باشگاه بلوز گراند زیرو است؟

مورگان فریمن: نه، منظورم شریک تهیه کننده ام، لوری مک کریری است.

کم ویلیامز: جیم کرین، خواننده ای که اقوامی در می سی سی پی دارد، می گوید از غذا خوردن در مدیدی که در جنوب کلارکس دیل واقع است، لذت برده است. او می گوید آنجا بسیار کلاس بالا است و این سوال برایش پیش آمده که وقتی شما برای خودتان آشپزی می کنید، آیا غذاهای کلاس پایین تر، مثل ساندویچ بریان بولونیایی هم درست می کنید؟

مورگان فریمن: من آشپزی نمی کنم. در رستوران شریک هستم، اما این دلیل نمی شود که آشپزی را دوست داشته باشم.

کم ویلیامز: برنادت بیکمن که وکیل دادگستری است، می خواهد بداند آیا تا حالا با ماندلا دیدار داشته اید؟

مورگان فریمن: بله، چند بار با او ملاقات کرده ام. حتی توانسته ام مدتی در کنارش باشم.

کم ویلیامز: آیرین اسمالز که نویسنده کتاب کودکان است، می پرسد رابطه تان را با کلینت ایستوود چگونه تعریف می کنید؟ یک دوست، یک مرشد یا یک هنرمند همکار؟

مورگان فریمن: فکر می کنم یک دوست و هنرمند همکار. آره، همکار هنرمند بیشتر.

کم ویلیامز: فلورین تامپسون کشیش پرسیده، چه کسی یا چه چیزی بزرگترین منبع الهام و دلگرمی شماست؟

مورگان فریمن: سیدنی پوآتیه، کل دوران زندگی و شغلیش.

کم ویلیامز: او همچنین می خواهد بداند، معنویت در زندگی شما چقدر مهم است؟

مورگان فریمن: خیلی مهم. واقعا خیلی مهم. اگرچه رسما روحانی نیستم.

کم ویلیامز: تامی راسل که در آرزوی بازیگری است می پرسد، آیا شده به عنوان بازیگر تسلیم بشوید؟

مورگان فریمن: اوه بله. بسیار زیاد…بسیار زیاد…

کم ویلیامز: آیا سوالی هست که تا به حال کسی از شما نپرسیده باشد و دلتان بخواهد از شما بپرسند؟

مورگان فریمن: (با خنده) نه، هر چیز که تصورش را بکنید از من پرسیده اند.

کم ویلیامز: سوال تاشا اسمیت: تا حالا از چیزی ترسیده اید؟

مورگان فریمن: ترس؟ بله، ترسیده ام، چون من یک ماجراجو هستم. من می خواهم بر لبه پرتگاه زندگی کنم. ترس یعنی آدرنالین خونتان بالا برود.

کم ویلیامز: سوال کوتاه کلمبوس: آیا خوشبخت هستید؟

مورگان فریمن: خوشبختی نسبی است. من راضی هستم.

کم ویلیامز: تری امرسون می پرسد: آخرین بار که از ته دل خنده اید، کی بوده است؟

 

 مورگان فریمن: خب، من چند روز آخر کار،کنار کلینت و مت دیمون بودم . خیلی خندیدیم.

کم ویلیامز: سوال تروی جانسون کرم کتاب: آخرین کتابی که خوانده اید چیست؟

مورگان فریمن: اوه، خدای من…متاسفم. نمی توانم بدون مقدمه نام آخرین کتاب را به یاد بیاورم.

کم ویلیامز: شاید تا آخر مصاحبه یادتان بیاید.

مورگان فریمن: بله.

کم ویلیامز: هدر کاوینگتون که استاد موسیقی است پرسیده، به چه موزیکی گوش می دهید؟

مورگان فریمن: گلچینی از همه. همین الان در سی دی که در پخش موسیقی ام دارم، مخلوطی از نورا جونز، ری چارلز، فرانک سیناترا و آل گرین دارم.

کم ویلیامز: لینگ ـ یو ین می پرسد: قدیمی ترین خاطره ای که از دوران کودکی دارید، چیست؟

مورگان فریمن: قدیمی ترین خاطره دوران کودکی ام…فکر می کنم قدیمی ترین خاطره دوران کودکی ام این باشد که یک روز صبح از خواب بیدار می شوم و کفش هایم را می پوشم. آنها را لنگه به لنگه می پوشم.

کم ویلیامز: بامزه است، چون قدیمی ترین خاطره دوران کودکی من این است که در حالی که در یک پارک زیر یک درخت نشسته ایم، مادرم به من یاد می دهد که چطور بند کفش هایم را ببندم.

مورگان فریمن: یادتان می آید چند ساله بودید؟

کم ویلیامز: 3 یا 4 ساله.

مورگان فریمن: به نظر می رسد حول و حوش همان سنی باشد که من بودم.

کم ویلیامز: سوال مایک پیتمن: بهترین دوستتان در زمان کودکی چه کسی بود؟

مورگان فریمن: در کودکی دوستان خوب زیاد داشتم. اسم اولین دوست صمیمی ام سانی من بود. (با لبخند) بعدش تا وقتی به نوجوانی برسم، بوبو و والتر بودند.

کم ویلیامز: وقتی به آینه نگاه می کنید چی می بینید؟

مورگان فریمن: وقتی به آینه نگاه می کنم چی می بینم؟ خودم را می بینم. منظورتان چیست؟ چیز خاصی مد نظرتان است؟

کم ویلیامز: نه، چون نمی دانم چگونه جواب ها را تفسیر کنم.

مورگان فریمن: منظورم این است که می توانید سوال را بازتر کنید؟ چه چیزی در ذهن دارید؟

کم ویلیامز: این سوالی است که اغلب می پرسم، و تفسیر آن را به خود شخص واگذار می کنم.

مورگان فریمن: تا به حال جواب های جالبی برای این سوال گرفته اید؟

کم ویلیامز: بله.

مورگان فریمن: واقعا؟

کم ویلیامز: بله، جواب به این سوال می تواند بسیار روشنگر باشد! لوداکریس گفت: «یک کاکاسیاه پیش رو»، گلادیس نایت گفت: «یک فرزند خدا»، فیزان لاو جواب داد: «نور! بازتاب نور»، مونیک گفت: «کسی را می بینم که سرشار از زندگی است» و لیبران جیمز جواب داد: «یک پدر خوب، یک دوست خوب، یک شخص باوفا و کسی که همیشه تلاش می کند تا تغییر ایجاد کند.» من سوالات غیر عادی و عجیب را دوست دارم، چون باعث می شود اشخاص درنگ کنند و به درونیات خود سرک بکشند. مثل این سوال: آیا خوشبخت هستید؟

مورگان فریمن: من خوشبختی و بدبختی را مثل دو روی سکه می بینم. اگر شما جایی آن وسط ها هستید، گاه و بی گاه به یکی از دو طرف می غلطید، ولی هرگز نمی فهمید دمای محیطتان تا کجا می تواند بالا برود.

کم ویلیامز: سوال فلکس الکساندر: روزهای سخت را چطور پشت سر می گذارید؟

مورگان فریمن: من ایمان شگفت انگیزی در وجودم دارم که بارها و بارها به من ثابت شده است و آن این است که اگر فقط ادامه بدهید، روی پای خود بایستید و از حرکت نایستید، کارها درست خواهد شد.

کم ویلیامز: وزلی دربی شایر می پرسد: چطور است که شما همیشه موفق می شوید قدرت، عواطف عمیق و ایمان واقعی را روی پرده جان بدهید، آن هم با این متانت؟

مورگان فریمن: در ذهن من، بازی کردن باور کردن است. من این طوری یاد گرفته ام و هنوز هم به همین شکل به آن نگاه می کنم. پس برای واقعی از کار درآوردن هر کاراکتری، باید باور کنید که آن کاراکتر هستید و اجازه بدهید سیستم اعتقادی او، روی شما اجرا شود. به این روش، وقتی جملاتتان را ادا می کنید، از ته دل به آنها اعتقاد دارید.

کم ویلیامز: لاز لایلز می پرسد، آیا به عنوان یک بازیگر مجبور شدید کمی از حرمت خود را به خاطر ماندلا قربانی کنید تا بتوانید تصویر کاملی از پیچیدگی ها و خصوصیات انسانی شخصی که در دنیا به ماندلا شهرت دارد، ارائه دهید؟ او می گوید شنیده که کلینت ایستوود بعضی از ایرادات و اشتباهات ماندلا را ذکر کرده است. یعنی او می خواهد بداند به عنوان یک بازیگر، چطور به روان شخصی نفوذ کرده اید که همه او را معنوی ، فداکار و بی اشتباه می بینند، ولی فهمیده اید که لغزش هم داشته است؟

مورگان فریمن: خب، من از قبل مطالب بسیار زیادی درباره ماندلا خوانده بودم و از خیلی وقت پیش می دانستم که او نه تنها به عنوان یک انسان خطا می کند، بلکه اشتباهات شخصی مرتکب شده که به عنوان یک مرد نمی تواند خود را ببخشد. بر خلاف پیروزی های سیاسی اش، در مورد خانواده اش احساس کم کاری می کرد.

کم ویلیامز: کارملا ریمرز می پرسد، پیاده کردن لهجه ماندلا خیلی سخت بود؟

مورگان فریمن: بله. در واقع، چالش برانگیز ترین قسمت کل نقش بود. غیر ممکن نبود، ولی اگر مجبور بودم از یک قسمت نقش به عنوان مشکل نام ببرم، حتما همین بود.

کم ویلیامز: اودوک آودوک می پرسد، فیلمبرداری در لوکیشن آفریقای جنوبی چطور بود و فکر می کنید در سال های آینده، آفریقا چطور می تواند بر فرهنگ آمریکا تاثیر بگذارد؟

مورگان فریمن: واقعا از بودن در آفریقای جنوبی لذت بردم. واقعا جای شگفت انگیزی است. حدود 6 هفته در کیپ تاون و 2 هفته در ژوبورگ (ژوهانسبورگ) بودیم. هنوز می گویم کشور خیلی هیجان انگیزی است. هر چقدر هم که کهن باشد، به نظر می رسد در حال جهش به قرن 21 است. از لحاظ فرهنگی، فکر نمی کنم آفریقا بتواند اثر قابل توجهی بیشتر از آنچه قبلا گذاشته،بر آمریکا بگذارد. اما اعتقاد دارم آفریقای جنوبی، تاثیر بزرگی بر دیگر کشورهای قاره اش خواهد گذاشت. از ته دل امیدوارم که این اتفاق بیفتد.

کم ویلیامز: لری گرینبرگ سوال کرده، با در نظر گرفتن تمام جوایز و کمالات شما، آیا هنوز پروژه ای هست که احساس کنید باید درگیرش بشوید؟

مورگان فریمن: بله، باید چندتا درام تاریخی دیگر درباره تجربیات سیاهپوست ها در آمریکا بازی کنم.

کم ویلیامز: سوال بوریس کوجو: بزرگترین فضیلتتان را چه چیزی می دانید؟

مورگان فریمن: بازی در سینما….بله.

کم ویلیامز: نصیحتتان به کسانی که می خواهند پایشان را جای پای شما بگذارند چیست؟

مورگان فریمن: کسانی که میخواهند پایشان را جای پای من بگذارند؟ من در مسیرها و جاهای متفاوت ردپاهای گوناگونی به جا گذاشنه ام، بستگی دارد که از کدام مسیر می خواهند بروند. در کل، می گویم، «کمربند هایتان را ببندید، و هر جا که می خواهید بروید! هر کاری که می خواهید انجام بدهید.»

کم ویلیامز: سوال لاز آلونسو: چطور طرفدارانتان می توانند به شما کمک کنند؟ مورگان فریمن: فقط با طرفدار باقی ماندن و اینکه هر وقت خراب کردم، من را در جریان بگذارند.

کم ویلیامز: آخرین کتابی که خوانده اید یادتان آمد؟

مورگان فریمن: نه، بر روی سوالاتی که می پرسیدید تمرکز کرده بودم. بگذارید فکر کنم…یکی از آخرین ها خلیج ویسکی اثر کلاید فورد، یکی از دوستانم است که در منطقه واشنگتن زندگی می کند.

کم ویلیامز: این اواخر بیشتر کارهای شنیداری انجام می دهید؟ به نظر می رسد دائم در حال شنیدن صدای شما از تلویزیون و آگهی های رادیویی هستم.

مورگان فریمن: نه، گاهی وقت ها خودم هم فکر می کنم صدایم را می شنوم، اما صدای من نیست. پس باید کمی بیشتر دقت کنید.

کم ویلیامز: خب، ریچی هیونز هم همین را گفته. یک نفر خودش را جای شما جا زده و چند تا کار تبلیغاتی انجام داده است.

مورگان فریمن: باشه. اگر یک مدل خوب صدایش خیلی شبیه باشد، مردم گول می خورند.

کم ویلیامز: دوباره متشکرم آقای فریمن. واقعا از وقتی که دادید سپاسگزارم. دوران شغلی شما را تحسین می کنم و از تمام کارهایتان لذت برده ام.

مورگان فریمن: خیلی ممنون. شما خیلی لطف دارید.

                                                                                   پایان

 

 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 5227
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 2 بهمن 1393 ساعت : 10:46 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
راسل کرو:گلادیاتور قرن 21
نظرات

 

 

 

10 نقش ماندگار «راسل كرو» + تصاوير

راسل کرو:گلادیاتور قرن بیست و یکم!

گردآوری و تدوین:مهردادمیخبر

 

راسل ایرا کرو ( Russell Ira Crowe) بازیگر و نوازنده نیوزلندی است که برای ایفای نقش در فیلم گلادیاتوربرندهٔ جایزهٔ اسکار شده‌است.

راسل کرو در شهر ولینگتون، نیوزلند متولد شد وقدش يک متر و هشتاد سانتي متراست.

او بعد از چهار سالگی به مدت ده سال در استرالیا زندگی کرد و همراه خانواده‌اش به کشورشان بازگشتند. پدر و مادر وی هر دو در کار سینما بودند. آن‌ها اغلب او را به سرکار خود می‌بردند و به این ترتیب عشق به سینما و بازیگری در او شکل گرفت.

اولین حضور حرفه‌ای وی، بازی در اپیزدوی از سریال تلویزیونی نیروی جاسوس بود در حالی‌که تنها ۶ سال داشت. از ۱۲ سالگی به طور جدی آموختن حرفه‌ای بازیگری را آغاز کرد و آن را تا ۱۸ سالگی ادامه داد. اولین نقش‌های مهمش در درام‌هایی مانند تقاطع (۱۹۹۰) و مدرک بود. او با ایفای نقش از یک نژادپرست روانی در ساختهٔ فری رایت به نام رمپراستار شهرت جهانی یافت. او با کمکشارون استون به هالیوود راه یافت و با بازی در فیلم چابک دسته مرده (۱۹۹۵) کار خود را در هالیوود آغاز کرد.

او با بازی در فیلم گلادیاتور به چهره‌ای جهانی تبدیل شد. هر چند در سال ۱۹۹۷ با بازی در فیلم محرمانه لس آنجلس خود را به عنوان یک بازیگر طراز اول مطرح نمود. راسل کرو تنها بازیگری است که ۵ فیلم او در ۷ سال متوالی نامزد جایزه بهترین فیلم سال شده‌اند که سه سال آن متوالی بوده است. در سال ۱۹۹۹ برای فیلم خودی اولین نامزدی اسکار خود را تجربه کرد. او در این فیلم با یکی از بزرگترین بازیگران تاریخ سینما یعنی آل پاچینو همبازی بود.

این فیلم در ۷ رشته نامزد جایزه اسکار بود. در سال ۲۰۰۰ در یکی از فیلم‌های به یاد ماندنی سینما بازی کرد.گلادیاتور فیلمی بود که برای او جایزه اسکار را به خاطر یک نقش آفرینی ماندگار به ارمغان آورد. در سال ۲۰۰۱ در فیلم یک ذهن زیبا نقش آفرینی برجسته‌ای انجام داد و برای سومین سال متوالی نامزد جایزه اسکار شد و نام خود را در کنار بازیگران بزرگی همچون مارلون براندو و آل پاچینو که سه سال متوالی نامزد اسکار شده بودند دید که البته به آن نرسید. این سه فیلم او نامزد جایزه بهترین فیلم سال نیز بودند که دو فیلم آخر یعنی گلادیاتور و یک ذهن زیبا برنده بهترین فیلم سال شدند.

زندگي خصوصي
راسل روابط زناشويي توام با فراز و فرود بسياري با دنيله اسپنسر، بازيگر استراليايي داشته است و آغاز اين رابطه پس از حضور اين دو در فيلم "تقاطع" در سال 1990 ميلادي شکل گرفت.
اين زوج در 7 آوريل 2003 ميلادي و در سن 39 سالگي راسل با هم ازدواج کردند و حاصل ازدواج آنها دو پسر با نام هاي چارلز و تنيسون است که به ترتيب در سالهاي 2003 و 2006 ميلادي بدنيا آمده اند.
طبق گفته ها، اين زوج در ماه اکتبر سال 2012 ميلادي رسما از هم جدا شدند.
همچنين؛ در سالهاي اوليه 2000 ميلادي شايعاتي مبني بر رسوايي اخلاقي کرو و مگ رايان پس از حضور اين دو در فيلم "اثبات زندگي" منتشر شد.

محل اقامت

کرو به صورت کلي در استراليا زندگي مي کند و در جاي جاي اين کشور از جمله سيدني، کوئينزلند و کافزهاربور زمين ها و خانه هاي مسکوني داراست.

تهديد از سوي القاعده
کرو در مصاحبه با مجله "جي کيو" عنوان کرد که وي قبل از جشنواره اسکار سال 2001 ميلادي از سوي گروهک القاعده تهديد به ربوده شدن شده بود.
اين خبر را ماموران اف بي آي به راسل مخابره کرده بودند و به همين جهت، وي با تدابير شديد امنيتي از سوي ماموران به مراسم اسکار در 25 مارس 2001 راهي شد.

حضور در تمبر يادبود استراليايي
در اقدامي در سال 2009 ميلادي، راسل به همراه جفري راش، کيت بلانشت و نيکول کيدمن در مراسمي افتخاري به عنوان چهره هاي افسانه اي سينما حضور يافتند.
درخلال اين مراسم، تمبر يادبودي از اين 4 ستاره استراليايي پرده برداري شد و از اين چهار بازيگر تقدير و تشکر خاصي به عمل آمد.

 

 

نکاتی که احتمالاً درباره راسل کرو نمی دانید :

پسرعموی دو تن از اعضای تیم ملی کریکت نیوزیلند است.

یکی از دندان های جلویی اش را در ده سالگی در حین بازی راگبی از دست داده بود و تا سال 1990 که کارگردان فیلم « تقاطع » مجبورش کرد آن را بازسازی کند، از تعمیر آن خودداری کرده بود.

پس از بازی در فیلم « گلادیاتور » ، او و دوستانش مسافت 4 هزار مایل را با موتورسیکلت در استرالیا به سفر پرداختند!

دبیرستان را ترک کرد.

مدتی هم در یک گروه موسیقی سبک راک به خوانندگی مشغول بود.

پس از موفقیت های فیلم « گلادیاتور » گروه موسیقی راسل کرو که « 30 Odd Foot of Grunts » نام داشت، در تگزاس به برگزاری کنسرت پرداختند که گفته می شود قیمت بلیط این کنسرت به 500 دلار هم رسیده بود.

بازی در نقش ولورین در فیلم « مردان ایکس » را نپذیرفت.

در سال 2002 به عنوان بیست و هشتمین فرد پر قدرت دنیا برگزیده شد.

برای جودی فاستر آهنگی ساخته به نام « راه های دیگر سخنوری » که به همراه گروهش آن را اجرا کرده است.

وصیت کرده که پس از مرگ مغزش را در اختیار دانشمندان برای آزمایش قرار دهند.

بازی در نقش آراگون در فیلم « ارباب حلقه ها » را رد کرد.

بازی در فیلم « سقوط شاهین سیاه » را به دلیل مشغله کاری رد کرد.

محبوب ترین نقش اش جیمز جی برادوک در فیلم « مرد سیندرلایی » است.

چیزی نمانده بود که بازی در فیلم « محرمانه لس آنجلس » را رد کند چراکه شک داشت که می تواند تا این حد خشن باشد یا خیر!

در هنگام فیلمبرداری « مرد سیندرلایی » کتف اش در رفت و باعث شد 2 ماه فیلمبرداری به تعویق بیفتد.

دوست صمیمی نیکول کیدمن است.

زمانی که همسرش باردار بود، مصرف مشروبات الکلی را ترک کرد.

یکی از مهمانان جشن عروسی نیکول کیدمن و کیث اوربان بود.

با اینکه علاقه بسیار زیادی به فیلمنامه « درباره یک پسر » داشت اما بازی در آن را رد کرد.

 فیلمهای مهم راسل کرو:

russell-crow44

        اسیر خورشید (۱۹۹۰)

     جوایز

      جایزه اسکار

  و...نکاتی بیشتر درباره او 

 اكثر مردم و منجمله مردم ايران كرو را با نقش ژنرال ماكسيموس در فيلم گلادياتور به ياد مي‌آورند. خود راسل البته اعتراف میکند که محبوبيت و شهرتش را به خاطر بازي در اين نقش کسب کرده است و معتقد است كه اگر وي بازي در اين نقش سخت را نمي‌پذيرفت شايد هرگز به چنين موفقيتي دست پيدا نمي‌كرد. اما واقعيت چيزي غير از اين است. او نه تنها مي‌تواند يك گلادياتور باشد بلكه مي‌تواند شخصيت يك خبرنگار، يك رياضيدان، يك فرمانده كشتي يا يك پليس را نيز خارق العاده به تصوير بكشد. 

 

او در ايفاي هر نوع نقشي توانايي دارد. نكته‌اي كه در اين ميان بسيار حائز اهميت است اين است كه با وجود فاصله زياد بين نقش‌هايي كه مي‌پذيرد هرگز نمي‌توان راسل را با گريم يا طرز بازي يكسان ديد. او هميشه متفاوت است و اين نكته‌اي است كه باعث جذابيت كارهايش مي‌شود. او براي ايفاي نقش‌هاي مختلف وقت زيادي را  صرف مي‌كند. حتي به ميزان قابل توجهي از وزن خود را اضافه يا كم مي‌كند تا بتواند به‌طور كامل با نقشي كه قرار است بازي كند، هماهنگي داشته باشد. راسل كرو براي بازي در فيلم «مجموعه دروغ‌ها» ساخته ریدلی اسکات در نقش رئيس CIA حدود 30 كيلوگرم به وزن خود افزود. وي براي نقش رابين هودسه نیز درست به همين ميزان وزن كم كرد او براي این فیلم ضمنا"از ورزش‌هايي نظير دوچرخه‌سواري و پياده‌روي در مسافت‌هاي طولاني هم استفاده كرده است. راسل استاد تغيير وزن خود است و براي اين كار وقت زيادي را صرف مي‌كند. 

كرو نه تنها يك هنرپيشه خوب است بلكه يك خواننده توانا به سبك پاپ-راك نيز هست. از دوران جواني راسل در سيدني براي خود يك گروه موزيك به نام «TOFOG» تشكيل داد. راسل در اين گروه موسيقي هم مي‌نوازد، هم ترانه‌سرايي مي‌كند و هم رسما سمت خوانندگي گروه را عهده‌دار است. راسل در ترانه‌هايش بيشتر از خانه و خانواده مي‌سرايد و از علاقه‌اش به سرزمين استراليا. در ابتداي بازيگري‌اش،‌ عده‌اي او را «مارلون براندو» خطاب مي‌كردند. به اين خاطر كه در سال‌هاي دور راسل ترانه‌اي را اجرا مي‌كند به نام «مي‌خواهم شبيه مارلون براندو باشم.» وقتي از وي در مورد دلايل سرودن اين ترانه سوال مي‌شود، در پاسخ مي‌گويد:«اين فقط يك ترانه بود. و منظورم از اجراي آن دوست داشتن يا شبيه بودن به براندو نبود. من فقط مي‌خواستم بخوانم.» اما اين تنها فعاليت‌هاي كرو نيست. 

1147rl

او هم اكنون مالك يك باشگاه راگبي به نام «خرگوش‌هاي سيدني جنوبي» در استرالياست. راسل برنامه‌ريزي عميقي براي اين تيم راگبي دارد و معتقد است اين تيم در آينده خوش خواهد درخشيد. 
علاوه بر تمام اين سمت‌ها و مسئوليت‌ها راسل يك پدر خوب نيز است. كرو در سال 2003 با هنرپيشه استراليايي «دانيله اسپنسر» ازدواج كرد. اكنون شش سال از اين ازدواج مي‌گذرد. آنها صاحب دو فرزند به نام‌هاي «چارلي كرو» (5 ساله) و «تنيسون كرو» (2 ساله) هستند. آشنايي راسل با همسرش 
برمي‌گردد به سال 1992. آنها در اين سال در فيلمي به نام «Crossing» يا «تقاطع» در كنار هم به ايفاي نقش پرداختند. 
وي معتقد است كه پدر شدن تجربه خوبي است. او مي‌افزايد: «زماني كه پدر شدم لذتي را در خود احساس كردم كه هرگز نمي‌توانم آن را توصيف كنم.» 
زماني كه راسل بسيار جوان بود پدرش اصرار داشت كه او درس خود را ادامه دهد ولي راسل بر سر اين موضوع با پدر خود اختلاف نظر داشت. او در اين باره مي‌گويد: «در آن زمان فقط دوست داشتم يك گاوچران باشم.» 

114888847557

همانطور که پیشتر نیز گفتیم راسل بازيگري را از سرزمين مادري‌اش استرالیاشروع كرد. از جمله يلم‌هائی که در کشورش بازی کرد مي‌توان به فيلم «Romper Stomper» محصول سال 1992 اشاره كرد. فيلم بعدي او دراسترالیابه نام «بعضي از ما» (1994) شروعي بود تا اسم كرو در آمريكا مطرح شود.. از ديگر فيلم‌هاي وي «Hammers Over The Anvil » است. او در اين فيلم قهرمان يك پسر نوجوان مي‌شود. از فيلم‌هاي ديگر او مي‌توان«مدرك» (1991 ) اشاره داشت. كرو در سال 1995 فيلم «Virtuosity» را در كنار«دنزل واشينگتن» به روي پرده برد. اين فيلم يك فيلم علمي تخيلي است كه راسل در آن در نقش يك نابودگر به نام Side7 ايفاي نقش مي‌كند. اما فيلم اصلي‌اي كه راسل را مطرح كرد و نام وي را به عنوان يك هنرپيشه لايق بر سر زبان‌ها انداخت فيلم «محرمانه لس‌آنجلس» بود. او خيلي جدي نقش يك افسر پليس به نام كميسر «باد وايت» را ايفا مي‌كند. اين افسر مصمم كه از پدر خود خاطرات خوشي در ذهن ندارد، تصميم به پليس شدن مي‌گيرد و بعد در سمت جديدش به شدت از زن‌ها حمايت مي‌كند. 

 

Russe666Crowe

كرو در مصاحبه‌اي يكي از نصايح پدر خود را به ياد مي‌آورد:«او هميشه به من مي‌گفت نقشي را قبول كن كه وقتي آن را ايفا مي‌كني حتي براي يك لحظه به شخصيت اصلي خود برنگردي و بتواني كاملا در آن غرق شوي.» 
گويا راسل در ايفاي تمامي نقش‌هايش هميشه اين نكته را در ذهنش تداعي مي‌كند. كرو انسان متواضع و ملايمي است و با طرفداران خود رابطه عميقي دارد.پيش از اين ‌هنرپيشگي شغل‌ها و سمت‌هاي گوناگون داشته است. شغل‌هاي نظير يك گاوچران و غيره... 
كرو در رابطه با تربيت فرزندانش بار سنگيني را روي دوشش احساس مي‌كند او در اين‌باره مي‌گويد:«مي‌خواهم فرزندانم را با تعادل بزرگ كنم. روز نخستي كه چارلي به مدرسه رفت از او در مورد مدرسه سوال كردم او در جواب به من گفت: اسباب بازي زيادي در آنجا نبود. او مي‌افزايد اكثر وقتي را كه در خانه هستم به همراه مادرشان سعي بر اين داريم تا به آنها بياموزيم كه بايد با مردماني كه شرايط زندگي آنها را ندارند، همدلي كنند.» كمك‌هاي اخير راسل نشان داد كه او واقعا در زندگي شخصي‌اش نيز يك انسان سخاوتمند است مانند كمك‌هايش بعد از آتش‌سوزي‌هاي مهيب در سيدني. چه در نقش مرد خانواده و چه در حرفه‌اش، راسل همچنان با اخلاق خاص خود به كار ادامه مي‌دهد.

 منبع:ویکیپدیا.مووی مگ...و

سایت:www.yjc.ir

وبلاگ:bazigaranejahan.blogfa.com

سایت:www.parsine.com

 

تعداد بازدید از این مطلب: 7108
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 2 بهمن 1393 ساعت : 7:59 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
30ایرانی در هالیوود
نظرات

30 ایرانی در هالیوود

*******************

    ویرایش,گردآوری و تدوین:مهرداد میخبر

  (منابع عمده:ویکیپدیا.پارس ناز.سینماخبر)

*********************

اغلب اینها(البتهاگر گلشیفته را منها کنیم) سینماگرانی هستندمستعد که چندین نامزدی اسکار و جوایز معتبر دیگر را در کارنامه خود ثبت کرده‌اند و شاید نام بسیاری از آن‌ها به گوش شما نخورده باشد.فهرست سینما گران ایرانی که در عرصه جهانی فعالیت میکنند بسیابلنداست  و ما30 چهره مهم دراین فهرست  انتخاب کرده‌ایم که آشنایی با آن‌ها خالی از لطف نیست.  (مدیر سایت)


1-داریوش خنجی

او از اولین سینماگران بین المللی ایرانی الاصلی است که در داخل کشور هم شهرت قابل توجهی کسب کرده است. خنجی که از پدری ایرانی و مادری فرانسوی در تهران متولد شده، تحصیلات سینمایی خود را در آمریکا دنبال کرده است. خنجی، با فیلمبرداری «هفت» و تیزرهای دیوید فینچر به شهرت رسید و برای فیلمبرداری «اویتا» نامزد اسکار شد.

خنجی تاکنون با کارگردانان بزرگی همچون برناردوبرتولوچی، آلن پارکر، رومن پولانسکی، سیدنی پولاک، وونگ کار وای و وودی آلن همکاری کرده است. علاوه بر دو فیلم آخر وودی، «عشق» جدید‌ترین فیلم می‌شائیل هانکه کارگردان مشهور اتریشی را هم خنجی فیلمبرداری کرده که نخل طلایی کن ۲۰۱۲ را برد.
 
Image result for ‫داریوش خنجی‬‎

2-رامین جوادی

این آهنگساز ایرانی ۳۷ ساله و متولد آلمان در حال حاضر به یکی از پرکار‌ترین چهره‌های هالیوود تبدیل شده است. جوادی در سال ۱۹۹۸ تحصیلات خود را در رشته موسیقی به پایان رساند. کارهای اولیه جوادی نظر هانس زیمر را به خود جلب کرد و باعث شد تا جوادی کارش را در آمریکا به عنوان دستیار زیمر و کلاوس بدلت دنبال کند. پس از همکاری در پروژه‌های بزرگی همچون «دزدان دریایی کارائیب» و «بتمن آغاز می‌کند»، جوادی موسیقی متن قسمت سوم از سری فیلم‌های «بلید» را ساخت و پس از آن کار خود را با ساخت موسیقی متن فیلم‌ها و سریال‌هایی همچون «مرد آهنی»، «فصل شکار»، «نبرد تایتان‌ها»، «فرار از زندان»، «فلش فوروارد» و «بازی تاج و تخت» ادامه داد.
 
Image result for ‫رامین جوادی‬‎

3-فرهاد صفی نیا

آخرین ساخته مل گیبسون، یک ایرانی را به جامعه سینمایی هالیوود معرفی کرد. صفی نیا ۳۷ ساله که در اروپا اقتصاد خوانده، برای تحصیل سینما به آمرریکا رفت و پس از آشنایی با مل گیبسون در جریان ساخت «مصائب مسیح»، با او در نوشتن فیلمنامه و تهیه فیلم بعدی او «آپو کالیپتو» همکاری کرد.سال گذشته هم صفی نیا به عنوان اولین ایرانی، تهیه و طراحی یک سریال مهم آمریکایی را به عهده گرفت. یکی دو سال قبل هم که صحبت‌هایی از اقتباس سینمایی رمان مشهور «دنیای قشنگ نو» توسط ریدلی اسکات به گوش می‌رسید، نام صفی نیا به عنوان نویسنده فیلمنامه مطرح بود.

Image result for ‫فرهاد صفی نیا‬‎
4-حسین امینی

حسین امینی که سال گذشته فیلمنامه «درایو» اثر نیکلاس ویندینگ رفن را نوشته بود، یکی از شناخته شده‌ترین ایرانیان فعال در سینمای جهان است. امینی که کارش را با نوشتن تله فیلم شروع کرده، در سال ۱۹۹۷ برای فیلم «بال‌های فاخته» نامزد جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی شد.او در سال ۲۰۱۰ تریلر جاسوسوی «شانگهای» ساخته مایکل هفستروم را نوشت و امسال هم دو فیلم پرخرج را در اکران دارد؛ اکشن رزمی «۴۷ رونین» با حضور کیانو ریوز و فیلم فانتزی «سفیدبرفی و شکارچی» با بازی چارلیز ترون و کریستین استوارت.
 
Image result for ‫حسین امینی‬‎

5-رامین بحرانی

رامین بحرانی ۳۷ ساله که متولد آمریکاست، یکی از شناخته شده‌ترین چهره‌های سینمای مستقل آمریکا محسوب می‌شود که فیلم‌های بلند و همینطور فیلم‌های کوتاه او در جشنواره‌های کن، ونیز، برلین، تورنتو و ساندنس حضوری موفق داشته است.راجر ایبرت منتقد معروف شیکاگو سان تایمز، «چاپ شاپ» دومین فیلم بلند بحرانی را به عنوان ششمین فیلم بر‌تر سینمای جهان در دهه اول قرن بیست و یکم و بحرانی را به عنوان بر‌ترین کارگردان دهه گذشته انتخاب کرده است! لئونارد مالتین هم آثار او را در فهرست ۱۵۱ فیلم برتری که دیده نشده قرار داده است.
 
Image result for ‫رامین بحرانی‬‎

6-حبیب زرگرپور

زرگرپور یکی دیگر از ایرانیانی است که نامزد جایزه اسکار شده، آن هم دو بار! زرگرپور از اوایل دهه ۹۰ به عنوان طراح جلوه‌های ویژه به کمپانی ILM پیوست. زرگرپور با عناوین مختلف در طراحی جلوه‌های ویژه فیلم‌های مشهوری همچون «ماسک»، «پیشتازان فضا»، «جومانجی»، «اسپاون»، «چشمان مار»، «گردباد»، «جنگ ستارگان: اپیزود اول – تهدید شبح»، «توفان کامل»، «هویت بورن» و «نشانه‌ها» همکاری داشته و برای فیلم‌های توفان کامل و گردباد هم نامزد اسکار شده است. زرگرپور از سال ۲۰۰۳ به عنوان مدیر هنری به کمپانی بازی‌های کامپیوتری EA پیوسته و سری بازی‌های «نید فور اسپید» از جمله کارهای شاخص او محسوب می‌شود. زرگرپور هم اکنون از اعضای فعال آکادمی هنر‌ها و علوم سینمایی آمریکا و بفتا در زمینه جلوه‌های ویژه است.
 
Image result for ‫حبیب زرگرپور‬‎

7-دانیال پاسدار

در بین ایرانیانی که در فیلم‌ها و سریال‌های هالیوودی بازی کرده‌اند معمولا همه تنها فرصت ایفای نقش شخصیت‌های اهل خاورمیانه را پیدا کرده‌اند. شاید دانیال پاسدار تنها بازیگر ایرانی الاصلی است که در پروژه‌های هالیوودی نقش شهروندان آمریکایی را بازی کرده است.پاسدار که پدرش ایرانی است، کار خود را با ایفای نقشی کوتاه در «تاپ گان» شروع کرد.. در بین کارهای قدیمی پاسدار «راه کارلیتو» اثر برایان دی پالما شاخص‌ترین فیلم او محسوب می‌شود اما پاسدار با ایفای نقش در سریال‌ها بود که به شهرت رسید. پاسدار علاوه بر حضور در سریال‌های پرطرفداری همچون «خانه دارهای مستاصل» و «کسل» یکیک از نقش‌های اصلی سریال پربیننده «قهرمانان» را هم برعهده داشت.
 
Image result for ‫دانیال پاسدار‬‎
 
8-نسیم پدراد : (به انگلیسی: Nasim Pedrad) متولد ۱۸ نوامبر ۱۹۸۱ تهران، بازیگر و عضو کادر برنامهٔ ساتردی نایت لایو است.به گزارش پارس ناز او اهل ارواین، کالیفرنیا است، و دانش آموخته رشته تئاتر از دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس است و همچنین در سریال ER نقش ایفا کرده است. 
 
Image result for ‫نسیم پدراد‬‎
 
9-نادیا بیورلین : (Nadia Björlin) (زاده ۲ اوت ۱۹۸۰) هنرپیشه سینمای هالیوود می‌باشد. او در نیوپورت ایرلند از پدری سوئدی و مادری ایرانی تبار متولد شده و در مدرسه هنر در نیویورک مشغول به تحصیل می‌باشد. نادیا به زبان فارسی و سوئدی و انگلیسی تسلط دارد. همچنین از صدای سوپرانو برخوردار است و اغلب در سوپ اپرا ایفای نقش می‌کند. او به سازهای فلوت و گیتار و پیانو و چنگ تسلط دارد.
 
Image result for ‫نادیا بیورلین‬‎
 
10-شهره آ‌غداشلو : البته این بازیگر نیاز زیادی به معرفی ندارد.وی با نام اصلی شهره وزیری‌تبار (زاده ۲۱ اردیبهشت ۱۳۳۱)(عده ای به اشتباه تصور می کنند نام وی پری بوده است.) بازیگر ایرانی-آمریکایی سینما و تلویزیون است.او فامیل آغداشلو را به خاطر مخالفت خانواده پدری اش با داشتن نام خانوادگی آنان وپس از ازدواج با آیدین آغداشلو انتخاب کرد.به گزارش پارس ناز وی در سال ۲۰۰۳ میلادی، کاندید جایزه اسکار بهترین بایگر نقش مکمل زن برای بازی در فیلم خانه‌ای از شن و مه شد. شهره آغداشلو هم‌چنین در سال ۲۰۰۹ میلادی، برای بازی در نقش مکمل زن در مجموعه تلویزیونی خاندان صدام، موفق به دریافت جایزه معتبر اِمی شد.شهره آغداشلو پیش از انقلاب ایران، در سه فیلم مطرح آن زمان بازی کرد و با سه کارگردان بزرگ سینمای ایران: عباس کیارستمی، علی حاتمی و محمدرضا اصلانی همکاری داشت. او پس از انقلاب به آمریکا رفت و به اتفاق همسرش هوشنگ توزیع در نمایش‌های متعددی بازی کرد.
 
Image result for ‫شهره آغداشلو‬‎
 
11-آهو جهانسوز “سارا” شاهی : (Aahoo Jahansouz “Sarah” Shahi) (زاده ۱۰ ژانویه ۱۹۸۰، اولس، تگزاس) مُدل و بازیگر ایرانی‌ تبار آمریکایی است.[۱] او از نوادگان فتحعلیشاه قاجار می‌باشد شاهی رتبهٔ ۹۰ام را در مجله ماکزیم در لیست ۱۰۰ جذاب‌ترین سال ۲۰۰۵ کسب کرده‌است و در سال ۲۰۰۶ به رتبه ۶۶ام صعود کرده‌است.او در تلویزیون آمریکا و سینمای هالیوود به فعالیت در زمینه بازیگری اشتغال دارد.
 
Sarah Shahi.jpg
 
12-بهار سومخ : ( Bahar Soomekh) (زاده ۳۰ مارس ۱۹۷۵ در شهر تهران) بازیگر ایرانی‌ تبار آمریکایی-یهودی است که در سینمای هالیوود به فعالیت در زمینه بازیگری اشتغال دارد. وی در فیلم‌های مطرح تصادف، ماموریت غیرممکن ۳ و اره ۳ بازی کرده‌ است.
 
Image result for ‫عکس بهارسومخ‬‎
 
13-کاترین لیزابل : ( Catherine lisa bell) بازیگر انگلیسی-آمریکایی ایرانی-تبار سریال‌های تلویزیونی (JAG) آمریکا است. کاترین در ۱۴ اوت ۱۹۶۸ در لندن بدنیا آمد. او از پدری اسکاتلندی و مادری ایرانی زاده شده. والدینش بعداً از همدیگر جدا شدند. کاترین سپس در ۳ سالگی به همراه مادرش مینا به لس آنجلس رفت. او در زمان کودکی در تبلیغ‌های تلویزیونی زیادی ظاهر گردید، و قصد داشت که پزشک یا مهندس بیومدیکال بشود سر از حرفه مدل تمام وقت در آورد.او به زبان‌ های انگلیسی و فارسی تسلط دارد.
 
