همه جیز درباره (فهرست شیندلر)
Schindler's List
*****************************************************
منابع :
1-ویکیپدیا
2-سایت نقدفارسی(http://www.naghdefarsi.com)
3-وبلاگ روزنوشتهای ژورنالیست بقلم محمدرضا شمشیر گر(http://shamshirgar.persianblog.ir)
4- سوره مهر
مختصری درباره شخصیت (اسکار شیندلر)و( فیلم فهرست شیندلر)
فهرست شیندلر (Schindler's List) بر پایه زندگی واقعی اسکار شیندلر (Oskar Schindler) (۲۸ آوریل ۱۹۰۸ - ۹ اکتبر ۱۹۷۴) ساخته شده است.وی یک سرمایه گذار و صنعتگر آلمانیست که در خلال سالهای جنگ جهانی دوم و در جریان هولوکاست و کشتار یهودیان در لهستانتوانست جان قریب به ۱۱۰۰ یهودی را تحت عنوان کارگر تعلیمدیده برای در چرخش نگاه داشتن کارگاهش نجات دهد.
در این راه او تمام داراییش را صرف ارتشای افسران نازی برای قانع کردن آنها به زنده نگاه داشتن کارگرانش نمود. کوشش شیندلر برای بر پا کردن یک تجارت سودآفرین پس از پایان جنگ بیثمر بود و سرانجام در فقر و تنگنا در سال ۱۹۷۴ درگذشت. مزار او در اورشلیم واقع است و مورد ستایش و احترام یهودیان میباشد.. فیلم بر پایهٔ کتاب «شیندلرز آرک» که برندهٔ جایزه بوکر شده، ساخته شده است. این فیلم یکی از تاثیرگذارترین فیلمهای تاریخ سینما محسوب میشود و در فهرست ۲۵۰ فیلم برتر سایت بانک اینترنتی اطلاعات فیلمها که در حال حاضر معتبرترین لیست سینمایی محسوب میشود، رتبهٔ ۷ را دارد.موسیقی این فیلم نیز از آثار بیاد ماندنی موسیقیائی در عرصه سینما بشمار میرود.در ساخت موسیقی این اثر ایتسحاق پرلمان یکی از مشهورترین ویولونیستهای قرن بیستم هنرنمایی میکند.
فهرست شیندلر یک موفقیت تجاری با فروش ۳۲۱ میلیون دلاری بود و در کنار آن توانست جوایز بسیاری از جمله جایزه اسکار بهترین فیلم و جایزه اسکار بهترین کارگردانی را بدست بیاورد.
فهرست شیندلر اولین فیلم سیاه و سفیدی است که جایزه اسکار بهترین فیلم را بعد از سال ۱۹۶۰ برنده شده است؛ هرچند که در ابتدا و انتهای فیلم، صحنههایی هم به صورت رنگی پخش میشد.
بنیاد فیلم آمریکا فهرست شیندلر را سومین فیلم برتر تاریخ سینما در گونهٔ حماسی، در فهرست ۱۰ فیلم برتر در ۱۰ ژانر خود عنوان کرد.
داستان فیلم
داستان فیلم از سپتامبر ۱۹۳۹ شروع میشود، زمانی که نیروهای آلمانی ارتش لهستان را ظرف ۲ هفته شکست دادند. به یهودیان دستور داده شد که همراه با تمامی اعضای خانواده شان به شهرهای بزرگ نقل مکان و اسامیشان را ثبت کنند. روزانه بیش از ده هزار یهودی از حومه شهرها به شهر کراکو میآمدند.
اسکار شیندلر به کافه هایی میرود که افسران اس اس در آنجا گرد هم آمده اند و به عیش و نوش مشغولند. او برای آنها نوشیدنی های گرانقیمت سفارش میدهد و میهمانی شامی راه میاندازد. با تمام افسرانی که آنجا هستند عکس میگیرد و اسم خودش را در ردیف دوستان آنها جای میدهد. او به دنبال ایجاد روابط با سران اس اس است. شورای یهودیان متشکل از ۲۴ یهودی منتخب است که طبق دستورات رژیم کراکو درخواست های شغل و مسکن و آذوقه را جمع آوری میکند. یهودیان مختلفی در حال شکایت از اعمال غیر انسانی افسران نازی مانند بیرون کردن آنها از خانه هایشان هستند که مطمئنا به جایی نخواهد انجامید. اسکار شیندلر به این شورا میرود و با ایتزاک اشتران صحبت میکند. اشترن حسابدار شرکتی بوده است که شیندلر آنرا میشناخته است. شیندلر به او پیشنهاد مدیریت و حسابرسی شرکتی را میدهد که تولیدکننده قابلمه و تفلون و دیگر وسایل فلزی ست. و همچنین از اشترن میخواهد کسی را معرفی کند که حاضر به فراهم کردن سرمایه باشد، و خود شیندلر نیز با روابطی که دارد تضمین کننده بقای کار شرکت است. او همچنین به کنیسه های یهودیان میرود و با آنان راجع به داد و ستد در بازار سیاه صحبت میکند و سفارش اجناسی را میدهد.
مارس ۱۹۴۱، آخرین مهلت برای جمع شدن تمام یهودیان در یک منطقه. تمام یهودیان کراکو و مناطق اطراف از پیر و جوان و کودک مجبور به ترک خانه هایشان رفتن به منطقه ای شده اند که واحد هایش تنها ۱۶ متر مربع مساحت دارد. هر واحد برای یک خانواده.
اسکار شیندلر عاقبت توسط اشترن، سرمایه گذارهای کارخانه اش را پیدا میکند و متقبل میشود هر ماه تعدادی جنس مانند قابمله و بشقاب به آنها بدهد تا بتوانند از طریق فروش آنها زندگی شان را تامین کنند، چون داد و ستد مالی و تجارت توسط یهودیان جرم محسوب میشود. شیندلر امتیازات کمی به سرمایه گذاران یهودی اش میدهد ولی چون آنها نمی توانند تجارت کنند به اجبار همین شرایط را هم میپذیرند. هدف شیندلر هم همین است، پرداخت کمتر و دریافت بیشتر. ایتزاک اشترن به میان یهودیان می رود و ماجرای کارخانه را با آنها در میان می گذارد. به آنها میگوید تحصیل در فلان دانشگاه و موزیسین بودن برای آنها هیچ ثمری ندارد. اینکه در صف های صولانی بایستند و مدارک تحصیلشان را ارائه بدهند برای آنها هیچ سودی نخواهد داشت. آنها باید سابقه کارگری داشته باشند تا به کوره ها فرستاده نشوند. اشترن برای تعدادی از آنها مدارک کارگری تهیه میکند و کارت کارگری برایشان میگیرد. آنها اکنون میتوانند به کارخانه بیایند و کار انجام بدهند. ولی از آنجاییکه تقریبا هیچ کدامشان سابقه انجام این نوع کارها را نداشته اند، ابتدا باید به یادگیری بپردازند.
