تصویری آرمانگرایانه ازهنر متعالی
[ ]
تریلر چهار فیلم جدید هالیوود(دانلود)
نظرات

 (برای شروع دانلود، روی کلمه "تریلر" کلیک کنید)

تعداد بازدید از این مطلب: 6731
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

چهار شنبه 17 دی 1393 ساعت : 11:20 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
آیا من فتوژنیک هستم؟
نظرات

آیامن فتوژنیک هستم؟

اگر نمیدانید یا مطمئن نیستید حتما" مروری بر این نوشتار داشته باشید

گردآوری و تدوین :مهرداد میخبر

***********************************************************************************

درفرهنگ لغت عمید معنای فتوزنیک اینگونه تعریف شده است:

[fotoženik] چهره‌ای که دارای قابلیت‌های ویژه در عکاسی یا سینما باشد.

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

در عکاسی به سوژه‌های خوش عکس فتوژنیک گفته می‌شود، هر عکاسی بعد از زمانی کوتاه به این نتیجه می‌رسد که بعضی از سوژه‌های فتوژنیک و برخی دیگر فتوژنیک نیستند، سوژه‌های فتوژنیک دارای ویژگی‌هایی هستند که در این مبحث به آنها پرداخته ایم.


همواره احتمال گرفتن عکس خوب از سوژه‌های جاندار و یا غیرمعمولی بیشتر از سوژه‌های بیجان و سوژه‌هایی است که بارها از آنها عکاسی شده است. سوژه‌هایی که می‌توان از آنها به صورت کلوزآپ (نمای نزدیک) عکس گرفت، از سوژه‌های درهم و مغشوش فتوژنیک‌ترند. به طور کلی می‌توان گفت: سادگی، نظم و وضوح از ویژگی‌های اصلی سوژه‌های فتوژنیک است. بنابراین چنانچه سوژه‌ای فوق‌العاده پیچیده باشد، باید ابتدا تمامی آن را در یک عکس و سپس بخش‌های مختلف و یا جزییات آن را به وسیله چند کلوزآپ  نشان داد.

درصورتی که امکان گرفتن عکس‌های متعدد وجود نداشته بایدعصاره سوژه را با عکاسی از بخشی از آن به نمایش گذاشت. به عنوان مثال به جای گرفتن عکسی تمام‌نما از یک نمایشگاه اتومبیل، با گرفتن یک کلوزآپ از جلوی یک اتومبیل زیبا و ناواضح نشان دادن بقیه نمایشگاه در زمینه عکس، حالت و گویایی عکس را حفظ کرد.

وجود خطوط مشخص و متمایز فرم عکس را تقویت می‌کند و نمایش جزییات در عکس به عکاس امکان می‌دهد تا یکی از باارزش‌ترین خصوصیات عکاسی یعنی دقت را که برتر از سایر تکنیک‌های گرافیکی است به کار گیرد. همچنین بافت سوژه می‌تواند ویژگی‌های سوژه و جنس آن را «چوب، سنگ، چرم، پوست و...» را نشان دهد، به خاطر داشته باشید سطحی که بافت آن مشخص نیست، روح ندارد.
استفاده ریتمیک از یک فرم یا تکرار فرم‌های مشابه در ساخت و ساز عکس و یکپارچگی طرح آن تأثیر فراوان دارد و با استفاده از این موضوع می‌توانید بر گیرایی عکس‌هایتان بیفزایید.
در عکاسی از موضوع‌های فتوژنیک، لنزهای تله فتو نسبت به لنزهای نرمال و واید برتری دارند، زیرا عکاس را وادار می‌کند تا از سوژه فاصله بیشتری بگیرد و سبب شود که تناسب ابعاد حقیقی سوژه تا حد زیادی حفظ شود. اصولاً کلوزآپ‌ها  از عکس‌های تمام‌نما جالب‌ترند، چون سوژه را دقیق‌تر و در مقیاس بزرگ‌تر نشان می‌دهند. درخصوص نورپردازی در سوژه‌های فتوژنیک نور پشت دراماتیک‌ترین شکل نورپردازی بوده و هم از لحاظ زیبایی و هم از حیث قدرت بر نور جلو یا پهلو برتری دارد.

آیا تو فتوژنیکی؟!!

 شاید این جمله را بسیار شنیده باشید : «من همیشه بدعکسم!» اگر شما نیز جزو کسانی هستید که مرتب این جمله را تکرار می کنند این مطلب برای شماست. البته هیچ کس نیست که بگوید دوست ندارد عکس ها و فیلم هایش زیبا شود و همه به دنبال راهی هستند که همیشه عکس و فیلمی زیبا داشته باشند. شاید این سوال برای خیلی از ما پیش آمده است که چرا چهره مان در عکسی که در آتلیه عکاسی گرفته ایم خیلی زیباتر از عکسی می شود که خودمان با دوربین موبایل یا خانگی مان گرفته ایم، هر دو عکس که از یک چهره گرفته شده است. شاید یکی از اصلی ترین تفاوت های بین یک عکس زیبا و یک عکس بد، رنگ و تن پوست است.

چرا بعضی ها خوش عکس اند؟

***********************

فقط نورپردازی و زاویه دوربین نیست که روی خوش عکس بودن شما تاثیر دارد، شاید خودتان هم تجربه کرده باشید که بعضی اوقات وقتی بعضی از لباس های خاص را می پوشید در عکس ها خیلی زیباتر می افتید یا بعضی از رنگ ها روی چهره تان اثری ویژه دارند و وقتی آن رنگ را می پوشید همه اطرافیان زیباترشدن تان را یادآور می شوند و این جمله را زیاد می شنوید که : «امروز چه زیبا شده ای» اما بعضی از رنگ ها هم هستند که چهره را بی حال نشان می دهند و وقتی لباسی با آن رنگ را می پوشید انگار رنگ تان گرفته می شود به خصوص اگر رنگ آرایش تان نیز مناسب نباشد. به طور کلی رنگ و تن چهره در زیبایی ظاهر شما تاثیر بسیاری دارد و شما می توانید به راحتی با کمی تغییر در رنگ لباس یا رنگ آرایش تان زیبایی چهره تان را بیشتر کنید. اگر رنگ پوست تان یکنواخت نباشد به خوبی در عکس یا فیلم مشخص می شود و زیبایی چهره شما را کاملا خراب می کند.

نور سفید صورت را سبز می کند

***********************

شاید تا به حال متوجه شده باشید که نور مهتابی و فلورسنت کمی رنگ پوست را سبز نشان می دهد، اگر رنگ پوست شما گرم باشد زیر نور سفید یعنی مهتابی و فلورسنت سبز به نظر خواهد رسید. به هیچ وجه برای پوشاندن لک ها و جوش های قرمز از مقدار زیادی آرایش استفاده نکنید. بسیاری از کرم پودرها و پوشاننده های پوست میزانی رنگ سبز دارند، چون رنگ سبز می تواند رنگ قرمز جوش ها و لک ها را به خوبی بپوشاند بنابراین اگر قرار است فیلم شما زیر نور سفید باشد، کرم پودرهای روی صورت می توانند کاملا یکنواختی رنگ پوست را از بین ببرند و صورت شما سبزتر هم به نظر برسد.

رنگ پوست تان گرم است یا سرد؟

**************************

اول از همه باید تعیین کنید که رنگ پوست شما گرم است یا سرد؛ برای فهمیدن این موضوع باید به رگ های زیر پوستی روی ساعدتان نگاه کنید، اگر این رگ ها آبی باشند رنگ پوست شما سرد است و اگر این رگ ها سبز باشند رنگ پوست شما گرم است، شما باید براساس تن و رنگ پوست خود رنگ لباس تان را انتخاب کنید، رنگ های انتخابی شما می توانند در کامل کردن چهره شما نقش بسزایی داشته باشند. افرادی که رنگ پوست شان سرد است یعنی در رنگ پوست آنها تن آبی وجود دارد و بهتر است به دنبال زیورآلاتی باشند که درخشان و براقند درحالی که افرادی که رنگ پوست شان گرم است یعنی در رنگ پوست آنها تن زرد وجود دارد. بهتر است به دنبال جواهراتی مات و زرد باشند، همچنین رنگ قرمز و سبز نیز می تواند رنگ چهره شما را زیباتر نشان دهد.

بهترین رنگ ها برای افراد با رنگ پوست گرم  و

بهترین رنگ ها برای افراد با رنگ پوست سرد

**********************************

افراد مختلف معمولا برای عکس گرفتن آرایش بیشتری می کنند، این کار اشکال ندارد ولی باید حواس تان باشد که مبادا آرایش، صورت تان را از حالت طبیعی دور کند چون یک صورت مصنوعی در عکس هم زیبا نخواهد بود.

رنگ آرایش را چگونه انتخاب کنید

***************************

رنگ آرایش تاثیر زیادی در خوب افتادن شما در فیلم و عکس دارد و شما باید براساس رنگ نوری که قرار است در فیلم یا عکس گرفته شود، رنگ آرایش را انتخاب کنید اگر برای تان امکان دارد قبل از فیلم و عکس زیر همان نور بروید و آرایش خود را کنترل کنید تا بفهمید دقیقا در فیلم چگونه می افتید و درصورت لزوم رنگ آرایش را عوض یا اصلاح کنید. در نور طبیعی، نباید از کرم پودر زیاد استفاده کنید اما اگر قرار است زیر نور پرژکتورها فیلم و عکس بگیرید کرم پودر صورت، پوست شما را یکنواخت تر نشان می دهد البته باید رژگونه و رژ لب شما نیز نسبتا پررنگ باشند.

اگر نمی دانید در چه نوری فیلم می گیرند

*******************************

اگر نمی دانید با چه نوری قرار است از شما فیلم و عکس گرفته شود نگران نشوید، در این حالت نیز می توانید خود را آماده کنید، کافی است بدانید صورت شما نباید براق به نظر برسد. به همین دلیل اول از همه صورت تان را به خوبی بشویید و تمیز کنید و بعد برای این که منافذ پوستی کوچک تر به نظر برسند یک کرم سفت کننده (لیفتینگ) به پوست بزنید، می توانید به جای کرم سفت کننده از سفیده تخم مرغ استفاده کنید و بعد از کرم پودری استفاده کنید که دقیقا رنگ پوست طبیعی خودتان است و روی آن یک پنکک هم رنگ بزنید. پوست هایی که به طور طبیعی چرب هستند معمولا در فیلم و عکس چرب تر از حد واقعی به نظر می رسند، به همین دلیل این افراد باید از میزان بیشتری پنکک برای پوشاندن چربی ها و براقی های روی صورت استفاده کنند.

فلانی خیلی فتوژنیک است!/رازهای زیباتر شدن در عکس

هر زمان آماده باشید

*****************

این روزها که همه موبایل دارند ممکن است هر جایی از شما عکس بگیرند پس شما باید همیشه آماده باشید. اول از همه این که باید بدانید اصلا مهم نیست پوست شما چه تن و رنگی دارد بلکه مهم این است که کاری کنید پوست تان براق به نظر نرسد به همین علت نباید آرایش های براق و درخشان داشته باشید. افراد مختلف معمولا برای عکس گرفتن آرایش بیشتری می کنند، این کار اشکال ندارد ولی باید حواس تان باشد که مبادا آرایش، صورت تان را از حالت طبیعی دور کند چون یک صورت مصنوعی در عکس هم زیبا نخواهد بود. علاوه بر این ها چشم ها و لب ها نیز نقش بسزایی در زیبا افتادن عکس شما دارند اما آرایش این ۲ باید برعکس باشد یعنی یکی کم رنگ و دیگری پررنگ.

 

بهترین لبخندتان را بشناسید

*********************

با این که همه لبخندها در یک محل (دهان) ایجاد می شود اما بعضی از لبخندها موجی روی صورت تان ایجاد می کند که باعث می شود چشمان تان هم احساس تان را ابراز کند. اگر حال و حوصله ندارید و دلیلی هم برای خندیدن یا لبخند زدن نمی بینید، وقتی کسی لنز دوربین را به سمت تان می گیرد، یک لبخند مصنوعی تحویل عکاس می دهید. اگر بقیه آدم های توی عکس، واقعی لبخند زده اند یا می خندند، مطمئن باشید که این لبخند مصنوعی و یخ زده تان حتما عکس تان را نازیبا می کند.

پس برای این که در عکس خوب بیفتید، به عکس های قبلی خودتان نگاهی بیندازید و ببینید که کدام لبخند به صورت تان بیشتر می آید. حتما موقعیت را درنظر داشته باشید و یاد بگیرید که آن لبخند را تقلید کنید تا هر موقع دوربین هویدا شد بتوانید دقیقا همان لبخند را روی صورت تان بنشانید.

راههائی برای فتوژنیک شدن

کسی خوش عکس است یعنی می داند چگونه خود را در مقابل دوربین بیاراید که زیباتر از همیشه جلوه کند و می داند چه حالتی به چهره اش دهد و چه رنگی بپوشد و چطور آرایش کند تا عکس هایش خوب شود. بله درست متوجه شدید، برای خوش عکس تر شدن می توان کارهای زیادی انجام داد مثلا سراغ رنگ های خاصی رفت و به روش خاصی آرایش کرد.

رژگونه براق ممنوع

*****************
برای گونه ها به هیچ عنوان سراغ پودرهای براق کننده نروید، بهتر است به جای آن از رژگونه ای مات استفاده کنید؛ اگر دوست داشته باشید، می توانید برای پلک چشم ها از سایه ای درخشنده استفاده کنید البته نه آنقدر درخشنده که طبیعی بودن چهره را تحت تاثیر قرار دهد.

این یک بار به spf احتیاجی ندارید

**************************
اگر می خواهید عکس های زیبایی داشته باشید کرم گریم و کرم پودر شما نباید حاوی spf باشد چراکه فرمول هایی که حاوی مواد ضدآفتاب و spf هستند هنگام فلاش زدن دوربین نور را انعکاس می دهند و در نتیجه حالت چهره را شبیه روح می کنند. می توان گفت تنها جایی که نیازی به ضدآفتاب ندارید هنگام عکس گرفتن است.

اهمیت خط چشم

***************
وقتی برای عکس گرفتن خط چشم می کشید کار را از وسط پلک آغاز کنید و تا گوشه خارجی چشم ادامه دهید. لازم نیست روی پلک بالا یک خط چشم سراسری بکشید چراکه باعث می شود چشم های شما در عکس کوچک تر جلوه کنند. برای پلک پایین هم سراغ خط چشم نروید، توصیه می کنیم با سایه ای تیره رنگ (نه مشکی) روی خط پلک پایین را با برس مخصوص تیره کنید. یادتان باشد که سیاه کردن داخل چشم هم باعث کوچک تر به نظر رسیدن آنها می شود.

 کرم گریم را فراموش نکنید

********************


کرم های گریم یا به اصطلاح پرایمرها برای حفظ آرایش ضروری هستند؛ این مواد همانند لایه ای پایه ای هستند که در مانیکور روی ناخن ها می زنند. اگر می خواهید در عکس ها پوست تان صاف و یکنواخت به نظر برسد حتما قبل از آرایش کردن پرایمر را فراموش نکنید، وقتی آرایش روی این مواد قرار می گیرد به راحتی دست خورده نمی شود و شکل اولیه خود را حفظ می کند. البته یادتان نرود که نوع پرایمر در سلامت پوست تاثیر زیادی دارد، به همین دلیل توجه کنید که بدون چربی(oil free) باشد و مواد درون آن نیز حساسیت زا نباشند.

 باید مخلوط کنید

*************


اگر می خواهید از کانسیلر استفاده کنید یا از چند رنگ سایه به کار ببرید یا با چند رنگ پودر گونه ها را برجسته تر نشان دهید، باید حواس تان بیشتر به مرز میان رنگ ها باشد چراکه نور دوربین کاری می کند که کوچک ترین اختلاف رنگی روی پوست چندین برابر جلوه کند؛ بنابراین اگر از چند رنگ استفاده می کنید تا جایی که می توانید مرز میان رنگ ها را حسابی با هم مخلوط کنید تا اصلا تفاوت آنها به چشم نیاید. از طرف دیگر یادتان باشد که اگر کانسیلر را به خوبی روی پوست پخش نکرده باشید چروک های ریز پوستی در عکس بیشتر خود را نشان خواهند داد.

رنگ مهم ترین نکته است

*******************

فقط نورپردازی و زاویه دوربین نیست که روی خوش عکس بودن شما تاثیر دارد، شاید خودتان تجربه هم کرده باشید که بعضی اوقات وقتی بعضی لباس های خاص را می پوشید در عکس ها خیلی زیباتر می افتید یا بعضی از رنگ ها روی چهره تان اثری ویژه دارند و وقتی آن رنگ را می پوشید همه اطرافیان زیباترشدن تان را یادآور می شوند و این جمله را زیاد می شنوید که «امروز چه زیبا شده ای. » اما بعضی رنگ ها هم هستند که چهره را بی حال نشان می دهند و وقتی می پوشید انگار رنگ تان گرفته می شود، به خصوص اگر رنگ آرایش تان نیز مناسب نباشد. به طور کلی رنگ و تن چهره در زیبایی ظاهر شما تاثیر بسیاری دارد و شما می توانید به راحتی با کمی تغییر در رنگ لباس یا رنگ آرایش تان زیبایی چهره تان را بیشتر کنید. اگر رنگ پوست تان یکنواخت نباشد به خوبی در عکس یا فیلم مشخص می شود و زیبایی چهره شما را کاملا خراب می کند.

  رنگ ها را برجسته تر کنید

**********************
نور فلاش دوربین تمام رنگ ها را از روی صورت پاک می کند یعنی باعث می شود که رنگ های آرایش شما در عکس کمتر از واقعیت جلوه داشته باشند، بنابراین می توانید برخی رنگ ها را پررنگ تر از همیشه به کار ببرید؛ مثلا رژی پررنگ تر از همیشه بزنید یا گونه ها را بیشتر رنگ دهید، اگر دیدید آرایش تان بیشتر از همیشه شد، نگران نشوید چون در عکس ها اینطور نشان نخواهد داد.

 اول امتحان کنید، بعد...

******************

رنگ آرایش تاثیر زیادی در خوب افتادن شما در فیلم و عکس دارد و شما باید براساس رنگ نوری که قرار است در فیلم یا عکس گرفته شود، رنگ آرایش را انتخاب کنید. اگر برای تان امکان دارد قبل از فیلم و عکس زیر همان نور بروید و آرایش خود را کنترل کنید تا بفهمید دقیقا در فیلم چگونه می افتید و در صورت لزوم رنگ آرایش را عوض یا اصلاح کنید. در نورطبیعی، نباید از کرم پودر زیاد استفاده کنید اما اگر قرار است در زیر نور پروژکتور فیلم و عکس بگیرید کرم پودر صورت، پوست شما را یکنواخت تر نشان می دهد، البته باید رژگونه و رژ لب شما نیز نسبتا پررنگ باشند.

  رنگ پوست تان گرم است یا سرد؟

*************************

اول از همه باید تعیین کنید که رنگ پوست شما گرم است یا سرد؛ برای فهمیدن این موضوع باید به رگ های زیر پوستی روی ساعدتان نگاه کنید، اگر این رگ ها آبی باشند رنگ پوست شما سرد است و اگر این رگ ها سبز باشند رنگ پوست شما گرم است. شما باید براساس تن و رنگ پوست خود رنگ لباس تان را انتخاب کنید، رنگ های انتخابی شما می توانند در کامل کردن چهره شما نقش بسزایی داشته باشند.

افرادی که رنگ پوستی سرد دارند، بهتر است به دنبال زیورآلاتی باشند که درخشان و براق اند در حالی که افرادی که رنگ پوست شان گرم است، بهتر است به دنبال جواهرآلاتی مات و زرد باشند. همچنین رنگ قرمز و سبز نیز می تواند رنگ چهره شما را زیباتر نشان دهد.

 روشن باشید

************

 سراغ کرم پودرهای خیلی تیره نروید چون می توانند به راحتی عکس های شما را خراب کنند؛ توصیه می کنیم از کرم پودری استفاده کنید که بیشترین نزدیکی را با رنگ طبیعی پوست شما دارد؛ به خصوص رنگی که پوست تان زیر نور طبیعی خورشید به خود می گیرد.

  در نور طبیعی آرایش کنید

*******************

اگر می خواهید ببینید که آرایش تان چه جلوه ای روی صورت تان دارد حتما در نوری طبیعی آرایش کنید؛ به خصوص وقتی که می خواهید آرایش تمام شده را چک کنید؛ مثلا می توانید کنار پنجره بروید تا نور روی صورت تان بیفتد و ببینید ایرادها در کجاست؛ این روش بهترین راه است برای اینکه بفهمید که در عکس های آینده صورت شما چطور جلوه خواهد کرد.

 زردها به شما کمک می کند

**********************

اگر می خواهید در عکس ها صورت تان زنده تر به نظر برسد به جای اینکه از پنکیک مات برای صورت استفاده کنید پودری با پایه زردی ملایم استفاده کنید. پنکیک مات دقیقا مانند spf در عکس عمل می کند، یعنی نور فلاش را انعکاس می دهد و موجب می شود که در عکس ها نوری سفید روی صورت خودنمایی کند و نتیجه جالبی به دست نیاید.

 بی حوصلگی بهانه خوبی نیست

*************************


عکس های شما قرار است برای همیشه باقی بماند، بنابراین خستگی دلیل خوبی نیست که دقت و توجه کافی به خرج ندهید و خیلی سرسری برای عکس گرفتن آرایش کنید؛ فارغ از اینکه می خواهید چه زمانی برای عکس گرفتن آماده شوید، کمی حوصله به خرج دهید و با صبر بهتر از همیشه چهره تان را در عکس ها ماندگار کنید.وخلاصه اینکه فتوژنیک بودن صرفا" معنای خوشگل بودن را نمیدهد .برای بیشتر ایمان پیدا کردن به این گزاره نگاهی دوباره داشته باشید به تصویر چهره بسیاری از بازیگران سینما که دررده ی افراد خوشگل قرارنمیگیرند ولی بهر حال آدم دوست دارد همیشه به صورتشان نگاه کند .نمونه هایئ از این چهره ها میتواند(داستین هافمن) یا(جودی فاستر )باشد.

                                                                منبع:    www.persianpersia.com  .www.tamin.ir   .www.momtaznews.com   .www.pardad.ir

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 22861
برچسب‌ها: فتوژنیک , عکس , فیلم ,
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

چهار شنبه 17 دی 1393 ساعت : 8:37 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
تام کروز :افسانه هالیوود
نظرات

تام کروز:افسانه هالیوود

گردآوری و تدوین:مهردادمیخبر

******************

مقدمه 

تام کروز داراي حضور گسترده در عرصه تهيه کنندگي و بازيگري در سينما بود و تاکنون 3 بار نامزد دريافت جايزه اسکار شده و توانسته 3 بار نیزجايزه گلدن گلوب را از آن خود کند.
وي علاوه بر موفقيت هاي بسياري که در زمينه سينماي هنري کسب کرده، توانسته با سري فيلم هاي "ماموريت غير ممکن" ثروت چشمگيري را کسب کرده و لقب مرد افسانه ای سینما را از آن خودسازد.

تام کروز در آغاز 

(توماس کروزماپوتر چهارم)که اختصار ا" به(تام کروز) موسوم است در منطقه سيراکيوز نيويورک در خانواده اي غير سينمايي در سال 1962 ميلادي متولد شد.پدر وي، (توماس کروز ماپوتر سوم) مهندس برق بود که در سال 1984 ميلادي، درگذشت و مادرش (ماري لي) است که به عنوان معلم آموزشي در آمريکا اشتغال داشته است.
 
 
 
تام داراي سه خواهر با نام هاي لي آن، ماريان و کاس است و فاميلي خاص و عجيبش به دليل مهاجر بودن پدربزرگش است که در زمان هاي قديم از ولز به ايالات متحده مهاجرت کرده است.
اصالت کروز تلفيقي از نژادهاي ولزي، آلماني، ايرلندي و انگليسي است، ولي با وجود اصالت کروز، وي در ابتداي نزدگي اش وضع مالي چندان خوبي نداشت، زيرا از طبق متوسط و رو به پايين آن زمان آمريکا محسوب مي شد.
کروز به صورت تصادفي تحصيلات در مدرسه ابتدايي کارلتون را در بخش درام آغاز کرد و سپس به مدرسه راهنمايي هنري مونرو رفت و در همين زمان بود که تام پدرش را به علت بيماري سرطان از دست داد.
 
 
 
 
 
علايق تام در اين دوران به دو چيز معطوف شده بود، يکي تبديل شدن به قهرمان هاکي روي چمن و ديگري خدمت به کليساي کاتوليک و تبديل شدن به کشيش يک کليسا که البته هيچ کدام از روياهاي کودکي وي تحقق نيافت.
 
شروع بازيگري

حضور تام در عرصه سينما با نقش بسيار کوتاه وي در فيلم "عشق بي انتها" در سال 1981 ميلادي آغاز شد که اين حضور در ادامه با پذيرفتن نقش يک دانش آموز در فيلم "شيپور خاموشي" در همان سال تکميل شد.
پس از دو فيلم فوق، از تام به خاطر چهره خاصش و همچنين بازي جالب توجه براي حضور در پروژه هاي ديگر سينمايي دعوت شد و وي در سال 1983 ميلادي در فيلم هاي "بيگانگان"، "تمام اقدامات درست" و "تجارت پرخطر" به بازي پرداخت.
حضور کروز در "تجارت پرخطر" موقعيت مطلوبي را براي تام به عمل آورد تا اين بازيگر بتواند چهره اش را به عنوان بازيگري آينده دار در  عرصه سينما مطرح کند.


 
ستاره ای بنام تام کروز

تام در سال 1986 ميلادي در فيلم "تاپ گان" ايفاگر نقشي تجاري بود که توانست هويتي تک شخصيتي و ناب به اين بازيگر در آن زمان اعطا کند.
کروز در اين فيم نقش کارآموز نيروي هوايي ارتش آمريکا را بازي مي کرد که اين نقش توانست وي را به بازيگري مطرح در عرصه هاليوود تبديل کند.
در همان سال کروز در فيلم "افسانه" به بازي پرداخت که اين فيلم موفقيت تاپ گان را براي اين بازيگر به ارمغان نياورد.

در سال 1986 ميلادي، کروز در فيلم ديگري با نام "رنگ پول" در کنار ستاره سينماي آن زمان يعني پل نيومن به بازي پرداخت و علاوه بر آنکه از سوي منتقدان بسيار تحسين شد، پل نيومن نيز توانست با ايفاي نقشي کامل برنده جايزه  اسکار در اثر خاص مارتين اسکورسيزي شود.
 

در سال 1988 ميلادي، کروز در فيلم "کوکتل" اثر راجر دانلدسون به ايفاي نقش پرداخت که به خاطر بازي بسيار ضعيفش در اين فيلم، نامزد دريافت جايزه تمشک طلايي به خاطر بازي بد خود شد.

"مرد باراني" عنوان فيلمي است که کروز در آن به همراه داستين هافمن ايفاگر دو نقش مکمل هم هستند که فيلم توانست موفقيت هاي چشمگيري را از لحاظ هنري کسب کند.
هافمن به خاطر ايفاي نقش مردي با اختلافات ذهني، توانست اسکار سال 1989 ميلادي را از آن خود کند و همچنين از کروز در جشنواره کانزاس به خاطر بازي خوبش تقدير شود و به دنبال آن کروز در کنار بازيگران مطرح آن زمان سينماي هاليوود توانسته بود تجربه کسب کند و از وي به عنوان چهره اي خاص در آينده سينماي هاليوود نام برده شد.
...وافتخاري بزرگ در "متولد چهارم جولاي"

در سال 1986 ميلادي، کروز افتخار همکاري با اوليور استون را در فيلم "متولد چهارم جولاي" بدست آورد و در آن نقش يک سرباز آمريکايي در جنگ ويتنام را ايفا کرد.
کروز از سوي تمامي منتقدين بابت بازي اش در اين پروژه سينمايي تحسين شد و توانست برنده جايزه گلدن گلوب و در جشنواره هاي اسکار و بفتا نامزد دريافت جايزه بهترين بازيگر نقش اول مرد شود.
 
"روز تندر" و آشنايي باکبدمن

در سال 1990 کروز در فيلم "روز تندر" به کارگرداني توني اسکات به ايفاي نقش پرداخت و در آنجا با همکارش در اين فيلم يعني نيکول کيدمن آشنا شد که بعدها اين آشنايي منجر به ازدواج اين دو شد.
کروز و کيدمن بار ديگر در کنار هم در فيلم ران هاوارد با نام "دور و دورتر" بازي کردند و اين فيلم توانست اين دو را بيش از پيش به يکديگر وابسته کرده و زمزمه هاي علاقمندي اين دو به يکديگر را در محافل خبري، فاش کند.
فيلم "دور و دورتر" نتوانست از ديد هنري موفقيتي خاص را کسب کند، اما توانست فروش تقريبا مطلوبي را در گيشه ها عايد تهيه کنندگان اين پروژه سينمايي کند.
 
نامزدي دوباره در گلدن گلوب

تام در سال 1992 در فيلم "چند مرد خوب" به کارگرداني راب راينر حضور يافت و بابت بازي خوبش در کنار بازيگراني همچون جک نيکولسون و دمي مور توانست نامزدي دوباره در جشنواره گلدن گلوب را بدست بياورد، اما در کسب آن ناکام ماند.

جمع آوري سابقه اي تجاري

در سال 1993 تام در فيلم "شرکت" نقش وکيلي را ايفا مي کند که به دنبال کشف نيمه تاريک يک قضيه جنايي است، اما علي رغم بازي خوبش، به خاطر ماهيت تجاري فيلم، تنها نامزدي در 2 بخش جشنواره اسکار عايد اين فيلم شد و کروز از آن سهمي را دارا نبود.
سال 1994 ميلادي يکي از بدترين فيلم هاي کروز رقم خورد، جائي که او در فيلم "ملاقات با شيطان" به ايفاي نقش پرداخت و به خاطر بازي بسيار بدش براي دومين بار برنده جايزه بدترين زوج بازيگري به همراه برد پيت از جشنواره راتزي يا همان تمشک طلايي شد.
وي در سال 1996 ميلادي در فيلم "ماموريت غير ممکن" به کارگرداني برايان دي پالمان به ايفاي نقش پرداخت و فروش بسيار موفقي را با اين فيلم تجربه کرد، تا جائي که تصميم بر آن شد تا قسمت هاي بعدي اين پروژه نيزساخته شود.
 
جري مگواير و حسرت برد اسکار

در همان سال 1996 ميلادي، تام همکاري مشترک با کامرون کرو در اين فيلم "جري مگواير" را تجربه کرد، اتفاقي که موجب شد تا اين بازيگر براي دومين بار نامزد دريافت جايزه اسکار شده و بتواند براي دومين بار جايزه گلدن گلوب را از آن خود کند.
حضور کروز در جري مگواير با مضموني رمانيک از درخشان ترين بازي هاي اين بازيگر در دوران حرفه اي وي محسوب مي شود و بسياري اين اثر را درخشان ترين اثر وي تلقي مي کنند.
وقفه اي سه ساله و حضور در اثر کوبريک

کروز به مدت سه سال در هيچ پروژه سينمايي حضور پيدا نکرد و سرانجام در آخرين اثر استنلي کوبريک با نام "چشمان کاملا بسته" رو در روي همسرش يعني کيدمن بازي کرد.
درام چشمان کاملا بسته در ابتداي کار فيلمي کاملا معمولي تلقي شد، اما پس از مرگ کوبريک جلوه خاصي پيدا کرد و شايد کروز شهرت کسب شده از اين فيلم را مديون مرگ کوبريک باشد.

توجه دوباره با مگنوليا

کروز در همان سال در فيلم مگنوليا به کارگرداني "پل توماس اندرسون" بازي کرد که درخشش به عنوان بازيگر نقش مکمل در اين فيلم، براي وي نامزدي سوم در اسکار را به ارمغان آورد.
وي براي سومين بار برنده جايزه جشنواره گلدن گلوب شد و در جشنواره اس اي جي نامزد شد.
 
بازگشت به روياي تجاري و فرار از دنياي هنري

کروز در سال 2000 ميلادي در قسمت دوم فيلم "ماموريت غير ممکن" بازي کرد و اين قسمت نيز توانست موفقيت تجاري قسمت قبلي را براي وي و سرمايه گذاران فيلم به ارمغان آورد.
تام در سال 2001 ميلادي در فيلم دراماتيک "آسمان وانيلي" به ايفاي نقش پرداخت که به خاطر بازي در کنار "پنه لوپه کروز" زمزمه هايي مبني بر علاقه اين دو به هم در محافل پخش شد.
پخش شدن اين شايعات موجب شد تا کيدمن از کروز طلاق بگيرد و اين بازيگر چالش هاي عاطفي خاصي را در اين دوران تجربه کند.
کروز در طي آشنايي که با استيون اسپيلبرگ پيدا کرد، در فيلم "گزارش اقليت" محصول سال 2002 ميلادي به کارگرداني اسپيلبرگ بازي کرد تا در آينده از اين بازيگر در پروژه هاي بعدي استفاده شود.

درخشش در آخرين سامورايي

بازي خاص کروز را مي توان در فيلم "آخرين سامورايي" اين بازيگر محصول سال 2003 ميلادي و به کارگرداني ادوارد زوئيک جستجو کرد.
تام در اين فيلم نقش تحسين برانگيز متخصص ارتش آمريکا را بازي مي کند که سعي دارد از سامورائي هاي ژاپني ارتشي قوي بسازد.
اين درام شباهت بسياري به فيلم  "هفت سامورايي" کوروساوا دارد، اما علي رغم تحسين کروز از سوي منتقدين، توجه خاصي به اين بازيگر در اسکار نشد و وي تنها توانست نامزد جشنواره گلدن گلوب شود.
 
بازي مطلوب در وثيقه

در سال 2004 ميلادي کروز در فيلم وثيقه به کارگرداني مايکل مان در کنار جيمي فاکس حضور پيدا کرد که نقش منفي او در اين فيلم از ديد منتقدان چندان مثبت ارزيابي نشد.

بحران جنگ دنياها و قطع همکاري با اسپيلبرگ

کروز در فيلم "جنگ دنياها" به کارگرداني استيون اسپيلبرگ بازي بسيار ضعيفي را از خود نشان داد و حتي براي سومين بار نامزد دريافت تمشک طلايي براي بازي در اين فيلم شد.
تمامي منتقدان از بازي کروز به عنوان بدترين بازي اين بازيگر ياد کرده و اسپيلبرگ را به خاطر اين موضوع تحت فشارهاي جديد فرهنگي قرار دادند.
اين آخرين همکاري کروز و اسپيلبرگ در عالم سينما محسوب مي شود و اين دو از آن پس هيچگاه با هم رابطه اي نداشتند.

ساخت سومين قسمت ماموريت غير ممکن

در سال 2006 ميلادي، سومين قسمت از ماموريت غير ممکن به کارگرداني جي. جي آبرامز و با حضور تام کروز رقم خورد و اين بازيگر با درخشش دوباره در اين فيلم تجاري، موبج شد تا اين فيلم نيز همانند سري هاي قبلي فروشي بالا را در گيشه تجربه کند.

سقوط در دنياي گمنامي

فيلم هاي "شيرها براي بره ها" و "والکايري" دو تجربه کروز در سالهاي 2007 و 2008 ميلادي هستند که نتوانستند اميدهاي کارگردانان اين دو فيلم را برآورده کنند.