Image result for ‫کاترین لیزابل‬‎
 
14-نازنین بنیادی : وی متولد تهران است، والدین نازنین در بیستمین روز بعد از تولدش او را از ایران خارج کردند. او تا ۱۹ سالگی ساکن لندن بود و سپس به لس آنجلس آمریکا نقل مکان کرد. وی از یک مدرسه خصوصی در لندن فارغ التحصیل شد.به گزارش پارس ناز وی دارای مدرک تحصیلی عالی از دانشگاه کالیفرنیا، ارواین در رشته زیست شناسی است. وی تحقیقاتی هم در مورد سرطان داشته‌است که او را صاحب جایزه چانگ پی چون دانشجوی دوره لیسانس کرد.وی همچنین در سن کم زمانی که در انگلستان بوده‌است در تلویزیون بخش کودکان ایفای نقش کرده‌است. او خود در این مورد در مصاحبه‌ای با بی بی سی گفته‌است: «تنها کار تلویزیونی که کردم در سنین جوانی در لندن در برنامه کودکان بنام «یرلی برث» بود. ولی در اصل عشق و علاقه‌ام به فیلم است.» نازنین در حال گذراندن دوره PhD در دانشگاه تورنتو است.
Image result for ‫نازنین بنیادی‬‎ 

15-«شان طوب» از بازيگران كليمي ايراني است كه در تهران به دنيا آمد و در منچستر بزرگ شد. او بازيگر تلويزيون است و مهمترين تجربه سينمايي او بازي در فيلم «مرد آهني» است.

Image result for ‫شان طوب‬‎

 16-مارشال منش ‏ (متولد ۲۵ مرداد ۱۳۲۹ در شهر مشهد) بازیگری ایرانی‌تبار در آمریکا است.پدر و مادر او ایرانی بودند. او در دههٔ ۷۰ میلادی به ایالات متحده آمریکا سفر کرد.او در سریال‌هایی همچون ویل و گریس(Will & Grace)، همراهان(Entourage)، گروه دست دوم(Scrubs)، آشنایی با مادر(How I Met Your Mother) (در نقش یک رانندهٔ تاکسی بنگلادشی به نام رانجیت)، قانون و نظم: واحد قربانیان ویژه(Law & Order: Special Victims Unit) و فرار از زندان(Prison Break) به ایفای نقش پرداخته‌است. او حتی در دقیقه ۱۵ قسمت ۱۷ از فصل ۳ و نیز دقیقه ۸ام قسمت ۱۵ از فصل ۵ سریال آشنایی با مادر به زبان فارسی دیالوگ گفت. فیلم‌هایی سینمایی‌ای که او در آن‌ها به ایفای نقش پرداخته‌است عبارت‌اند از: دروغ‌های حقیقی(True Lies)، لبوسکی بزرگ(The Big Lebowski)، ماجرای پوسایدون(The Poseidon Adventure) و دزدان دریایی کارائیب: پایان جهان(Pirates of the Caribbean: At World's End)(در نقش سری سومباجی، یکی از خدایان دزدان دریایی) را بازی کرد.

Image result for ‫مارشال منش‬‎

 17-نسیم پدراد‏ ( متولد ۱۸ نوامبر ۱۹۸۱ تهران) بازیگر، هالیوود و عضو کادر برنامهٔ ساتردی نایت لایو است. او اهل ارواین، کالیفرنیا است، و دانش آموخته رشته تئاتر از دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس است. نام پدر او پرویز پدراد و مادر او آراسته امانی است،انها در سال ۱۹۸۴ زمانی که نسیم ۲ ساله بود به امریکا مهاجرت کردند او در سریال ER نقش ایفا کرده است وهمچنین به گویندگی در انیمیشن لوراکس و من نفرت‌انگیز ۲ اشاره کرد.

Image result for ‫نسیم پدراد‬‎

18-امیر مکری (۲۱ خرداد ۱۳۳۵) یک فیلمبردار ایرانی است. وی در سال ۱۹۷۷ به آمریکا مهاجرت کرده و در کالج امرسون تحصیل کرده‌است. از معروف‌ترین فیلم‌هایی که او در آن‌ها فیلمبرداری کرده‌است می‌توان به پسرهای بد ۲، ارباب جنگ (فیلم)، گنجینه ملی: کتاب رمز، سریع و خشمگین ۴، تغییرشکل‌دهندگان: تاریکی ماه و مرد پولادین اشاره کرد.

Image result for ‫امیر مکری‬‎

19-رضا بدیعی (۲۸ فروردین ۱۳۰۹ در اراک - ۳۱ مرداد ۱۳۹۰ در لس آنجلس کالیفرنیا)، بنظر میآید نام این کارگردان پرکار و پیش کسوت باید در اول فهرست قرار میگرفت ...او یک کارگردان ایرانی بود که بیشتر به خاطر فعالیتش در تولید فیلم و سریال در هالیوود مشهور بود. رضا بدیعی از اوائل دهه شصت میلادی به کارگردانی فیلم های تلویزیونی پرداخت و در طول ۶ دهه گذشته بیش از ۴۳۰ قطعه فیلم تلویزیونی و چندین فیلم سینمایی ساخت. به بدیعی لقب «پدرخوانده تلویزیون آمریکا» داده شده بود. از جمله فیلم‌ها و سریال‌هایی که بدیعی کارگردان آن‌ها بوده می‌توان به تغییرمسیر ، بالاتر از خطر، هاوایی فایو او، بارتا، مرد شش میلیون دلاری، کاگنی و لیسی، بافی قاتل خون آشام و پیشتازان فضا اشاره کرد. بدیعی توانست جایزه یک عمر فعالیت هنری اتحادیه کارگردانان سینمای آمریکا را برای کارگردانی بیشترین تعداد سریال های یک ساعته تلویزیونی نیز به دست آورد.

Image result for ‫رضا بدیعی‬‎

 20-«بري نويدي» او از والديني ايراني متولد شده و در حال حاضر از تهيه كنندگان سينما است. «محموله ونيز» مهمترين تجربه سينمايي او در هاليوود است.

Image result for ‫عکس پری نویدی‬‎

 21-«ويدا قهرماني» از نوجواني بازيگري را در ايران آغاز كرد . پس از مهاجرت به آمريكا در كنار بازيگري به كارگرداني و تهيه آثار كودكان روي آورد.

Image result for ‫ویدا قهرمانی‬‎

 22-دار ديكسون :او با فيلم «كنترل» به سينماي هاليوود معرفي شد.

23-«ماز جبراني»: مهمترين تجربه بازيگري خود را در فيلم «مترجم» كنار «نيكول كيدمن» داشته است.

Image result for ‫ماز جبرانی‬‎

 24-مرجان نشاط:او در سريال «فرينج» مطرح است.

Image result for ‫مرجان نشاط‬‎

 25-«كامي عسگر» :اواز تكنسين هاي مطرح عرصه صدا است و براي صداگذاري فيلم «اينك آخرالزمان» ساخته «مل گيبسون» نامزد جايزه اسكار شد. او در گفتگو با «جام جم ديلي» به هويت ايراني خود باليده است.

Image result for ‫کامی عسگر‬‎

 26-«كاترين بل»: مادرش ايراني بود و در لندن به دنيا آمد. در سه سالگي به لس آنجلس رفت و در تبليغات تلويزيوني ظاهر شد. او در فيلم «بروس قدرتمند» با «جيم كري» هم بازي است.

Image result for ‫کاترین بل‬‎

 27-«اميد جليلي» :اودر انگلستان متولد شد . و در دانشگاه اولستر رشته تئاتر خوانده است . «گلادياتور» و «موميايي» تجربه هاي سينمايي او هستند.

Image result for ‫امید جلیلی‬‎

 28-«يارا شهيدي» بازيگر 13 ساله از پدري ايراني است . او در فيلم «سالت» با «آنجلينا جولي» همبازي بود.

Image result for ‫یارا شهیدی‬‎

 29-نويد نگهبان:وی متولد مشهد است او از 8 سالگي به بازيگري پرداخت و فعاليت حرفه اي خود را در آلمان و آمريكا ادامه داد. «برادران» يكي از تجربه هاي سينمايي اوست.ایفای نقش در سریال سرزمین مادری  نیزاز کارهای برجسته اوست.

Image result for ‫نوید نگهبان‬‎

30-گلشیفته فراهانی:شاید تنها کسی از این فهرست باشد که نیازی به معرفی ندارد.حضور اخیراو در صحنه‌هایی غیراخلاقی فیلمهای غربی نشان می‌دهد که او قسمتی ازیک پروژه‌ی برنامه ریزی شده برای تحقیر فرهنگ شرقی و خصوصا" ایرانی.اسلامی است و وی بازیگریست  به ظاهر ایرانی که در منجلاب سینمای غرب غرق شده است.

Image result for ‫گلشیفته فراهانی‬‎

 

 

 
 
 
 
 
 
 

 

 
 

 

 
 
 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 6125
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 1 بهمن 1393 ساعت : 10:48 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
کیانوریوز:دورگه بالابلند
نظرات

  کیانوریوز: دورگه بالابلند

*****************

          Keanu-Reeves

 

کیانو چارلز ریوز ( Keanu Charles Reeves) (زاده ۲ سپتامبر ۱۹۶۴) بازیگر، کارگردان و موسیقیدان کانادایی که با بازی ماندگارش در نقش نیو در سه‌گانه فیلم ماتریکس و فیلم سرعت و با نقش تد لوگان در فیلم ماجراجویی بسیار عالی بیل و تد، و همچنین مسافرت جعلی بیل و تد شناخته شده‌است.او در هالیوود با لقب (دورگه بلندبالا) شهرت یافته است.

زندگی‌نامه ریوز

Dracpos.jpg

ریوز در بیروت، لبنان به دنیا آمد، او پسر پاتریشیا تایلور طراح لباس و ساموئل نولین ریوز یک زمین شناس بود. مادر ریوز انگلیسی و پدر او از اهالی هاوایی، نژاد ایرلندی پرتغالی چینی بود. مادر ریوز در بیروت کار می‌کرد تا با پدر او آشنا شد. پدرش کارگری بی‌تجربه بود که وقتی به خاطر فروش هروئین در زندان به سر می‌برد، توانست مدرک تحصیلی دیپلم را به دست بیاورد. پدر او زن و خانوادهٔ خود را هنگامی که ریوز ۳ ساله بود ترک کرد، و ریوز در حال حاضر هیچ ارتباطی با او ندارد.

47ronin

ریوز به همراه همسر مادرش به اطراف گوناگون دنیا زمانی که کودک بود مسافرت می‌کرد. بعد از این که خانواده او در سال ۱۹۶۶ از یکدیگر جدا شدند، مادرش به یک طراح لباس محلی تبدیل شد و خانواده‌اش را به استرالیا و سپس به نیویورک برد و مادرش با مردی به نام پال ارون، که یک کارگردان آمریکایی بود ملاقات کرد و سپس با یکدیگر ازدواج کردند. آن‌ها پس از نقل مکان به تورنتو در سال ۱۹۷۱ از یکدیگر جداشدند. مادر ریوز دوباره در سال ۱۹۷۶ با یک خواننده سبک راک با نام رابرت میلر ازدواج کرد و یک باره دیگر در سال ۱۹۸۰ آن‌ها از یکدیگر طلاق گرفتند. پس از سومین ازدواج ناموفق، مادر ریوز برای چهارمین بار ازدواج کرد. او در چهارمین ازدواج خود با مردی با نام جک مود که به آرایشگری می‌پرداخت ازدواج کرد، و دوباره این رابطه تا سال ۱۹۹۴ پایدار نماند. کیانو و خواهرانش در شهر تورنتو بالغ شدند که آن‌ها به همراه مادر و پدربزرگ و مادربزرگ و پرستارشان در آنجا زندگی می‌کردند. ریوز در مدت محدود ۵ سال به چهار مدرسه مختلف، همانند مدرسه هنر می‌رفت.

The Matrix.jpg

ریوز همیشه رویای اینکه یک ستاره هاکی شود را در سر داشت و برای رسیدن به آرزوی خود رشته تحصیلی خود را تغییر داد و به یک دبیرستان آزاد رفت ولی بعد که می‌خواست به دانشگاه برود دوباره رشته تحصیلی خود را به بازیگری تغییر داد. اما ریوز به دلیل تغییر بیش از انداره رشته‌های تحصیلی‌اش از طرف مدرسه اخراج شد و هرگز نتوانست مدرک دیپلم را اخذ کند.

در ژانویه ۲۰۱۱ در شبکه بی‌بی‌سی در برنامه «شو یکه تاز» از انگلیسی تبار بودنش سخن گفت، از طریق مادرش، که زمانی که او نوجوان بود، او را تشویق به نگاه کردن برنامه تلویزیونی کمدی دو روننی و دیگر برنامه‌های تلویزیونی می‌کرد. که چگونه مادرش باعث شد او امروز به این راحتی انگلیسی صحبت کند.

حرفه و پیشه ریوز

۱۹۸۰

ریوز آغاز کار هنری خود را از نه سالگی شروع کرد و اجرای تئاتری با نام دمن یانکیز را بر عهده گرفت و در سن ۱۵ سالگی نقش میرکیوتو در نمایش رومئو و ژولیت بر عهده گرفت و روی صحنه نمایش زنده اجرا کرد. این نمایش در تئاتر لوه پوسلوس اجرا شد. ریوز اولین نقش تلویزیونی خود را در شبکه تلویزیونی سی‌بی‌سی با سریال کمدی هنگین ان اغاز کرد و ریوز در آن سال مانند ستاره‌ای درخشید به همین دلیل شرکت کوکا کولا او را برای تبلیغ محصولات کوکا کولا دعوت کردند و ریوز این درخواست را پذیرفت. ریوز در همان سال در یک فیلم کوتاه درام ان‌اف‌بی و در نقش‌های تئاترهای «برد فراسر» و «ولف بوی» در شهر تورنتو ایفای نقش کرد. و در سال ۱۹۸۴ به بهترین بازیگر نوجوان کانادایی از طرف مردم تبدیل شد.

ریوز بعد از موفقیت‌های فراوان در تئاتر و تلویزیون دعوت به بازی در فیلم سینمایی بیل و تد شد که ریوز نقش تید را بازی می‌کرد، کیانو این نقش را پذیرفت و در زمان نوجوانی به یک ستاره بین‌المللی تبدیل شد که این فیلم فروش بی نظیری را در کل دنیا در پی داشت و این دلیلی شد که دوباره کیانو در فصل جدید بیل و تید ۲ ایفای نقش کند.

۱۹۹۰

در سال ۱۹۹۰ کیانو در فیلم‌هایی پرآوازه با ستارگانی بزرگ به ایفای نقش پرداخت، ریوز در فیلم «Point Break» ایفای نقش کرد و برنده جایزه پسندیده ترین بازیگر مرد از طرف جوایز بین‌المللی جایزه سینمایی ام‌تی‌وی شد. در پی این موفقیت ریوز در فیلم‌هایی همچون سرعت.... بازی کرد و موفقیت‌های بیشتری را کسب نمود.

۲۰۰۰

ریوز با بازی در سه‌گانه فیلم سینمایی ماتریکس به یک شخصیت ماندگار در بین تمام مردم جهان شناخته شد که این فیلم یکی از پرفروش ترین‌های فیلم سینمایی در تاریخ هالیوودشناخته شده‌است، فیلم سینمایی ماتریکس آنچنان موفق بود که برادران واچوفسکی سری دوم و سوم آن را ساختند.

کیانو در سال ۲۰۰۶ در فیلم سینمایی کنستانتین ایفای نقش کرد، ریوز در فیلم زندگی شخصی پیپا لی ایفای نقش کرد که این نقش سبب آن شد که کیانو ریوز و برد پیت با هم در این فیلم همکار و دوستان خوبی شوند.

۲۰۱۰

ریوز در سال ۲۰۱۰ در فیلم سینمایی اکشن و کمدی و درام با نام جرم هنری نقش آفرینی کرد. در آوریل ۲۰۱۱ ریوز در مصاحبه با شبکه ام‌تی‌وی اعلام کرد که فصل جدید بیل و تد در مرحله ساخت می‌باشد.

زندگی شخصی و علاقه‌مندی‌های وی

 
ستاره ریوز بر روی پیاده‌رو شهرت هالیوود

در سال ۲۰۰۵ سنگ پیاده‌رو شهرت هالیوود کیانو ریوز در شمال نیویورک ساخته شد، این سنگ فقط به بزرگان هنر جهان تعلق می‌گیرد که ریوز یکی از آنان می‌باشد.

ریوز هرگز ازدواج نکرد و در دسامبر سال ۱۹۹۹، دوست دختر ریوز جنیفر سیم یک دختر مرده به دنیا آورد که نام او را آوا آرچر سیم ریوزگذاشتند. در آوریل سال ۲۰۰۱، جنیفر سیم در یک تصادف رانندگی جانش را از دست داد. او در کنار دختر خود در قبرستان Westwood Village Memorial Park در لس آنجلس، کالیفرنیا به خاک سپرده شد.

عکس های کیانو ریوز Keanu Charles Reeves

در سال ۲۰۰۶ زنی ادعا کرد که کیانو پدر فرزندش است اما ریوز سخنان این زن را تکذیب کرد و زن به دادگاه رفت و خواستار شد تا کیانو هر ماه مبلغی به آن زن به عنوان کمک خرجی برای بزرگ کردن فرزندشان به او بدهد. به همین دلیل کیانو که سخنان آن زن را تکذیب می‌کرد توسط وکیلش به او پیشنهاد شد که آزمایش دی‌ان‌ای دهد تا بی گناهی کیانو ثابت شود، در دسامبر ۲۰۰۶ نتایج آزمایش برای دادگاه خوانده شد و معلوم شد که کیانو ریوز پدر آن نوزاد نیست و دادگاه ۱۵ سال حکم زندان برای آن زن تعیین کرد، اما ریوز حکم دادگاه را قبول نکرد و از آن زن هیچ گونه شکایتی نکرد تا به آن زن حکم آزادی دادند.

کیانو ریوز یکی از طرفداران اسب سواری، موج سواری و موتورسیکلت است که کلکسیونی از موتورسیکلت دارد. کیانو که چپ دست است ، در هتل زندگی می‌کند و یک آپارتمان مجلل در نیویورک نیز دارد، اما در آن زندگی نمی‌کند. کیانو همچنین در سال‌های ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۲ به عنوان گیتاریست باس در گروه Dog Star فعالیت می‌کرد. این گروه دو آلبوم به نام‌های «رویای کوچک ما» و «پایان خوش» را در سال‌های ۱۹۹۷ و ۲۰۰۰ به بازار عرضه کرده است.

John Wick TeaserPoster.jpg

 

فیلم‌شناسی کیانوریوز

(شرح کوتاهی نیز بر برخی از فیلمهاآمده است)

****************************

نام فیلمسالنقش ریوز و شرحی برفیلم 
پرواز ۱۹۸۶ نقش:تامی ورمیک  
لبه رودخانه ۱۹۸۶ نقش:مت  
برادری عدالت ۱۹۸۶ نقش:دریک  
شب قبل ۱۹۸۸ نقش:وینستون کانلی  
روابط خطرناک ۱۹۸۸

نقش:Le Chevalier Raphael Danceny

روابط خطرناک ( Dangerous Liaisons) فیلمی ۱۱۹ دقیقه‌ای به کارگردانی استیون فریرز با بازی گلن کلوز و میشل فایفرمیباشدومحصول کشور ایالات متحده آمریکا است.ریوز در این اثر نقشی کوتاه دارد.

 
ماجراجویی بسیار عالی بیل و تد ۱۹۸۹

نقش:تد لوگان

ماجراجویی بسیار عالی بیل و تد ( Bill and Ted's Excellent Adventure) یک فیلم زوج هنری،کمدی و علمی-تخیلی آمریکایی است که داستان دو نوجوان تنبل است که در زمان سفر می کنند.کیانو ریوز در نقش "تد" و الکس وینتر در نقش "بیل" بازی می کنند.

 

 
مسافرت جعلی بیل و تد ۱۹۹۱ نقش:تد لوگان  
آیداهوی اختصاصی خودم ۱۹۹۱

نقش:اسکات فیور

این فیلمیست مستقل به کارگردانی و نویسندگی گاس ون سنت.فیلم تا حدودی وامدار بعضی نوشته‌های ویلیام شکسپیر مانند، هنری چهارم بخش اول و دوم و هنری پنجم است.فیلم درباره دو دوست به نام‌های مایک و اسکات است که به سفری برای پیدا کردن مادر مایک می‌روند.ون سنت فیلمنامه را در دهه هفتاد نوشته بود اما بعد از خواند رمان جان رچی، شهر شب آن را تغییر داد.جیمز روسو وبیل استافورد همبازیان ریوز در این اثر هستند.

 

 
دراکولای برام استوکر ۱۹۹۲

نقش:جاناتان هارکر

این فیلم بر پایه رمان دراکولا اثر برام استوکر ساخته شده‌است. در این فیلم بازیگران برجسته‌ای همچون گری الدمن در نقش کنت دراکولا، آنتونی هاپکینز در نقش پروفسور آبراهام ون هلسینگ، وینونا رایدر در نقش مینا هارکر و کیانو ریوز در نقش جاناتان هارکر نقش‌آفرینی کرده‌اند. دراکولای برام استوکر در مجموع مورد استقبال منتقدان قرار گرفت و در فروش نیز بسیار موفق بود. دراکولا با فروش جهانی برابر با ۲۱۵٬۸۶۲٬۶۹۲ دلار، بزرگ‌ترین موفقیت مالی تا آن زمان را به‌عنوان یک فیلم اقتباسی از رمان به‌دست آورد.

 
بودای کوچک ۱۹۹۳

نقش:شاهزاده سیدارتا

یک فیلم درام ایتالیایی-فرانسوی و بریتانیایی محصول سال ۱۹۹۳، به کارگردانیبرناردو برتولوچی است. در این فیلم بازیگرانی همچون کریس آیزک، بریجیت فوندا، روچنگ اینگ ایفای نقش کردندو کیانو ریوز در نقش شاهزاده سیدارتابازی کرده است.

 
سرعت ۱۹۹۴ نقش:مأمور جک تریون  
جانی منومیک ۱۹۹۵ نقش:جانی  
واکنش زنجیروار ۱۹۹۶ نقش:ادی کاسالیویچ  
وکیل مدافع شیطان ۱۹۹۷

نقش:کوین لومکس

فیلمی هیجانی - ترسناک به کارگردانی تیلور هاکفورد و محصول سال ۱۹۹۷ و شرکت برادران وارنر است. در این فیلم غیر از کیانو ریوز، آل پاچینو، شارلیز ترون و کانی نیلسن به ایفای نقش پرداخته اند و فیلم بر اساس رمانی از اندرو نیدرمن ساخته شده است.در فیلم شخصیتی که آل پاچینو آن را بازی می‌کند، ادای دینی دارد به نویسنده کتاب بهشت گمشده نوشته جان میلتون. در این فیلم چند بار به این کتاب اشاره شده است مثل جمله معروف "فرمانروایی در جهنم، بهتر از خدمت کردن در بهشت است".

 

 
ماتریکس ۱۹۹۹

نقش:نئو، توماس اندرسون

ماتریکس ( The Matrix) فیلمی اکشن علمی-تخیلی آمریکایی استرالیایی، به نویسندگی و کارگردانی واچوفسکی‌هااست که در سال ۱۹۹۹ اکران شد. در این فیلم بازیگرانی همچون کیانو ریوز، لارنس فیشبورن، کری آن موس، هوگو ویوینگ، جو پانتولیانو و گلوریا فاستر ایفای نقش می‌کنند. ماتریکس آمیزه‌ای از اکشن، هنرهای رزمی و یک فیلم‌نامه چندلایه است و یک جامعه پادآرمان‌شهر در آینده را به تصویر می‌کشد، که در آن درک واقعیت توسط انسان‌ها در دنیایی ساختگی به نام «ماتریکس» رخ می‌دهد، که به دست ماشین آلات هوشمند برای غلبه بر جمعیت انسان‌ها، شبیه‌سازی شده بود. این در حالی بود که حرارت و فعالیت‌های الکتریکی بدن انسان‌ها به عنوان منبع انرژی برای ماشین آلات محسوب می‌شد. در این بین یک برنامه‌نویس کامپیوتر به نام نئو، از این حقیقت آگاه شده و همراه با افراد دیگری که از این دنیای رویایی خود را رها کردند به شورشی علیه ماشین‌ها بر می‌خیزند. فیلم ماتریکس به داشتن محتوای سنگین و ساختار پیچیده فلسفی شهرت دارد. این فیلم همچنین نمونه‌ای از سبکسایبرپانک و علمی تخیلی به شمار رفته و شامل منابع متعددی از ایده‌ها و تفکرات فلسفی و مذهبی می‌باشد.این فیلم نخستین قسمت از سه‌گانه ماتریکس به شمار می‌رود، که برنده ۴ جایزه اسکار در بخش‌های فنی بوده است. ماتریکس در ۳۱ مارس ۱۹۹۹ در آمریکا اکران شد و به طور کلی نظرات مثبتی از منتقدین فیلم دریافت نمود و توانست به فروشی جهانی معادل ۴۶۳ میلیون دلار دست یابد.

 

 
نوامبر شیرین ۲۰۰۱

نقش:نلسون

نوامبرشیرین یک فیلم رمانتیک-دراماتیک آمریکایی محصول سال ۲۰۰۱ می‌باشد. فیلم بازسازی از نسخه قدیمی خود است که در سال ۱۹۶۸ ساخته شده بود. در این فیلم کیانو ریوز و شارلیز تیرون به ایفای نقش پرداختند. این دومین همکاری ریوز و ترون بود. آنها برای اولین بار در سال ۱۹۹۷ و در فیلم وکیل مدافع شیطان با هم همبازی شده بودند. با توجه به عدم استقبال منتقدین از فیلم، در همان سال (۲۰۰۱)، فیلم نامزد کسب بدترین فیلم بازسازی شده و ریوز و تیرون نامزد بدترین بازیگران در جشنواره تمشک طلایی شدند.

 
ماتریکس: بارگذاری مجدد ۲۰۰۳ نقش:نئو، توماس اندرسون  
انیماتریکس ۲۰۰۳ نقش:نئو، توماس اندرسون صداپیشه
انقلاب‌های ماتریکس ۲۰۰۳ نقش:نئو، توماس اندرسون  
یکی باید کوتاه بیاید ۲۰۰۳ نقش:دکتر جولیان مرسر
کنستانتین ۲۰۰۵

نقش:جان کنستانتین

جان کنتسانتین سالها پیش اقدام به خودکشی کرده و بخاطر اینکار مدتی را در جهنم سپری نموده اما او این فرصت را پیدا کرده تا دوباره به زندگی برگردد تا با انجام اعمال خوب رضایت خداوند را جلب کند . او همچنین یک قدرت استثنایی پیدا کرده که توانایی مشاهده دنیای دیگر است که در ماورای دنیای عادی در جریان است . او قادرست موجودات نیمه فرشته و موجودات نیمه شیطانی را که در کنار انسانها بر روی زمین هستند را مشاهده کند . او تصمیم دارد موجودات شیطانی را نابود سازد و برای اینکار از کمک یکی از دوستانش که متخصص ساخت سلاحهای مخوف است بهره می گیرد . از سوی دیگر پزشک جان به او اطلاع داده که او مبتلا به سرطان ریه است و فرصت زیادی برای زندگی ندارد . در ادامه پسر شیطان تصمیم می گیرد زمین را تسخیر کند و جان با کمک یک زن پلیس به اسم آنجلا که او نیز قادر به دیدن دنیای دیگر است نبرد پایانی با نیروهای شیطانی را آغاز کند.

 
خانه‌ای روی برکه ۲۰۰۶ نقش:الکس ویلر  
یک پوینده تاریک ۲۰۰۶ نقش:باب آرکتور  
سلاطین خیابان ۲۰۰۸

نقش:کاراگاه تام لودلا

تام لودلابهترین پلیس مخفی شیکاگو به تازگی اتهماتی به وی وارد شده و دشمنانی نیز دارد در این میان  از مرگ اخیر همسر خود سرخورده شده است،درگیر ماجرای قتل یک افسر پلیس شده و می کوشد بیگناهی اش را اثبات کند ولی...

 

 
روزی که دنیا از حرکت بازماند ۲۰۰۸

نقش:کلاتو

زمان گذشته: سال ۱۹۲۸ است و در کوه‌های برف‌پوش قره قوم در هندوستان کوهنوردی با گویی درخشان برخورد کرده و بعد از تماس دستش با آن از هوش می‌رود. زمانی که به هوش می‌آید، گوی ناپدید شده و زخمی بر روی دست وی باقی‌مانده‌است.

زمان حال: دکتر هلن بنسن استاد دانشگاه پرینستون و تعدادی دانشمند دیگر به سرعت توسط ماموران امنیتی گردآوری می شوند. هدف از این کار طراحی نقشه‌ای برای نجات انسان‌ها از برخورد با جسمی است که با سرعتی معادل سی هزار کیلومتر در ساعت به سوی زمین نزدیک می‌شود و در کمتر از یک ساعت بعد به منطقه منهتن نیویورک اصابت خواهد کرد.

زمان کم است و کاری از دست دانشمندان ساخته نیست. دانشمندها به همراه گروهی از ماموران دولت سوار بالگردها شده و منتظر برخورد می‌مانند. شیئی ناشناس در ساعت مقرر به منهتن نزدیک شده، اما به آرامی در سنترال پارک فرود می‌آید. دانشمندان که دریافته‌اند این شیئی -گویی درخشان و عظیم- بشقاب پرنده‌ای سرنشین‌دار است، با حضور در آنجا سعی در شناسایی و تماس با سرنشینان آن می‌کنند. بیگانه‌ای از گوی خارج می‌شود و برخوردی آشتی‌آمیز دارد، اما شلیک عجولانه یک سرباز و زخمی شدنش پایانی ناخوش به این ابراز دوستی می‌دهد. به دنبال این این رخداد روباتی غول‌پیکر به نام گورت از گوی خارج شده و تمام سلاح‌ها را از کار می‌اندازدو...

 
زندگی شخصی پیپا لی ۲۰۰۹ نقش:کریس  
جرم هنری ۲۰۰۹ نقش:هنری  
پهلو به پهلو ۲۰۱۲ نقش:خودش تهیه‌کننده
مردی از تای چی ۲۰۱۳

نقش:دوناکا مارک

یك مبارز زبردست هنرهای رزمی تای‌چی به دلیل نیاز مالی به مبارزه‌های زیرزمینی غیرقانونی روی می‌آورد و در این مسیر كم‌كم هویت اصلی‌اش را از دست می‌دهد...

 

کارگردان
۴۷ رونین ۲۰۱۳

نقش:کای

فیلم درباره مرد جوانی به نام کای ( کیانو ریوز ) است که سعی دارد به عضویت گروه سامورایی ها درآید اما به جهت تبار دوگانه ای که دارد، شرایط بسیار سختی را برای سامورایی شدن سپری می کند و در واقع به او گفته می شود که به خاطر تبارش، هرگز نمی تواند یک سامورایی اصیل باشد. با اینحال در میان سامورایی ها تنها این اویشی ( هیروکی ساندا ) است که کای را باور دارد و معتقد است که او می تواند یک مبارز فوق العاده باشد.

ا

 

 جان ویک                                 2014  

                                نقش: جان ویک  

یک فیلم مهیج آمریکایی محصول سال ۲۰۱۴، به نویسندگی دریک کولستاد و کارگردانی چاد استاهلسکی است. در این فیلم بجز ریوزبازیگرانی همچون مایکل نیکویست، آلفی آلن، آدریان پالیکی، دین وینترز، یان مک‌شین،جان لگویزمائو و ویلم دافو ایفای نقش می‌کنند.

                                         منبع -ویکیپدیا(تدوین :مهردادمیخبر)                             

 
تعداد بازدید از این مطلب: 7349
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 1 بهمن 1393 ساعت : 7:24 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
مطلبی مفصل درباره لئوناردو دی کاپریو
نظرات

مطلبی مفصل در باره لئوناردو دی کاپریو

گردآوری و تدوین:مهرداد میخبر

***************************************************************************

      ((منبع:نقدفارسی.شرق نیوز.ویکیپدیا.پارس ناز.سینماخبر.ایران ناز.))

Click to view full size image

مقدمه:

******

لئوناردو ویلهلم دی‌کاپریو ( Leonardo Wilhelm DiCaprio) بازیگر آمریکایی و سینمای هالیوود است که به خاطر بازی در فیلم‌های مشهور و موفق هالیوود شهرت بسیاری کسب کرده‌است. وی در سپتامبر ۲۰۱۴ (شهریور ۱۳۹۳) به سمت سفیر صلحسازمان ملل متحد و نماینده این سازمان در امور تغییرات جوی برگزیده شد.

Click to view full size image

زندگی‌نامه

************

لئوناردو، در ۱۱ نوامبر ۱۹۷۴ در شهر لس‌آنجلس در ایالت کالیفورنیا متولد شد. پدرش جورج دی کاپریو نویسنده کتاب‌های کومیک و مادرش ارمهاین ایندربرکن و مادربزرگش هلنا ایندربرکن. اجداد لئوناردو اهل ایتالیا و آلمان بودند و سه/ چهارم دی کپریو در واقعآلمانی است. نام لئوناردو توسط مادر او و به خاطر نام لئوناردو داوینچی هنگامی که نقاشی این هنرمند را در ایتالیا مشاهده نمود بر او گذاشته شد. مادر و پدر لئو هنگامی که تنها یک سال داشت از یکدیگر طلاق گرفتند و لئوناردو همراه مادرش در محلهٔ فقیرنشینی با نام ایکو پارک که موسوم به زاغه‌های هالیوود است زندگی کرد و بزرگ شد.

Click to view full size image

آغاز بازیگری

*********

او بازیگری را در ۵ سالگی با بازی در مجموعهٔ تلویزیونی رامپر روم آغاز کرد اما به علت رفتارش از پروژه اخراج شد و پس از آن تصمیم گرفت تا تحصیلاتش را به طور جدی آغاز کند و به مدرسه John Marshall High School پیوست. در ابتدای دوران کارش مدیر آژانس و مدیر برنامه‌هایش به او گوش زد کردند که نام «لئوناردو» بیش از حد غیر انگلیسی و خارجی‌است و او باید نامش را به لنی ویلیامز تغییر دهد اما لئوناردو نپذیرفت و با بازی در فیلم زندگی این پسر در سال ۱۹۹۳ وارد سینما شد.

Click to view full size image
 

آغاز کار لئوناردو در ۱۹۸۹ با بازی در نقش گری بکمن در سریال تلویزیونی بود در همین هنگام بود که با یکی دیگر از بازیگران سینما توبی مگوایر (Tobey Maguire) آشنا شد و دوستیشان تا کنون در جایش باقی‌است. در ۱۹۹۳ در نقش توبی در فیلم خوش درخشید و نامش در فهرست عنوان بهترین هنرپیشه نقش دوم قرار گرفت. در همان سال با ایفای زیبای نقش یک معلول ذهنی در فیلم چه چیزی گیلبرت گریپ را می‌خورد در کنار جانی دپ قرار گرفت که نمره‌اش کاندید شدن برای جایزهٔ اسکار در سن نوزده سالگی بود. در سال ۱۹۹۶ دی‌کاپریو در نقش رومئو در فیلم جدید رومئو و ژولیت (اثر شکسپیر) حاضر گشت. اما با این همه فعالیت و کارنامهٔ خوب هنری فیلم پر سرو صدای تایتانیک (۱۹۹۷) بود که او را تبدیل به فوق‌ستاره‌ای در دنیای هالیوود کرد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0712/01.02/161297.jpg

افول و صعود پس از تایتانیک

********************

بعد از موفقیت بزرگ تایتانیک او حضوری نه چندان دلچسب در فیلم سلبرتی وودی آلن داشت و بعد از آن نیز در سال ۲۰۰۰ یعنی ۴ سال بعد ازتایتانیک در مصاحبه‌ای با مجله تایم اقرار کرد که دوران تایتانیک برای او سخت‌ترین دوران بوده‌است. لئوناردو می‌گوید: «در زمان تایتانیک هیچ گونه رابطه‌ای با خود نتوانستم برقرار کنم، دیگر به آن شهرت دست نخواهم یافت و انتظار مجددش را هم ندارم و چیزی نیست که من حال به دنبالش باشم».

بعد از آن لئو ناردو در فیلم ضعیف ساحل ظاهر شد فیلمی که نه از نظر منتقدان و نه از نظر تماشگران راضی‌کننده نبود و با شکست تجاری شدید مواجه شد.

در سال ۲۰۰۲ دی‌کاپیرو خود را از دنیای پر زرق و برق هالیوود و عکس‌های کلیشه‌ای مجلات دور کرد و تمرکزش را به روی دو اثر موفق اگه می‌تونی منو بگیر به کارگردانی استیون اسپیلبرگ و دار و دسته‌های نیویورکی به کارگردانی مارتین اسکورسیزی را در کارنامه‌اش قرار داد که هر دو فیلم مورد توجه منتقدین قرار گرفتند و نمرات زیادی را دریافت نمودند و هر دو نزدیک به هم اکران شدند. او برای ایفای نقش فرانک آبیگنل جونیور در فیلم اگه می‌تونی منو بگیر نامزد دریافت گوی زرین شد. بعد از آن نوبت به اثر قابل توجه هوانورد که بر اساس زندگی واقعی هاوارد هیوز کارگردان و هوانورد معروف آمریکایی ساخته شده بود رسید. دومین کار مشترک اسکورسیزی دومین کاندیدایی جایزه اسکار بهترین هنرپیشه نقش اول را برای او به ارمغان آورد.

همچنان دی‌کاپریو همکاریش را با اسکورسیزی ادامه داده به طوری که او جایگزین دنیرو در فیلم های هزاره جدید وی است.

دی‌کاپرو در سال ۲۰۰۵ مشغول همکاری سومش با اسکورسیزی به نام رفتگان با حضور ستارگان دیگری چون جک نیکلسون، الک بالدوین و مت دیمون شد در ضمن هنوز ۲ همکاری دیگر مارتین اسکورسیزی و دی‌کاپریو باقی‌مانده‌است. در این سال او برای سومین بار برای بازی در فیلم الماس خونین نامزد دریافت جایزه اسکار شد.

 
لئوناردو دی کاپریو, مارتین اسکورسیزی وکامرون دیاز در سال ۲۰۰۲

او فعالیت‌های وسیعی را برای منابع طبیعی به خصوص در حفظ و نگه‌داری گوریل‌ها انجام می‌دهد و نیز تقبل بخشی از کمک‌های بیمارستان لس آنجلس که مخصوص کودکان سرطانی‌است را به عهده دارد. لیو با موفقیت در سال ۲۰۰۶ به استراحتی کوتاه پرداخت و مشغول ساختن فیلمی در مورد محیط‌زیست شد و این فیلم را به جشنواره فیلم کن برد. همچنین او در فیلم جاده انقلابی (۲۰۰۸) یک بار دیگر با کیت وینسلت همبازی شد. در سال ۲۰۱۰ او در دو فیلم جزیره شاتر و تلقین حضور یافت که هردو از پرفروش‌ترین فیلم‌های ان سال شناخته شدند. در آمد او در سال ۲۰۱۰ به ۶۰ میلیون دلار تخمین زده شد. لئوناردو درسال۲۰۱۱ استراحت پرداخت ودرسال ۲۰۱۲درفیلم جنگوی آزاد شده ساخته ی کوئنتین تارانتینو به بازی پرداخت ودرسال ۲۰۱۳ دردو فیلمگتسبی بزرگ (فیلم ۲۰۱۳)که براساس رمانی به همین نام ساخته ی باز لورمان و گرگ وال استریت ساخته ی مارتین اسکورسیزیکه براساس کتاب دلال بزرگ جوردن بلفورت ساخته شده بود جلوی دوربین رفت لازم به ذکراست که اودراین فیلم تهیه کننده نیزبود این کار پنجمین همکاری دی‌کاپریو و اسکورسیزی بود. لئوناردو برای بازی در گرگ وال استریت چهارمین بار نامزد اسکار شد.

هر آنچه بايد درباره «لئوناردو دي كاپريو» بدانيد + تصاوير

زندگی خصوصی

******************

دی‌کاپریو دارای خانه‌ای در شهر لس‌آنجلس و آپارتمانی در شهر نیویورک آمریکا است. وی همچنین صاحب جزیره‌ای در بلیز است.

او از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۵ با ژیزل بوندشن سوپر مدل برزیلی و از ان پس تا سال ۲۰۱۰ با بار رافائلی مدل اسرائیلی رابطه عشقی داشته‌است. لئو در طی دوسال ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳ با دو مدل دیگربه ترتیب با بلیک لایولی و ارین هیثرتون رابطه داشته است.