شیندلر سپس به سران اس اس که در کافه ها با آنها آشنا شده، نامه میفرستد و افتتاح کارخانه اش را به آنها اعلام میکند. او ظروف تفلون کارخانه اش را ساخته شده توسط ماهرترین کارگرها و دارای بهترین کیفیت و برای استفاده نظامی معرفی میکند و لیست قیمتی از آنها را به همراه نامه میفرستد. و مهمتر از همه، جعبه ای حاوی بهترین مشروبات، سیگارهای برگ کوبایی، خاویار، شکلات های شرابی مخصوص و ساردین را همراه نامه اش میفرستد تا مطمئن شود نظر افسران نازی را جلب کرده است و کارخانه اش از نظر فروش مشکلی نخواهد داشت. تا این زمان تنها دلیل استفاده شیندلر از کارگران یهودی، حقوق پایین تر آنها نسبت به مردم عادی است. و تنها هدف او، درآوردن پول بیشتر از طریق کارخانه اش است.
شیندلر مطلع میشود که اشترن به دلیل جا گذاشتن کارت کارمندی اش، در یکی از قطارهایی ست که به سمت کوره ها میروند. به سرعت خود را به آنجا میرساند و در آخرین لحظات قطار به راه افتاده را متوقف میکند و اشترن را از آنجا خارج میکند. سپس نشان داده میشود که چمدان های افراد درون قطارهای باربری، یکی پی از دیگری خالی شده و اجناس درون آنها تفکیک میشود، کفش ها یک جا، لباس ها یک جا، عتیقه جات یک جا، و در آخر چمدان های خالی روی هم انبار میشوند. همان چمدان هایی که به صاحبانشان دستور داده میشد اسمشان را واضح روی چمدان ها بنویسند، به خیال آنکه چمدان هایشان هم با خودشان خواهد آمد. بیخبر از سرنوشتی که در پیش داشتند.
فرمانده جدیدی به نام آمون گوت به منطقه میآید. او مخالف سرسخت نژاد یهود است. به گفته خودش میخواهد تاریخ ششصد ساله زندگی یهودیان در کراکو را نابود کند. به راحتی و بدون علت آدم میکشد. در یکی از صحنه ها، زنی یهودی که مهندس ساختمانی است که تحت نظارت او قرار است سربازخانه بنا شود پیش گوت آمده و میگوید کل فونداسیون باید خراب شود و از نو ساخته شود، به این دلیل که زمین حرکت خواهد کرد و کل ساختمان خراب خواهد شد. گوت ماموری را کنار کشیده و میگوید او را بکش. مامور میگوید ولی او مدیر این گروه ساختمانی ست. گوت میگوید اینها باید یاد بگیرند که با ما بحث نکنند. و پس از شلیک گلوله به سرش، به مامور دستور میدهد که فونداسیون را خراب کن و دوباره بساز، درست همانطور که او گفته بود.
مارس ۱۹۴۳، نابودی محله یهودی نشین ها (گتو). به دستور آمون گوت، سربازان به گتو هجوم میآورند و تمام یهودیان را از آنجا بیرون و به خیابان میریزند. وسایل و چمدان هایشان را از پنجره ها و طبقات به پایین پرتاب میکنند و حتی کودکی را هم که از شدت ترس از میان آن جمع فرار کرده را با شلیک گلوله ای میکشند. به بیمارستانشان میآیند و تخت های بیماران را به گلوله میبندند. و در خیابان هم هر کس را که کوچکترین بینظمی در صف داشته باشد سزایش گلوله ای در سر است. اجساد کف خیابان ها را پوشانده اند و اسکار شیندلر از بالای تپه ای سوار بر اسبش با حیرت، اتفاق های در حال وقوع را مینگرد. سربازان گروهی را به صف کرده میو آنها را به گلوله میبندند، دو نفر باقیمانده که گلوله از آنها رد نشده، با شلیک دو گلوله در سرشان به دیگر افراد صف میپیوندند. شیندلر دیگر تحملش را ندارد، دهنه اسبش را کج کرده و از آنجا دور میشود. دختر بچه ای با کت قرمز برخلاف رنگ سیاه و سفید فیلم در حال حرکت در خیابان است. نغمه ای غمگین در حال پخش است.
صبح روز بعد، کسانی که از کشتار دیشب جان سالم به در برده اند، در محلی جلوی ویلای آمون گوت ایستاده اند. فردی با لیستی در دست اسامی کارگران کارخانه را میخواند و آنهایی که زنده مانده اند حضور خودشان را اعلام میکنند. آمون گوت تفنگ اسنایپرش را برداشته و به بالکن میرود. اولین هدف امروزش، نوجوانی ست که برای بستن بند کفشش روی زمین نشته است. شیندلر به ویلای گوت میرود و درباره کشتن کارگرهایش به او اعتراض میکند، به او میگوید برای هر کارگری که کشته میشود مجبور است یکی دیگر جایگزین کند و روزانه چندین نفر به دستور گوت کشته میشوند. او با گوت گپی زده و از او میخواهد کار را برایش ساده تر کند و در عوض او هم قدردانی اش را اثبات خواهد کرد. اولین مرحله از رابطه میان شیندلر و گوت در حال شکل گیری است. فردا کارگران به کارخانه شیندلر میروند ولی اشترن در میانشان نیست. نشان داده میشود که طبق دستور آمون گوت او از این پس حسابدار خود او شده است. او به اشترن میگوید از این پس به حساب های من و سهم هایی که از کارخانه داران و در درجه اول شیندلر دارم باید رسیدگی کنی. من به شیندلر استقلال دادم و استقلال هزینه دارد. شیندلر در حال صحبت با اشترن است، به او میگوید نتوانسته او را از پیش گوت درآورد ولی هر هفته به او سر خواهد زد. گوت در حال عیش و نوش در ویلایش در مهمانی شبانه ای که شیندلر ترتیبش را داده است مشغول است. اشترن دفترچه ای حاوی تاریخ تولد افسران اس اس و خانواده هایشان را به شیندلر داده و متذکر میشود که برایشان هدایایی بفرستد و همچنین لیست باج هایی را که ماهانه باید پرداخت کنند به او میدهد.
آمون همچنان به آدم کشی هایش ادامه میدهد و اشترن از طریق هدایایی که از شیندلر گرفته و به مسئول کارخانه گوت میدهد، افرادی را که به دردشان میخورد را به کارخانه شیندلر منتقل میکند.