فيلم "شيرهاي براي بره ها" به کارگرداني رابرت ردفوردو با بازي اش به همراه مريل استريپ اميدهاي بسياري براي موفقيت داشت، اما نتوانست موفقيت مطلوبي را عايد آنها کند و زمينه را براي گمنامي تام و ردفورد در عالم سينما تا حدود بسياري فراهم کرد.
تام در پروژه والکايري نيز نقش سرهنگ فون اشتافنبرگ را براساس داستاني واقعي روايت مي کند که سياست هاي مخالف با هيتلر در نازي ها دارد، تا جايي که جان خود را بابت اين موضوع از دست مي دهد.
والکايري اثر برايان سينگر نيز سرنوشتي مشابه "شيرها براي بره ها" را داشت و ناکامي هاي تام در عالم سينما را دوچندان کرد.

فرازي کوتاه مدت با "طوفان استوايي"

تام در فيلم طوفان استوايي به کارگرداني بن استيلر ايفاگر نقش بسيار کوتاهي بود که اين نقش توانست براي وي نامزدي در جشنواره گلدن گلوب را به ارمغان بياورد.

حضور هميشگي در دنياي تجاري

تام در سه فيلم تجاري با عناوين "شواليه و روز"، "قسمت چهارم ماموريت غير ممکن" و "جک ريچر" از سال 2008 تا 2012 بازي کرده که جز قسمت چهارم ماموريت غير ممکن ، وي نتوانست موفقيت قابل قبولي در گيشه كسب کند.

پروژه هاي آتي

در سال 2013 فيلم فراموشي از کروز با کارگرداني جوزف کوزينسکي اکران خواهد شد که مقامات فيلم اميد بسياري به فروش فيلم فوق در گيشه سينما دارند.
در سال 2014 ميلادي نيز فيلم "تمام نيازهايت کشته شده" از کروز بر پرده نقره اي سينماها اکران خواهد شد.

اخراج از کمپاني پارامونت

در 22 آگوست سال 2002 ميلادي، مقامات کمپاني پارامونت که روابط نزديکي با کروز داشتند، عنوان کردند که به دلايل انضباطي و اخلاقي، ديگر با اين بازيگر در زمينه تهيه کنندگي همکاري نخواهند داشت.
اين اتفاق از سوي کروز نوعي بي رحمي تلقي شد و وي عنوان کرد که به دنبال تاسيس شرکتي خواهد بود تا نيازهاي خود را در زمينه تهيه کنندگي برطرف کند.

 
زندگي خصوصي

زندگي کروز توام با فراز و نشيب هاي بسياري بوده و جنجال هاي خصوصي وي در مطبوعات، يکي از پرجنجال ترين حاشيه ها در بين بازيگران سرشناس هاليوودي محسوب مي شود، ضمن اينکه وي در دوران حرفه اي بازيگري اش روابط آشکاي و مخفيانه بسياري با ديگر بازيگران زن هاليوود داشته است.
در سالهاي 1983 تا 1985 ميلادي، کروز با "ربکا د مورني" و "شر" دو بازيگر سرشناس دهه هشتاد ميلادي روابطي را داشت که هيچگاه به ازدواج منتهي نشد.
کروز رسما در نهم مي 1987 ميلادي با مي مي راجرز ازدواج کرد که اين رابطه تنها به مدت دو سال تداوم داشت و بسياري معتقدند که اين ازدواج از روي مشهور شدن بيشتر اين زوج صورت گرفته است.
نکته جالب ديگر در خصوص اين ازدواج آنست که راجرز در زمان ازدواج 31 سال سن داشت و تام 7 سال از او کوچکتر بود. ازدواج بعدي کروز با نيکول کيدمن و پس از آشنايي اين دو در فيلم "روز تندر" در 24 دسامبر 1990 ميلادي به وقوع پيوست که اين ازدواج نيز کانون محافل خبري و مطبوعاتي به مدت يک دهه بود.
دو فرزند آنها به نام هاي ايزابلا جين در دسامبر 1992 و کانر آنتوني در ژانويه 1995 به دنيا آمدند و علي رغم علاقه فراوان به يکديگر و تنها به خاطر شايعات بي مورد، در فوريه 2001 رسما از يکديگر جدا شدند.
با وجود گذشت چندين سال از پايان رابطه کيدمن و تام، کيدمن در مصاحبه اي مطبوعاتي اذعان کرد که کماکان علاقه فراواني به تام دارد و طلاق از وي را کاري اشتباه خوانده است.
به هرحال، پس از پايان اين رابطه، تام با پنه لوپه کروز (بازيگر برنده اسکار) در فيلم آسمان وانيلي آشنا شد و مدتها با اين بازيگر روابط مخفيانه را گذراند، اما رابطه آنها رسما در سال 2004 ميلادي به پايان رسيد.
پس از آن، شايعاتي مبني بر داشتن رابطه کروز با بازيگر ايراني_ انگليسي به نام نازنين بنيادي در محافل منتشر شد که همواره از سوي کروز تکذيب شده است.
آخرين زوج کروز، کيتي هولمز است که اين دو رسما در 27 آوريل 2005 ميلادي با هم ازدواج کرده و تاکنون نيز به زندگي شان ادامه داده اند.
البته ازدواج رسمي اين دو در قلعه اودکالچي منطقه براچيانو ايتاليا در 18 نوامبر سال 2006 ميلادي رقم خورد.
اين دو صاحب يک فرزند دختر در آوريل 2006 شدند که نام ايراني "سوري" را براي دخترشان انتخاب کردند.
شايعاتي در 9 جولاي 2012 مبني بر درخواست طلاق کروز از هولمز منتشر شد که کماکان صحت واقعي اين امر از سوي اين دو تائيد نشده است.

در سالهاي 90، 91 و 97، مجله "پيپل" نام کروز را در بين 50 بازيگر محبوب سال در جهان ذکر کرده و مجله "امپاير" نيز نام کروز را در بين 100 ستاره مرد جذاب تاريخ سينماي جهان آورده است.
در سالهاي 2002 و 2003 نيز نام کروز بعنوان 20 مرد برتر سال، از ديدگان مجله "پريمير" ذکر شده است.
اما در سال 2006 و پس از رسوايي کروز در کمپاني پارامونت، طبق آمارها50 درصد از ميزان محبوبيت تام در محافل
خبري کاسته شد، اما بعدها اين محبوبيت دوباره سير صعودي يافت.
 
 

  تام کروز در رسانه‌ها

شهرت و محبوبیت تام کروز باعث شده تا همواره در فهرست بازیگران برگزیده در مجلات گوناگون بدرخشد. وی در سال ۱۹۹۷ از سوی مجله امپایر به عنوان یکی از پنج بازیگر برتر تاریخ سینما برگزیده شد. دو سال قبل همین مجله وی را در فهرست یکصد بازیگر جذاب (سکسی) برتر سینما جای داده بود. در سالهای ۱۹۹۰، ۱۹۹۱ و ۱۹۹۷ در فهرست پنجاه انسان زیبای هفته نامه مردم قرار گرفت. در سال ۲۰۰۶ از سوی مجله فوربس برترین چهره سرشناس سال شناخته شد. در همان سال از سوی مجله پرمیر چهاردهمین چهره سرشناس قدرتمند جهان لقب گرفت.

چند نکته درباره ی او

  • تام کروز پیرو آئین خاصی است که ساینتولوژی نام دارد.
  • انتشار کتاب «زندگینامه تام کروز» نوشته اندرو مورتون که در آن به روابط غیر اخلاقی تام کروز اشاره شده و وی را انسانی ناپایبند به مذهب و لاابالی نشان می‌دهد واکنش خشمگینانه کلیسای ساینتولوژی آمریکا را به دنبال داشت.
  • تام کروز چپ دست است.
  • پسر عموی کروز، ویلیام میپاتر هم بازیگر بوده و بیشتر به خاطر نقش اتان رام در سریال لاست شناخته شده است.

     افتخارات او

 
تام کروزدر اسکار سال ۱۹۸۹

او تاکنون سه بار نامزد جایزه اسکار شده و ده‌ها جایزه مهم دیگر از جمله سه جایزه گلدن گلوب را به دست آورده است. وی با بازی در فیلم تاپ گان(۱۹۸۶) به شهرت جهانی رسید و از آن پس، بیش از دو دهه است که همچنان فعالانه در فیلمهای گوناگون حاضر می‌شود. بنابر گزارش مجله فوربس، میزان دارایی تام کروز در سال ۲۰۰۷ بیش از سی و یک میلیون دلار بوده است. همنچنین تام کروز سه بار نامزد جایزه اسکار و ۳ بار برنده جایزه گلدن گلوب و ۲ بار برنده جایزه جوایز سینمایی ام‌تی‌وی و ۱ باز برنده جایزه ساترن و جالب تر اینکه ۷ بار هم نامزد دریافت جایزه جایزه ساترن شده است.

درسال۱۹۸۴نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر نقش اول مرد کمدی یاموزیکال برای بازی در کسب و کار پرمخاطره شد.و...

  • ۱۹۹۰-نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای بازی درمتولد چهارم ژوئیه
  • ۱۹۹۰-برنده ی گوی طلایی بهترین بازیگر نقش اول مرد درام برای بازی در متولد چهارم ژوئیه
  • ۱۹۹۳-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر نقش اول مرد درام برای بازی در چند آدم خوب
  • ۱۹۹۷-نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای بازی در جری مگوائر
  • ۱۹۹۷-برنده ی گوی طلایی بهترین بازیگر نقش اول مرد کمدی یاموزیکال برای بازی در جری مگوائر
  • ۲۰۰۰-نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای بازی در ماگنولیا
  • ۲۰۰۰-برنده ی گوی طلایی بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای بازی در ماگنولیا
  • ۲۰۰۴-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر نقش اول مرد درام برای بازی در آخرین سامورایی
  • ۲۰۰۹-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای بازی در تندر استوایی

فیلم‌ های تام کروز

(شرحی بر تعدادی از فیلمهای مهم او نیز در ذیل آمده است)

******************************************

       عشق بی‌پایان (۱۹۸۱)

Born On The 4th Of July.jpg
 

 Born on the Fourth of July فیلمی در ژانر درام جنگی است که بر اساس کتاب زندگی‌نامهران کوویچ سرباز آمریکایی حاضر در جنگ ویتنام ساخته شده است. کارگردان فیلم متولد چهارم ژوئیه، الیور استون است و فیلمنامه این فیلم را استون و ران کوویچ نوشته‌اند. این فیلم محصول سینمای آمریکاست و در سال ۱۹۸۹ ساخته شده و تام کروز بازیگر نقش اصلی فیلم ران کویچ است.فیلم از کودکی ران شروع شده و به سال‌های نوجوانی و تحصیل او در دبیرستان می‌رسد و سپس خدمت سربازی و سپس انجام وظیفه در نیروی تفنگداران دریایی آمریکا در ویتنام را به تصویر کشیده و با نمایش حادثه‌ای که منجر به قطع نخاع و فلج نیم‌تنه پائین او می‌شود دوران بازپروری و بهبود او در بیمارستان کهنه‌سربازان برانکس را توضیح داده و سپس تحول شخصیتی او را به یک فعال مخالف جنگ شرح می‌دهد. این فیلم دومین فیلم از سه گانه جنگ ویتنامی الیور استون است که شامل جوخه (۱۹۸۶) متولد چهارم ژوئیه (۱۹۸۹) و زمین و بهشت (۱۹۹۳) می‌شود.این فیلم برنده دو جایزه اسکار بهترین کارگردانی و تدوین و نامزد ۶ اسکار بهترین فیلم، فیلمنامه اقتباسی، بازیگر نقش اصلی (تام کروز)، موسیقی، و فیلمبرداری شد. در جشنواره گلدن گلوب هم چهار جایزه بهترین کارگردانی، بهترین فیلم درام، بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر فیلم درام (تام کروز) به این فیلم رسید.

       ماموریت غیرممکن (۱۹۹۶)

MissionImpossiblePoster.jpg

 

Mission: Impossible عنوان فیلمی است آمریکایی در ژانر جاسوسی و اولین فیلم از سری فیلم‌های ماموریت غیرممکن در این فیلم تام کروز و جان ویت وامانوئل بئار بازی کردند.اتان هانت(تام کروز) مامور شاخه غیر رسمی سازمان سیا است تیم آنها به رهبری جیم فلپس(جان ویت) به پراگ فرستاده میشود تا از نشت اطلاعات کمیته المپیک جلوگیری کند اما عملیات ناکام میماند برای همین اتان هانت(تام کروز) باید به دنبال عامل نفوذی بگردد که عملیات را لو داده و....

        روزهای تندر (۱۹۹۰)

 

 

Days of thunder.jpg

 خون اشام ها  یا به روایت غربی ها « ومپایر ها » از سخنان سینه به سینه ی مردم کوچه بازار وارد داستان ها و ادبیات شده و از آنجا هم وارد سینما شدند. چگونگی بوجود آمدن کاراکتر خون آشام ها روایت های جالبی دارد مثلا می گویند در روستاهای اروپا افراد ثروتمندی بودند که بعلت حساسیت به نور خورشید از خانه خود خارج نمی شدند، مردم ساده لوح هم فکر می کردند این افراد خون آشامند و از آن موقع صفت ترس از نور را به خون آشام ها نسبت دادند.اینگونه جریانات صفاتی به کاراکتر های خون آشام می بخشیدند. روایات این چنینی روی هم انباشته شدند و باعث بوجود آمدن تعریف نسبتا ثابتی از خون آشام شدند که ما اکنون در اختیار داریم.هدفم از روایت داستان صفات خون آشام بوجود آوردن زمینه ای برای نگاه به فیلمی بود که از آثار معاصر و دقیق درباره شخصیت خون آشام ها بشمار می آید. شبی در آمریکا روزنامه نگاری با خون آشامی به نام لوئیس قرار می گذارد تا از زبان خودش روایت زندگی ابدی اش را بشنود و او شروع به تعریف داستان حیاتش می کندو...

 

Jerry Maguire فیلمی ۱۳۹ دقیقه‌ای به کارگردانی کامرون کرو با بازی تام کروز است.

Eyes Wide Shut فیلمی است به کارگردانی استنلی کوبریک و محصول سال ۱۹۹۹ است. فیلم پس از مرگ کوبریک در سال ۱۹۹۹ اکران عمومی شد. چشمان کاملاً بسته قبل از نمایش عمومی در آمریکا به دلیل صحنه‌های عریان در فیلم با سانسور مواجه شد.

Vanilla sky post.jpg

 

 Vanilla Sky فیلمی به کارگردانی کامرن کرو محصول سال ۲۰۰۱ امریکا است که از بازیگران آن  بجز تام کروزمیتوان از کامرون دیاز، پنه لوپه کروز، کرت راسل نام برد.این فیلم نسخه هالیوودی فیلم اسپانیایی چشمانت را باز کن محصول سال ۱۹۹۷ است. فیلم اصلی توسط آلخاندرو آمانبارنویسنده،کارگردان و آهنگساز مشهور شیلی-اسپانیایی ساخته شده است و ادواردو نوریگا،پنه‌لوپه کروز و نجوا نمیری در آن به ایفای نقش پرداخته اند.

Minority Report.jpg

 

  • Minority Report فیلمی سینمایی از گونه علمی-تخیلی است که توسط استیون اسپیلبرگکارگردانی شده و در سال میلادی بر پرده سینماها رفته است. داستان فیلم گزارش اقلیت در سال ۲۰۵۴ می‌گذرد و در حقیقت اسپیلبرگ در این فیلم تلاش دارد تا تصویری از آینده نزدیک بشریت ارائه دهد. محور اصلی داستان بر مبنای سیستمی است که بر مبنای ۳ انسان کار می‌کند و می‌تواند جرایم را پیش از وقوع پیش‌بینی کند و بدین ترتیب ماموران اجرایی پیش از وقوع جنایت جلوی آن را می‌گیرند و بدین ترتیب مدت‌هاست که دیگر جنایتی رخ نداده است. اما همین سیستم پیچیده هم ممکن است فریب بخورد. زمانی که ماشین پیش‌بینی می‌کند در زمان مشخصی یکی از ماموران اصلی پروژه دست به قتل خواهد زد، او با این پرسش مواجه می‌شود که آیا خود اراده تغییر آینده خود را دارد یا مجبور است به تقدیر تن در دهد و در این راه معمای پیچیده‌ای را باز می‌کند.

    اما در کنار روایت اصلی فیلم مجموعه‌ای از فناوری‌های مختلف را پیش‌بینی می‌کند که در آینده نزدیک به واقعیت تبدیل خواهند شد. برای کسانی که سعی می‌کنند روند پیشرفت‌های مختلف فناوری را حدس بزنند همیشه پیش‌بینی آینده دور راحت‌تر از آینده نزدیک است. در آینده دور برخی از اقدامات حتماً رخ خواهد داد چرا که اثر فعالیت‌هایی که ممکن است در زمان کوتاه بر جریان یک روند تاثیر بگذارد در درازمدت مرتفع خواهد شد و آن مسیر به پیش می‌رود، اما در آینده نزدیک ده‌ها و صدها پارامتر غیرقابل پیش‌بینی بر نیازهای فوری انسان و مسیر حرکت فناوری او تاثیر می‌گذارد به همین دلیل است که پیش‌بینی علمی آینده نزدیک کاری پر ریسک به شمار می‌رود. یکی از پیش‌بینی‌های این فیلم که اتفاقا خیلی زود قدم به واقعیت گذاشت فناوری‌های لمسی در استفاده از رایانه‌ها بود. در این فیلم کاربران با پوشیدن دستکش‌های مخصوصی می‌توانستند یک سطح مجازی ایجاد شده در فضای ۳ بعدی را لمس کرده و دستورات خود را به آن بدهند. این فناوری در سال‌های اخیر رشد کرد و امروزه فناوری لمسی بر تمام قلمرو IT حکمرانی می‌کند. البته هنوز تا استفاده عمومی از فناوری‌های نمایشگرهای مجازی راه طولانی مانده است اما قدم‌های نخست در این راه برداشته شده است. بحث دیگر که این روزها به طور جدی دنبال می‌شود شناسه‌های زیستی است. آن‌گونه که فیلم نشان می‌دهد این شناسه‌ها روی چشم حک می‌شود و تمام مشخصات فرد و مکان او را مشخص می‌کند. ضرورت به همراه داشتن مشخصات اساسی، از مشخصات شناسنامه‌ای گرفته تا پرونده سلامت افراد از هم اکنون بسیاری از کمپانی‌های فناوری را به سمت ساخت نخستین نسل شناسنامه‌های زیستی سوق داده است. اما برخی از جلوه‌های آینده‌نگرانه این فیلم نیز به نظر بسیار آوانگارد می‌رسد؛ ربات‌های هویت‌یاب، سیستم عصبی پیشگوی آینده و سامانه حمل‌ونقل عمودی از این جمله‌اند، اما چه کسی می‌تواند روند توسعه فناوری را پیش‌بینی کند.

    قانون مور پیش‌بینی می‌کند هر دو سال یک بار توان پردازشگرهای دیجیتال دو برابر می‌شود. شاید این قانون با ضریب دیگری در سایر فناوری‌ها هم صادق باشد و بدین ترتیب کسی چه می‌داند در ۴۰ سال آینده چه اتفاقاتی رخ خواهد داد؟

  • آخرین سامورایی (۲۰۰۳)

The Last Samurai.jpg

War of the Worlds poster.jpg

  • ری فرریه که از همسرش جدا شده، با دو فرزندش راشل ۱۰ ساله و رابی ۱۷ساله در حومه نیویورک زندگی می کند. در یک شب طوفانی، او می بیند ماشین عجیبی که هزاران سال در دل خاک مدفون بوده، از زمین سر بر می آورد و سر راه خود مردمان را از هم متلاشی می کند.ری خود و فرزندانش را از این بلا می رهاند و با خودرویی که از اثر آذرخش الکترومغناتیسی به دور مانده و هنوز حرکت می کند، از آنجا می گریزد. روز پس از آن، هنگامی که ری از خواب برمی خیزد، می بیند که لاشه یک هواپیمای جت ۷۴۷ بر روی خانه اش افتاده و آن را ویران کرده است. می پندارد که می تواند در خانه همسرش پناه گیرد. اما خانه را خالی می یابد چرا که همسرش به بوستونرفته است.شب را در زیررمین آن خانه با بچه هایش می گذارند. فردای آن روز از روزنامه نگاران می شنود که همه آن خرابکاری‌ها کار موجودات فرازمینی بوده و آذرخش الکترومغناطیسی ماشین‌های شگفت آنان را فعال کرده است.

    ماموریت غیرممکن ۳ (۲۰۰۶)

  • شیرها برای بره‌ها (۲۰۰۷)
  • والکری (۲۰۰۸)

  • داستان فیلم مربوط به داستان واقعی سرهنگ استفانبرگ فردی که در عین خدمت به هیتلر تصمیم به سرنگونی او دارد معتقد است که باید هیتلر عوض گردد.استفانبرگ که در اول فیلم یک چشم و دو انگشت خود را از دست می دهد . او خود و خانواده خود را به خطر می اندازد و با همکاری دوستانی با وفا تصمیم کودتا اما او تنها فردی نیست که با هیتلر مخالف است سرهنگ با گروهی از مقامات ارشد کشور مواجه می شود که سعی در سرنگونی هیتلر دارند ولی انها به هیچ عنوان نمی توانند به توافق برسند هرکس به گونه ای مخالفت و انتقاد می کند به طوری که بحث به بیرون جلسه هم می رود و فرمان دستگیری یکی از سران این جنبش صادر می شود استفانبرگ که بعد ها به این جلسه نفوذ می کند نقشه بسیار زیرکانه خود را با انها در میان می گذارد با نفوذ سران و نقشه زیبای استفانبرگ سعی در عملی کردن نقشه می کنند انها تصمیم به ترور هیتلر و عملیاتی به نام والکری را آغاز می کنند. والکری نام عملیاتی از پیش تعیین شده و بسیار اضطراری و اخرین گزینه حفظ کشور در برابر شورش های داخلی است مخالفان این نقشه را با فراست کامل به نفع خود تغییر می دهند و سعی در به هم ریختن سیستم نازی می کنند ولی همه چیز موافق میل انها پیش نمی رود و......... انگار سرنوشت جور دیگری است.
    در این فیلم ترور هیتلر و عملی کردن والکری و نزاع های داخلی به خوبی به تصویر کشیده شده دوستان و همکاران با وفا یک دم هم استفانبرگ را تنها نمی گذارند از منشی گرفته تا وزیر هیچکس پیمان خود را نمی شکند این مورد نکته مثبتی است که فیلم را جذاب تر میکند اما نکته دیگری هم هست که از جذابیت فیلم می کاهد انهم این است که همه پایان ماجرا را می دانند همه می دانند که هیتلر نخواهد مرد و.......
  • تندر استوایی (۲۰۰۸)
  • شوالیه و روز (۲۰۱۰)
  • مأموریت غیرممکن: پروتکل شبح (۲۰۱۲)
  • جک ریچر (۲۰۱۲)

Jack Reacher poster.jpg

  • تک تیراندازی به نام جیمز بار ۵ فرد عادی را به قتل می رساند و دستگیر می شود او در بازجویی چیزی نمی‌گوید و پس از ساعت ها بازجویی می گوید می خواهم شخصی به نام جک ریچر را ملاقات کنم ،پس از پخش این حادثه در تلویزیون جک ریچر خود را به اداره پلیس می رساند و تاکید می کند دوست جیمز بار نیست،ریچر یک کارآگاه نظامی است .هلن رودین که دختر دادستان شهر است می خواهد با پدرش مقابله کند و جلوی اعدام بار را بگیرد اما جک ریچر به هلن می گوید به نظر من بار گناهکار است او برای تفریح و آدم کشی به ارتش پیوست و وقتی نتوانست در کشتن موفق باشد در روز آخر هنگام ترک ارتش چند نفر را کشت و ریچر مسول تحقیق می شوداما مشخص می شود آن ها آدم های خلافکاری بودند و بار تبرئه شد اما من به او قول دادم که اگر روزی مرتکب خطایی شد او را مجازات کنم.و ریچر می گوید:او چون می دانسته در هرصورت برای من عدالت از همه چیز مهم تر است اسم من را آورده.پس از تحقیقات فراوان ریچر متوجه می شود که بار بیگناه است و طعمه افراد دیگری شده و تیرانداز اصلی کس دیگری بوده پس خودش تصمیم به مبارزه با آن ها میگیرد و......

    دوران راک (۲۰۱۲)

  • فراموشی (۲۰۱۳)
  • لبهٔ فردا (۲۰۱۴)

Edge of Tomorrow Poster (2).jpg

 

Edge of Tomorrow فیلمی آمریکایی در ژانر علمی تخیلی با بازی تام کروزو  امیلی بلانتو محصول ۲۰۱۴ می‌باشد. این فیلم به کارگردانی داگ لیمان و اقتباسی از رمان ژاپنی فقط باید بکشی از هیروشی ساکورازاکامی‌باشد. تمامی حقوق این انیمه در اواخر سال ۲۰۰۹ بصورت فیلم‌نامه ویژه به استودیو برادران وارنر فروخته شد و ویلیج رودشو هم به تهیه کنندگی این فیلم به برادران وارنر اضافه شد. در اواخر سال ۲۰۱۲ فیلمبرداری در استودیو لیوسدن برادران وارنر واقع در حومه لندن اغاز و حتی برخی صحنه‌ها در میدان ترافالگار هم فیلم گرفته شد.این فیلم در بیش از سی کشور شامل برزیل و بریتانیا در ۳۰ مه و باقی کشورها از جمله آمریکا در ۶ ژوئن ۲۰۱۴ اکران شده‌است.داستان این فیلم درباره سربازی به نام ویل کیج (با بازی تام کروز) است که در آینده‌ای نزدیک پس از کشته شدن در جنگی علیه بیگانگان، بار دیگر زنده می‌شود و به موقعیت قبلی خود باز می‌گردد، این امر باعث می‌شود تا او با هر بار کشته شدن توانایی خود را نیز افزایش داده تا حتی بتواند به گونه‌ای سرنوشت خود را تغییر دهد.

 

    گپی خودمانی باتام کروز

***********************

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/12/12.24/13910627000075_photoa.jpg

همه میگویند کروز به دوران افولش رسیده است .فیلم(جک ریچر)بابازی کروز در روزهای پایانی سال 2013 فروشی متوسط در جدول گیشه نمایش سینماها کرد و در سال 2014 میلادی اکشن علمی تخیلی فراموشی وی اکران عمومی شدکه چنگی به دل نزد. تام کروز هم اکنون فیلم علمی تخیلی "کشتن تمام چیزی است که نیاز داری" است و  اکشن ماجراجویانه "ون هلسینگ" را هم درنوبت اکران داردوباید دیدکه  این دو فیلم چه آینده ای را برایش رقم میزنند .البته در خبرهاست که پنجمین قسمت "ماموریت غیر ممکن" هم قرار است تولید شودو شاید این یکی بتواندتا حدودی دوباره کروز را به دوران طلائیش باز گرداند. در گپی خصوصی و صمیمانه ، کروز به بحث درباره جبنه‌های مختلف کار هنری خود و زندگی خانوادگی‌اش می‌پردازد.لازم به ذکرمیباشد که این مصاحبه پس از اکران و پخش فیلم (جک ریچر) بااو انجام شده است.

***************************************

*پدر شدن چه چیزهایی را به شما آموخت؟

مهم‌ترین مسئله در ارتباط با یک بچه این است که از ته دل دوستش داشته باشی، حمایتش کنی و کمک کنی تا خوب بزرگ شود و برای خودش هویت و شخصیت پیدا کند. شما تا پدر نشوید، متوجه این موضوع نمی‌شوید و نمی‌دانید پدر و مادرتان در زمان بزرگ کردن‌تان چه حس و حالی داشته‌اند.

به عنوان یک پدر، این مسئولیت اصلی من است که به فرزندانم کمک کنم تا مستقل بار بیایند و بزرگ شوند و از دانش و آگاهی کافی برخوردار شوند، باید کمک کنم دید درستی نسبت به زندگی و دنیا داشته باشند.

*برای سالیان طولانی، از مطرح ترین بازیگران روز بوده‌اید. آیا این موفقیت نتیجه مشورت کردن با اطرافیان است؟


ـ معمولاً چنین کاری نمی‌کنم . ترجیح می‌دهم درباره هر موضوعی خودم فکر کنم و بر اساس آن ، به یک نتیجه مشخص برسم. اگر احساس کنم به نتیجه درستی رسیده‌ام، با کسی درباره‌اش صحبت و مشورت نمی‌کنم. هر تصمیمی که طی این سال‌ها گرفته‌ام توسط خودم بوده است و مسئولیت درست یا غلط بودن آن را هم می‌پذیرم.



* هنوز هم خودتان را بازیگری می‌دانید که باید سر صحنه فیلم‌برداری چیزهای تازه یاد بگیرد؟

ـ شیفته بازیگری هستم و اعتقاد دارم در همه حال ، باید چیزهای تازه را آموخت. هیچ وقت نمی‌توانید ادعا کنید همه چیز را می‌دانید و دیگر نیازی به یادگیری چیزی ندارید. این موضوع فقط در رابطه با حرفه بازیگری صدق نمی‌کند. در زندگی عادی هم همین طور هستم. عاشق زندگی و یادگیری هستم و هر روز از زندگی‌ام ، یک روز تازه است.

*وقتی جلوی دوربین فیلم‌برداری می‌روید، چه حسی دارید؟

ـ هنوز هم پس از چهار دهه بازیگری، وقتی جلوی دوربین قرار می‌گیرم همان حس روزهای اول کار هنری‌ام را دارم. کمی عصبی هستم و نمی‌دانم چکار باید بکنم. باید یکی دو روز بگذرد تا به حال و هوای صحنه فیلم‌برداری عادت کنم.

البته این حس عدم اطمینان را دوست دارم و کمکم می‌کند تا نقشم را بهتر بازی کنم. در عین حال، این حس و حال یادآوری می‌کند که هنوز نسبت به کارم جدی هستم و بازیگری برایم به صورت یک کار پیش‌پا افتاده و باری به هر جهت در نیامده است.



*در زمانی که به عنوان یک سوپر استار شناخته شده بودید، نقش ران کویک سرباز کهنه کار جنگ را در "متولد چهارم ژولای" بازی کردید. نگران آن نبودید که این فیلم، موقعیت ستاره‌گونه‌تان را خدشه دار کند؟

ـ وقتی این فیلم را بازی می‌کردم، خیلی هامی‌گفتند داری کارنامه کاری خودت را خراب می‌کنی. می‌پرسیدند چرا بعد از موفقیت کلان "ناپ گان" به سراغ بازی در قسمت دوم آن نمی‌روم. اما من می‌خواستم خودم و توانایی‌های بازیگری‌ام را به چالش بکشم.

هدفم این نبود که یک عروسک خوش چهره باشم و می‌خواستم نشان دهم توانایی بازی در فیلم‌های مستقل و نقش‌های چالش برانگیز را هم دارم.

* یعنی می‌خواستید به صورت گزیده کار کرده و نقش‌های خود را انتخاب کنید؟

ـ همیشه تلاشم در زندگی این بوده که همه چیز را با دقت انتخاب کنم و نسبت به انتخاب‌هایم حساس باشم. از آن دسته از آدم‌هایی نیستم که بخواهم از این شاخه به آن شاخه بپرم و هرکاری را که پیش آمد، انجام دهم.

دقت می‌کنم که در حال انتخاب چه چیزی هستم و وقتی تصمیم به انجام کاری گرفتم، هیچ چیز جلودارم نیست. نمی‌خواهم بگویم برای تصمیم‌گیری درباره چیزها و کارهای مختلف،چندین ماه وقت می‌گذارم. اما همین انتخاب‌ها با دقت و سر فرصت انجام می‌شود.



* شهرت برایتان یعنی چه؟

ـ اوایل کار همه چیز خوب است و از این که مورد توجه هستی خوشحالی، البته آن روزهای اول کار، وقتی همه مرا نگاه می‌کردند کمی عصبی می‌شدم. اما بزودی می‌فهمی شهرت دردسر و بلای جان است، ولی دیگر نمی‌توانی از عواقب آن خودت را خلاص کنی. باید با مشکلات مربوط به این مسئله هم کنار بیایی.

* نقش‌های خود را چگونه انتخاب می‌کنید؟ ملاک و معیار برای انتخاب آن‌ها چیست؟


ـ این انتخاب‌ها هریک دلایل خاص خودشان را دارند و بر اساس ملاحظاتی صورت می‌گیرند که تا حد زیادی، در ارتباط با زمان تصمیم‌گیری آن ها هستند. یک واقعیت این است که دوست دارم در نقش‌ها و فیلم‌های متفاوت بازی کنم و خودم را محدود یه یک چیز خاص نمی‌کنم.

کارم خیلی ساده است و خودم و کارم را سخت نمی‌گیرم. اوایل کار ،بازی در جلوی دوربین برایم جذابیت بسیار زیادی داشت و می‌خواستم هرچه بیشتر در حال بازی در فیلم‌های تازه باشم و جلوی دوربین قرار بگیرم.

اما پس از مدتی، به این فکر افتادم که خودم را به چالش بکشم. در سال‌های اخیر، به دنبال ‌راه‌هایی بوده‌ام که کمک کند تا به موقعیت‌های بالاتری برسم. همیشه می‌خواستم به عنوان یک بازیگر جدی شناخته شوم و مرا فقط ستاره فیلم‌های پرفروش ارزیابی نکنند.

شاید برخی با دیدن فیلم‌هایم بگویند "تلاش دارد متفاوت باشد، ولی خیلی کار بزرگی نکرده‌است." اما همین تحلیل هم برایم جذاب و قانع کننده است، زیرا نشان می‌دهد تلاشم برای متفاوت بودن از نگاه دیگران پنهان نمانده است.

در فیلم «جک ریچر» هم در نقش متفاوتی ظاهر شده‌اید. درباره کاراکتر خود در این فیلم چه فکر می‌کنید؟

* جک ریچر به اعتقاد من یک کاراکتر بزرگ است که نمونه‌اش را در کمتر فیلم سینمایی دیده‌ایم. او نه موبایل دارد و نه ایمیل و اصلا شبیه آدم‌های امروزی نیست. از تکنولوژی بسیار دور است و همه کارهایش را به شیوه سنتی انجام می‌دهد،

نوع نگاه او هم کاملا متفاوت از نوع نگاه آدم‌های امروزی است. می‌توانم یک جورهایی او را با کاراکتر هری کالاهان فیلم «هری کثیف» با بازی کلینت ایستوود مقایسه کنم.

* در حرفه بازیگری از شیوه استلانیسلاوسکی که پیروی نمی‌کنید؟ بسیاری از بازیگران مطرح در این شیوه بازیگری درس آموخته‌اند.



* جزو بازیگران اکتورز استودیو (مرکز مهم و اصلی بازیگری در آمریکا که شیوه بازیگری «متد» استانیسلاوسکی را آموزش می‌دهد) نیستم و از آن دسته کسانی نبوده‌ام که به شیوه او بازیگری را یاد گرفته و در جلوی دوربین بازی می‌کنند.

سر صحنه فیلم‌برداری تمام تلاشم این است که با آدم‌های صحنه بیشترین رابطه کاری را برقرار کنم و نقشم را بر اساس قصه فیلم‌نامه بازی کنم.

* به عنوان آدمی که در یک جامعه و در بین آدم های دیگر زندگی می‌کنید، خواهان چه چیزی هستید!

* من به عنوان یک آدم معمولی چه می‌خواهم؟ خواهان یک دنیای بدون جنگ و خونریزی هستم، دنیایی بدون وحشی‌گری و دیوانه بازی. می‌خواهم ببینم که مردم همه جهان، زندگی آرام و خوبی دارند. فکر نمی‌کنم چیز زیادی بخواهم و خواسته‌ام غیر منطقی باشد. خوشبختی و راحتی را فقط برای خودم نمی‌خواهم و فکر می‌کنم این یک حق عمومی است.