Leonardo DiCaprio 2014.jpgسیری در زندگی لئوناردو دی کاپریو
 

سفیر صلح سازمان ملل

***************************

وی در سپتامبر ۲۰۱۴ (شهریور ۱۳۹۳) به سمت سفیر صلح سازمان ملل متحد و نماینده این سازمان در امور تغییرات جوی برگزیده شد. وی از سال ۱۹۹۸ تا کنون همواره برای حفظ محیط زیست تلاش کرده است و در بنیادی که با نام او راه‌اندازی شده، فعالیت می‌کند. او در اکتبر ۲۰۱۴ (مهر ۱۳۹۳) برای ایجاد و گسترش مناطق حفاظت شده دریایی و همچنین متوقف کردن صید غیرقانونی در دریاها و ۵ اقیانوس زمین، ۲ میلیون دلار کمک کرد، مجموع کمک‌های مالی وی در این زمینه به بیش از ۳ میلیون دلار می‌رسد.

نکاتی در باره دی کاپریو

*****************

1- لئوناردو دی کاپریو از 17 سالگی اش تا امروز بدون وقفه کار کرده است. بازیگر شناخته شده ‌هالیوود که متولد 11نوامبر 1974 و در سال 2004 برای بازی در فیلم «خلبان» برنده جایزه گلدن گلوب شد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/b17803b6754f1cac_leonardo_dicaprio.jpg

2- نام دی کاپریو هم برای خودش داستانی دارد. مادر آلمانی او زمانی که در یک نمایشگاه مشغول دیدن یکی از نقاشی‌های لئوناردو داوینچی بوده از پسر متولد نشده اش لگدی دریافت می‌کند و به همین دلیل تصمیم می‌گیرد که نام پسرش را لئوناردو بگذارد. از آنجایی که مادر لئو آلمانی- آمریكایی بوده حالااو به خوبی می‌تواند آلمانی صحبت کند. زمانی که بازیگر فیلم «تایتانیک» 10 ساله بوده یکی از راهنماهایش به او پیشنهاد می‌دهد که اسمش را عوض کند. پیشنهادی که لئو آن را رد می‌کند.
 
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/24.leonardo_di_caprio.jpg
 
3- او برای اولین بار در 14 سالگی جلوی دوربین ظاهر شد و در یکسری مجموعه‌های تبلیغاتی و آموزشی بازی کرد. جالب اینکه او در تمام کارهایی که بازی کرده از جان مایه گذاشته و روی همین اصل بازی او چشم نواز است.

4-نقش او در فیلم «اگه میتونی منو بگیر» بر مبنای یک داستان واقعی ساخته شده بود. فرانک آباگنل جوان ترین فردی بود که تحت تعقیب اف بی آی قرار داشت.

5- دی کاپریو هم مثل تام هنکس جزو طرفداران پر و پا قرص محیط زیست است. به همین دلیل او موسسه ای را راه انداخته که به تمام سازمان‌هایی که قصد جلوگیری از نابودی محیط زیست و زمین را دارند کمک مالی می‌کند. دی کاپریو تا امروز سخنرانی‌هایی زیادی در مورد محیط زیست و همچنین مساله صلح داشته است.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/600full-leonardo-dicaprio.jpg

6- در ماه مارس سال 1997 شیمون پرز، نخست وزیر اسرائیل از دی کاپریو دعوت کرد تا برای کمک به پروژه صلح در خاورمیانه به آن منطقه برود. البته در این سفر بین محافظان او و عکاسی که می‌خواست از این هنرپیشه عکس‌های ویژه بگیرد درگیری فیزیکی رخ داد.
 
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/Leonardo-DiCaprio-Photos-4d5db31ecbc8b.jpg
 
7- در سال 1998 او اتاقی پر از کامپیوتر و دیگر امکانات را به کتابخانه نیو لس فلیز اهدا کرد. جالب اینجا که این اتاق دقیقا در جایی ساخته شده که لئو در آنجا به دنیا آمده بود.
8-دی کاپریو قبل از اینکه قرارداد بازی در فیلم تایتانیک را امضا کند حسابی مردد شده بود چرا که فکر می‌کرد این فیلم جزو فیلم‌هایی نیست که به سبک بازی و روحیات او بخورد.
 
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/leonardo-dicaprio.jpg
 
9- او که برای بازی در فیلم «الماس خونین» به افریقای جنوبی رفته بود سرپرستی یک دختر یتیم را به عهده گرفت البته او این دختر افریقایی را با خودش به آمریكا نبرد و به صورت غیر حضوری هوای او را دارد. لئو با تلفن با دختر خوانده اش صحبت می‌کند و ماهانه برای او پول می‌فرستد. 

10- دی کاپریو برای فیلم الماس خونین معلم زبانی از زیمبابوه گرفت تا لهجه اش را تقویت کند اما لهجه او بیشتر شبیه استرالیایی‌ها شده بود تا مردم افریقا به همین دلیل او مجبور شد تا از یک معلم محلی دیگر استفاده کند.
11- لئوناردو بازیگری است که حریم خصوصی ویژه ای دارد. او نمی‌خواهد که مخاطبانش در جریان زندگی خصوصی او قرار گیرند چرا که اعتقاد دارد با این کار دیگر کسی نقش‌های او در فیلم‌های مختلف را باور نخواهد کرد.

12- او به ورزش هم علاقه دارد. فوتبال، بسکتبال، ‌هاکی و موج سواری ورزش‌های مورد علاقه او هستند که اگر وقت داشته باشد آنها را انجام می‌دهد.
 

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/leonardo_dicaprio2.jpg

13- دی کاپریو عاشق همکاری با مارتین اسکورسیزی است. او عقیده دارد که اسکورسیزی در کارش نابغه است. لئو تقریبا تمام فیلم‌های این کارگردان بزرگ را دیده و از آنها الهام گرفته است.
14- اگر بخواهیم به علایق لئوناردو اشاره کنیم باید موارد زیر را بنویسیم: پاستا غذای مورد علاقه اوست و نیویورک شهر مورد علاقه اش. لئو آلمان را به عنوان بهترین محل برای گذراندن تعطیلات می‌داند. او علاقه خاصی به موسیقی رپ دارد و ماشین مورد علاقه اش فورد موستانگ مدل 1969 است. در مورد کتاب هم بدون شک پیرمرد و دریا نوشته ارنست همینگوی جزو محبوب‌های دی کاپریو است.
 
 
 
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/zac_efron_leonardo_dicaprio.jpg
 
15- او در مورد رابرت دنیروی معروف می‌گوید: «هنگام همکاری با او متوجه جدیت بیش از حد او در کارش شدم. او به جزئیات اهمیت ویژه ای می‌دهد و به همین دلیل است که بازی او همه را جذب می‌کند.»


16- او در انتخابات ریاست جمهوری سال 2004 طرفدار جان کری بود. لئو به 11 ایالت مختلف رفته و 20 سخنرانی در مورد خطرات انتخاب دوباره جرج بوش داشته است.

17-لئوناردو دی کاپریو با دیدن فیلم 3D تایتانیک نمیتواند جلوی خنده اش را بگیرد ..این بازیگر 37 ساله در این فیلم نقش جک را داشت و با این فیلم بود که به شهرت جهانی رسید .جیمز کامرون میگوید : لئوناردو با دیدن تصویر جوانی خود نمی تواند جلوی خنده اش را بگیرد.جیمز همچنین گفته است لئوناردو برای پاک شدن این نقش از ذهن مردم بسیار تلاش کرده تا نقش ماندگار جک از ذهن مردم پاک شود برای همین نقشهای بسیار متفاوت و مختلفی بازی کرده است تا ثابت کنند فقط شخصیت تایتانیک نبوده که او  را به شهرت رسانده است.

خبری از لئوناردو دی کاپریو و تایتانیک + عکس

 
 
 فیلمشناسی
**********

 

سالنام فیلمEnglish titleنقشکارگردان
۲۰۱۱ جی. ادگار (به انگلیسی: J.Edgar) جان ادگار هوور کلینت ایستوود
۲۰۱۰ سرآغاز (به انگلیسی: Inception) دام کاب کریستوفر نولان
۲۰۱۰ جزیره شاتر (به انگلیسی: Shutter Island) ادوارد دنیلز مارتین اسکورسیزی
۲۰۰۸ جاده انقلابی (به انگلیسی: Revolutionary Road) فرانک ویلر سم مندز
۲۰۰۸ مجموعه دروغ ها (به انگلیسی: Body of Lies) راجر فریس ریدلی اسکات
۲۰۰۶ الماس خونین (به انگلیسی: Blood Diamond) دنی آرچر ادوارد زیک
۲۰۰۶ رفتگان (به انگلیسی: The Departed) بیلی کاستیگان مارتین اسکورسیزی
۲۰۰۴ هوانورد (به انگلیسی: The Aviator) هاوارد هیوز مارتین اسکورسیزی
۲۰۰۲ اگر می توانی مرا بگیر (به انگلیسی: Catch Me If You Can) فرانک ابگنیل استیون اسپیلبرگ
۲۰۰۲ دار و دسته های نیویورکی (به انگلیسی: Gangs of New York) آمستردام والن مارتین اسکورسیزی
۲۰۰۰ ساحل (به انگلیسی: The Beach) ریچارد دنی بویل
۱۹۹۸ شهرت (به انگلیسی: Celebrity) براندون دارو وودی آلن
۱۹۹۸ مردی در نقاب آهنی (به انگلیسی: The man in the iron mask) لویی چهاردهم رندال والاس
۱۹۹۷ تایتانیک (به انگلیسی: Titanic) جک داوسن جیمز کامرون
۱۹۹۶ اتاق ماروین (به انگلیسی: Marvin's Room) هنک جری زکس
۱۹۹۶ رومئو و ژولیت (به انگلیسی: Romeo+juliet) رومئو باز لورمن
۱۹۹۵ خورشیدگرفتگی کامل) (به انگلیسی: Total Eclipse) آرتور رمبو آگنیزکا هلند
۱۹۹۵ خاطرات بسکتبال (به انگلیسی: The Basketball Diaries) جیم کارول اسکات کالورت
۱۹۹۵ برنده و بازنده (به انگلیسی: The quike and the dead) فی هرود«بچه» سم ریمی
۱۹۹۴ مهمانی شلیک با پا (به انگلیسی: The Foot Shooting Party) باد آنت هی‏وود-کارتر
۱۹۹۳ چه چیزی گیلبرت گریپ را آزار می دهد (به انگلیسی: What's Eating Gilbert Grape) آرنی گریپ لس هولستروم
۱۹۹۳ زندگی این پسر (به انگلیسی: This Boy's Life) توبی ولف مایکل کتون-جونز
۱۹۹۲ پیچک سمی (شوکران) (به انگلیسی: Poison Ivy) شخص (بی اعتبار) کت شی
۱۹۹۱ حیوان ۳ (مخلوق ۳) (به انگلیسی: Critters 3) جاش کریستین پترسون

     جوایز

      ***********

  • برنده جایزه زیباترین مرد جهان در سال 2011 و 2012
  • ۲۰۰۸-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر برای فیلم جاده انقلابی
  • ۲۰۰۶ -نامزد اسکار بازیگر نقش اول مرد برای فیلم الماس خونین
  • ۲۰۰۶-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر برای فیلم الماس خونین
  • ۲۰۰۶-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر برای فیلم رفتگان
  • ۲۰۰۵ -نامزد اسکار بازیگر نقش اول مرد برای فیلم هوانورد
  • ۲۰۰۵-برنده ی گوی طلایی بهترین بازیگر برای فیلم هوانورد
  • ۲۰۰۲ -نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر برای فیلم اگه می تونی منو بگیر
  • ۱۹۹۷ -نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر برای فیلم تایتانیک
  • ۱۹۹۶-برنده جایزه بهترین بازیگر خرس نقره ای جشنواره برلین برای فیلم رومئو و ژولیت
  • ۱۹۹۴ -نامزد اسکار بازیگر نقش مکمل مرد برای فیلم چه چیزی گیلبرت گریپ را می خورد
  • ۱۹۹۴-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر تکمیلی برای فیلم چه چیزی گیلبرت گریپ را می خورد
  • بیوگرافی کامل لئوناردو دی‌کاپریو + عکس

    ...دستمزدهایی که گرفته است 

  •  

    ********************************************

    اين بازيگر چشم آبي با 200 ميليون دلار ثروت خالص ، يكي از بازيگران ثروتمند است كه عمده ثروت خود را از بازيگري و تهيه كنندگي بدست آورده است . در سال 2013 ديكاپريو با 77 ميليون دلار ثروتمندترين بازيگر هاليوود معرفي شد ولي سال 2014اين عنوان به «رابرت داوني جي آر» رسيد. لیستی از بالاترین دستمزدهایش را در زیر میبینید:

      سرآغاز (2010) - 59میلیون دلار

    «الماس خون» (2006) – 20 ميليون دلار

     «جدا مانده» (2006) – 20 ميليون دلار

     «هوانورد» (2004) – 20 ميليون دلار

     «اگه مي توني منو بگير» (2002) – 10 ميليون دلار

     «گانگسترهاي نيويوركي» (2002) – 10 ميليون دلار

     «ساحل» (2000) – 20 ميليون دلار

     «تايتانيك» (1997) – 5. 2 ميليون دلار

     «خاطرات بسكتبال» (1995) – 1 ميليون دلار

    خانه هاي لئوناردو

    *************

    با چند خانه و آپارتماني كه در شهرهاي مختلف دارد ،‌دي كاپريو كم كم به يك ملاك تبديل مي شود.

    1-عمارت 800 متري «كاربن بيچ هاوس» در ماليبو كه دي كاپريو در سال 2002 به قيمت 6 ميليون دلار خريداري كرد و اكنون 23 ميليون دلار ارزش دارد . «شارليز ترون» و «برد پيت» همسايگان او هستند.

    2- عمارت هاليوود هيلز در مساحتي به وسعت 1387 متر مربع در هاليوود قرار دارد. دي كاپريو اين عمارت را در سال 1999 به قيمت 4 ميليون خريداري كرد و در حال حاضر بيش از 6 ميليون دلار ارزش دارد. «جاستين تيمبرليك» همسايه او در اين محله است.

    3-عمارت ديگري در ماليبو كه در سال 2003 به قيمت 3 ميليون و 780 هزار دلار خريداري شد .

    4-آپارتمان «ريور هاوس» در نيويورك قرار دارد و در طبقه سي و دوم يك برج است.

    جزیره لئوناردو 

    *******************

    «لئو» در سال 2010 جزيره «بلك دوركي» را به قيمت يك ميليون و 750 هزار دلار خريداري كرد . اين جزيره بيش از 4 هزار متر مربع است و در بليز واقع شده است .

    اتومبیلهایش 

    ****************

    «دي كاپريو» چندان ماشين باز نيست . گفته مي شود بين 6 تا 8 اتومبيل دارد ولي مدلهاي مورد علاقه اش تويوتا پريوس ، تسلا روداستر و فيسكر كارما هيبريدي است.

    و...

    ****

    او عاشق تفريح است و ترجيح مي دهد تعطيلات خود را در «كابو سان لوكاس» در خليج كاليفرنيا ، ميامي و هر جا كه آب و هوايي گرم و مرطوب دارد بگذراند.

     او با حيوانات هم رابطه خوبي دارد . «جانگو» سگي فرانسوي از نژاد بول داگ است و لاك پشتي دارد كه قابليت رشد و بزرگ شدن تا 80 سالگي با وزن 100 كيلوگرمي را دارد.

     سرگرمي هاي ديگر او تماشاي پرندگان و بازيهاي ويدئويي است. برندهاي مورد علاقه او شامل ساعت هاي «تگ هوئر» ، پوشاك «مارك باي مارك» ، «آرماني» و «پولو رالف لارن» است.

    نقشهاي ماندگار او از نگاه پايگاه داده هاي IMDB 

    ***********************************

     «اگه ميتوني منو بگير» محصول 2002

    «سرآغاز» محصول 2010

    «الماس خون» محصول 2006

    «تايتانيك» محصول 1997

    «خاطرات بسكتبال» محصول 1995

    «جدا مانده» محصول 2006

    «جانگو آزاد شده» محصول 2012

    «اتاق ماروين» محصول 1996

     «رومئو و ژوليت» محصول 1996

    «گيلبرت گريپ چه مي خورد» محصول 1993

    هوانورد»محصول 2004

    «گانگسترهاي نيويوركي» محصول 2002

    مصاحبه ای کوتاه و صمیمی با لئوناردو

    این یک مصاحبه صمیمی است که در یک حراجی آثار هنری با وی انجام شده است ...

    ****************************

    * می‌شود بگویید اسم کوچک شما از کجا آمده است؟

    - پدر و مادم در حال بازدید از گالری اوفیزی فلورانس در ایتالیا بودند. آنها در برابر اثری از لئوناردو داوینچی متوقف شدند و در حالی که مادرم در انتظار به دنیا آمدن من بود و متوجه لگد زدن من در همان لحظه شد، تصمیم گرفتند اسم من را لئوناردو بگذارند.


    * پدر شما نقاش کتاب‌های کمیک بود. این کتاب‌ها چه تاثیری بر شما داشتند؟


    - من در یک دنیای هنری بزرگ شدم. پدرم با گروه تصویرگران لس آنجلس دوست بود که چهره‌هایی چون رابرت ویلیامز و رابرت کرامب عضوشان بودند و در دهه 70 و 80 من با پدرم به کتابفروشی می‌رفتم و همیشه این هنرمندها را می‌دیدم.


    * وقتی بچه بودید به جمع کردن چیزهایی که دوستشان داشتید، علاقمند بودید؟

    - من کارت‌های بیسبال جمع می کردم. هنوز هم چند جعبه از آنها را نگه داشته‌ام اما حتی یک سکه هم نمی‌ارزند.

    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0712/01.02/IMG09382959.jpg

     

    * شنیده‌ام که به فسیل هم علاقه دارید؟

    - وقتی بچه بودم تقریبا همیشه در موزه تاریخ طبیعی بودم و وقتی بزرگ شدم می‌خواستم همه فانتزی‌های دوره بچگی را حفظ کنم و قطعاتی از آنها را در خانه داشته باشم. برای همین چند قطعه از دایناسورها را دارم. مجموعه‌ای از پوسترهای قدیمی هالیوود را هم جمع‌آوری کرده‌ام. برای من اینها یک شاهکار واقعی هستند. بعضی از لیتوگراف‌ها که از پوسترهای فیلم تهیه شده‌اند هم روی در و دیوار خانه‌ام جای دارند.


    * بعد از فیلم مشهور "رومئو و ژولیت" در سال 1996، بیشتر به جمع آوری آثار هنری توجه نشان دادید. چه چیزی این احساس شما را هدایت می‌کند؟

    - بعد از مشهور شدنم، بیشتر به گالری سوهوی نیویورک رفتم و بیشتر از آنجا آثار هنری را انتخاب می کنم. اما سعی می کنم با شناختی که از هنرمندها دارم این آثار را انتخاب کنم. یکی از اولین قطعه‌هایی که خریدم اثری از ژان-میشل باسکوییت بود.


    * چطور می‌شود دنیای هنر را با هالیوود مقایسه کرد؟

    - خیلی از هنرمندان بزرگ به خوبی شناخته نمی‌شوند، اما آنهایی که سعی کنند کارهایشان را درست مدیریت کنند، می توانند به خوبی بالا بیایند. این بخش شبیه کار سینماست.

    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0712/01.02/IMG09382882.jpg

     

    * چه شیوه‌ای برای جمع‌آوری آثار هنری دارید؟

    - خیلی شبیه فیلم‌هایی که انتخاب می‌کنم. وقتی یک فیلمنامه را می‌خوانم و حس می‌کنم می‌خواهم بخشی از آن باشم هرگز به ژانر یا موضوع فکر نمی‌کنم و فقط می خواهم این کار را انجام بدهم.


    * و موزه محبوب شما؟


    - موزه متروپولیتن. فکر می کنم بزرگترین موزه هنری دنیا باشد.


    * تصویری که الیزابت پیتون از شما کشیده هم در این حراجی هست. چه حسی داشتید؟


    - دیدن این که او با چه توانایی هنری کار می‌کرد، فوق العاده بود.

    * بهترین و جذاب‌ترین وجه بازیگری برای شما چیست؟

    این که می‌توانید خودتان را درون شخصیت و کاراکتر دیگری رها و گم کنید و برای این کار نه تنها چیزی پرداخت نمی‌کنید، بلکه دستمزدی هم می‌گیرید. این مسئله حکم یک روزنه و مخرج بزرگ را دارد. در مورد خودم یک نکته مهم را باید بگویم و آن هم این است که در رابطه با این که چه کسی هستم، هیچ اطمینانی ندارم. احساس می‌کنم هر روز که می‌گذرد در حال تغییر کردن هستم و بازیگری یکی از مهم‌ترین چیزهایی است که به این تغییر دائمی کمک می‌کند.


    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0713/02.03/13920230000095_PhotoL.jpg


    * با مارتین اسکورسیزی در تعداد زیادی فیلم همکاری کرده‌اید. نظرتان درباره او چیست؟


    مارتین (اسکورسیزی) یک کمال گرای کامل است. او به جزئیات توجه خیلی زیادی می‌کند و مجذوب آن‌هاست. همین مسئله فیلم‌های او را از بقیه فیلم‌ها جدا و متمایز می‌کند. یکی از دلایلی که باعث می‌شود بعضی فیلم‌هایش مثل «دار و دسته‌های نیویورکی» گران‌تر از هزینه‌های براورده شده می‌شود و زمان فیلم‌برداری شان هم طولانی‌تر از حد معمول می‌شود، در همین نکته است.

    * در کار بازیگری به ستاره شدن فکر می‌کنید یا نفس خود بازی برایتان مهم است؟


    جوانتر که بودم برایم ستازه شدن و مشهور بودن اهمیت خیلی زیادی داشت و بزودی متوجه شدم در این‌ها چیز زیادی وجود ندارد و ان‌ها ماندگار نیستند. برای همین، به جای این که تلاش کنم یک ستاره باشم، سعی‌ام این است که در نقش‌های متفاوت بازی کنم، تا بتوانم به کمک آن جنبه‌های مختلف و متفاوت شرایط انسانی را به تصویر بکشم. فکر می‌کنم ماندگاری این دومی ، خیلی بیشتر است.

    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0713/02.03/13920230000096_PhotoL.jpg

    * شهرت از نظر شما به معنی چیست؟

    وقتی مردم عادی از شما تعریف زیاد می‌کنند و احساس می‌کنید قدرتی بیش از آن که در زندگی داشته‌اید را کسب کرده‌اید، دلیل آن نمی‌شود که مغرور شوید و خودتان را برتر از دیگران فرض کنید. حالا اگر در چنین وضعیتی به مردم توهین و بی ادبی هم کنید که ای وای! در این حالت،شما ارزیابی و حس غلطی نسبت به خودتان و میزان اعتبار و اهمیت خود پیدا کرده‌اید و دچار خودبزرگ‌بینی شده‌اید. خیلی خنده‌دار می‌شود که فکر کنیم عامل اصلی و محوری تغییرات و اصلاحات تاریخی شده‌ایم. ارزیابی غلط از شهرت می‌تواند به چنین نتیجه‌ای ختم شود.

    * سینما و بازیگری موفقیت مالی ویژه‌ای برایتان فراهم کرده است؟

    خیر، زندگی مجلل و پر ریخت و پاشی ندارم. با جت خصوصی سفر نمی‌کنم و بادی‌گارد هم ندارم. خریدهای عجیب و غریب و جنجالی هم نمی‌کنم، فقط یکی دوتا خانه دارم و چون به ساعت علاقه خیلی دارم، یکی از آن گران قیمت‌هایش را با دستمزد یکی از فیلم‌هایم خریدم. البته به پوسترهای فیلم‌های سینمایی هم علاقمندم و کلکسیونی از آن‌ها (به خصوص کلاسیک‌ها) را خریداری و جمع‌آوری کرده‌ام.

    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0713/02.03/13920230000094_PhotoL.jpg


    * بالا رفتن سن را چگونه ارزیابی می‌کنید و چه احساسی نسبت به آن دارید؟

    همان حسی را دارم که هر آدم معمولی دیگر نسبت به این موضوع دارد. آدم‌ها از گذر زمان و بالارفتن سن چه انتظاراتی دارند؟ البته حالا هم که سی و نه ساله شده‌ام، نمی‌توانم بگویم تبدیل به یک آدم بالغ و بزرگ شده‌ام. البته بعضی وقت‌ها به خودم می‌گویم ای کاش هنوز هجده ساله بودم. در کل، تلاشم این است که همراه با زمان حرکت کنم و در هر سن و سالی ، مناسب با آن عمل کنم.

    * کدام جنبه شهرت را دوست ندارید؟

    مغرور شدن را. این مسئله باعث می‌شد تا نتوانید نقش‌هایتان را هم به خوبی و درستی بازی کنید. البته من جزو بازیگران خوش شانس صنعت سینما بوده‌ام. خیلی زود مشهور شدم و با فیلم سازان بسیار بزرگی کار کردم. این را می‌دانم که خیلی‌ها دوست دارند در موقعیت من باشند. بسیاری را می‌شناسم که نسبت به من سختی‌های بیشتر و بزرگتری را تحمل کردند، ولی نتوانستند تبدیل به بازیگران مطرحی شوند. همین مسئله باعث می‌شود تا قدر موقعیتم را بدانم و مواظب باشم که با ندانم کاری‌های احمقانه، آن را خدشه‌دار نکنم.

    فکر می‌کنید چرا مردم عادی این قدر به شایعات مربوط به هنرمندان اهمیت می‌دهند؟

    از یک طرف، رسانه‌های گروهی به این هیجان دامن می‌زنند و افکار عمومی را به سمت این شایعات می‌کشانند و از طرف دیگر، مردم عادی تصورات عجیب و غریب و غیرواقعی از هنرمندان دارند. به همین دلیل است که اصرار دارند تا حد امکان چیزهای بیشتری درباره بازیگران بدانند. آنها می‌خواهند بدانند ما موجودات متفاوتی هستیم یا کسی هستیم دقیقاً مثل خود آنها.


    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0713/02.03/13920202000027_PhotoL.jpg


    از بازی در نقش کاراکترهایی جوان‌تر از خودتان هراس ندارید؟


    خیر، من هنوز هم می‌توانم در نقش کاراکترهایی بازی کنم که جوانتر از خود من هستند، در نقطه مقابل آن، توانایی بازی در نقش کاراکترهایی که بزرگتر از خودم هستند را هم دارم. چرا باید فقط در نقش کسانی بازی کنم که هم سن و سال خودم هستند؟

    بازی در فیلم‌های سینمایی در طول این سال ها چه چیزی را به شما آموخته است؟

    این واقعیت تلخ را که در حرفه ما، این فیلم‌ها هستند که در یاد و خاطره جمعی تماشاگران می‌مانند و نه تصویر چهره بازیگران، شما کافی است مدتی در این حرفه باشید که متوجه این موضوع شوید. بازیگران و چهره آنها، کارکرد و کارآیی کوتاه مدت دارد. در درازمدت این فیلم‌ها هستند که جاودان می‌شوند.

    از شما به عنوان یکی از بازیگران کم حرف و حتی خجالتی سینما اسم می‌برند.

    واقعاً آدم‌ ساکت و آرامی نیستم. اما خیلی‌ها فکر می‌کنند چنین آدمی هستم. خودم یک جورهایی احساس می‌کنم در دسته آدم‌های شورشی قرار می‌گیرم. حس می‌کنم کمی متفاوت از دیگران هستم. اما در جایی که احساس می‌کنم سکوت کار و رفتار بهتری است، پرحرفی نمی‌کنم. از دوران کودکی با آن که در هالیوود بزرگ شده‌ام، آدم آرامی بوده‌ام و هیچ وقت به سراغ کارهای خلاف و دردسرساز نرفتم. باور کنید که دروغ نمی‌گویم! در دوران نوجوانی از آن دسته کسانی نبودم که سیگار می‌کشیدند. در عین حال، خیلی کم عصبی می‌شوم یا گریه می‌کنم. اما خیلی زیاد هیجان‌زده می‌شوم. کمتر پیش می‌آید خیلی خوشحال یا خیلی غمگین شدم.

    از چه چیزی خیلی می‌ترسید؟

    از صحبت کردن جلوی تعداد زیادی آدم متنفر هستم. نمی‌توانم چنین کاری را انجام دهم و نمی‌دانم چرا. اما برعکس آن، ملاقات و دیدار با آدم‌های مختلف، یکی از وسوسه‌های بزرگ زندگی‌ام است. پس از این دیدارها، سعی می‌کنم کارهایشان و رفتارشان را تقلید کنم. انجام دادن این کار را خیلی دوست دارم. در دوران کودکی خجالتی بودم. اما کم کم یاد گرفتم در جمع حاضر شوم و به سراغ ماجراجویی و ناشناخته‌ها بروم.

    از چه چیز حرفه بازیگری ناراضی هستید؟


    حرفه ما یک حرفه حقه‌باز است که حتی سر خود ما هم کلاه می‌گذارد! اگر شما نتوانید در هر فیلمی نقش‌تان را خوب و درست بازی کرده و در قالب آن نقش موردنظر فرد بروید، بلافاصله این جمله را می‌شنوید که «می‌بینیِ، او فقط در همان یک نقش خوب بازی کرد و توانایی حضور در نقش‌های مختلف را ندارد» و شنیدن این جمله خیلی سخت است.


    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0713/02.03/13910801000515_PhotoL_V.jpg


    درباره کارنامه بازیگری‌تان چه می‌گویید؟

    تصدیق می‌کنم که در ابتدای ورود به حرفه بازیگری، در نقش‌ها و فیلم‌های کم ارزش بازی کردم. اما آدم از تجربه‌ها درس گرفته و یاد می‌گیرد که خطاهای گذشته را تکرار نکند. اما در عین حال، یادتان باشد در آن سنی که من بازیگر شدم، خیلی چیزها را نمی‌دانستم و بیشتر می‌خواستم مورد توجه باشم و دیده شوم.

    هالیوود را دوست دارید؟

    اهمیتی ندارد که دوستش دارم یا خیر. در این جا، شما با یک سری تضادها و تناقضات روبه‌رو هستید که به نظر نمی‌رسد حل شدنی باشند. در این شهر خیلی‌ها به شما لبخند می‌زنند و برایتان آرزوی موفقیت می‌کنند، ولی در عمل می‌خواهند (و آرزو می‌کنند) که بدبخت و بینوا شوید.به زودی متوجه این مسئله می‌شوید که موفقیت شما باعث ناراحتی خیلی‌ها می شود و آنها ترجیح می‌دهند به جای موفقیت، سقوط کنید و با شکست روبرو شوید.آن ها زمین خوردن شما را می خواهند.

    ---

    ***************************************************

      و...در پايان جمله اي از لئوناردو نقل مي كنم:

    « بهترين چيز هنرپيشگي اين است كه مي تواني خودت را در قالب يك شخصيت ديگر فراموش كني و در حقيقت اين چيزي است كه من براي آن دستمزد مي گيرم. و اين يك راه فوق العاده براي خارج شدن از خود و روزمرگي است. همانطور كه به زندگي خود توجه مي كنم مطمئن نيستم كي هستم، و به نظر مي رسد كه هر روز در حال تغيير هستم.»  

                                                                                            پایان

     

      

     
تعداد بازدید از این مطلب: 11014
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

سه شنبه 30 دی 1393 ساعت : 8:9 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
آنتونیو باندراس:یک ماتادور در هالیوود
نظرات

باندراس :یک ماتادوردر هالیوود

گردآوری،ویرایش و تدوین:مهردادمیخبر

منبع:ویکیپدیا.آکاایران.سیمرغ.جام جم آنلاین

*************************************************************

 

مقدمه

خوزه آنتونیو دومینگوئز باندراس ( José Antonio Domínguez Bandera) که بیشتر با نام آنتونیو باندراس شناخته می‌شود، بازیگری اسپانیایی  تبارمی‌باشد.او یکی از معروفترین بازیگران اسپانیایی تباردر سینمای هالیووداست.

باندراس در سال ۱۹۸۲ در فیلمی بامهارت یک نقش کوتاه اجرا کرد و مورد تشویق همه قرار گرفت. سپس در سال ۱۹۸۵ در فیلم ماتادور به کارگردانی «آلمودوار» ایفای نقش نمودو بعداز آن در سال ۱۹۹۲ در فیلم پادشاهان مامبو خوش درخشید و راهش برای ورودبه هالیوود باز شد، البته آنتونیو در آن زمان هنوز انگلیسی را به خوبی نیاموخته بود، لذا در آن فیلم دیالوگ‌ها را به زبان انگلیسی حفظ کرد و بالهجه اسپانیایی به بیان جملات پرداخت.گام بعدی او بازی با تام هنکس در فیلم فیلادلفیا بود. چندی بعد در برابر تام کروز و برد پیت قرار گرفت و در در فیلم مصاحبه با دراکولا ایفای نقش کرد و سپس با بازی در فیلم خانه اشباح به شهرت رسید.باندراس با ایفای نقش در فیلم نقاب زورو در سال ۱۹۹۸ به همراه آنتونی هاپکینز و کاترین زتا جونز در سطح فیلم‌های برتر مطرح شد

Antonio Banderas-Melanie Griffith-2010.jpg
 

     نکته:(در سال ۱۳۸۸ در ایران فیلمی اکران شد به نام دو خواهر که کپی فیلم two much ساخته باندراس بود.)

زندگینامه

آنتونیوباندراس در مالاگا، آندلس، اسپانیا ودرروز 10 اوت 1960زاده شد، پدر او پلیس و مادرش یک معلم بود و او یک برادر به نام فرانسیسکو داشت. چندی بعد باندراس دین خود را کاتولیک انتخاب کرد.او از همسر اول خود، آنا لزا، طلاق گرفت و در سال ۱۹۹۶ با ملانی گریفیث ازدواج کرد و آنها صاحب دختری به نام استلا باندراس شدند.

آنتونیو باندراس

باندراس یک متر و هفتاد و پنج سانتی متر قد دارد. او پیش از بازیگری بازیکن فوتبال بود. ولی از وقتی که در ۱۴ سالگی پایش شکست، فوتبال را کنار گذاشت و به بازیگری روی آورد و هر کسی با دیدن او به یاد زورو می افتد. پدر آنتونیو یک پلیس بود و مادرش معلم مدرسه. باندراس جوان یک کاتولیک بود. اما سرانجام خود را از اعتقادات مذهبی جدا کرد. او می خواست یک بازیکن حرفه ای فوتبال شود. در تیم مدرسه هم بازیهای درخشانی انجام می داد. ولی این رویای او با شکسته شدن پایش نقش بر آب شد. در این زمان بود که در مدرسه هنرهای دراماتیک در مالاگا آموزش به تحصیل تئاتر مشغول شد و اولین نقش خود را در یک تئاتر کوچک ایفا کرد. او توسط پلیس اسپانیا به دلیل بازی در تئاتر برتولد برشت دستگیر شد. زیرا از نظر دولت دیکتاتور وقت و ژنرال فرانکو این کار غیر قانونی بود. او تمام شب در اداره پلیس بود. در کل او سه یا چهار بار به دلایل مشابه دستگیر شد. در سال ۱۹۸۱ در ۱۹ سالگی به مادرید مهاجرت کرد. همزمان به نویسندگی هم می پرداخت تا اینکه به تئاتر ملی اسپانیا پیوست. در سال ۱۹۸۴ بازی او به عنوان یک همجنسباز سر و صدای فراوانی ایجاد کرد. 

او در سال ۱۹۹۲ به هالیوود رفت و فیلم mambo kings را بازی کرد. چون در آن زمان آنتونیو انگلیسی بلد نبود تنها جملات انگلیسی را حفظ کرده بود و بیان می کرد بدون اینکه بداند چه می گوید. در سال ۱۹۹۳ با تام هنکس در فیلادلفیا همبازی شد و در فیلم Interview with the Vampire نقش متضاد تام کروز و برد پیت را بر عهده گرفت. در سال ۱۹۹۸ نقش زورو را همراه با کاترینا زتا جونز و آنتونی هاپکینز بازی کرد. گر چه این نقش را بعدها در سال ۲۰۰۵ تکرار کرد. 
او در سال ۱۹۹۶ توسط "مجله مردم" به عنوان یکی از ۵۰ نفر زیبای جهان برگزیده شد. در همین سال با ملانی گریفیت بازیگر آمریکایی ازدواج کرد. این زوج در حال حاضر یک دحتر به نام استلا دارند. البته پیش از آن با آنا لزا ازدواج کرده بود که حاصل آن جدایی در سال ۱۹۹۶ بود. او عاشق تیم رئال مادرید است و نیمی از اوقات خود را در آمریکا و نیمی دیگر را در اسپانیا می گذراند. 


او در سال ۱۹۹۶ به عنوان یکی از ۱۰۰ ستاره سکسی دنیا برگزیده شد. او در مورد نقشهای خود گفته است که توجهی که به صداپیشگی اش در شرک ۳ داشته است بیش از توجهی است که به نقش زورو داشته . برد پیت نیز در مورد او می گوید: " او بازیگر بسیار توانایی است که با هنرش شما را به وجد می آورد ولی اگر با هنرش نتواند این کار را بکند با چهره اش مسلما می تواند." مسلما تمام علاقه مندان موسیقی نیز اجرای باندراس با گیتار در فیلم دسپرادو را به خاطر دارند. آهنگی که نام اصلی آن Canción Del Mariachi بود.

خصوصیتهای دیگر باندراس

(میهن پرست احساساتی)
آنتونیو خود را یك بازیگر اسپانیایی می‌داند كه در ایالات‌متحده زندگی و كار می‌كند. با اینكه همه او را به‌عنوان یكی از بازیگران مطرح فیلم‌های هالیوود می‌دانند اما خودش دوست دارد درسینمای اسپانیا نیز دیده شود و می‌گوید: «خودم را عمیقا وابسته و متعلق به سینمای اسپانیا می‌دانم و هرزمان كه پیشنهاد خوبی از سوی صنعت سینمای كشورم به من بشود با كمال میل همكاری خواهم كرد. من هم مثل بقیه بازیگران بین‌المللی فعالیتم را محدود به سینمای كشورم نكرده و در پروژه‌های خوب بین‌المللی كه خارج از مرزهای اسپانیا ساخته می‌شوند، بازی می‌كنم.»



 (عاشق فرزندانش است)
 یكی از تجربه‌های سینمایی آنتونیو باندراس، صداپیشگی در مجموعه «شرك» بود كه به جای گربه چكمه‌پوش صحبت می‌كرد. طبق گفته‌های باندراس فرزندانش همیشه از او می‌خواستند كه در پروژه‌های انیمیشن و زنده كه برای بچه‌ها ساخته می‌شود همكاری كند. او می‌گوید: «فرزندانم از خود من خوشحال‌تر هستند كه نسخه سینمایی گربه چكمه‌پوش ساخته شده است.»



( سلیقه‌اش درانتخاب غذا و ورزش بهترین مشخصه برای معرفی شخصیتش است)
باندراس عاشق غذاهای تند و چرب است و اهل ورزش نیز هست و به سواركاری و شمشیربازی علاقه بسیاری دارد.


   
( فعالیت هایی غیر از سینما)
آنتونیو باندراس به‌دلیل كارهای سیاسی و مخالفت با دیكتاتوری ژنرال(فرانسیسكو فرانكو)در اسپانیا در دوره جوانی (هنگامی كه حدودا 20ساله بود) چهار بار دستگیر و زندانی شد. پس از آن در سال 1980 به مادرید رفت و مدتی به‌عنوان فروشنده و همچنین پیش‌خدمت كار كرد.

 (اتفاقات در زندگی او مهم است)
پدر و مادر آنتونیو بسیار سختگیر بودند و آنتونیو در كودكی بسیار خشن بود و قصد داشت فوتبالیست شود اما بعد از شكستگی پایش در 14سالگی فوتبال را كنار گذاشت و به تئاتر روی آورد.



 (می‌تواند سریع تصمیم بگیرد)
آنتونیو در 14سالگی درسالن تئاتر محلی مالاگا یك نمایش موزیكال را دید و به‌طور ناخودآگاه احساس كرد به بازیگری علاقه‌مند است و از همان روز تصمیم گرفت بازیگر شود.

 (جزئیات نگرانش می‌كند)
آنتونیو باندراس هیچ‌وقت نمی‌خواسته یك ستاره سینمای تجاری باشد و زمانی هم كه در ایالات‌متحده و فیلم‌های آن ایفای نقش می‌كند، بیشتر به دنبال نقش‌ها و فیلم‌های خوب است و اصراری ندارد كه درهرنوع پروژه‌ای بازی كند. باندراس در این مورد می‌گوید:‌ «زندگی پرهیاهوی سینمای تجاری و تبلیغات دروغین آن را دوست ندارم. برای من پذیرش جاروجنجال‌های آن، كار ساده‌ای نیست.»

 (در زندگی او سفر نقش مهمی دارد)
 آنتونیو باندراس در 14سالگی در مدرسه هنرهای دراماتیك مالاگا ثبت‌نام كرد و پس از آن وارد تئاتر محلی اسپانیا شد. این گروه تئاتر به مدت 5سال به سراسر اسپانیا سفر و در خیابان و مكان‌های مختلف برنامه اجرا كرد.در زندگی اش تقریبا همیشه در سفر است.