بعد از میهمانی در ویلای گوت، او و شیندلر در بالکن راجع به قدرت با هم صحبت میکنند. شیندلر به او میگوید قدرت این است که تمام علل لازم برای کشتن را داشته باشی و نکشی. قدرت... این است. فردا صبح گوت به اصطبلش میرود و کارگر نوجوان آنجا را میبیند که زین گرانقیمتش را بر روی زمین انداخته است. به او تشر میزند ولی او را تنبیه نمیکند. اشترن از این رفتار گوت به حیرت افتاده و در عین حال خنده اش هم گرفته است. اما افسوس که آن کارگر نوجوان و زنی که در حین کار سیگار میکشید تنها کسانی بودند که گوت توانست بر وسوسه کشتنشان غلبه کند. از نفر بعدی که نوجوانی است که با صابون نتوانسته لکه های وان حمام گوت را تمیز کند، گوت کشتن را به جای بخشیدن بر میگزیند.
تعدادی قطار به محل فرماندهی گوت میرسند. از بلند گوها اعلام میشود افراد برای انتخاب شدن بیرون بیایند و لباس هایشان را در بیاورند. تعدادی پزشک هم آنجا نشسته اند و افراد بیمار را از افراد سالم جدا میکنند. جوان ها و آنهایی که قابلیت کارکردن را دارند از سالخوردگان و بیماران جدا میشوند. بچه ها هم در چندین کامیون جای داده میشوند و از آنجا برده میشوند. اعلام میشود کسانی که انتخاب نشدند لباس هایشان را بپوشند و به درون قطارها برگردند. شیندلر به آنجا میرسد و از گوت میخواهد که از لوله های آبپاشی آتش نشانی کنار قطارها به درون قطارها آب بریزند، این درخواست شدیدا گوت را به خنده میاندازد ولی برای تفریح موافقت میکند. شیندلر با سماجت به ماموران میگوید درون تمام واگن ها آب بریزند و دوباره و چند باره این کار را انجام میدهند. در آخر گوت که متوجه شده این کار از روی شوخی نبوده دیگر نمیخندد و فقط شیندلر را مینگرد. گوت در حضور مقامات بالاترش درباره شیندلر صحبت میکند. آنها از اینکه شیندلر یک دختر یهودی را در روز تولدش بوسیده سخت عصبانی هستند و ترتیب دستگیری و به زندان رفتن او را دادهاند. گوت سعی میکند با خنده موضوع را تمام کند اما موضوع به این راحتی تمام شدنی نیست. مقامات بالا همراه با گوت به حضور شیندلر میروند و عصبانیت خودشان را از این کار شیندلر به او اطلاع میدهند.
آوریل ۱۹۴۴، دپارتمان دی به گوت دستور میدهد تا اجساد بیش از ده هزار یهودی کشته شده در پلاشف (Plaszow) و قتل عام گتوی کراکو را از زیر خاک بیرون بکشند و بسوزانند. گوت به شیندلر میگوید که میخواهند این جا را تعطیل کنند و همه نیروها را به آشویتز بفرستند. اجساد انبار شده روی هم و آتشی که آن اجساد را دربرگرفته مرتب افزایش مییابد. همراه با بوی تفعنی که به علت سوختن اجساد آن محل را در میان گرفته است. شیندلر با ناباوری دوباره آن دختر بچه کت قرمز را میبیند، اما او اینبار قدم نمیزند، خوابیده بر روی گاری ای است که جسدش را برای سوزاندن حمل میکند. اشک در چشمان شیندلر جمع میشود. مرثیه مرگ هنوز در حال نواخته شدن است.
اشترن و شیندلر سر یک میز نشسته اند و به نظر میرسد آخرین لحظاتشان را با هم سپری میکنند. اشترن به شیندلر میگوید باید ترتیب جابجایی افراد رو بدهد و خود سوار آخرین قطار شود. شیندلر میگوید از گوت قول گرفته تا سفارشش را بکند. به او میگوید هر جا که برود سرنوشت بدی در انتظارش نیست. اشترن به شیندلر میگوید حتما باید کارگرهای جدیدی استخدام کند که چون لهستانی اند قیمتشان بیشتر است، ولی شیندلر در جواب میگوید بیشتر از آنچه بتواند خرج کند پول درآورده و دیگر کارخانه ای درکار نخواهد بود. میگوید که اشترن مسئول تجارتش بوده و حالا که او را از اینجا میبرند دیگر قصد تجارت ندارد. شیندلر برای هر دویشان نوشیدنی میریزد و این احتمالا آخرین نوشیدنی شان خواهد بود.
صبح روز بعد شیندلر پیش گوت میرود و از او میخواهد کارگرهایش را که قرار است از آنجا ببرند را به او پس بدهد. به گوت میگوید به آنها عادت کرده است و میخواهد آنها را به کارخانه تولید مهمات جدیدش در چکسلواکی ببرد. گوت میگوید تمام این کارها ضرر است و مگر این کارگرها چه فرقی با دیگر کارگرها دارند. میگوید شیندلر حتما میخواهد به او کلک بزند. شیندلر آخرین جمله اش را میگوید: برای هر فرد چقدر میگیری؟ هر فرد برای تو چقدر میارزد؟ و گوت جواب میدهد: برای من نه، هر فرد برای {تو} چقدر میارزد؟
اشترن پشت ماشین تایپ نشسته و اسامی را که شیندلر میخواند، تایپ میکند. اسامی کارگرهای کارخانه اش را. او همراه با نسخه اولیه از فهرستش که شامل ۴۵۰ نفر است و چمدانی پر از پول به نزد گوت میرود. آنها دوباره مشغول تایپ اسامی بقیه کارگران شده اند. هدف شیندلر دیگر پول درآوردن نیست. اشترن با ناباوری از او میپرسد به همین راحتی به گوت گفتی چند نفر میخواهی و او هم قبول کرد؟ و بلافاصله لحنش عوض میشود و میپرسد تو که اونها رو نمیخری؟ تو داری واسه هر اسم به گوت پول میدهی؟ و شیندلر میگوید اگر هنوز کارمندم بودی انتظار داشتم نظرم را عوض کنی. این اسامی به قیمت کل آینده من تمام میشوند. اشترن آخرین صفحه را هم تمام میکند. اسم ۱۱۰۰ نفر در این لیست است. ۱۱۰۰ نفری که توسط شیندلر قرار است از سرنوشت نامعلومشان نجات پیدا کنند.