* از این که تا به حال اسکار بهترین بازیگر مرد را نگرفته‌اید و یا برخی از فیلم هایتان شکست تجاری خوده اند،چه حسی دارید؟

* برای برنده یا بازنده شدن استانداردهایی دارم. پیروزی یا شکست یعنی چه و بر چه مبنا و میزانی آن‌ها را می‌سنجیم؟ اگر در یک مسابقه بسکتبال شکست بخورم، برایم اهمیتی ندارد. اما اگر قرار باشد فیلمی سینمایی بر اساس این ماجرا ساخته شود، باید چه نگاهی به این موضوع داشته باشد؟

واقعیت این است که در کار سینما و بازیگری، همه چیز محدود به بازیگر نمی‌شود. چیزهایی مثل زمان اکران عمومی فیلم، بازاریابی آن و فیلم‌هایی که هم زمان با آن به روی پرده سینماها می‌روند، از جمله چیزهایی هستند که شما نمی‌توانید در ارتباط با آن‌ها دخالت و اعمال نظر کنید.

بهرحال، من هم از بازی‌های مربوط به جدول گیشه نمایش اطلاع دارم و آن‌ها را درک می‌کنم. دلایل زیادی برای موفقیت یا عدم موفقیت یک فیلم وجود دارد، که خارج از عهده و توان من به عنوان یک بازیگر است.

در عین حال، جایزه گرفتن را دوست دارم و فکر می‌کنم هر وقت زمان لازم و مناسب برسد، به من هم جایزه اسکار را خواهند داد.



* بین بازیگری و بزرگ کردن بچه‌ها، کدام یک در اولویت قرار دارند؟

* چه مشغول بازی کردن در یک فیلم باشم و چه در حال بزرگ کردن بچه‌هایم، تمام تلاشم این است که کار محوله را به نحو احسن انجام دهم و از یادگیری چیزهای تازه وحشت نداشته باشم.

از آن دسته کسانی هستم که می‌گوید یا همه چیز یا هیچ چیز. وقتی علاقمند به انجام کاری می‌شوم، خودم را وقف آن می‌کنم و می‌خواهم بهترین کار ممکن را انجام دهم. از جوانی به دنبال ماجراجویی و یادگیری چیزهای مختلف بوده‌ام.

بزرگترین نکته در ارتباط با بازیگر بودن این است که می‌توانم زندگی‌های مختلف و ماجراجویی‌های متفاوت را تجربه کنم. با هر فیلم تازه‌ای، چیزهای جدیدی را در ارتباط با زندگی، آدم‌ها و حرفه‌های مختلف یاد می‌گیرم. بازیگری برایم مثل یک کلاس درس است. این حرفه کمک می‌کند تا در دنیای واقعی، زندگی بهتری داشته باشم و آموخته‌هایم را در این زندگی عادی به کار گیرم.

* هنوز هم بازیگری را دوست دارید؟

* آن چه را که انجام می‌دهم دوست دارم و عاشق کارم هستم. به کاری که می‌کنم افتخار می‌کنم. همان طور که گفتم وقتی قرار باشد کاری را انجام دهم، تا انتهای آن می‌روم، بازیگری هم همین طور است.

  •                                               منبع: ویکیپدیا.باشگاه خبر نگاران.نقدفارسی
تعداد بازدید از این مطلب: 9165
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

دو شنبه 15 دی 1393 ساعت : 7:22 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
جنیفر لوپز: گوهری در منجلاب شهرت
نظرات

جنیفر لوپز:گوهری در منجلاب شهرت

منبع: ویکیپدیا

ویرایش وتدوین:مهردادمیخبر

***************************

هJennifer Lopez GLAAD 2014.jpg

مقدمه

شاید کاراکتر(جنیفرلوپز) بخاطر عدم سنخیتی که با فرهنگ ماایرانیها داردو الگوی فاسدی که برای سبک مغزان از خویش ارائه داده است شخصیتی با یک زندگی خصوصی و هنری نفرت انگیز و مستهجن بنظر بیاید و فی الواقع نیزعمده ترین و برجسته ترین حرکات اجتماعی  او و زندگی خصوصی و حاشیه هایش میباشد که وی را اینچنین نشان داده است ولی اصولا" نباید جنبه های هنری ای راکه در این شخصیت نموددارد نادیده گرفت ویاانکار نمود -باید عادت کنیم که به هر کاراکتری از نقطه نظرهای مختلف بنگریم - میتوان در پروسه ای فارغ از بدبینی و عداوت، هنر بازیگری و قدرتهای جذب مخاطبش را که قسمت اعظمشان مستقل از جنبه های اروتیک پرسوناژ اوست زیر ذره بین قراردادو اورا در پس پرده ی جنبه های غیر اخلاقیش پنهان ننمود.این پروسه بمثابه استخراج طلا از میان لجنزار است و باعث میشود کورکورانه و یکطرفه به قاضی نرویم و ارزشها را قربانی ضدارزشها نکنیم.بهانه این نوشتارشخصیت اجتماعی اونیست بلکه  ارزشهای غیرقابل انکاربازیگری این هنرپیشه توانمند است که حتی دراولین نقش اولش(سلنا) درخششی باشکوه و پراحساس داشت.

                                                                                                                                                                                                                                                        مدیر سایت

     (جنیفر لین لوپز ( Jennifer Lynn Lopez ) با نام مستعار جِی لو (زاده ۲۴ ژوئیه ۱۹۶۹خواننده، بازیگر، رقصنده،تهیه‌کننده موسیقی، تهیه‌کننده                             تلویزیونی، نویسنده و طراح مد آمریکایی است. )

 جنیفردرآغاز

جنیفر نقش کوچکی در فیلم «دختر کوچکم» (محصول ۱۹۸۶)، با توجه به مخالفت شدید والدینش، تصمیم گرفت که فعالیت در دنیای هنری را به شکل حرفه‌ای دنبال کند.

اولین نقش اساسی وی در فیلم «در رنگ‌های زنده» (محصول ۱۹۹۱) رقم خورد و چندی بعد نیز اولین فیلم نقش اولی‌اش با نام سلناروانه سینماها شد. این فیلم در خصوص هنرمند آمریکایی، سلنا، ساخته شده بود.سلنا کوینتانیلا پرز ( Selena Quintanilla-Perez)که لوپز نقشش را بازی میکرد خواننده پاپ ، ترانه‌سرا، رقاص، مدل، طراح مدل، بازیگر و تهیه‌کنندهآمریکایی-مکزیکی بود که به‌عنوان ملکهٔ موسیقی تجانو شناخته می‌شد. 

فیلم بعدی‌اش که بر شهرت وی افزود، خارج از دیدبود که بابت بازی در آن دستمزدی معادل یک میلیون دلار دریافت کرد. جنیفر لوپز با این درآمد یک میلیون دلاری تبدیل به اولین بازیگر زن لاتین‌تبار تاریخ سینما شد که تا آن سال چنین دستمزد بالایی را برای بازیگری دریافت کرده بود.

Outofsight.jpg

خارج از دید یک فیلم جنایی آمریکایی است. این فیلم توسط استیون سودربرگ کارگردانی شده و براساس رمانی به همین نام و به نویسندگی المور لئونارد ساخته شده است. جنیفر لوپز در نقش کارن سیسکو و جورج کلونی در نقش جک فولی در این فیلم به ایفای نقش پرداخته‌اند. خارج از دید در تاریخ ۲۶ ژوئن ۱۹۹۸ منتشر گشت. این فیلم در دو قسمت فیلمنامه اقتباسی و تدوین نامزد دریافت جایز اسکار بود. فیلم مذکور موفق به دریافت جایزه ادگار برای بهترین فیلمنامه و کسب جوایز بهترین فیلم، فیلمنامه و کارگردانی از انجمن ملی منتقدان فیلم شد. این فیلم منجر به ساخت سریال تلویزیونی کارن سیسکو گردید.

 لوپزدر سال ۱۹۹۹ فعالیت در دنیای موسیقی را شروع کرده و اولین آلبوم خود را با نام آن د سیکس روانه بازار کرد.عرضه آلبوم دوم لوپز (جی. لو همزمان بود با اکران فیلم طراح مراسم ازدواج.( The Wedding Planner) با بازی جنیفر لوپز ومتیو مک‌کانهی محصول سال ۲۰۰۱میلادیست و آدام شنکمن آن را کارگردانی کرده است. 

هردوی این آثار در زمره برترین‌ها قرار گرفته و جنیفر لوپز را تبدیل به اولین شخص در تاریخ نمود که همزمان فیلم و آلبومی پرفروش از وی عرضه شده و در بالاترین رتبه قرار گرفته‌اند. نسخه ریمیکس آلبوم دوم جنیفر لوپز نیز در سال ۲۰۰۲ عرضه شد و جزء برترین‌های بیلبورد ۲۰۰ در آمریکا قرار گرفت. فروش ۵۵ میلیون دلاری آلبوم‌ها و ۲ میلیارد دلاری فیلم‌های جنیفر لوپز تاکنون، باعث شده وی در زمره برترین هنرمندان آمریکا قرار گرفته و پردرآمدترین هنرمند لاتین‌تبار قلمداد شود. تا ماه مارس ۲۰۱۴ دارایی خالص وی، ۲۵۰ میلیون دلار تخمین زده شده است. از آخرین آثار وی نیز می‌توان به آهنگ ما یکی هستیم (اوله اولاً) اشاره نمود که در آن به همراه پیت‌بول و کلودیا لیت اجرای قسمتی از آهنگ را بر عهده داشت. این آهنگ به عنوان آهنگ رسمی جام جهانی فوتبال ۲۰۱۴ برزیل انتخاب شده بود.

در کنار فعالیت در دنیای هنری، جنیفر لوپز از فعالان تجاری موفق نیز قلمداد می‌شود. وی از نام و شهرت جهانی‌اش در جهت ساخت امپراطوری تجاری خویش استفاده نمود. لوپز در زمینه تولید پوشاک، لوازم زینتی، عطر و ادکلن و همچنینتولید برنامه‌های تلویزیونی فعالیت گسترده‌ای دارد.
رابطه‌های جنیفر لوپز با افراد دیگر نیز از موضوعاتیست که بسیاری از رسانه‌های جهان پیگیر آن هستند. اولین رابطه جنیفر لوپز با شان کامز بود که جنیفر را در مراسم جوایز گرمی سال ۲۰۰۰ همراهی نیز کرد. جنیفر لوپز سپس در عین حال که همسر کریس جاد، بازیگر آمریکایی، بود، وارد رابطه‌ای عاشقانه با بن افلک شد. رابطه لوپز با مارک آنتونی، از رابطه‌های طولانی وی بود. این رابطه در سال ۲۰۰۴ شروع شده و در سال ۲۰۱۱، بعد از ۷ سال ازدواج، با طلاق پایان گرفت. در فوریه ۲۰۰۸ جنیفر لوپز فرزندان دوقلوی خود را به نام‌های «اما» و «ماکسیمیلیان» به دنیا آورد.

 

کودکی و نوجوانی

 
        محله کسل هیل، جایی که جنیفر لوپز در آن متولد شد و عکسی از دوران کودکیش.

جنیفر لوپز در ۲۴ ژوئیه ۱۹۶۹ در محله کسل هیل شهر نیویورک و از پدرمادری اهل پورتوریکویی به نام دیوید و گوآدالوپ به دنیا آمد. خواهر کوچک‌ترش لیندا لوپز به شغل خبرنگاری مشغول است یک خواهر بزرگ‌تر به نام لسلی نیز دارد. پدرش، دیوید، ابتدا در یک شرکت بیمه به نام گاردین در شیف شب کار می‌کرد که بعدها به عنوان یک متخصص رایانه در شرکت استخدام می‌شود. زمانی که جنیفر به دنیا می‌آید خانوادهٔ آنها در یک آپارتمان کوچک زندگی می‌کردند که مدتی بعد با پس‌انداز کردن پول، موفق به خرید خانه‌ای بزرگ‌تر و دو طبقه می‌شوند که یک گام بزرگ برای خانواده‌ای با وضع مالی ضعیف بود. وی در سن پنج سالگی شروع به شرکت در کلاس‌های خوانندگی و رقص می‌کند. دو سال بعد و در سن هفت سالگی از طرف مدرسه در یک سفر به نیویورک شرکت می‌کند. پدر و مادر جنیفر لوپز تاکید بسیاری بر اخلاق‌مداری در کار داشته و همواره فرزندانشان را به یادگیری زبان انگلیسی تشویق می‌کردند. همچنین برای اینکه فرزندانشان در زمینه‌های کاری خود دچار مشکلی نشوند، با تشویق آنها به اجرای خوانندگی و رقص در مقابل یکدیگر، به تمرین و افزایش مهارت آنها کمک شایان توجه کردند. جنیفر تحصیلات دبیرستان خود را در یک مدرسه مذهبی کاتولیک به پایان رسانیده - جایی که در تیم‌های ژیمناستیک و سافتبال عضویت داشت. جنیفر در سال ۱۹۸۴ و در سن ۱۵ سالگی وارد رابطه‌ای با دیوید کروز می‌شود.

در سال آخر دبیرستان بود که در خصوص اینکه یک فیلم درحال ساخت، به دنیال بازیگران دختر نوجوان است، خبرهای می‌شوند. در نهایت موفق می‌شود نقش کوتاهی در فیلم بگیرد. این فیلم که دختر کوچکم نام داشت ساخته سال ۱۹۸۶ بوده و یکی از فیلم‌های درجه پایین، با بودجه کم است. بعد از پایان فیلم‌برداری بود که جنیفر لوپز تصمیم می‌گیرد تبدیل به یک ستاره در سینما شود. برای قانع کرده والدینش، با اینکه در به تازگی در کالج باروک ثبت‌نام کرده بود، ولی بعد از تنها گذشت یک ترم تصمیم به انصراف از تحصیل می‌گیرد. پدر و مادر جنیفر به شدت با بازیگری وی مخالف بوده و این تصمیمش را احمقانه می‌دانستند. به اعتقاد آنها، هیچ لاتین‌تباری این کار را نمی‌کند. تفاوت شدید دیدگاه‌های جنیفر با خانواده‌اش منجر به این می‌شود که وی از خانه خانوادگی خارج شده و به آپارتمان خودش در محله منهتن نقل‌مکان کند. در این مرحله از زندگیش است که روی به اجرای موسیقی در برخی مکان‌های محلی می‌آورد. چندی بعد به عنوان یکی از اعضای یک گروه کر وی را استخدام می‌کنند؛ با همین گروه بود که یک سفر پنج‌ماهه به اروپا نیز می‌رود، اما همیشه از نقشش در گروه ناراضی بود، زیرا او تنها عضو گروه بود که اجازه تک‌خوانی نداشت. بعدها در یک اجرای دیگر در کشور ژاپن موفق به یافتن موقعیت شغلی جدیدی تحت عنوان رقاص، خواننده و طراح می‌شود.

حرفه

۱۹۹۱ تا ۱۹۹۶ (ورود به صنعت سینما)

لوپز در سال ۱۹۹۱ در گروهی به نام نیو کیدز آن د بلاک به عنوان یک رقصنده کمکی مشغول به کار می‌شود. به همراه همین گروه بود که در هشتمین مراسم جایزه موسیقی آمریکاروی صحنه به اجرا می‌پردازد؛ چندی بعد نیز در یک برنامه تلویزیونی به نام این لیوینگ کالر مشغول به کار می‌شود. زمانی جنیفر تصمیم به کار در این برنامه می‌گیرد که یکی از اعضای این گروه دیگر قادر به ادامه همکاری نبوده و داوطلبان بسیاری تقاضای همکاری با آنها را داشتند؛ در میان ۲٫۰۰۰ درخواست همکاری که در این مورد ارسال شده بود، تنها با همکاری جنیفر لوپز موافقت شده و این شد که وی در آنجا مشغول به کار شد. چندی بعد جنیفر به همراه دیوید کروز که از دوران دبیرستان با وی آشنا شده بود، برای ادامه مراحل فیلم‌برداری به شهر لس آنجلس می‌رود و تا سال ۱۹۹۳ همکاری‌اش را با گروه ادامه می‌دهد. سپس تصمیم می‌گیرد که بازیگری را به عنوان یک حرفه تمام‌وقت پیگیری کند.

اولین نقش حرفه‌ای جنیفر لوپز با بازی در فیلم گمشده در جنگل محصول سال ۱۹۹۳ رقم می‌خورد. از دیگر بازیگران این فیلم می‌توان به لیندسی واگنر و رابرت لاگیا اشاره نمود. در اواخر همان سال بود طی قرارداد همکاری‌ای با شبکه سی‌بی‌اس، وی را برای بازیگری در مجموعه‌ایی تلویزیونی به نام دومین شانس‌ها استخدام می‌کنند؛ اما بعد از انتشار تنها شش قسمت، پروژه کنسل می‌شود. علت کنسل شدن این سریال، تخریب صحنه فیلم‌برداری بخاطر زمین‌لرزه نورت‌ریج عنوان شد. سپس شروع به ساخت سریال مرتبطی با دومین شانس‌ها می‌کنند اما به دلیل بازخود بد منتقدین و بینندگان، به سرنوشت سریال اول دچار شده و تنها بعد از ساخت چند قسمت، پروژه متوقف می‌شود. از دیگر نقش‌های بزرگ جنیفر لوپز در این دوره، بازی وی در فیلم خانوادهٔ من است که به کارگردانی جورج ناوا، در سال ۱۹۹۵ ساخته شد. در این فیلم جنیفر در نقش کاراکتری به نام ماریای جوان ظاهر می‌شود. از بازیگران فیلم می‌توان به ادوارد جیمز آلموس اشاره نمود و اینکه این فیلم برخلاف کارهای گذشته جنیفر، مورد تحسین منتقدین قرار گرفت. اگرچه که نقش وی در این فیلم زیاد نبود، ولی او را نامزد دریافت جایزه مستقل اسپریت برای بهترین بازیگر زن نقش مکمل می‌کنند. در نوامبر همان سال نیز در فیلم قطار پول بازی کرد که در آن با وسلی اسنایپس و وودی هارلسون هم‌بازی بود. عمده دیدگاه منتقدها در خصوص این فیلم منفی بوده و در عرصه فروش نیز نتوانست مبلغ قابل توجهی را کسب کند، به طوری که با بودجه ۶۸ میلیون دلاری که صرف ساخت فیلم شد، در باکس‌آفیس تنها موفق به کسب ۷۷ میلیون دلار (در سرتاسر جهان) شد. در اوت سال ۱۹۹۶ جنیفر لوپز در فیلم کمدی جک ظاهر می‌شود. فیلم جک با بودجهٔ ساخت ۴۵ میلیون دلاری، موفق به کسب ۵۹ میلیون دلار در داخل آمریکا می‌شود. نظر منتقدین به این فیلم نیز منفی بود.

۱۹۹۷ تا ۲۰۰۰ (به شهرت رسیدن)

در فوریه ۱۹۹۷ جنیفر لوپز همگام با بازیگرانی چون جک نیکلسون و استیفن درف در فیلم خون و شراب به ایفای نقش می‌پردازد. از منظر اقتصادی، فیلم یک شکست به تمام معنا بود، اگرچه که دیدگاه منتقدین به آن مثبت بود.

«خون و شراب» ( Blood and Wine) یک فیلم در سبک سرقت، نئو نوآر، و مهیج به کارگردانی باب رافلسونبود.

 فیلم بعدی جنیفر، سلنا نام داشت. اگرچه که وی و کارگردان فیلم سلنا، پیش‌تر و در فیلم خانواده من با هم همکاری داشتند، اما برای بازی در سلنا، جنیفر لوپز مجبور شد در آزمون بازیگری آغازین شرکت نماید؛ در نهایت با بودجه ۲۰ میلیون دلاری این فیلم ساخته شد. فیلم سلنا به شکل داخلی، موفق به کسب ۳۵ میلیون دلار شد. کنت توران در روزنامه لس‌آنجلس تایمز نوشت که حتی بازی جنیفر در فیلم‌های فراموش‌شده قدیمی‌اش همچون قطار پول و جک باعث شده که تا ستاره شدن ظاهراً تنها یک گام فاصله داشته باشد، اما با نقش‌آفرینی‌اش در فیلم سلنا، درواقع جنیفر از فرصت بدست آمده بخوبی استفاده کرده است، بخصوص در صحنه‌های مربوط به موسیقی در این فیلم. وی اینطور مطلبش را به پایان می‌رساند که این فیلم نه تنها جشن بزرگی برای سلنا (شخصی که فیلم را برایش ساختند) بلکه برای بازیگری است که نقش سلنا را بازی کرده است. بعد از اتمام فیلم‌برداری فیلم سلنا بود که جنیفر لوپز اظهار می‌کند که ریشه لاتینی‌اش را واقعاً حس می‌کند و یک آهنگ اسپانیایی اجرا می‌کند. نام آهنگ را Vivir Sin Ti (به معنای: زندگی بدون تو) گذاشته و مدیر برنامه‌های وی، آهنگ را برای سونی میوزیک می‌برد. در سونی میوزیک، دیدگاه‌ها نسبت به خوانندگی جنیفر لوپز مثبت بوده به طوری که یکی از مدیران شرکت مزبور به جنیفر توصیه می‌کند آهنگ را یک‌بار دیگر، ولی اینبار به انگلیسی اجرا کند.

در ماه آوریل بود که جنیفر لوپز در فیلم ترسناک آناکوندا به ایفای نقش می‌پردازد. در این فیلم جنیفر با آیس کیوب و جان ویت هم‌بازی بود. فروش ۱۳۷ میلیون دلاری این فیلم، موفقیت عظیمی برای عوامل آن قلمداد می‌شد.

Anaconda ver2.jpg

فیلم بعدی وی نیز دور برگردان نام داشت که در آن بازیگرانی چون شان پن و بیلی باب تورنتون نیز حضور داشتند. این فیلم بر اساس یک رمان ساخته شده بود و دیدگاه‌های مثبت منتقدین را دریافت کرد.

U-Turnposter.jpg

فیلم بعدی وی، حاصل همکاری‌اش با کارگردان هالیوود، استیون سودربرگ بود. نام این فیلم خارج از دید بود که در آن جورج کلونی نیز حضور داشت. بازی جنیفر لوپز در این فیلم بسیار مورد توجه منتقدین قرار گرفت و وی را به عنوان تنها بازیگر لاتین جهان قرار داد که بیش از یک میلیون دلار برای نقشش دریافت کرده است. بودجه ساخت این فیلم حدود ۴۸ میلیون دلار بود و د زمینه فروش توانست به شکل جهانی مبلغی حدود ۷۸ میلیون دلار را کسب کند که درآمدی متوسط می‌باشد. چندی بعد و در ماه اکتبر، جنیفر قدم در عرصه گویندگی گذاشت و بجای یکی از شخصیت‌های انیمیشن مورچه‌ای به نام زی صداگذاری نمود.

Antz-Poster.jpg

تک‌خوانی جنیفر لوپز در سال ۱۹۹۹ و با آهنگ اگه تو عشق من باشی شروع شد و بعد از آن خود را برای انتشار اولین آلبومش آماده کرد. جنیفر لوپز اولین خواننده جهان بعد ازبریتنی اسپیرز است که توانست با نخستین آهنگش وارد بیلبورد ۱۰۰ آهنگ برتر شود (چهار ماه قبل‌تر بریتنی اسپیرز با آهنگ عزیزم یک بار دیگر... توانسته بود به این جایگاه دست یابد). در زمان تهیه نخستین آلبومش، آن د سیکس بود که همگان در شگفت بودند که چرا وی وارد دنیای موسیقی شده است. در این خصوص گفته شده بود: «اگر این آلبوم بد باشد، نه تنها خود لوپز از آن ناراحت خواهد شد، بلکه به کل به پیشینه حرفه‌ایی وی صدمه خواهد زد». آهنگ در انتظار امشب که درواقع سومین آهنگ آلبوم جنیفر لوپز بود، بهترین آهنگش شناخته می‌شد. در نهایت و بعد از انتشار آلبوم، موفقیت بالایش موجب تعجب همگان شد و این بازیگر محبوب را، محبوب‌تر کرد. تا پایان سال ۱۹۹۹ بود که جنیفر لوپز خود را از ستاره‌ای در سینما، به ستاره‌ای در خوانندگی تبدیل کرد. درواقع بعد از مارتیکا و ونسا ال. ویلیامز، این جنیفر لوپز بود که موفق به انجام این کار شده بود.

در ۲۲ فوریه سال ۲۰۰۰ جنیفر که واد رابطه‌ای با شان کامز شده بود، با لباسی منحصر به فرد در چهل‌ودومین مراسم سالانه جوایز گرمی ظاهر شد. لباس جنیفر توجه رسانه‌های بسیاری را به خود جلب کرد و مورد توجه بسیاری از مردم نیز قرار گرفت، به شکلی که تصاویر وی را روی فرش قرمز این مراسم، از وب‌گاه جوایز گرمی در عرض تنها ۲۴ ساعت، حدود نیم میلیون بار دانلود کردند. جنیفر لوپز از این‌همه توجه رسانه‌ها تعجب کرده و اظهار می‌کند که نمی‌دانسته که لباسش تبدیل به مسئلهٔ به این بزرگی خواهد شد. چند ماه بعد، جنیفر لوپز با فیلم سلول مجدداً روی پرده سینماها ظاهر می‌شود. این فیلم در ژانر علمی-تخیلی، با بودجه ۳۳ میلیون دلاری، موفق به فروش حدود ۱۰۴ میلیون دلاری می‌شود. دیدگاه‌های منتقدین در این خصوص متفاوت بوده و عده‌ای شروع به انتقاد و عده‌ای نیز شروع به بروز دیدگاه‌های مثبت خویش کردند.

۲۰۰۱ تا ۲۰۰۳ (افزوده شدن شهرت و دریافت لقب)

جنیفر لوپز در حال کار روی آلبوم دومش بود که تصمیم می‌گیرد تصویرش در بین مخاطبین را بهبود بخشیده و خود را جذاب‌تر کند. در همین راستا بود که علاوه بر تغییراتی در ظاهر، لقب جی لو (J Lo) را که پیش‌تر توسط یکی از طرفدارانش به او داده شده بود را برای خودش انتخاب می‌کند. در ادامه، اسم آلبوم خودش را نیز جی. لو می‌گذارد و این آلبوم در ۲۲ ژانویه ۲۰۰۱ منتشر می‌شود. آلبوم جی. لو به یکی از آلبوم‌های بسیار موفق تبدیل می‌شود تاجایی که در رده اول بیلبورد ۲۰۰ آمریکا جای می‌گیرد. تقریباً در همین زمان بود که فیلم رمانتیکش، طراح مراسم ازدواج نیز منتشر می‌شود و این فیلمش نیز در صدر پرفروش ترین فیلم‌های باکس‌آفیس قرار می‌گیرد. با این حساب جنیفر لوپز از اولین اشخاصی می‌باشد که بطور همزمان، یک فیلم و یک آلبوم در صدر پرفروش ترین‌ها داشته است. در آوریل سال ۲۰۰۱ جنیفر نماد تجاری‌اش که در زمینه تولید پوشاک و لوازم تزئینی برای بانوان فعال است را تحت عنوان جی.لو بای جنیفر لوپز راه‌اندازی می‌کند. حدوداً یک ماه بعد، فیلم چشم‌فرشته‌ای با بازی جنیفر راهی سینماها می‌شود که البته آنچنان موفق نبوده و دیدگاه منتقدان نیز نسبت به آن مثبت نبوده است. بعدها یکی از آهنگ‌های وی به نام من واقعی هستم به شکل ریمیکس شده راهی بازار می‌شود که در لیست برترین آهنگ‌ها قرار می‌گیرد. در ادامه و در پی حملات ۱۱ سپتامبر به برج‌های تجارت جهانی، جنیفر لوپز به همراه بسیاری دیگر از هنرمندان شروع به فعالیت‌های خیرانه و بشردوستانه به افرادی که متاثر از این واقعه شده بودند می‌کند.

برای افزودن به شهرت جنیفر لوپز، تصمیم می‌گیرند آلبوم جی. لو را به شکل ریمیکس نیز منتشر کنند. در این راستا توزیع و تبلیغ جی. لو منوقف شد و در ۵ فوریه ۲۰۰۲ نسخه ریمیکس آلبوم منتشر شد. در نسخه ریمیکس شده، آهنگ مسخرس نه؟ پیشتاز سایر آهنگ‌های آلبوم بود تاجایی که در صدر اهنگ‌های پرفروش آمریکا قرار گرفت. نسخه ریمیکس جی. لو با فروش بالای یک‌ونیم میلیونی در آمریکا، موفق به کسب رتبه سوم بیشترین فروش آلبوم‌های ریمیکس در تاریخ شد.

در ماه مه سال ۲۰۰۲ جنیفر لوپز در فیلم کافی به نقش‌آفرینی پرداخت. در این فیلم وی نقش زنی به نام اسلیم را دارد که بخاطر سوءاستفاده‌های شوهرش، از خانه فرار می‌کند. در هنگام فیلم‌برداری این فیلم و در زمانی که وی از هنرمندان مشهور آمریکا بود، دچار بحران روحی می‌شود. سال‌ها بعد خود جنیفر لوپز در این خصوص می‌گوید که احساس «مریضی و غریبی» داشت. به شکلی که از پذیرفتن درمان و حتی دارو نیز امتناع می‌کرد. لوپز در این خصوص ادامه داد: «مثل کسی بودم که... نمی‌خواهد حرکت کند، نمی‌خواهد حرف بزند، نمی‌خواهد هیچ‌کاری انجام دهد». در سپتامبر ۲۰۰۲ جنیفر لوپز عطر زنانه‌ای به نام گرو بای جی‌لو را راهی بازار می‌کند. اگرچه که پیش‌بینی شکست آن را کرده بودند، اما در بین مردم بسیار محبوب شده و تبدیل به یکی از پرفروش‌ترین عطرهای آمریکا می‌شود.

آلبوم سوم جنیفر لوپز تحت عنوان این منم... خوب حالا در زمانی منتشر شد که وی وارد مرحله نامزدی با بن افلک شده بود و درواقع این آلبوم را به او تقدیم کرده است. فروش آلبوم در سرتاسر جهان بسیار بالا بود. این آلبوم که دارای آهنگ‌های عاشقانه بسیاری است، تنها در آمریکا حدود دو و نیم میلیون کپی از آن به فروش رسید. در دسامبر ۲۰۰۲ جنیفر لوپز در مقابل رالف فاینس در فیلم کمدی-رمانتیک خدمتکاری در منهتن به روی صحنه رفت.

جنیفر در این فیلم نقش کاراکتر ماریسا را ایفا می‌کند، زنی که مادر است و برای کسب درآمد، در خانه‌های اشرافی محله منهتن مجبور به نظافت منازل است که در نهایت عاشق شخصی می‌شود. این فیلم با بودجه ۵۵ میلیون دلاری موفق به فروش ۱۵۵ میلیون دلاری شد.نیویورک تایمز داستان این فیلم را با آهنگ جنی از بلوک مقایسه کرده است. در اوت ۲۰۰۳ جنیفر به همراه نامزدش، افلک در فیلم جیلی به ایفای نقش می‌پردازند که فروش فیلم بسیار پایین و ناموفق بود. نظر منتقدین به آن منفی بوده و این فیلم را یکی از بدترین فیلم‌های تاریخ می‌دانند.

۲۰۰۴ تا ۲۰۰۹ (موفقیت بیشتر در سینما)

در مارس ۲۰۰۴ جنیفر لوپز نقش کوتاهی در فیلم دختر جرزی داشت که در این فیلم نیز افلک حضور داشت.

شخصیتی که جنیفر نقش آن را بازی می‌کرد تنها ۱۵ دقیقه در فیلم بازی می‌کند و در هنگام وضع‌حمل از دنیا می‌رود. بودجه ساخت این فیلم ۳۵ میلیون دلار بود که موفق به فروش تنها ۳۶ میلیون دلار می‌شود و از نظر تجاری شکست می‌خورد. اما منتقدان به آن نظر مثبتی داشتد. در اکتبر همان سال وی در فیلم مایل هستید برقصیم؟ مقابل ریچارد گی‌یر ظاهر می‌شود. این فیلم بر اساس یک فیلم ژاپنی، تحت همین نام که محصول سال ۱۹۹۶ بود ساخته شده است. در نهایت نیز نظر مثبت منتقدان را کسب می‌کند.

در سال ۲۰۰۴ و در حین یک بازدید مختصر از بیمارستان کودکان لس آنجلس (که خود جنیفر لوپز از حامیان آنجا است) با یک کودک سرطانی ۱۱ ساله به نام پیج پترسون دوست می‌شود. پترسون در یکی از مراسم‌های مربوطه در بیمارستان که در آن به جنیفر لوپز جایزه‌ای اهدا شد شرکت می‌کند ولی صبح روز بعد حالش رو به وخامت گذشته و در نوامبر ۲۰۰۴ از دنیا می‌رود. لوپز در این خصوص گفت که پترسون به او آموخت که فعالیت‌های بشردوستانه چقدر مهم است. در همین راستا نیز چهارمین آلبومش، تولد دوباره را به وی اهدا کرده است. شبکه ان‌بی‌سی در یکی از برنامه‌هایش به این موضوع اشاره کرده و ادامه می‌دهد که بعد از «چاپلوسی» برای افلک با آلبوم این منم... خوب حالا، حال به شکل آگاهانه‌ای مسائل عشقی‌اش را از توجهات دور نگاه می‌دارد. فیلم بعدی جنیفر لوپز، فیلم مادرشوهر هیولا است که در مقابل جین فوندا در آن بازی کرده. برای بازی در نقش چارلی در این فیلم، وی دستمزدی حدودی ۱۵ میلیون دلاری دریافت کرد. فیلم مادرشوهر هیولا با بودجه ۴۳ میلیون دلاری‌اش، موفق به فروش جهانی ۱۵۵ میلیون دلاری می‌شود، اما با این حال نظر منتقدین به فیلم منفی بود. در ماه اوت نیز فیلم بعدی جنیفر لوپز با نام یک زندگی ناتمام راهی سینماها شد. در این فیلم که بر اساس رمانی با همین نام ساخته شده، وی با بازیگرانی چون رابرت ردفورد و مورگان فریمن هم‌بازی بود. یک زندگی ناتمام در عرصه تجاری حرفی برای گفتن نداشت و با فروش تنها ۱۸ میلیون دلاری در جهان، فیلمی ناموفق در باکس‌آفیس شد.

شهر مرزی فیلم دیگر جنیفر لوپز است که در جشنواره فیلم کن به نمایش درآمد.

Boderposter.jpg

شهر مرزی یک درام آمریکایی است . در این فیلم گریگوری نوا علاوه بر کارگردانی نوشتن فیلم‌نامه را نیز برعهده داشته‌است و دیوید برگستین، کری اپستاین، باربارا مارتینز-جیتنر و تریسی استنلی-نیوئل مدیران تولید فیلمبوده‌اند. در فیلم شهر مرزی علاوه برلوپز بازیگرانی همچون آنتونیو باندراس و مارتین شین به ایفای نقش پرداخته‌اند.داستان این فیلم از ماجرای واقعی قتل‌های متعدد زنان در شهر سیوداد خوارز مکزیک الهام گرفته شده‌است و داستان یک خبرنگار آمریکایی کنجکاو را که توسط یک روزنامه برای تحقیق درباره قتل‌ها به منطقه فرستاده شده را به تصویر می‌کشد.