...ویک مصاحبه با وی

باندراس در گفتگویی که در سال 2011 انجام داد درباره جنبه‌های مختلف کاراکترش در فیلم (پوستی که درآن زندگی میکنم)و همكاری دوباره‌اش با دوست قدیمی فیلمساز خود، پدرو آلمودوار صحبت می‌كند. همكاری جدید آلمودوار و باندراس ماه می 2011 در جشنواره فیلم كن نمایش داده شد:

-بسیاری از حضور شما در فیلمی از پدرو آلمودوار و بازگشت به سینمای اسپانیا تعجب كردند!
تعجبی ندارد. من یك بازیگر اسپانیایی هستم كه در آمریكا زندگی و كار می‌كنم. همیشه دوستدار سینمای كشورم بوده‌ام و خودم را عمیقا وابسته و متعلق به آن می‌دانم. هر زمان كه پیشنهاد خوبی از سوی صنعت سینمای كشورم به من بشود، با كمال میل همكاری خواهم كرد. من هم مثل بقیه بازیگران بین‌المللی، فعالیتم را محدود به سینمای كشورم نكرده و در پروژه‌های خوب بین‌المللی كه در خارج از مرزهای اسپانیا ساخته می‌شود نیز بازی می‌كنم.

-در دهه 80 میلادی با بازی در فیلم‌های آلمودوار هم در‌داخل و هم در خارج از اسپانیا تبدیل به یك چهره سرشناس شدید. همكاری مجدد با او پس از این همه سال چگونه بود؟
همیشه كارهای پدرو را دوست داشته‌ام و همكاری با او برایم باعث افتخار است. مدیون او و كمك‌های بی‌دریغ او هستم. پدرو نه فقط بهترین كارگردان معاصر سینمای اسپانیا، كه یكی از بهترین فیلمسازان بین‌المللی است. او تعدادی از بهترین محصولات هنری سینمای جهان را كارگردانی كرده و بازیگران بزرگ بین‌المللی خواهان همكاری با او هستند. به‌همین دلیل، برای من همكاری مشترك و مجدد با او یك افتخار بزرگ است. ما آخرین بار در فیلم تحسین شده «ببندم، بازم كن» در سال 1990 همكاری كردیم، بعد از آن من راهی آمریكا شدم و دیگر فرصت همكاری مجدد فراهم نشد. او از بازیگران خود بازی‌های خیلی خوبی می‌گیرد و در تمام این سال‌ها آرزو می‌كردم (و منتظر بودم)‌ كه او كار روی پروژه‌ای را شروع كند كه بتوانم در آن با او همكاری داشته باشم.

-اولین بار كه فیلمنامه را خواندید، چه واكنشی نشان دادید؟
همان واكنشی كه هر بار پس از خواندن فیلمنامه‌ای از پدرو دارم. شگفت‌زده شدم. نوشته‌های او ، آدم را شگفت‌زده كرده و به هیجان می‌آورد. همیشه چیزی پررمز و راز در فیلمنامه‌های او وجود دارد كه تعجب بازیگر را برمی‌انگیزد. پدرو همیشه چیز تازه برای ارائه كردن دارد و شما می‌دانید كه باید منتظر یك سفر هیجان‌انگیز درونی و افسانه‌ای باشید. اولین چیزی كه پس از خواندن فیلمنامه متوجه شدم، این بود كه كاراكتر محوری قصه، شخصیتی تازه بود كه مرا كاملا از آن كاراكتر هالیوودی مرسوم كه طی سال‌های اخیر بازی كرده‌ام، دور و جدا می‌كرد. در اكثر فیلم‌های هالیوودی نقش یك آدم رمانتیك آمریكای لاتینی را بازی می‌كردم و پوستی كه در آن زندگی می‌كنم عزمتی باشكوه از این نوع نقش‌ها به سمت یك نقش و كاراكتر غیرمتعارف بود. این شخصیت در عین سادگی، یكسری پیچیدگی‌های درونی، روحی و روانی داشت. به پدرو گفتم این نقش را فقط با راهنمایی‌های او می‌توانم بازی كنم و در تمام مراحل كار باید كاملا در كنارم باشد.

-عزیمت از آن نقش‌های به ظاهر كلیشه‌ای و بازی در چنین نقشی كار ساده‌ای بود؟
به هیچ وجه. بازی در نقش‌های غیرمتعارف، رنج و ممارست خاصی‌ می‌طلبد. شما باید ذات شخصیت مورد نظر را كشف كنید، سپس یك بازی زیرپوستی ارائه دهید. مطالعه نقش، وقت می‌برد و دقت خاصی می‌طلبد. به همین دلیل، عزیمت از آن نقش‌های معمول و متداول به سمت یك چنین نقشی، حكم یك پروسه سخت و دشوار را داشت، ولی با وجود تمام سختی‌های كار، این نوع نقش‌ها را دوست دارم و از بازی در آنها لذت می‌برم. چالشی كه در این كار وجود دارد، برایم جذاب است. نقش و كار روی آن سخت و طاقت‌فرساست و شما هم نمی‌خواهید تسلیم شده و عقب‌نشینی كنید. رمز و جذابیت بازیگری در همین است.

-هدایت پدرو آلمودوار در این رابطه چگونه بود؟
او می‌خواست این شخصیت در همه حال تحت كنترل باشد و نباید هیولای درون او خودش را آشكار می‌كرد. این وجه از شخصیت این آدم باید پنهان می‌ماند و انجام این كار، چندان هم ساده نبود. ظاهر شخصیت باید آن چیزی را نشان داده یا به نمایش می‌گذاشت كه با واقعیت درونی او فاصله زیادی داشت.

در حقیقت، این شخصیت باید جلوی بقیه آدم‌های قصه فیلم، نقش بازی می‌كرد و این نقش در نقش كه باید به صورت همزمان توسط من بازی می‌شد، كار‌دشواری بود. با این حال پدرو با ارائه این شخصیت به من، درهای تازه‌ای را به رویم باز كرد و یك شكل متفاوت بازیگری را به من آموخت. او با این كار، چهره دیگری از فن بازیگری را در معرض دید و قضاوت عمومی قرار داد.

-این روزها بازی در چنین نقش‌هایی مطلوب شماست؟
من 51 سال سن دارم و می‌خواهم فرصت و امكان آن را پیدا كنم كه در نقش كاراكترهایی ظاهر شوم كه تا قبل از این فرصت بازی در آنها را نداشته‌ام. مایلم كه بیشتر در این جور نقش‌ها ایفای نقش كنم.

هالیوود بجز با بازیگران اكشنی همچون آرنولد و ون‌دم، با هنرپیشگان لهجه‌دار خارجی چندان مهربان نبوده است، ولی مثل این كه شما یك استثنا هستید.
شاید یك دلیل آن این باشد كه هیچ وقت نمی‌خواستم یك ستاره هالیوودی باشم. در آمریكا هم بیشتر به دنبال نقش‌ها و فیلم‌های خوب بودم و اصراری نداشتم كه در هر نوع پروژه‌ای بازی كنم. زندگی پرهیاهوی هالیوودی و تبلیغات دروغین آن را دوست ندارم. یادتان باشد كه من یك بازیگر اروپایی هستم و از جایی می‌آیم كه ‌ پس‌زمینه قوی فرهنگی و اجتماعی دارد. در اروپا فیلم و نقش، مهم‌ترین عنصر برای یك بازیگر هستند و او به جنبه‌های تبلیغاتی كار اهمیت زیادی نمی‌دهد. برای من كه در چنین سیستمی آموزش دیده و رشد كرده بودم، پذیرش جار و جنجال‌های هالیوودی كار ساده‌ای نیست. در آمریكا هم تمام سعی‌ام این بود كه در فیلم‌های خوب بازی كنم و خودم را به عنوان بازیگری به تماشاچی بشناسانم كه به دنبال ارائه ‌ بازی طبیعی و معقولی است.

-پوستی كه در آن زندگی می‌كنم براساس قصه یك كتاب پرخواننده ساخته شده است. آن كتاب را خوانده بودید؟
مدت‌ها قبل از این كه قرار باشد فیلم را بازی كنم، آن كتاب را مطالعه كردم. احساس كردم قصه جذابی دارد و كاراكتر اصلی آن یك جراح پلاستیك كه در پنهان، روحیه‌ای فرانكشتاینی‌گونه دارد و درصدد انتقام گرفتن از آزاردهندگان دخترش است، خیلی مورد توجهم قرار گرفت. نمی‌خواهم این جمله را تكرار كنم كه با خواندن كتاب، به این فكر افتادم كه در اقتباس سینمایی احتمالی آن، نقش این دكتر را بازی كنم. زمانی كه پدرو با من تماس گرفت، این كتاب تقریبا از یادم رفته بود. دوباره آن را خواندم و جالب است كه این بار چیزهای تازه‌ای در ارتباط با این كاراكتر و دنیای پیرامونش را كشف كردم.

-فكر می‌كنید آلمودوار با این فیلم، قصد ساخت چگونه اثری را داشت؟
احساس می‌كنم یك جورهایی می‌خواست فیلمی شبیه آثار صامت فرتیزلانگ و در مایه‌های دلهره‌آور بسازد. خود‌پدرو هم سر صحنه فیلمبرداری می‌گفت: پوستی كه در آن زندگی می‌كنم چنین حال و هوایی را می‌طلبد. ملودرام، ژانر مورد علاقه اوست و حالا با این فیلم، یك كار دلهره‌آور ارائه داده است. حس عمومی سر صحنه فیلمبرداری این بود كه این نوع فیلمسازی می‌تواند فرصت‌ها و احتمالات زیادی را در كنار هم قرار دهد تا به نتایج و فرصت‌های متفاوتی دست پیدا كند.


-وقتی نقش را بازی می‌كردید، چه حسی داشتید؟

فیلم را كه نگاه می‌كنید،‌ متوجه می‌شوید این شخصیت، آزار روحی زیادی دیده، ولی تلاش دارد آن را نشان ندهد و از چشم دوربین و بقیه كاراكترهای قصه پنهانش كند. این توفان و تلاطم درونی رنج كشیده در وجود این آدم پردردسر، به وضوع به نمایش درمی‌آید. او از هر نوع یكدلی و همراهی فارغ است و توانایی آن را ندارد، بشدت خونسرد است و من باید همه این حالات را جلوی دوربین نشان می‌دادم. تماشاگران فیلم بتدریج حس بی‌رحمی، دیوانگی و اشتیاق دیوانه‌وار او برای انتقام را كشف می‌كنند.

------------------------

فیلم‌های باندراس

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 6365
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

دو شنبه 29 دی 1393 ساعت : 8:22 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
براد پیت پسر زیبای هالیوود!
نظرات

 

           

برادپیت: پسرزیبای هالیوود!

            (گردآوری و تدوین مطالب: مهرداد میخبر)

منبع: (مطالب:ویکیپدیا.آکاایران.www.persianpersia.com)(تصاویر: ویکیپدیا.تاپ ناب)

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)براد

ویلیام بردلی «بِرَد» پیت ( William Bradley "Brad" Pitt) ‏ بازیگر و تهیه کننده آمریکاییاست. وی تاکنون پنج‌بار نامزد دریافت جایزه اسکار و جایزه گلدن گلوب و یک‌بار برنده جایزه گلدن گلوب شده است. اولین فیلمی که باعث شناخته‌شدن برد پیت شد، فیلم تلما و لوییز محصول سال ۱۹۹۱ بود. اما اولین نقش‌های موفق و اصلی وی در فیلم‌های بعدی‌اش چون رودخانه‌ای که از آن میان می‌گذرد (۱۹۹۲)، مصاحبه با خون‌آشام (۱۹۹۴) و افسانه‌های خزان (۱۹۹۴) اتفاق افتاد. دو فیلم هفت و ۱۲ میمون باعث تحسین وی از سوی منتقدین شد و در نهایت نیز بخاطر فیلم ۱۲ میمون، برای اولین بار نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و همچنین برنده یک جایزه گلدن گلوب شد. حدود ۴ سال بعد، فیلم باشگاه مبارزه با بازی برد پیت به نمایش درآمد و سپس نقش‌آفرینی وی در سه فیلم یازده یار اوشن، دوازده یار اوشن و سیزده یار اوشن توجه مخاطبان را به سویش جلب کرد. با این وجود اما از نظر درآمد، پروفروش‌ترین فیلم‌هایش، تروآ، آقا و خانم اسمیت و جنگ جهانی زد هستند. دومین و سومین نامزدی دریافت جایزه اسکار برد پیت برای فیلم‌های دیگرش، مورد عجیب بنجامین باتن (۲۰۰۸) و مانیبال (۲۰۱۱) بود. پیت مالک یک شرکت تهیه فیلم به نام پلن بی اینترتینمنت است که چند فیلم وی مانند جدا افتاده و مانیبال محصول این شرکت هستند. هردوی این فیلم‌ها نیز موفق بودند، بطوری که فیلم جداافتاده برنده جایزه اسکار بهترین فیلم، و فیلم مانیبال نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم شدند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

زندگی و فعالیت سینمائی 

پیت در 18 دسامبر 1963 ودر شهر شنی در ایالت اوکلاهاما به دنیا آمد. پدر او ویلیام الوین پیت، در یک شرکت حمل‌ونقل مشغول به کار بوده و مادرش جین اتا، در مدرسه‌ای به عنوان مشاور کار می‌کرد. به زودی و به همراه خانواده‌اش به اسپرینگفیلد، میزوری می‌روند، جایی که او به همراه برادرش داگلاس و خواهر جولی زندگی کردند. وی یک مسیحی بپتیست است.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

 در نوزده‌سالگی برای جستجوی راهی برای رسیدن به موفقیت راهی لس‌آنجلس شد. در حالی که پیش از آن حتی فکرش را هم نکرده بود که روزگاری بازیگر سینما خواهد شد. پس از نزدیک به یکسال جستجو و این‌ دروآن‌در زدن در لس‌آنجلس، خیلی اتفاقی وارد دنیای بازیگری شد. نخستین تجربه او در این حیطه حضوری کوتاه در مجموعه تلویزیونی دالاس (۱۹۹۱ ۱۹۷۸)‌ بود. پس از آن در مجموعه‌های تلویزیونی دیگری مثل روزهای افتخار (۱۹۹۰)‌ ظاهر شد.
در همین دوران کارش را در سینما با ایفای نقش‌های کم اهمیت در آثاری نه‌چندان مشهور مثل بریدن کلاس (پالنبرگ)‌ و خوشبخت با هم (دامسکی)‌ آغاز کرد. ضمن این‌که در این دوران بیشتر به عنوان مدل شلوارهای جین «لی‌وایز» شناخته می‌شد تا یک بازیگر جدی. در واقع برای اولین‌بار با حضور در فیلم تلماولوئیز (ریدلی اسکات)‌ در سال ۱۹۸۹ بود که به عنوان یک بازیگر شناخته شد. ریدلی اسکات در این فیلم دیدنی نقش فرعی اما مهم و تاثیر‌گذار به او داد.
در این‌جا او نقش جوانی را بازی می‌کند که پس از آشنایی با تلما (با بازی جینا دیویس)‌ پول‌های او را می‌رباید و تلما به لوئیز (با بازی سوزان ساراندون)‌ پیشنهاد می‌کند که روش‌ همان جوانک را پیش بگیرند و در سر راه‌شان به یک سوپرمارکت دستبرد بزنند. تلما ولوئیز یکی از مهم‌ترین فیلم‌های ریدلی اسکات و یک فیلم جاده‌ای تاثیر‌گذار بود که به دلیل ارائه روش‌ها و راه‌حل‌های عملی‌‌ زن آزاد‌خواهی در سینما مورد انتقاد و خشم بسیاری از مردسالاران قرار گرفت.
تقریبا همه مردهای داستان جزو عناصر منفی آن‌اند و در بین آنها همین برادپیت هم هست که در راه اکلاهاماسیتی توسط دو شخصیت اصلی داستان سوار اتومبیل‌شان می‌شود تا به مقصد برسد، اما در نهایت با دزدیدن پول‌ آنها از داستان غیب‌اش می‌زند. برادپیت با همین نقش فرعی و کوتاه اما مهم و تاثیر‌گذار خوش‌ درخشید و برای اولین بار خود را به عنوان یک بازیگر شناساند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
برادپیت در همان سال در اولین فیلم تام دی‌سیلو به نام جانی سویید (۱۹۹۱)‌ حضور یافت.
مطبوعات عامه‌پسند سینمایی در سال‌ها‌ی آغازین فعالیت پیت و بخصوص به خاطر حضورش در افسانه‌های پاییز، لقب جیمز دین دهه ۹۰ را به او دادندپیت در این جا نقش پسری را بازی می‌کند که در حالی که از یک کیوسک تلفن خبر آزار دیدن دختری توسط اوباش را به پلیس می‌دهد، متوجه یک جفت کفش جیر می‌شود که روی سقف کیوسک می‌‌افتد.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
او به کمک کفش‌ها و موسیقی «ریکی نلسن» خود را یک خواننده محبوب موسیقی پاپ تصور می‌کند و اسم «جانی سویید» را انتخاب می‌کند. او به همراه رفیق‌اش یک گروه راک تشکیل می‌دهد و پس از از سرگذراندن ماجراهایی پس از آشنا شدن با یک زن متحول می‌شود. در این کمدی ارزان‌قیمت نهایت استفاده از چهره و فیزیک بازیگر تازه کشف شده و خوش‌قیافه‌ای مثل برادپیت شده است. اما در نهایت فیلم اثر کاملا متوسط و در خیلی موارد ضعیف بود و نقطه مثبتی برای برادپیت در اولین نقش اصلی‌اش در سینما محسوب نمی‌شد.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
هرچند خود او بازی قابل‌قبول و خوبی در نقش «جانی» داشت و ثابت کرد که می‌‌تواند گزینه اصلی خیلی از کارگردان‌ها برای سپردن نقش‌های اساسی‌‌تر به خود باشد. البته می‌توان به این نکته هم اشاره کرد که با وجود بازی خوب پیت در تلما و لوئیز و حضور قابل‌قبول‌اش در جانی سویید، او در اغلب فیلم‌هایی که بعدها بازی کرد بیشتر به دلیل ویژگی‌ها و خصوصیات فیزیکی‌اش مورد استفاده قرار گرفت و به نوعی حکم دکور صحنه را پیدا کرد.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
یعنی بیش از این که توانایی‌های بازیگری و مهارت‌های هنری‌اش در این فیلم‌ها ملاک حضور او در آنها باشد، به دلیل ویژگی‌های فیزیکی و چهره‌‌ای مردم پسند و مد روز‌اش بود که در این فیلم‌ها حضور داشت. نمونه بارزش فیلم ناموفق دنیای آرام (رالف بکشی ۱۹۹۲)‌ است که یک تلفیق نقاشی متحرک و فیلم زنده بود و برادپیت در نقش کارآگاه خصوصی‌ دنیای نقاشی متحرک، تقریبا هیچ کار مهمی در فیلم انجام نمی‌دهد. در همین سال در فیلم شاعرانه رابرت ردفورد رودخانه‌ای از میان آن می‌گذرد حضور پیدا کرد و یکی از نقش‌های اصلی فیلم را به عهده گرفت. 

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
در نقش پسر یک ماهیگیر که همراه با برادرش آموخته که ماهیگیری را عاشقانه دوست بدارد. با گذشت زمان بین دو برادر فاصله می‌افتد و سال‌ها بعد پیت به عنوان یک خبرنگار در دفتر روزنامه‌ای مشغول به کار می‌شود، به الکل اعتیاد پیدا می‌کند، با یک دختر نیمه سرخ‌پوست آشنا می‌شود، به خاطره راه انداختن دعوایی در یک کافه زندانی می‌شود و بالاخره در جریان یک دعوا به قتل می‌رسد. از این فیلم به بعد بودکه برادپیت تصمیم‌ گرفت از درجا زدن در قالبی ثابت و کلیشه استفاده از فیزیک و چهره‌اش فاصله بگیرد و با ایفای نقش‌هایی متفاوت، توانایی‌هایش در بازیگری را هم نشان دهد.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
پس از بازی در کنار بازیگران معروفی چون پاتریشیا آرکت، دنیس هاپر، گری اولدمن، کریستوفر واکن، ساموئل ال جکسن، تام سایزمور و... در فیلم داستان عاشقانه واقعی (۱۹۹۳ تونی اسکات)‌ که فیلم قابل‌قبولی هم بود، شاید اولین نقش مهم کارنامه‌اش را در نقش یک قاتل زنجیره‌ای در فیلم کالیفرنیا (۱۹۹۳ دومینیک سنا)‌ بازی کرد. پیت در این جا نقش یک بزهکار جوان بسیار خشن را بازی می‌کند که پس از قتل صاحبخانه‌اش توسط نامزد بی‌خبر خود فرار می‌کند و در طول فیلم پس از کشتن چند نفر، سرانجام خود نیز کشته می‌شود. فیلم شاید نخستین اثری بود که کلیشه‌هایی مثل وجود و حضور بنیادی خشونت در جامعه و این که هر آدمی می‌تواند بالقوه یک قاتل خطرناک باشد را در قالب یک فیلم جاده‌ای به کار گرفت. چیزی که بعدها اولیور استون در قاتلین بالفطره (۱۹۹۴)‌ آن را به اوج رساند. به هر حال کالیفرنیا اثری بود که در آن براد پیت توانست از آن قالب تکراری همیشگی خارج شود و با ایفای این نقش غیرمتعارف و خشن، وجه دیگری از توانایی‌هایش را به نمایش بگذارد. 

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
پس از بازی در افسانه‌های پاییز (۱۹۹۴ زوییک)‌ که نوعی وسترن ملودرام بود و براد پیت در آن نقش یکی از سه پسر یک سرهنگ را بازی می‌کرد که از ارتش، جنگ و کشتار سرخپوستان متنفر شده است، در فیلم گفتگو با خون‌آشام (۱۹۹۴ نیل جردن)‌، نقش یک خون‌آشام ۲۰۰ ساله را بازی کرد که خاطرات خود را برای یک خبرنگار بازگو می‌کند: این که چگونه در لوییزیانای قرن هجدهم به خون‌آشام تبدیل شده و خودش برای جلوگیری از مرگ دختر بچه‌ای او را خون‌آشام کرده است. فیلم که نوعی نگاه تاریخ‌نگارانه به پدیده خون‌آشامی دارد، با وجود حضور بازیگرانی مثل براد پیت، تام کروز و بویژه بازی خوب کریستین دانست، به رغم وجود مولفه‌های مثبتی که دارد، در نهایت اثری کند و کسالت‌بار از کار درآمد که نتوانست طرفداران فیلم‌هایی از این دست را راضی کند. سال ۱۹۹۵ در فیلم علمی تخیلی ۱۲ میمون (تری گیلیام)‌ بازی کرد و حضور متفاوتش در نقش یک بیمار روان‌پریش تبدیل به مهم‌ترین نقطه قوت فیلم شد. براد پیت در اجرای این نقش آنقدر موفق و قدرتمندانه عمل کرد که به خاطر آن کاندیدای دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش دوم شد. ۱۲ میمون در مجموع فیلمی مغشوش و پراکنده بود و شاید حضور براد پیت را می‌شد تنها نکته جذاب فیلم در نقش آن بیمار روان‌پریش دانست، اما شاید بهترین نقش کارنامه‌اش را در همین سال در شاهکار دیوید فینچر، هفت (۱۹۹۵)‌ بازی کرد.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
در نقش یک کارآگاه جوان آرمانگرا، پرشور، کم‌تجربه، افسرده و عصبی که همراه کارآگاه ویلیام سامرست (مورگان فریمن)‌، مامور تحقیق و یافتن یک قاتل زنجیره‌ای خطرناک می‌شود که طبق اصول خود کسانی را که مرتکب ۷ گناه کبیره شده‌اند، کشته است. براد پیت در نقش این کارآگاه جوان در نهایت خود نیز مشمول قربانیان آن قاتل خطرناک می‌شود و پس از کشته شدن زن‌اش به دست او (به جرم زنا)‌، تحمل‌اش را از دست می‌دهد و آن قاتل را می‌کشد و در نهایت در همان جایی در اتومبیل می‌نشیند که قبلا او نشسته بود. پیت پس از حضور درخشان‌اش در این شاهکار به غایت تلخ و سیاه، در فیلم نه‌چندان موفق خوابیده‌ها (۱۹۹۶ بری لوینسن)‌ در کنار رابرت دونیرو و داستین هافمن بازی کرد و البته به دلیل ضعف‌های داستان و فیلمنامه، ‌قابلیت‌هایش آنقدرها به چشم نیامد. پیت سال بعد با حضور در هفت سال در ثبت (ژان ژاک آنو)‌ نقش یک کوهنورد قهرمان اتریشی و عضو حزب نازی را بازی کرد که برای فتح قله‌ای در هیمالیا به تبت می‌رود، اما نظامیان انگلیسی او و دوست کوهنوردش را اسیر می‌کنند و به یکی از اردوگاه‌های اسرای جنگی در هند می‌فرستند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
آن دو موفق به فرار می‌شوند و به لها‌سا می‌روند و به دالایی لامای نوجوان پناه می‌برند. هرچند فیلم از ساختار آن‌چنان قرص و محکمی برخوردار نیست، اما همچنان بازی پیت در این فیلم قابل توجه است. در همین سال در تریلر سیاسی آلن. ج. پاکولا به نام خودشیطان نقش یک جوان اهل ایرلند شمالی را بازی کرد که به خاطر کشته شدن پدرش به دست سربازان انگلیسی به ارتش جمهوریخواه ایرلند می‌پیوندد تا انتقام مرگ پدرش را بگیرد. فیلم یکی دیگر از نقاط قوت کارنامه براد پیت بود که در آن توانست تناقض بین میل به مبارزه سیاسی و زندگی عادی را به نمایش بگذارد. در ۱۹۹۸ در فیلم نه‌چندان جذاب ملاقات با جوبلک (برت)‌ در نقش یک فرشته مرگ ظاهر شد که اجازه زندگی زمینی پیدا کرده است و در سال بعد در همکاری مجددی با دیوید فینچر در فیلم تلخ و خشن باشگاه مبارزه (۱۹۹۹)‌ یکی دیگر از نقش‌های خوب کارنامه‌اش را به نمایش گذاشت. در نقش یک فروشنده صابون که شخصیت اصلی داستان (ادوارد نورتن)‌ را که افسرده و بی‌خواب است، همراهی می‌کند و در نهایت معلوم می‌شود که او تنها در تصورات این شخصیت حضور داشته است. 

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
در سال ۲۰۰۰ در فیلم گنگستری قاپ‌زنی (گای ریچی)‌ نقش یک بوکسور ایرلندی را به طرزی درخشان و فوق‌العاده بازی کرد. یازده یار اوشن، آقا و خانم اسمیت، تروا، نقش غیرمتعارف و متفاوت‌اش در بابل و ... از جمله نقش‌آفرینی‌های او در سده جدید هستند.
مطبوعات عامه‌پسند سینمایی در سال‌ها‌ی آغازین فعالیت او و بخصوص به خاطر حضورش در افسانه‌های پاییز، لقب جیمز دین دهه ۹۰ را به او دادند. هرچند خود پیت مقایسه‌اش با جیمز دین را درست ندانسته و گفته که جیمز دین در۳ فیلم سه نقش مشابه را بازی کرده، در حالی که او سعی می‌کند خودش را در فیلم‌ها تکرار نکند. به هر حال دوستداران سینما تا امروز براد پیت را به عنوان ستاره‌ای خوش چهره‌ شناخته‌اند که بازیگر تعدادی از فیلم‌های پرفروش‌سال‌های اخیر و عکس‌هایش تزیین‌کننده نشریات مختلف بوده است.

زندگی خصوصی وخانوادگی 

پیت در اواخبر دهه ۱۹۸۰ و اوایل ۱۹۹۰ با ستارگان زیادی رابطه داشته استک از جمله این ستارگان می‌توان به روبین گیونز، جیل شولن وجولیت لوئیس اشاره کرد. اما یکی از رابطه‌های وی که بسیار حالت عمومی به خود گرفت، رابطه پیت با گوئینت پالترو بود که در بین سال‌های ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۷ رخ داد.
آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

وی در سال ۱۹۹۸ با جنیفر آنیستون آشنا شده و دو سال بعد در ۲۹ ژوئیه سال ۲۰۰۰ با وی در یک مراسم خصوصی در ملیبو ازدواج می‌کند. برای چندین سال، ازدواج این دو و قدمت آن را از اتفاقات نادر هالیوود می‌دانستند تا اینکه در سال ۲۰۰۵ اعلام شد که قرار است این دو از یکدیگر طلاق بگیرند. طلاق آنها در ۲ اکتبر ۲۰۰۵ در دادگاه عالی کالیفرنیا تایید شد و رسماً از یکدیگر جدا شدند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

در زمانی که درخواست طلاق پیت و آنیستون در دادگاه در حال بررسی بود، پیت جذب بازیگر فیلم آقا و خانم اسمیت، آنجلینا جولی می‌شود که در نهایت نیز به شکل رسمی اعلام می‌کند که عاشق آنجلینا جولی شده است. چندی بعد نیز تصاویری از وی و آنجلینا جولی در حالی که با همراه فرزند جولی، مادوکس در سواحل کنیا بودند توسط چند پاپاراتزی منتشر می‌شود. رسانه‌ها از این تصاویر به عنوان اسنادی شروع رابطه وی با جولی یاد می‌کنند. این دو در سال ۲۰۰۵ به مرور بیشتر با هم دیده شده که در نهایت در ۱۱ ژانویه ۲۰۰۶ موضوع بارداری جولی طی مصاحبه خودش با مجله پیپل تایید می‌شود؛ که بر همین اساس نیز رابطه انها به شکل رسمی تایید شد. در سال ۲۰۱۲ نیز بعد ۷ سال در کنار هم بودن، پیت و جولی، نامزدی رسمی خود را اعلام کردند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

برد پیت و آنجلینا جولی، بعد از نزدیک به ۹ سال زندگی مشترک در سال ۲۰۱۴ ازدواج کرده‌اند، این دو بازیگر از ده سال پیش با یک‌دیگر آشنا شده بودند و از سال ۲۰۰۸ کاخی قدیمی به نام میراوال را نیز، در جنوب فرانسه خریده‌اند، و در نهایت در سال ۲۰۱۴ در همین کاخ‌ِییلاقی ازدواج کردند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

آنجلینا جولی تا پیش از آشنایی با برد پیت، یک فرزند داشت. این دو بعد از آشنایی با یکدیگر و در سفری به آدیس آبابا، پایتخت کشور اتیوپی، دختربچهٔ شش‌ماهه‌ای را به فرزندخواندگی خود قبول می‌کنند. نام این دختر بچه زهرا است.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

سومین فرزند پیت و جولی، حاصل رابطه این دو است و در نامیبیا متولد شده. نام فرزندشان را شیلو نهادند. بعد از تولد این کودک، پیت تایید کرد که پاسپورت صادر شده برای وی متعلق به کشور نامیبیا خواهد بود. پیت و جولی تصمیم گرفتند که اولین عکس از این نوزاد خود را به فروش برسانند. حقوق این تصویر در آمریکای شمالی به مبلغ ۴٫۱ میلیون دلار به شرکتی به فروش رسید و همین تصویر برای کشور بریتانیا با مبلغ ۳٫۵ میلیون دلار، توسط یک مجله انگلیسی خریداری شد. پول‌های بدست آمده نیز به سازمان‌های خیریه‌ای که برای کودکان آفریقایی فعال بودند اهدا شد.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

در ۱۵ مارس ۲۰۰۷، جولی پسر ۳ ساله‌ای را که اهل کشور ویتنام است به فرزندخواندگی قبول می‌کند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

جولی در ۱۲ ژوئیه ۲۰۰۸ و زمانی که در فرانسه حضور داشت، یک فرزند پسر (به نام ناکس) و یک دختر (به نام ویوین) را به دنیا می‌آورد. البته او در جشنواره فیلم کن همان سال اظهار کرده بود که انتظار یک دوقلو را داشته‌است. اولین تصویر از این دو کودک نیز به مبلغ ۱۴ میلیون دلار به فروش رفت و تمامی این مبلغ به بنیاد خیریه پیت و جولی اهدا شد تا صرف نیازمندان شود.

براد پیت و یک مصاحبه خودمانی!

            (شهرت یعنی مصیبت و دردسر! همین)

براد پیت: آنجلینا جولی هنوز هم دختر بدی است

 

 

 

در گفت وگوی  زیر با کانال سی بی اس آمریکا، برادپیت درباره فعالیت های سینمایی، پدر شدن، جایزه اسکار و جنبه های مختلف بازیگری صحبت می کند.

شهرت از نظر شما یعنی چه؟

یعنی مصیبت و دردسر! همین. موفقیت هم مثل یک دیو و هیولاست. می تواند باعث شود شما کارهای غلط و اشتباه زیادی کنید.بستگی به این دارد که آن را چگونه ببینید و از آن استفاده کنید.

می گویند در زندگی خود سعی دارید ساده باشید، درست است؟چند روز قبل به پدر بزرگم تلفن کردم. او گفت: فیلمت را تماشا کردیم. پرسیدم کدام فیلم و او از آن سوی خط از مادر بزرگم پرسید: اسم اون فیلم براد که دوستش نداشتم چیست؟! واقعیت زندگی این است. بعضی وقت ها ما هستیم که خودمان را دست بالا می گیریم.

چرا کم تر تن به مصاحبه می دهید و اصولاً آدم کم حرفی هستید؟

تا زمانی که حرفی برای گفتن ندارید، بهتر است که سکوت کنید و حرفی نزنید. شما باید بدانید درباره چه چیزی صحبت می کنید و به گفته هایتان باور و ایمان داشته باشید. به همین دلیل است که کمتر مصاحبه می کنم. از انجام مصاحبه راحت نیستم. در عین حال، خیلی وقت ها سؤالات هم تکراری و کلیشه ای است. مگر چند بار می توان به یک پرسش تکراری پاسخ داد. چند بار می توانم بگویم چه حسی درباره این یا آن کشور دارم و نظرم درباره این یا آن موضوع چیست؟

در عین حال، واقعاً چه کسی اهمیتی به این نکته می دهد که مثلاً نظر و دیدگاه من درباره چین چیست؟ من یک بازیگرم نه سیاستمدار یا جامعه شناس. فیلم نامه ای به دستم می دهند و من آن را بازی می کنم. کار من سرگرم کردن تماشاگران است و در نهایت می توانم با فیلم هایم کمی آن ها را به فکر فرو ببرم، تا درباره مسائل مختلف اجتماعی هم فکر کنند.

بازیگر خوب از نظر شما چه کسی است؟

وقتی شما آدمی را ملاقات می کنید، آیا فقط به نوع نگاه او و چهره اش توجه می کنید؟ ممکن است خیلی ها شما را در نگاه اول تحت تأثیر قرار دهند. اما خیلی ها هم هستند که در همان نگاه اول مورد توجه تان قرار نمی گیرند. اما به تدریج متوجه آن ها می شود و پس از مدتی می گویند آن ها چقدر خوب هستند. بزرگترین و موفق ترین بازیگران آن کسانی نیستند که زیبایی ظاهری دارند و در نگاه اول، توجه تان را جلب می کنند. این توجه سطحی و گذرا است.

باید توانایی و قابلیت بازی در نقش های مختلف و پیچیده را داشت و فقط به ظاهر زیبا قناعت نکرد. زیبایی خیلی زود عادی می شود و در پس آن، باید هنری وجود داشته باشد که باعث تداوم کارتان شود. نگاهی به بازیگران موفق بیندازید. شاید آن ها از زیبایی و جذابیت ظاهری بالایی برخوردار نباشند اما این هنر، توانایی و استعداد آن هاست که باعث ماندگاری شان شده است. خود من هم آن دسته از بازیگرانی را دوست دارم که توانایی بازیگری دارند و دلم می خواهد خودم هم جزو این دسته از بازیگران باشم.

 به چه نوع کار بازیگری اعتقاد دارید؟

من تعلیم دیده روشن «متد» کنستانتین استانیسلاوسکی هستم و در مدرسه بازیگری اکتورز استودیو درس خوانده ام. باورم این است که شیوه بازیگری متد که کنستانتین استانیسلاوسکی پایه گذاری کرد بهترین شیوه بازیگری است. این شیوه کمک می کند تا در قالب کاراکتر مورد نظر خود فرورفته و یک بازی زیرپوستی و طبیعی ارائه کنم.

شما وقتی کاراکتر خود در یک فیلم سینمایی را می شناسید و با روحیات و خلق و خوی او آشنا می شوید، خیلی بهتر می توانید او را بازی کنید و تصویر درست ـری از وی ارائه کنید. هر بار که برای بازی در نقشی انتخاب می شوم، تمام تلاشم را می کنم تا بفهمم او کیست، چه کارهایی انجام می دهد و دلایلش برای انجام این کارها چیست. در این حالت خیلی به این کاراکتر نزدیک می شوم و فاصله ای بین او و خودم نمی بینم.

بچه ها را خیلی دوست دارید. پدر بودن چه لذتی دارد؟

واقعیتی را به شما بگویم وقتی پدر می شوید و فرزند دارید، دیدگاهتان نسبت به زندگی و همه چیز عوض می شود. من یک بازیگر موفق بوده ام و زندگی خوبی هم داشته ام. اما داشتن فرزند اصلاً چیز دیگری است و نمی توان آن را با هیچ چیز دیگری مقایسه کرد. این روزها احساس می کنم باید وقت بیشتری را به خانواده و فرزندانم اختصاص دهم و کمتر جلوی دوربین سینما ظاهر شوم.

متوجه یک نکته بسیار مهم شده ام و آن هم این است که بچه دار شدن باعث می شود شما روی خودتان هم تمرکز بیشتری کنید. این یک لذت واقعی است. وقتی شما از خودتان و فکر کردن به خودتان خسته شده اید، بچه ها دریچه تازه ای را به روی شما می گشایند و باعث می شوند جور دیگری به دنیا و زندگی نگاه کنید. در این حالت، می توانید حتی یک کتاب بنویسید و در فیلم های بهتری بازی کنید. در کل داشتن فرزند یک تجربه گرا ن بها و خارق العاده است.

حالا که فرزندانتان این قدر برایتان مهم هستند، آن ها چه نقشی در آینده و تصمیم گیری هایتان دارند؟

 این روزها از خودم می پرسم تا قبل از این چه کرده ام و آن ها وقتی به گذشته ام نگاه می کنند چه می بینند؟ این مسئله چراغ راه من برای آینده و کارهایی است که قرار است انجام دهم. احساس می کنم در تصمیم گیری هایم عقل و منطق بیشتری به خرج می دهم و این تصمیم ها عاقلانه تر و بالغ تر شده است. هر تصمیمی که می خواهم بگیرم از خودم می پرسم فرزندانم در آینده درباره آن چه خواهند گفت و چه نظری خواهند داشت؟

خودتان فکر می کنید در طول مدت زمانی که مشغول بازی در فیلم ها بوده اید، کارتان بهتر و بهتر شده است؟

این اتفاقی است که برای هر بازیگری که کار و حرفه اش را جدی بگیرد، می افتد. بحث اصلی این است که آیا ما در انجام کارهای مان جدی هستیم یا نه. در تمام این سال ها سعی کرده ام با هر فیلمی قدمی به جلو بردارم و کارم را بهتر کنم. یادگیری، اصل اول من در زمان بازی در فیلم ها بوده است. از هر چیز که کمک می کند تا چیزی را بیاموزم بهره و کمک می گیرم و سعی می کنم در کار بعدی ام به کار ببندم. حضور در جلوی دوربین برای مثل یک کلاس درس بوده است. هم درس یاد گرفته ام و هم درس پس داده ام.

با ارزش ترین چیز برای شما چیست؟

هرچه بزرگتر می شوید ارزش هایتان تغییر می کند و یک چیز تازه برایتان حکم یک چیز با ارزش و عزیز را پیدا می کند. این روزها احساسم این است که باید وقت بیشتری را به عزیزانم و آدم های دور و برم اختصاص دهم. برایم یک پدر قوی بودن بسیار مهم است و این که چطور می خواهم راهنمایی فرزندانم را به عهده بگیرم. نوع نگاهم به فیلم هایی که می خواهم بازی کنم هم عوض شده است. حالا به دنبال فیلم نامه هایی هستم که دارای ارزش های اجتماعی و خانوادگی باشند.

شما وقتی تجربیات زیادی کسب می کنید، این تجربیات در نوع نگاه و انتخاب هایتان تأثیر مستقیم می گذارند. حالا بهتر می توانم فیلم هایی را پیدا و انتخاب کنم که حرفی برای گفتن دارند. به راحتی هم از بازی در فیلم هایی که قصه هایی سطحی دارند، سر باز می زنم و اصلاً از بابت عدم حضور در آن ها افسوس نمی خورم. حالا می دانم که فرزندانم به تماشای فیلم هایم می نشینند و دلم می خواهد وقتی آن ها را تماشا می کنند، به پدرشان افتخار کنند.