قظار حامل کارگران مرد به برینلیتز در چکسلواکی میرسد؛ زادگاه شیندلر که قرار است کارخانه جدیدش را در آنجا بنا کند. شیندلر به آنها خوشامد میگوید و اعلام میکند که قطار حامل زنان از پلاشف حرکت کرده است و به زودی به اینجا میرسد. اما در صحنه بعد نشان داده میشود که قطار زنان به آشویتز رسیده است. همان شهری که کوره ها و اتاق های گاز در آنجا قرار دارد. شیندلر خبردار میشود و به سمت آشویتز حرکت میکند. در صحنه بعد موهای زنان چیده شده و به آنها دستور داده میشود که لباس هایشان را درآورند. آنها را به درون اتاق بزرگی میفرستند که پر از دوش های سقفی است. همه آنها نگران هستند، از شنیده هایشان، از اینکه گروه های دیگری هم موهایشان را چیده اند و لباس هایشان را درآورده اند و به اتاق گاز فرستاده اندشان. چراغ های اتاق خاموش میشود و ترس از مرگ همه را از کوچک و بزرگ فرا میگیرد. همه لحظه های آخر زندگی شان را پیش چشم خود میبینند، همه چیز مطابق شنیده هاست و منتظر باز شدن دوش های گاز هستند. دوش ها باز میشوند اما به جای گاز از آنها آب بیرون میآید، همه را بهت فرا گرفته است. عده ای گریه میکنند و عده ای دیگر میخندند. احساسی میان ناباوری و سرمستی، آنها از مرگ نجات یافته اند.
شیندلر به آنجا میرود و با مسئولش صحبت میکند. فرمانده اس اس میگوید متاسفانه هیچ کاری از دست او بر نمیآید، اما گذاشتن چند الماس گرانقیمت توسط شیندلر روی میز او، نظرش را عوض میکند. به او میگوید کارگرهای جوان و قدرتمند به او میدهد، اما شیندلر همچنان بر بازگرداندن کارگران خودش اصرار دارد، کارگرانی که بین آنها فرد ۶۸ ساله هم به چشم میخورد. شیندلر دیگر یک سرمایه دار فرصت طلب نیست، او اکنون خود را مسئول جان کارگرانش میبیند. کارگرانی که اگر برای شیندلر کار نکنند، به زودی کشته خواهند شد.
شیندلر روز بعد به نزد همسرش میرود و به او قول میدهد که دیگر هیچ وقت هیچ گارسون یا دربانی، او را با یکی از دوست دختر هایش اشتباه نخواهد گرفت و سپس همراه با او به کارخانه برمیگردد. اشترن به نزدش میآید و میگوید تمام جنگ افزارهایی که ساختیم در کنترل کیفیت رد شده اند و سازمان تسلیحات ازشان شکایت کرده است و ممکن است کارگرها را دوباره به آشویتز برگردانند. شیندلر میگوید چند تماس میگیرد تا ببیند از کجا میتوان جنگ افزار خوب خرید تا به جای محصولات خودشان بفروشند. اشترن میگوید ولی پول زیادی از دست میدهی و همین اتفاق هم خواهد افتاد. ولی هدف شیندلر دیگر عوض شده است.
پس از آن دختر قرمز پوش، دوباره بخشی از تصاویر رنگی میشوند، این بار شعله شمع هایی هستند که ربای (پدر روحانی) برای مراسم شب شنبه روشن کرده است و همراه با نوشیدن شراب مشغول دعاخوانی و انجام مراسم است، مراسمی که خود شیندلر پیشنهاد انجامش را در محیط کارخانه داده است. در هفت ماهی که کارخانه جنگ افزارهای شیندلر دایر بود، کارخانه هیچ تولیدی نداشت. در همان مدت، شیندلر میلیونها مارک برای نگهداری از کارگرانش و دادن رشوه به مقامات خرج کرد. اشترن با نگرانی به داخل دفتر شیندلر میآید و از او میپرسد پولی مخفی جایی دارد که او از آن بیخبر باشد؟ شیندلر میپرسد ورشکست شده ام؟ اشترن پاسخ میدهد: خب... و سپس صدای رادیو را میشنویم که خبر از پایان جنگ میدهد.
شیندلر تمام کارکنان را جمع میکند تا با آنها صحبتی داشته باشد. به آنها میگوید که عضوی از حزب نازی، تولید کننده مهمات جنگی و یک جنایتکار است. میگوید در نیمه شب جنگ به پایان میرسد، و در نتیجه کارگران آزاد خواهند شد و خود او باید فرار کند. خواهش میکند به احترام تمام افرادی که در جنگ اخیر از دست رفتند، سه دقیقه سکوت کنند. ربای دعاخوانی اش را شروع میکند و همه در فکر خویشاوندانی هستند که به زحمت نامی از آنها باقی مانده است. شیندلر و همسرش در حال بستن چمدان هایشان هستند؛ چیزی به نیمه شب باقی نمانده است.
شیندلر و همسرش در حال حرکت به سمت در ورودی کارخانه اند. کارگرها در دو سوی راه ایستاده اند و آمده اند تا شیندلر را بدرقه کنند. شیندلر آخرین توصیه هایش را به اشترن میکند. ربای جلو میآید و نامه ای را به شیندلر میدهد. میگوید نامه ای نوشته ایم و سعی کرده ایم در آن همه چیز را توضیح دهیم، اگر زمانی دستگیرتان کردند. و سپس اضافه میکند که تمامی کارگرها آنرا امضا کرده اند. سپس اشترن جلو میآید و انگشتری را به شیندلر میدهد. فلز این انگشتر را کارگری قبول کرده بود تا از روی دندانش بکشند. و سپس آن را درون قالب ریخته بودند و به شکل انگشتر در آورده بودند. اشترن میگوید روی آن از کتاب تلمود به زبان عبری حک کرده اند: هر کس جان یک نفر را نجات بدهد، بشریت را نجات داده است. شیندلر با دقت به آن نگاه میکند و با نگاهی حاکی از تشکر به همه کارگران آن را به دست میکند و سپس گفتگویی احساسی و منقلب کننده بین او و اشترن شکل میگیرد که موسیقی فراموش نشدنی جان ویلیامز، تاثیر گذاری آن را چند برابر کرده است. نمیتوانم این صحنه را در کلمات جای دهم، جزئیات این صحنه نیاز به توضیح ندارد، نیاز به دیدن دارد. در صحنه بعد، شیندلر و همسرش با لباس کارگری سوار ماشین میشوند و از کارخانه میروند. تمام کارگران چشم به او و آن ماشین میدوزند تا از دید خارج میشوند.
صحنه بعدی صبح روز بعد است که کارگران در همان دو سمت راهی که شیندلر از آنجا خارج شد، خوابشان برده است. اشترن و چند نفر دیگر بیدار هستند. سربازی سوار با اسب به آنها نزدیک میشود و به آنها میگوید توسط ارتش شوروی آزاد شده اند. اشترن از او میپرسد که از لهستان خبر دارد و سپس میپرسد هیچ یهودی در آنجا زنده مانده است؟ سرباز طوری به او نگاه میکند که اشترن جوابش را میگیرد. او میپرسد حالا کجا برویم؟ و سرباز شهری در آن نزدیکی را نشان میدهد. صحنه بعد نمای حرکت کارگران به طرف شهر است.
آمون گوت زمانی که به عنوان یک بیمار در آسایشگاهی حضور داشت، دستگیر شد. او به علت جنایاتش علیه بشریت در کراکو به دار آویخته شد.