در این فیلم، جنیفر لوپز علاوه بر بازیگری، تهیه‌کنندگی آن را نیز بر عهده دارد. همچنین وی شخصیت زن خبرنگار (لورن )را بازی می‌کند که اصرار به اعزام به خط مقدم جبهه جنگ عراق را دارد تا از آنجا گزارش تهیه کند. این فیلم در اروپا به شکل محدود در سینماها منتشر شد که البته در نهایت این فیلم نیز از نظر تجاری چندان موفق نبود. در آثار بعدی وی می‌توان به مجموعه تلویزیونی دنس‌لایف اشاره نمود که در خصوص زندگی هفت رقاص است که تلاش برای حرفه‌ای شدن را دارند. این مجموعه از تلویزیون ام‌تی‌وی پخش شد و خود جنیفر لوپز تهیه‌کننده و خالق آن بود. چندی بعد لوپز آلبوم پنجمش، آنطور که یک زن دل می‌بازد را منتشر کرد. این آلبوم موفق به بیشترین فروش در هفته اول در میان دیگر آلبوم‌های اسپانیایی شد و در عرصه فروش دیجیتال نیز رکوردی از خود برجای گذاشت. در همین ایام بود که جنیفر لوپز به همراه شوهرش، مارک آنتونی یک تور در آمریکای شمالی به راه می‌اندازند که در مجموع ۱۰ میلیون دلار از این تور کسب درآمد می‌کنند. یک دلار از هر بلیطی که به فروش رسید نیز صرف امور خیریه کودکان شد. در اکتبر ۲۰۰۷ ششمین آلبوم وی به نام شجاع منتشر شد که نتوانست فروش آلبوم‌های قبلی را داشته باشد و درواقع کم‌فروش‌ترین آلبوم جنیفر لوپز شد. یک سریال کوتاه پنج قسمتی نیز به نام جنیفر لوپز تقدیم می‌کند: آنطور که یک زن دل می‌بازد از شبکه یونیویژن در میان ۳۰ اکتبر تا ۲۷ نوامبر سال ۲۰۰۷ پخش شد. این سریال کوتاه در خصوص آلبوم جنیفر لوپز که تحت همین عنوان بود، ساخته شده است.

۲۰۱۰ تا ۲۰۱۲ (تورها)

در اوایل سال ۲۰۱۲ بود که تصمیم جنیفر لوپز در خصوص تغییر شرکت ضیط و انتشار آهنگ‌هایش عمومی شد. وی می‌خواست آلبوم جدیدش، عشق؟ را با نام شرکت جدیدی منتشر کند و در این راستا دیلی نیوز نیویورک افشا کرد که تعدادی از آهنگ‌های این آلبوم جدید، ضبط شده در استودیوی قبلی است و قرار است این آهنگ‌ها نیز در آلبوم جدید قرار بگیرند. در آوریل همان سال بود که فیلم نقشه وارونه با بازی وی روانه سینماها می‌شود. بعد از خروج الن دی‌جنرس از برنامه امریکن آیدل بود که گفته شد صحبت‌ها با جنیفر لوپز در خصوص حضورش در این برنامه در حال انجام است. در همین زمان نیز بود که قرار بود لوپز و همسرش آنتونی در ایکس فاکتور حضور پیدا کنند. در نهایت در ماه سپتامبر به شکل رسمی اعلام شد که دهمین فصل امریکن آیدل شاهد حضور جنیفر لوپز خواهد بود. ام‌تی‌وی در این خصوص گفت که این معامله برای تمام کسانی که در آن دخیل بودند سودآور بود؛ این خبر درحالی بیان شد که شبکه سی‌ان‌ان در موردش نوشت که جنیفر لوپز برای احیای کارنامهٔ هنری‌اش تصمیم به شرکت در این برنامه گرفت. یک ماه بعد، در ماه اکتبر، وی چهاردهمین عطر خود را نیز منتشر کرد.

شرکت لورئال فرانسه اعلام می‌کند که جنیفر لوپز سفیر جهانی جدید و چهره برند آنها خواهد بود. تبلیغات‌های جنیفر لوپز برای محصولات این شرکت همراه بود با زمان انتشار آلوم جدیدش، عشق؟ و شرکت کردنش در برنامه امریکن آیدل. چندی بعد تک‌آهنگ روی صحنه از طرف وی منتشر می‌شود. این آهنگ در سرتاسر جهان تبدیل به یکی از آهنگ‌های پرفروش شده و یکی از پرفروش‌ترین آهنگ‌های سال نام می‌گیرد که تقریباً پرفروش‌ترین تک‌آهنگ جنیفر لوپز نیز می‌شود؛ اگرچه که آلبوم عشق؟ نیز توانست موفقیت تجاری خوبی کسب کند و بازگشت خوبی برای وی بشمار آید؛ تا پیش از این، بسیاری گمان می‌کردند که دوره خوانندگی لوپز به اتمام رسیده است. در ماه ژوئیه بود که عطر بعدی وی با نام لاو اند لایت را روانه بازار می‌کند. تنها در هنگام روزنمایی ان، ۵۱٫۰۰۰ شیشه از آن به فروش رفته و با مبلغ کسب شده حدود ۲٫۹ میلیون دلار، تبدیل به پرفروش‌ترین عطر جنیفر لوپز می‌شود. دو ماه بعد نیز تولید پوشاک و لوازم تزئینی دیگری با نام جنیفر لوپز کالکشن شروع به فعالیت می‌کند؛ در کنار این‌ها، وی خط تولید جنیفر لوپز هوم کالکشن را نیز راه‌اندازی می‌کند که در زمینه تولید تخت‌خواب، حوله و ساک‌دستی فعال است. در ادامه فعالیت‌های تبلیغاتی، شرکت خودروسازی فیات ایتالیا طی قرارداری با لوپز، تبلیغات چند محصول خود همچون فیات ۵۰۰ را به لوپز می‌سپارد. اولیور فرانکواس، از مدیران بازاریابی شرکت کرایسلر در این خصوص گفت که «وی (لوپز) دقیقاً مناسب برند تبلیغ شده بود».

در ژانویه ۲۰۱۲ جنیفر لوپز با قرارداد ۲۰ میلیون دلاری، در فصل یازدهم امریکن آیدل مجدداً ظاهر می‌شود و سپس در برنامهٔ دیگری از شبکه یونیویژن بازی می‌کند. در ادامه بود که لوپز به همراه شوهرش آنتونی به ۲۱ کشور آمریکای لاتین سفر کرده تا استعدادهای مناسب را بیابند. در ۱۸ مه ۲۰۱۲ بود که جنیفر لوپز با بازی در فیلم وقتی حامله هستی باید منتظر چه چیزی باشی مجدداً به سینما بازگشت. در این فیلم وی با بازیگرانی چون کامرون دیاز، الیزابت بنکس، متیو موریسون و دنیس کواید هم‌بازی بود. فیلم بر اساس رمانی با همین نام ساخته شده و جنیفر لوپز در نقش کاراکتری به نام هولی است که به همراه همسرش، کودکی را به فرزندی قبول می‌کنند. اگرچه که نظر منتقدین به فیلم مثبت نبود، اما در زمینه فروش توانست نسبتاً خوب ظاهر شود و فروشی ۸۴ میلیون دلاری داشته باشد. در اواخر ماه مه بود که عطر جدید جنیفر لوپز با نام گلوینگ بای جی‌لو روانه بازار شد که خود لوپز آن را «تحولی» برای عطر گلو با جی‌لو می‌داند.

در ۱۴ ژوئن بود که جنیفر لوپز مجموعه تورهایی برای اجراس کنسرت‌هایش در نقاط مختلف دنیا را اجرا می‌کند. در ۱۲ ژوئیه همان سال (۲۰۱۲) شرکت تیئولوژی، شرکت تجاری در زمینه تولید تی‌شرت‌های لوکس، را راه‌اندازی می‌نماید. در ادامه فعالیت‌های صداگذاری، جنیفر لوپز در صداگذاری انیمیشن عصر یخبندان: رانش قاره‌ای (که چهارمین قسمت از انیمیشن عصر یخبندان بود) شرکت کرده و صدای شخصیت شیرا را اجرا می‌کند. این انیمیشن در هفته اول نمایشش موفق به فروش ۴۶ میلیون دلاری شد و در رتبه نخست باکس‌آفیس قرار گرفت. با بودجه ساخت ۹۵ میلیون دلاری، در نهایت این انیمیشن موفق به فروش ۸۷۷ میلیون دلاری در سرتاسر جهان می‌شود.

در ۲۴ ژوئیه ۲۰۱۲ آلبوم جدید جنیفر لوپز به نام دوباره برقص... ضربه‌ها منتشر شد. این آلبوم توسط کمپانی اپیک ریکوردز منتشر شده بود و طبق قرارداد، آخرین همکاری مابین جنیفر لوپز و این شرکت بود. در همین دوره بود که جنیفر لوپز و مارک آنتونی در حال طی مراحل گرفتن طلاق بودند. دو آهنگ دوباره برقص و رفتن از اقبال بیشتری به نسبت سایر آهنگ‌ها برخوردار بودند و توانستند جزء اهنگ‌های پرفروش قرار گیرند. در ماه سپتامبر نیز شبکه نووتی‌وی نیز از قراردار همکاری‌اش با جنیفر لوپز خبر داد که قرار است در زمینه خلاقیت و تهیه‌کنندگی برنامه‌ها با آنها همکاری نماید. همچنین بعد از توفان سندی بود که لوپز به سه مرکز خیریه شامل بیمارستان کودکان لس‌انجلس، صلیب سرخ آمریکا و یک نهاد خیریه دیگر کمک‌های مالی می‌کند.

۲۰۱۳ تا به امروز

در ژانویه ۲۰۱۳ بود که در مقابل جیسون استاتهام، جنیفر لوپز در فیلم پارکر به ایفای نقش پرداخت که در ان نقش کاراکتری به نام لزلی را بازی می‌کرد. نقش‌آفرینی وی در این فیلم توجه منتقدین را به خود جلب کرد به طوری که شیکاگو تریبون در این خصوص نوشت: «فرصتی برای دراماتیک، شاد، رمانتیک و ناراحت بودن. تماشاگران در تمام مدت توجه‌شان به او است». در مراسم جایزه گرمی بود که لباس وی مجدداً کانون توجهات شد. در این مراسم جنیفر لوپز با لباسی مشکی که پای سمت راستش تقریباً به شکل کامل از آن بیرون بود ظاهر شد. در ماه مه بود که وی را به سمت ارشد مسئول خلاقیت در شبکه نووتی‌وی منصوب می‌کنند. در ادامه فعالیت‌های تجاری‌اش نیز شرکت ویوا موویل، که در زمینه فروش تلفن‌های همراه مخصوص لاتین‌تبارها بود را راه‌اندازی می‌کند. در تمامی فعالیت‌هایی که انجام می‌داد، لوپز قصد نوعی قدرت‌بخشیدن به لاتین‌تبارها را داشت. خودش درا ین زمینه اینچنین می‌گوید: «ما در حال شناختن قدرت خودمان هستیم. ما داریم به این نتیجه می‌رسیم که در اینجا مهم هستیم. می‌دونید احتمالاً که ما فقط افراد پشت صحنه مشغول کار در آشپزخانه یا در حال لوله‌کشی نیستیم». در ادامه نیز در تلویزیون فعالیت‌هایش را در این زمینه گسترش داد. وی همچنین با حقوق گزارش شده حدود ۱۷ میلیون دلاری، مجدداً در امریکن آیدل، اینبار در فصل سیزدهم ظاهر شد.

بعد از نتایجی از که اجرای کنسرت‌هایش در تور جهانیش کسب کرد، آلبوم بعدی خود را به نام ای‌کی‌ای (A.K.A) ضبط می‌کند که برگرفته شده از سفرهایش است. این آلبوم قرار است در سال ۲۰۱۴ توسط کپیتال رکوردز منتشر شود. در ابتدای سال ۲۰۱۴ نیز برای تبلیغ آلبوم جدیدش، دو اهنگ جدید به نام‌های همان دختر و دختران را منتشر می‌کند. در ماه مارس بود که یکی از آهنگ‌های رسمی آلبوم جدیدش را به نام آی لو یا پاپی را منتشر می‌کند که در آن فرنچ مونتانا نیز حضور دارد. در ادامه و در ماه آوریل ۲۰۱۴ نیز آهنگ رسمی جام جهانی فوتبال ۲۰۱۴ را که به همراه پیت‌بول و خواننده برزیلی، کلودیا لیت اجرا کرده بود، منتشر می‌کند. نام این آهنگ ما یکی هستیم (اوله اولاً) گذاشته شده.

چند فیلم قرار است در آینده روانه سینماها شود که جنیفر لوپز از بازیگران آنهاست. از جمله این فیلم‌ها می‌توان به پسر همسایه، لیلا و ایو و انیمیشن خانه اشاره نمپد که در این انیمیشن با دیگر ستارگان چون ریانا و استیو مارتین هم‌کار است. جنیفر لوپز در عرصه تلویزیون نیز فعال خواهد بود. شبکه تلویزیونی ان‌بی‌سی سفارش ساخت سریالی ۱۳ قسمتی را در ژانر درام داده که جنیفر لوپز در آن به بازیگری خواهد پرداخت و البته تهیه‌کنندگی ان را نیز بر عهده خواهد داشت. در این سریال که قرار است با نام سایه‌های آبی پخش شود، لوپز نقش نقش یک مادر را بازی می‌کند که در اداره پلیس مشغول به کار است و برای تحقیقات اف‌بی‌آی به مامور مخفی تغییر حالت می‌دهد. قرار است این سریال در ۲۰۱۵ تا ۲۰۱۶ پخش شود. رایان سیکرست نیز از تهیه‌کنندگان این مجموعه خواهد بود.

شایعه بیمه بدن

در سال ۱۹۹۹ نشریات انگلیسی و آمریکایی اعلام کردند که جنیفر اعضای مختلف بدن خود را در مجموع به ارزش یک میلیارد دلار بیمه کرده‌است. این نشریات مبلغ بیمهٔ پستان او را ۲۰۰ میلیون دلار، پا و باسن را ۳۰۰ میلیون دلار و مو را ۵۰ میلیون دلار اعلام کردند. لوپز نیز در بیانیه‌ای این گزارش‌ها را خنده‌دار توصیف کرد.

روابط خصوصی

 

در مورد روابط خصوصی جنیفر لوپز با مردان، رسانه‌ها تمرکز خاصی دارند. او تاکنون روابط نسبتاً گرمی با شان کامز، کریس جود، بن افلک و مارک آنتونی داشته‌است. در سال ۱۹۸۴ در سن ۱۵ سالگی (دوران دبیرستان) و هنگامی که کم‌کم داشت به یک ستاره تبدیل می‌شد، او با دیوید کروز روابط دوستانه داشت. در سال ۱۹۹۴ جنیفر لوپز پس از ۱۰ سال رابطه تنگاتنگ با دیوید کروز، به روابط دوستانه‌اش پایان داد. جنیفر لوپز در سال ۲۰۰۴ گفت:

دیوید کروز دوستی است که احتمالاً مرا بهتر از هر کس دیگری می‌شناسد.

اولین ازدواج لوپز با اوجانی نوآ در ۲۲ فوریه ۱۹۹۷ بود. لوپز نوآ را اولین بار هنگامی که نوآ به عنوان خدمتکار در رستورانی در میامی کار می‌کرد ملاقات کرد. این دو در ژانویه ۱۹۹۸ از هم طلاق گرفتند. بعداً لوپز نوآ را به عنوان مدیر رستورانش در آوریل ۲۰۰۲ استخدام کرد. اما نوآ در اکتبر همان سال اخراج شد. بعد از آن نوآ از جنیفر به دادگاه شکایت کرد اما این دو به طور محرمانه با هم سازش کردند. در آوریل ۲۰۰۶، لوپز از نوآ شکایت کرد تا مانع انتشار کتابی شود که نوآ در آن جزئیات ازدواج و زندگی خصوصی اش با جنیفر را نوشته بود.

لوپز حدود دو سال و نیم با خواننده هیپ-هاپ، شان کامز رابطه داشت. در ۲۷ دسامبر ۱۹۹۹، لوپز و کامز در نایت کلابی در منهتن بودند که بین همراهان کامز و گروهی دیگر درگیری پیش آمد و یک نفر شلیک کرد. لوپز و کامز با ماشین از آنجا دور شدند ولی توسط پلیس متوقف شدند و یک اسلحه روی صندلی ماشین آن‌ها پیدا شد. کامز متهم به حمل اسلحه شد؛ در همین حال علاوه بر استرس پیش از محاکمه پی‌گیری موضوع توسط مطبوعات مشکل را دوچندان می‌کرد، و لوپز یک سال بعد به جریاناتش با کامز پایان داد، در طی یک دادخواست در ۲۰۰۸ وکیل مدافع گفت که لوپز در این پرونده هیچ نقشی نداشته‌است.

دومین ازدواج او با یکی از رقصنده‌هایش به نام کریس جود بود. جنیفر اولین بار با جود هنگام فیلمبرداری موزیک ویدئو "Love Don't Cost a Thing" آشنا شد. این دو در ۲۹ سپتامبر ۲۰۰۱ در خانه‌ای در حومه لوس آنجلس ازدواج کردند. جنیفر و جود در ژوئن ۲۰۰۲ به رابطه‌شان پایان دادند و سرانجام با ورود بن افلک در ژانویه ۲۰۰۳ به طور رسمی از هم طلاق گرفتند.

رابطهٔ او با بن افلک بازیگر سرشناس هالیوودی مورد توجه رسانه‌ها قرار گرفت به طوری که پاپارازی‌ها این زوج را بنیفر می‌نامیدند. جنیفر خبر نامزدی اش با بن را در نوامبر ۲۰۰۲ اعلام کرد. بن افلک حلقه‌ای ۱٫۲ میلیون دلاری به جنیفر داد. جنیفر در یک مصاحبه قول داد که به زودی با بن افلک ازدواج کند و تشکیل خانواده دهد. این دو تاریخ ازدواجشان را ۱۴ سپتامبر ۲۰۰۳ در سانتا باربارا اعلام کردند. اما چند ساعت قبل از برگزاری مراسم خبر به هم خوردن نامزدی جنیفر و بن منتشر شد و این مراسم به هم خورد. این دو سرانجام در ژانویه ۲۰۰۴ از هم جدا شدند. جنیفر و بن در چند فیلم در کنار هم بازی کردند از جمله: Gigli، Jersey Girl. بن در موزیک ویدئو جنیفر به نام "Jenny from the Block" نیز ظاهر شد.

کمتر از دو ماه بعد از جدایی جنیفر و بن، جنیفر با مارک آنتونی آشنا شد. البته جنیفر و مارک در دهه ۹۰دوستی کوتاهی داشتند (قبل از اینکه جنیفر ازدواج کند). این دو در اوایل ۲۰۰۴ آهنگی را برای فیلم "Shall We Dance?" که جنیفر در آن بازی کرده بود، با هم ضبط کردند. در اکتبر ۲۰۰۳، مارک آنتونی از دختر شایسته جهان، دایانارا تورس طلاق گرفت (برای دومین بار). آنها ۲ فرزند نیز داشتند. جنیفر و مارک در ژوئن ۲۰۰۴ در مراسم کاملاً خصوصی ازدواج کردند. دختر مارک آنتونی، آرایانا در آخر موزیک ویدئو "Get Right" به عنوان خواهر کوچکتر جنیفر ظاهر شد. در نوامبر ۲۰۰۷، هنگامی که جنیفر برای آخرین بار در تور "En Concierto" روی صحنه رفت اعلام کرد که باردار است. البته پدر جنیفر بعداً اصلاح کرد که جنیفر قرار است صاحب دوقلو شود؛ و جنیفر در ۲۲ فوریه ۲۰۰۸ صاحب یک دختر و یک پسر شد. لوپز با دریافت مبلغ ۶ میلیون دلار اجازه داد تا عکس او و دوقلوهایش در مجله پیپل چاپ شود. سرانجام در ۱۵ ژوئیه ۲۰۱۱ بعد از ۷سال زندگی مشترک، جنیفر و مارک آنتونی از هم جدا شدند. جنیفر لوپز از جدایی از مارک دوستی باپسری از رقصنده‌هایش به کاسپر اسمارت را شروع کرده است. دوستان جنیفر درباره این پسر به او هشدار داده‌اند.

جنجال‌ها

لوپز در جشن تولد قربانقلی بردی‌محمدف رییس جمهور وقت ترکمنستان به اجرای آهنگ پرداخت٬این رویداد اعتراض سازمان‌های حقوق بشر جهانی را سبب شد.

پس از این اعتراضات جنیفر لوپز مجبور به عذرخواهی شد به طوری‌که وکیل لوپز در ۹ تیر ۱۳۹۲بیانیه‌ای را از قول لوپز منتشر کرد که لوپز به خاطر خواندن آواز در مراسم عذرخواهی کرده و گفته اگر از سوابق حقوق‌بشری ترکمنستان مطلع بود هرگز به این کنسرت پا نمی‌گذاشت. چندی بعد خود لوپز اعلام کرد که اگر از اتهامات وارده به این کشور مطلع بود هرگز در این کنسرت حاضر نمی‌شد.

 

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 10640
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

یک شنبه 14 دی 1393 ساعت : 10:35 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
تئوری هاوکینگ برای همه چیز
نظرات

درباره «تئوری همه چیز»،داستان زندگی استیون هاوکینگ

 
تئوری همه چیز
 
 
«تئوری همه چیز» فیلم جدید و دراماتیکی که جیمز مارش ساخته و 45 روز از اکران آن در امریکای شمالی و 30 روز از شروع نمایش آن در اروپای غربی و آسیای شرقی می‌گذرد و طی این مدت فروش متوسطی داشته، یک کار زندگینامه‌ای تأثیرگذار است و می‌تواند برای بازیگر نقش اول خود جایزه اسکار برترین هنرپیشه مرد سال را به ارمغان بیاورد.
«تئوری همه چیز» فیلم جدید و دراماتیکی که جیمز مارش ساخته و 45 روز از اکران آن در امریکای شمالی و 30 روز از شروع نمایش آن در اروپای غربی و آسیای شرقی می‌گذرد و طی این مدت فروش متوسطی داشته، یک کار زندگینامه‌ای تأثیرگذار است و می‌تواند برای بازیگر نقش اول خود جایزه اسکار برترین هنرپیشه مرد سال را به ارمغان بیاورد. این فیلم زندگی و دستاوردهای استیون هاوکینگ نابغه فیزیک هسته‌ای و ریاضی نوین را که اینک 72 سال سن دارد و همچنان خبرساز است، شرح می‌دهد و با اینکه نمی‌توان کار مارش امریکایی را در ترسیم زندگی هموطن معلول نامدارش ستود و کاری کم‌نقص شمرد، اما ادی رد ماین در ایفای رل هاوکینگ چنان موفق نشان می‌دهد که می‌تواند مانند بسیاری از بازیگرانی که طی نیم قرن اخیر در آثار زندگینامه‌ای رل آدم‌های مشهور زمانه را بازی کرده‌اند، بر مجسمه طلایی بهترین بازیگر سال (2014) چنگ بزند یا جوایز دیگری را در محاسبات پایانی سال و به هنگام اعلام آرای نهادهای مختلف سینمایی که 25 روزی است آغاز شده و تا اوایل اسفند طول می‌کشد، به خود اختصاص بدهد.

بدون کنترل
 
اگر می‌شد مثلاً فیلم‌های «یک ذهن زیبا» را که ران هاوارد امریکایی ساخت و «پای چپ من» را که ساخته جیم شریدان ایرلندی است و هر دو مثل کار تازه مارش پیرامون نوابع دچار معلولیت‌های جسمانی یا روحی هستند، ادغام کرد، شاید از درون‌شان «تئوری همه چیز» بیرون می‌آمد. هر تصویری که از استیفن هاوکینگ در سه چهار دهه اخیر رؤیت شده، او را با صورتی کج و معوج و بدنی خمیده‌تر در یک صندلی چرخدار نشان می‌دهد، زیرا مبتلا به بیماری ALS (یا لوگریگ) است که افراد دچار شده به آن در کنترل عضلات خود مشکل دارند و نمی‌‌توانند بایستند و حتی قلم در دست‌شان آرام نمی‌گیرد. با این حال مارش در ابتدای فیلمش که با اقتباس از کتاب خاطرات جین هاوکینگ همسر اول این نابغه و بر‌اساس سناریویی از آنتونی مک‌کارتن ساخته شده، ما را به دوران جوانی هاوکینگ و قبل از ابتلا به این بیماری و دوره اوج سلامتی‌اش می‌برد. در این صحنه‌ها هاوکینگ (رد‌ماین) سرخوش در حال دوچرخه‌سواری و لذت بردن از زندگی در محوطه کمبریج، دانشگاهی که در آن درس می‌خواند، مشاهده می‌شود، این اواسط دهه 1960 است. موقعی که استیفن درخشان‌ترین دانشجوی رشته فیزیک در این دانشگاه بود و تمام همکلاسی‌های او به وی رشک می‌بردند، زیرا او فقط با یک ساعت مطالعه در هر روز از آنها که 10 ساعت در روز درس می‌خواندند، پیشی می‌گرفت و در هر تستی اول می‌شد. در آن روزها هاوکینگ بر‌خلاف امروزش و همانند هر جوان دیگر دهه 1960 در امریکا و اروپا و به طور کل هر جوانی از هر عصر و دوره‌ای بود و به همین سبب نیز به یکی از همکلاسی‌های خود با نام کوچک جین (با بازی فلیسیتی جونز) علاقه‌مند شد و با وی ازدواج کرد. این مسأله و تبعات آن بخش عمده‌ای از فیلم جیمز مارش را به خود اختصاص می‌دهد و «تئوری همه چیز» همان‌قدر که شرح زندگی تحصیلی - شغلی پررنج اما نبوع‌آسای یک بیمار استثنایی است، داستان زندگی پرنوسان اجتماعی او نیز هست.


یک برآورد غلط
 
روزی استیفن در حال راه رفتن با سر به زمین می‌خورد و پزشکان پس از معاینه او اعلام می‌کنند که وی بزودی تمام احساس‌ و توانایی‌های کنترل خود را از دست خواهد داد و حتی در حرف زدن و صرف غذا هم به مشکل خواهد خورد و فقط دو سال از عمر وی باقی است. قسمت آخر این برآورد اشتباه است و در نتیجه وی سال‌ها زنده می‌ماند تا همسرش جین که گمان می‌کرد زجرش در نگهداری استیفن کوتاه‌مدت است، عاصی ‌شود و هر دو به سمت و سوی دیگری کشیده شوند و استیفن در سال‌های بعدی همسری دیگر (یکی از پرستارانش) را اختیار می‌کند. در میان تمامی این تنش‌ها تنها نگرانی هاوکینگ این است که مبادا ذهنش هم از کار بیفتد اما پزشکان به او اطمینان می‌دهند که این تنها عضو بدن بیمار وی است که به عملکرد دقیق و ساعت‌وارش ادامه خواهد داد و در نتیجه وی می‌تواند روی تئوری‌های بزرگ علمی‌اش همچنان کار و مکانیسم‌های کوانتوم را باز و تشریح کند. درست است که او به زندگی روی صندلی چرخدار محکوم و به صحبت از طریق نرم‌افزارهای کامپیوتری وادار می‌شود و انتقال دیدگاه‌هایش به دیگران فقط از طریق چشم‌هایش و گردش آن امکانپذیر می‌شود و حتی به هنگام خزیدن از روی پله‌ها هم به سمت پایین پرت می‌شود، اما در کشفیات علمی او تأخیر نمی‌افتد.


در کمترین حد
 
نشانه‌ها و پیامدهای شهرت و اعتبار علمی او نیز در این فیلم توسط مارش با وسعت به تصویر کشیده می‌شود اما «تئوری همه چیز» بیشتر می‌کوشد در روحیات و نحوه زیست اجتماعی هاوکینگ ورود کند و از کاستی‌ها و لغزش‌های فردی او - البته در کمترین و پوشیده‌ترین شکل - سخن بگوید و بدیهی است که نشان دادن چیزی بیش از این با مخالفت هاوکینگ و اعضای خاندان وی مواجه می‌شد.
 


مشخصات فیلم

٭ محصول: کمپانی‌های فوکاس فیچرز و وورکینگ تایتل
٭ تهیه‌کنندگان: تیم بوان، اریک فلنر و لیزا بروس
٭ سناریست: آنتونی مک‌کارتن، بر‌اساس رمانی از جین هاوکینگ
٭ کارگردان: جیمز مارش
٭ مدیر فیلمبرداری: بنوا دلهولم
٭ طراح صحنه: جان پلی کلی
٭ طراح لباس: استیون نوبل
٭ تدوینگر: جینکس گادفری
٭ موسیقی متن: یوهان یوهانسون
٭ طول مدت: 123 دقیقه
٭ بازیگران: ادی ردماین، فلیسیتی جونز، چارلی کاکس، دیوید تیولیس، هری لوید، امیلی واتسون، سایمون مک‌برنی و کریستین مک‌کی.
                                                         
                                                                                      نویسنده :وصال روحانی(روزنامه ایران)

تعداد بازدید از این مطلب: 3945
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

شنبه 13 دی 1393 ساعت : 7:50 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
مطلبی مفصل درباره نیکلاس کیج
نظرات

مطلبی مفصل در باره نیکلاس کیج 

گردآوری و تدوین:مهردادمیخبر

منبع:ویکیپدیا.http://www.seemorgh.com.مووی مگ.فان خونه.نقدفارسی

******************************************************

Nicolas Cage Deauville 2013.jpg

Nicolas Cage بازیگر، تهیه کننده و کارگردان آمریکایی می‌باشد. نیکولاس تاکنون نقش اول بسیاری از فیلم‌های مختلف در ژانرهای مختلف را به زیبایی ایفا کرده است. فیلم‌های او در ژانرهای مختلفی از کمدی تا اکشن و علمی-تخیلی هستند. وی تقریباً از سال ۱۹۸۰ به بعد، هرسال در یک فیلم به ایفای نقش پرداخته است.

از فیلم‌های اولیه وی می‌توان به این موارد اشاره نمود: دختر دره (۱۹۸۳)، مسابقه با ماه (۱۹۸۴)، پرنده‌وار (۱۹۸۵)، ازدواج پگی سو (۱۹۸۶)، دیوانه (۱۹۸۷)، بوسه خون‌آشام (۱۹۸۹)، از ته دل وحشی (۱۹۹۰)، ماه‌عسل در وگاس (۱۹۹۲) و صخره قرمز غربی (۱۹۹۳)

نیکولاس کیج در سال ۱۹۹۵ توانست جایزهٔ اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد، یک جایزه گولدن گلوب و یک جایزه انجمن بازیگران فیلمرا بخاطر بازی در فیلم ترک لاس وگاس بدست آورد. بعد از این اتفاق بود که با حضور در فیلم‌های مشهوری همچون صخره (۱۹۹۶)،تغییر چهره (۱۹۹۷)، هواپیمای محکومین (۱۹۹۷)، شهر فرشته‌ها (۱۹۹۸) و گنجینه ملی (۲۰۰۴) به شهرت بسیاری دست یافت. نیکولاس بخاطر بازی در فیلم اقتباس موفق شد برای دومین بار نامزد دریافت جایزه اسکار شود. وی همچنین در سال ۲۰۰۲ فیلم خود را با نام سانی کارگردانی کرد که به همین علت نامزد دریافت جایزه‌ای از جشنواره فیلم آمریکایی دوول (در فرانسه) شد.

 

از دیگر فیلم‌های موفق وی می‌توان به نقشش در فیلم‌های هواشناس، ارباب جنگ و کیک-اس اشاره نمود که مورد تحصین منتقدان قرار گرفت. فیلم‌های دیگر نیز همچون گوست رایدر و پیشگویی از برترین فیلم‌های باکس‌آفیس به شما می‌آیند.
طی سال‌های اخیر نیکولاس کیج بخاطر فیلم‌های سطح پایینی که در آنها ظاهر شده به شدت مورد انتقاداتی در سطح وسیع جهانی قرار گرفته. از آخرین کارهای وی تاکنون، صداگذاری‌اش در انیمیشن خانواده کرود است.

نیکولاس کیج همچنین مالک شرکت تهیه فیلم به نام استورن فیلمز است. از فیلم‌های این شرکت می‌توان به شاگرد جادوگر،رانندگی جنون و چندین و چند فیلم دیگر که خود نیکولاس نیز در آنها به ایفای نقش پرداخته اشاره نمود.

 زندگی‌نامه

********************

نیکلاس کیج با نام اصلی نیکلاس کیم کاپولا، ۷ ژانویه‌ی سال ۱۹۶۴ در لانگ‌بیچ از توابع ایالت کالیفرنیای آمریکای شمالی متولد شد. پدر او آگوست کوپولا استاد ادبیات و برادر فرانسیس فورد کاپولا کارگردان مشهور «پدرخوانده»ها بود. مادرش هم طراح رقص بود. در نتیجه کیج خانواده‌ای فرهنگی و هنری داشت. (هر چند پدر و مادرش در سال ۱۹۷۶ از هم جدا شدند. به این دلیل که مادرش از افسردگی مزمن رنج می‌برد). کیج دو برادر دارد که هر دوی آن‌ها در زمینه‌های هنری فعالیت می‌کنند: کریستوفر کاپولا کارگردان است و مارک کاپولا از شخصیت‌های رادیویی در نیویورک است.
کیج در دبیرستان بورلی هیلز درس خواند و البته بعد از مدتی از آن جا بیرونش کردند. (این همان دبیرستانی است که لنی کراویتز و راب راینر و آنجلینا جولی هم در آن درس خوانده‌اند.) و اولین فعالیت‌های نمایشی غیر حرفه‌ای‌اش را هم در همین دبیرستان انجام داد. کیج بعدها تحصیلاتش را در زمینه سینما ادامه داد. او فارغ‌التحصیل مدرسه‌ی سینما و تلویزیون و تئاتر مشهور و معتبر UCLA است.


کیج همان اوایل فعالیتش نامش را تغییر داد تا زیر سایه‌ی نام کسی قرار نگیرد و به اعتبار نام خودش شهرت کسب کند. او با بازی در نقش‌های کلاسیک و جذاب در اواخر دهه‌ی ۸۰ میلادی توانست نامش را همان‌گونه که می‌خواست در دنیا مطرح کند. او نام کیج را از کاراکتر لوک کیج، یکی از شخصیت‌های کتاب‌های مارول کمیک، الهام گرفته است. (کلا کیج علاقه‌ی ویژه‌ای به کتاب‌های کمیک دارد و کلکسیونی از آن‌ها جمع‌آوری کرده است. به عقیده‌ی او اسطوره‌شناسی شخصیت‌های کتاب‌های کمیک می‌تواند بر روی آن چه که امروز در اطراف ما می‌گذرد تاثیر بگذارد. کیج حتی اسم پسرش را هم از روی یکی از شخصیت‌های کتاب‌های کمیک انتخاب کرده است.) بعد از اولین فیلمش به نام Fast Time in Ridgemont High که در آن چند دقیقه در مقابل شان پن ظاهر شد، در فیلم‌های متعددی بازی کرد که بعضی از آن‌ها متعلق به سینمای تجاری و پرفروش و بعضی هم فیلم‌های قابل توجه و غیرمعمولی بودند. او آرزو داشت که در فیلم outsider که عمویش کارگردانی می‌کرد نقش دالاس وینستون را بازی کند اما آن نقش را به مت دیلون دادند.