برای «مانی بال» نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد شدید. چه حسی نسبت به این مسئله دارید

سال هاست که در حال بازی در فیلم های سینمایی هستم. به اندازه کافی فیلم بازی کرده ام . پس از این همه سال فعالیت هنری، می دانم که هم حرفه بازیگری و هم جوایز سینمایی بی وفا و بی ثبات هستند. این طبیعت حرفه ماست. ما در حال دوچرخه سواری هستیم و نه اتومبیل رانی. روی دو چرخ پا می زنیم و نه چهار چرخ. پس هر لحظه احتمال افتادن وجود دارد. با این حال، کتمان نمی کنم که وقتی نامزد دریافت جایزه می شوم، خوشحال و هیجان زده می شوم.

 

 
 
 

    فهرستی از فیلم‌هایش

      

سالعنواننقشتوضیحات بیشتر
۱۹۸۷ کمتر از صفر    
۱۹۸۷ - ۱۹۸۸ دالاس   چهار قسمت
۱۹۸۸ طرف تاریک خورشید ریک  
۱۹۸۹ خوشحال با هم برایان  
۱۹۸۹ طبقه برنده    
۱۹۹۰ جوان هم می‌میرد بیلی کانتون  
۱۹۹۱ تمام مسیرها جو مالونی  
۱۹۹۱ تلما و لوییز جِی. دی.  
۱۹۹۱ جانی جیرپوش جانی جیرپوش  
۱۹۹۲ تماس کاکس  
۱۹۹۲ دنیای خوب کاراگاه فرانک هریس  
۱۹۹۲ رودخانه‌ای از میان آن می‌گذرد پائول مکلین  
۱۹۹۳ کالیفرنیا اِرلی گِرِیس  
۱۹۹۳ عشق حقیقی فِلوید  
۱۹۹۴ علاقه اِلیوت فالر  
۱۹۹۴ مصاحبه با خون‌آشام لوئیس دِپونته دو لاک برنده جایزه فیلم MTV برای بهترین بازیگر مرد - بهترین عملکرد

نامزد جایزه زحل برای بهترین نقش اول مرد

۱۹۹۴ افسانه‌های خزان تِریستان لادلُو  
۱۹۹۵ هفت دیوید میلز  
۱۹۹۶ دوازده میمون جِفری گُوینز  
۱۹۹۶ خواب روها مایکل سولیوان  
۱۹۹۷ متعلق به شیطان فرانسیس «فرانک» اِشتاین/روری دِونی  
۱۹۹۷ هفت سال در تبّت هنریک هارِر  
۱۹۹۸ با جو بلک آشنا شوید جو بلک/مرد در کافی شاپ  
۱۹۹۹ باشگاه مبارزه تایلر داردِن  
۲۰۰۰ قاپ‌زنی میکی اُنیل  
۲۰۰۱ مکزیکی جری وِلباخ  
۲۰۰۱ جاسوس بازی تام بیشاپ  
۲۰۰۱ یازده یار اوشن راستی رایان  
۲۰۰۱ مجموعه تلویزیونی دوستان ویل کلبرت قسمت: "یک شایعه"

نامزد جایزه امی برای بازیگر برجسته مهمان در یک سریال کمدی

۲۰۰۳ سندباد: افسانه هفت دریا سندباد صداپیشگی
۲۰۰۴ تروآ آشیل نامزد جایزه فیلم MTV برای بهترین مبارزه مشترک با اریک بانا

نامزد جایزه فیلم MTV برای بهترین عملکرد - مرد

۲۰۰۴ دوازده یار اوشن راستی رایان  
۲۰۰۶ آقا و خانم اسمیت جان اسمیت جایزه فیلم MTV برای بهترین مبارزه مشترک با آنجلینا جولی

نامزد جایزه فیلم MTV برای بهترین بوسه مشترک با آنجلینا جولی

۲۰۰۶ بابل ریچارد جایزه Gotham برای بهترین گروه بازیگران

جایزه جشنواره بین‌المللی فیلم پالم اسپرینگز برای بهترین گروه بازیگران

جایزه انجمن منتقدان فیلم سن دیگو برای بهترین گروه بازیگران

نامزد جایزه انجمن منتقدان فیلم شیکاگو برای بهترین بازیگر نقش مکمل مرد

نامزد جایزه گلدن گلوب برای بهترین بازیگر مرد نقش مکمل - تصویر حرکت

نامزد جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد - تصویر حرکت

۲۰۰۷ سیزده یار اوشن راستی رایان  
۲۰۰۷ ترور جسی جیمز به وسیله رابرت فورد بزدل جسی جیمز برنده جام Volpi جشنواره فیلم ونیز برای بهترین بازیگر نقش اول مرد
۲۰۰۸ پس از خواندن بسوزان چد نامزد جایزه بافتا برای بهترین بازیگر نقش مکمل مرد

نامزد دریافت جایزه، انجمن منتقدان فیلم دیترویت برای بهترین بازیگر

نامزد دریافت جایزه انجمن منتقدان فیلم هوستون برای بهترین بازیگر نقش مکمل مرد

۲۰۰۸ سرگذشت غریب بنجامین باتن بنجامین باتن نامزد دریافت جایزه، آکادمی آواردز برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد جایزه بافتا برای بهترین بازیگر نقش اول مرد در نقش اصلی

نامزد جایزه انجمن منتقدان فیلم آمریکا برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد جایزه انجمن منتقدان فیلم آمریکا برای بهترین بازیگر

نامزد جایزه گلدن گلوب برای بهترین بازیگر نقش اول مرد - درام حرکت تصویر

نامزد نامزد جایزه انجمن منتقدان فیلم هوستون برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد جایزه زحل برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد جایزه انجمن صنفی بازیگران برای عملکرد برجسته یک بازیگر در سینما

نامزد جایزه انجمن Screen Actors برای عملکرد برجسته توسط یک بازیگر مرد در نقش اصلی

۲۰۰۹ حرامزاده‌های لعنتی سرهنگ آلدو راین انجمن منتقدان فیلم آمریکا برای بهترین بازیگر

جایزه انجمن منتقدان فیلم محفل ققنوس برای بهترین بازیگر

جایزه انجمن منتقدان فیلم سن دیگو برای بهترین بازیگر

جایزه انجمن صنفی بازیگران برای عملکرد برجسته بازیگر در تصویر حرکت

نامزد- دریافت جایزه، انجمن منتقدان فیلم دیترویت برای بهترین بازیگر

نامزد- جایزه MTV برای بهترین اجرای شخصیت

۲۰۱۰ ابرذهن (انیمیشن) مترو من صداپیشگی
۲۰۱۱ درخت زندگی آقای اُبرین جایزه انجمن ملی منتقدان فیلم برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

جایزه حلقه منتقدان فیلم نیویورک برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم شیکاگو برای بهترین بازیگر نقش مکمل مرد

نامزد -جایزه انجمن مرکزی منتقدان فیلم اوهایو برای بازیگر نقش اول مرد سال

۲۰۱۱ مانیبال بیلی بین جایزه انجمن منتقدان فیلم بوستون برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

جایزه بهترین بازیگر نقش اول مردانجمن ملی منتقدان فیلم

جایزه حلقه منتقدان فیلم نیویورک برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه اسکار برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه بین‌المللی AACTA برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه بافتا برای بهترین بازیگر نقش اول مرد در نقش اصلی

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه انجمن منتقدان اوهایو، برای بازیگر نقش اول مرد سال

نامزد - جایزه انجمن دالاس، فورت ورث، برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم دیترویت برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه گلدن گلوب برای بهترین بازیگر نقش اول مرد - درام حرکت تصویر

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم هوستون برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم محفل ققنوس برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم سن دیگو برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه ماهواره‌ای برای بهترین بازیگر نقش اول مرد - درام حرکت تصویر

نامزد - جایزه انجمن بازیگران برای عملکرد برجسته توسط یک بازیگر مرد در نقش اصلی

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم دروازه سنت لوئیس برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه انجمن فیلم منتقدان منطقه واشنگتن دی سی برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

۲۰۱۱ پاخوشحال ۲ (انیمیشن) صداپیشگی
۲۰۱۲ به آرامی بکش جکی کوگان  
۲۰۱۳ جنگ جهانی زد گری لین  
۲۰۱۳ ۱۲ سال بردگی ساموئل باس  
۲۰۱۳ مشاور وستری  
۲۰۱۳ سفر زمان راوی  
۲۰۱۴ شماره ۲۲ خیابان جامپ استریت گری لین  
۲۰۱۴ خشم وارددی  

 

تعداد بازدید از این مطلب: 7849
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

دو شنبه 29 دی 1393 ساعت : 7:32 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
هالیوود...چرابی رقیب مانده است؟
نظرات

چراهالیوود تاکنون بی رقیب مانده است؟

 

                         (بررسی مولفه‌های تاثیرگذار در جهانی شدن سینمای هالیوود)

 

بررسی مولفه‌های تاثیرگذار در جهانی شدن سینمای هالیوود

 

● فقط سینماست که می ماند
اگر روزی سینما فقط یک وسیله سرگرمی بود، این روزها تبدیل به رسانه‌ قدرتمندی شده که پدیده جهانی‌سازی را سرعت می‌بخشد. از طریق سینما افراد از فرهنگ‌های مختلف با یکدیگر آشنا می‌شوند، مانند یکدیگر لباس می‌پوشند، راه می‌روند و می‌خندند. سینما تبدیل به یک راه ارتباطی میان فرهنگ‌های مختلف شده ‌است. در این بین طبیعی است که سینمای قدرتمند که توان جذب مخاطب بیشتری داشته باشد ساده‌تر می‌تواند جهت دهنده افکارجهانی باشد.


هالیوود با توجه به پیشینه‌اش این روزها تبدیل به یکی از قدرت‌های رسانه‌ای شده که چشم‌پوشی از آن امکان‌پذیر نیست. واقعیت این است که هالیوود با ساخت آثاری که دو بازار داخلی و خارجی را نشانه گرفته سعی در جهانی کردن فرهنگ تصویری مخاطبان امروز داشته است. در اصل هالیوود به نحوی فزاینده تولیدات خویش را متناسب با تقاضای یک بازار جهانی تفکیک شده طراحی می‌کند. 
سینما به عنوان یکی از اولین فرم‌های تولید انبوه فرهنگی قرن بیستم تلقی می‌شود. سینما مبتنی بر تکنولوژی نوین بازتولید مکانیکی یک قالب فرهنگی ارائه کرده که به واسطه آن الگوهای اوقات فراغت مردم تغییر یافته است. تولیدات سینمایی که بر اساس یک مدل صنعتی سازمان‌دهی شده بود با هدف به‌دست آوردن یک سهم تضمین شده از تماشاگران و نتیجتا یک سود دائمی پدید آمد. بدین ترتیب بود که سینما به مثابه یک صنعت سرگرمی ساز و نه یک وسیله آموزشی توسعه یافت. افزون بر این سینما تبدیل به یک نیروی اجتماعی شد که با خود مدهای لباس، نحوه عشق ورزی، نحوه زندگی کاری و خانوادگی را با خود به همراه آورد. همانطورکه فیلم‌های آغازین به صورت گسترده‌ای برای طبقه کارگر مهاجران و آموزش دادن به تماشاگران برای تبدیل شدن به یک آمریکایی خوب کمک می‌کردند، فیلم‌های امروز نیز درصددند تا مخاطبان جهانی خود را به آمریکائیان خوب تبدیل کنند.
واقعیت این است که اگر هالیوود از عناصر کاملا بومی و ملی خود استفاده می‌کند که نمونه‌های قابل اشاره آن به فیلم‌های وسترن باز می‌گردد بدان گستره‌ای کاملا انسانی می‌بخشد تا برای مخاطبان دیگر مناطق دنیا نیز قابل درک باشد، به بیانی دیگر هرچند هالیوود بومی فکر می کند اما جهانی فیلم می‌سازد. اینگونه است که هالیوود با کثرت تولیدات خود در مقایسه با میزان محدود تولید دیگر کشورهای دنیا و همچنین با دستمایه قرار دادن مفاهیمی ساده و نشئت گرفته از طبیعت بشر به این مهم دست یافته است .

نمائی کلی از شهر لس آنجلس

مهمترین وجه تمایز بخش هالیوود توانایی در ایجاد خاطره مشترک جهانی است. اگر فیلم‌های تولید شده در هالیوود به بازاری گسترده در سطح بین‌المللی دست یافته‌اند تنها نشان از تسلط اقتصادی این سیستم به بازارهای سینمایی دنیا ندارد که بیشتر ناشی از جذابیت داستانی فیلم‌هاست، جذابیتی که با زیبایی، نشاط جوانی و ثروت با زیر عنوان سرگرمی ارائه می‌شود. به همین دلیل است که نباید فراموش کرد بخش قابل توجهی از موفقیت سینمای هالیوود به سبب جذابیت درونی فیلم‌های هالیوودی بوده است. برای مثال محصولات سینمای آمریکا در ایتالیای دهه‌های ۱۹۲۰و۱۹۳۰تصویرگر چنان تجدد شگفت‌انگیزی بودند که حتی برای رهبر این کشور(موسیلینی) نیز جالب و شگفت آور بود. این فیلم‌ها که ترکیبی از زیبایی و جوانی و غنا در زیر پوسته تفریح و سرگرمی بودند تفاوت لذت بخش خود را از زندگی روزمره سنتی ایتالیایی به رخ تماشاگران می‌کشیدند.
هالیوود از دهه۱۹۲۰چگونگی اثرگذاری و ایجاد تغییر از سوی فیلم‌ها بر تماشاگران را زیر نظر داشته است.دولت مکزیک از سال ۱۹۲۲تا کنون با هدف کاستن از تاثیر سوءفیلم‌های آمریکایی بر تماشاگران مکزیکی، تحریم‌هایی را علیه سینمای آمریکا در پیش گرفته است.


نقش ارتباطی محصولات هالیوود با فرهنگ بومی عامل مهمی در اصطلاح نظریه امپریالیسم فرهنگی که توسط نظریه پردازانی چون هربرت شیلربیان شده است به شمار می رود.اما واقعیت این است که در سال‌های اخیر از شدت تاثیر این دکترین کاسته شده و نظریه جهان - محلی شدن رولند رابرتسون و دیگر همفکرانش چون جان استوری که معتقد است فرهنگ عامه نه یک فرهنگ تابع است و نه فرهنگی که صنایع فرهنگ‌سازی تحمیل کرده باشند بلکه موازنه‌ای مبتنی بر مصالحه بین این دو است جایگزین آن شده است. میلر نیز معتقد است امروزه گفتمان امپریالیسم بیشتر به عنوان یک رویکرد روشنفکرانه تلقی می‌شود تا تئوری مستمر.در همین راستا استورات هال نیز معتقد است که جهانی شدن از طریق خاص گرایی عمل می کند، بنابراین بین امر محلی و امر جهانی همواره نوعی جدل برقرار است و هر دو در برخورد با یکدیگر ساخته و پرداخته می شوند و یا حتی تغییر شکل می یابند.
به نظر می‌رسد علت اساسی جذابیت فیلم‌های هالیوودی در پیوندی است که با امیال عمیق و ریشه‌دار و آرزوهای مخاطبانش در سطحی وسیع برقرار می‌کند. جذابیتی که جابه‌جایی و گستره جغرافیایی نمی‌تواند به عدم تاثیرگذاری آن منجر شود.
توجه به انسان بودن بیش از هر چیز دیگر، نمایش تجربه‌های انسانی به دور از فلسفه و فکر مجرد و پرداختن به پدیده‌ها از دریچه زندگی، زندگی‌ای که انکار کردنش غیرممکن به نظر می‌آید. هالیوود برای رسیدن به این هدف از مولفه‌هایی چون جاودانگی، زیبایی، متافیزیک، تخیل و سرگرمی که مقدمه و موخره تمام اهداف هالیوودی است بهره می‌جوید. مولفه‌هایی که تنها از یک چیز که آن هم فطرت ونوستالژیای همیشگی بشری است سر چشمه می‌گیرد . درهالیوود هیچ غیر ممکنی وجود ندارد و همه چیز تحت کنترل بشر به نمایش گذاشته می‌شود و اینها همگی مولفه‌هایی هستند که برای شهروندان جهانی جذاب است و با عبور از مرزهای جغرافیایی نه تنها باعث رونق بخشیدن به بازارهای اقتصادی آمریکا می‌شود بلکه فرهنگ جوامع مخاطب را نیز تحت تاثیر قرارمی‌دهد.

● جاودانگی 
جاودانگی که از زمان گیلگمش- کهن ترین اسطوره بشری- دغدغه همیشگی او به شمار می رفته هم اکنون در هالیوود مناسب‌ترین بستربازنمایی خود را یافته است. عناصری چون پایان خوش،پیروزی همیشگی خیر بر شر، امید و قهرمان پروری همگی عناصری هستند که جاودانگی را تقویت می‌بخشند. در هالیوود کسی حق ندارد تماشاگر را از ادامه زندگی ناامید کند . گذر زمان اهمیتی ندارد ، نهایتی در کار نیست ، زندگی قابل تجدید است و این سینماست که زندگی را حفظ می‌کند و اینگونه است که مهمترین نوستالژیای بشری نیز پاسخ گفته می‌شود.حرکت همیشگی قهرمانان سینمای وسترن در یک نمای باز به سمت غروب یکی از مهمترین مولفه‌های تاکید هالیوود بر جاودانگی محسوب می‌شود. جان وین و گاری گوپر از جمله قهرمانانی هستند که هیچ گاه تماشاگر مرگشان را بر پرده نمی‌بیند و تنها آنهارا بعد از مبارزه و شکست سیاهی‌های در حال حرکت به سرزمین دیگری می بیند که گویا نیازمند آنان است و این نشان از نامیرایی و جاودانگی قهرمان دارد.

● پایان خوش
تمدن آمریکایی تمدن تاکید به جوانی همیشگی و آغاز دوباره بوده است . این جوانی دائمی که جزو ذات تاریخ آمریکا به شمار می‌رود در سینمایش نیز بازتاب فراوانی داشته است. سطوره جوانی که با جاودانگی که پیش از این اشاره شد در هم آمیخته است هر دو القاگر این نکته‌اند که پایانی وجود ندارد و اگر هم مرگی هست مقدمه ای است برای زندگی دیگر. این نمونه در فیلم «ذهن زیبا» به کارگردانی ران هاوارد و بازی راسل کرو به اوج خود می‌رسد که هرچند قرار است فیلم تصویرگر زندگی واقعی جان نش ریاضی‌دان مشهورآمریکایی باشد اما پایان خوش فیلم هیچ ربطی با زندگی واقعی قهرمان داستان ندارد و این نه تنها نشان از اصرار هالیوود در به خوشی به پایان رساندن فیلم‌ها دارد بلکه نشان دهنده این است که مخاطب امروز بیش از هر چیز نیازمند دلخوشی و اطمینان از سرنوشت قهرمانان فیلم مورد علاقه خود دارد.«ذهن زیبا» در سال ۲۰۰۲کاندیدای ۹ جایزه از مجموعه جوایز اسکار و برنده اسکار بهترین فیلم از مراسم اسکار آن سال شد و در نزدیک به ۲۰ کشور جهان نیز ازپرفروشهای سال به شمار آمد. 

● تخیل
تخیل در قانون‌های هالیوودی حد ومرز نمی شناسد و به نوعی تمام عناصر دیگر را در خود جای می‌دهد عناصری چون پایان خوش، جوانی و جاودانگی ، قهرمان پروری همگی از تخیل مجاز بی حد و حصر هالیوودی سرچشمه می‌گیرند.تخیلی که با به خدمت گرفتن جلوه‌های ویژه برای مخاطب واقعی‌تر از واقعیت به نظر می آید.این تخیل تماشاگر را به جهانی تخصص یافته هدایت می‌کند که در آن هیچ غیر ممکنی وجود ندارد و می‌تواند شخصیت‌هایی را معرفی کند که می‌توانند با جهان درگیر شوند و از مرزهای فیزیکی بگذرند و قدرت‌های بزرگ را به تابعیت از خود وادار سازند و هالیوود تا به حدی در این رویکرد اغراق می‌کند که گاهی اوقات حتی تشخیص واقعیت از غیر واقعیت دشوار به نظر می‌رسد.این تخیل است کهنه تنها عامل جدایی مخاطب از زندگی روزمره اش را سبب می شود که پاسخگوی نوستالژیای همیشگی بشر مبنی بر تسلط بی حد وحصر او به جهان نیز خواهد بود.
تخیل در تمام هالیوود در جریان است و تز پایه‌های اصلی آن به شمار می‌رود اما وقتی حالتی ماورائی می‌یابد و با استفاده از جلوه‌های ویژه بی شمار انجان اعمالی را به تصویر می‌کشد که انسان در زندگی معمولی خود هیچ گاه قادر به انجام آن نیست به اوج خود می‌رسد. نمونه این رویکرد را می‌توان در قهرمانان همیشگی و تیپیکال هالیوود چون سوپرمن(superman) ، بتمن(batman) ،مردعنکبوتی(Spiderman) و حتی زن گربه‌ای(catwoman) نیر جست‌وجو کرد. اینان قهرمانان سریال‌های هالیوود محسوب می‌شوند که با نیاتی خیر خواهانه و نیروهای ماورای‌طبیعی دست به نجات بشریت می‌زنند، نجاتی که شاید از آرزوهای دست نیافتنی و همیشگی انسان به شمار آید. اینها همگی بردارهای زیبایی شناسانه‌ای هستند که مخاطب جهانی را به الگو برداری و برقراری ارتباط وا می‌دارند و اینگونه است که هالیوود راه و رسم زندگی آمریکایی را نه تنها در سینمای دیگر کشورهای دنیا که در شیوه زندگی مردمان آنها رقم می‌زند.

● سینما در خدمت سینما 
فیلم‌های هالیوودی برای تمثیل ، شوخی، ترانه و مزاح احتیاج به عوامل برونی ندارند چون به دلیل کثرت تولیدات تمامی این موارد در فیلم‌های قبلی وجود داشته‌اند و مخاطب خود را در سطحی وسیع پیدا کرده‌اند در واقع مخاطبان این فیلم‌ها برای یافتن معنای کدهای موجود در فیلم‌ها به خود هالیوود و فیلم‌هایی که خاطرات مخاطبان خود را تشکیل داده‌اند ارجاع می‌شوند و در واقع این رویکرد است که بازتولید مفاهیم هالیوودی از طریق خودش را سبب می‌شود. در چنین رویکردی مخاطب به طور مداوم به خود هالیوود ارجاع می‌شود و تا بعد از مدتی این مفاهیم در عمق ذهن او ته نشین می‌شوند و هالیوود به هدف مورد نظر خود که همانا فرهنگ سازی است دست می یابد.اینگونه است که حتی اگر سینمای ملی نیز در صدد تقلید از هالیوود بر آمده به دلیل نداشتن پشتوانه صنعتی و فرهنگی که هالیوود دارای آن است از این کار باز مانده است.قهرمانان هالیوودی در فیلم‌های گوناگون با عناوین مختلف بازتولید و در واقع یادآوری می‌شوند به طوریکه دیالوگی از فیلم "پدرخوانده" به کارگردانی فرانسیس کاپولا در فیلم "نامه‌داری"به کارگردانی نانسی میرز به یکی از تاثیر گذارترین دیالوگ‌های فیلم تبدیل می‌شود و تقلید از جان وین به نقطه عطف فیلمنامه"حرفه‌ای"ساخته لوک بسون بدل می‌شود.

● سینما- سیاست
سینمای هالیوود به واسطه تمایلش به حمایت از نهادها و ارزش‌های آمریکایی مسلط مطلقا یک پدیده سیاسی به شمار می‌آیند. فیلم‌های هالیوودی متعلق به ژانر سینمای جنگ و دیگر ژانرها میهن پرستی را ترویج کردند و دشمن را به شکلی کلیشه‌ای به تصویر کشیدند. هالیوود در دوران جنگ سرد یک دوره ژانری از فیلم‌های ضد کمونیستی که تهدید دموکراسی و تهدید زندگی به شیوه آمریکایی به شمار می‌رفتند تولید و عرضه کرد. در فیلم‌هایی مثل" رمبو" کمونیست‌ها عموما به مثابه تجسم شر به تصویر کشیده می‌شدند.
هالیوود همواره حامی سیاست‌های برون مرزی دولت‌های آمریکایی بوده است و شاید حتی پیش‌بینی‌کننده آنها در سالهای جنگ سرد با ساخت "جیمزباند" و فیلم‌هایی علمی تخیلی از این قبیل همواره سعی در نمایش قدرتی غریب و شکست ناپذیر داشته است.
جیمز باند موجودی که با بهره‌برداری از بهترین امکانات ارتباطی و تجهیزات تکنولوژیکی همواره نماینده قدرت آمریکا مخصوصا در قبال اتحاد جماهیر شوروی سابق بوده است. جیمز باند نماینده دنیایی است که همواره نیازمند نجات یک ابر قهرمان است. تفاوت او با دیگر قهرمانان تاکید بر انسان بودن و از جنس بشر بودن است .جیمز باند تمامی ضعف‌ها،شادی‌ها و ناکامی‌های بشری را داراست و همین دارایی است که باعث هم‌ذات پنداری مخاطب با او شده و این نکته‌ای است که در قهرمانان پیش از او چون "بت من" و"سوپرمن" وجود نداشته است."سوپرمن" نمونه‌ای‌ترین قهرمان آمریکایی برای نمایش قدرتش برفراز نیویورک به پرواز در می‌آمد و محبوبش لوییز لین را آن بالا می برد تا به او نشان دهد پرنده‌ها وستاره‌ها چگونه به منهتن می‌نگرند. "بت من" در گاتهام سیتی که تصویر خوفناکی از نیویورک بدون آفتاب بود از آسمان خراشی به آسمان خراشی دیگر تاب می‌خورد و با اتومبیلش از آنها بالا می‌رفت.حفظ هویت دوگانه این دو ابر قهرمان در هیچ کجای دیگری به جز هالیوود امکان پذیر نبود.آمریکایی‌ها همیشه برنده‌ها را می‌پرستند و حوصله بازنده‌ها را ندارند برای همین است که در هالیوود آمریکایی‌ها هرگز جنگی را نباخته و هرگز نیز نخواهند باخت. همانگونه که آنتونیو نگری معتقد است آمریکا از بعد از جنگ جهانی دوم تا کنون خود را در مقام نجات دهنده دنیا معرفی کرده و از این بابت قدرتی بی حد وحصر برای خود قائل بوده و البته در این میان هالیوود در به تصویر کشیدن این تصور در کنار ابزار نظامی و دیپلماسی آمریکایی نقش مهمی برعهده داشته است.
هرچند هالیوود در بسیاری از موارد با نمایش پیروزی‌های مکرر قهرمانانش خواستار نمایش قدرت مسلط جهانی خود بوده است (اشاره به فیلم‌هایی چون "روز استقلال"و"آرماگدون")اما در مواردی با انتقاد و یا حتی هجو سیاست‌های دولت آمریکا سعی در متعادل کردن دو کفه این ترازو داشته و این نکته‌ای است که نشان می‌دهد هالیوود همواره حق انتقاد صریح و زیر سوال بردن سیاست‌های دولت آمریکا را برای خود قائل بوده است(اشاره به"شکارچی گوزن" و"اینک آخرالزمان") و در واقع همین خود زنی است که به نوعی تطهیر خود در مقابل مخاطب جهانی می‌انجامد، تطهیری که در پی رفع شبهات مربوط به یک جانبه بودن رویکرد هالیوود است.

● نتیجه گیری
روند جهانی شدن در دهه ۹۰فیلم‌های هالیوودی را در سطح جهان محبوب تر از گذشته کرده است. این فیلم‌ها دهه‌های متمادیست که بر بازار جهان تسلط دارند و این امر دلیل دیگریست بر افزایش نقش روز افزون شرکت‌های آمریکایی در تولید و پخش محصولاتشان در سراسر جهان در چنین شرایطی است که هرچند به غلط اما جهانی شدن تا حدودی معادل آمریکایی شدن تلقی می‌شود. حالا فیلم هالیوودی عملا یک بازوی موثر فرهنگ رسانه‌ای برای فروختن "شیوه امریکایی زندگی کردن"است که حتی اگراین شیوه به صورت قالبی منتقل نشود که فرض این مقاله هم بر همین نکته استوار است چیزی از جذابیت هالیوود بر مخاطب جهان امروز نمی‌کاهد. 
با این وصف رابطه میان سینمای هالیوود ، جامعه آمریکا و کل جهان پیچیده به نظر می رسد و به ویژه نیازمند یک رویکرد چند وجهی است که با توسل به آن بتوان رابطه اقتصاد سیاسی را با صنعت فیلم و تولیدات سینمایی تشریح کرد.
گیل برنستون درکتاب" سینما و مدرنیته فرهنگی" جهانی شدن فرهنگ تصویری را به معنای تولید فیلم‌هایی می داند که در دو بازار داخلی و خارجی مخاطب دارند. هرچند این سخن ناظر به محتوای موجود در فیلم‌های هالیوودی است اما واقعیت این است که نمی‌توان جهانی شدن مضمون را بی توجه به عناصر اقتصادی و قدرت پخش در نظر گرفت. واقعیت این است که علم اقتصاد به معنای متعارف آن توفیق هالیوود را در طی سالیان گذشته بر حسب فرهنگ مدیریتی منعطف و نظام مالی بازار آزاد وخلاقی توضیح می‌دهد که خود را با شرایط اقتصادی واجتماعی متغیر تطبیق داده است(میلر،۱۹۹۰)بازار آزادی که از مراحل مهم رسیدن به امپراطوری به شمار می‌رود. (برنستون،۲۰۰۱)علاوه بر این ترکیب قومی متنوع ایالات متحده نیز به رونق بازار فیلم‌های آمریکایی کمک کرد و ضمنا ترکیب قومی متنوع ایالات متحده نیز به باب شدن شیوه عامتر و جهانی‌تری برای بیان داستان در قیاس با سایر فرهنگ‌ها کمک کردو(همان)
بر پایه این استدلال‌ها هالیوود با تکیه بر همین نقاط قوت و با پیروی از اصل تجارت آزاد و رقابت پذیری رشد یافته است.(اچسن ومل،به نقل از میلر۱۹۹۴) اما فارغ از همه این حرف‌ها می‌توان به این نتیجه رسید که سینمای هالیوود شبیه جامعه آمریکایی باید به مثابه قلمرو برخوردار از تضادها تلقی شود قلمرویی که در آن فیلم‌ها بر سر چگونه نشان دادن جامعه و زندگی روزمره با یکدیگر در حال نبرد وجدال هستند اما واقعیت این است که نهایتا این جدال نیز در جهت تنوع وتکثر بخشیدن به محصولات هالیودی ودست‌یابی به مخاطبان گسترده جهانی و پررنگ کردن مولفه‌هایی است که ارتباط مخاطب جهانی با سینمای هالیوود را سرعت می‌بخشد.

 
 
 
                                    منبع : پایگاه اطلاع رسانی فناوری اطلاعات و ارتباطات ایران

تعداد بازدید از این مطلب: 3375
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

دو شنبه 29 دی 1393 ساعت : 2:32 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
کاربردهای پرده سبز وآبی در سینما
نظرات

کاربردهای پرده سبز و آبی در سینما

*******************************

تاریخچه

در صنعت سینما، یک فرآیند پیچیده و وقت گیر بنام صفحه مات سیار پیش از ظهور ترکیب دیجیتال مورد استفاده قرار می‌گرفت. متد پرده آبی و travelling matte (صفحه مات سیار) در دهه 1930 در سینما رادیو RKO و دیگر استودیوها گسترش یافت و برای تولید جلوه های ویژه فیلم هایی همچون دزد بغداد (1940) مورد استفاده قرار گرفت.

در استودیو RKO، لینوود دان از travelling matte برای صحنه هایی مانند برف پاکن در فیلم "پرواز به ریو" استفاده کرد (1933).شهرت و اعتبار گسترش تکنیک پرده آبی را به لری باتلر نسبت داده اند؛ کسی که جایزه جلوه های ویژه اسکار را بخاطر فیلم دزد بغداد از آن خود کرد. او تکنیک پرده آبی و travelling matte را ابداع نمود تا به جلوه‌های بصری دست یابد که در سال 1940 بی‌سابقه بود. او همچنین اولین متخصص جلوه های ویژه‌ای بود که این افکت ها را در تکنی کالر (سینمای رنگین) خلق نمود که آن زمان در آغاز راه خود بود.در سال 1950، آرتور ویدمر- کارمند سابق کمپانی برادران وارنر و پژوهشگر سابق کوداک- کار بر روی پروسه travelling matte فرابنفش را آغاز کرد.

chroma-keying

او همچنین تکنیک‌های پرده آبی را هم گسترش داد: یکی از اولین فیلم‌هایی که از این تکنیک‌ها استفاده کرد، پیرمرد و دریا (1958) با بازی اسپنسر ترِیسی بود که در واقع اقتباسی بود از رمان ارنست همینگوی.ابتدا صحنه پس‌زمینه فیلمبرداری می‌شد و سپس بازیگر جلوی پرده آبی بازی‌اش را انجام می‌داد. قرار دادن نمای پس‌زمینه روی نمای پیش‌زمینه، تصویر شبح مانندی را روی پس‌زمینه آبی ایجاد می‌کرد. در این حال بازیگر باید از پرده آبی جدا شده و درون یک چاله مخصوص در صحنه پس‌زمینه قرار می‌گرفت. ابتدا نمای پرده آبی از طریق یک $$$$$ آبی دوباره فیلمبرداری می‌شد تا فقط پس‌زمینه مشخص باشد.

از یک فیلم مخصوص استفاده می‌شد که تصاویر را با نگاتیو سیاه و سفید بگیرد- یک پس‌زمینه سیاه با چاله‌ای در وسط آن که به شکل سوژه درآمده بود. به این تکنیک female matte (صفحه مات ماده) می‌گویند. سپس نمای پرده آبی دوباره فیلمبرداری می‌شد، اما این بار از طریق یک $$$$$ قرمز و سبز تا فقط تصویر پیش‌زمینه در فیلم بیافتد و یک نمای سیاه روی پس‌زمینه بی‌حفاظ و شفاف خلق شود. این تکنیک تحت عنوان male matte (صفحه مات نر) مشهور است.سپس تصویر پس‌زمینه از طریق male matte، و نما از طریق female matte دوباره فیلمبرداری می‌شد. یک چاپگر نوری با دو پرژکتور، یک دوربین فیلمبرداری و یک پرتوشکن (دستگاهی که پرتو و شعاع نور را به دو نیم می‌کند) تصاویر را همزمان در یک فریم با یکدیگر ترکیب می‌کردند. این بخش از جریان کار می‌بایست به دقت کنترل شود تا از نبود خطوط سیاه اطمینان حاصل گردد.

در طول سالهای دهه 1980، ریز رایانه ها برای کنترل چاپگر نوری بکار می‌رفتند. در فیلم "امپراطور انتقام می‌گیرد"، ریچارد اِدلاند یک چاپگر نوری چهار گوشه ابداع کرد که علاوه بر تسریع قابل ملاحظه روند کار، در هزینه‌ها نیز صرفه جویی می‌کرد. او برای این ابداع جالبش جایزه ویژه اسکار را دریافت کرد.اشکالی که به صفحات مات سیار سنتی وارد است، اینست که دوربین‌ها تصاویری را که به هدف ترکیب شدن می‌گیرند، نمی‌توانند براحتی به اصطلاح همگاه (مقارن) کنند. تا ده‌ها سال، این نماهای مات ناچاراً بصورت "قفل شده" فیلمبرداری می‌شدند؛ به این ترتیب نه سوژه صفحه مات و نه پس‌زمینه به هیچ وجه نمی توانستند نمای دوربین خود را عوض کنند. بعدها، دوربین های کنترل حرکت که توسط رایانه زمان بندی می‌شدند، بخشی از این مشکل را حل کردند؛ به این شکل که هم پس‌زمینه و هم پیش‌زمینه می‌توانست با یک حرکت دوربین فیلمبرداری شود."پترو واهوس" برای گسترش همین تکنیک‌ها جایزه اسکار دریافت کرد. تکنیک او از این حقیقت بهره می‌جست که بیشتر چیزها در صحنه‌های دنیای واقعی دارای رنگی هستند که طیف آبی آن در شدت و تراکم شبیه به طیف سبز آن است. "زیگنو ریزینسکی" هم در پیشبرد فناوری پرده آبی نقش داشت.برای فیلم "سفر ستاره: نسل آینده"، فرآیند صفحه مات فرابنفش از سوی دان لی از CIS پیشنهاد و توسط گری هازل و گروه Image G اجرا شد. این فرآیند شامل یک پس‌زمینه نارنجی شبرنگ است که ایجاد صفحه مات را آسانتر می‌کند و به تیم جلوه‌های ویژه اجازه می‌دهد تا در یک چهارم وقتی که برای متدهای دیگر لازم است، افکت‌هایشان را تولید کنند.برخی فیلم‌ها استفاده‌های فراوانی از کروماکی جهت اضافه کردن پس زمینه‌هایی که کلاً بوسیله تصاویر رایانه‌ای تولید می‌شوند، می‌کنند.

حتی اجراهایی که از برداشت‌های مختلف گرفته می‌شود هم می‌توانند با یکدیگر ترکیب شوند؛ با این کار می‌توان از هر بازیگر بطور جداگانه فیلم گرفت و سپس در همان صحنه آنها را در کنار یکدیگر قرار داد. کروماکی به بازیگران این امکان را می‌دهد که بدون اینکه استودیو را ترک کنند، در هر موقعیتی ظاهر شوند.توسعه و گسترش رایانه‌ها، ادغام نماهای ترکیبی با حرکت را حتی زمانی که از دوربین‌های دستی استفاده می‌شود آسانتر ساخت. اکنون نقاط مرجع می‌توانستند روی پس‌زمینه‌های رنگی قرار بگیرند. در مرحله پس از تولید، رایانه می‌تواند با استفاده از مرجع‌ها، موقعیت پس‌زمینه را تشخیص داده و حرکت پیش زمینه را بخوبی منطبق کند. پیشرفت‌های نوین در نرم افزارها و نیروهای رایانه‌ای، نیاز استفاده از شبکه‌ها یا نشان‌های ردیابی را مرتفع ساخته است؛ نرم افزار کامپیوتری، حرکت‌های مرتبط با پیکسل‌های رنگی در مقابل پیکسل‌های رنگی دیگر را تحلیل کرده و حرکت را مرتفع می‌سازد و بدین سان الگوریتم حرکت دوربین را ایجاد می‌کند.

این الگوریتم در نرم افزار ترکیبی مورد استفاده قرار گرفته و حرکت عناصر ترکیبی با صفحه متحرک پس‌زمینه را هماهنگ می‌کند.کارشناسان هواشناسی معمولاً در کنار صفحه نمایش از یک مونیتور تخصصی بهره می‌برند تا بتوانند ببینند که دستشان را کجا گذاشته و کدام نقطه را نشان می‌دهند. یک تکنیک جدیدتر هم ابداع شده و آن به این صورت است که یک تصویر کمرنگ را بر روی صفحه نمایش می‌اندازند.

 

http://www.mlahanas.de/Greeks/Film/300Film.jpg

 

فرآیند

در تکنیک کروماکی سوژه‌ها بوسیله پس زمینه‌ای تک رنگ (یا طیف باریکی از چند رنگ) که معمولاً آبی یا سبز است، فیلمبرداری می‌شود؛ چراکه این رنگ‌ها بیشترین فاصله ممکن را با مایه رنگ پوست انسان دارند. ویدئوی پس زمینه، جایگزین قسمت‌هایی از ویدئو که با رنگ از پیش تعیین شده مطابقت دارند، می‌شود. این فرآیند "کیینگ" (keying) نامیده می‌شود.در حال حاضر رنگ سبز بیش از هر رنگ دیگری بعنوان پرده پشت صحنه یا پس‌زمینه استفاده می‌شود؛ چراکه حسگرهای تصویری در دوربین‌های فیلمبرداری دیجیتال بیشترین حساسیت را به رنگ سبز نشان می‌دهند. دلیل این امر "الگوی بایر" است که پیکسل‌های بیشتری را به شبکه سبز اختصاص داده و با تقلید از چشم انسان، حساسیت فزاینده‌ای به رنگ سبز نشان می‌دهد. بنابراین، شبکه سبز دوربین کمترین نویز (پارازیت) را دارد و قادر است تمیزترین کلید، صفحه مات یا ماسک را تولید کند. بعلاوه به دلیل حساسیت بالا به رنگ سبز در حسگرهای تصویری، به نور کمتری برای روشن کردن رنگ سبز نیاز است. سبز روشن نیز بر پس‌زمینه آبی ارجح است؛ چراکه رنگ آبی ممکن است با رنگ چشم یا رنگ لباس مجری (مانند شلوار لی) یکی باشد.رنگ آبی قبل از آنکه کلید دیجیتال رایج شود، در فرآیند بصری مورد استفاده قرار می‌گرفت، اما نسبت به رنگ سبز به نور بیشتری برای روشن شدن احتیاج داشت. به هرحال، آبی در طیف بصری از قرمز که رنگ برجسته ای در پوست انسان است، دورتر است.مهمترین عامل در فرآیند کلید، جدایی رنگ از پیش‌زمینه (سوژه) و پس‌زمینه (صفحه نمایش) است. پرده آبی زمانی مورد استفاده قرار می‌گیرد که رنگ غالب سوژه سبز باشد؛ هرچند که دوربین بیشتر به رنگ سبز حساس است.در تلویزیون های رنگی آنالوگ، رنگ بوسیله ریزحامل‌های کروما نسبت به یک نوسانگر مرجع نمایش داده می‌شود. کروماکی بواسطه قیاس فاز ویدئو و فازی که با رنگ از پیش تعیین شده مطابقت دارد، بدست می‌آید. ویدئوی پس زمینه متناوب، جایگزین قسمت‌های درون فازیِ ویدئو می‌شود. در تلویزیون های رنگی دیجیتال، رنگ بوسیله سه عدد (قرمز، سبز، آبی) نمایش داده می‌شود. کروماکی بواسطه یک قیاس ساده عددی بین ویدئو و رنگ از پیش تعیین شده بدست می‌آید. اگر رنگ از پیش تعیین شده در نقطه خاصی بر روی صفحه نمایش (دقیقاً یا بطور تقریبی) هماهنگ شود، آنگاه ویدئوی پس زمینه متناوب جایگزین ویدئو در آن نقطه می‌شود. 