اسکار شیندلر در ازدواجش و همچنین در تجارات متعددش بعد از جنگ، هیچ موفقیتی بدست نیاورد.
در سال ۱۹۵۸ او به عنوان فردی نیکوکار توسط شورایی در اورشلیم شناخته شد و از او دعوت شد تا درختی در خیابان نیکوکاران (Avenue of the Righteous) بکارد.
کارگران کارخانه شیندلر در کنار هم در حال حرکتند. تصویر رنگی میشود و جای آنها را افرادی مسن میگیرند. آنها همان کارگران شیندلر در حال حاضرند. نام این گروه یهودی های شیندلر (The Schindler Jews) است.
آنها به سمت مزار شیندلر در آرامگاه مسیحیان در اورشلیم میروند. و تک تک بر روی مزارش سنگی میگذارند. هم خودشان و هم فرزندانشان که بودنشان را مدیون شیندلر هستند. تقریبا نیمیاز سنگ قبر شیندلر پر از سنگ شده و هنوز صفی طولانی از یهودیان شیندلر منتظرند تا سنگشان را بر روی مزارش بگذارند.
امروزه کمتر از ۴۰۰۰ یهودی در لهستان زنده باقی مانده اند ولی بیش از ۶۰۰۰ نفر از نسل یهودیان شیندلر وجود دارند.
سنگ قبر شیندلر تقریبا پر از سنگ شده است. مردی به کنار مزار او میآید و شاخه گل رزی را بر روی سنگ قبرش میگذارد و ایستاده به او ادای احترام میکند. به مردی که تا جهان باقی ست، نوزادی به علت کاری که او انجام داده بود، چشم به جهان خواهد گشود.
آخرین نوشته فیلم این است: به یاد بیش از ۶ میلیون یهودی که به قتل رسیدند.
جوایز
1-(جوایز گلدن گلوب)
- بهترین فیلم
- بهترین کارگردانی برای استیون اپیلبرگ
- بهترین فیلنامه برای استیون زایلیان
2-(جوایز اسکار)
- بهترین فیلم
- بهترین کارگردانی برای استیون اپیلبرگ
- بهترین فیلنامه برای استیون زایلیان
- بهترین فیلمبرداری
- بهترین تدوین
- بهترین موسیقی متن برای جان ویلیامز
- بهترین کارگردان هنری
نقدفیلم
فهرست شیندلر شانزدهمین فیلم اسپیلبرگ به عنوان کارگردان و اولین فیلمی است که برای آن اسکار میگیرد. هم اسکار بهترین کارگردانی و هم اسکار بهترین فیلم (چون خود او یکی از تهیه کنندگان بوده). اسپیلبرگ سومین و در واقع آخرین اسکارش را ۵ سال بعد بخاطر کارگردانی نجات سرباز رایان دریافت کرد. ولی طبق نظر سنجی سال ۲۰۰۵ مجله تایم، فهرست شیندلر همچنان محبوب ترین فیلم اسپیلبرگ است.
کتابی که این فیلم بر اساس آن ساخته شده، در سال ۱۹۸۲ منتشر شد. سید شاینبرگ، یکی از مدیران یونیورسال، همان زمان حقوق کتاب را خرید و آن را به اسپیلبرگ داد تا بلکه روزی کارگردانی کند. اما این طرح مسکوت ماند تا اواخر دهه ۸۰ که اسپیلبرگ کارگردانی را به مارتین اسکورسیزی پیشنهاد کرد که او نپذیرفت و همچنین رومن پولانسکی و بیلی وایلدر نیز از قبول ان سر باز زدند. (دلایلش در قسمت حواشی فیلم) و نوبت به خود اسپیلبرگ رسید. او فیلمبرداری را درست بعد از اتمام فیلمبرداری پارک ژوراسیک، در لهستان آغاز کرد و از طریق ماهواره با دستیارش جرج لوکاس روی مراحل بعد از فیلمبرداری آن فیلم کار میکرد.
فهرست شیندلر نقطه اوج فیلمسازی اسپیلبرگ است، فیلمی که تمام توان و نیرویش را برای آن صرف کرد. از تمام امکانات موجود برای بهتر ساخته شدن فیلم استفاده کرد؛ با آن که او و گروهش را به آشویتز راه ندادند، دکوری ساخت مانند همان اردوگاه مرگ آشویتز. رنگ فیلم را خود سیاه و سفید انتخاب کرد تا هم زمانش مانند آن دوران شود و هم سیاهی و تیرگی آن دوران را نشان دهد.
بازی های فیلم در اوج خود است، مخصوصا بازی بن کینگزلی در نقش ایتزاک اشترن. او با آن دستپاچگی ها و پی گیری های سرسختانه اش، نقش اش را به بهترین شکل ممکن ایفا نموده است. لیام نیسن هم نقش اش را به خوبی ایفا میکند؛ چشمان نافذ و نگاه های منقلبش در لحظه های مختلف تماشاگر را نیز منقلب میکند و در لحظه اوج بازی اش، در انتهای فیلم و قبل از رفتنش از کارخانه، کمتر کسی را با چشمان بیاشک رها میکند. و در نقطه مقابل او، رالف فاینس، شرورانه ترین بازی اش را ارائه داد: یک شیطان مجسم، گوئی خود آمون گوت سادیست و جنایتکار به این دنیا بازگشته است بطوریکه تماشاگر با تمام وجود از او نفرت پیدا میکند. در درجات بعدی بازی کارگر ها هم بینقص جلوه میکند. تک تک آنها ترس از مرگ و جداکردن خانواده شان از یکدیگر را، با بازی های احساسی نشان میدهند و سهم عمده ای در همدردی تماشاگران با وضعیتشان دارند. گروه شش نفره انتخاب بازیگران از پس این کار به خوبی برآمده است.
بسیاری از موفقیت فیلم به موسیقی فیلم بر میگردد. تم فراموش نشدنی و محزون جان ویلیامز همراه با نوای ویولن ایتزاک پرلمن، تاثیرگذاری فیلم در صحنه های گوناگون را دوچندان کرده و کمترین اثرش بر تماشاگر، منقلب کردن اوست. موسیقی فیلم با قاطعیت اسکار بهترین موسیقی متن را گرفت و تا به امروز جان ویلیامز نتوانسته کاری بهتر از آن را ارائه دهد و آن اسکار با وجود نامزدی های چندباره تا به امروز، آخرین اسکارش بوده است.