کیج دوبار کاندیدای جایزه‌ی اسکار شد و سرانجام هم برای بازیدر نقش یک الکلی ناامید که می‌خواهد دست به خودکشی بزند، برای فیلم «ترک لاس وگاس» توانست اسکار را از آن خود کند. نقش دیگری که برای آن نامزد جایزه‌ی اسکار شد، نقش چارلی کافمن و دوقلوی خیالی او در فیلم «اقتباس» بود. علیرغم این موفقیت‌ها، خیلی از بازی‌های او در فیلم‌های کم خرج در مقایسه با فیلم‌های تجاریش در اکران نادیده گرفته شد. برای مثال در سال ۲۰۰۵، کیج در دو فیلم شگفت‌انگیز «ارباب جنگ» و « هواشناس» بازی خارق العاده‌ای داشت که هر دوی این فیلم‌ها در گیشه شکست خوردند و فروش خوبی نداشتند و با وجود این که نقدهای خوبی هم بر آن‌ها نوشته شده بود و اکران جهانی هم داشتند ولی در عمل در برابر مخاطبان شکست خوردند. یا تریلر تعلیقی «8mm» محصول سال ۱۹۹۹ گیشه و اکران موفقی نداشت ولی امروز یک فیلم کالت به حساب می‌آید و طرفداران خاص خودش را دارد. این هم یکی از آن نقش‌آفرینی‌های کیج است که آن طور که باید دیده نشد.


بیشتر موفقیت مالی این بازیگر از تلاشش برای نقش‌آفرینی در فیلم‌های ژانر حادثه‌ای-اکشن ناشی می‌شود. در دومین فیلم پرفروش موفقش تا امروز یعنی فیلم «گنجینه‌ی ملی»، نقش یک تاریخدان عجیب و غریب را بازی می‌کند که برای پیدا کردن گنجینه‌ای که توسط یک سازمان آمریکایی پنهان شده، وارد ماجراهای خطرناکی می‌شود. یا در فیلم دیگرش «تغییر چهره» به کاگردانی جان وو که هم نقش قهرمان و هم بدمن داستان را دارد.
نیکلاس کیج سه بار ازدواج کرده است و همسر دوم او که مشهورترین آن‌ها هم هست، لیزا مری پریسلی دختر الویس پریسلی افسانه‌ای بود. و جالب است بدانید که او دوست صمیمی جانی دپ هم هست. در حقیقت کیج، جانی دپ را وقتی در فلوریدا گروه موسیقی داشته دیده و به گفته‌ی خودش: “وقتی داشتیم با هم مونوپلی بازی می‌کردیم فورا فهمیدم که او می‌تواند هنرپیشه‌ی فوق العاده‌ای شود. پس او را پیش مدیر برنامه‌هایم فرستادم.” از این بابت هم باید از کیج ممنون بود!


در سال‌های اخیر کیج به جز بازیگری حیطه‌های دیگری را هم تجربه کرده است. او برای اولین بار تجربه کارگردانی را با یک درام کم هزینه با بازی جیمز فرانکو تجربه کرده است. او همچنین تهیه‌کنندگی چند فیلم را نیز برعهده داشته است از جمله فیلم «سایه‌ی یک خون آشام» که اولین فیلمی است که توسط کمپانی Saturn تولید شده است. این کمپانی را کیج به همراه شریکش جف لواین تاسیس کرده است. «سایه‌ی یک خون آشام» نامزد جایزه‌ی اسکار هم شد. کیج همچنین تولید فیلم « زندگی دیوید گیل» با بازی کیت وینسلت و کوین اسپیسی را هم در کارنامه‌اش دارد که یک تریلر مرگبار است. خودش درباره‌ی تجربه‌های دیگری که می‌کند می‌گوید: “احساس می‌کنم که تا همین‌جا هم در فیلم‌های متعددی بازی کرده‌ام و می‌خواهم کارهای جدیدی را شروع کنم و دنیاهای دیگری را تجربه کنم تا از قابلیت‌های دیگری هم که دارم در راه رسیدن به موفقیت استفاده کنم. حالا این قابلیت‌ها می‌تواند نوشتن باشد یا هر چیز دیگری که باعث پیشرفتم می‌شود.”


کیج در تلاش برای پیشرفت در بازیگری مدتی هم روی صدایش کار کرد. به عقیده‌ی او: “بازیگران بزرگی مانند اسپنسر تریسی دارای صداهای خاص به یادماندنی بودند.” در نتیجه او هم مدتی روی صدایش کار کرد تا لحن و صدایش ویژگی‌های منحصر به فردیپیدا کند.
نقش آفرینی آینده‌ی کیج در فیلم «آگاهانه» به کارگردانی آلکس پرویا خواهد بود که قرار است ۲۰ مارچ ۲۰۰۹ به نمایش در آید. او در این فیلم نقش یک معلم را بازی می‌کند که می‌خواهد محتویات کپسول زمانی که در مدرسه پسرش کشف شده را آزمایش کند.


چند وقتی هست که فیلم‌های نیکلاس کیج دارند به شدت در هر دو جبهه تماشاگران و منتقدان شکست می‌خورند. با نگاهی به فیلم‌های آینده او و چند پروژه‌ای که با کارگردانان بزرگی همچون جان کارپنتر، ورنر هرتزوگ و رومن پولانسکی دارد می‌توان امیدوار بود که دوباره به دوران اوجش بازگردد. البته اگر اتفاقی مثل فیلم بسیار موفق «کشتی‌گیر» (دارن آرونوفسکی) که اخیرا جایزه اصلی جشنواره ونیز را برد و قرار بود در آن نقش اصلی را بازی کند (که نکرد و میکی رورک در آن درخشید) نیافتد.
کیج درباره‌ی بازیگری می‌گوید: “برای بازیگر خوب بودن باید شبیه یک مجرم عمل کنی یعنی مشتاق شکستن قوانین باشی تا چیز جدیدی را به دست آوری.”

نکات حاشیه ای درباره نیکلاس کیج

**************************

– نیکلاس درنوجوانی عاشق بازیگری بود . تا این حد که تحصیل در دوران دبیرستان را در سن ۱۵ سالگی رها کرد و وارد کنسرواتوار جوانان سان فرانسیسکو شد . در آنجا در نقش یک قهرمان بوکس در اجرایی از نمایشنامه پسر طلایی ظاهر شد.
– پس از سان‌فرانسیسکو به بورلی هیلز رفت و در کلاس‌های آمورش بازیگری شرکت کرد. از شاگردان استادان مشهور هنرهای نمایشی (پگی فوری) بود که در سال ۱۹۸۵ در یک سانحه تصادف اتومبیل در گذشت.
– پدر کیج (آگوست کوپولا) رییس واحد هنرهای خلاق دانشگاه سن فراسیسکو تاثیر زیادی روی او داشت. از جمله دیگر شخصیت‌هایی که در این دوره از آنان تاثیر پذیرفت می‌توان به مارلون براندو، جمیز دین و جری لوییس (به تعبیر خود کیج به خاطر آزادی و دیوانگی‌هایش) اشاره کرد.
– در سال ۱۹۸۹ برای فیلم «بوسه خون آشام» یک سوسک زنده را بلعید!!!


– از سوی منتقدان نیویورک برنده جایزه بهترین بازیگر مرد شده است،
– در سال ۱۹۹۵ به خاطر بازی در «ترک لاس وگاس» برنده جایزه بهترین بازیگر درام مرد از سوی گلدن کلوب و برنده جایزه اسکار شد.
– او در دهه نود در چند کمدی‌ سبک، نقش‌های تحسین برانگیزی ایفا کرد به ویژه با اندرو برگمان کارهای خوبی انجام داد. او در «ماه عسل در لاس وگاس» نقش مردی را که نامزدش را در بازی پوکر از دست می‌دهد و بر وحشتش از ازدواج چیره می‌شود بازی کرد.


– کیج در فیلم «می‌توانست برای شما اتفاق افتاده باشد» نقش یک پلیس متاهل را بازی می‌کند که بلیت بخت آزمایی‌اش را که برنده شده به انعام به یک پیش خدمت می‌دهد. داستان فیلم از این قرار است که این پلیس آرام وارد رستورانی می‌شود و هنگام پرداخت صورت حساب متوجه می‌شود که همسرش تمام پول‌هایش را برداشته و به پیش خدمت قول می‌دهد که هر مقدار پولی که فردا دستش برسد مقداری از آن را به او خواهد داد و از قضا همان شب در قرعه کشی ده میلیون دلار برنده می‌شود. او مجبور می‌شود مقداری از این پول را به پیش خدمت بدهد.
– در سال ۱۹۸۱ با تلاش فراوان و با نام نیکلاس کوپولا در نخستین فیلمش که کاری تلویزیونی بود و «اوقات خوش در رمانت های» نام داشت بازی کرد و پس از آن بود که این شانس را پیدا کرد که در ساخته عموی نامدارش «ماهی مهاجم» در نقش یکی از اعضای گروه جوانان یاغی (کنار بازیگرانی مثل میکی رورک و مت دیلن ) نقشی را به عهده بگیرد.


– او در همان اوایل دهه ۸۰ تصمیم گرفت نام خانوادگی‌اش را تغییر دهد و دلیل اصلی این تصمیم را تاثیرپذیری فراوانش از شخصیت پدرش دانسته که مانع از آن می‌شده تا در مقام بازیگری مستقل به ارائه درک شخصی‌اش از نقش‌ها بپردازد . (به گفته خود او این تاثیرپذیری تا حد زیادی در «ماهی مهاجم» هم مشهود است). با وجود تغییر نام، در دو ساخته دیگر عمویش هم ظاهر شد: در «کاتن کلاب» نقش برادر کوچک‌تر ریچاردگیر را ایفا می‌کرد و در «پگی سو ازدواج کرد» نقش همسر کاتلین ترنر را به عهده داشت.
– در فیلمی با نام «بردی» در کنار ماتیو موداین (که در این فیلم حسابی درخشید) در قالب دو دوست زخم خورده روانی بازگشته از جنگ ویتنام حضوری موثر داشت.
– حضور او در «پرندگان آتشین» که تقلیدی سطحی از «تاپ گان» (تونی اسکات ۱۹۸۶) در نقش یک خلبان بی‌باک هلی‌کوپتر تا حد زیادی به موقعیت هنری او لطمه زد.
– در «ترک کردن لاس و گاس» در نقش مردی الکلی اجرایی متفاوت ازاین نقش تیپیک ارائه داد، اجرایی که با تصویر ثابت و کلیشه‌ای چنین نقشی در فیلم‌های آمریکایی، به عنوان قربانی الکلیسم که با تکیه بر نیروی عشق و وفاداری محبوبه‌اش سعی در اصلاح خویش می‌کند، تفاوت بسیار داشت. او در این فیلم شخصیتی یک مرد الکلی را در واپسین روزهای زندگی‌اش تصویر کرد که این شیوه زندگی را به میل خود انتخاب کرده است. او حتی به این شخصیت (که سرنوشت محتومش را پذیرفته) ابعادی حماسی بخشید. بازی در این فیلم جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول را نصیب کیج ساخت.


– در «صخره» کیج در کنار شان کانری در نقشی مرید گونه (در این جا یک مامور امنیتی) ظاهر شد که که با کمک گرفتن از پیری مجرب و دنیا دیده سعی در به انجام رساندن ماموریتش دارد. کیج این جا در نقشی بازی کرده طیف متنوعی از هم بازی‌های کانری در سال‌های اخیر از هریسون فورد، الک بالدوین و کوین کلاستنر گرفته تا کریستیان اسلیتر، کریستوفر لامبرت و وسلی اسنایپس ایفا کرده‌اند.
– کیج در هالیوود به جدی گرفتن نقش‌ها و زندگی کردن با آن‌ها و هم‌چنین انجام تمرین‌های دشوار شهرت دارد و هر نقشی را که بپذیرد در زندگی واقعی‌اش نیز در قالب آن فرو می‌رود. شواهد این مدعا کم نیستند. گفته می‌شود که به خاطر «مسابقه با ماه» بازویش را شکافت، دو دندانش را به خاطر «بردی» کشید و در «بوسه خون آشام» یک سوسک زنده را بلعید!
– از معدود بازیگران معاصر سینمای امریکاست که از ستاره شدن پرهیز کرده و با تغییر خصایص فیزیکی‌اش (مثل فرم آرایش موها و صدا و لهجه) از فیلمی به فیلم دیگر مانع از شکل‌گیری تصویری ثابت از خود در ذهن علاقه‌مندانش بوده است.
– نیکلاس کیج از سرگیجه مزمن رنج می‌برد.
– وی عاشق بداهه‌گویی می‌باشد.


– درآمد وی از فیلم WIND TALKERS در سال۲۰۰۲ بیست میلیون دلاربوده است .
– نیکلاس کیج و لیزا ماری پریسلی (دختر الویس پریسلی) در جزیره هاوایی با یکدیگر ازدواج کردند (یک هفته قبل از بیست و پنجمین سالگرد درگذشت الویس پریسلی). البته مراسم عروسی بعد از سالگرد درگذشت الویس پریسلی برگزار شد. (الویس پریسلی ۴۲ سال داشت که در اثر حمله قلبی در سال ۱۹۷۷ درگذشت. لیزا ماری در سال ۱۹۹۴ با مایکل جکسون ازدواج و کمتر از یک سال بعد از او جدا شد, آن دو بالاخره در سال ۱۹۹۶ از هم طلاق گرفتند و بعد از آن با Danny keough (موسیقی دان) ازدواج کرد که از این ازدواج دو فرزند دارد.) نیکلاس کیج بعد از ۶ سال, در سال۱۹۹۵ با پاتریشیا آرکت که خود هنرپیشه بود ازدواج کرد. در سال ۲۰۰۱ از پاتریشیا آرکت طلاق گرفت. او همچنین یک فرزند پسر از نامزد سابقش, Kristina Fulton دارد. نیکلاس کیج به طور اتفاقی با یک گارسن که اهل کشور فیلیپین بود آشنا شد و همین آشنای باعث ازدواج آن‌ها در سال ۲۰۰۴ گردید .

  فیلم‌شناسی

  (درباره برخی از فیلمهای مهمش شرح کوتاهی نیزآمده است)

*************************************************

 بزرگ کردن آریزونا (۱۹۸۷)

فروش:29 میلیون دلار

 

Raising Arizona فیلمی به کارگردانی، نویسندگی و تهیه کنندگی برادران کوئن در نوع کمدی و محصول سال ۱۹۸۷ کمپانی آمریکایی فاکس قرن بیستم است. در این فیلم نیکولاس کیج، هالی هانتر، ویلیام فورسیت، جان گودمن، فرانسیس مک‌دورمند و رندال "تکس" کاب به ایفای نقش می‌پردازند. این فیلم رتبه ۳۱ام را در لیست «۱۰۰ سال ...۱۰۰ خنده بنیاد فیلم آمریکا» و رتبه ۴۵ام را در لیست «۱۰۰ فیلم خنده دار براوو» را کسب کرده است.

داستان فیلم

 «های مک‌دانا» ( نیکلاس کیج)، پس از تحمل چند دوره زندان به خاطر سرقت از چند سوپر مارکت، با «ادوینا» (هالی هانتر)، دختر پلیسی که مأمور عکاسی از زندانیان است، ازدواج می‌کند. زندگی خوش این زوج به خاطر آنکه نمی‌توانند بچه‌دار شوند، تلخ می‌شود. آنان «نیتان جونیر»، یکی از نوزادان پنج‌قلوی صاحب ثروتمند یک فروشگاه بزرگ وسایل چوبی خانه به‌نام «نیتان آریزونا» (ویلسن) را می‌ربایند. اما مدتی نمی‌گذرد که زندگی آرام های و ادوینا با پیدا شدن سر و کله گیل (جان گودمن) و اِیوِل (فورسایت) - دو تن از هم‌بندی‌های قدیمی های بر هم می‌خورد و کابوس وحشت‌بار لنرد اسمالز (کاب)، موتورسواری که ظاهراً در پی یافتن دو زندانی فراری است، خواب را از سر های می‌رباید. های به گیل و ایول می‌گوید که باید بروند، ولی آن دو از او می‌خواهند در سرقت بانکی که نقشه‌اش را ریخته‌اند با آنان همراه شود. در اینجا های که متوجه شده لیاقت پدر بودن را ندارد تصمیم به جدائی از ادوینا می‌گیرد. لنرد نیز به نیتان می‌گوید که در برابر پنجاه هزار دلار بچه او را پیدا خواهد کرد. گیل و اِیوِل بچه را می‌ربایند و حالا هم خیال گرفتن باج از پدرش را دارند و هم سرقت از بانک. های و ادوینا از یک طرف و لنرد از طرف دیگر آنان را تعقیب می‌کنند. گیل و اِیوِل بانک را می‌زنند ولی متوجه می‌شوند که بچه را در صحنه جا گذاشته‌اند. بچه به چنگ لنرد می‌افتد. پس از زدو خوردی شدید، های، لنرد را با نارنجک خودش، به هوا می‌فرستد. های و ادوینا، بچه را به پدرش باز می‌گردانند و اعلام می‌کنند که خیال جدائی دارند. نیتان به آنان پیشنهاد می‌کند تصمیم‌شان را لااقل بیست و چهار ساعت عقب بیندازند.های در رویا، گیل و اِیوِل را می‌بیند که به زندان برمی‌گردند، نیتان جونیر که بزرگ شده و خودش و ادوینا که پیر شده‌اند و بچه‌ها و نوه‌ها به دیدارشان آمده‌اند.

********************

         دیوانه  (۱۹۸۷)

 Moonstruck فیلمی ۱۰۲ دقیقه‌ای محصول مترو گلدوین مایر به کارگردانی نورمن جویسون با بازی شر(خواننده) و نیکلاس کیجاست.

       بوسه به خون‌آشام - (۱۹۸۹)

        از ته دل وحشی - (۱۹۹۰)

  • زاندالی - (۱۹۹۰)
  • **********************
  • ماه عسل در وگاس - (۱۹۹۲)
  • جک̎ سینگر̎ (کیج)، کارآگاه خرده‌پای نیویورکی به مادر در حال موتش قول می‌دهد هرگز ازدواج نکند. ̎بتسی̎ (پارکر)، نامزد ̎جک̎ به او اخطار می‌دهد اگر با او ازدواج نکند او را ترک می‌کند. ̎جک̎، ترس و دودلی را کنار می‌گذارد و تصمیم به ازدواج می‌گیرد. هر دو برای ازدواج و گذارندن ماه عسل به لاس وگاس می‌روند. در هتل هیلتن، ̎تامی کورمن̎ (کان)، یک قمارباز بی‌وجدان با دیدن ̎بتسی̎ که شبیه همسر مرحومش است، نقشه‌ای به نظرش می‌رسد: ̎جک̎ را به بازی پوکری دعوت می‌کند و از او می‌برد. ̎بتسی̎ که در کلیسا منتظر انجام مراسم ازدواج است، مجبور می‌شود برای کمک به ̎جک̎ همراه ̎کورمن̎ برود. ̎کورمن̎، ̎بتسی̎ را به خانهٔ اربابی‌اش در هاوائی می‌برد و سعی می‌کند به او بقبولاند که ̎جک̎ او را دوست نداشته است. ̎جک̎ دنبال آنان را می‌گیرد و به هاوائی می‌رود. ̎بتسی̎ قبول می‌کند با ̎کورمن̎ ازدواج کند و سپس به لاس وگاس بر می‌گردند. ̎جک̎ نمی‌تواند خود را به موقع لاس وگاس برساند و جلوی مراسم را بگیرد. در جاده جلوی اتوموبیل عده‌ای جوان را می‌گیرد که خودشان را شبیه ̎الویس پرسلی̎ آرایش کرده‌اند و قرار است همان شب با چتر در لاس وگاس فرود آیند. ̎جک̎ هم با همان شکل و شمایل به آنان می‌پیوندد. ̎بتسی̎ نیز پیشمان از تصمیمش، با قیافه‌ای جعلی از دست ̎کورمن̎ فرار می‌کند. اما ̎کورمن̎ و هم پالکی‌هایش او را تعقیب می‌کنند. ̎جک̎ در آخرین لحظه بند چترش را می‌کشد و درست روی سر ̎بتسی̎ فرود می‌اید. در مراسم ازدواج ̎جک̎ و ̎بتسی̎، ̎الویس‌ها ̎ به عنوان شاهد شرکت می‌کنند.
    ـ سومین تجربهٔ کارگردانی برگمن. در واقع به نظر می‌رسد برگمن همهٔ اعتماد کمپانی‌‌ها را برای فیلمسازی، از اعتبار فیلمنامه‌نویسی خود در سال‌های گذشته گرفته است. ماه عسل در لاس وگاس خط داستانی جذابی دارد اما فیلم در پرداخت حرف‌ زیادی برای گفتن ندارد. در واقع برگمن برای تعریف داستانش، یک ساختار کاملاً کلاسیک را برمی‌گزیند و همین باعث می‌شود که کار، نه در حد و اندازه‌های یک درام باشد و نه به مرز یک رمانس کمدی نزدیک شود. فراموش نباید کرد که سال بعد ایدریان لین با چنین داستانی است که فیلمی مثل پیشنهاد قبیح (۱۹۹۳) را می‌سازد. جدا از این فیلم سه بازی روان و خوب از سه بازیگرش دارد... در این میان پارکر حتی درخشان‌تر از کیج و کان است.
  • آموس و اندرو - (۱۹۹۲)
  • سقوط مرگبار - (۱۹۹۳)
  • صخره قرمز غربی - (۱۹۹۴)
  • محافظت از تس - (۱۹۹۴)
  • ممکن است برای تو اتفاق بیفتد - (۱۹۹۴)
  •  It Could Happen to You فیلمی کمدی رمانتیک - درام است محصول سال ۱۹۹۴ به کارگردانی اندرو برگمن است. همبازیان کیج در این فیلم : بریجیت فوندا ، رزی پرز ، وندل پیرس ، آیزاک هیز ، استنلی توچی ، سیمور کاسل ، جی ای فریمن ، رد باتنز ، ریچارد جنکینز ، وینسنت پاستوره ، امیلی دشانل ، ویلی کولون وآن دوود هستند.
  • گیر افتاده در بهشت - (۱۹۹۴)
  • بوسه مرگ - (۱۹۹۵)
  • ************************
  • ترک کردن لاس وگاس - (۱۹۹۵)
  • فروش: 13 میلیون دلار
    کیج روی تخت دراز کشیده و انگار دنیا را به حال خودش رها کرده. خوب در آوردن نقش یک نویسنده ‌هالیوودی دائم الخمر که کارش را از دست داده و به لاس وگاس پناه می‌آورد تا به آرامش برسد و در همان جا ماجرایی عشقولانه برایش پیش می‌آید و هزاران اتفاق و بدبختی دیگر، کاری بود که انگار فقط از دست کیج بر می‌آمد. نام او بر سر زبان‌ها افتاد، اسکار بهترین بازیگر مرد را گرفت و پیشنهادهای زیادی به در خانه اش رسید. این کار با این که بیست و چهارمین فیلمش بود اما اولین کاری بود که توانست کاملا توانایی‌هایش را به بیرون پرتاب کند.
  •  
    ******************* 
  • صخره - (۱۹۹۶)
  • فروش 335 میلیون دلار
  • صخره فیلمی اکشن است که در سال ۱۹۹۶ به صورت عمده در جزیره آلکاتراز و منطقه خلیج سانفرانسیسکو ساخته شد. توسطمایکل بی کارگردانی گردید، کارگردان پسران بد، با درخشش و بازی شان کانری، نیکولاس کیج و اد هریس. همچنین توسط دان سیمپسون و جری بروکهایمر تهیه گردید، تهیه کنندگان سلاح درجه یک و جریان سرخ، و به واسطه هالیوود پیکچرزِ دیزنی پخش گردید. فیلم به سیمپسون اهدا شده که ۵ ماه قبل از پخش فیلم فوت کرد. این اولین فیلمی بود که کیج و بروکیمر با هم کار کردند.

  •  

    *****************************

  • هواپیمای محکومین - (۱۹۹۷)
  • این فیلم اثری در ژانر اکشن، جنایی، مهیج است. کارگردان فیلم هواپیمای محکومین،سیمون وست است. این فیلم در سال ۱۹۹۷ میلادی ساخته شد. این فیلم در در سال ۱۹۹۸ در دو بخش بهترین صدابرداری و بهترین موسیقی اصلی نامزد جایزه اسکار شد
  • **********************
  • تغییر چهره - (۱۹۹۷)
  • فروش: 211 میلیون دلار
    بار دیگر توانست بازی زیر پوستس را به رخ بکشد. مخصوصا در سکانس‌هایی که صورتش را با صورت تراولنا جا به جا کرده بودند و مجبور بود هر طور که شده با صورت جدیدش کنار بیاید. لمس صورتی که مال خودت نیست و قرار است جای دیگری باشی حسی بیش از یک حس معمولی می‌خواهد (کیج اول یک جانی است اما بعد از عمل جراحی، صورتش را با صورت پلیس خانواده دوست- تراولتا- جا به جا می‌کنند تا بتواند بین آدم بده‌ها نفوذ کند) از نیمه دوم فیلم که صورت‌ها تغییر می‌کنند بازی فوق‌العاده ای دارد. در این فیلم تراولتا و کیج موقعی رودر روی هم قرار گرفتند که در اوج به سر می‌بردند؛ تراولتا بعد از بازی بی‌نظیرش در داستان‌های عامه پسند وارد گود شد و کیج هم بعد از بازی‌های خوب در«صخره» و «کان ایر». نتیجه این برخورد، فیلمی شد دیدنی که البته بخشی از موفقیت آن به کارگردان کار کشته ای به نام جان وو برمی‌گردد.
  • *********************
  •   شهر فرشته‌ها - (۱۹۹۸)
  • فروش: 78 میلیون دلار
    همانی است که انتظارش می‌ر‌فت. رفتن در قالب یک فرشته که باید یک عشق زمینی را تجربه کند. حس‌هایی را لازم داشت که کیج در خونش دارد. «گرچه فیلم وندرس هیچ احتیاجی به بازسازی این چنینی نداشت اما بازی کیج آن قدر چشم گیر بود که فیلم ارزش دوباره دیدن را داشته باشد» این نظر یکی از منتقد‌ها بود.
  •  
    ******************** 
  • چشمان مار - (۱۹۹۸)
  • فروش 103 میلیون دلار
  • یک فیلم در سبک جنایی به کارگردانی برایان دی پالما است که در سال ۱۹۹۸ منتشر شد.دراین فیلم بجز کیج گری سینایس.جان هرد.کارلا گوگینو.کوین دان.دیوید آنتونی هیگینس.لوئیس گازمن.استن شو نیز ایفای نقش کرده اند.

  • *********************
  • گوست رایدر
  • فروش: 511 میلیون دلار
    به خاطر استفاده از جلوه‌های ویژه در در آوردن جمجه آتشین شخصیت اصلی، به هیچ عنوان نتوانست ویژگی‌های بازی اش را در این فیلم رونمایی کند چون اصلا صورتش در بیشتر فیلم قابل دیده شدن نبود و به همین خاطر کسی این فیلم را فیلم نیکلاس کیجی نمی‌داند. اما از آن جایی که کیج یکی از عاشقان سینه چاک کتاب‌های کمیک استریپ است قبول کردن نقش گوست رایدر در فیلمی به همین نام اتفاقی غیر قابل پیش بینی نبود. او بعد از اکران فیلم بسیار خوشحال تر از منتقدانی بود که بعد از دیدن فیلم مثل مرغ پرکنده بالا و پایین می‌پریدند.
  •  
    ******************* 
  • هشت میلیمتری - (۱۹۹۹)
  • بازیگران: نیکلاس کیج ـ یوآکین فونیکس ـ پیتر استورمرو …فیلم نامه: اندرو کوین واکر.کارگردان: جوئل شوماخر.۱۲۳ دقیقه؛ محصول آمریکا، آلمان؛ سال ۱۹۹۹.
  • خلاصه ی داستان: تام ولس، کارآگاهی خصوصی ست که مامور می شود پرده از راز یک فیلم ترسناک بردارد. فیلمی که در آن دختری را جلوی دوربین تکه تکه می کنند …

    کوین واکر را با شاهکارش یعنی « هفت» به خوبی به یاد می آوریم. اما این کجا و آن کجا. «هشت میلی متری » جذاب است، گاهی نفس گیر است و بیننده را میخکوب خود می کند اما مشکلش از جایی نشات می گیرد که پایانش ربطی به شروعش ندارد. در پایان، مرد نقاب به چهره که قاتل دختر بوده، در حالی که نقابش را برمی دارد، رو به تام می گوید:(( انتظار چیو داشتی؟ یه غول؟! )) و بعد ادامه می دهد: (( اسم من جُرجه. احتمالاً اینو تا حالا فهمیدی. نمی تونی از فکرش بیرون بیای. هان؟ من هیچ جوابی برات ندارم. چیزی ندارم که بهت بگم تا شبا راحت تر بخوابی. من نه کتک خوردم، نه مورد تجاوز واقع شده بودم. مادرم منو آزار و اذیت نمی کرد. بابام هیچ وقت بهم تجاوز نکرد. من همینطوری اینجوری شدم. هیچ دلیل دیگه ای نداره. )) فیلم با دنیای صنعت فیلم های پورنو آغاز می شود. جستجوی تام برای یافتن سازنده های فیلم تکان دهنده ای که دیده، او را به تاریک ترین و مشمئزکننده ترین جنبه های این صنعت پرطرفدار می کشاند اما به پایان که نزدیک می شویم، تمرکز داستان تنها به سمت مرد نقاب به چهره می رود و او می شود آدم بده ی داستان که باید بمیرد با توجه به این نکته که این شخصیت کاملاً در سطح باقی می ماند و گذاشتن چنین دیالوگ هایی در دهانش هم نمی تواند چیزی به شخصیت او اضافه کند. همین عامل، باعث سطحی ماندن فیلم در باب مضمونش می شود. مونولوگ پایانی مرد نقاب دار رو به تام، قرار است این نکته را به ما منتقل کند که آدم ها حتی بی دلیل می توانند دست به کارهای ترسناکی بزنند و این یعنی همان آدم بده ی داستان که نویسنده، در آغاز کار هیچ قراردادی برای نشان دادن او نمی بندد. از طرف دیگر، با دیالوگی که دوست تام در میانه ی این راه خطرناک به او می گوید مبنی بر اینکه: (( شیطون داره تو رو عوض می کنه. ))، قرار است ما را به این سمت ببرد که تام در آخر، خودش تبدیل می شود به کسی که دست به کشتن خواهد زد. اما به خاطر شخصیت پردازی نه چندان قوی، داستان اصلاً وارد این وادی نمی شود. اینگونه، جز داستانی هیجان انگیز و گاه نفس گیر، چیز دیگری دست مخاطب را نمی گیرد.

     

  • بیرون کشیدن از مرگ - (۱۹۹۹)
  • ***********************
  • سرقت در ۶۰ ثانیه - (۲۰۰۰)
  • فروش: 101 میلیون دلار
    همکاری با اسکورسیزی و جوئل شوماخر در نجات مرد مرده و هشت میلی متر نشانه‌های بلوغ او بود اما با بازی در این فیلم خیلی‌ها را نا امید کرد. هر چند کیج تمام زورش را زد تا بتواند همان بازیگر باشد که همه انتظارش را داشتند اما فضای این فیلم که فضایی اکشن و پر زد و خورد بود این اجازه را به او نداد. این طور شد که سقوط شروع شد. با این حال تک سکانس‌های روبرو شدن کیج با موستانگ مشکی رنگش را می‌شود به نوعی بازگشت کیج به بازی زیر پوستی معروفش دانست.
     
  • مرد خانواده (۲۰۰۰)
  • سایه خون آشام - (۲۰۰۱)
  • *************************
  • عود کاپیتان کورلی - (۲۰۰۱)
  • captain corelli's mandolin فیلمی ست به کارگردانی جان مدن،محصول 2001 ایالات متحده آمریکا که باهنرنمایی بازیگرانی همچون نیکلاس کیج،پنه لوپه کروز و جان هارت میباشد. در یکی از جزایر یونان دختر پزشک دهکده دل در گرو جوانی روستایی دارد.با ورود نیروهای ایتالیایی و آلمانی این آرامش مختل می شود ولی کاپیتان کورلی جوان افسر ایتالیایی با ساز خود(عود) ترانه های عاشقانه می سراید و موفق میشود دل دختر پزشک دهکده را بدست آورد...
  • سرود کریسمس - (۲۰۰۱) - صداپیشگی
  • ***************************
  • رمزگویان باد - (۲۰۰۲)
  • در ابتدای فیلم می بینیم که گروهبان آندرس با همراهان خود مشغول جنگ در جزایر سلیمان می باشند.این گروه دستور دارد تا مواضع را حفظ نماید اما تعداد دشمن بیش از تعداد آنهاست و علی رغم التماس های سربازان به گروهبان آندرز شاهد آن هستیم که آنان تا آخرین نفر کشته می شوند و تنها گروهبان آندرز زنده باقی می ماند

    سپس تعدادی از افراد سرخ پوست را می بینیم که سوار اتوبوس می شوند تا به مرکز آموزشهای نظامی و سپس به خط مقدم منتقل شوند.گروهبان آندرز که با یک آسیب در ناحیه گوش مواجه بوده و با مشکل شنوایی و تعادل مواجه است با کمک یکی از پرستاران بیمارستان علی رغم داشتن مشکلات تعادل و شنوایی از آزمون های سلامتی موفق بیرون می آید و آماده انتقال به جبهه می گرددودقایقی از فیلم به پیش می رود و متوجه می شویم که ارتش امریکا سیستم جدیدی از زبان رمز بر اساس زبان سرخ پوستان طراحی کرده است و آن سرخپوستان برای آموزش و تبدیل شدن به یک بی سیم چی به مرکز آموزش برده شده اند.از میان تعداد زیادی از آنان دو نفرشان که یکی همان سرباز یازی است در جریان فیلم با ما همراه خواهند شد و دو گروهبان که یکی همان گروهبان آندرز است مامور هستند تا از اسیر شدن این بی سیم چی ها ممانعت کنند تا سیستم رمز لو نرود.در صورتی که این بی سیم چی ها اسیر شدند اینان باید آنان را به قتل برسانند...

    ***********************

  • اقتباس - (۲۰۰۲)
  • فروش: 22 میلیون دلار
     در عرض دو سال پنج تا فیلم بازی کرد که بهترینش مرد خانواده بود با همان تم تغییر موقعیت. او در اقتباس بار دیگر این فضا را تکرار کرد اما این بار همزمان دو تا برادر را با هم بازی کرد. آقای بازیگر از پس چنین کاری خوب بر آمد و نامزد اسکار شد . قبولی این نقش با جدایی از زن سابقش و تن به یک بدبختی دیگر دادن یکی شد؛ آغاز یک زندگی جدید با لیزا پرسلی که از بس به تیپ و تاپ هم زدند فقط مدت دو سال طول کشید. همه فکر می‌کردند کیج مسیر درست را انتخاب کرده اما انتخاب‌های بعدی او نشان داد فکرشان اشتباه بوده.
     
  • سانی - (۲۰۰۲)کارگردانی

         مردان چوب‌کبریتی - (۲۰۰۳)

  • *************************
  • گنجینه ملی - (۲۰۰۴)
  • فروش: 371 میلیون دلار
    ناگهان تغییر کرد و سعی کرد در فیلم‌های بلاک باستر و پر سر و صدا شرکت کند تا در فیلم‌های هنری و خانوادگی. کار او با همین گنجینه ملی آغاز شد؛ یک فیلم اکشن ماجراجویانه که در آن نقش تاریخ شناسی به نام بنجامین فرانکلین را بر عهده داشت. اما باز هم با تمام توانش سعی کرد با نقشش همذات پنداری کند و چیزی را در بیاورد که خیلی از اکشن بازها نمی‌توانند آن کار را انجام دهند؛ جان دادن به نقشی که خیلی جای کار ندارد و باید جان بکنی تا چیزی شود.
     