 

پوشش سوژه

سوژه کروماکی نباید لباس‌های شبیه به رنگ موجود در کروماکی بپوشد (مگر بصورت عمدی)، چراکه ممکن است ویدئوی پس‌زمینه جایگزین لباس‌های سوژه شود. یکی از مواردی که ممکن است سوژه عمداً لباس همرنگ بپوشد، موقعی است که بازیگر قسمتی از بدنش را با لباس آبی پوشش می‌دهد تا در نمای نهایی نامرئی دیده شود. این تکنیک برای دستیابی به افکت‌هایی مانند آنچه در فیلم هری پاتر برای خلق افکت شنل نامرئی استفاده شد، بکار می‌رود. همچنین می‌توان از بازیگر در مقابل پس‌زمینه کروماکی تصویربرداری کرده و سپس وی با افکت دیستورشن وارد نمای پس زمینه شود تا یک شنل نامرئی خلق شود که البته بطور نامحسوسی قابل تشخیص است.دشواری‌های کار با صفحه آبی زمانی خود را نشان داد که بازیگر در یک صحنه خاص باید لباس آبی می‌پوشید؛ مانند لباس سنتی آبی سوپرمن. در فیلم مرد عنکبوتی (2002)، در صحنه هایی که مرد عنکبوتی و دیو سبز هر دو در هوا هستند، از مرد عنکبوتی می‌بایست جلوی پرده سبز و از دیو سبز در جلوی پرده آبی فیلمبرداری می‌شد، چراکه لباس مرد عنکبوتی قرمز و آبی و لباس دیو سبز کاملاً سبز بود. اگر از هردوی اینها جلوی یک صفحه تصویربرداری می‌شد، یکی از شخصیت ها تقریباً از نما حذف می‌شد.

 

پس زمینه

رنگ آبی معمولاً هم برای برنامه های زنده تلویزیونی (نقشه های هواشناسی) و هم جلوه های ویژه مورد استفاده قرار می‌گیرد، چراکه متمم رنگ پوست انسان است. دلیل دیگر استفاده از رنگ آبی اینست که لایه حساس آبی فیلم دارای ظریف ترین کریستال هاست و بنابراین بهترین کیفیت و کمترین برفک را بدنبال دارد (در مقایسه با لایه های سبز و قرمز). با این حال در دنیای دیجیتال، رنگ سبز مطلوب ترین رنگ است. رنگ سبز نه تنها از ارزش درخشندگی بیشتری نسبت به رنگ آبی برخوردار است، بلکه در فرمت های اولیه دیجیتال، شبکه سبز دو برابر شبکه آبی نمونه برداری می‌شد و کار با آنرا آسانتر می‌کرد. بهرحال انتخاب رنگ با نظر متخصصین جلوه های ویژه و با توجه به نیاز خاص هر پلان یا نما انجام می‌شود. در دهه گذشته، کاربرد رنگ سبز در جلوه‌های ویژه سینما بسیار مشهود و برجسته بود. همچنین، پس‌زمینه‌های سبز نسبت به آبی در تصویربرداری‌هایی که در فضای باز انجام می‌شد، ارجحیت داشت؛ چراکه ممکن بود رنگ آبی آسمان در فریم منعکس شده و در فرآیند کار تداخل ایجاد کند. هرچند که رنگ‌های سبز و آبی رایج‌ترین رنگ‌ها در کروماکی هستند، اما هر رنگی می‌تواند در این فرآیند استفاده شود. رنگ قرمز معمولاً بخاطر اینکه در رنگدانه‌های پوست انسان عمومیت دارد، استفاده نمی‌شود؛ اما برای صحنه‌هایی که انسان در آن تداخل ندارد، قابل استفاده است.تکنیک جدیدتری که اخیراً از آن بهره می‌گیرند، استفاده از پرده پس انعکاسی یا "رترو رفلکتیو" در پس زمینه به همراه دایره‌ای از LEDهای روشن گرداگرد لنزهای دوربین است. این تکنیک بجز همان LEDها، به نور دیگری برای روشن کردن پس‌زمینه احتیاج ندارد که بر خلاف نورافکن‌های بزرگ دکور، فضا و نیروی بسیار کمتری را اشغال کرده و به کابل و دکل‌های جاگیر هم نیازی ندارد. این پیشرفت همگام با ابداع LEDهای آبی در دهه 1990 حاصل شد که LEDهای سبز زمردی هم دستاورد همان ابتکار است.همچنین یک شکل دیگر از کلید رنگ وجود دارد که از طیف های رنگی استفاده می‌کند که چشم انسان قادر به دیدن آنها نیست. این فناوری که ترمو کلید نام دارد، از نور مادون قرمز بعنوان کلید رنگ استفاده می‌کند و در طول مرحله پسفرآیندی، موجودیت خود را حفظ کرده و جایش را به تصویر پس‌زمینه نمی‌دهد.

 

نورپردازی یکدست

بزرگترین مشکل در موقع کار با پرده آبی یا پرده سبز، نورپردازی یکدست و جلوگیری از ایجاد سایه است؛ چراکه بهترین حالت ممکن، داشتن یک طیف رنگی محدود و کوچک است. سایه در واقع خودش را به شکل یک رنگ تیره تر به دوربین نشان می‌داده و ممکن است برای جایگزینی ثبت نشود. این مشکل گاهی اوقات در پخش برنامه‌های زنده یا کم هزینه خود را نشان می‌دهد، بطوریکه خطاها بصورت دستی قابل تصحیح نیستند. ابزاری که استفاده می‌شود در کیفیت و نورپردازی یکدست مؤثر است. ابزار براق و درخشنده موفقیت بسیار کمتری نسبت به ابزار و وسائل کمرنگ دارند. یک سطح براق، نقاطی که نور را منعکس می‌کنند روشن و بقیه نقاط را تاریک نشان می‌دهد. اما یک سطح مات نور منعکس شده را پخش می‌کند و طیف یکدست‌تری از رنگ‌ها را نشان می‌دهد. برای داشتن تمیزترین تصویر از پرده سبز، ضروری است که بین سوژه و پرده سبز تفاوت مشهودی ایجاد کنید. جهت متفاوت نشان دادن سوژه و پرده سبز، می‌توانید از یک اختلاف دو کلیدی استفاده کنید؛ حال چه پرده سبز را دو کلید بالاتر از سوژه قرار دهید، چه برعکس.گاهی اوقات یک سایه می‌تواند برای خلق جلوه های ویژه مورد استفاده قرار بگیرد. بخش هایی از پرده سبز/آبی که روی آنها سایه افتاده است، می‌تواند با نسخه تیره تری از تصویر ویدئویی پس زمینه دلخواه جایگزین شده و آنرا شبیه به بازیگری که نقش سایه را در پس‌زمینه بازی می‌کند، دربیاورد.

 

 منبع:suzheh.blogfa.com

ترجمه شده در:Real Dream Studio

تعداد بازدید از این مطلب: 23441
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

یک شنبه 28 دی 1393 ساعت : 9:47 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
همه چیز در باره جورج کلونی
نظرات

همه چیز در باره جرج کلونی

گردآوری و تدوین :مهرداد میخبر

***********************************************

GeorgeClooneyHWoFJan12 (headshot).jpg
 
جرج تیموتی کلونی ( George Timothy Clooney) (زادهٔ ۶ مه، ۱۹۶۱ در ایالت کنتاکیبازیگر، فیلم‌نامه‌نویس، تهیه‌کننده و کارگردان آمریکایی برندهٔ جایزه اسکار و گلدن گلوب است.او در سال ۲۰۰۵ برای فیلم سیریانا جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را دریافت کرد. در سال ۲۰۱۳ موفق شدجایزه اسکار بهترین فیلم را، برای تهیه‌کنندگی فیلم آرگو دریافت نماید. وی تنها کسی است، که موفق شده تابه‌حال در ۶ رده مختلف، برنده جایزه اسکار شود. 
 
 

 کلونی، در سال ۱۹۶۱ در شهر لکزینگتون، کنتاکی ایالات متحده آمریکا و در خانواده‌ای مشهور، در زمینه تجارت و هنر، متولد شد. پدرش نیک کلونی، مجری رادیو و تلویزیون بود. اگرچه وی علاقه زیادی به تحصیل نداشت، دوران دبستان و دبیرستان خود را، در لکزینگتون گذراند و برای تحصیلات دانشگاهی به شمال کنتاکی رفت. کلونی، در سال ۱۹۷۹ وارد دانشگاه شمال کنتاکی شد و شروع به تحصیل در رشته روزنامه‌نگاری نمود. وی در سال ۱۹۸۱ به یک‌باره دانشگاه را رها کرد و سال بعد به‌منظور تکمیل تحصیلات، وارد دانشگاه سینسینتی شد؛ که در آن‌جا نیز در دریافت مدرک ناموفق ماند.

پس از رها کردن دانشگاه، توسط پدرش به کار گویندگی در شبکه تلویزیونی ای‌ام‌سی مشغول شد، که اولین شغل او محسوب می‌شد. در همان سال هم‌چنین پسرخاله‌اش، میکل فریر نیز، به‌منظور تهیه‌کنندگی فیلم کوتاهی، درباره اسب‌های مسابقه‌ای به شهر لکسینگتون رفته بود، که در این فیلم جرج به ایفای نقش پرداخت. به این ترتیب جرج کلونی، وارد عرصه بازیگری شد و با این نقش، استعداد خود را در این زمینه نشان داد. از سویی دیگر با کار در تلویزیون، توانست راه خود را در رشته بازیگری باز کند و اولین نقش خود را در سریال تلویزیونی اتاق اورژانس، که از برنامه‌های پربیننده تلویزیون آمریکا بود، اجرا کرد و مورد توجه همگان قرار گرفت.

وی در سال ۱۹۸۲ راهی لس‌آنجلس شد، اما یک سال بیکار بود. اولین کار رسمی او در لس آنجلس، کار در شرکت تجاری ژاپنی پاناسونیک بود. در سال ۱۹۸۴ جرج کار سینما را با اجرای نقشی در یک فیلم بازی کرد، که نتوانست به مرحله پخش برسد؛ اما توجه تهیه‌کنندگان را به خود جلب کرد. او سپس به بازی در فیلم‌های سینمایی علاقه‌مند شده و احساس موفقیت در این عرصه را کرد.

او در فیلم‌های یک روز خوب با خارج از دید در کنار جنیفر لوپز در سال ۱۹۹۸، از طلوع تا غروب، ای برادر کجایی و طوفان کامل که عمومأ فیلم‌هایی اکشن بودند، او را به بالاترین درجات موفقیت و شهرت رساند. در سال ۲۰۰۰ به عنوان یک هنرپیشه فعال، در هالیوود معرفی شد. کلونی در سال ۱۹۹۰ با تالیا بالسام ازدواج کرد، که پس از ۳ سال از او جدا شد. از سال ۱۹۸۴ تا سال ۱۹۹۵ بیشتر فعالیت‌های جرج کلونی در زمینهٔ بازی در مجموعه‌های تلویزیونی بوده است.

جورج کلونی و کمک‌های انسان دوستانه

زندگی شخصی

جرج کلونی یک ایرلندی-آمریکایی و متولد لکزینگتون در ایالت کنتکاکی در ایالات متحده است. پدربزرگ وی، نیکلاس کلونی، به همراه خانواده‌اش، از ایرلند به ایالات متحده مهاجرت کرده است. مادر وی نینا بروس، مدل و ملکه زیبایی سابق آمریکایی و پدرش نیک کلونی، یک روزنامه نگار و مجری تلویزیون و سیاستمدار آمریکایی می‌باشد.

آغاز مراسم ازدواج جورج کلونی

جرج کلونی دوبار بار ازدواج کرده‌است و همسر نخست او هنرپیشه آمریکایی تالیا بالسام بود. وی از سال ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۳ همسر تالیا بالسام، بازیگر آمریکایی بود؛ کریستا آلن (بازیگر آمریکایی) و استیسی کیبلر (بازیگر و کشتی‌کچ کار اسبق - تصویر) و الیزابیتا کانالیس (مانکن و بازیگر ایتالیایی) هم از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۳ شریک زندگی او بودند. وی هم‌چنین یک رابطه پیوسته-گسسته پنج‌ساله با مدل بریتانیایی لیزا اسنودان داشت. کلونی در آوریل سال ۲۰۱۴ و به‌طور ناگهانی نامزدی خود با امل علم‌الدین را به‌صورت رسمی اعلام کرد.

ازدواج دوم

جورج کلونی در سن ۵۳ سالگی با نامزدش امل علم‌الدین وکیل و فعال حقوق بشر لبنانی تبار و ۳۶ ساله در ونیز ایتالیا ازدواج کرد. امل علم الدین ظاهراً پیرو فرقه دروز است و کلونی خود، مسیحی و از پیروان کلیسای کاتولیک رم می‌باشد.[۲] علم‌الدین زاده بیروت است و پیش از ازدواج با کلونی، ازدواج نکرده بود. او در سه سالگی به دلیل جنگ داخلی در لبنان به همراه خانواده‌اش به بریتانیا مهاجرت کرد. همسر کلونی از جمله در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرده و حقوق بین‌الملل و حقوق بشر از زمینه‌های تخصصی فعالیت او هستند.

 آغاز مراسم ازدواج جورج کلونی

 

امل علم‌الدین از سال ۲۰۰۴ در دیوان بین‌المللی دادگستری (لاهه هلند) کار می‌کند و به‌عنوان مشاور در امور لبنان با این نهاد همکاری داشته است.آیین ازدواج این دو نفر به طور خصوصی برگزار شد. جرج کلونی و امل علم‌الدین جشن عروسی خود را از روز جمعه (۲۶ سپتامبر ۲۰۱۴) شروع کردند. اخباری که از متن و حاشیه و تدارکات مراسم منتشر شد، تا حدی یادآور عروسی تام کروز و کیتی هولمز است. این دو بازیگر مشهور هالیوود هم در نوامبر ۲۰۰۶ در شهر "برلاچیانوایتالیا (نزدیکی رم) مراسم بزرگی برگزار کردند. جرج کلونی پیش از مراسم عروسی سوار بر قایق و با اسکورت پلیس از جزیره «جودکا» در حاشیه ونیز به هتل محل عقد رفت. پاپاراتزی‌ها برای شکار لحظات این سفر کوتاه روی قایق‌ها مستقر شده بودند. گردشگران و مردم محلی هم با تکان دادن دست کلونی را بدرقه می‌کردند. والتر ولترونی، دوست داماد و شهردار پیشین رم، از قرار معلوم نقش سردفتر را بر عهده داشته و خطبه عقد را جاری کرد. برد پیت، آنجلینا جولی، ساندرا بولاک، مت دیمون، بیل ماری، سیندی کرافورد و رابرت دنیرو از جمله مهمانان سرشناس عروسی بودند. این ازدواج روز دوشنبه (۲۹ سپتامبر/ ۶ مهر) به‌طور رسمی در دفتر ازدواج شهرداری ونیز ثبت شد. مراسم از چشم عموم دور نگه داشته شد؛ پیش‌خدمت‌ها و کارمندان هتل هم اجازه نداشتند با موبایل وارد مراسم شوند. مهمان‌ها هم اجازه عکاسی نداشتند.در ۱۸ ژانویه ۲۰۰۸، سازمان ملل متحد جرج کلونی را عنوان یکی از سفیران صلح خود برگزید.وی تلاش‌های بشردوستانه گوناگونی نیز انجام می‌دهد از جمله کوشش برای چاره‌یابی نزاع دارفور، گردآوری پول برای قربانیان زمین‌لرزهٔ ۲۰۱۰ هائیتی و ساخت فیلم‌های مستند هم‌چون «شن و اندوه» برای افزودن آگاهی در مورد بحران‌های جهانی.

 

نکاتی که باید درباره کلونی بدانید 

همسر سابق " تالیا بالسام " بوده است ( از سال 1989 تا سپتامبر 1993 )

 

او گفته بود که هیچ وقت دوباره ازدواج نخواهد کرد و هرگز هم پدر نخواهد شد. " میشل فایفر " و " نیکول کیدمن " هر دو مبلغ 10000 دلار شرط بستند که او در کمتر از 40 سالگی پدر خواهد شد اما آنها شرط بندی را باختند و پول را برای او فرستادند. جورج مبلغ را برگرداند. او در سن 50 سالگی هنوز هم پدر نشده است و دوباره ازدواج نکرده است.

آغاز مراسم ازدواج جورج کلونی

 

از طرف مجله مردم به عنوان یکی از 50 مرد جذاب جهان انتخاب شده است

 

بازی در فیلم " اوه برادر کجایی " را بدون خواندن فیلمنامه قبول کرد

 

دوست صمیمی " مارک والبرگ " است

 

زمانی با " رنه زلوگر " رابطه داشت

 

در مراسم خاکسپاری عمه اش " روزماری کلونی " که یک بازیگر- خواننده معروف بود ، تابوت را حمل کرد

 

ششمین بازیگری است که نقش بتمن را بازی کرده است

 

کمپانی ساخت فیلم و سریال به نام Maysville Pictures دارد

 

رگ ایرلندی - آمریکایی دارد

 

" نیکول کیدمن " اسکار بهترین بازیگر مکمل را که در سال 2006 بدست آورده بود به او تقدیم کرد

 

در انتخابات سال 2008 از " باراک اوباما " حمایت کرد

 

جورج و دوست دخترش " سارا لارسون " در سال 2007 هنگام موتور سواری تصادف کردند. سارا انگشتان پایش شکست و جورج دنده اش

 

رفیق صمیمی " جولیا رابرتز " و " براد پیت " است

فیلمشناسی کلونی

     1- بعنوان بازیگر

      2- بعنوان  کارگردان

      جوایز

    وی به دفعات نامزد و برنده جایزه‌های اسکار، امی، گلدن گلوب، بفتا و ... شده است. موارد زیر شرح تعدادی حضور او در چند جایزه معدود                           سینماییست.

  • ۲۰۱۱ -نامزد اسکار بازیگر نقش اول مرد برای فیلم فرزندان
  • ۲۰۱۱ -نامزد اسکار فیلم‌نامه اقتباسی برای فیلم نیمه ماه مارس
  • ۲۰۰۷ -نامزد اسکار بازیگر نقش اول مرد برای فیلم مایکل کلیتون
  • ۲۰۰۶ -برنده اسکار بازیگر نقش دوم مرد برای فیلم سیریانا
  • ۲۰۰۶ -نامزد اسکار کارگردانی برای فیلم شب بخیر و موفق باشید
  • ۲۰۰۶ -نامزد اسکار فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم شب بخیر و موفق باشید به همراه گرانت هسلوف
  • ۲۰۰۵ -نامزد شیر طلایی جشنواره ونیز برای فیلم شب بخیر و موفق باشید
  • ۲۰۰۳ -نامزد خرس طلایی جشنواره برلین برای فیلم اعترافات یک ذهن خطرناک
  • دستمزدهایی که گرفته است :

    Ocean's Thirteen (2007) $15,000,000

    Syriana (2005) $350,000

    Good Night, and Good Luck. (2005) $1

    Intolerable Cruelty (2003) $15,000,000

    Ocean's Eleven (2001) $20,000,000

    The Perfect Storm (2000) $8,000,000

    O Brother, Where Art Thou? (2000) $1,000,000

    Three Kings (1999) $5,000,000

    Out of Sight (1998) $10,000,000

    The Peacemaker (1997) $3,000,000

    Batman & Robin (1997) $10,000,000

    One Fine Day (1996) $3,000,000

    From Dusk Till Dawn (1996) $250,000

     جنجال در ونیز

     
    کلونی با تمام پیشینه ای که دارد، از روزهای خوب و بد بازیگری اش، او در جشنواره ونیز با زنی همراه بود که حتی یک بار از این که دوستش دارد، حرفی نزد. در جلسه مطبوعاتی فیلمش؛‌ «مردی که به بزها نگاه می‌کند» مردی از جایش بلند شد و ابراز علاقه عجیبی به او کرد، تا جایی که فیلم یک دقیقه‌ای آن، در همه سایت‌های خبری و غیر خبری بیننده پیدا کرد. حالا او یکی از پرطرفدارترین بازیگران حال حاضر‌ هالیوود است. از آن دست بازیگرانی که روی هر فرش قرمزی که می‌روند، یک نفر همراهی‌شان می‌کند و همه به دنبال خبر‌های دست اول از او هستند. البته بیشتر این خبرها،‌ خبرهایی حاشیه‌ای و غیر سینمایی است. تا این جای کار، او نه یک بازیگر خوب که یک بازیگر پرحاشیه است که به جز عوض کردن شرکای زندگی‌اش، کار دیگری از دستش بر نمی‌آید و حتی نمی‌خواهد با آنها ازدواج کند، خودش این جمله را بعد از طلاق از همسرش، به زبان‌ آورده و قاعدتا نه تنها نمی‌خواهد ازدواج کند که به جز پول در آوردن و خوش‌گذرانی هم فکر دیگری در سر ندارد، و گرنه چه دلیلی دارد که مدام در تبلیغات شرکت کند و پول‌های کلان به جیب بزند؟

    کلونی؛ شخصیتی ضدجنگ
     
     
    جورج کلونی، درسال 2008 به عنوان سفیر صلح سازمان ملل معرفی شد و به فاصله چند ماه به انگلیس سفر کرد تا گوردون براون، نخست وزیر انگلستان را ببیند و با او درباره بحران دارفور صحبت کند. صحبتی که خیلی سریع رسانه ای شد و موقعیت او به عنوان یک فعال اجتماعی را تثبیت کرد. بماند که او با دغدغه‌های انسانی و سیاسی‌اش، یکی از چهره‌های مطرح ‌هالیوودی است. چرا که از همان روز نخست، با جنگ آمریکا علیه عراق مخالفت کرد و یکی از مخالفان سرسخت سیاست‌های جمهوری طلبانه به سبک آمریکایی است. جملاتش درباره جنگ با عراق، هنوز جزو صحبت‌هایی است که نقل می‌شود. او، همان بازیگری است که گفت: «با جنگ راه به هیچ جا نمی‌بریم، فقط یک نسل انتقام جو می‌سازیم، نسلی که فکر می‌کند چون کاری از دستش بر نمی‌آید، باید در ماشین‌های ما بمب بگذارد یا عملیات انتحاری علیه ما برنامه‌ریزی کندو ما،‌ همه این جنگ‌ها را راه می‌اندازیم، در حالی که نمی‌توانیم با آن کسی را شکست بدهیم.» کلونی، در انتخابات سال 2008 آمریکا، حمایت رسمی ‌و قاطع خودش را از باراک اوباما رسانه‌ای کرد و به فاصله چند ماه به ایتالیا، خانه دومش رفت، جایی که زلزله زدگان ایتالیایی، جایی برای زندگی نداشتند. برای آن‌ها پول جمع کرد و اعلام کرد که تا چند ماه دیگر فیلم تازه‌اش را در این شهر کلید می‌زند، باشد که مردم این منطقه احساس آرامش و شادی بیشتری کنند و نگاه‌های جهانی هم به سمت این منطقه جلب شود.
     
    کلمات قصار کلونی!
     
     
     
     
     

    «از بازیگر‌هایی که راه می‌روند و می‌گویند: وای! ما برای این شخصیت خیلی زجر کشیدیم بدم می‌آید. دلم می‌خواهد یک بار توی صورتشان بایستم و بگویم: بی‌خیال! به ما خوش گذشت»
     
    جورج کلونی، با آن چشم‌هایی که انگار پسر بچه‌ای را در خود زندانی کرده، بعد از 50 سال زندگی، هنوز فکر می‌کند که در دنیای بازیگری به او خوش می‌گذرد. انگار که شخصیتش، درست شبیه به همان نقشی است که در مجموعه «مردان اوشن» بازی کرد. شوخ طبع، باهوش و حساس. با همین نگاه به دنیای بازیگری است که با وجود آن که اسمش مدام بر سر زبان‌هاست، اما تنها یک بار برنده جایزه اسکار شده؛ به خاطر فیلم  Syriana.  اما فیلم  Good night and Good Luckاش بیشترین تحسین را برایش آورد. نامزد اسکار برای بازی در این فیلم، نامزد کارگردانی و حتی بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی و بعد از موفقیت همین فیلم بود که اعلام کرد می‌خواهد تجربه‌های بیشتری در دنیای کارگردانی به دست بیاورد، چون فکر می‌کند: «بهتر است نقاش باشی تا نقاشی.»مخصوصا که معتقد است: «کارگردانی مثل این است که نا خدای یک کشتی باشی».
     
    کلونی؛ گریزان از حاشیه‌ها 
     
     
    فیلم‌هایی که جورج کلونی بازی کرده، همگی فیلم‌های خوبی هستند. از آن دست فیلم‌هایی که به خاطر انتخاب او، ارزش دیدن دارند و حتی آدم را ذوق زده می‌کنند. دلیلش هم به همان نگاه سیاسی و انسانی‌اش بر می‌گردد که نمی‌گذارد با چشم بسته وارد تیم یک فیلم شود و اتفاقا برعکس ظاهر پرحاشیه‌اش، علاقه ای به حضور در مجله‌های زرد دور و بر ندارد. حتی گاهی با آن‌ها در گیر می‌شود چون اعتقاد دارد که: «دوست ندارم زندگی خصوصی‌ام را با کسی تقسیم کنم، چون در این صورت که دیگر خصوصی نیست!»البته از این حرف‌ها از زبان بازیگران زیاد شنیده‌ایم، پس بهتر است همه این داستان‌های حاشیه ای و خبری را بگذاریم کنار هوش سرشار بازیگر و یادمان باشد که جذاب‌ترین مرد زنده دنیا، یک روز با نیکول کیدمن و میشل فایفر 10000 دلار شرط بست که تا سال 2000 از دواج نمی‌کند و بعد از آن که برنده این شرط بندی شد، پول‌ها را گرفت و در راه خیر صرف کرد و یادمان باشد که یک روز دیگر، در مقابل ابراز علاقه آن مرد در جلسه مطبوعاتی فیلمش در ونیز، خنده ریزی کرد و گفت: «چند لحظه آرام باشید، برایتان آمبولانس خبر کرده ام!» به  هر حال دوری از حاشیه با کنترل حاشیه‌ها به نفع خود، زمین تا آسمان فرق می‌کند.

    موخره:

    قانون طلایی زندگی جورج کلونی!!

    قانون طلایی زندگی جورج کلونی!!
    (...زن به صورت من نگاه کرد و بدون مکث گفت: «و توی عالم واقعیت خیلی پیرتر از توی فیلم هستی» این زن، تنها چند قدم با من فاصله داشت و همه این جملات را دقیقا توی صورت من گفت. این جا بود که با خودم گفتم...)

    ...وحالابعنوان حسن ختام این خاطره را ازجرج کلونی بخوانید تا بیشتر با کاراکتر او آشناشوید:
     
    یک روز به مهمانی رفته بودم و زنی که نمی‌شناختم به طرف من آمد و خیلی ناگهانی گفت: «من از آخرین فیلم تو متنفرم‌» جواب دادم: «آها! ممنون به خاطر نظرتان» زن گفت: «با نگاه سیاسی ات هم موافق نیستم» جواب دادم: «بسیار خوب، همه ما نقطه نظر‌ها‌ی شخصی مان را داریم، مگر نه؟» زن به صورت من نگاه کرد و بدون مکث گفت: «و توی عالم واقعیت خیلی پیرتر از توی فیلم هستی» این زن، تنها چند قدم با من فاصله داشت و همه این جملات را دقیقا توی صورت من گفت. این جا بود که با خودم گفتم: «کافیه!» لبخند موزیانه ای زدم و گفتم: «می‌دانی، این 35 کیلو اضافه وزنی که با خودت این ور و آن ور می‌بری، خیلی به تو می‌آید» از دست من عصبانی شد، می‌شد این عصبانیت را در چهره اش دید و گفت: «منظورت از این حرفی که زدی، چی بود؟» جواب دادم: «من از تو تعریف کردم، با این وجود که به نظرم این اضافه وزن خیلی وحشتناک است» از دستم آن قدر عصبانی شد که حتی فحش ناجوری هم داد، اما بهش گفتم: «ببین، من فقط این جا ایستاده ام و تو، فقط به خاطر شغلی که من دارم، سراغ من می‌آیی و هر چیزی که دلت خواست می‌گویی، حتی اگر حرف بدی باشد. حالا کدام یکی از ما، از حریم خودش تجاوز کرده؟»
    باز هم من جزو آدم‌ها‌ی خوش شانسی هستم که به چرندیاتی که آدم‌ها‌ در باره‌ام می‌گویند، اهمیتی نمی‌دهم. چون یک بازیگرم و به این گونه تفسیر‌ها‌ و نظر‌ها‌ی شخصی عادت دارم. اصلا این حرفه باعث شده که از این نظر خیلی هم پوست کلفت  باشم. اما نگران می‌شوم وقتی که می‌بینم این اتفاق برای آدم‌ها‌ی معمولی- آدم‌ها‌یی که چندان توی دید نیستند – هم می‌افتد، ‌مثلا دوست‌ها‌یم یا اعضای خانواده ام. چیزی که بیشتر نگرانم می‌کند این احساس وحشتناک و دردناک است که این اتفاق بیشتر و بیشتر شده.
     
    من قانون طلایی برای خودم دارم که خیلی ساده است و همه دنیا را در بر می‌گیرد و آن هم این است که «با آدم‌ها‌ همان طوری رفتار کن که دوست داری آن‌ها‌ با تو رفتار کنند». این جمله، حس خوبی به من می‌دهد و دنیا را هم جای بهتری می‌کند اما متاسفم چون این روز‌ها‌، دنیا جای خوبی برای زندگی نیست و به نظرم نامهربانی‌ها‌ و دشمنی‌ها‌ دنیا را فتح  کرده اند و روز به روز هم گسترده‌تر می‌شوند و ساده است، فقط باید بعضی از نظر‌ها‌ی شخصی‌مان را برای خودمان نگه داریم. آن هم در این روزها  که درباره هر اتفاقی که می‌افتد، نظری داریم که حتی اگر غلط است آن را به زبان می‌آوریم و اصلا برایمان مهم نیست که چقدر به دیگری زخم می‌زند یا آزارش می‌دهد.  گاهی از بعضی از آدم‌ها‌ درباره این اخلاقشان سئوال می‌کنم، از آن‌ها‌ می‌پرسم که چرا فکر می‌کنی باید این جمله‌ها‌ی آزار دهنده را به زبان بیاوری و آن‌ها‌ قیافه ای معصومانه ای می‌گیرند و می‌گویند: «خب، می‌دانی، فقط خواستم بگویم که نظرم چیست!» در این موقع، دلم می‌خواهد به همه‌شان بگویم که این راهش نیست، این که تو چه فکری می‌کنی هیچ اهمیتی ندارد. بعضی وقت‌ها‌ این تنها یک راه برای توست تا از زیر بار نگاه‌ها‌ی عمیق و آزار دهنده آدم‌ها‌ فرار کنی» 
    حالا، پیشنهادی هم دارم، هر وقت خواستید جمله ای شبیه به این به زبان بیاورید، این کار را نکنید، برای یک لحظه فکر کنید، فقط یک لحظه و به جای آن یک جمله بهتر برای گفتن پیدا کنید. این بهترین رفتاری است که ما می‌توانیم با هم داشته باشیم.
                                             
                                                                                 منبع:ویکیپدیا.مووی مگ./www.seemorgh.com/
     

 

تعداد بازدید از این مطلب: 6203
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

شنبه 27 دی 1393 ساعت : 9:5 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
مروری برصنعت سریال سازی آمریکا
نظرات

مروری بر:

صنعت سریال سازی درآمریکا 

منبع:سایت www.cloob.com
(مطلب ذیل الزاما"حاوی نظرات مدیر سایت cintelrom نمیباشد)
 
******************************************
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
تاریخچه تلویزیون
*************
 
تلویزیون یا آنچنانکه پیشتر میگفتند، جعبه جادویی در دهه 40 میلادی به درون خانه ها آمد و عضو نوینی از خانواده ها شد. در کشورهای پیشرفته به ویژه آمریکا در دهه 60 و در جهان سوم در دهه 70 میلادی در بیشتر خانه ها، تلویزیون پر سر و صدا ترین عضو خانه بود. 
این رسانه به عنوان وسیله ای برای خبررسانی و ارتباطات، رقیبی برای رادیو و روزنامه به شمار میرفت. آگهی های بازرگانی و تبلیغات به زودی آنرا به تجاری ترین رسانه تبدیل کرد. ولی آنچه مردم از تلویزیون در درجه نخست میخواستند، نه آگهی بازرگانی و نه خبر، که برنامه های سرگرم کننده بود. بدین ترتیب تلویزیون سینما، کنسرت موسیقی و استادیوم های ورزشی را به رایگان به درون خانه ها آورد. اگرچه شبکه های پولی به زودی جای خود را باز کردند، ولی هزینه ای که برای دیدن برنامه های این شبکه ها پرداخت شده و میشود، هرگز قابل سنجش با بلیت سینما، کنسرت موسیقی و مسابقات ورزشی نبوده و نیست. و این معجزه تلویزیون است.

به برکت تلویزیون، 2 میلیارد نفر از مردم جهان همزمان به شکل زنده به تماشای فینال جام جهانی فوتبال (پر بیننده ترین برنامه زنده در جهان) مینشینند. تصور کنید که دو میلیارد نفر میتوانند همزمان به یک نقطه، یک مستطیل سبز و حرکت یک توپ سفید نگاه کنند. پخش تلویزیونی در آغاز به دو شکل آنتن � موجی (Broadcast) و کابلی (Cable) انجام میشد ولی از دهه 90 تلویزیون های ماهواره ای (Satellite) و همچنین تلویزیون های اینترنتی نیز همه گیر شدند.
آمریکا را باید پیشروترین و کامیاب ترین کشور در زمینه صنعت تلویزیون نامید. سه شبکه CBS (سیستم پخش برنامه کلمبیا)، NBC (شرکت ملی پخش برنامه) و ABC (شرکت پخش برنامه آمریکا) از سالهای نخستین پا گرفتن این صنعت، به شکل سراسری در این کشور به پخش برنامه هایی همه پسند در همه زمینه ها، پرداخته اند و تا امروز پس از 6 دهه همچنان بزرگترین تلویزیون های جهان هستند. FBC یا همان تلویزیون Fox در دهه 80 میلادی خود را به عنوان چهارمین شبکه سراسری آمریکا جا انداخت. 

شبکه های کابلی و پولی نیز در آمریکا جایگاه خوبی داشته و دارند و به ویژه به ارائه برنامه های تخصصی و ویژه در زمینه های گوناگون میپردازند.
دیگر کشورهای غربی هرگز توانستند فضایی همچو آمریکا ایجاد کنند و از این جهت میتوانیم مردم آمریکا را وارون دیگر مردم غرب، ملتی تلویزیونی بنامیم که اکثریت آنان به شکل متحد و همبسته هر شب پای برنامه هایی یکسان مینشینند. بنابر جدیدترین آمار، در هر لحظه از ساعات عصر و شب بیش از 100 میلیون نفر آمریکایی در حال تماشای تلویزیون هستند. و بیشتر آنها در حال تماشای یکی از 4 شبکه ملی یاد شده هستند. این حالت در زمان بازی های حساس ورزشی، به ویژه سوپر جام فوتبال آمریکایی (Super bowl) که میان قهرمان لیگ AFC و قهرمان لیگ NFC برگزار میشود و در آنروز دستکم نیمی از مردم سراسر آمریکا به تماشای این بازی از شبکه یکی از 4 شبکه مینشینند.

این فضا برای ما ایرانیان بیگانه نیست. چراکه سیستم تلویزیونی ما نیز به تقلید از آمریکا بنیان نهاده شده و در سه دهه نخست فعالیت تلویزیون در ایران، دو شبکه ملی وجود داشت و سپس شبکه سه به آنها افزوده شد. که سیستم آنها نیز همان برودکست است. باقی شبکه های ایجاد شده جدید در ایران یا محلی هستند و یا تخصصی. 
گاهی برنامه های تلویزیونی آمریکا چنان با مخاطب ارتباط برقرار میکنند که چندین دهه بدون وقفه پخش میشوند. برای نمونه شصت دقیقه (60 minutes) که یک مجله خبری است اکنون 41 سال است که مرتب از CBS پخش میشود. و محبوب ترین برنامه تلویزیونی غیر تفریحی آمریکاست که بینندگان چند ده میلیونی دارد. برنامه ای دیگر به نام "اجرای شنبه شب : Saturday night Live" _که آنرا در دسته کمدی زنده : stand up comedy قرار میدهند_ 34 سال است که از شبکه NBC پخش میشود. 

به جهت تغییرات ایدئولوژیک در ایران بیننده برنامه هایی درازمدت نیستیم ولی مردم ایران نیز از آغاز به کار تلویزیون در ایران، با ساختار آمریکایی خو گرفته اند و برنامه های پرمخاطب شبانه، میلیونها ایرانی را پای شبکه ای یکسان در تلویزیون مینشاند.
در آغاز کار تلویزیون این وحشت وجود داشت که این تکنولوژی به سینما آسیب وارد کند. اگرچه تماشای فیلم در سالن تاریک سینما با پرده ای بزرگ و صدایی بلند قابل سنجش با تماشای فیلم از صفحه کوچک تلویزیون نیست، ولی برای طبقات پایین تر جامعه تلویزیون ارجحیت کافی را دارد. به همین جهت سیستم سریال یا فیلم های دنباله دار برای تلویزیون تعریف شد. در دهه های نخستین آغاز به کار تلویزیون، فیلمهای سینمایی به هیچوجه از تلویزون پخش نمیشدند (حتا پس از پایان اکران). و همین باعث میشد تا تماشاگران انگیزه کافی برای رفتن به سینما داشته باشند. و تداخلی میان بینندگان تلویزیون و سینما پیش نیاید. حتا پس از گذشت سالها، فیلمهای محبوب کهن را دوباره در سینما اکران میکردند و مردم دوباره به استقبال آنها میرفتند. از جمله نسخه رنگی شده فیلمهای کلاسیک سیاه و سفید.

در واقع این ویدئو بود که پای فیلمهای سینمایی را به خانه ها کشاند. پس از رواج تکنولوژی ویدئو در دهه 80 میلادی، شبکه های ویدئویی به سوی خریدن امتیاز پخش فیلمهای سینمایی که پیشتر در سینما اکران شده و اکرانش پایان یافته رفتند و آنها را به خانه آوردند. همین باعث شد تا تلویزیونها هم به خریدن فیلمهای سینمایی تمایل نشان دهند و حتا شبکه هایی ویژه پخش فیلم سینمایی ایجاد شد. تا امروز این ساختار وجود دارد که یک فیلم سینمایی پس از پایان اکرانش به شبکه ویدئویی (تکنولوژی DVD در پایان سده بیستم جای تکنولوژی VHS را گرفت) راه می یابد و پس از چندی سر از شبکه های تلویزیونی در می آورد.

با اینحال در شبکه های تلویزیونی معتبر و سراسری، حرف نخست را همچون گذشته، سریال میزند و نه فیلمهای سینمایی.
صنعت سریال سازی در دهه 60 در آمریکا به رونق رسید و تهیه کنندگان به این نتیجه رسیدند که میتوان همان میزان پولی که برای یک فیلم هالیوودی خرج میشود را برای یک سریال تلویزیونی خرج کرد. اگر آن فیلم در گیشه سینما به سود رسانی میرسد و حتا امکان دارد که با زیان روبرو شود، سریال تلویزیونی این ویژگی را دارد که شبهای متوالی حتا چندین سال مردم را پای تلویزیون بنشاند. پس شبکه ها حاضرند تا با قیمتی خوب آثار تلویزیونی را بخرند یا پشتیبانی کنند. افزایش بیننده شبکه ها نیز خود باعث بالاتر رفتن شمار و قیمت آگهی های بازرگانی میشود. 