فیلبرداری فیلم نیز در اوج قرار دارد. کامینسکی، تصاویر بینظیری ارائه کرده که همراه با تدوین عالی مایکل کان، اثرگذاری فیلم را چند برابر میکند. صحنهای مانند کشتن نوجوانی که نتوانسته بود وان حمام گوت را تمیز کند را به یاد بیاورید، صحنه اول از حمام گوت است که او در جلوی آینه سعی در تمرین بخشش دارد، کات میشود به نوجوان که تیر در کنار پایش به زمین میخورد بعد از چند ثانیه تیری در کنار آن یکی پایش به زمین میخورد، کات میشود به اشترن که در حرکت است و بعد ۲ ثانیه او از کنار جسد نوجوان عبور میکند. هماهنگی کامل بین فیلمبردار و تدوینگر. یا آن صحنه که گوت در زیر زمین مشغول کتک زدن هلن است و در بالا میهمانی ای به راه. ثانیه ای از خنده ها و موسیقی مهمانی پخش میشود و ثانیه بعد گوت در حال کتک زدن هلن است. ترکیبی از خوشبختی و بدبختی، در بهترین نوع خود. ۴۰ درصد از فیلمبرداری فیلم با دوربین های دستی فیلمبرداری شد، به همین علت تصویر تقریبا یک سر و گردن از سر بازیگرها پایین تر است و به علت قدبلندی بیش از اندازه لیام نیسن و این طرز فیلمبرداری، او به مثابه یک خدا برای تماشاچی معرفی میشود، فردی که از بالا نگاه میکند و بقیه برای گرفتن کمک به بالا نگاه میکنند. تکنیکی بکر. تعجب آور نیز نبود که اسکار بهترین فیلمبرداری و بهترین تدوین نیز به فهرست شیندلر رسید.
فیلمنامه به بهترین نحو از روی کتاب پیاده شده است، کتابی که بر حسب یک اتفاق ساده نوشته شد. توماس کنیلی به علت پاره شدن دسته چمدانش در راه فرودگاه برای بازگشت به کشورش، استرالیا، در بورلی هیلز توقف کرد تا از فروشگاهی چمدانی نو بخرد، صاحب فروشگاه لئوپولد ففربرگ پیج، یکی از یهودی های شیندلر بود که دو کابینت در مغازه اش را با اسناد آن دوران پر کرده بود و برای هر نویسنده ای که به مغازه اش میآمد، داستان زندگی اش را تعریف میکرد. و کنیلی، با شنیدن حرفهای او تصمیم به نوشتن کتاب کَشتی شیندلر کرد که فیلمنامه از آن اقتباس شده است. اقتباسی کامل و بینقص که تغییر شخصیت شیندلر را به بهترین نحو به روی کاغذ برده است.
اتفاقا همین تغییر شخصیت شیندلر مهمترین نکته فیلم است، فردی که ظاهرا دلیلی نداشت جز به خود به کس دیگری فکر کند. او حتی به خاطر هوس بازیهایش، حاضر به زندگی مداوم با زنش نشد. اما او به تدریج عوض میشود، حاضر میشود به خاطر نجات جان کارگرانش میلیون ها مارک صرف کند. کاری که تصورش هم ساده نیست. و از همسرش درخواست زندگی مشترک دوباره را میکند، مکملی ظاهرا ساده برای تغییر هدف مادی اولیه. و تمام این دگرگونی ها را اسپیلبرگ با مهارت خاصی به تصویر کشیده است.
فیلم صحنه های تاثیرگذار بسیاری دارد:
از صحنه ای که شیندلر ساعت خود را از دستش باز می کند و به استرن (دستیار خود) می دهد تا به شخص دیگری داده و او پیرمرد و پیرزنی را از یکی دیگر از شهرها به کارخانه بیاورد،
صحنه صحبتش با هلن در زیر زمین خانه فرمانده اردوگاه،
صحنه بحث با سرباز و افسر مربوط به قطاری که دستیار او را اشتباه سوار کرده اند و اقتداری که نشان می دهد،
صحنه ای که با فرمانده اردوگاه درباره خونریزی هایش به طور غیرمستقیم صحبت می کند و سعی می کند طبع او را تغییر دهد،
صحنه ای که در حال تهیه لیست کارگران اردوگاه است و مدام تلاش می کند تا لیست را بیشتر کند،صحنه که می بیند کارگرانی از کارخانه او که توسط نازی ها در حال انتقال به ناکجاآباد هستند تشنه اند و شلنگ آب را به دست می گیرد تا به آن ها آب دهد،
صحنه ای که در شب اتمام جنگ همه کارگران و ارتش را در سالن جمع می کند و برای آن ها سخنرانی می کند و در انتها از نظامیان می خواهد که بدون دست زدن به کشتار آنجا را ترک کنند،
و سرانجام، یکی از تاثیرگذارترین صحنه های فیلم ... جایی که شیندلر می خواهد کارخانه را ترک کند و به استرن می گوید : چقدر پول هدر دادم... میتونستم آدمای بیشتری رو بیارم. این ماشین! آمون برای این ده نفر بهم میداد... (به سنجاق سینه آرم نازی اشاره میکند) این نشان! این طلاست. با این میشد دو نفر دیگه رو بیارم. این میتونست دو نفر دیگه رو نجات بده! (به گریه میافتد) یا حد اقل یه نفر دیگه رو! یک انسان اشترن! یک انسان دیگه!
و دیگر دیالوگ های ماندگاری از فیلم
شیندلر: (خطاب به آمون گوت) این قدرته آمون! اگر اختیار کشتن رو داشته باشی اما ببخشی! این قدرته!
اشترن: به زبان هیپرو نوشته شده. نوشته هرکس که جانی رو نجات بده گویی همه دنیا رو نجات داده.
فهرست... بهترین فیلم دهه ۹۰ و یکی از ده فیلم برتر تمام دوران محسوب میگردد اسپیلبرگ با بازسازی بیپرده جریانات ووقایع و همچنین ناتورالیسم خشنش در این اثر ، راه را برای فیلمسازان دیگری که طرح ساختن فیلمی را فقط در دهنشان میپروراندند باز کرد. روبرتو بنینی، زندگی زیباست را ساخت؛ کاستا گاوراس، آمین و سرانجام، رومن پولانسکی پیانیست را.
نقدی دیگر بر این فیلم بقلم راجر ایبرت منتقد مشهوررا نیز در ذیل مطالعه کنید:
مترجم:حسین توتونچی(سایت نقدفارسی)
اگر اسکار شیندلر یک قهرمان عادی بود که برای عقایدش مبارزه می کرد، امروز توصیف کردن او اینقدر مشکل نبود. ویژگی هایی شخصیت او از جمله اعتیاد به الکل، قماربازی، داشتن چندین معشوقه، طمع زندگی او را تبدیل به یک معما کرده است.