  • ارباب جنگ - (۲۰۰۵)
  • **********************
  • هواشناس - (۲۰۰۵)
  • فروش: 21 میلیون دلار
    آدم بدبخت به چه کسی می‌گویند؟ زنش از او جدا شده. دخترش به او محل نمی‌گذارد. کارش را از دست داده و چیزی برای از دست دادن ندارد. کیج چنین آدمی را با تمامی این مشکلات، جوری در هواشناس به تصویر کشیده که دوست دارید به حالش زار زار گریه کنید و بعد بروید کاری برایش بکنید. فرم صورت و بازی با میمیک‌های کیج چیزی که خیلی از منتقد‌ها آن را ستودند و برایش تی تاپ باز کردند. تلویزیون خودمان هم چند باری نشانش داده.
     
  • بولی مورچه - (۲۰۰۶) - صداپیشگی
  • ************************
  • مرد حصیری - (۲۰۰۶)
  • فروش: 32 میلیون دلار
    درست بعد از همکاری با اولیور استون در «مرکز تجارت جهانی» با وجود تبلیغات زیادی که دور و بر فیلم می‌چرخید قرار بود مرد حصیری تبدیل به یکی از پر فروش ترین فیلم‌های سال شود. اما برخلاف انتظار خیلی‌ها، نه تنها فیلم پرفروشی نشد بلکه به عنوان یکی از بدترین فیلم‌های سال برگزیده شد تا معلوم شود کیج کاملا کج سلیقگی کرده. در این فیلم نقش یک کلانتر را داشت که قرار بود دنبال دختر گمشده ای بگردد اما انگار خود کیج و بازی اش گمشده اصلی فیلم بودند و تا آخرش هم کسی نتوانست آن‌ها را پیدا کند.
     *********************
  • مرکز تجارت جهانی - (۲۰۰۶)
  • داستان فیلم از صبح ۱۱ ستامبر۲۰۰۱ شروع می شود. آنروز می توانست برای John McLoughlin گروهبان پلیس بندرگاهی آمریکا (با بازی بسیار زیبای نیکلاس کیج) و همکارانش و هزاران نفری که در برجهای مرکز تجارت جهانی بکار مشغول شدند روزی عادی باشد که نشد. هواپیماها به برج ها برخورد کردند و باقی را همه در تلویزیونهای خود چند سالی است که می بینیم. اما چیزی که هرگز دیده نشد و این فیلم به ما نشان می دهد تلاش انسانهایی است که در زیر آوارهای این برج عظیم زنده بگور شدند و تعداد کمی از آنها نجات یافتند. فیلم به نمایش تقلای زنده ماندن John McLoughlin و یکی از افرادش در زیر خرابه های این برج می پردازد.
  • روح سوار - (۲۰۰۷)

           بعد - (۲۰۰۷)

  • گنجینه ملی: کتاب رمز - (۲۰۰۷)
  • **************************
  • بانکوک خطرناک - (۲۰۰۸)
  • فروش: 51 میلیون دلار
    سایت روتن تومیتوز با جمع آوری 98 نقد مختلف این فیلم را به عنوان ضعیف ترین فیلم یک دهه اخیر و یکی از ضعیف‌ترین فیلم‌های تمام عمر کیج معرفی کرد. او با انتخاب این یکی خودش را کاملا نابود کرد و رفت پی کارش. نه فیلم چیز دندان گیری شد که بتواند بفروشد و نه بازی کیج چیزی بود که بشود آن را قابل قبول دانست. از هر جهتی به این فیلم نگاه کنیم یک شکست همه جانبه است که آقای بازیگر خود به دست خود آن را به وجود آورد.
     
  • پیشگویی - (۲۰۰۹)
  • نیروی جی - (۲۰۰۹) - صداپیشگی
  • آستروبوی - (۲۰۰۹) - صداپیشگی
  • ستوان بد: پاتوق - نیواورلئان - (۲۰۰۹)
  • *************************
  • کیک-اس - (۲۰۱۰)
  • فروش: 24 میلیون دلار
    آخرین فیلم او که روی پرده‌های سینما در حال اکران شدن است فیلم کمیک بوکی به نام کیک – اس است. با این که فروش فیلم در هفته اول خوب بوده اما در هفته‌های بعد با افت شدیدی مواجه شده. با این که کیج در این فیلم شخصیت اصلی فیلم نیست اما مطمئنا از حضور در یک فیلم کمیک بوکی احساس رضایت کاملی دارد. منتقدان هم از فیلم استقبال نسبتا خوبی کرده اند. البته باز هم این فیلم مانند گوست رایدر چهره کیج را با یک ماسک کاملا پوشانده و خبری از چهره جذاب همیشگی او در این فیلم نیست.
     
  • شاگرد جادوگر - (۲۰۱۰)
  • موسم افسونگر - (۲۰۱۱)
  • رانندگی جنون - (۲۰۱۱)
  • تجاوز - (۲۰۱۱)
  • در جستجوی عدالت - (۲۰۱۱)
  • روح سوار ۲ - (۲۰۱۲)
  • دزدیده شده - (۲۰۱۲)
  • خانواده کرود - (۲۰۱۳) - صداپیشگی
  • سرزمین منجمد (۲۰۱۳)
  • جو (۲۰۱۳)
  • توکارف (۲۰۱۴)
  • خاموشی روشنایی (۲۰۱۴)

اولین همکاری شریدر و کیج، پس از همکاری در فیلم "احیای مردگان" مارتین اسکورسیزی در سال 1999. در آن پروژه شریدر فیلمنامه نویس و کیج بازیگر فیلم بود.  کمپانی رد گرانیت که تهیه فیلم "گرگ وال استریت" اسکورسیزی را هم بر عهده داشته تهیه کننده این فیلم است.این فیلم ماجرای افسر سی آی ای است که در آخرین ماموریتش بایک نوع  بیماری که بینایی اوذا تحت تاثیر قرار داده ،دست به گریبان است. 

...ونکاتی دیگرکه احتمالا در مورد نیکلاس کیج نمیدانید

****************************************

1.نیکلاس کیج در اولین حضورش در سینما با فیلم «دفعات نخست در در ریدمونت های»قرار بود نقش منفی فیلم را بازی کند اما بعد از اینکه او برای بازی در این نقش تست داد کارگردان به این نتیجه رسید که این نقش بیش از حد برای چهره معصوم او منفی و تاریک است و او از پس این نقش برنخواهد آمد،ضمنا نیکلاس در آن زمان 17 سال داشت و طبق قانون،کارگردان حق نداشت روزانه بیش از چند ساعت محدود از او کار بکشد بنابراین مجبور میشد فیلمبرداری را به روزهای بعد موکول کند،کمپانی تهیه کننده هم حاضر به پرداخت هزینه های مازاد نبود،پس از خیر حضور نیکلاس کیج در این نقش گذشتند و در نهایت نیکلاس کیج نقش کوتاه و بی اهمیتی را در فیلم برعهده گرفت

cage

در ضمن نیکلاس کیج ابتدا در مورد سن خود به کارگردان دروغ گفته بود تا بتواند نقش منفی فیلم را بست آورد تا اینکه عوامل فیلم متوجه شدند او فقط 17 سال دارد و این نقش را از او پس گقتند و نقشی کوتاه را به او سپردند که در نهایت همین نقش او هم در تدوین نهایی کوتاه تر هم شد!

این فیلم اولین و آخرین فیلمی بود که نیکلاس کیج با نام اصلی خود یعنی نیکلاس کاپولا در لیست بازیگران حضور پیدا میکرد او بعدا برای حضور در فیلم دومش یعنی فیلم «دختر بیشه»نامش را به نیکلاس کیج تغییر داد تا از زیر سایه شهرت خانواده پدریش خصوصا عمویش فرانسیس فورد کاپولا(خالق سه گانه پدرخوانده) خارج شود،او بعدها اعلام کرد اینکارش باعث شده بتواند با خیالی راحت تر نقش های موردنظرش را انتخاب کند،همچنین این تغییر نام در سالهای اولیه حضورش در سینما مانع از جلب توجه و مقایسه بیش از حد او با خاندان مشهور کاپولا شد

2.در دهه هشتاد با بازیهای کلاسیک وار خود در نقش مردان عاشق پیشه و دمدمی مزاجشهرت باورنکردنیی را در بین مردم و منتقدین پیدا کرده بود او بعدها از دهه نود به بعد به تدریج از این قالب خارج شد

 3.این اواخر عده ای متافیزیک دان وهمچنین فعال در عرصه مسائل ماورا طبیعه با چند دلیل و مدرک ادعا کرده بودند نیکلاس کیج انسان نیست بلکه یک خون آشام است و چند صد سال هم عمر دارد! در رویرو تصویری از او را میبینید که یک عتیقه فروش آن را پیدا کرده بود و به عنوان مدرک در اختیار آنها قرار داده بود،این مسئله تا چند ماه جنجال زیادی را بپا کرده بود،عده ای هم عمر طولانی او را با فلسفه تناسخ توجیه میکردند!

 4. با وجود اینکه بسیاری معتقدند که فرانسیس کاپولا آنگونه که باید وشاید نیکلاس کیج را مورد لطف خود قرار نداده اما خیلی ها هم میگویند سالهای مهم اولیه حضور خود در سینما را مدیون اوست

5.فیلم «پگی سو ازدواج کرده است»(هشتمین فیلم نیکلاس کیج) از چندیدن جهت قابل توجه است:

1.کمدی فانتزی و به کارگردانی فرانسیس کاپولا است 2.بازیگران محبوبی در آن نقش آفرینی کرده اند که همگی در آینده ای نزدیک تبدیل به ستارگان آینده هالیوود شدند:نیکلاس کیج،جیم کری،هلن هانت،کاثلین تورنر3.نیکلاس کیج در این فیلم نقش پدر هلن هانت را بازی میکند در حالیکه هلن هانت در دنیای واقعی یک سال از او بزرگتر است!4.اولین و آخرین باری بود که فرانسیس کاپولا نقش اصلی فیلمش را به برادرزاده اش نیکلاس کیج میسپرد

6.برای بازی در نقش مکمل فیلم تحسین شده «بیردی» دو تا از دندان های خود را بدون داروی بی حس کننده درآورد!متیو مداین نقش اصلی این فیلم را برعهده داشت

7.در سال 1987 در فیلم «ماه زده»یا همان فیلم «مجنون» با بازیگر وخواننده معروف شر همبازی شد،اما قبل از قطعی شدن بازی او در نقش اول مرد این فیلم،استودیوی مربوطه با دیدن نمایش نه چندان خوب نیکلاس کیج در تست بازیگری نام او را از میان فهرست بازیگران خط زدند ولی خانم «شر»تهدید کرد که حتما نیکلاس کیج باید نقش مقابل او را بازی کند در غیر اینصورت او هم پروژه را ترک خواهد کرد،درنتیجه عوامل استودیوی فیلمسازی مجبور شدند به خواسته او تن دهند!در نهایت فیلم «ماه زده» فیلم خوبی از آب در آمد و رمانس خلق شده بین «شر» و نیکلاس کیج منتقدان را راضی کرد و این فیلم در نهایت سه اسکار هم بدست آورد

8.او بعد از این فیلم در فیلم متوسط «بوسه خون آشام» بازی کرد،اما چیزی که این فیلم را بیش از اندازه معروف کرد صحنه ای بود که در آن نیکلاس کیج یک سوسک واقعی را میخورد!جالبتر اینکه بدانید این صحنه به درخواست کارگردان سه برداشت داشته است و نیکلاس کیج در واقع نه یک سوسک بلکه سه سوسک واقعی را نوش جان کرده است!

نیکلاس کیج بعد از اکران فیلم در مورد صحنه خوردن سوسک گفت:من همیشه از سوسک چندشم میشد.....در آن لحظه تک تک اعضا و ماهیچه های بدنم با خوردن آن سوسک مخالفت میکردند ولی من در نهایت انجامش دادم!

9.فیلم محبوب قلبا وحشی به کارگردانی استاد کم کار سینماها «دیوید لینچ» نام او را بیش از پیش بر سر زبانها انداخت،او در این فیلم با صدای خودش هم آواز خواند

10.فیلمهای نازل و ضعیف زیادی از همان ابتدا در کارنامه او خودنمایی میکنند،تعداد فیلمها با نمره زیر 6(یعنی زیر متوسط) او مدتهاست که دورقمی شده اند!با این حال نمیتوان انکار کرد او همواره از محبوب ترین بازیگران هالیوود بوده و هست

Nicolas-Cage-1 1

11.در فیلم «ماه عسل در وگاس» در سال 1992 برونو مارس،خواننده جوان و محبوبِ این روزهایِ دنیای موسیقی در نقش الویس کوچولو با نیکلاس کیج همبازی بوده است!

12.نیکلاس کیج نقش اصلی فیلم زیبا و موفق «صخره سرخ غربی» را با کمک و توصیه عمویش فرانسیس فورد کاپولا بدست آورد،کاپولا در مورد اولین فیلم جان دهل(کارگردان فیلم) یعنی فیلم «دوباره مرا بکش» صراحتا ابراز علاقه شدید کرده بود،میگویند جان دهل به علت احساس دینی که نسبت به کاپولا داشت نیکلاس کیج  را برای بازی در این فیلم برگزید،البته نمایش نیکلاس کیج هم بعد از اکران فیلم بسیار خوب و قابل قبول ارزیابی شد

13.در سال 1993 کریستوفر کاپولا(برادر نیکلاس کیج) فیلم احمقانه «دِد فال» یا همان سقوط مرگبار را با بازی مایکل بین و نیکلاس کیج ساخت و روانه سینماها کرد،نیکلاس کیج در این فیلم به همراه مایکل بین نقش یک اغواگر و کلاهبردار را بازی میکرد،نیکلاس کیج در این فیلم اجازه داشت برای باورپذیرتر کردن خودش هر لباس و گریمی که میخواهد انتخاب کند!این فیلم در نهایت تبدیل به یکی از احمقانه ترین و بدترین فیلمهای تاریخ سینما شد و همزمان هم وجهه کریستوفر کاپولا و هم وجهه نیکلاس کیج را به شدت خراب کرد

14.نیکلاس کیج برای بازی در فیلم ترک لاس وگاس واقعا به الکل اعتیاد پیدا کرده بود تا بتواند بهتر در نقش یک مرد الکلی  و عیاش جا بیفتد،میگویند او قبل از خواندن دیالوگهایش به مقدار زیاد مشروب مینوشیده سپس به کارگردان اجازه فیلمبرداری میداده است!او در نهایت برای همین فیلم جایزه اسکار را هم تصاحب کرد

15.در اواسط دهه نود بود که نیکلاس کیج به بازی در اکشن های خوب و موفق هم روی آورد،فیلم موفق صخره(1996) به کارگردانی مایکل بای در کنار بازیگرانی چون شون کانری و اد هریس یکی از اولین فیلمهای اکشن مدرن او بود،دو  فیلم بعدی او در زمینه اکشن بصورت متوالی فیلم «باد مخالف» و فیلم «تغییر چهره» بودند

16.از حاشیه های جالب این فیلم این بود که نیکلاس کیج حین ساخت این فیلم فهمید جان شوارتزمن فیلمبردار معروف هالیوودی که فیلمبردای فیلم صخره را هم برعهده داشت یک جورایی پسرعمه او محسوب میشود،چون نامادری شوارتزمن عمه نیکلاس کیج بود!

17.نیکلاس کیج برای رسیدن به لهجه زبانی وهمچنین فرم بدنی مناسب نقش «کامرون پو» در فیلم باد مخالف تمرین های سختی را پشت سر گذاشت،میگویند او برای یادگرفتن لهجه مدنظرش مدتی به آلاباما نقل مکان کرده بود،سر صحنه فیلمبردای هم خودش در عوض کارگران دوربین ها و تجهیزات سنگین فیلمبرداری را حمل میکرده تا فرم بدنی خود را حفظ کند!

اما در نهایت فیلم «باد مخالف» با وجود جلب نظر مخاطبین نتوانست انتظارات را برآورده کند

18.ابتدا قرار بود نقش های اصلی فیلم تغییرچهره را آرنولد شوارتزنگر و سیلوستر استالونه بازی کنند اما در نهایت جان وو با آنها مخالفت کرد

جالب تر اینجا که ابتدا قرار بود نقش قهرمان(پلیس) را نیکلاس کیج بازی کند و این جان تراولتا باشد که در نقش ضد قهرمان ظاهر شود،اما همان روزها بود که مقاله ای در تمسخر او منتشر شد مبنی براینکه نیکلاس کیج هر فیلمی را که به او پیشنهاد بدهند فقط به شرط اینکه او نقش قهرمان داشتان را ایفا کند میپذیرد حتی بدون اینکه فیلمنامه را بخواند!

در نتیجه نیکلاس کیج فقط به شرطی حاضر شد فیلم را بازی کند که نقش ضدقهرمان تغییر چهره را به او بدهند!اتفاقا بازی خوب او در نقش بدمن فیلم به خوبی جواب داد و توانست بار دیگر برای مدتها دهان منتقدان را بسته نگه دارد!

19.در سال 1989 در فیلم چشمان مار با کارگردان معروف برایان دی پالما همکاری کرد که این فیلم هم در نهایت انتظارت را برآورده نکرد

20.زنان زیادی به طور مقطعی از دنیای مدلینگ و سینما بطور رسمی و غیر رسمی در زندگی نیکلاس کیج بوده اند(8 نفر!)یکی از این زنان مشهور اما تورمن بود که مدتی با او در ارتباط بود،او در کل سه بار هم ازدواج کرده است که یکبار آن مربوط میشود به سالهای 2002 تا 2004 که با لیزا مریلی پریسلی ازدواج کرد(لیزا مریلی پریسلی مدتی همسر مایکل جکسون هم بوده است!)او از سال 2004 هم تا به امروز آلیس کیم کاپولا را به همسری برگزیده و از او یک بچه هم دارد.

21.او آلیس را در حالیکه فقط بیست سال بیشتر نداشت و پیشخدمت یک بارِ سوشی بود ملاقات کرد،ضمنا آلیس اهل فیلیپین است!

 22.چندین بار از طریق نیکلاس کیج به آلیس هم پیشنهاد بازیگری شد ولی در نهایت نیکلاس اعلام کرد همسرش تصمیم دارد طراح جواهرات شود و هیچ علاقه ای به بازیگری ندارد

او یکبار هم همین اواخر به علت خشونت علیه همسرش آلیس و همچنین اخلال در نظم عمومی دستگیر شد که در نهایت به قید وثیقه آزاد شد،البته این ازدواج هنوزم تا به امروز پابرجاست

گفتنی است او برای ضمانت در ازای خروج از بازداشتگاه یازده هزار دلار کم آورده بود!که به کمک یکی از دوستان در اسرع وقت برایش فرستاده شد

23.نیکلاس کیج به دو چیز خیلی معروف است:

1.صدای ممتاز،کشیده و جویده جویده حرف زدنش(که میگویند سالها روی صدایش کار کرده است)

2.با انتخاب هایش خیلی زود کلیشه میشود،مثلا در سالهای اولیه حضورش در سینما معروف شده بود به بازی در نقش پسر عاشق و دل سوخته(البته از نوع خالی بند)،بعدها معروف شده بود به بازی در نقش انسان های غیرعادی و دمدمی مزاج،در سالهای اخیر هم که تبدیل شده به مشتری درجه یک اکشن های تجاری و سطح پایین

24.نیکلاس کیج در اصل آلمانی ایتالیایی است

25.جانی دپ حرفه بازیگریش را مدیون نیکلاس کیج میداند زیرا این او بوده است که جانی دپ را برای بازی در اولین فیلم حرفه ایش به استودیوهای فیلمسازی معرفی کرده است

26.او در مورد جانی دپ گفته:همین که او را در تبلیغات یک کالای تجاری دیدم و بازیش را مشاهده کردم فهمیدم که او ذاتا بازیگر است،با وجود اینکه خودش هنوز سردرگم بود و نمیدانست که آیا میتواند اصلا یک بازیگر واقعی شود یا نه من به او اطمینان دادم که او بزودی نه به یک بازیگر بلکه تبدیل به یکی از بزرگترین ستاره های سینما خواهد شد

البته او جانی دپ را قبل از آن در یک گروه موسیقی در فلوریدا هم ملاقات کرده بود و شناخت قبلی هم نسبت به او داشت

27.نیکلاس کیج عاشق خواندن کتاب های مصور یا همان کمیک ها بوده است،او حتی نام فامیلی کیج را از روی کاراکتری از کتاب های کمیک برداشته است

28.او یکبار در یک تاک شو تلویزیونی در مناظره با جی لنو فاش کرد نام کیج را از روی اولین ضد قهرمان کمیک بوک ها یعنی لوک کیج برداشت کرده است،اما نیکلاس کیج در واقع اشتباه میکرد چون اولین شخصیت سیاه کمیک بوک ها پلنگ سیاه بود که شش سال قبل از لوک کیج معرفی شده بود!

او حتی نام پسر دومش کال ال کاپولا را هم از کمیک بوک ها برداشت کرده است

29.بستگان مشهور او در دنیای هالیوود عبارتند از:فرانسیس فوردکاپولا(عمو,کارگردان)جرماین کاپولا(پدربزرگ)،فرانسیسکو پنینو(پدربزرگو فعال در عرصه موسیقی)مارک کاپولا(برادر،بازیگرو همچنین فعال در عرصه رادیو )کریستوفر کاپولا(برادر،کارگردان)سوفیا کاپولا(کارگردان،دختر عمو)رومن کاپولا(پسر عمو،دستیارکارگردان و بازیگر)

30.یک لامبورگینی گران قیمت دارد که زمانی به رضاشاه پهلوی تعلق داشته است!

 

Nicholas Cage-2312-mm1

31.میگویند نیکلاس کیج در دهه هشتاد در اولین روزی که خانم پاتریشیا اکوئت را برای اولین بار ملاقات کرد به سرعت از او تقاضای ازدواج نمود!پاتریشیا که فکر میکرد نیکلاس عقل درست و حسابی ندارد با تعیین چند شرط عجیب و غریب او را به اصطلاح از سر خود باز کرد! اما نهایتا آنها 14 سال بعد در سال 1995 با هم ازدواج کردند و 6 سال هم زتدگی مشترک داشتند

32.نیکلاس کیج مدت هاست که از نوعی سرگیجه های روانی رنج میبرد،از لحاظ علم پزشکی این مشکل قابل درمان نیست

33.نیکلاس کیج هم بر بدن خود یک خالکوبی دارد،این خالکوبی تصویری از یک سوسمار است که کلاهی هم بر سر دارد!

34.سام ریمی کاگردان اسپایدرمن بعدها فاش کرد که نیکلاس کیج اولین انتخاب او برای بازی درنقش منفی فیلم مرد عنکبوتی یعنی گوبلین سبز بوده است!

35.او جزو تنها سه بازیگر تاریخ سینماست که برای بازی در نقش یک کاراکتر دوگانه نامزد اسکار میشود؛او در فیلم اقتباس(2002)بخاطر بازی در دو نقش دونالد و چارلی نامزد اسکار شد،قبل از او پیتر سلرز و لی ماروین برای بازی در دو نقش در یک فیلم نامزد  اسکار شده بودند

36.قرار بود به جای میکی رورک در فیلم کشتی گیر اثر دارن آرنوفسکی بازی کند که در ثانیه های آخر آرنوفسکی از انتخاب او منصرف شد،میکی رورک برای کشتی گیر جایره گلدن گلاب را بدست آورد و چیزی هم نمانده بود که به اسکار هم دست پیدا کند

37.قرار بود در فیلم تجارت خطرناک بازی کند که در نهایت نقش مورد نظر به تام کروز رسید و باعث پیشرفت و تغییر مسیر حرفه ایش هم شد

38.نیکلاس کیج برای بازی در فیلم سرقت در 60 ثانیه که در آن با آنجلیناجولی همبازی بود به آریزونا رفت تا در کلاس های آموزش رانندگی حرفه ای شرکت کند و دوره ببینید

39.خواننده ای که در تیتراژ اولیه فیلم مرد خانواده به زبان ایتالیایی آواز میخواند کسی نیست جز خود نیکلاس کیج!

از دیگر نکات جالب توجه این فیلم اینکه،فراری موجود در فیلم در واقع قبلا متعلق به خود کیج بوده که دقیقا یکسال قبل از شروع فیلمبرداری این فیلم آن را فروخته بوده است!

40.در سال 1999 در فیلم بیرون آوردن مردگان به کارگردانی مارتین اسکورسیزی بازی کرد،او در این فیلم با همسر اولش پاتریشیا همبازی بود،اینبار هم حتی با وجود مارتین اسکورسیزی به عنوان کارگردان، فیلم مذکور به هیچ وجه راضی کننده نبود و با سردی مخاطبین و منتقدین مواجه شد و به زعم بسیاری از کارشناسان این فیلم ضعیفترین فیلم اسکورسیزی در این چند دهه اخیر بود

 41.نیکلاس کیج در سال 2002 تجربه ناموفقی هم در امر کارگردانی داشت،او در این سال فیلمی با نام سانی و با بازی جیمز فرانکو ساخت و روانه سینماها کرد

سال گذشته یکی از خبرگزاری ها معتبر آمریکایی فاش کرد که جیمز فرانکو برای بازی بهتر در این فیلم و جلب نظر نیکلاس کیج یک مرد منحرف را دنبال میکرده تا نحوه کارو سرویس دهی او به مشتری های خانم را از نزدیک ببیند!

42.در سال 2006 فیلم مرکز تجارت جهانی از او به کارگردانی الیور استون بر پرده سینماها بود،این فیلم هم با وجود فروش خوب فقط یک فیلم متوسط بود

 

6050736

43.نیکلاس کیج در سال 2007 هم به روند انتخاب های بدش ادامه داد و این بار در یک فیلم کمیک بوک مارولی سطح پایین به نام گوست رایدر یا همان روح سوار ظاهر شد

در مورد این فیلم باید سه نکته را بدانید:1.اول اینکه جانب دپ و اریک بانا قبل از انتخاب نیکلاس کیج شدیدا علاقمند بودند در این فیلم بازی کنند!نیکلاس کیج بدها فاش کرد با لابی گری شدید توانسته این نقش را از دست آنها در بیاورد! 2.بخشی از فیلمنامه روح سوار را خود نیکلاس کیج نوشته3.در نهایت نیکلاس کیج برای این فیلم جایزه تمشک بدترین بازیگر سال را برد

44.نیکلاس کیج تاکنون در سه انیمیشن هم صداگذاری کرده است که مهمترین آنها انیمیشن متوسط پسر فضانورد در سال 2009 بوده است

45.نیکلاس کیج خیلی دوست داشت در فیلم غریبه ها به کارگردانی عمویش فرانسیس کاپولابازی کند اما در نهایت نقش را به دلایلی نامعلوم به مت دیلان بازیگر مورد علاقه فرانسیس کاپولا دادند

46.نیکلاس کیج در سال 2011 در واقع در 5 فیلم بازی کرده است،تجاوز(در کنار نیکول کیدمن)،فصل جادوگر،شاگرد جادوگر،خشن بران(بصورت سه بعدی)،روح سوار: روح انتقامجو(این فیلم با تاخیر چندی پیش اکران شد)،در جستجوی عدالت(این فیلم هنوز هم بطور رسمی اکران جهانی نشده است)

در حال حاضر نیکلاس کیج برای بازی در هر سه فیلمی  که  از او در سال 2011 اکران شده است نامزد سرسخت دریافت جایزه تمشک بدترین بازیگر سال است!

 

 5 فیلم مورد علاقه نیکلاس کیج عبارتند از:

*******************************

1.شرق بهشت(با نقش آفرینی جیمز دین فقید)

2.اتوبوسی به نام هوس(با بازی مارلون براندو)

3. 2001:یک اودیسه فضایی

4.پرتغال کوکی

5.جادوگر اوز

000200100020

...ونکات دیگر:

***********

47.قدرت و استعداد بازیگری نیکلاس کیج به همه متقدین ثابت شده است اما مهمترین مشکل و ایراد نیکلاس کیج از دیدگاه اکثر کارشناسان انتخاب های بعضا نادرست و سطحی او در حرفه ی بازیگریست

48.معروف است نیکلاس کیج از دیرباز در هر فیلمی که پیشنهاد کنند بازی میکند و تقریبا تا با امروز هیچ فیلمنامه بخصوصی را رد نکرده است!

49.نیکلاس کیج جایی گفته بود:برای اینکه یک بازیگر خوب شوید باید مثل یک جنایتکار باشید!باید بتوانید قوانین را زیرپا بگذارید تا در نهایت چیزهای جدید رو تجربه کنید

50.جایی هم گفته بود:یک خط باریک بین متود بازیگری و مرض شیزوفرنی وجود دارد!

 برخی از دستمزدهایی که نیکلاس کیج تا به امروز گرفته است:

          (به تنوع در میزان دستمزدهای او دقت کنید):

********************************************

The Croods (2013)  $1,000,000

Ghost Rider: Spirit of Vengeance (2011)   $7,500,000

Trespass (2011) $7,000,000

Seeking Justice (2011)  $12,000,000

Drive Angry (2011)   $6,000,000

The Sorcerer's Apprentice (2010)  $12,000,000

The Bad Lieutenant: Port of Call - New Orleans (2009)   $2,000,000

National Treasure (2004)   $20,000,000

Adaptation. (2002)   $2,000,000

Windtalkers (2002)   $20,000,000

Captain Corelli's Mandolin (2001) $7,000,000

Gone in Sixty Seconds (2000) $20,000,000

Bringing Out the Dead (1999)   $10,000,000

Snake Eyes (1998)   $16,000,000

Face/Off (1997) $6,000,000

The Rock (1996)  $4,000,000

Leaving Las Vegas (1995)   $240,000

Vampire's Kiss (1988)  $40,000

Valley Girl (1983) $5,000

 84848

 و اینهم مصاحبه ای متفاوت با او:
 
نیکلاس! بسیاری از کارگردانان ‌هالیوود، بر این باورند که تو تاکنون در ایفای نقش‌ها و شخصیت‌های مختلف، موفق ظاهر شده ای. خودت در این باره چه نظری داری؟
 
 
 
 
 
بله. همه آن‌ها به من می‌گویند: «نیکلاس! تو به سبب فیزیک عضلانی و سلامت جسم، توانسته ای‌انبوه گسترده ای از نقش‌ها و شخصیت‌های متفاوت را به خوبی بازی کنی.»
اسکات! اگر دقت کنی متوجه می‌شوی که من در بیشتر فیلم‌هایی که در آن‌ها بازی کرده ام، همواره بزرگ تر از سن خودم ظاهر شده ام. «مردی با نگاهی افسرده که انگار از چیزی رنج می‌برد.» اما فکر نمی‌کنم به هیچ وجه، به یک بازیگر در نقش نخست یک فیلم رمانتیک شباهتی داشته باشم. البته هرگز از این موضوع، ناراحت و دلگیر نیستم. چون اگر «همفری بوگارت»، و «جیمز کاگنی» را به خاطر بیاوری، متوجه می‌شوی که آن‌ها هم به لحاظ سنی با بیشتر نقش‌هایی که ایفاگر آن‌ها بوده‌اند، چندان همخوانی نداشتند.
«جوئل کوئن» می‌گوید هنگام هدایت و کارگردانی تو در فیلم «بزرگ کردن آریزونا»، متوجه شده است که تو بازیگری عادی و متعارف نیستی. خودت هم این گونه فکر می‌کنی؟ 
می‌دانی! هرگز دوست ندارم از خودم تعریف کنم و چنین تصویری را، از خودم به تماشاگر تبلیغ کنم. یعنی «یک بازیگر خیلی عجیب!» می‌دانی انجام کارهای غیر متعارف، مرا به شور و هیجان می‌رساند. من جزو شمار اندک بازیگرانی هستم که بیشتر مجلات، روزنامه‌ها، نشریات و رسانه‌ها، از زندگی خانوادگی و شخصی وی همه چیز را می‌دانند. با این  حال بازیگری برایم شوخی نیست و آن را جدی می‌گیرم. شاید خیلی‌ها باور نکنند. اما من حاضرم برای یک نقش متفاوت، از تمام دلبستگی‌ها، علایق، دلخوشی‌ها و آرامشم بگذرم.چون به این باور رسیده ام که هرنقش متفاوت، برایم یک زندگی جدید است. من بازیگری حرفه ای را، ایفای نقش‌های متفاوت و غیر متعارف می‌دانم. نقش‌هایی که جزو زندگی ات شوند و دیگر برایت تکرار نشوند. بازیگر حرفه ای شکارچی نقش‌های متفاوت است. 

نیکلاس! با این که «فرانسیس فورد کاپولا»  و «تالیا شایر» عمو و عمه ات هستند، اما انگار از دوران کودکی ات خاطرات شیرینی نداری، درست می‌گویم؟
 
چرا این طور فکر می‌کنی؟ اگر چه من هم مانند بیشتر بازیگران از دوران کودکی ام خاطرات چندان خوب و به یادماندنی ندارم، اما هرگز به خاطر نمی‌آورم که از این دوران به بدی یاد کرده باشم. پدرم «آگوست کاپولا» در دانشگاه کالیفرنیا، ادبیات تطبیقی تدریس می‌کرد و رئیس مدرسه هنرهای زیبا در دانشگاه ایالتی «سان فرانسیسکو» بود. مادرم «جوی وسگلانگ» نیز اهل نیویورک و طراح حرکات موزون بود. ۱۲ ساله بودم که آن‌ها از یکدیگر جدا شدند. پس از آن نیز مادرم به سبب تنش‌ها و بحران‌های عصبی، در بیمارستان بستری شد. از آن پس، با پدرم به تنهایی زندگی می‌کردم. اما با این حال از آن روزها، خاطرات شیرین و خوبی در خاطرم حک شده است.
خودت هم می‌دانی که شایعات بسیاری درباره ورودت به سینما و چگونگی بازیگر شدنت سر زبان‌هاست. بهتر نیست اکنون به این شایعات پایان دهی؟
پس از بیماری مادرم و بستری شدن وی در بیمارستان، به همراه پدرم به سان فرانسیسکو آمدیم، با تماشای فیلم «شرق بهشت» ساخته «الیا کازان»، مجذوب و شیفته شخصیت بازیگری «جیمز دین» شدم. همان زمان آرزو کردم ای کاش من هم یک بازیگر بودم. چون فکر می‌کردم بازیگری ساده‌ترین و بهترین راه برای جلب نظر دیگران و راه یافتن در دل مردم است. پانزده ساله بودم که وارد کنسرواتور جوانان سان فرانسیسکو شدم. پس از آن نیز به دبستان «بورلی هیلز»ر فتم. در شانزده سالگی فیلم تلویزیونی «بهترین دوران‌ها» را بازی کردم، البته در یک نقش بسیار کوتاه. به نظر خودم این فیلم بدترین اثر تلویزیونی من است. سپس مسیر پرسنگلاخ بازیگری، برای حضورم در فیلم‌های سینمایی هموار شد. فکر می‌کنی اکنون توانستم به شایعاتی که درباره بازیگری ام وجود دارد پاسخ دهم؟
تا حدی اما انگار همان نقش کوتاه تلویزیونی چنان تو را سرشوق آورد که، وادار به ترک دبیرستان و جذب سینما شدی. درست می‌گویم ؟
می‌دانی اسکات! تا حد زیادی حق با توست. آن زمان به خاطر شرایط سنی ام نمی‌توانستم مانع علاقه بی حد و مرزم به سینما شوم. پس از ترک دبیرستان، در سینما مشغول به کار شدم. بعدها نیز نقش مهمی ‌در فیلم «دوران پرشر و شور در ریجمانت‌های»، را بازی کردم. نقشی که تا حد زیادی جایگاهم را، در عرصه سینما تثبیت کرد.
نیکلاس! خودت بارها گفته ای که نقشت را در فیلم «دختر دره» بسیار دوست داری. اما انگار بازی در فیلم «مسابقه با ماه» چندان برایت خوشایند نبوده است. این طور نیست؟
 

 
دقیقا همین گونه است. در «دختر دره» نقش نخست این فیلم را داشتم. با این که اثر پردردسری بود اما هنوز هم برایم سرشار از خاطره است.
از خاطر نبرده ام که منتقدان نیز بازی ام را در این فیلم، مورد تحسین و ستایش قرار دادند. در گیشه هم موفقیت تجاری چشم گیری کسب کرد. اما بهتر است بازی در فیلم «مسابقه با ماه» را در کارنامه‌ام نادیده بگیری! با وجود هم بازی بودن با «شون پن»، این فیلم هرگز اثر خوبی از کار در نیامد. «ریچارد بنیامین» در این فیلم بیش از حد تازه کار بود.
فیلم تنها به این سبب از سوی منتقدان تحسین شد که «بنیامین» زمان بسیاری را، صرف جنبه‌های فنی آن کرد و کمتر به بازی بازیگران و نحوه نقش آفرینی آن‌ها پرداخت. به همین خاطر نقش من در این فیلم به طرز وحشتناکی ناقص از کار درآمده است.

