معرفی و نقد فیلم ( سانشوی مباشر)
کارگردان :کنجی میزوگوچی Kenji Mizoguchi
نویسنده : Ogai Mori,Fuji Yahiro,Yoshikata Yoda
بازیگران : Kinuyo Tanaka
,Yoshiaki Hanayagi
,Kyôko Kagawa
خلاصه داستان :
در قرون وسطی در ژاپن یک فرمان دار دل سوز و مهربان تبعید شده و همسر و فرزندانش سعی می کنند به اون بپیوندند،اما موفق نشده و از هم جدا می مانند و در همین زمان فرزندان در میان ظلم و ستم و درد و رنج رشد می کنند و ...
*************************** *******************************
نقدهائی بر این فیلم:
مطلب سیاوش در وبلاگ(film play)
سانشوی مباشر یکی از مهمترین آثار سینمای ژاپن می باشد که با بهره گیری از یک افسانه باستانی ژاپنی به عنوان ماده ی داستانی خود سعی در بازگو کردن دغدغه های انسانی کارگردان دارد.
کنجی میزوگوچی به عنوان یکی از قدیمی ترین کارگردانان سینمای ژاپن(وی از دوران سینمای صامت مشغول به کار بوده و بیش از ۵۰ فیلم ساخته !) به خوبی توانسته این افسانه ی قدیمی را با شرایط ژاپن پس از جنگ(در زمان ساخت فیلم نزدیک به ۱۰ سال از انفجارهای هسته ای در ژاپن که منجر به مرگ میلیون ها نفر شد می گذشته است) آداپته کند.
این درام انسانی و اخلاقی که با ریتمی پیوسته و نسبتا کشدار روایت می شود داستان خانواده ای است که به علت ایستادگی پدر خانواده در برابر ظلم تقریبا از هم پاشیده می شوند.و همین نکته ارزش این فیلم را بیشتر می کند،در حالی کارگردانان شاغل در هالیوود بنا به رسم رایج اگر با چنین داستانی روبرو شوند قطعا پایان را جوری طراحی می کنند که نشان دهند جواب خوبی خوبی است و کسی که کار خوبی در حق کسان دیگر انجام می دهد لابد تا پایان زندگی خوشبخت خواهد بود،در حالی که در این فیلم میزوگوچی از این خوشبینی ابلهانه خبری نیست و شخصیت های خوب داستان تا آخر زندگی بار اندوه را بر دوش خواهند کشید،چیزی که میزوگوچی به ما می گوید این است که ایستادن در برابر بی عدالتی،ظلم،تبعیض،بدی ها و پلیدی ها ، بسیار دردآور خواهد بود و قهرمان واقعی کسی است که با علم به این عواقب ناخوشایند و عدم وجود نفع شخصی(به ظاهر!) همچنان در جبهه ی نیکی پیکار کند،حتی اگر در این راه عزیزترین کسانش قربانی شوند.
نکته ی جالب دیگری که در فیلم به نظرم آمد که در هیچ فیلم دیگه به آن برنخوردم عنوان فیلم است که به صورت خیلی نامعمول نام کارکتر منفی فیلم است!
تماشای این فیلم به مدت ۲ ساعت و ۱۴ دقیقه احساسات شما را بر می انگیزد و چنان تکان دهنده است که تا مدت ها شما را به فکر فرو می برد.
*************** **************
مطلب دانیال در سایت (نقدفارسی)
سانشو فیلم ساده ای به نظر میرسه وروایت ساده ای داره.اگر داستان خطیش را روی کاغذ بیاریم شاید ما را بیاد کلیشه ها بیندازه.پس جادوی فیلم چیه که اینقدر تاثیر گذار و میخکوب کننده است؟ یادداشتی رو میخوندم که اشاره کرده بود ساختن همچین فیلم هایی امروز ممکن نیست...چرا که تصاویر جادوی خودشون رو پیش مخاطب از دست دادن...همیچن شاهکار هایی فقط در دوره ی خاصی از سینما امکان پدید اومدن داشتن ...این حرف ها ممکنه بخشی از مسئله رو پوشش بده اما بی شک همه ی مسئله نیست...
مگر میشه قاب های به شدت حساب شده ی میزوگوچی رو ندید و گفت تاثیری نداشتن؟ مگر میشه شاخصه های فرمی استفاده شده در اثر رو کنار گذاشت و تاثیرشون رو نادیده گرفت؟ شک نکنید اگر این سادگی این قدر بی واسطه و راحت شما رو با خودش همراه میکنه و فکرتون رو مشغول نگه میداره سازکاری کاملا حساب شده داره... حتما تفکر عمیق و پیچیده ی فیلمساز رو از جهان پیرامونش و دانش سینما رو در پشت خودش داشته...فیلمساز با تمام توان به دغدغه های انسانیه خودش نفوذ میکنه و راه بیانی ساده اما ماندگار گیرا و تاثیر گذار رو کشف میکنه...میشه رسالتی مهم تر و ارزشمند تر از این برای یک هنرمند در قائل شد؟
به نظرم راهکار اساسی میزوگوچی در سانشو تقابل تضاد هاست...میزوگوچی اینجا هم در مضمون و هم در فرم اثر حد نهایت ها رو در برابر هم قرار میده...خوبی ها در نهایت خودشون قرار میگیرن...زشتی ها در نفرت انگیز ترین حالت قرار دارن...اما فرم اثر چنان یکدست بر اساس این راهکار نوشته شده که نهایت استفاده رو میبره...البته فیلمساز تضاد ها رو معمولا با قاب هایی از طبیعت استوار و باشکوه به تصویر میکشه که به این شکل سرنوشت شخصیت هاش رو به طبیعت گره میزنه ...