ما درباره ی شخصیتی صحبت می کنیم که با آغاز جنگ جهانی دوم به امید پول دار شدن به کشور لهستان رفت تا با راه اندازی کارخانه هایی که کارگرانشان یهودی بودند به اهداف خود برسد. در پایان جنگ او بارها زندگی خود را به خطر انداخت و تمامی ثروت خود را برای دور نگه داشتن یهودی ها از دستان بیرحم آلمانها خرج کرد. او برای ماه های متمادی به آلمان ها رشوه می داد تا کارگران یهودی را به جای سوزاندن در کوره ها به او بسپارند تا در کارخانه ی او برایش کار کنند. کارخانه ساخت گلوله توپ برای ارتش آلمان، کارخانه ای که در تمام دوران فعالیتش حتی یک محصول قابل استفاده برای ارتش آلمان تولید نکرد.
سوال اینجاست که چه چیزی او را متحول کرد؟ -چرا در حالتی که می توانست مثل هزاران نازی دیگر از موقعیت ایجاد شده به نفع خودش استفاده کند و ثروت عظیمی را برای خود و بعد از جنگ پس انداز کند این کار را نکرد؟ چرا به جای یک جنایتکار جنگی او تصمیم گرفت یک انسان باشد؟ و این استیون اسپیلبرگ است که تصمیم می گیرد در فیلمش پاسخی به این سوال ندهد. هر پاسخ احتمالی به این سوال بسیار ساده، ابتدایی به نظر می رسد و البته توهینی به زندگی رمزآلود شیندلر. هولوکاست طوفان کشنده ای بود که با نژاد پرستی و دیوانگی درهم آمیخت. شیندلر توانست در گوشه ای از جنگ که او در آن حضور داشت بر این نیروی اهریمنی فایق آید ولی به نظر می رسد که او برای اتفاق های مرموزی که برای خودش می افتاد هیچ برنامه ای نداشت. در این فیلم که بهترین کار اسپیلبرگ تا به امروز است. او موفق شد داستان شیندلر را بدون استفاده از فرمول ساده تخیل به بهترین شکل به نمایش درآورد.
این فیلم 184 دقیقه ای مثل تمام فیلم های بزرگ دیگر به نظر کوتاه می آید. فیلم با معرفی شیندلر (لیام نسون)، به عنوان مردی قدبلند و جذاب آغاز می شود. او همیشه لباس های گرانقیمت می پوشد و اغلب اوقات مشغول خرید مشروب و خاویار برای سران نازی است. همچنین او یک نشان آلمان نازی را با افتخار روی کت خود چسبانده است. اسکار شیندلر دوست دارد که با افسر ارشد نازی عکس یادگاری بیاندازد. وی فرد با نفوذی است که در بازار سیاه افراد زیادی را می شناسد و تهیه اقلام نایاب مثل سیگار، نایلون و مشروب برای او کار ساده ای است. سران نازی از ایده باز کردن کارخانه ای که به ارتش آلمان کمک کند و همچنین بتواند برای آلمان ها آشپزی کند استقبال کردند. چه ایده ای بهتر از استخدام یهودیان، چرا که حقوق آنها بسیار پایین است و بدین صورت شیندلر سریعتر پولدار می شود.
قدرت شیندلر در فریب، رشوه و دروغ گویی به سران نازی است. او هیچ چیزی در مورد راه اندازی کارخانه نمی داند به همین دلیل یک حسابدار یهودی به نام ایزاک استرن (بن کینگزلی) را استخدام می کند تا کارهای او را انجام دهد. استرن در خیابانهای کراکو می گردد تا یهودیان را برای شیندلر استخدام کند.
چون محیط کارخانه از محیط جنگ جدا است کسانی که در آن کار کنند شانس بیشتری برای زندگی دارند. رابطه ی استرن و شیندلر توسط اسپیربرگ به صورت مرموزی محکم می شود. در ابتدای جنگ تنها هدف شیندلر بدست آوردن پول و در انتهای آن حفظ جان کارگران یهودی اش است. ما می دانیم که استرن این موضوع را می داند اما در کل فیلم صحنه ای که استرن و شیندلر این موضوع را بیان کنند، وجود ندارد شاید بدلیل اینکه گفتن حقیقت میتواند منجر به مرگ هر دوی آنها بشود...
قدرت اسپیلبرگ در تمام صحنه های فیلم واضح است. فیلم برداری فیلم را استرن زاییلیان به عهده دارد و نمایش نامه فیلم بر اساس داستان توماس کنالی از روی یک ملودرام تبعیت نمی کند. در عوض اسپیلبرگ سعی کرده است که از یک سلسله اتفاقات واضح و بدون جلوه های ویژه استفاده کند و به کمک همین حوادث ما می فهمیم که چقدر دنیای شیندلر مرموز است.
ما همچنین شاهد یک هولوکاست وحشتناک هستیم. اسپیلبرگ به ما فرمانده آلمانی را معرفی می کند که مسئول کمپ نازی هاست، فردی بیمار به نام گود (رالف فلنس) که نماد کامل یک شیطان است. از بالکون ویلای خود که بر حیاط کمپ اشراف کامل دارد برای تمرین تیراندازی یهودیان را هدف قرار می دهد. (شیندلر این فرصت را پیدا می کند که در یک مهمانی بی ارادگی گئود را در قالب یک مثال به رخش بکشد و این کار را آنقدر واضح انجام می دهد که بیشتر شبیه به یک توهین است).
گئود از آن دسته آدم هایی است که خودشان ایده ای را پایه گذاری می کنند ولی خودشان را از آن مستثنی می دانند. او آلمانی های دیگر را به کشتن یهودیان ترغیب می کند و خودش دختر یهودی زیبایی را به نام هلن را به عنوان خدمتکار انتخاب می کند و به مرور زمان عاشقش می شود. این تنها ظاهر زیبای هلن است که باعث زنده ماندش می شود. نیازهای شخصی گئود برایش از همه چیز مهم تر است، از مرگ و زندگی، درست و اشتباه. با بررسی شخصیت او ما متوجه می شویم که نازی ها تنها به واسطه ی افرادی مانند جفری داهمر که قدرت فکر کردن داشتند توانستند تا حدودی به اهداف خود برسند.
اسپیلبرگ تصمیم گرفت به سبک فیلم های مستند، این فیلم را سیاه و سفید فیلم برداری کند (تمام اتفاق هایی که در کارخانه شیندلر رخ میدهد واقعی هستند). او نشان می دهد که شیندلر چطور با سیستم دیوانه وار نازی ها مبارزه می کند. موفقیت های این فیلم حاصل کار همزمان کارگردانی، داستان پردازی، تدوین و هدایت سیاهی لشکر آن هستند. اما اسپیلبرگ کارگردانی که ما او را به واسطه صحنه های به یاد ماندنی و پرهزینه اش می شناسیم، در عمق داستان محو می شود. نسون و کینگزلی و دیگر هنرپیشگان فیلم نیز همگی به یک سمت و جدا از ظهور قابلیت های شخصی به اجرای یک شاهکار می پردازند.