نکته ای که سازندگان سریال در آمریکا از سالهای نخست به آن توجه کرده اند، این است که همواره در حال رصد کردن علاقه مخاطب هستند. نخستین قسمت های یک سریال پس از ساخته شدن در برابر چشم بخشهایی محدود از مردم نمایش داده شده و در صورت کافی بودن اقبال، اقدام به ساخت دیگر بخشها میشود. داستانهای سریالها را به گونه ای جلو میبرند که امکان گسترش یافتن داشته باشند. بدین ترتیب، در صورتی که پس از پخش با استقبال بیننده روبرو شد، سازندگان با شتاب به ساخت فصل (سیزن) های دیگر میپردازند. و وارون آن، اگر پی بردند که این سریال در حال افت مخاطب است، به هنگام، آنرا پایان میبخشند. بدین ترتیب، عملا پول سازندگان دور ریخته نمیشود و چیزی به نام شکست وجود ندارد.


نگاهی به سریالهای موفق آمریکایی
****************************
 
"ماموریت غیرممکن" (MI) را باید نقطه عطفی در صنعت سریال سازی آمریکا و جهان دانست. سریالی که با بهره گیری از فضای به شدت اطلاعاتی و جاسوسی دوران جنگ سرد از سال 1966 در معتبرترین شبکه آمریکا CBS پخش شد و مقابله ای آمریکایی بود با فیلمهای سینمایی "جیمز باند" انگلیسی. محبوبیت و کامیابی سریال ماموریت غیرممکن (که در تلویزیون ایران نیز با نام "بالاتر از خطر" پخش شد) باعث شد تا پخش آن تا 7 سال ادامه بیابد (1973). و پس از توقفی 15 ساله دوباره برای سه سال پخش شود. این سریال چنان در ذهن نسلهای پیاپی نوستالژی ایجاد کرده بود که در سی امین سالگرد پخش سریال، یک فیلم سینمایی به شدت پر خرج با بازی محبوب ترین بازیگر هالیوود در آنزمان _تام کروز_ نیز ساخته شد و با فروش بالای آن دو دنباله دیگر نیز برایش ساختند. 
از دیگر سریال های بسیار محبوب و نوستالژیک آمریکایی میتوان به "مرد شش میلیون" دلاری اشاره کرد که در سال 1974 از شبکه ABC پخش شد و پخش آن 5 سال ادامه یافت. 

سریال جنگی MASH"" از سال 1973 تا 1983 یازده سیزن خود را از شبکه CBS به روی آنتن برد. جالب آنکه اپیزود پایانی واپسین سیزن که در واقع یک فیلم تلویزیونی با نام "خداحافظ، بدرود و آمین" بود، با داشتن 106 میلیون بیننده (75% کل بزرگسالان آمریکا در آنزمان!) حتا از شمار بینندگان سوپر جام فوتبال آمریکایی آن سال نیز گذر کرد!! و رکوردی در زمینه بینندگان یک سریال از خود به جای گذاشت که تا امروز (2009) پا برجاست. 
"دالاس" ملودرامی خانوادگی بود که در سال 1978 جایگاه خود را شبکه CBS تثبیت کرد و بدین ترتیب سریال دالاس تا سال 1991 ادامه یافت و پر بیننده ترین سریال آن شبکه بود. اپیزود پایانی آن 33 میلیون نفر بیننده داشت. 

از دهه 80 گونه ای از سریالهای کمدی در شبکه NBC محبوبیت یافت که آنرا sitcom یا کمدی موقعیت مینامیدند. اوج آنها را در سریال "Cheers" در سال 1982 دیدیم که تا سال 1993 ادامه یافت. اپیزود پایانی این سریال با جذب 80 میلیون بیننده آنرا به جایگاه دومین سریال پربیننده تاریخ پس از MASH رساند. 
کامیابی Cheers باعث شد تا "Seinfeld" _یک کمدی موقعیت دیگر_ با بازی و کارگردانی "جری سینفلد" در سال 1989 از همان شبکه NBC پخش شود و تا سال 1998 به درازا بیانجامد. اپیزود پایانی این سریال با جذب 76 میلیون بیننده آنرا به سومین سریال پر بیننده تاریخ پس از MASH و Cheers تبدیل کرد. Seinfeld نخستین سریال تلویزیونی بود که قیمت آگهی های بازرگانی اش یک میلیون دلار در دقیقه بود!. تا آنزمان فقط سوپر جام فوتبال آمریکایی چنین قیمتی داشت. پس از پایان سریال، در شبکه ویدئویی نیز به فروشی خیره کننده دست یافت. به گونه ای که در سال 2004 جری سینفلد از سریال خود 280 میلیون دلار درآمد کسب کرد. 

""Frasier بلادرنگ پس از پایان سریال محبوب Cheers در سال 1993، جای آنرا در NBC گرفت. و اگرچه به جایگاه Cheers و یا Seinfeld نرسید ولی توانست تا 11 سال _2004_ پخش شود. 
کامیابی کمدی های NBC یعنی Cheers و Seinfeld، منجر به تولید سریال "دوستان : "Friends و پخش آن از همان شبکه در سال 1994 شد. سریالی بسیار دوست داشتنی که تا سال 2003 ادامه یافت. کمدی دوستان بر اساس جوانان دختر و پسری که با هم دوست بودند شکل گرفت. آنان در فضایی جوانانه و بازتر امکان تولید موقعیت های بکرتر را دارا بودند. به همین جهت این مجموعه در میان جوانان محبوبیت بیشتری یافت. و با پایان Seinfeld در سال 1998، دوستان محبوب ترین سریال کمدی آمریکایی تا سال 2003 بود. 
3rd Rock from the Sun"" نام کمدی موقعیت دیگری از شبکه NBC است که از سال 1996 تا 2001 پخش شد و محبوبیت آن به مراتب کمتر از دیگر کمدی های این شبکه بود. 

بخش اورژانس : ER" نام سریالی بود بسیار کامیاب در ژانر پزشکی که از سال 1994 تا سال 2009 از NBC پخش شد. این سریال را باید محبوب ترین سریال غیر کمدی � خانوادگی و غیر اکشن � تریلر آمریکایی نامید. سریال بخش اورژانس بیشترین جایزه را از جشنواره های تلویزیونی چون Emmy در طول تاریخ از آن خود کرده است. یکی از اپیزودهای این سریال را کوئنتین تارانتینوی سرشناس ساخته است. 
"پرونده های مجهول : The X files" یکی از بهترین سریال های ساخته شده در دهه 90 به شمار می آید. این تریلر علمی � تخیلی از 1993 تا 2002 در سیزن های 9 گانه، بینندگان آمریکایی را به دنبال رازهای خود کشاند و با جذب 13 میلیون بیننده، شبکه Fox را عملا در کنار غولهای سه قلوی آمریکایی (CBS, NBC, ABC) قرار داد. جملات کلیدی به کار رفته در دیالوگ های این سریال وارد فرهنگ عامه مردم آمریکا در دوران پخش سریال شد. تاثیرگذاری این سریال _که بزرگترین سریال علمی � تخلیلی آمریکا بود_ باعث تولید فیلم سینمایی با همین نام در سال 1998، و دنباله ای بر آن در سال 2008 شد. 
"الی مک بیل : Ally McBeal" نام سریالی رمانتیک � موزیکال با مایه های فمنیستی بود که در 5 سیزن میان سالهای 1997 تا 2002 از شبکه Fox پخش شد. و به شکل متوسط 11 میلیون بیننده داشت. 

سریال مستند "نجات یافته : Survivor" در غالب شوی واقعی : Reality show از سال 2000 تا امروز در شبکه CBS ادامه داشته و 19 سیزن را در مکان های جغرافیایی گوناگون در جایجای جهان پشت سر گذاشته است. و ادامه خواهد داشت. پربیننده ترین اپیزودهای آن رقم 18 میلیون بیننده را به خود دیده است. 
"بررسی صحنه قتل :CSI " نمونه سریال های سده بیست و یکم آمریکا بود. این سریال پلیسی به تهیه کنندگی جری بروکهایمر _فیلمساز هالیوود_ از سال 2000 تا 2009 ساخته و در شبکه CBS پخش شده و به زودی سیزن دهم آن پخش خواهد شد. سیزن پنجم این سریال _که پربیننده ترین سریال CBS در سده بیست و یکم به شمار می آید_ به کارگردانی کوئنتین تارانتینو 26 میلیون بیننده داشت که به 19 میلیون در سیزنهای هشتم و نهم کاهش یافت. 
"نام مستعار : Alias" نام سریالی اکشن � تریلر با موضوع جاسوسی است به تهیه کنندگی "جی جی آبرامز" (سازنده "لاست") که از سال 2001 تا 2006 از شبکه ABC پخش شد. جالب است بدانید که شخصیتهای مطرحی چون کوئنتین تارانتینو به عنوان بازیگر مهمان در این سریال نقش آفرینی میکنند. 
سریال "24" کامیاب ترین سریال شبکه Fox در سده بیست و یکم بوده که از سال 2001 _بلادرنگ پس از فاجعه 11 سپتامبر_ با موضوع تروریسم پخش شد. سازندگان سریال کانادایی "دختری به نام نیکیتا : "La femme Nikita اینبار سریالی مهیج تر و جذاب تر و مدرن تر ساخته بودند که با یکسال وقفه در سال 2004 روبرو شده و از سال 2005 ادامه یافته است و واپسین سیزن آن در سال 2010 خواهد بود. 24 بینندگان خود را از 8 میلیون در سیزن نخست به 13 میلیون در سیزن ششم رساند که رکوردی بی نظیر به شمار می آید. در سال 2008 نیز این سریال پخش نشد و به جای آن یک فیلم تلویزیونی به نام 24 Redemption پخش شد. سیزن هفتم امسال پخش شد و سیزن هشتم در سال 2010 به روی آنتن خواهد رفت. 
"لاس وگاس" درامی موزیکال با مایه های کمدی و جنایت است که به ماجراهای کازینویی در لاس وگاس میپردازد. این سریال میان سالهای 2003 تا 2008 از NBC پخش میشد. آثار موزیسین های برجسته ای چون آشانتی، بلک آید پیس، جیمز بلانت، جان بونجوی، اسنوپ داگ، دوران دوران، جیوئل، ریحانا، شوگر ری و ... دیده میشود. 

"گمشده : Lost" درام � ادونچر متمایل به علمی � تخیلی به تهیه کنندگی "جی جی آبرامز" است که در سال 2004 که همزمان Alias را در پخش داشت، پخش شد. او هرچه قدر که در Alias به دشواری برخورد، در Lost کامیاب بود. Lost در همان سیزن نخست با 16 میلیون بیننده به جایگاه بهترین سریال ABC در سده بیست و یکم رسید. و چنان جا افتاد که پس از پایان سیزن نخست، در ماه می سال 2005 جای آنرا _چهارشنبه ساعت 9_ به Alias دادند. سیزن دوم نیز مخاطبان را نگه داشت و سقوط از سیزن سوم با یک میلیون کاهش بیننده آغاز شد. سیزن چهارم با 13 میلیون و سیزن پنجم در سال جاری با کمتر از 11 میلیون بیننده حکایت از ضعف داستان برای طولانی شدن داشت. در سال آینده سیزن پایانی پخش خواهد شد. و میگویند که به جز "متیو فاکس" بازیگر نقش جک، حتا بازیگران دیگر هم چگونگی پایان داستان را نمیدانسته اند. 
"فرار از زندان : "Prison Break سریالی اکشن � تریلر و ادونچر است که از سال 2005 تا 2009 در چهار سیزن بینندگان خود را دوشنبه شب ها پای شبکه Fox میخکوب کرد. فرار از زندان را هم باید همچون Lost، 24 و CSI از نسل نوین سده بیست و یکمی سریال های مهیج با ساختارهایی تازه دانست. فرار از زندان با بیش از 9 میلیون بیننده در سیزن نخست، خود را همطراز دیگر سریال شبکه Fox یعنی 24 گرداند ولی در ادامه مدام 24 رشد کرد و فرار از زندان، سقوط. سیزن سوم فرار از زندان 8 میلیون بیننده داشت و سیزن چهارم فقط 5 میلیون! و جای شکرش باقی بود که این سریال در چهار سیزن به پایان رسید. تا خاطره  ای نسبتا" خوب بر جای بگذارد.
 
"دفتر کار : The Office" درام با مایه های کمدی و رمانتیک از سال 2005 تا 2009 توانست 5 سیزن خود را در شبکه NBC پخش کند. سیزن نخست این سریال فقط 5 میلیون بیننده داشت که در سیزن های دیگر به 9 میلیون رسید. 
"قهرمانان : Heroes" درام علمی � تخیلی از سال 2006 تا 2009 از شبکه NBC پخش شده و سیزن چهارم و پایانی آن به زودی پخش خواهد شد. پربیننده ترین سریال درام شبکه NBC در سده بیست و یکم در سیزن نخست خود به طور متوسط نزدیک به 14 میلیون بیننده داشت که این عدد به 11.5 میلیون برای سیزن دوم و 7.5 میلیون برای سیزن سوم رسید. که یک شکست به تمام معنا بود. و روشن نیست سیزن چهارم آن چه میزان بیننده خواهد داشت. 
"یگان : The unit" یک اکشن � تریلر جنگی است که میان سالهای 2006 تا 2009 در چهار سیزن از CBS پخش شد. سیزن نخست آن 15 میلیون بیننده داشت که در سیزن چهارم به 9 میلیون رسید. 


در میان سریال های شبکه های دیگر آمریکایی به چند نمونه بسنده میکنم :
 
"دروازه ستاره ای : stargate" اشاره کرد. پس از کامیابی فیلم سینمایی با همین نام در سال 1994، این سریال ساخته شده و از سال 1997 تا 2002 از شبکه پولی Showtime و سپس تا سال 2007 از شبکه پولی Sci Fi پخش شد. و محبوب ترین سریال این شبکه ها بود. دروازه ستاره ای با داشتن 10 سیزن، جایگاه "پرونده های مجهول" به عنوان درازترین سریال علمی � تخیلی را اشغال کرد. 

"دکستر : Dexter" درام جنایی � کارآگاهی سیاه بر اساس رمانی به همین نام در سال 2006 به سفارش Showtime ساخته و پخش شد. کامیابی دو سیزن نخست آن باعث شد تا در سال 2008، شبکه سراسری CBS تصمیم به خرید و پخش آن بگیرد. تصمیمی که به جنجالی بزرگ انجامید. انجمن والدین تلویزیونی، به شکایت پرداخت و پخش این سریال به شدت سیاه و خشن از یک شبکه سراسری را زیانبخش برای جامعه دانست. این اعتراض به جایی نرسید جز اینکه CBS اقدام به سانسور برخی صحنه ها و دیالوگها کرد. سیزن سوم نیز از Showtime پخش شده و به زودی سیزن چهارم پخش خواهد شد. 
"The Sopranos" نام درام مافیایی - گانگستری بسیار تحسین شده از سوی منتقدان است که از سال 1999 تا سال 2007 از شبکه کابلی HBO پخش شد. و آنرا بهترین سریال در تاریخ شبکه های کابلی میدانند. 

"4400" درام علمی � تخیلی نسبتا جذابی که در سال 2004 از سوی شبکه Paramount با همکاری Sky TV ساخته شد و چهار سیزن آن تا سال 2007 ساخته شد ولی خریده شدن تلویزیون پارامونت از سوی CBS و پخش آن از شبکه های دیگر باعث شکست تجاری آن شده و پس از کش و قوس فراوان، ساخت و پخش آن کنسل شد. 
"Rome" سریال تاریخی رم، از کارهای محیر العقول شبکه HBO بود که با همکاری BBC بریتانیا و Rai ایتالیا در سال 2005 ساخته و پخش شد. تبلیغات و هزینه فراوانی را در پی داشت و با جذب 7 میلیون بیننده آمریکایی و همین تعداد در بریتانیا دو سیزن کاملا کامیاب داشت. ولی در ایتالیا با استقبال سرد مردم و منتقدان روبرو شد. سریال رم، به حساس ترین بخش تاریخ رم یعنی دوران پس از جولیوس سزار تا مارک آنتونی که جمهوری رم منحل شده و امپراتوری تشکیل شد میپردازد. به دلیل انصراف BBC از ادامه پشتیبانی از ساخت این سریال پر خرج، تهیه کنندگان مجبور به پایان دادن به آن پس از تنها 22 اپیزود شدند. 



موفق ترین سریال های آمریکایی قرن بیست و یکم
********************************************

اعداد درون (پرانتز) بیشترین و کمترین بیننده تلویزیونی سیزن های این سریالها را به میلیون نفر نشان میدهد.

  2000-2010 CSI(26-19) CBS 2004-2010 Lost(16-11) ABC 2003-2008 Las Vegas (15-13) NBC 2006-2010 Heroes(14-7) NBC 1993-2002 The X files (13-10) Fox 2001-2010 24(13-8) Fox 2003-2008 ER(11-9) NBC 2006-2009 The unit(9-8) CBS 2001-2006 Alias(8-7) ABC 2005-2009 Prison break(9-5) Fox 2005-2009 The Office (9-5) NBC 1997-2007 Stargate (?) Showtime 2006-2010 Dexter (?) Showtime 1999-2007 The Sopranos (?) HBO 2005-2007 Rome (7) HBO 
 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 4294
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3

جمعه 26 دی 1393 ساعت : 1:18 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقدفیلم (مردپرنده)
نظرات
 حضور در پروژه های اَبَرقهرمانی در هالیوود به دلیل حساسیت های زیادی که برای یک بازیگر دارد، همواره یکی از انتخاب های سخت بازیگران 
در طول دوران فعالیتشان بوده است؛ انتخاب هایی که آنان را اگرچه از لحاظ هنری به عرش نمی رساند اما از لحاظ شهرت و ثروت در جایگاه بالایی قرار می دهد. حال آلخاندرو گونزالز ایناریتو که به نوعی نماینده سینمای موج نوی مکزیک محسوب می شود و آثارش اغلب فضایی تیره از زندگی شخصیت های مختلف در یک قاب را متصور می شود، در جدیدترین ساخته اش به نام « مرد پرنده » به سراغ زندگی به افول کشیده یک ستاره سینما می رود که سابقاً در اوج شهرت بوده اما رفته رفته این شهرت رنگ باخته است.

فیلم درباره بازیگری افول کرده به نام ریگن ( مایکل کیتون ) است که سابقاً نقش اَبَرقهرمانی به نام " مرد پرنده " را ایفا می کرده و شهرت و محبوبیت بسیاری داشته اما اکنون با فراموشی این فیلم، زندگی هنری او نیز افول کرده و کمتر فردی است که به مانند گذشته به او بها دهد. از این رو ریگن قصد دارد با اجرای نمایشی بار دیگر در کانون توجه قرار بگیرد.

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Birdman/thumbs/phoca_thumb_l_2.jpg

 این نمایش ، بازیگر نقش اصلی از پروژه کنار می رود و سرنوشت اجرای این نمایش در هاله ای از ابهام قرار می گیرد. با اینحال به زودی به ریگن خبر می رسد که یک هنرپیشه مشهور به نام مایک ( ادوارد نورتون ) قصد دارد تا نقش اصلی این نمایش را بازی کند اما...

ایناریتو در « مرد پرنده » فضایی کمدی - فانتزی ترسیم کرده و البته تلاش کرده تا مسیر فیلم هرگز به سمت و سویی " مطلق " از این دو ژانر گام بر ندارد. در واقع در « مرد پرنده » مخاطب هرگز نمی داند که قرار است با یک اثر فانتزی سر و کار داشته باشد یا یک اثر کمدی که به تلخی روایت می شود. به عنوان مثال شخصیت اصلی داستان هنگامی که در خیابان در حال تردد است ناگهان به پرواز در می آید و به نظر می رسد که تلقین های ذهنی وی از آنچه که سابقاً بوده به دنیای واقعی اش نیز رسوخ کرده است و قدرت تمرکز بر زندگی واقعی اش را از دست داده است.

ایناریتو در « مرد پرنده » شخصیتی را به تصویر کشیده که روزگاری در اوج قدرت قرار داشته اما با محو تدریجی این شخصیت از سینما، 

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Birdman/thumbs/phoca_thumb_l_4.jpg

بازیگر نقش اصلی آن نیز فراموش شده اما با اینحال او همچنان خود را اَبَرقهرمانی متصور می شود که می تواند با یک اشاره شهر را نجات دهد و بر بلند ترین ساختمان شهر ایستاده و شهر را نظاره کند!

کمدی تلخی که ایناریتو در « مرد پرنده » آن را روایت کرده البته خیلی موشکافانه به زندگی ستاره افول کرده سینما نمی پردازد و بیشتر تمایل به حرکت در ذهن او و تسلط بر چگونگی تفکر او و کنار آمدن با دوره بعد از شهرتش دارد. از این رو تماشاگر در « مرد پرنده » اغلب ریگن را درگیر در احساسات خودش می بیند و جدال او در مواجه با دنیای فانتزی ذهنش که مربوط به دوره اوج شهرتش بوده و زندگی کنونی اش که آبستن اتفاقات تلخی شده، تمام آنچه هست که ایناریتو در « مرد پرنده » قصد روایت آن را داشته است و می توان گفت که به خوبی از عهده انجام اینکار برآمده است.

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Birdman/thumbs/phoca_thumb_l_6.jpg

اما مرد پرنده تنها اثری نیست که در بررسی شخصیت ها خلاصه شود و یک کمدی تلخ با چندتایی شوخی جالب باشد. « مرد پرنده » از لحاظ فرم روایت یکی از خوش تکنیک ترین آثار سینمایی است که با تکنیک فیلمبرداری موسوم به " جریان مستمر " باعث نزدیک شدن هرچه بیشتر مخاطب به شخصیت های داستان شده است. در این شیوه فیلمبرداری که کمتر در آثار استودیویی مورد استفاده قرار میگیرد، دوربین بطور مستمر در کنار شخصیت های داستان قرار می گیرد و بدون آنکه تغییری در زاویه آن ایجاد شود، اتفاقات پیرامون شخصیت های داستان را دقیقاً همانند آنچه که فرد می بیند به تصویر می کشد. ایناریتو با استفاده از این سبک فیلمبرداری تلاش کرده تا مخاطب اثر خود را هرچه بیشتر به دنیای ذهنی ریگن نزدیک کند که البته ایراداتی هم می توان به این فرم روایت گرفت.

در واقع اگرچه تکنیک فیلمبرداری « جریان مستمر » یکی از سخت ترین شیوه های تصویربرداری و کارگردانی محسوب می شود چراکه باید دقایقی طولانی از فیلم بدون کات ادامه کند، اما استفاده از این شیوه باعث شده تا برخی شوخی های فیلم اجرای مناسبی نداشته باشند و بازیگران هم در برخی لحظات 

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Birdman/thumbs/phoca_thumb_l_1.jpg

قادر نباشند که قدرت همسویی با فیلمبرداری یکپارچه فیلم را داشته باشند.

ستاره فیلم « مرد پرنده » مایکل کیتون هست که انتخاب طعنه دار و هوشمندانه ای برای نقش ریگن محسوب می شود. کیتون در این فیلم ایفاگر نقش هنرپیشه ای افول کرده است که سابقاً در یک نقش اَبَرقهرمانی بازی می کرده یعنی تقریباً مشابه آنچه که خودِ کیتون در سالهای اخیر تجربه کرده است. کیتون که در دهه ی نود میلادی به واسطه حضور در نقش بتمن یکی از مشهورترین بازیگران هالیوود محسوب می شد ، پس از عدم حضور در دنباله این اثر رفته رفته شهرت خود را از دست داد و امروز به جز آن دسته از سینما دوستانی که آثار دهه های قبل هالیوود را دنبال می کنند، کمتر کسی هست که مایکل کیتون را به خاطر سپرده باشد. کیتون در نقش ریگن به خوبی موفق شده شخصیت مردی متزلزل را که هنوز نمی داند در چه جایگاهی قرار گرفته ایفا کند. دیگر بازیگران مشهور فیلم

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Birdman/thumbs/phoca_thumb_l_5.jpg 

از جمله اِما استون و ادوارد نورتون نیز در « مرد پرنده » قابل قبول هستند و اما شاید جالب ترین نکته درباره تیم بازیگران فیلم حضور متفاوت زک گالیفیاناکیس در نقش جک باشد که با آنچه که از وی در ذهن تماشاگران ترسیم شده، فاصله بسیاری دارد و اتفاقا در نقش آفرینی خود نیز موفق عمل کرده است.

« مرد پرنده » در مجموعه روایتی نامتعارف و تلخی است از بازیگری که دیگر یک اَبَرقهرمان نیست. ایناریتو با انتقاد از سینمای بدنه هالیوود آن را هیولایی توصیف می کند که زندگی عادی بازیگران را از آنان می گیرد و مسیری نامشخص را در مقابل راه آنان قرار می دهد. کمدی تلخ « مرد پرنده » اگرچه در بخش روایت داستان در مقایسه با آثار شاخص ایناریتو یعنی « بابل » و « 21 گرم » اثری ساده و جمع و جور تر محسوب می شود اما از لحاظ تکنیکی قطعا می توان گفت که خلاقانه ترین اثر ایناریتو تا به امروز بوده است.

                                        منتقد : میثم کریمی 

                                   منبع:سایت " مووی مگ " 

  مشخصات فیلم:

 

مرد پرنده : Birdman

کارگردان : Alejandro González Iñárritu

نویسنده : Alejandro González Iñárritu ، Nicolás Giacobone

بازیگران :         

Michael Keaton...Riggan

Emma Stone...Sam

Zach Galifianakis...Jake

Naomi Watts...Lesley

Edward Norton...Mike

و...              

ژانر : کمدی - درام         

رده سنی : R ( مناسب برای افراد بالای 17 سال)

زمان : 119 دقیقه  

 

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 4391
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

جمعه 26 دی 1393 ساعت : 1:2 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقد فیلم(هتل بزرگ بوداپست)
نظرات
« هتل بزرگ بوداپست » یکی از معدود فیلمهای وس اندرسون بود که در مرحله پیش تولید و فیلمبرداری، محبوب اهالی رسانه شد و کوچکترین اخباری از
 
 
03044362

تغییرات فیلمنامه یا بازیگران فیلم در روزنامه ها و رسانه های آنلاین بازتاب پیدا می کرد. اولین و شاید مهمترین حواشی فیلم مربوط به جانی دپ بود که تا مدت ها سخن از حضورش در نقش اصلی این فیلم بود. با توجه به فضای فانتزی « هتل بزرگ بوداپست » که کاملاً " جانی دپیست " به نظر می رسید ، بسیاری معتقد بودند که حضور جانی دپ در این فیلم می تواند باعث اوج گرفتن دوباره این بازیگر شود اما در نهایت رالف فاینس با تجربه و مسلط، جایگزین جانی دپ شد و فیلمبرداری فیلم هم آغاز شد.

« هتل بزرگ بوداپست » داستان خطی ندارد اما بطور خلاصه می توان داستان را اینطور بیان کزد که : در سالهای میان جنگ جهانی اولی و دوم ، مدیر یک هتل بسیار معروف اروپایی به نام گوستاو ( رالف فاینس ) تمام تمرکزش بر محیا بودن آرامش هتل و پیش رفتن خدمات به بهترین شکل ممکن است. اما در یکی از روزهای عادی این هتل بزرگ، بانوی مُسنی به نام مادام دی ( تیلدا سویینتون ) که رابطه بسیار خوبی با گوستاو داشت، از دنیا می رود و پلیس به گوستاو برای قتل مادام دی مظنون میشود اما این تمام ماجرا نیست چراکه در ادامه بحث میراث و وراثت پیش می آید که ...

« هتل بزرگ بوداپست » براساس رمانی به قلم رمان نویس و نمایشنامه نویس مشهور اتریشی به نام اشتفان تسوایگ ساخته شده است. تسوایگ اگرچه سرنوشت خوبی نداشت اما آثار ارزشمندی از خود بر جای گذاشت که در دهه های بعد توانست به منبع ساخت بسیاری از نمایشنامه ها و داستانهای تلویزیونی منجر شود. تسوایگ پس از اینکه در جریان رخداد جنگ جهانی دوم و افزایش قدرت هیتلر از اتریش گریخت و به انگلستان و سپس آمریکا و برزیل مهاجرت کرد، در نهایت به این نتیجه رسید که دنیا در حال فروپاشی هست و به همین دلیل دست به

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/The_Grand_Budapest_Hotel/thumbs/phoca_thumb_l_8.jpg

 خودکشی زد و به زندگی اش پایان بخشید. وی یکی از خوش قلم ترین نویسندگانی است که برخی آثارش از جمله « مالک سانفرانسیسکو » و « بیست و چهار ساعت زندگی یک زن » به لطف ترجمه زیبای رضا سیدحسینی، در کشورمان به چاپ رسیده است. اما روایتی که وس اندرسون از داستان « هتل بزرگ بوداپست » که متعلق به تسوایگ هست، به مخاطبین سینما ارائه داده، شباهت چندانی به منبع خود ندارد و بیشتر شبیه به یک اقتباس آزاد است.

مهمترین شناسه آثار اندرسون ، شوخی های کلامی حساب شده ای هستند که وی ثابت کرده در نگارش آنها وسواس بسیاری به خرج می دهد. وسواسی که در آخرین ساخته اندرسون یعنی « قلمرو طلوع ماه » نیز می شد به راحتی نبوغ نویسنده و کارگردان را در آن جستجو کرد و از کلام شخصیت های داستانش لذت برد. « هتل بزرگ بوداپست » نیز وضعیتی نسبتاً مشابه « قلمرو طلوع ماه » دارد با این تفاوت که این اثر به مراتب کمدی تر و در فضایی محدود تر از « قلمرو طلوع ماه » شکل گرفته است به همین دلیل فیلمنامه ایجاب میکند که در همین موقعیت های محدود، خلاقیت شکل بگیرد که خوشبختانه اندرسون ثابت کرده که یکی از خلاق ترین کارگردانان زنده جهان است.

یکی از مهمترین امتیازهای « هتل بزرگ بوداپست » دوری جستن از شوخی های زشت و ناپسندی هست که اینروزها نمونه اش را می توان به راحتی در آثار کمدی یافت. وس اندرسون بجای استفاده از شوخی های روتین نوجوان پسندی که اغلب همکارانش در هنگام ساخت آثار کمدی ( حتی اقتباس شده ) بکار می برند، به شوخی های نامتعارف کلامی مبادرت ورزیده که همین اتفاق سبب شده « هتل بزرگ بوداپست » کمدی محترم و تا حد زیادی غیرمعمول باشد. جنس شوخی های وس اندرسون در آخرین فیلمش تقریباً همانی است که قبلا در « قلمرو طلوع ماه » شاهدش بودیم با این تفاوت که تعداد آنها در « هتل بزرگ بوداپست » به مراتب بیشتر است و خوشبختانه کیفیت اجرایی آن نیز تحسین برانگیز است.

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/The_Grand_Budapest_Hotel/thumbs/phoca_thumb_l_5.jpg

اندرسون که خودش فیلمنامه آخرین اثرش را به رشته نگارش در آورده، طعنه های سیاسی و فرهنگی تیزی به اروپا وارد آورده و اقشار مختلف جامعه را بی آنکه بخواهد آنان را در چارچوب یک اثر کمدی به هجو بکشد، به مقابل دوربین آورده و از حضور آنها، موقعیت های کمدی فراوانی پدید آورده که اغلب آنها بدون آنکه بخواهند تقلایی برای خنداندن مخاطب داشته باشند، تماشایی از آب درآمده اند. در واقع « هتل بزرگ بوداپست » را می توان فستیوالی از شخصیت ها و فرهنگ های متفاوت اروپایی در نیمه اول قرن بیستم در اروپا قلمداد کرد که همگی آنها در درون یک هتل بزرگ قرار گرفته اند و قرار هست موقعیت های کمدی خلق کنند. مجموعه ای که اندرسون به خوبی توانسته آنها را رهبری کند و اجازه ندهد که داستانش به ورطه خطرناک ابتذال کشیده شود.

کارگردانی هنری فیلم نیز قابل تحسین است. رنگ بندی های فیلم ( بخصوص درباره هتل که به رنگ صورتی متصور شده ) ، موسیقی زیبا و طراحی لباس هنرمندانه فیلم، همانطور که پیش از این به بلوغ رسیدنشان را در « قلمرو طلوع ماه » شاهد بودیم، اینبار نیز در « هتل بزرگ بوداپست » نیز نقش پررنگی دارند.

« هتل بزرگ بوداپست » فیلم بازیگر محوری است و شاید یکی از رایج ترین انتقاداتی که می توان آن را به وس اندرسون وارد دانست، اتکای بیش از حد به توانایی های فردی بازیگران فیلمش باشد. رالف فاینس که در لحظات آخر جایگزین جانی دپ شد، بهترین بازیگر فیلم است و نقش آفرینی چشم گیری در نقش گوستاو داشته است. فاینس برخلاف چهره معمولاً جدی و عبوسی که از او در سینما شاهد هستیم، در این فیلم بسیار دوست داشتنی و بامزه هست و نشان

داده که می تواند همانقدر که در « فهرست شیندلر » نفرت

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/The_Grand_Budapest_Hotel/thumbs/phoca_thumb_l_2.jpg 

تماشاگر را برای خود بخرد، در « هتل بزرگ بوداپست » نیز دوست داشتنی به نظر برسد. در کنار او در این فیلم ، بازیگری کمتر شناخته شده به نام تونی رولوری حضور دارد که به نظر می رسد برای بازی در این فیلم کم تجربه باشد اما تلاش خود را برای حضور قابل قبول درکنار دیگر بزرگان فیلم انجام داده است. تیلدا سویینتون نیز با گریم بسیار سنگینی که بر چهره دارد و در اولین برخورد واقعا شناخت چهره اش دشوار است، بازی کوتاه و خوبی در نقش مادام دی ارائه داده است. دیگر بازیگران مشهور فیلم نیز حضور کوتاه اما موثری در نقشهای مختلف داشته اند که از مهمترین آنها می توان به آدرین برودی در نقش یک اشراف زاده بدذات اشاره کرد. بطور خلاصه باید بگویم که در « هتل بزرگ بوداپست » می توانید نامهای بسیاری بزرگی مشاهده کنید و با اینکه اغلب آنها نقشهای بسیار کوتاهی دارند اما هرگز اضافی یا خسته کننده نیستند.

« هتل بزرگ بوداپست » را می توان نمونه کامل یک اثر هنری دانست. اثری که معنا و مفهوم هنر سینما را به رخ مخاطب می کشد و به او ثابت میکند که می شود با دوری از ابتذال و درک فضای هنری، یک فیلم کمدی زیبا و جذاب ساخت. وس اندرسون در سن 45 سالگی موفق به خلق دنیایی در « هتل بزرگ بوداپست » شده که همه چیز در آن مانند یک نقاشی بزرگ است. یک نقاشی پر از رنگ و نکات ریز که مطمئناً باید بارها و بارها به آن نگاه کرد تا بتوان ارزش های هنری آن را کاملاً درک کرد.

 

                                            منتقد : میثم کریمی (منبع :مووی مگ)                                                     

        

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 5401
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

جمعه 26 دی 1393 ساعت : 12:55 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
2نقدبر فیلم(پسربچگی)برنده گلدن گلوپ
نظرات

نقدهائی بر فیلم (پسربچگی)

 

کارگردان : Richard Linklater

نویسنده : Richard Linklater

بازیگران : Ellar ColtranePatricia ArquetteEthan Hawke

خلاصه داستان : مِیسون شش ساله به همراه مادر و خواهرش، سامانتا، در تگزاس زندگی می‌کند. پدرش به تازگی آن‌ها را ترک کرده است. فیلم، زندگی مِیسون و خانواده‌اش را در طول ۱۲ سال آینده که طی آن به یک مرد تبدیل می‌شود، دنبال می‌کند.

 

media/kunena/attachments/1598/boyhood.jpg

 

 

(نقداول)منتقد: جیمز براردینلی 

یک چیز در طول تماشای «پسر بچگی/ Boyhood» مشخص می شود: کارگردان فیلم «ریچارد لینک لیتر» به شدت مجذوب ایده ی دنبال کردن یک شخصیت داستانی در گذر زمان واقعی شده است. بیشتر فیلم سازان از صبر و حوصله ی لازم برای چنین کاری بی بهره هستند. «پسر بچگی» از لحاظ روحیه ی جاری در فیلم، و شاید حتی برخی ویژگی های خاص، یادآور سه گانه ی «پیش از» لینک لیتر است: «پیش از طلوع»، «پیش از غروب» و «پیش از نیمه شب». آن فیلم ها زوج عاشقی را در یک دوره ی زمانی ۱۸ ساله دنبال می کنند و با فواصل زمانی نه ساله طی سه فیلم دوباره به سراغ آنها می رود. زمانی که در واقعیت سپری می شود با زمان سپری شده روی پرده ی سینما برابر است. «پسر بچگی» چیزی شبیه به این انجام می دهد و شخصیت ها را در یک دوره ی دوازده ساله دنبال می کند، سالی یکبار به سراغ آنها می رود اما به جای آنکه این لحظات ثبت شده را در قالب چند فیلم ارائه کند همه چیز را به شکل یک فیلم مستقل در می آورد. با اینحال ایده ی اصلی یکسان است: بگذاریم بالا رفتن سن بازیگران درباره ی تصویر شخصیت ها اطلاعات بدهد و آن را ارزشمند تر کند.

images/stories/rooz/naghd/Boyhood/Boyhood-8.jpg

اگر این ویژگی تنها چیزی بود که «پسر بچگی» به تماشاگر ارائه می کرد، ممکن بود آن را به عنوان اثری که تنها با به کاربستن ترفند و حقه جلب توجه می کند تلقی کرد. خوشبختانه این فیلم علاوه بر این داستانی است به طرز استثنائی خوش ساخت درباره ی بالا رفتن سن. تجربه ی تماشای بازیگری که روی پرده ی سینما بزرگ می شود آنقدر از پایه با آنچه به آن عادت کرده ایم متفاوت است که شیوه‌ی تماشا کردن فیلم را تغییر می دهد. قطعاً فیلم هایی که در آن ها شخصیت ها بزرگ می شوند برای ما معمول و عادی هستند اما این امر معمولاً توسط تصاویر کامپیوتری یا استفاده از بازیگران متفاوت انجام می شود. شیوه ای که لینک لیتر به کار بسته آنقدر انقلابی است که مورد توجه قرار بگیرد. ضمناً این رویه ای نیست که احتمال داده شود توسط افراد زیادی اقتباس و الگو گرفته شود. ساخت «پسر بچگی» ۱۲ سال طول کشید. در عصر مطلوب بودنِ موفقیت فوری و بلافاصله، استودیوهای کمی پیدا می شوند که حاضر شوند چنین زمان طولانی ای منتظر بمانند.

images/stories/rooz/naghd/Boyhood/Boyhood-5.jpg

این فیلم یک جنبه ی مستند وار نیز دارد. ما نه تنها بزرگ شدن بازیگر اصلی فیلم «الار کولترین» و رسیدن او از سن شش سالگی تا اوایل جوانی را دنبال می کنیم، بلکه همین امتیاز درباره ی دختر لینک لیتر، لورلی، هم به ما داده می شود. آنطور که کارگردان می گوید لورلی خودش تقاضای این نقش را کرد و بعد از چند سال علاقه ی خود را از دست داد و سپس دوباره سرسختانه نقش را مطالبه کرد. این فرصت به ما داده شده است تا تغییرات چهره های آشنایی مانند «پاتریشیا آرکت» و «ایتن هاوک» را طی همان دوره ی زمانی مشاهده کنیم، هر چند که تأثیر این مسئله به همان اندازه مهیج نیست زیرا هر دو بازیگر طی دوره ای که در ساخت «پسر بچگی» حضور داشتند در مرکز توجه عموم باقی ماندند.

images/stories/rooz/naghd/Boyhood/Boyhood-4.jpg

کولترین نقش میسون را بازی می کند و «لورلی لینک لیتر» در نقش خواهر بزرگتر او، سامانتا، حاضر شده است. وقتی برای اولین بار با آنها ملاقات می کنیم آنها نزد مادر تنهای خود (آرکت) زندگی می کنند، زنی که به سختی تلاش می کند با یک حقوق ماهیانه ی نازل و محقرانه مخارج زندگی را تأمین کند. پدر آنها (هاوک)، به این دلیل که به دنبال کار به آلاسکا رفته است، در تصویر حضور ندارد. طی گذشت دوازده سال بعدی، مادر ازدواج می کند و برای مرتبه ی دوم طلاق می گیرد، پدر تابستان ها یک هفته در میان تعطیلات آخر هفته را با بچه هایش می گذراند، میسون و سامانتا دوره ی بلوغ خود را می گذرانند، جنس مخالف را کشف می کنند، مشروب می نوشند و ماری جوانا می کشند. میسون دل شکستگی حاصل از یک مورد قطع رابطه را در کنار آزادی تلخ و شیرینی که از جدا کردن محل سکونت اش از خانواده ایجاد شده تجربه می کند.

images/stories/rooz/naghd/Boyhood/Boyhood-9.jpg

تماشای «پسر بچگی» مانند این است که از درون دریچه ای به جزئیات خصوصی زندگی دیگران سرک بکشیم. گاهی اوقات ساده ترین داستان ها می توانند از همه تکان دهنده تر باشند زیرا خیلی آسان می شود با آنها ارتباط برقرار کرد. شخصیت های «پسر بچگی» می توانستند همسایه های شما، دوستان شما و حتی خود شما باشند. اثری از ملودرام در فیلم دیده نمی شود. دوربین لینک لیتر بی آنکه حالتی آراسته کننده و یا ناخوانده و فضولانه پیدا کند، دقایق زندگی روزمره را ثبت می کند. هیچ چیز اغراق شده نیست. بزرگترین "اتفاق" فیلم زمانی رخ می دهد که همسر دوم مادر، تحت تأثیر فزاینده ی الکل، کنترل خود را سر میز شام از دست می دهد و چیزهایی را می شکند و خرد می کند. کمی بعد میسون و سامانتا از خانه فراری می شوند. ما دیگر شخصیت الکلی یا فرزندانش را نمی بینیم. مانند خود زندگی، داستان دیگران اغلب ناتمام می ماند.