در بسیاری از سکانس های تعیین کننده فیلم میزوگوچی در پیش زمینه و پس زمینه یک تضاد رو به تصویر میکشه و تاثیر حسی مضاعفی رو به دست میاره... در یادداشتی که از راببین وود میخوندم به یکی از سکانس ها اشاره ی خوبی شده بود. سکانسی که مادر رو از بچه هاش جدا میکنن...
البته این اشاره ی مفید راببین وود رو که بگیریم و به بررسی فیلم بپردازیم میبینیم که تمام سکانس های اساسی فیلم از این شگرد بهره میبرن...برای مثال من به صحنه ای اشاره میکنم که مادر رو میبینیم در حال فرار از جزیره در حالیکه مامورین مطلع میشن و باهاش درگیر میشن...منظره ی زیبا و ارام پس زمینه رو با درگیری ای که در پیش زمینه شاهد هستین مقایسه کنید...
یا در یکی دیگه از سکانس ها در حالیکه مادر در اوج پریشان احوالی قرار داره فیلمساز اون رو به شکلی در پیش زمینه قرار میده که باد تندی بهش میخوره و لباس و گیسوانش رو به لرزه در میاره و به اون آشفتگی روحی نمودی بیرونی میبخشه...ضمن اینکه دوباره اون تقابل رو با طبیعت با شکوه که ارام به تماشا نشسته شاهد هستیم...
این وضعیت تا پایان فیلم هم ادامه داره اما دقت فیلمساز رو در اینجا میتونیم ببینیم که در زمان آتش گرفتن خانه ی شانشو این بار شاهد همین شگرد به شکل عکس هستیم...این بار گویی آنژیو به آرامش رسیده و آتش سوزی در پس زمینه این ارامش رو برجسته میکنه...
فیلم از نظر کیفیت بصری در سطح بسیار بالایی قرار داره و در اجرا درخشان هست...یکی از تاثیر گذارترین سکانس های فیلم جایی هست که خواهر به قصد خودکشی وارد برکه میشه...قبل از اون فیلمساز تسلط طبیعت رو بر سرنوشت با این نما های بی نظیر به رخ میکشه...
نمونه ای دیگر از تمهیدات فکر شده ی میزوگوچی رو میشه در سکانسی دید که مادر رو برای فرار مجازات کرده و تنها میگذارن...تنه ی درختی تک و تنها در برابر عظمت اقیانوسی به وسعت بی پایان به بهترین شکل تنهایی و تک افتادگی مادر رو به تصویر میکشه...
گذشته از این ها نباید موسیقی بی نظیری که در تمام لحطات حسی فیلم یار و یاور تصویر هست رو فراموش کرد...
همونطور که گفتم استفاده از تضاد ها در روایت هم ادامه پیدا میکنه...در فصلی از فیلم شاهد خروج پسر سانشو از خانه پدر هستیم که میتونه آغاز سفری به سمت آزادی و انسانیت باشه...بعد از اون 10 سال میگذره و با آنژیو مواجه میشیم که با سنگ دلی فراوان پیشونی پیرمردی رو داغ میزنه...این بی رحمی تاثیر خاصی به خودش میگیره وقتیکه در اولین سکانس بعد از سفر پسر سانشو شاهدش هستیم...اما چه چیزی انگیزه لازم برای آنژیو رو فراهم میکنه تا به اون شکل فرار کنه و به دنبال مادر بره؟ اگرچه در ظاهر تغییری را تا اونجا در او شاهد نیستیم اما از همون زمانی که اسم مادرش رو شنیده به نوعی دچار اشفتگی شده و این منتقل میشه...یادآوری بچگی ها زمانیکه شاخه ی درخت رو با خواهرش میشکنن ضربه ی آخر رو میزنه و او رو به زندگی بر میگردونه...
سانشوی مباشر روایت تلخی از خوبی ها و بدی ها و تقابلشون به نمایش میگذاره و پایانی برای این جنگ همیشگی متصور نیست...درباره این جمله پایانی ازتون میخوام که یادداشت کامبیز کاهه رو در مورد سکانس آخر فیلم بخونید...چه حکمتی داره نمایش دریا و صخره و ماهیگیری که مشغول مرتب کردن تور ماهیگیریش هست دقیقا بعد از اوج پایانی فیلم...جایی که مادر و پسر به هم رسیدن؟ کاهه به زیبایی این سکانس رو باز میکنه که بی توجهی ماهیگیر بیچاره به همه ی اون اتفاقات تراژیکی که تا اینجا شاهدش بودیم به نوعی ادامه ی زندگی رو به تصویر میکشه...و حقارت این آدم ها...در برابر این دنیا و اتفاقاتی که درش جریان دارن...
شاید با خودمون بگیم چه لزومی داره بعد از اینکه غرق لذت شدیم اینگونه فیلم رو به اجزای فیزیکی کوچیک تقسیم کنیم و حس رو ازش بگیریم؟ فکر کنم یکی از کارکرد هاش این باشه که ببینیم پشت این سادگی تاثیر گذار چه جهان فکری پیچیده ای نهفته بوده...فیلم بسیاز زیبایی بود.
نویسندگان: دانیال و سیاوش
منابع:1-وبلاگfilm play
2-سایت (نقدفارسی)
هرگونه برداشت و نقل مضمون میبایست با قید نام سایت ووبلاگ مربوطه باشد
تعداد بازدید از این مطلب: 8203