در انتهای فیلم صحنه های فوق العاده ایی را شاهد هستیم. دیدن افراد واقعی که شیندلر آنها را نجات داد زیبایی این فیلم را دو چندان می کند. در انتهای فیلم یادداشتی وجود دارد که به ما می گوید تعداد افرادی که شیندلر آنها را نجات داد با احتساب خانواده هایشان بیش از 6000 نفر است و یهودیان لهستان امروزه 4000 نفر می باشند. درسی که از این فیلم می گیریم این است که شیندلر به تنهایی بیش از یک کشور برای نجات جان یهودیان تلاش کرد. پیام فیلم این است که یک مرد در مواجهه با هولوکاست هر کاری که توانست کرد در جایی که دیگران تنها نظاره گر بودند. می توان فهمید که تنها یک مرد افسانه ای، بدون فکر و بی توجه به خطر، یک مرد حیله گر و بدون نقشه می توانست کاری را که اسکار شیندلر کرد را انجام دهد. هیچ مرد عاقل و با تجربه ایی تا این حد پیش نمی رود!
کسب چند تجربه از (فهرست شیندلر)
منبع :سوره مهر
▪ تجربهی ۱: رنگ، حرکت دوربین
«فهرست شیندلر» اثر تلخ و سیاهی دربارهی جنایات نازیها و کورههای آدمسوزی آنهاست؛ گرچه به نظر میرسد کارگردان با تأکید بر اتفاقات خاص و نوع پردازش موضوع و نیز با بهرهگیری از همذاتپنداری تماشاگر قصد داشته به توجیه صهیونیسم بپردازد، اما فیلم به عنوان یک اثر هنری دارای ویژگیهای برجستهیی است.
استفاده از رنگ سیاه و سفید و پرهیز از حرکات متعارف دوربین (حرکت روی سهپایه یا تراولینگ و ...) و رویکرد به فیلمبرداریِ روی دست باعث خلق فضاهای مستند در اثر شده و این دو عامل (رنگ سیاه و سفید و حرکات روی دست دوربین) نقش مهمی در انتقال حس حاکم فیلم و القای مفهوم مورد نظر فیلمساز دارند.
▪ تجربهی ۲: لحظات شاعرانه
- صحنهی زیبای بارش خاکستر سرد و سوختهی دهها هزار اسیر به همراه دانههای برف بر شهر سرد و یخزدهی کراکوو
- سکانس پایانی فیلم؛ اهدای هدیهیی از طرف ۱۱۰۰ کارگر (اسیر) به اسکار شیندلر، حلقهیی که از طلای دندانهای خود ساختهاند و جملهیی زیبا با این مضمون روی آن حک کردهاند: «آن کس که جانی را نجات دهد جهانی را نجات داده است».
این صحنهها با پرداختی شاعرانه که کنتراست شدیدی با لحن گزنده و تلخ فیلم دارد بهشدت اثرگذار هستند. لحظات ناب سینما همچون قطعاتی شاعرانه در بطن آثار میدرخشند و هرگز از حافظه پاک نمیشوند.
▪ تجربهی ۳: رنگ، طراحی لباس
طراحی لباس و همچنین رنگ، به شیوهیی بسیار بدیع و نو در یکی از سکانسهای فیلم مورد استفاده قرار گرفتهاند. اسکار شیندلر از فراز تپهیی شاهد دستگیری و قتل عام مردم کراکوو توسط نازیهاست؛ در این میان در حالی که شیوهی فیلمبرداری و ثبت تصاویر سیاه و سفید است، دختربچهیی با لباس سرخ به چشم میخورد که موج جمعیت او را نیز همراه با خود به جلو میبرد. رنگ لباس دختربچه در این صحنه نمادی از حضور حیات و زندگی است که در کوران مرگ و تباهی جریان دارد. دختربچه در نهایت خود را از سیل جمعیت رها میسازد و برای گریز از مرگ زیر تختخوابی در یک خانهی متروک پناه میگیرد.
▪ تجربهی ۴: ایجاز
در فضای وحشتزا و مرگبار اردوگاه پلازف در شهر کراکوو، در اوج منحنی مرگ و وحشت، عشق چند ثانیهیی خود را به نمایش میگذارد؛ این چند ثانیه حکم قطرهی آبی را در کویری سوزناک دارد و به همان اندازه اثرگذار است. یک زن و فرزند خردسالش با سوت زدن از پشت سیمهای خاردار مرد زندگیشان را متوجه خود میکنند. نگاههای عاطفی این سه نفر با ورود آمون گوئت و قرار گرفتن اسبش در فاصلهی بین آنها قطع میشود. لذت آن چند ثانیه تنها با ورود مردی سوار بر اسب به تلخی عظیمی تبدیل میگردد و این یکی از رازهای سینماست؛ توانایی تغییر احساسات تماشاگر فقط در عرض چند ثانیه ...
▪ تجربهی ۵: ایهام، فضاسازی
در یکی از سکانسهای فیلم، تراژدی سرنوشت اسرای اردوگاههای نازی به اوج خود میرسد. زمانی که پزشکان آلمانی مشغول تفکیک اسرا برای انتقالشان به آشویتس - کورهی آدمسوزی - و یا ادامهی کار در اردوگاه - مرگ تدریجی - هستند، اتفاقی در کمپ زنان به وقوع میپیوندد؛ زنان برای این که سرحال و جوان به نظر بیایند تا از این طریق از آشویتس نجات یابند، سر و صورتشان را تمیز کرده و یک عده از آنها با مالیدن خون خود به روی گونه و لبهایشان سعی میکنند خود را سرزندهتر از دیگران نشان بدهند. تلاش انسان برای زنده ماندن (در هر شرایطی و به هر قیمتی) در این فضاسازی به بهترین، زیباترین و در عین حال دردناکترین و زجرآورترین شکل ممکن نمود مییابد.
▪ تجربهی ۶: طراحی صحنه، میزانسن
آمون گوئت (افسر نازی) صبح از خواب بیدار میشود، به بالکن خانهاش که مشرف به اردوگاه است میرود و لحظهیی بعد با اسلحهی دوربیندار خود به شکار اسرا میپردازد؛ طراحی صحنه و میزانسن خوب این سکانس، که بازی خونسردانهی «رالف فاینز» در نقش گوئت بر میزان تأثیر آن افزوده، القاکنندهی مفاهیم خاصی است. آمون گوئت در بالکن مشرف به اردوگاه همچون عقابی تیزچشم و تیزچنگ (با آن اسلحهی دوربیندارش) بر فراز سر شکار خود که اسرای اردوگاه نقش آن را بازی میکنند ایستاده و هر از گاهی یکی از آنها را انتخاب کرده و میکشد؛ در این میان، تلاش سخت اسرا برای فرار از تیررس او تکاندهنده است .
(
(عکسی از شیندلر واقعی)