ما می بینیم که زندگی چقدر گذرا و شکننده است. تغییر و تحولاتی که از سالی تا سال دیگر اتفاق می افتد یکپارچه و منسجم است و چون بازیگران عوض نمی شوند همه چیز به شکلی واقع گرایانه در هم آمیخته می شود. «پسر بچگی» در طول زمان تقریباً سه ساعته ی خود، ما را به سفر می برد. این فیلم به جای آن که سفری جاده ای در گذر از مناطق مختلف جغرافیایی باشد، سفری در طول زمان است. وقتی فیلم تمام می شود از اینکه توانسته ایم با خانواده ای به شکلی آشنا شویم که در کمتر فیلم سینمایی ای امکانش وجود دارد، احساس رضایتمندی عمیقی در ما ایجاد می شود. به دلیل فداکاری و تلاشی که برای ساخت فیلمی مانند «پسر بچگی» به کار رفته است، به احتمال زیاد در آینده ی نزدیک چیزی شبیه به آن را نخواهیم دید. اما من از فرصتی که برای تماشای نتیجه ی آزمایش جسورانه و موفق لینک لیتر دست داده است، به شدت احساس خوشحالی و رضایت می کنم.

                                                                                                        مترجم: الهام بای

 

 "منبع: سایت نقد فارسی" 

 


 

 

(نقددوم)منتقد: لیز بیردزوورث (Empire) 

سال ۲۰۰۱ ریچارد لینکلِیتر که به تازگی یک درام ویدئویی ۸۶ دقیقه ای لحظه به لحظه (Real-Time) به نام «نوار / Tape» را روی پرده برده بود، یک «ایده غیرعملی» را در ذهن داشت که ممکن بود در مقایسه با کار قبلی‌اش او را به طور نامنظم در طول ۱۲ تا ۱۳ سال آینده درگیر کند، این ایده عبارت بود از «داستان یک رابطه والد و فرزندی که زندگی یک پسربچه را از کلاس اول تا کلاس دوازدهم دنبال می‌کرد و همزمان با ورود او به دانشگاه به پایان می‌رسید.» گرچه این ایده موضوعی منحصر به فرد و سختی‌های بالقوه زیادی داشت، اما آیا کارگردان می‌توانست بازیگرانی پیدا کند که برای مدت طولانی نسبت به ساخت این فیلم متعهد بمانند؟ اگر کودک نقش اول، یک بازیگر بسیار ضعیف از آب در می‌آمد، چه اتفاقی می‌افتاد؟ آیا او می‌توانست یک خط روایی منسجم را حول یک ایده مبهم شکل دهد؟ قمار لینکلِیتر - که هر سال چند صحنه از آن بازبینی می‌شد و به قول او کم کم چیزی شبیه به «یک پروژه هنری اردوی تابستانی» شده بود- در واقع یک جواهر بی حرف و حدیث است و به تعبیری شاهکار این کارگردان تا به امروز به شمار می‌رود.

لینکلِیتر موفق شد با ایتن هاک و پاتریشیا آرکِت به عنوان بازیگران نقش والدین مطلقه قهرمان قصه‌اش برای مدت طولانی توافق کند و نقش خواهر بزرگتر مِیسون، سامانتا، را به دختر خودش لورلی سپرد؛ یافتن کودکی که باید نقش مِیسون را از ۶ تا ۱۸ سالگی بازی می‌کرد، کار نسبتاً دشواری بود. لینکلِیتر بالاخره نابازیگری به نام اِلار کولتران را انتخاب کرد که خوشبختانه هر چه مِیسون از شخصیت یک کودک کم حرف و خیالباف دورتر و به مرد مورد نظر کارگردان نزدیک‌تر می‌شد، کولتران نیز به عنوان یک استعداد واقعی توانست در نقش پسر هاک مخاطب را متقاعد کند و در پایان فیلم بازیگری با چنین کاریزمای بی تفاوتی که می‌توانست سوپراستار بعدی هالیوود باشد، در جایی قرار گرفت که بلندپروازی هایش وجود داشتند.

media/kunena/attachments/1598/Boyhood3.jpg

فیلم که از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۳ یا به قول لینکلِیتر از زمان "کولدپلی"[۱] تا "دَفت پانک"[۲] - البته هیچ زیرنویسی در فیلم این را نشان نمی‌دهد- را پوشش می‌دهد، با نمایش مِیسون شش ساله، پدر بی خیال و بی مسئولیتش (در این مقطع زمانی)، مِیسون سینیور که بعد از فرار به آلاسکا برای گریز از مسئولیتهایش به تازگی به شهر برگشته است، مادرش اولیویا که سعی می‌کند وظایف مادری را با بلندپروازی‌های پیشرفت و بهتر شدن از طریق بازگشت به دانشگاه جبران کند، شروع می‌شود. دغدغه های مِیسون و سامانتا همان دغدغه های همیشگی کودکان است: مدرسه، رقابت‌های خواهر و برداری، رفاقت‌ها، خلوتگاه های سِرّی، کلکسیون‌های مخفی و در این مورد خاص امید مبهم بازگشت دوباره پدر و مادر به زندگی مشترک. در این میان، والدین نیز شادی‌ها و غم‌ها، جاه طلبی‌ها و نگرانی‌های خود را دارند- گرچه دوران پسربچگی درونمایه اصلی این اثر است، اما لینکلِیتر (به عنوان نویسنده و کارگردان) به اندازه کودک بودن، حرف برای بزرگ شدن دارد. و زندگی با فراز و نشیب‌های بسیار در طول سالیان پیش می‌رود و ما با دیدن تغییر مدل موها، ضخیم و نازک شدن دورکمرها، روابط، خانه‌ها، شغل‌ها و مدرسه های جدید متوجه این تغییرات می‌شویم. هیچ اثری از یک خط داستانی متداول در این فیلم به چشم نمی‌خورد؛ در عوض به قول هاک این فیلم، «تصویربرداری زمان گریز[۳] از یک انسان» است.

media/kunena/attachments/1598/Boyhood4.jpgmedia/kunena/attachments/1598/Boyhood7.jpg

و همچنان اتفاقات رخ می‌دهند. شاید یکی از غیرمترقبه ترین لذت‌های فیلم «پسربچگی / Boyhood»برای یک بیننده غربی دوران معاصر این باشد که این فیلم در واقع یک تصویربرداری زمان گریز از دهه گذشته زندگی او نیز است. در این فیلم شاهد مبارزات تبلیغاتی اوباما در دور اول ریاست جمهوری‌اش، ورود آیپاد و یک بحث جنجالی پدر و پسری درباره آینده احتمالی فیلم‌های جنگ ستارگان هستیم. سخت است به یاد بیاوریم که لینکلِیتر این صحنه‌ها را با اطلاع از گذشته ننوشته است، اما در یادآوری این که چنین نکرده است، لذت زیادی نهفته است. وقتی پای جزئیات شخصیت‌های فیلمش در میان است، (یک گفتگوی مادر فرزندی مشقت بار اما خنده دار درباره رابطه جنسی؛ طفره رفتن از بحث درباره الکلیسم؛ بچه های جدید در خانواده ای که مدام بزرگتر می‌شود) لینکلِیتر یک بار دیگر در خلق افراد باورپذیر و دوست داشتنی موفق است. آن‌ها انسان‌های کاملی نیستند، اولیویا مدام با مردانی در حشر و نشر است که او را رها می‌کنند، مِیسون سینیور فقط برای خود وقت می‌گذارد، اما همگی جذاب هستند و تو دوست داری که با آن‌ها وقت بگذرانی، در شب نشینی های آرام و روشنفکرانه اولیویا تنقلات بخوری و در کنار مِیسون سینیور و هم اتاقی نوازنده‌اش روی کاناپه لم دهی. این تا حدی مدیون یک متن خوب و در عین حال بازیگران خوب - از هر دو بچه گرفته تا آرکِت و مجموعه خوبی از بازیگران مکمل - که هرچه شخصیت‌هایشان کامل‌تر و بالغ‌تر می‌شود آن‌ها نیز متقاعد کننده‌تر می‌شوند. اگر این فیلم در ماه دسامبر پخش می‌شد، بخت برنده شدن هاک در بخش نامزدی بهترین بازیگر نقش مکمل خیلی زیاد ‌بود.

media/kunena/attachments/1598/Boyhood6.jpg

اما از همه مهم‌تر، این شاهکار ریچارد لینکلِیتر است. پسربچگی تقریباً بهترین فیلم او تا به امروز محسوب می‌شود. این کارگردان تگزاسی برای جادویی و لذت بخش جلوه دادن زندگی و در عین حال توأم کردن آن با کمی غم در دوران ناامیدی‌ها و گذر اجتناب ناپذیر زمان، روش خود را دارد. همچون مجموعه ای از بهترین آثار ریچارد، پژواک‌های از فیلم‌های مختلف او را اینجا می‌بینیم؛ مثلاً همچون برخی صحنه های فیلم «مات و مبهوت / Dazed and Confused»، مِیسون نوجوان و رفقایش با بچه‌هایی که از آن‌ها بزرگتر هستند به یک خانه نیم ساخته می‌روند، آبجوهایشان را یک نفس می‌خورند، با یک تیغه اره برقی این طرف و آن طرف می‌روند و درباره تجربیات جنسی من درآوردیشان یاوه سرایی می‌کنند. چند سال بعد مِیسون و دوست دخترش کل شب را راه می‌روند و در اطراف تئاتر اوستین حرف می‌زنند، دو نفری که واقعاً عاشق همدیگر هستند اما مانند فیلم «پیش از طلوع / Before Sunrise» این عشق مملو از کشش‌ها و پیچش‌های غیرمنتظره است. گرچه این فیلم شبیه «پیش از نیمه شب /Before Midnight» سال گذشته است، ولی لینکلِیتر بالغ‌تر و پخته تر شده است. یکی از مزایای بزرگ این فیلم این است که برای درک آن لازم نیست که حتماً دوران پسربچگی را طی کرده باشید، تجربه کودکی برای آن کافی است؛ همچنین لازم نیست یک پدر یا مادر بوده باشید: کافیست فردی باشید که سعی می‌کند آن را بفهمد.

حرف آخر: فیلم زیبای لینکلِیتر یک دستاورد فوق‌العاده لطیف، سرگرم کننده، معقول و دقیق، پر از گرمی و انسانیت است.

-------------------------------

[۱] Coldplay: یک گروه آلترناتیو راک بریتانیایی است که در سال ۱۹۹۶ در لندن شکل گرفته است.

[۲] Daft Punk: یک گروه موسیقی دو نفری موسیقی الکترونیک فرانسوی است.

[۳] Time-lapse photography: تصویربرداری زمان‌گریز و یا گاه‌گشتی و یا گاه‌گذر شیوه‌ای است که در آن فرکانس ضبط فریم‌ها در یک سکانس، کمتر از فرکانس مشاهده آنها در همان سکانس است. زمانی که نتیجه کار با سرعت عادی پخش می‌شود، به نظر می‌رسد که زمان با سرعت بیشتری می‌گذرد.

                                                    منبع:سایت نقد فارسی

                                                    مترجم: محمدرضا سیلاوی

 

 

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 3707
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

جمعه 26 دی 1393 ساعت : 12:45 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
نقد(تئوری همه چیز)
نظرات

نقدی برفیلم  (تئوری همه چیز)

*********************************************************

زمانی که صحبت از درک فضا با استفاده از ریاضیات و مطرح کردن فرضیات مختلف علمی می شود، بدون شک بیشتر از هر فرد دیگری نام استفن هاوکینگ

  thej2p222

 خودنمایی می کند. استفن هاوکینگ دانشمندی بریتانیایی است که در سال 1942 متولد شد و از دوران کودکی علاقه اش به دنیای فیزیک و ریاضیات به حدی بود که باعث شد او در دوران دانشجویی تبدیل به دانشجویی ممتاز و نخبه شود.

هاوکنیگ که اعتماد به نفس بسیار بالایی در دوران دانشگاه داشت، خیلی زود متوجه شد که به بیماری ALS که سیستم عصبی و نخاعی فرد را مختل می کند و او را بطور کامل فلج می کند، مبتلاست اما با اینحال هرگز از تلاش برای رسیدن به مدارج بالاتر علمی دست نکشید و تلاش های او امروز سهم عظیمی در دستاوردهای علمی بشر داشته است و کمک عظیمی به پروژه های « کیهان شناسی » کرده است.

فیلم « تئوری همه چیز » نیز براساس داستان زندگی استفن هاوکینگ ساخته شده است. در این فیلم ادی ردماین در نقش استفن هاوکینگ ظاهر شده است و داستان در دوران جوانی وی می گذرد. هاوکینگ در این دوران با دختری به نام جین ( فلیسیتی جونز ) آشنا شده است. فلیسیتی دختر خجالتی و زیبایی است که برخلاف استفن هاوکینگ ، معتقد است هر خلقتی با هدف و منظور انجام شده است. پس از عمیق تر شدن این آشنایی، هاوکینگ متوجه می شود که به بیماری ALS مبتلاست و این موضوع فصل جدیدی در روابط میان او و جین را رقم می زند و...

« تئوری همه چیز » برخلاف انتظارات، سر و کار چندانی با تئوری های علمی استفن هاوکینگ ندارد و تمرکز اصلی خود را بر روی زندگی شخصی وی و ارتباطش با همسرش جین قرار داده است( هرچند که توضیحاتی

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/The_Theory_of_Everything/thumbs/phoca_thumb_l_3.jpg 

به زبان ساده از آن به مخاطب ارائه می کند ). فیلم به خوبی استفن هاوکینگ نابغه را در دوران جوانی به تصویر کشیده است و جزئیات رابطه وی با جین در این دوران را به سادگی و زیبایی روایت کرده است.

نقطه قوت « تئوری همه چیز » مشخصاً رابطه میان استفن و جین می باشد که قلب تپنده فیلم به شمار می رود. هاوکینگ در سالهای اخیر صحبت های جالبی از آشنایی اش با همسرش داشته که آن صحبت های شیرین به خوبی در این فیلم به تصویر کشیده شده اند. به عنوان مثال یکی از خاطرات مشترک جالب هاوکینگ و جین این بوده که زمانی که هاوکینگ با جین آشنا شده ، به او گفته که وی کیهان شناس است و جین ابداً متوجه صحبت های وی نشده و برای درک کیهان شناسی به سراغ کتاب فرهنگ لغت رفته تا بداند کیهان شناسی به چه معناست!

جیمز مارش کارگردان این فیلم، رابطه جالب میان استفن و جین را که مشخصاً هیچ ارتباطی از لحاظ فکری و اعتقادی به یکدیگر نداشتند را با ظرافتی مثال زدنی به تصویر کشیده است. در این رابطه به وضوح می توان مشاهده کرد که تضادها می توانند در اوج خود تبدیل به عشقی آتشین شوند که طرفین را به سمت یکدیگر هدایت کنند و باعث ایجاد پیوندی ناگسستنی میان آنان گردد. شاید تاثیرگذارترین صحنه درباره ارتباط جدایی ناپذیر میان استفن و جین را می توان در لحظاتی دانست که استفن برای اولین بار پرده از بیماری مهلک خود بر می دارد و جین بی آنکه لحظه ای تردید داشته باشد به استفن می گوید که تا انتها همراه او خواهد ماند.

رویه فیلم پس از فلج شدن استفن هاوکینگ به تلاش های وی برای مبارزه با محدودیتهایی که در آن گرفتار شده خلاصه می شود 

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/The_Theory_of_Everything/thumbs/phoca_thumb_l_5.jpg

که تواٌم است با خلق تصاویری تاثیرگذار از روزهای سخت هاوکینگ در ابتدای دوران مواجه با بیماری مهلک ALS . « تئوری همه چیز » به خوبی پرده از محدودیت های هاوکینگ مخصوصاً در ارتباط با بچه هایش برداشته اما به مرور زمان نشان می دهد که هاوکینگ موفق می شود با محدودیت های خود کنار آمده و راه علمی که پیش گرفته بود و بخاطر بیماری اش از آن فاصله گرفته بود را ادامه می دهد تا ثابت کند که می تواند حتی در این شرایط هم به خواسته هایش برسد.

یکی از ویژگی های مثبت فیلم « تئوری همه چیز » پرهیز از قهرمان سازی به سبک آثار بیوگرافی است که معمولاً در هنگام تماشای اینگونه آثار به راحتی می توان نشانه های آن را مشاهده نمود. جیمز مارش اما برخلاف رویه معمول آثار بیوگرافی صرفاً به ارائه داستان زندگی استفن هاوکینگ مبادرت ورزیده و حتی نقش استفن هاوکینگ که می بایست پر رنگ تر از دیگران باشد، گاهاً در سایه حضور همسرش جین قرار گرفته و به این ترتیب می توان گفت « تئوری همه چیز » اثری بیوگرافی است که تنها متکی به شخصیت مورد اشاره اش نیست و اینبار شخصیت های دیگر داستان نیز به اندازه خودِ شخصیت اصلی در روایت داستان و پیشبرد آن نقش دارند.

اما « تئوری همه چیز » فارغ از مشکل هم نیست. فیلم در یک سوم پایانی به نوعی کنترلش بر شعاری نبودن داستان را از دست می دهد و با به تصویر کشیدن موقعیت های مختلف در جهت " تو میتوانی " کردن داستان، حسابی آن را به محفلی برای دادن پندهای مختلف زندگی به تماشاگر تبدیل می کند که این پیامها علی رغم مفید بودن، برای مخاطب جذاب نیستند و به نظر می رسد که می شد جیمز مارش تمام تمرکزش را بر روی خودِ هاوکینگ قرار دهد و از ارائه شعارهای گوناگون پرهیز نماید.

اِدی ردماین که پس از حضور در « بینوایان »

4rrV52223 

اعتماد به نفس بیشتری هم پیدا کرده، ستاره فیلم « تئوری همه چیز است » و احتمالاً می تواند یکی از نامزدهای اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی مرد نیز باشد. ردماین مخصوصاً در دقایقی از فیلم که نقس استفن هاوکینگ معلول را ایفا می کند بسیار خود را به این شخصیت نزدیک کرده و به نظر می رسد که ماه ها تلاش کرده تا بتواند ریزترین حرکات استفن هاوکینگ را تقلید کند. در آن سو نیز فلیسیتی جونز حضور دارد که اگر خوش شانس باشد می تواند نامی در میان نامزدهای اسکار داشته باشد البته کار او برای قرارگیری در میان نامزدها کمی سخت به نظر می رسد. فلیسیتی جونز در نقس همسر فداکار هاوکینگ مهربان است و مخاطب خیلی راحت می تواند او را درک کند.

« تئوری همه چیز » همانطور که از نامش بر می آید قرار است تئوری همه چیز باشد. این تئوری می تواند یک عشق بی انتها یا یک کهکشان بی انتها باشد. مسلماً تئوری زندگی استفن هاوکینگ نیز مشابه پیچیدگی های نظریه های علمی اش بوده و نمی توان نقطه انتهایی برای آن در نظر گرفت. « تئوری همه چیز » چنانچه می توانست عاری از شعار باشد ( که کمتر در آثار بیوگرافی شاهدش بوده ایم ) می توانست اثری جذاب تر و ماندگارتر باشد.

 

منتقد : میثم کریمی

                           th3h444

  مشخصات فیلم:

تئوری همه چیز : The Theory of Everything

کارگردان : James Marsh

نویسنده : Anthony McCarten ، Jane Hawking

بازیگران :         

Eddie Redmayne...Stephen Hawking

Felicity Jones...Jane Hawking

Harry Lloyd...Brian

Alice Orr-Ewing...Diana King

و...              

ژانر : بیوگرافی              

رده سنی : PG-13 ( مناسب برای افراد بالای 13 سال)

زمان : 123 دقیقه  

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 3946
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 26 دی 1393 ساعت : 1:6 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
درباره برندگان گلدن گلوپ 2015
نظرات

(درباره برخی از برندگان گلدن گلوپ 2015)

************************************

گردآوری و تدوین : مهرداد میخبر

دراین نوشتار کوتاه سعی شده تعدادی از  برندگان امسال جوایز گلدن گلوپ به خوانندگان این سایت معرفی شوند.

جورج کلونی

GeorgeClooneyHWoFJan12 (headshot).jpg

( George Timothy Clooney) بازیگر، فیلم‌نامه‌نویس، تهیه‌کننده و کارگردان آمریکایی برندهٔ جایزه اسکار و گلدن گلوب است.جرج کلونی در سال ۲۰۰۵ برای فیلم سیریانا جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را دریافت کرد. در سال ۲۰۱۳ موفق شدجایزه اسکار بهترین فیلم را، برای تهیه‌کنندگی فیلم آرگو دریافت نماید. وی تنها کسی است، که موفق شده تابه‌حال در ۶ رده مختلف، برنده جایزه اسکار شود.

 کلونی، در سال ۱۹۶۱ در شهر لکزینگتون، کنتاکی ایالات متحده آمریکا و در خانواده‌ای مشهور، در زمینه تجارت و هنر، متولد شد. پدرش نیک کلونی، مجری رادیو و تلویزیون بود. اگرچه وی علاقه زیادی به تحصیل نداشت، دوران دبستان و دبیرستان خود را، در لکزینگتون گذراند و برای تحصیلات دانشگاهی به شمال کنتاکی رفت. کلونی، در سال ۱۹۷۹ وارد دانشگاه شمال کنتاکی شد و شروع به تحصیل در رشته روزنامه‌نگاری نمود. وی در سال ۱۹۸۱ به یک‌باره دانشگاه را رها کرد و سال بعد به‌منظور تکمیل تحصیلات، وارد دانشگاه سینسینتی شد؛ که در آن‌جا نیز در دریافت مدرک ناموفق ماند.

پس از رها کردن دانشگاه، توسط پدرش به کار گویندگی در شبکه تلویزیونی ای‌ام‌سی مشغول شد، که اولین شغل او محسوب می‌شد. در همان سال هم‌چنین پسرخاله‌اش، میکل فریر نیز، به‌منظور تهیه‌کنندگی فیلم کوتاهی، درباره اسب‌های مسابقه‌ای به شهر لکسینگتون رفته بود، که در این فیلم جرج به ایفای نقش پرداخت. به این ترتیب جرج کلونی، وارد عرصه بازیگری شد و با این نقش، استعداد خود را در این زمینه نشان داد. از سویی دیگر با کار در تلویزیون، توانست راه خود را در رشته بازیگری باز کند و اولین نقش خود را در سریال تلویزیونی اتاق اورژانس، که از برنامه‌های پربیننده تلویزیون آمریکا بود، اجرا کرد و مورد توجه همگان قرار گرفت.

وی در سال ۱۹۸۲ راهی لس‌آنجلس شد، اما یک سال بیکار بود. اولین کار رسمی او در لس آنجلس، کار در شرکت تجاری ژاپنی پاناسونیک بود. در سال ۱۹۸۴ جرج کار سینما را با اجرای نقشی در یک فیلم بازی کرد، که نتوانست به مرحله پخش برسد؛ اما توجه تهیه‌کنندگان را به خود جلب کرد. او سپس به بازی در فیلم‌های سینمایی علاقه‌مند شده و احساس موفقیت در این عرصه را کرد.

او در فیلم‌های یک روز خوب با خارج از دید در کنار جنیفر لوپز در سال ۱۹۹۸، از طلوع تا غروب، ای برادر کجایی و طوفان کامل که عمومأ فیلم‌هایی اکشن بودند، او را به بالاترین درجات موفقیت و شهرت رساند. در سال ۲۰۰۰ به عنوان یک هنرپیشه فعال، در هالیوود معرفی شد. کلونی در سال ۱۹۹۰ با تالیا بالسام ازدواج کرد، که پس از ۳ سال از او جدا شد. از سال ۱۹۸۴ تا سال ۱۹۹۵ بیشتر فعالیت‌های جرج کلونی در زمینهٔ بازی در مجموعه‌های تلویزیونی بوده است.

آندری زویاگینتسف

Andrew Zvyagintzev.jpg

آندري زوياگينتسف در ششم فوريه ي سال 1964 در نووسيبرسك، در حومه ي سيبري شوروي به دنيا آمد. او در سن 20 سالگي، از مدرسه ي هنرهاي نمايشي نووسيبرسك، به عنوان بازيگر فارغ التحصيل شد. در سال 1986 و همزمان با مهاجرت او به مسكو، او تحصيلات خود را در آكادمي هنرهاي نمايشي روسيه تا سال 1990 ادامه داد. از سال 1992 تا 2000 او به عنوان بازيگر در فيلم ها و تئاتر هاي مختلفي به ايفاي نقش پرداخت. در سال 2000 او كار در تلويزيون "REM TV " را آغاز كرد كه نتيجه ي آن ساخت 3 اپيزود از سريال «اتاق سياه» بود.


او بالاخره در سال 2003 ، اولين فيلم خود را با نام «بازگشت»(Return)، را جلوي دوربين برد. فيلمي با موضوع زندگي 2 برادر نوجوان به نام هاي آندره و ايوان كه در منطقه اي در حومه ي شهري در روسيه با مادرشان زندگي مي كنند. اين زندگي به سياق گذشته ادامه دارد تا اينكه پدر اين دو برادر پس از 12 سال به خانه باز مي گردد. بازگشتي پر از سوال و ترديد و ابهام. اين كه او در اين 12 سال كجا بوده است ؟ چرا اكنون به خانه باز گشته ؟ و.... بازگشت، در اولين نمايش خود در جشنواره ي ونيز سال 2003 ، جايزه ي اصلي اين جشنواره يعني شير نقره اي را براي او به ارمغان آورد. فضاي بي زمان و مكان اين فيلم، وجه ي بسيار بصري قوي فيلم همراه با پي رنگي به شدت روانشناسانه و فلسفي، بسياري از دوست داران سينماي متفاوت را بهت زده كرد. موج تحسين ها نسبت به اولين فيلم زوياگينتسف، در حدي بود كه بسياري او را تاركوفسكي جديد سينماي روسيه ناميدند.


«تبعيد»(Banishment)، دومين فيلم او در سال 2007 جلوي دوربين "ميخائيل كريشمن"، فيلمبردار چيره دست و همكار هميشگي خود رفت. الكس، همسر و دو فرزندش را براي سفري به زادگاه كودكي خود در دوردست ها مي برد. آرامش از اين سفر زماني رخت برمي بندد كه ورا، همسر الكس حقيقتي ويران كننده را به او مي گويد. او باردار است ولي اين مسافر در راه، فرزند الكس نمي باشد .......


فيلم در جشنواره ي كن سال 2007 ، جايزه ي بهترين بازيگر مرد و نامزدي نخل طلا را براي سينماي روسيه به ارمغان آورد. بعد از اين فيلم، ديگر بسياري هم نظر بودند كه پديده ي جديدي در سينماي روسيه ظهور كرده است. ظهور فيلمسازي جوان با دغدغه هاي عميق و پيچيده ي انساني، روح تازه اي در كالبد سينماي اين كشور سردسير دميد.

«النا»(Elena)، سومين فيلم او، در مقام كارگردان بود. حالا می شود به سادگی گفت زویاگینتسف به همراه الکساندر سوخوروف، نیکیتا میخالکوف وآندری کونچالوفسکی، پرچمدار و میراث دار سینمای غنی شوروی و بزرگانی چون آیزنشتاین، پودوفکین، داوژنکو،کوزینتسف و تارکوفسکی است.

 

 پاتریشیا آرکت

 پاتریشیا آرکت در سال 1968 در شیکاگو ایالت النوی آمریکا به دنیا آمد. خانواده اش خیلی زود به آرلینگتون ویرجینیا نقل مکان کردند. والدینش لوئیس آرکت بازیگر و «برندا دنات» معلم بازیگری و روانکاو بودند. آنها چهار فرزند دیگر به نامهای روزانا آرکت، ریچموند آرکت،الکسیس آرکت و دیوید آرکت دارند که همگی بازیگر هستند. در سن 158 سالگی پاتریشیا از خانه فرار کرد تا با خواهرش روزانا زندگی کند. بعد از مدتی او در فیلم «حسابی باهوش» مشغول بازی شد. سپس در سال 1987 برای بازی در فیلم کابوس در خیابان الم: جنگجویان رویا انتخاب شد که بعد از آن هم در چندین فیلم از سری فیلم های کابوس در خیابان الم ظاهر شد. در سال 1989 پسر پاتریشیا «انزو» به دنیا آمد که پدرش «پل روسی» بود. بعد از آن شغل بازیگری اش پیشرفت کرد و در تعداد بسیاری از فیلمهای خوب سینما بازی کرد. او در سال 1991 برای بازی در فیلم گل وحشی جایزه ای سی ای را از آن خود کرد. پس از اینکه در سال 1997 مادرش به خاطر ابتلا به سرطان سینه در گذشت، پاتریشیا شروع به مبارزه با این بیماری کرد و کمپینی را برای مبارزه با سرطان سینه راه اندازی کرد. پاتریشیا آرکت دو بار ازدواج کرده است. بار اول در 8 آوریل 1995 با بازیگر مشهور سینما نیکولاس کیج که در 18 می 2001 از هم جدا شدند و بار دوم در 24 جون 2006 با توماس جین که با یک فرزند در 1 جولای 2011 از هم جدا شدند.

مت بامر (متولد ۱۱ اکتبر ۱۹۷۷) بازیگر، فیلم، تلویزیون و صحنه آمریکایی است که علت اصلی شهرت وی بازی در مجموعه تلویزیونی یقه سفید است.وی در فیلم‌هایی همچون نقشه پرواز و سر وقت بازی کرده‌است.BuddyTV وی را در فهرست «سکسی‌ترین مردان سال ۲۰۱۱ تلویزیون» در رتبه یک قرار داده‌است.وی همچنین در گلی به عنوان بازیگر مهمان در نقش کوپر اندرسون برادر بزرگتر بلین اندرسون ظاهر شد که این قسمت در ۱۰ آوریل ۲۰۱۲ پخش گردید.وی در فوریه ۲۰۱۲ اعلام همجنسگرایی کرد. زودتر و در سال ۲۰۱۰ که از وی درباره گرایش جنسی‌اش سوال شد از جواب دادن طفره رفت.بامر و شریکش سیمون هالس سه فرزند دارند: کیت، واکر و هنری.

 

جی کی سیمونز
 
 
 
جی کی سیمونز در سال 1955 در دیترویت ایالت میشیگان آمریکا به دنیا آمد. او فرزند «پاتریشیا نی کیمبل» مدیر و «دونالد ویلیام سیمونز» پروفسور کالج بود. او در کلومبوس اوهایو و میزولا مونتانا بزرگ شد و به دانشگاه مونتانا رفت. سیمونز در برادوی کار خوانندگی و بازیگری اش را آغاز کرد. او بیشتر به خاطر نقش «اکتر امیل سکودا»، یک روانشناس پلیس در سریال «نظم و قانون» و نقش یک نئو نازی سادیسمی در سریال «آز» شناخته می شود. با وجود استعداد فراوانی که دارد هرگز به عنوان یک ستاره درجه یک در هالیوود شناخته نشد اما به عنوان یک بازیگر در نقش های مکمل بسیار پرکار است. سیمونز در سال 1996 با «میشل شوماخر» ازدواج کرد و آنها صاحب دو فرزند هستند.

 کوین اسپیسی

KevinSpaceyApr09.jpg

 

کوین اسپیسی فولر ۲۶ ژوئیه ۱۹۵۹، در ایالت نیوجرسی آمریکا به دنیا آمد. مادرش منشی و پدرش نویسنده برنامه های تبلیغاتی و صنعتی بود. بیکاری مدام پدر، باعث می شد خانواده‌اش دائماً از ایالتی به ایالت دیگر سفر کنند. [۳][۲]

دوران تحصیلی اسپیسی در مدارس مختلف سپری شد. در سان فرناندو، راهی مدرسه بازیگری شد و فعالیت آماتوری هنری خود را آغاز کرد. پس از چند ماه تحصیل در یکی از کالج های لس آنجلس، به توصیه یکی از دوستانش (وال کیلمر) به آموزش حرفه ای بازیگری رو آورد. نخستین بازی حرفه ای اش را در نمایش ارواح نوشته هنریک ایبسن، تجربه کرد و نبوغش نمایان شد. موفقیت های تئاتری خود را با نمایش سفر دور و دراز به شب در کنار جک لمون اسطوره دوران کودکی اش ادامه داد.

در دهه ۹۰، برای نخستین بار ، جایزه تونی ( معادل اسکار در تئاتر) را به علت درخشش در نمایش گمشده دریانکرز دریافت کرد. فعالیت حرفه ای اش در سینما را، با ایفای نقش کوتاهی در فیلم Heartburn در سال ۱۹۸۶ آغاز کرد. وی که به بازی در نقش های عجیب و غریب بیش از به عهده گرفتن نقش نخست علاقه دارد، همواره با احتیاط و وسواس، نقش هایش را انتخاب می کند و همین قصه وی را به یک بازیگر شاخص تبدیل کرده است.

درخشش او با فیلم هفت ساخته دیوید فینچر در نقش یک قاتل قتل های زنجیره ای آغاز شد. سپس بازی خیره کننده‌اش در فیلممظنونین همیشگی برایان سینگر، او را تبدیل به یک ستاره تمام عیار کرد. اسپیسی، بازیگری است که در نقش های مثبت و منفی، چهره کاملاً" متفاوتی ارائه کرده و بازی زیرپوستی بسیار لطیفی را از خود به نمایش می گذارد. بازی او در فیلم مظنونین همیشگی، اسکار بهترین بازیگر نقش دوم را برایش به همراه آورد. چهار سال بعد نیز برای ایفای نقش لستر برتهام در فیلم زیبای آمریکایی اسکار بهترین بازیگر مرد را ربود.همچنین او در سریال جدید و زیبای HOUSE OF CARDS محصول 2013 شبکه Netflix امریکا نیز هست نقش اصلی را دارد این سریال در سایت IMDB نمره ی 8.9 از 10 را گرفته.

جولین مور

Julianne Moore - 66ème Festival de Venise (Mostra).jpg

 ( Julianne Moore) (زاده ۳ دسامبر ۱۹۶۰بازیگر آمریکایی-بریتانیایی و نویسنده کتاب کودکان است. جولیان مور بازیگر پرکار سینما از اوایل دهه ۱۹۹۰، هم در فیلم‌های هنری و هم در فیلم‌های هالیوودی موفق بوده است. وی برای نمایش‌های احساسی از زنان معمولی معروف بوده و ۴ نامزدی اسکار دارد. پس از پایان تحصیل در رشته تئاتر در دانشگاه بوستون، مور کارش را با مجموعه نقش‌هایی در تلویزیون آغاز کرد.

 ادی ردمارین

اِدی ردماین در ششم ژانویه سال 1982 در خانواده ای 7 نفره در شهر لندن انگلستان متولد شد. اِدی در دوران دانشگاه در رشته تاریخِ هنر به تحصیل پرداخت اما همیشه به دلیل تشویق های والدینش که وی را ترغیب به خواندن داستانهای ادبی و نمایشنامه های مختلف می کردند، خیلی زود به سمت هنر بازیگری کشیده شد و در دوران تحصیل در نمایش های زیادی از جمله « اولیور » به کارگردانی سم مندز حضور یافت.

theory-o344

حضور مداوم ردماین در عرصه نمایش سبب افزایش تجربه های او در زمینه بازیگری شد به حدی که وی تبدیل به ستاره ای در عرصه تئاتر لندن شد و جوایز معتبری در این راه کسب کرد. ردماین پس از موفقیت در عرصه تئاتر موفق شد در اولین قدم در عرصه سینما در فیلم « چوپان خوب » به کارگردانی رابرت دنیرو ایفای نقش کند و پس از آن در سال 2007 در فیلم « الیزابت : عصر طلایی » حضوری موفق را تجربه کرد.

اِدی ردماین پس از ایفای نقش در فیلم « هفته من با مرلین » که درباره بخشی از زندگی مرلین مونرو بود که تحسین منتقدان را به همراه داشت، در فیلم « بینوایان » در نقش ماریوس ظاهر شد که هنر آوازخوانی او در این فیلم توجه بسیاری را به خود جلب کرد و نام او را به عنوان بازیگری قدرتمند در عرصه سینما بر سر زبانها انداخت.

 مایکل کیتون

Michael-Keaton.jpg

(Michael Keaton) (زاده ۵ سپتامبر ۱۹۵۱) بازیگر آمریکایی است.در فیلم‌های بسیاری ایفای نقش کرده از جمله ایفاگر نقش بتمن در دو فیلم ابتدایی آن یعنی بتمن و بازگشت بتمن بوده‌است. او برای بازی در بتمن برای همیشه به توافق مالی نرسید.از دیگر فیلم‌های او می‌توان به صدای سفید، زندگی من، هربی: کاملاً آماده اشاره کرد.اوهمچنین در سری فیلمهای داستان اسباب بازی ۳ به عنوان دوبلور حضور داشته‌است.

 

ریچارد لینکلیتر

Linklater2014.jpg

 (Richard Stuart Linklater) (زاده ۳۰ ژوئیه ۱۹۶۰کارگردان، بازیگر و فیلمنامه نویسآمریکایی است. او برای فیلمنامه فیلم پیش از غروب توانست به طور مشترک با کیم کریزان، ایتن هاک و جولی دلپی نامزد دریافتجایزه اسکار شود.از فیلمهای مهم او می‌توان به نوار، پیش از طلوع، پیش از غروب و ملت حاضری خور اشاره کرد.

آلخاندرو گونزالز اینیاریتو

تعداد بازدید از این مطلب: 5988
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 25 دی 1393 ساعت : 9:5 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
اطلاعات کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرین مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
درباره ما
تقدیم به عزیز سفرکرده ام (فاطمه) .گرچه ناگهان مراتنها گذاشتی ولی به دیداردوباره ات امیدوارم،درلحظه موعودی که ناگهان میآید. --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- د رقرونی هم دور وهم نه چندان دور( ایران )باوجود نشیب و فراز های تاریخی بسیارش در بازه های زمانی مکرر،همواره ابرقدرتی احیا شونده و دارای پتانسیل و استعدادبالا برای سیادت برجهان بود .کشورما نه تنها از نقطه نظرقابلیتهای علمی و فرهنگی ،هنری ،ادبی و قدرت نظامی یکی از چندتمدن انگشت شماری بود که حرف اول را دردنیاهای شناخته شده ی آن زمانها میزد، بلکه در دوره هائی طلائی و باشکوه ،قطب معنوی و پرجلال و جبروت جهان اسلام نیز بشمار میرفت . در عصر جدید که قدرت رسانه بمراتب کارآمد تر از قدرت نظامیست باید قابلیتهای بالقوه و اثبات شده ایرانی مسلمان را برای ایجاد رسانه تعالی بخش،درست و کارآمدبه همه یادآوری نمودتا اراده ای عظیم درهنرمندان ما پدید آید درجهت ایجاد (سینمای متعالی)و پدیدآوردن رقیبی متفاوت و معناگرا برای سینمای پوچ ،فاسد و مضمحل غرب و شرق نسیان زده و بالاخص " غول هالیوود"که برکل جهان سیطره یافته است.شاید بپرسید چرا سینما؟...جواب این است : سینما تاثیر بخش ترین رسانه در عالم است و باآن میتوان وجود معنوی انسانها را تعالی دادویا تخریب کرد...و متاسفانه تخریب کاریست که در حال حاضر این رسانه با عمده محصولات خودبه آن همت گماشته است و تک و توک محصولات تعالی بخش آن همیشه در سایه قراردارندو بخوبی دیده نمیشوند چون جذابیت عام ندارندو قادر به رقابت با موج خشونت و برهنه نمایی موجودنیستند. دادن جذابیت و عناصر لذت بخش نوین و امتحان نشده بدون عوامل گناه آلود به محصولات تصویری بگونه ای که بتواند بالذات ناشی از محصولات سخیف و ضد اخلاقی رقابت نماید کاریست بس پیچیده که نیازمند فعالیت خالصانه مغزهای متفکر ومبتکراست و من فکر میکنم این مهم فقط از عهده هنرمندان و متفکران ایرانی برخواهد آمد و شاید روزی که من نباشم محقق گردد...شاید
منو اصلی
موضوعات
لینک دوستان
آرشیو مطالب
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 193
:: کل نظرات : 70

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 25

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 1985
:: باردید دیروز : 59
:: بازدید هفته : 5313
:: بازدید ماه : 26874
:: بازدید سال : 152639
:: بازدید کلی : 655993
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان CINTELROM و آدرس cintelrom.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.