خودت هم به خوبی می‌دانی که امروزه، در فهرست برترین ستارگان پولساز‌ هالیوود جای داری. دوست دارم بدانم نگاهت به بازیگری آن هم با توجه به شهرت فراوانی که داری چگونه است؟
 
 
 
 
 
 
اسکات! خودت هم به خوبی می‌دانی که من بارها شهرتم را، برای کسب اعتبار بازیگری به خطر انداخته ام. تنها به این خاطر که ثابت کنم به معنای واقعی یک بازیگر حرفه ای هستم. برخلاف برخی بازیگران هم نسل خودم، بازیگری برای من یک حرفه نیست بلکه آن را نوعی زندگی می‌دانم. چون جزئی از هویت من شده است و با لحظه لحظه آن زندگی می‌کنم. به باور من شهرت، محبوبیت و جذابیت باید با وظیفه شناسی همراه باشد. هنوز از خاطر نبرده ام که برای بازی در فیلم«بردی» و در نقش یک بازمانده جنگ و مجروح جنگ ویتنام، پنج هفته تمام با صورت باند پیچی شده زندگی کردم. از هر طرف آرواره‌هایم یک دندان کشیدم و هفت کیلو وزن کم کردم. 
در فیلم «بوسه خون آشام» نیز ترجیح دادم به جای خوردن تخم مرغ خام، یک سوسک زنده را ببلعم. چون می‌خواستم به حس درستی از نقش برسم و آن را باور کنم. هنوز هم حاضرم برای دستیابی به یک نقش سرشار از حس زندگی، تمام مرزها را پشت سرم بگذارم تا بگویم: «هیچ غیرممکنی، برای یک بازیگر حرفه ای وجود ندارد. فقط همین!»
 
                                   (مترجم مصاحبه ازمنبع ( khorasannews.com):آقای احمد صبریان)
تعداد بازدید از این مطلب: 12534
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

شنبه 13 دی 1393 ساعت : 7:6 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
کریسمس در سینما
نظرات
برترین فیلمهای تاریخ سینما
    با موضوع کریسمس

 

برترین فیلمهای تاریخ سینما با موضوع کریسمس

 

روزهای آغازین سال میلادی که می‌رسد، تلویزیون یاد اسکروچ می‌افتد؛‌ یکی از صدها فیلم ساخته شده با موضوع کریسمس. و حالا در اولین روز سال 2015 و در نوشتار زیر مروری داریم بر  گزیده ای از ارزشمندترین آثار با محوریت کریسمس:

بابانوئل‌های نقره ای

Image result for ‫بابانوئلهای نقره ای‬‎
متاسفیم. فهرست فیلم‌های کناری را نگاه کنید؛‌ این چند تا را از بین حداقل ۱۰۰ فیلم با موضوع کریسمس و بابانوئل انتخاب کرده ایم. حالا اگر بخواهیم فهرست مشابهی را برای مناسبت‌های خودمان مثل عیدنوروز،‌ چهارشنبه وری یا همین شب یلدا را که نزدیکی‌های آن بودیم تهیه کنیم، این فهرست چقدر بلند بالا است؟ بعید است تعداد فیلم‌های فهرست ما به حتی تعداد انگشتان یک دست برسد. در "چهارشنبه سوری" فرهادی مراسم چهارشنبه سوری، در حاشیه تنش زن و شوهر است. "کفش‌های میرزا نوروز" فقط اسم نوروز را یدک می‌کشد. "آژانس شیشه ای" که قصه اش درآژانسی در شب عید می‌گذرد، یک ضد حاجی فیروز تمام عیار است و حاجی فیروز آن معتاد و ضد قهرمان فیلم می‌باشد. "گیلانه" هم که در نوروز ۸۲ و زمان اشغال عراق توسط امریکا می‌گذرد، دردناک است. چهارشنبه سوری در "خیلی دور، خیلی نزدیک" هم اصلا نقش موثری ندارد. حتی علی حاتمی‌ هم که سمبل سنت در سینمای ایران است، در "کمال الملک" به سرعت از مراسم نوروز ناصرالدین شاه شاهی عبور می‌کند. "شب یلدا"ی پراحمد هم قصه تنهایی فروتن است و هیچ ربطی به یلدا ندارد. شاید تنها فیلمی ‌که تا حدی به نوروز ربط دارد، "بادکنک سفید" پناهی باشد که در آن، دختربچه ای دغدغه خرید ماهی قرمز را دارد. در نگاهی کلی، سینمای ما هیچوقت ادای دین مناسبی نسبت به مناسبت‌های ملی مثل نوروز نداشته؛ مناسبت‌هایی که افراد زیادی از همین طبقه فرهنگی، مدام از کمرنگ شدن شان می‌نالند. جالب است غربی‌ها با ساختن فیلم درباره کریسمس، بابانوئل، و حتی‌هالووین،‌ هم این سنت‌های قدیمی‌شان را برای جوان‌های نسل جدیدشان به یک فرهنگ تبدیل می‌کنند و هم مناسبت‌هایشان را جهانی می‌کنند و ما در عین بی توجهی به نوروز،‌ یلدا و دیگر مناسبت‌های ملی مان انتظار داریم این مناسبت‌ها در ذهن جوانان نسل جدیدمان به جای کریسمس و درخت کاج ماندگار شوند و جهانی بشوند!

سرود کریسمس(۱۹۸۳) 

Image result for ‫سرود کریسمس‬‎
▪ بدجنس ترین رییس سینما
برای ما آشناترین نسخه سینمایی اقتباس شده از رمانی که چارلز دیکنز- نویسنده بزرگ انگلیسی- در سال ۱۸۴۳ نوشته، همان انیمیشن کمپانی والت دیزنی است که همیشه روزهای کریسمس از تلویزیون پخش می‌شد؛ داستان فیلم هم ماجرای آقای ابنزر اسکروچ خسیس و تنگ نظر را روایت می‌کرد که خوش داشت ایام کریسمس، درست مثل روزهای دیگر سال، تنها به حال خودش باشد، چون به قول خودش از تمامی ‌آداب و رسوم شروع سال نو متنفر بود. اما وقتی روح دوستان و نزدیکانش به خوابش می‌آمدند، و او را از عواقب کارهای خودخواهانه اش آگاه می‌کردند، از کرده اش پشیمان می‌شد و صبح اول وقت در روز کریسمس، شاد و خندان به به جمع مردم می‌پیوست و به آنها کمک می‌کرد. درانیمیشن والت دیزنی آن قدر اسکروچ را هنرمندانه به تصویر کشیده بودند که بر و بچه‌های سینما یک بار شخصیت او را بدجنس ترین رییس تاریخ سینمای جهان انتخاب کرده بودند. از این گذشته، دیکنز، شخصیت اسکروچ را آن قدر زیبا درآورده که نام این شخصیت به معنای آدم خسیس وارد زبان انگلیسی- و حتی زبان فارسی- شده است. از این رمان کلاسیک، اقتباس‌های سینمایی زیادی شده و بازیگرانی چون جرج سی، اسکات، والتر ماتیو، مایکل کین و آلبرت فیتی هم نقش اسکروچ را بازی کرده اند. ظاهرا جیم کری هم قرار است به زودی به جای نقش اسکروچ صحبت کند. به هر حال تا اطلاع ثانوی، تصویری که ما از "سرود کریسمس" در ذهن داریم با حضور طلایی اسکروچ مک داک (اسکروچ) و میکی ماوس (باب کرچت، مشی اسکروچ) رقم خورده است.

چگونه گرینچ کریسس را دزدید؟ (۲۰۰۹)

Image result for ‫سرود کریسمس‬‎
▪ دزد کریسمس
از این داستان مصور و مشهور دکتر سئوس (نوشته در سال ۱۹۵۷) ۲ اقتباس موجود است. پس مواظب باشید آنها را با هم اشتباه نگیرید؛ یکی از آنها که در سال ۱۹۶۶ ساخته شده، انیمیشنی است که یکی از کلاسیک‌های فیلم‌های کریسمسی به حساب می‌آید و سالی نیست که تلویزیون‌های دنیا درروز کریسمس آن را نشان ندهند، راوی و گوینده اصلی فیلم –یعنی گرینچ- هم کسی نیست جز ستاره فیلم‌های ترسناک؛ یعنی بوریس کارلوف. اما در سال ۲۰۰۰ ران ‌هاوارد فیلمی ‌سینمایی با همین عنوان و با بازی جیم کری درنقش گرینچ ساخت. داستان فیلم هم ماجرای موجودی تک و تنها به نام گرینچ را روایت می‌کند که قلبی کوچک دارد و به همین خاطر نمی‌تواند شادی افراد هوویل را در ایام کریسمس تحمل کند؛ به همین خاطر تصمیم می‌گیرد با دزدیدن هدایای آنها کریسمس شادشان را به عزا تبدیل کند؛ غافل از اینکه کریسمس برای اهالی شهر فقط در هدیه‌هایشان خلاصه نمی‌شود. دست آخر گرینچ به اشتباهاتش پی می‌برد، قلبی بزرگ‌تر بدست می‌آورد و مردم شهر هم او را در جمع خودشان می‌پذیرند.

کابوس پیش از کریسمس(۱۹۹۳)

Image result for ‫فیلم کابوس پیش از کریسمس‬‎
▪ هدیه‌های ترسناک
"کابوس پیش از کریسمس" یکی از آن انیمیشن‌های درست و درمانی است که با موضوع کریسمس ساخته شده است. با توجه به اینکه داستان و شخصیت‌های فیلم از ذهن تیم برتون تراوش کرده اند، خیلی راحت می‌شود حدس زد که دوباره سر و کارمان به اسکلت و مرده و موجودات عجیب و غریب دنیای بک رو ناب او خواهد افتد. ماجراهای اصلی فیلم در شهری به نام ‌هالووین رخ می‌دهد که ساکنان آن کاری جز این ندارند که در طول سال خود را برای اجرای هر چه ترسناک تر مراسم جشن‌ هالووین به سردستگی جک- سلطان‌هالووین- آماده بکنند. ورق وقتی برمی‌گردد که جک از این روند تکراری خسته شده، به صورت اتفاقی به شهر کریسمس می‌رود، و با این جشن آشنا می‌شود. فیل آقای جک یاد هندوستان می‌کند و تصیم می‌گیرد که به جای جشن ‌هالوین، مراسم کریسمس را برگزار کند. تازه بابانوئل را هم می‌دزدد و خودش هم می‌شود بابانوئل و راه می‌افتد در شهر تا به بچه‌ها هدیه بدهد اما آخر شما بگویید مگر سلطان شهر ‌هالووین به جز جانورهای عجیب و غریب و رنگ و وارنگ، چیز دیگری هم برای هدیه دادن به کودکان دارد؟ اینطوری می‌شود که کریسمس به بچه‌ها زهر می‌شود اما جک آخر می‌فهمد که هر کسی را بهر کاری ساختند و بابانوئل واقعی را به شهر باز می‌گرداند.

تنها در خانه (۱۹۹۲ و ۱۹۹۰)

Image result for ‫تنها در خانه‬‎
▪ دزد بلا، پسر بلا
ماجرا خیلی ساده شکل می‌گیرد، کوین (مکالی کالکین) پسر بازیگوش خانواه‌ای پرجمعیت به طور ناآگاهانه از سفر خانوادگی به شهر پاریس جا می‌ماند و مجبور می‌شود تک و تنها در خانه بماند ولی ماجرا وقتی جالب می‌شود که ۲ دزد ناشی به نام‌های هری (جوپشی) و مارو (دانیل استرن) می‌خواهند به خانه پسر تنها مانده دستبرد بزنند، چشمتان روز بد نبیند، کوین تا جایی که به فکرش می‌رسد و درتوان دارد از پس آقا دزدها برمی‌آید و حقشان را کف دستشان می‌گذارد. داستان قسمت دوم فیلم – یعنی "تنها در خانه ۲: گمشده در نیویورک" – هم چیزی در همین مایه‌هاست کلکین آن قدر در نقش کوین اوج گرفت که میراث سینمایی اش به همین فیلم‌های "تنها در خانه" محدود شد. "تنهادر خانه ۴: پس گرفتن خانه" هم (با بازی کودک دیگری ) نیم نگاهی به کریسمس دارد.

بقای کریسمس (۲۰۰۴) 


▪ در کنار خانواده
تا دلتان بخواهد پشت سر این کمدی بد گفته اند و توی سرش زده اند، اما با توجه به اینکه داستانش در ایام کریسمس و شروع سال نو می‌گذرد، دراین دوران تماشای آن خالی از لطف نیست. داستان فیلم از آنجا شروع می‌شود که نامزد آقای درولاتام- بن افلک، پسر سرمایه دار و بی کس و کار فیلم- پیشنهاد مسافرت او در ایام آغاز سال نو را با این استدلال رد می‌کند که کریسمس را باید حتما در کنار خانواده گذراند؛ اینطوری می‌شود که درو از همراهی تمامی ‌دوست‌ها و رفقایش هم ناامید شده، فکر بکری به سرش می‌زند؛‌ او بلند می‌شود و به سراغ خانه دوران کودکی اش می‌رود تا خاطرات کریسمس‌های گذشته را زنده بکند اما متوجه می‌شود که خانواده دیگری در آنجا ساکن هستند. درو- همان پسر میلیونر و لوس و ننر- ۲۵۰ هزار دلار به آنها می‌دهد تا کریسمس را با آنها بگذراند و عضوی از خانواده شان بشود. بقیه ماجرا هم شامل خرابکاری‌ها درو است و بس! جالب این است که فیلم را برای اکران در تعطیلات کریسمس ساخته بودند ولی چون نمایش آن با فیلم دیگری از بن افلک همزمان می‌شد، این یکی را در روز ۲۲ اکتبر اکران کردند و شعار تبلیغاتی آن را هم گذاشتند:" امسال کریسس کمی ‌زودتر سروقت شما آمده است!".

زندگی شگفت انگیزی است (۱۹۴۶) 

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/30-Wonderful-Life/30-It-a-Wonderful-Life/qagfsD.jpg
▪ امید و دیگر هیچ
تا حالا شده پیش خودتان فکر کنید که اگر اصلا بدنیا نیامده بودید،‌ زندگی اطرافیانتان حالا چه شکلی بود؟ این سئوالی است که جورج بیلی (جیمز استوارت) وقتی درست در روز کریسمس می‌خواهد خودش را بکشد با آن روبرو می‌شود.
فرشته ای که او را نجات داده، به او نشان می‌دهد که زندگی اطرافیانش بدون وجود بیلی چقدر بی رمق و یکنواخت می‌شده است. این طوری است که در همان روز و شب کریسمس، جورج که بواسطه مشکلات مالی حاصل از ورشکستگی به فکر خودکشی افتاده است،‌ باردیگر به انسان‌ها دل می‌بندد و به زندگی بر می‌گردد. هنوز فرانک کاپرا در ساخت "زندگی شگفت انگیزی است" و یا دیگر شاهکارهایش، همین است که از ورای سختی‌ها و ناملایمات زندگی، شور و امید را بیرون می‌کشد و به صورت تماشاگرانش می‌کوبد. دقیقا به همین خاطر بود که وقتی اعضای موسسه فیلم آمریکا دور هم جمع شدند تا ناامیدتر بخش ترین فیلم‌های تاریخ سینما را انتخاب کنند، ‌شماره یک را برای فیلم دست اول کاپرا رزرو کردند. فیلم در سراسر دنیا هم گل سرسبد نمایش‌های تلویزیونی ایام کریسمس است.

الف (elf) (۲۰۰۳)

elf
▪ یک اسکروچ دیگر
قصه این کمدی کریسمسی باز همان جستجوی پدر گمشده است اما خب ایده‌هایش جدید و بامزه است. بادی (ویل فرل) در پرورشگاهی در نیویورک زندگی می‌کند. شب کریسمس می‌پرد در کیسه بابانوئل و او هم از همه جا بی خبر،‌ب ادی را با خودش به قطب شمال می‌برد. در آنجا پری‌ها تصمیم می‌گیرند که بادی را بزرگ کنند و به او هم نگویند که در حقیقت انسان است. اینطوری می‌شود که وقتی بادی بزرگ می‌شود و از این راز باخبر می‌شود تصمیم می‌گیرد به نیویورک بازگردد تا پدر واقعی خودش را پیدا کند. داستان درنیویورک به اوج می‌رسد که بادی از طریق بابانوئل متوجه می‌شود پدر حقیقی اش آدمی ‌به نام والتر‌ هابز (جیمز کان) است که دست کمی ‌از اسکروچ ندارد. حدستان درست است، حالا باید پدر بی احساس و تنگ نظرش را با زندگی آشتی دهد.

در حقیقت عشق(۲۰۰۳) 


▪ ۵ هفته تا تعطیلات
یکی از آن کمدی رمانتیک‌های خوش ساخت انگلیسی است که ماجرای زندگی ۸ زوج در طول چند هفته باقی مانده تا کریسمس را روایت می‌کند؛‌ چیزی که روایت زندگی این آدم‌ها را به هم شبیه می‌کند، همین نزدیکی به زمان تعطیلات کریسمس است. فیلم ۵ هفته قبل از کریسمس شروع می‌شود و همین طور هفته به هفته به این روز سراسر شادی نزدیک می‌شویم. یک ماه بعد هم بخش نهایی آن شکل می‌گیرد. از ورای گذشت این یک ماه پر حادثه است که شخصیت‌های فیلم متوجه می‌شوند چیزی که انسان‌ها را بهم پیوند می‌دهد، محبت و دوستی است.

سریع السیر قطبی(۲۰۰۴)

Image result for ‫فیلم قطار سریع السیر قطبی‬‎Image result for ‫فیلم قطار سریع السیر قطبی‬‎
▪ دیدار با بابانوئل
مطالب را با یک انیمیشن شروع کردیم و با یک انیمیشن دیگر هم آن را تمام می‌کنیم. رابرت زمیکس- کارگردان معروف سری فیلم‌های "بازگشت به آینده"- با استفاده از تکنولوژی‌ها مدرن صنعت فیلمسازی، از حرکات بازیگران واقعی الهام گرفت و فیلمی ‌انیمیشن وار ساخت که در آن تام هنکس در ۵ نقش متفاوت از جمله بابانوئل ظاهر شد. ماجرای فیلم هم روایتگر سفر پسرکی سوار بر قطاری اسرارآمیز به قطب شمال و دیدار با بابانوئل است. پسرک در شب کریسمس آرزو می‌کند تا بتواند به راز اصلی کریسمس دست پیدا کند و سرانجام هم به آرزوی قلبی اش می‌رسد؛‌ چون از قدیم گفته اند جوینده یابنده است.

 
                                                                                             منبع:سایت سیمرغ
 


تعداد بازدید از این مطلب: 4270
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

پنج شنبه 11 دی 1393 ساعت : 8:39 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
خبرهایی در باره فیلم جنجالی (مصاحبه)
نظرات
...وجنجال ناشی از بازی با دم شیر همچنان ادامه دارد!!
 
****************************************
                                                      منبع : http://farnet.ir
 
sony-logo-stock-

دو روزو یک و نیم میلیون باردانلود غیرقانونی 

اشتیاق فراوان دوست داران فیلم مصاحبه سبب ثبت رکوردی جالب در کلاینت بیت تورنت شد. با CINTELROMهمراه باشید:

شرکت سونی هیچگاه تصور نمی‎کرد که یک فیلم کمدی همچون مصاحبه، بتواند این چنین مورد توجه دیکتاتور کره شمالی قرار بگیرد. به طوری که سونی بالاخره تصمیم گرفت تا این فیلم را به صورت انلاین به اکران در آورد و تنها در چند سینما این فیلم را به اکران در آورد.

همانند دیگر فیلم‎های هالیوودی، فیلم جنجالی “مصاحبه” نیز بعد از چند روز از طریق سرویس‎های ویدیویی انلاین ارائه شده توسط گوگل، مایکروسافت و یوتیوب در اختیار عموم قرار گرفت اما همچنان که انتظار می‎رفت نسخه‎های با کیفیت‎های مختلف آن بصورت غیر قانونی بر روی سایت‎های اشتراک فایل قرار گرفت. اخبار جنجالی زیادی حوالی این فیلم در جریان بود نظیر تهدید شدن شرکت سونی پیکچرز توسط کره شمالی و هک شدن این شرکت که تمام این مسایل سبب شده بودند تا این شرکت معتبر مجبور به لغو اکران فیلم مصاحبه شود. تمام این حوادث و اخبار باعث شدند تا افکار عمومی اشتیاق زیادی برای دیدن این فیلم پیدا کنند به طوری که این فیلم در بسیاری از سایت‎های تورنت در صدر موضوعات دارای بیشترین دانلود قرار بگیرد.

sony-the-interview-online

سایت معتبر تورنت فریک (Torrent Freak) گزارش کرده است که در ده ساعت اول اکران رسمی در سینماهای منتخب و اینترنت، این فیلم در کلاینت بیت تورنت تقریباً دویست هزار بار غیرقانونی دانلود شده بود. این تعداد بعد از ۲۰ ساعت به بیش از ۷۵۰۰۰۰ بار رسید و بعد از دو روز به رکورد بیش از یک ۱.۵ میلیون بار دانلود غیرقانونی رسید.

این فیلم بصورت گسترده‎ای بر روی فروشگاه‎های رسانه‎ای دیجیتال گوگل و مایکروسافت در دسترس است که البته این دسترس‎پذیری فقط برای کاربران ایالات متحده میسر است. به همین خاطر سایت تورنت فریک اعلام کرد که اکثر این دانلودهای غیرقانونی مربوط به کاربران دیگر نقاط جهان است.

البته تعداد کاربرانی که به صورت قانونی به تماشای انلاین این فیلم پرداخته‎اند نیز قابل توجه است و به نوعی یک رکورد محسوب می‎شود. تعداد مشترکین کانال سونی پیکچرز در سایت یوتیوب، در طی سه روز، از ۱۷۳۰۰۰ مشترک (در دوم دی ماه) به ۴۱۶۰۰۰ مشترک ( در پنجم دی ماه) رسید، یعنی تقریباً این تعداد حدوداً سه برابر شده بود.

Maldar-SONY

فروش این فیلم در روز کریسمس حدود یک میلیون دلار بود که این مبلغ ظاهراً خیلی پایین دیده می‎شود، بخصوص در مقایسه با فیلم شکست ناپذیر (Unbroken) به کارگردانی بانو آنجلینا جولی که در روز کریسمس ۱۵ میلیون دلار فروش داشته است. اما به یاد داشته باشید که فیلم مصاحبه تنها در تعداد کمی از سینماهای ایالات متحده به اکران در آمد که همین موضوع می‎تواند نشان دهد که این فیلم نسبت به دیگر فیلم‎های هالیوودی، که تقریباً در همه‎ی سینماها به اکران در می‎آیند، فروش قابل توجهی داشته است.

کره شمالی: اوباما یک میمون بی‌پرواست!

 

 

 

 

North-Korea-Leader

پس از ماجراهای هک سونی پیکچرز به دلیل توهن به رهبر کره شمالی در فیلم مصاحبه آمریکا کره شمالی را مقصر دانست و البته این کشور هم اتهامات را انکار کرد.  اخیراً اختلالاتی در شبکه اینترنت وتلفن همراه این کشور رخ داده است. KCNA رسانه دولتی کره شمالی به نقل از یک سخنگوی ناشناس آمریکا را به قطع کردن اینترنت این کشور متهم کرد. در این بیانیه آمده است:

“ایالات متحده با وسعت فیزیکی بالا و بی‌شرم از قایم‌باشک بازی مانند بچه‌های با آبریزش بینی (!) شروع به ایجاد اختلال در عملیات اینترنتی رسانه اصلی جمهوری ما کرده است.”

در میان توهین‌های دیگر همچنین این سخنگوی دولت کره شمالی رئیس جمهور اوباما را شخصاً مسئول انتشار فیلم مصاحبه اعلام کرده و گفته: “اوباما همیشه در حرف‌هایش بی‌پرواست و مانند یک میمون در جنگل‌های استوایی عمل می‌کند!”

با وجود این‌که گزارش‌های اخیر خبر از عدم دست داشتن آمریکا در قطعی اینترنت کره شمالی می‌دهند اما کره باز هم ادعا می‌کند آمریکا این کشور را به اتهام جرمی که انجام نداده مجازات کرده است.

حمایت غولهااز (مصاحبه)

پس از تهدیدات تروریستی هکرهای سونی پیکچرز و کنار کشیدن سینماهای بزرگ آمریکا از اکران فیلم The Interview حالا وبسایت هایی چون گوگل، مایکروسافت، یوتیوب و کرنل در حال پخش اینترنتی این فیلم هستند.چند روز پیش مایکل لینتون رییس سونی پیکچرز اعلام کرد که پس از هک و تهدیدات تروریستی، هیچ کدام از سرویس‌دهنده‌های اینترنتی برای پخش این فیلم پیش قدم نمی‌شوند و مذاکرات با آن‌ها نیز نتیجه ای ندارد.

ادامه این روند و گفته‌های پیشین رییس جمهور آمریکا مبنی بر اشتباه بودن عدم اکران فیلم، سبب شد تا دیشب دو کمپانی بزرگ آمریکایی، گوگل و مایکروسافت خبر از پخش اینترنتی این فیلم بدهند.

sony-the-interview-online-1

دیوید دراموند از مدیران ارشد بخش حقوقی گوگل در یادداشتی پس از انتشار این خبر نوشته است:

“چهارشنبه گذشته سونی با ما و چند کمپانی دیگر تماس گرفت تا در مورد امکان انتشار آنلاین فیلم The Interview صحبت کند. ما نیز می‌خواستیم که در این مسیر به آن‌ها کمک کنیم، اما با توجه به اتفاقات افتاده، نگرانی‌های امنیتی نیز ذهن ما را بسیار به خود مشغول کرده بود. اما پس از گفتگوهای انجام شده، سونی و گوگل تصمیم گرفتند که نمی‌توانند دست روی دست بگذارند تا یک عده حق آزادی بیان در کشور دیگری را محدود کنند.”

این فیلم از پریشب فروش و اجاره اینترنتی خود را از وبسایت های گوگل پلی، یوتیوب مووی و اکس‌باکس ویدیو آغاز کرده، هر چند به فاصله بسیار کوتاهی کپی‌های آن سر از وبسایت های دانلود غیرقانونی تورنت نیز درآورده است.

هکرهاFBIرابه سخره گرفتند

بعد از آنکه اوباما در مصاحبه مطبوعاتی خود صریحا کره شمالی را متهم به به هک کردن شرکت سونی پیکچرز نمود و این کشور را تهدید به انتقامی سخت کرد اکنون هکرهای سونی که با نام Guardians Of The Peace (نگهبانان صلح) شناخته می شوند با انتشار ویدیویی آمریکا و پلیس FBI را به سخره گرفتند.

این هکرها که با نام اختصاری GOP کار می کنند، با ارسال نامه ای به همراه فیلم خود به سایت Pastebin به مسخره اف بی آی را قویترین پلیس دنیا خواندند و اضافه کردند که ما از اول هدف خود را فریب آمریکایی ها تعریف کرده بودیم و با راه های حرفه ای سعی کردیم به گونه ای رفتار کنیم که همه کره شمالی را مقصر بدانند. حالا امروز این اتفاق افتاد و ما تبریک می گوییم به پلیس امنیت ملی آمریکا با این کشف بزرگ خود؛ آنها در فیلم خود چندین بار تکرار کردند شماها احمق هستید! !You are an idiot.

شرکت سونی در بخش سونی پیکچرز با یکی از بزرگ‌ترین بحران‌های امنیتی تاریخ خود روبرو شده است. در یک اقدام ویژه برای محافظت از داده‌های خود در سطح عمومی، نامه‌ای به رسانه‌های بزرگی مانند توئیتر، نیویورک تایمز و غیره ارسال کرده است که در این نامه شاهد تهدید رسمی شرکت‌های دیگر توسط سونی درباره استفاده از داده‌های هک شده از سونی پیکچرز هستیم.

در این نامه، وکیل شرکت سونی به صورت صریح اعلام کرده است که درصورت استفاده از داده‌های به سرقت رفته از شرکت سونی (خواه این استفاده به صورت کپی کردن، دانلود و یا آپلود آن بر روی سرورهای دیگر و یا هرگونه رفتار برای استفاده از این داده‌ها باشد) شرکت سونی حاضر به تحمل این رفتار نبود و مجبور به اعمال پروسه قانونی برای رفتار با شرکت استفاده کننده از این داده‌ها در سطحی برابر با گروهی که سونی را هک کرده‌اند خواهد شد.

شایان‌ذکر است که هکرهای سونی پیکچرز در درخواست رسمی خود از این شرکت خواسته‌اند تا اکران فیلم مصاحبه را لغو کند، این عنوان یک فیلم درژانر کمدی است که با شرکت هنرپیشگان مشهوری مانند ست روگان و جیمز فرانکو ساخته شده است و در آن این دو نفر در قالب دو فرد مشهور به کشور کره شمالی نفوذ کرده و برنامه ترور رهبر کره شمالی را در سر دارند.

شایان ذکر است که این هکرها اعلام کرده‌اند که در راستای تصمیم سونی درباره اکران یا توقف اکران این فیلم برای انتشار یک هدیه کریسمس در اینترنت اقدام خواهند کرد که این امر به‌صورت طبیعی به‌معنای انتشار داده‌های سونی خواهد بود و سونی علاقه‌ای ندارد تا اطلاعات محرمانه این شرکت در سطح عمومی اینترت پخش شود و به همین دلیل نیز این نامه رسمی را به شرکت‌های دیگر ارسال کرده است تا پیش از وقوع هرگونه رخداد احتمالی، خطر را در نطفه کور کند.

قطع شدن اینترنت در کره شمالی

North-Korea

 

باوجود این‌که کره شمالی کشوری بسیار سخت‌گیر است که ارتباط مردمش را با دنیا قطع کرده است اما در دنیای اینترنت لازمه بقای هر کشوری محسوب می‌شود و قطع شدن کامل اینترنت یک کشور می‌تواند ضررهای جبران‌‌ناپذیری ایجاد کند.

این کشور تنها ۴ شبکه برای اتصال به اینترنت دارد و روز گذشته هیچ‌کدام از آن‌ها کار نمی‌کرد! پس از ماجرای هک سونی پیکچرز آمریکا ادعا کرد که حمله این کشور به سونی را پاسخ خواهد داد و در این را از چین کمک خواست.به گفته محقق اینترنت بلومبرگ “داگ مدوری” اینترنت کره شمالی پس از یک هفته اختلال به طور کامل قطع شد و شاید چین تحت فشار آمریکا چنین اقدامی را انجام داده باشد.

دقیقاً پس از ۹ ساعت و ۳۱ دقیقه اینترنت کره شمالی مجدداً وصل شد. هنوز مشخص نیست که آیا آمریکا و کاخ سفید پشت این حمله قرار داشته‌اند و یا آیا اصلا حمله‌ای صورت گرفته است یا خیر. به هر حال مقامات آمریکایی فعلاً در این زمینه اظهار نظری نکرده‌اند و کره شمالی نیز پیش از این تهدید کرده بود که از آن‌جایی که هیچ نقشی در هک سونی پیکچرز نداشته است هرگونه حمله آمریکا را نیز به سختی پاسخ خواهد داد!

خلاصه ...جنجال ساخت،اکران و پخش فیلم (مصاحبه) و بازی بادم شیر همچنان ادامه دارد و معلوم نیست که آیا ختم به خیر خواهد شد یا نه!

 

تعداد بازدید از این مطلب: 4694
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

سه شنبه 9 دی 1393 ساعت : 8:28 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
چشمان بسته هالیوود
نظرات
نگاه سیاسی هالیوود به ایران با چشمان بسته
*********************************

هالیوود که از همان روزهای ابتدایی پس از وقوع انقلاب اسلامی ایران جهت گیری خاصی را نسبت به ایران پیدا کرد تا کنون تولیدات متعددی با محوریت سیاسی-اجتماعی درباره ی ایران داشته، فیلمهایی مانند «بدون دخترم هرگز»، «خانه ای روی شن و مه»، «سیصد» و «شبی با پادشاه» .

                           *                                                         *                                                         *

برای بررسی رویکردهای هالیوودی و پیوند آن با اهداف سیاست خارجی غرب به ویژه آمریکا درباره‌ی ایران نگاهی تحلیلی داریم بر جدیدترین فیلم‌های هالیوود درباره‌ی ایران از جمله فیلم «جاودانه ها  (IMMORTAL)» محصول سال 2011م. و فیلم «شرایط (CIRCUMSTANCE)» محصول ژانویه‌ی 2011م. که به نوعی می‌توان آن را یک فیلم اجتماعی-سیاسی دانست.

رسانه ها  در جهان امروز به یکی از قدرتمندترین ابزار تغییر افکار عمومی تبدیل شده اند. در این میان آنچه که در کنار این تأثیرگذاری باید مد نظر قرار گیرد، جایگاه اخلاق و رعایت قوانین حرفهای رسانه ای است. این موضوع از نظر اهالی مستقل رسانه ای آن چنان مهم به نظر میآید که شاید این دست کارشناسان بر هیچ مسأله ای تأکید این چنینی نداشته اند. در این میان اهمیت این مسأله از آن جا چندین برابر میشود که بحث استقلال رسانه ها ی مختلف از دستگاه ها ی سیاسی در عرف حرفهای رسانه ها  بسیار حائز اهمیت است.

این مسأله در حالی مطرح میگردد که در چندین سال اخیر بسیاری از رسانه ها ی غربی برخلاف عرفهای حرفهای رسانه در موارد متعددی بر طبق منافع و دستورالعملهای سیاسی رفتار کرده اند. سندهای این موضوع آن قدر زیاد است که بیان همهی آنها در این بحث نمیگنجد. چرا که به هر صورت بر طبق عقیدهی بسیاری از افراد از جمله نظریه پردازان جنگ نرم مانند «جوزف نای»، رسانه ها  باید در راستای اهداف سیاسی گام بردارند.

این گونه نظریه پردازی از سوی افرادی مانند جوزف نای به تدریج سبب ابزار گونگی رسانه ها  در غرب شده که این مسأله، این رسانه ها  را به سمت «ماکیاولیست رسانه ای» سوق داده است؛ یعنی به تعبیری برخی از این رسانه ها  در موارد قابل توجهی بدون رعایت عرفها و با توجیه وسیله تنها به هدفی فکر کرده اند که مد نظر دستگاه دیپلماسی و سیاسی کشورهای غربی بوده است. برای درک بهتر این مسأله و به نوعی بیان یک مسأله ی روز و قابل توجه میتوان به رویکرد رسانه ای مانند سینمای غرب و در رأس آن هالیوود درباره ی ایران پرداخت.

هالیوود که از همان روزهای ابتدایی پس از وقوع انقلاب اسلامی ایران جهتگیری خاصی را نسبت به ایران پیدا کرد تا کنون تولیدات متعددی با محوریت سیاسی-اجتماعی درباره ی ایران داشته، فیلمهایی مانند «بدون دخترم هرگز»، «خانه ای روی شن و مه»، «سیصد» و «شبی با پادشاه» از فیلمهای مهمی محسوب میشوند که هالیوود تا به امروز درباره ی ایران تولید کرده و در هر کدام از آنها به گونه ای با پس زمینه ها ی مشترک، به ایران و جامعه ی ایرانی نگاه کرده است.

در این میان برای بررسی عمیقتر رویکردهای هالیوودی و نگاهی به پیوند این رویکردها با اهداف سیاست خارجی غرب به ویژه آمریکا درباره ی ایران باید به تولیدات جدیدتر هالیوود علاوه بر محصولاتی که در بالا ذکر شد، نگاهی داشت. با توجه به این مسأله میتوان به دو فیلم از جدیدترین محصولات هالیووی اشاره داشت، فیلم «جاودانه ها  (IMMORTAL)» محصول سال 2011م. که در ژانر تاریخی تولید شده و دیگری فیلم «شرایط (CIRCUMSTANCE)» محصول ژانویه ی 2011م. که به نوعی میتوان آن را یک فیلم اجتماعی-سیاسی دانست.

جاودانه ها ، نسخه ی تازه ی سیصد

فیلم «جاودانه ها » به کارگردانی «برایان سینگ» مانند فیلمهای «سیصد» و «شبی با پادشاه» در ژانر تاریخی تولید شده و به نوعی نگاه خاصی مانند هر دوی این فیلمها به بحث تاریخ ایران و تقابل آن با دیگر کشورها داشته است. داستان این فیلم جنگ افسانه ای و اسطوره ای میان یونانیان و سپاه جاودانه ها  را روایت میکند. فیلم از آن جایی شروع میشود که «هایپریون» فرمانده ی سپاه جاودانه ها  به دنبال سلاح قدرتمندی است که در یونان پنهان شده، این سلاح به او کمک میکند تا او به قدرت خارقالعاده ای برای جهان گشایی خود دست یابد.

در این بین یکی از اساطیر یونانی یعنی «تیتیوس» که از نظر فرهنگ چند خدایی المپیا، یک نیمه خدا محسوب میشود، در اثر کشته شدن مادرش به دست هایپریون وارد جنگ با او میشود. این ورود او به جنگ با سپاه جاودانه ها  در حالی رخ میدهد که «اوراکل» پیشگوی افسانه ای پیشاپیش این مسأله را پیشبینی میکند که تنها «تیتیوس» نیمه خدا، میتواند هاپیریون را شکست دهد. در این بین هایپریون در این فیلم شخصی به نمایش گذاشته میشود که تنها به بدترین شکل ممکن سرزمینها را ویران و خون ریزی میکند و مردم کشورش هم در این راه با عضو شدن در سپاه «جاودانه ها،IMMORTALS» او را در این موج خون و وحشت، همراهی میکنند.

این ترسیم و کلیت داستان فیلم در حالی مطرح میشود که در تاریخ غرب به ویژه در اسناد تاریخ نویسانی مانند «هرودوت»، سپاه جاودانه ها  به فرمانده ی هایپریون تنها در مورد ایران ذکر شده و در واقع تنها تمدنی که در زمان افسانه ها یی مانند تیتیوس وجود داشته، ایرانیان بوده اند. در همین راستا فیلم بدون توجه به واقعیت تاریخی و حتی پشتوانه ی افسانه ی جاودانه ها  و یا هر گونه سند دیگری تنها در یک راستای خاص تولید شده، به نحوی که سکانس به سکانس فیلم در همین راستا شکل میگیرد.

از همان ابتدایی ترین لحظات این مسأله به عینه مشاهده میشود که مخاطب قرار است فیلمی پر از صحنه ها ی خشن و مشمئز کننده را ببیند که در آن ایرانیان که نماد آنها هایپریون و سپاه جاودانه ها  است، همه را به خاک و خون میکشد و بدون توجه به هیچ معیار اخلاقی تمام دنیا به ویژه یونان که به نوعی نماد غرب تلقی میشود را ویران میکند. در این میان شخیت هایپریون هم که نماد شیطانی ایرانی در این فیلم محسوب میشود، فوق العاده ددمنش و وحشی به نمایش در میآید و در مقابل کاراکتر تیتیوس که از افسانه ها ی نیمه خدایی یونان است فردی قهرمان و سلحشور که در پی نجات جهان میکوشد به تصویر کشیده شده است.

ماجرای کمان اپیروس و شباهتهای آن به مباحث سیاسی روز

در این بین بحث کمان اپیروس هم فوق العاده در پی بردن به نقاط مهم این فیلم هدفدار بسیار مهم میباشد. چرا که در این فیلم کمان اپیروس سلاح مهلکی محسوب میگردد که هایپریون در کنار سپاه جاودانه ها  که نماد مردمش است به دنبال دستیابی به آن تمام دنیا را زیر و رو میکند و در نهایت به یونان میرسد. با این تفاسیر مسأله ای که در اولین گام با نگاهی تحلیل گرایانه به این بحث به ذهن متبادر میشود این است که «برایان سینگ» (کارگردان) در این فیلم به دنبال نماد سازی تاریخی با شرایط فعلی میباشد. چرا که گویی نویسندگان فیلمنامه یعنی «ولس پارل اپاندنیس» و «چارلی پارل اپاندنیس» میخواهند این کمان را به بحثهای امروزی که در مورد ایران در مسایل بین الملل مطرح است، پیوند دهند.

با نگاهی به مسایل امروز جهانی متوجه میشویم که بحث هسته ای از به روزترین مسایل بین المللی در مورد ایران محسوب میشود. با این توصیف به نظر میرسد کمان اپیروس که در این فیلم به تعبیر نویسنده ی آن، قرار است در اختیار خون ریزی به نام هایپریون قرار گیرد، شباهت عجیبی با بحث هسته ای دارد. چرا که در این فیلم این گونه وانمود میشود که جاودانه ها  همیشه به دنبال سلاح برای ویرانگری در تمام جهان هستند و نمود بارز این موضوع را میتوان در برخورد آنان با یونان که نماد تمدنی غرب میباشد به عینه مشاهده کرد.

این به نمایش گذاشتن ایران به صورت کاملاً خشن در حالی در فیلم «جاودانه ها » رخ میدهد که در این فیلم یونانیان و در رأس آن فرمانده ی آنها یعنی تیتوس نماد و مظهر پاکی و مبارزه با دشمنان بشریت نشان داده میشوند تا پازل ایران هراسی و در کنار آن اسطوره سازی از غرب کامل شود. در واقع در این فیلم تیتیوس یونانی مانعی است که تلاش میکند جلوی دستیابی هایپریون به کمان اپیروس را بگیرد و از این راه بشریت را نجات دهد. نکته ی جالب این جاست که به تعبیر این فیلم حتی خدایان المپ هم به کمک او میآیند.

از سویی در تیزرهای اینترنتی این فیلم، یک جمله به صورت کاملاً هدفدار تکرار میشود و این جمله عبارت است از: «روزگار، روزگار جنگ و خون ریزی است. جنگ بر سر قدرت میان خدایان و تایتانها بالا گرفته و امید به برقراری عدالت و آرامش دمی بود که از بین رفته بود. سالیان سال بود که مردم به جنگ و کشته شدن فرزندان، برادران و همسرانشان عادت کرده بودند.

اما در نهایت اتفاقی افتاد که همه را شاد نمود و آن پیروزی خدایان بر تایتانها بود. همه گمان میبردند که دیگر آرامش به زندگیشان خواهد آمد غافل از آن که این بار موجودی شیطان صفت به نام «پادشاه هایپریون» آمده و قصد دارد با کمک لشکریان خونخوارش سلاحی مرگ بار را به دست آورد که نسل بشر را نابود خواهد کرد. وحشت بر همه مستولی شده، آیا نجات دهنده ای خواهد آمد؟

شباهتهای زنجیرهای برای القای پیامی مشخص

با نگاهی به این جملات دقیقاً متوجه نکاتی که در بالا ذکر شد، میگردیم. در کنار این مسأله هم حائز اهمیت میباشد که فیلم شباهتهای قابل توجهی با فیلم «سیصد» دارد. آن چنان که در هر دوی این فیلمها سپاه ایرانیان خشن و خون ریز و همراه با ماسکهایی دیده میشوند که گویی سمبل بدویت و توحش است. نکته ی جالب دیگر آن که در هر دوی این فیلمها سپاهیان ایران که در آن جا تحت فرماندهی «خشایارشاه» بودن و در این جا تحت فرماندهی «هایپریون» با لباسهای بلند عربی ترسیم شده اند که بیننده را بیش از هر چیزی به سمت اسلام و چنین فرهنگی سوق میدهد. در کنار این موضوع سکانس پایانی فیلم کاملاً پایانی معنادار به نظر میرسد چرا که در این سکانس صحنه ای از آسمان و آینده نشان داده میشود که در آن تیتیوسها و هایپریونها باز هم در مقابل هم میایستند.

گویی که کارگردان تلاش دارد تا این موضوع را به بیننده بباوراند که «جاودانه ها » که سمبل ایرانیان هستند همیشه خون ریز خواهند بود و یونانیان که نماد غرب هستند، منجیانی هستند که در مقابل این خون ریزیها میخواهند بایستند و در این راه جان فشانی میکنند. در این میان نباید فراموش کرد که سکانس پایانی فیلم سیصد هم دقیقاً چنین مفهومی را القا میکند چرا که در آن فیلم هم در پایان مرگ «لئونیداس» یونانی که منجی فیلم است به همراه یارانش بسیار حماسی به تصویر کشیده میشود که این مسأله دقیقاً پازل ایران هراسی را کامل کرده و در مقابل همان چهره ی اسطوره ای را از غرب به نمایش میگذارد که دقیقاً مد نظر سیاستمداران غربی میباشد.

وقتی هالیوود به سراغ ژانر اجتماعی با محوریت ایران میرود

اما در کنار فیلم «جاودانه ها » که به نوعی میتوان آن را یک فیلم ضدایرانی در ژانر تاریخی دانست، سینمای آمریکا در جدیدترین فیلمی که در ژانر اجتماعی-سیاسی درباره ی ایران تولید کرده با نگاهی هدفدار و کاملاً با پس زمینه ها ی سیاسی مشخص به ایران و جامعه ی ایرانی نگاه داشته است.

این فیلم که «شرایط (circumstance)» نام دارد توسط یک شخص ایرانی به نام «مریم کشاورز» تولید شده، داستان این فیلم درباره ی دو دختر به نام عاطفه ( نیکول بوشهری) و دوست صمیمیاش شیرین (سارا کاظمی)است که در ایران زندگی میکنند. آن چنان که در این فیلم نشان داده میشود هر دوی این افراد به شدت به شرکت در پارتی و مصرف مشروبات الکلی و دیگر رفتارهای این چنینی علاقه دارند و بیشتر وقت خود را در این میهمانیها با همدیگر میگذرانند.

اما به تدریج با هم بودن این افراد به سمت و سوی دیگر سوق پیدا میکند و این دو فرد به سمت انحرافهای دیگری مثل همجنس بازی میروند و بر اساس آنچه که در این فیلم مشاهده میشود، به تدریج علاوه بر دوست، همدیگر را شریک جنسی خود میپندارند.

در ادامه ی ماجرا برادر عاطفه که از بازپروی برگشته به شکل عجیب و غریبی عقایدش تغییر کرده و به تعبیر قصه ی این فیلم به یک فرد تندرو افراطی در امور دینی تبدیل شده که هر رفتاری از سوی عاطفه را با خشونت پاسخ میدهد و از طرف دیگر به تعبیر این فیلم به فردی مرموز تبدیل شده است. سرانجام برادر عاطفه با حربه ها یی که در این فیلم از عاطفه خواهرش و دوستش سارا به دست میآورد پس از مدتی سارا را مجبور به ازدواج با خود میکند. در پایان هم فیلم در جایی تمام میشود که این دو تصمیم میگیرند از کشور خارج شوند.

به نظر میرسد که سینمای آمریکا برای سیاه نمایی درباره ی جامعه ی ایران این بار به صورت کاملاً غیرحرفه ای و ناشیانه عمل کرده که حتی خود کارگردانان غربی هم این چنین فیلمی را نمیپذیرند. چرا که اولین چیزی که جدای از سیاسی بودن فیلم «شرایط» به نظر میرسد، بی اطلاعی کارگردان و دیگر دستاندرکاران این فیلم از جامعه ی ایرانی است؛ البته این ماجرا نباید چندان غیرطبیعی هم به نظر برسد چراکه مریم کشاورز، کارگردان این فیلم فارغ التحصیل دانشکده ی فیلم «نیویورک» بوده و بیشتر عمر خود را هم در خارج از ایران زندگی کرده است. از طرف دیگر نگاه این فیلم علاوه بر مغرضانه بودن هیچ ارتباطی با جامعه ی امروز ایران ندارد. آن چنان که در برخی از صحنه ها ی فیلم بیننده کاملاً حس میکند که فیلم تنها یک هدف دارد و آن هم تخریب جامعه ی ایرانی و حکومت ایران آن هم به شکل ناشیانه!

فیلمی که تنها تخریب میکند و دیگر هیچ...

در یکی از سکانسها دختران سوار بر ماشین خود در حال تردد در خیابان هستند که ناگهان ماشینی به آنها نزدیک میشود و افراد داخل ماشین فریاد میزنند: کمیته! و یا در صحنه ی دیگری به عنوان مثال رییس بسیج که «مهران» (برادر عاطفه) برای آنها کار میکند، فردی مذهبی است اما در لحظاتی از فیلم، مهران وی را به یک پارتی که مملو از مشروبات الکلی و خانمهای بیحجاب است، دعوت میکند و حیرت تماشاگران ایرانی را بر میانگیزد! و یا در جایی دیگر در حالی که عاطفه همراه پدرش به رادیو گوش میدهد، این خبر پخش میشود که امروز برادران سپاهی یک گروه ضد انقلاب را دستگیر کردند!

این گونه صحنه ها  باعث شده که مخاطب در بخشهایی از فیلم حتی آن را به شوخی بگیرد چرا که چنین مسایلی حتی در زمان انقلاب هم به این صورت مطرح نبوده چه برسد به زمان حال که شرایط تفاوت میکند. از سوی دیگر مطرح کردن مسأله ای مانند همجنس بازی بین دو دختر که در این فیلم بارها بر آن تأکید میشود، جزو دیگر مسایل پوچی است که بیننده اصلاً به آن توجهی نمیکند و حتی این سؤال پیش میآید که آیا در فرهنگ ایرانی-اسلامی که در اکثریت خانواده ها ی ایرانی وجود دارد، اصلاً مسایل این چنینی جایی دارد؟

در همین راستا سیاه نماییهای مغرضانه در این فیلم پس از گذشتن زمان کوتاهی از زمان فیلم به شدت بیننده را مأیوس میکند و این احساس به بیننده دست میدهد که گویی به تماشای فیلمی به اصطلاح درباره ی ایران نشسته که در آن هیچ اطلاعاتی از جامعه ی ایران وجود ندارد و فیلم کاملاً در فضایی خلاگونه ساخته شده است. این در حالی است که مسایلی که در فیلم مطرح میشود اصلاً هماهنگی فرهنگی هم با اکثریت فرهنگ خانواده ها ی ایرانی ندارد و همین موضوع سبب شده که بسیاری از کارشناسان، این فیلم جدید هالیوود را یک فیلم نه چندان منصفانه ی سیاسی و سطحی بخوانند.

به نظر میرسد که هر دو فیلم جدید «شرایط» و «جاودانه ها » را باید تلاش دوباره ی سینمای غرب برای تخریب جامعه ی ایران و کشور ایران دانست. تلاشی که نمیتوان آن را بدون پشتوانه ی فکری قلمداد کرد، بلکه فضاهای هدفدار سیاسی در هر دو این فیلم دیده میشود. از طرف دیگر نکته ی بسیار مهمی که این فیلمها را بیش از حد هدفمند نشان میدهد، خالی بودن هر دوی آنها از هر گونه انصاف و برخورد و قضاوت صحیح درباره ی ایران است. گویی که سازندگان هر دوی این فیلمها، چشمهای خود را بر همه چیز بسته اند و یک خط مستقیم یعنی تخریب بیسند ایران، جامعه و فرهنگ آن را دنبال کرده اند.

نکته ای که در کنار تمام این مسایل باید به آن اشاره داشت، این است که بی شک این محصولات آخرین تولیدات سینمای آمریکا درباره ی ایران نخواهند بود اما بدون تردید این روند آسیب جدّی به این سیستم خواهد رساند. چرا که کاملاً از روند حرفهای هنر خارج شده و در اختیار سیاستمداران و اهداف سیاسی آنها قرار گرفته است.

                       *                                                            *                                                          *

شاید بتوان بهترین دلیل برای اثبات این موضوع را دو فیلم اخیر هالیوود درباره ی ایران دانست چرا که آنچه در هر دوی این فیلمها مشاهده میگردد، تلاش همه جانبه برای تخریب ایران آن هم بدون هیچ استناد و یا مدرک خاصی است. در واقع گویی هالیوود تنها به هدفی سیاسی فکر میکند تا به یک فیلم مستدل و قابل اعتنا درباره ی ایران، هر چند که این رویکرد بدون شک در اعتبار حرفهای هالیوود تأثیر نزولی شدیدی خواهد گذاشت.

رضا فرخی؛ پژوهشگر/

منبع : پایگاه تحلیلی تبیینی برهان(برداشت از سایت خبرگزاری فارس)

 

تعداد بازدید از این مطلب: 5154
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

یک شنبه 7 دی 1393 ساعت : 7:38 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
فیلم (مصاحبه) : بازی بادم شیر؟!!
نظرات

(مصاحبه) :بازی با دم شیر؟!!

گردآوری و تدوین:مهرداد میخبر

گویاکم کم (مصاحبه)دارد لقب جنجالی ترین فیلم این دهه را بخود اختصاص میدهد و بسیاری از صاحبنظران معتقدند که غائله همینجا خاتمه نمی یابد و میبایست منتظر جریانات بعدی جدی تری نیز بود...

کارگردان اوان گلدبرگ
ست روگن
تهیه‌کننده اوان گلدبرگ
ست روگن
جیمز ویور
نویسنده دن استرلینگ
داستان اوان گلدبرگ
ست روگن
دن استرلینگ
بازیگران جیمز فرانکو
ست روگن
موسیقی هنری جکمن
توزیع‌کننده کلمبیا پیکچرز
مدت زمان ۱۱۲ دقیقه
کشور ایالات متحده آمریکا
زبان انگلیسی
بودجه ۴۴ میلیون دلار

 ماجرای توقیف خودخواسته ی یک فیلم خطرناک!!

مصاحبه ( The Interview) از آخرین فیلمهای اکران شده درانتهای سال 2014 میباشد.این فیلم یک اثر اکشن ،کمدی و تهیه شده درکشور آمریکاست. قرار بود  (مصاحبه)خیلی پیش تر از این  اکران شودولی بدلایلی اکران آن بتعویق افتاد. اوان گلدبرگ و ست روگن کارگردانی و دن استرلینگ نویسندگی آن‌را برعهده داشتند. داستان فیلم با بازیگری جیمز فرانکو در نقش یک خبرنگار اتفاق می‌افتد که پس از گذاشتن یک قرار مصاحبه با کیم جونگ-اون (رهبر کره شمالی با بازی رندل پارک) برای ترور او آموزش می‌بیند.

فیلم به‌دلیل نمایش منفی چهره کیم جونگ-اون پیش از انتشار مورد بحث‌های فراوانی واقع شد. در ماه ژوئن سال ۲۰۱۴ میلادی،ایالات متحده در صورت ادامه روند ساخت فیلم توسط شرکتِ سازنده، کلمبیا پیکچرز، مورد تهدید اعمال «خشونت‌آمیز» قرار گرفت. در ماه نوامبر همان سال، رایانه‌های شرکت مادر، یعنی سونی پیکچرز، مورد حمله هکرهایی قرار گرفت که به گفته مسئولین ایالات متحده مشکوک به همکاری با کره شمالی هستند. بعد از درز کردن تعدادی از فیلم‌های دیگر شرکت سونی پیکچرز توسط هکرها، این گروه از شرکت سونی خواست که فیلم مصاحبه که در ابتدا «فیلم تروریسم» نامیده می‌شد را لغو کند. سپس تمامی سینماهایی که این فیلم را بر روی پرده بیاورند را به حمله تروریستی مشابه حملات 11 سپتامبرتهدید کردند.

در پاسخ به این تهدیدها، روگن و فرانکو تعدادی از مراسم مربوط به این فیلم را لغو کردند و شرکت سونی پیکچرز اعلام کرد که به سینماهایی که به‌دلایل امنیتی مصاحبه را پخش نکنند، اعتراضی ندارد. در ۱۷ دسامبر سال ۲۰۱۴ بعد از اینکه تعدادی از سینماها به‌صورت زنجیره‌ای پخش فیلم را لغو کردند، شرکت سونی نیز به‌صورت رسمی اکران فیلم را لغو کرده و اعلام کرد که هیچ برنامه‌ای برای انتشار این فیلم در آینده نزدیک نداردولی...

**************************************************************************************

بازیگران فیلم در قالب شخصیتهای ذیل ایفای نقش نموده اند:

        جیمز فرانکو در نقش دیوید اسکای‌کلارک

*************************************************************************************** 

وادامه ی ماجرااینچنین بود:

...تصمیم کمپانی همچنان پابرجا و راسخ بودتااینکه درروز۲۰ ژوئن ۲۰۱۴ کیم میونگ-چول، مدیر اجرایی مرکز صلح آمریکا-کره، در مصاحبه‌ای با دیلی تلگراف، داستان فیلم مصاحبه را به‌دلیل «طنز خاص» مورد انتقاد قرار داد و اشاره کرد که این موضوع «بیچارگی و ناامیدی دولت و جامعه آمریکا را نشان می‌دهد» و ساختن «فیلمی که ترور رهبر یک کشور دیگر را به نمایش می‌گذارد، همان کاری است که آمریکا درافغانستان، عراق، سوریه و اکراین کرده است. یادمان نرود که چه کسانی کندی را کشتند - آمریکایی‌ها. در واقع رئیس‌جمهور اوباما باید مراقب باشد، شاید ارتش آمریکا بخواهد او را هم بکشد.» او همچنین اضافه کرد که فیلم‌های انگلیسی بسیار بهتر از فیلم‌های ساخت هالیوود هستند و کیم جونگ-اون نیز احتمالاً این فیلم را خواهد دید.

پس از انتقاد باراک اوباما از تصمیمِ سونی پیکچرز مبنی بر لغو نمایش فیلم، سونی پیکچرز بعد از این انتقاد تصمیم گرفت فیلم را به صورت محدود اکران کند. اکران فیلم منجر شدکميسيون دفاع ملی کره شمالی بیانیه‌ای منتشر کند که در آن با الفاظ نژادپرستانه و به علت نمايش فيلم «مصاحبه» و بروز مشکل برای اينترنت در کره شمالی، به رئيس جمهور آمريکا توهين شده است. در این بیانیه آمده‌است که «اوباما همواره بی‌ملاحظه سخن می‌گويد و مانند میمونی در یک جنگل گرمسیری رفتار می‌کند.» کميسيون دفاع ملی کره شمالی، رئيس جمهور آمريکا را متهم کرد که سينماهای اين کشور را به اکران فيلم مصاحبه تشويق کرده و تهديد کرده که «اگر عليرغم هشدارها، ايالات متحده به تکبر آمريکايی و رفتار گانگستری از موضع بالای خود اصرار داشته باشد، بايد در نظر داشته باشد که با ضربات مرگبار اجتناب‌ناپذيری مواجه خواهد شد.»

در روز ۲۴ نوامبر سال ۲۰۱۴ میلادی، شبکه رایانه‌ای شرکتِ مادرِ کلمبیا پیکچرز، یعنی شرکت سونی پیکچرز، توسط گروهی که خود را «نگهبانان صلح» می‌نامند، هک شد. این گروه که گمان می‌رود از کره شمالی نشأت گرفته باشند و در انتقام از فیلم مصاحبه این کار را انجام می‌دهند، اطلاعات بسیاری از شرکت سونی مانند پست‌های الکترونیک داخلی، اطلاعات کارکنان و چند فیلم آینده سونی شامل آنی، آقای ترنر و هنوز آلیس را منتشر کرد. کره شمالی دست داشتن در این عملیات نفوذ را رد کرده است.

در پی حمله سایبری به کامپیوترهای شرکت سونی و ادعای آمریکا مبنی بر دست داشتن کره شمالی در این حمله‌ها، کره شمالی با تکذیب شدید آن، پیشنهاد کرده است که در این خصوص تحقیقاتی مشترک با آمریکا انجام دهد.سونی ابتدا پخش فیلم در نیویورک را لغو کردسپس سونی برنامه اکران سراسری این فیلم را پس از تصمیم چند سینمای زنجیره‌ای برای عدم پخش آن لغو کرد. هکرهایی که خود را "حافظان صلح" می‌خوانند در اخطاری به حملات ۱۱ سپتامبر اشاره و ادعا کردند که "جهان آکنده از وحشت خواهد شد."این هکرها در پیامی نوشتند: "در روزهای آینده هر اتفاقی بیفتد به خاطر طمع سونی پیکچرز انترتینمنت بوده است."اقدام سونی درباره لغو اکران فیلم مصاحبه در پی تهدید هکرها سبب انتقاد شماری از سینماگران آمریکایی از جمله جورج کلونی، بن استیلر و راب لو شده است.

در پی انتقاد باراک اوباما از تصمیم شرکت سونی مبنی بر عدم نمایش فیلم کمدی «مصاحبه» این شرکت اعلام کرده است که این فیلم جنجالی را از طریق دیگری به نمایش خواهد گذاشت.سونی اعلام کرد فیلم را در روز کریسمس ۲۰۱۴ پخش خواهد کرداز جمله یوتیوب اعلام کردکه این فیلم را پخش خواهد کرد."در پی اعلام این خبر باراک اوباما از نمایش فیلم مصاحبه در آمریکا استقبال کردو سرانجام این فیلم در روز کریسمس اکران شد.

واکنش روسها

 «آلکساندر لوکاشوِیچ» روز جمعه گدشته به خبرگزاری ایتارتاس گفت: « اصولاً خود ایده فیلم 'مصاحبه' با جنبه تهاجمی آن مایه رسوایی است و واکنش کره شمالی به تولید این فیلم کاملاً قابل درک است.»

پس از ساخته شدن این فیلم، هکرها شرکت سازنده آن (سونی) را مجددا"تهدید کردند که اگر فیلم را اکران کندحملات سایبری ادامه خواهدداشت و اینبارسونی با آسیب های جدیتری مواجه خواهد شد. 

این مقام روس افزود: هرچند آمریکا، کره شمالی را به هک کردن رایانه های شرکت سونی متهم کرده اما هیچگونه شواهدی از نقش کره شمالی در این حمله سایبری ارائه نکرده است.
کره شمالی ادعای سازمان های اطلاعاتی آمریکا مبنی بر مداخله پیونگ یانگ در هک رایانه های شرکت سونی را بی اساس خوانده است.بعد از تهدیدهای هکرها، شرکت 'سونی پیکچرز' ابتدا اعلام کرد که این فیلم را اکران نخواهد کرد اما بعد خبر داد که در برخی سینماها آن را به روی پرده خواهد برد.سخنگوی وزارت امور خارجه روسیه گفت: روسیه از ایجاد موج جدید تنش ها در روابط میان آمریکا و کره شمالی به خاطر این فیلم جنجالی نگران شده است. 
لوکاشویچ همچنین اقدام اوباما در استقبال از نمایش فیلم ضد کره شمالی توسط شرکت سونی را غیرسازنده و خطرناک خواند.وی همچنین از اینکه به ابتکار واشنگتن، فعالیت کمیسیون مشترک همکاری های روسیه و آمریکا با نظارت روسای جمهوری دو کشور متوقف شده است، ابراز تاسف کرد.لوکاشویچ افزود: در چارچوب این کمیسیون، متخصصان و کارشناسان روسی و آمریکایی درباره مسایل تهدیدآمیز و مرتبط با فناوری های رایانه ای و اطلاعاتی همکاری می کردند. 
 
ادامه حملات ،عواقب بازی با دم شیر!
 
 در طول ساخت « The Interview» کلمبیا پیکچرز و پس از ساخت این فیلم و تاکنون، سونی پیچکرز با بیشترین حملات مواجه بوده‌اند و ضربه اصلی را در این حملات، سونی خورده است؛ درآینده ای نزدیک مسلما"این کمپانی که بخشی از اطلاعاتش با هک ایمیل‌های این کمپانی علنی شده،قطعاً به واسطه انتشار این اطلاعات دچار چالش ‌خواهد شدزیرا بقول ظریفی این کمپانی با دم شیر بازی کرده است و باید منتظر لطمه هائی نیز باشد.

شوک به امنیت ملی آمریکا با توقف ماشین فیلم‌سازی هالیوود


در ایمیل‌هایی که توسط سایت شایعه‌پراکنی Gawker منتشر شده، ایمی پاسکال از مدیران شرکت سونی و اسکات رودین تهیه‌کننده مشهور آن شرکت ـ که آثاری مانند «جایی برای پیرمرد‌ها نیست»، «ساعت‌ها» و «شبکه اجتماعی» را در کارنامه تهیه‌کنندگی خود دارد ـ از افرادی مانند آنجلینا جولی، بازیگر و فیلم‌ساز و مگان الیسون، سرمایه‌گذار و تهیه‌کننده فیلم‌هایی مانند «کلاهبرداری آمریکایی»، «سی دقیقه بعد از نیمه‌شب» و «فاکس‌کچر» به تندی یاد کرده‌اند. 
اولین مورد از ایمیل‌های افشا شده به ۲۷ فوریه برمی‌گردد و آخرین آن‌ها در نوزدهم نوامبر (۲۸ آبان)، اندکی پیش از حمله سایبری هکر‌ها به استودیو کالور سیتی رد و بدل شده است. فیلم در دست تولید زندگی‌نامه استیو جابز با نام «جابز» که فیلم‌نامه‌اش را آرون سورکین نوشته است، در این مکاتبات نقش محوری دارد. از خلال این مکاتبات معلوم شده ‌که آنجلینا جولی به دادن سکان کارگردانی فیلم «کلئوپاترا» که او قرار است در آن بازی کند، به دیوید فینچر سازنده «دختر گم‌شده» اعتراض داشته است. 
ایمی پاسکال در این ایمیل‌ها از رودین که یکی از تهیه‌کنندگان «جابز» است، پرسیده که آیا با آنجلینا جولی در مورد این فیلم مذاکره کند یا خیر (در حال حاضر دنی بویل کارگردان «جابز» است و پس از آنکه ناتالی پورتمن از ایفای نقش شخصیت اصلی زن آن کناره‌گیری کرد، کیت وینسلت جایگزین شد). اسکات در پاسخ گفته است: «دلم نمی‌خواهد وقتم را برای چنین آدمی تلف کنم. بهتر است دُم انجی (جولی) را بگیری و او را بیندازی بیرون، قبل از آنکه کار «جابز» را برای دیوید (فینچر) سخت کند. (قبلاً قرار بود دیوید فینچر این فیلم را کارگرانی کند).»

شوک به امنیت ملی آمریکا با توقف ماشین فیلم‌سازی هالیوود

اسکات رودین در این مکاتبات چندین بار به تندی از ایده ساختن «کلئوپاترا» با حضور آنجلینا جولی یاد کرده و او را «بچه لوس با حداقل ‌استعداد» نامیده و گفته است که چنین پروژه‌ای حرفه هر دوی آن‌ها را تباه خواهد کرد. رودین گفته است: «من کوچک‌ترین علاقه‌ای به این ندارم که ۱۸۰ میلیون دلارم را برای خودخواهی‌های یک نفر تلف کنم که هر دو می‌دانیم فاتحه حرفه هر دو نفرمان را می‌خواند‌».
وی بعد از نثار ‌چند بد و بیراه دیگر به آنجلینا جولی، ادامه داده است: «‌اگر این کار را بکنیم، به اسباب خنده صنعت (سرگرمی) تبدیل می‌شویم که حقمان است... باورم نمی‌شود که هنوز هم داریم وقتمان را بر سر چنین چیزی تلف می‌‌کنیم‌». طبق ایمیل‌هایی که در Gawker منتشر شده، رودین همچنین از مگان الیسون تهیه‌کننده به عنوان یک «دیوانه ۲۸ ساله دارای اختلال شخصیتی دوقطبی» یاد کرده که لازم است «دارو» مصرف کند تا بتواند به عنوان یک تهیه‌کننده سر پا بماند. به گزارش ورایتی، مگان الیسون نیز پس از افشای محتوای این نامه‌ها در توئیتر خود پاسخ طنزآمیزی به اظهارات رودین داده است. 
در یکی دیگر از ایمیل‌های منتشر شده در Gawker، دیوید فینچر نیز از آدام درایور بازیگر «فرانسس‌ها» و «درون لوین دیویس» به عنوان یک «ایده وحشتناک» برای بازی در نقش منفی «جنگ‌های ستاره‌ای: نیرو بیدار می‌شود» (هفتمین اپیزود این مجموعه به کارگردانی جی. جی. آبرامز که در دست تولید و در مراحل فنی است) یاد کرده است.

شوک به امنیت ملی آمریکا با توقف ماشین فیلم‌سازی هالیوود


لجاجت واصرار اوباما
 
البته هکرهای کره شمالی به نام نگهبانان صلح (Guardians of Peace یا #GOP) که احتمال داده می‌شود ‌با سازمانی مرتبط با دولت پیونگ‌یانگ با نام «سئول تاریک /DarkSeoul» مرتبط باشد، این اقدامات را تنها یک آغاز خوانده‌اند و از وقایعی شبیه به یازده سپتامبر سخن به میان آورده‌اند؛ تهدیدی که نگرانی وسیعی در آمریکا ‌ایجاد کرد و در ‌‌نهایت با خودداری شماری از سینماهای زنجیره‌ای برای پخش فیلم «مصاحبه»‌، کمپانی سونی اعلام کرده این فیلم را برای کریسمس اکران نخواهد کرد تا سونی در معرض ۷۵ میلیون دلار خسارت قرار گیرد. 
نگرانی‌ها از آن جهت بود که برخی تصور می‌کردند احتمال دارد کره شمالی بتواند با نفوذ به شبکه‌هایی چون سیستم‌های رادار فرودگاه‌ها و دستکاری، منجر به فاجعه‌ای در آسمان آمریکا شود؛ نگرانی‌هایی که البته ظاهراً برای دولت اوباما مطرح نیست و آنچه بیشتر برای دولتمردان آمریکایی باعث نگرانی بوده، اثرگذاری تهدید کره شمالی و ایجاد فضای رعب و وحشت در هالیوود است که امنیت ملی این کشور را به چالش کشیده و واکنش شخص رئیس جمهور آمریکا را در پی داشته است. 
باراک اوباما رئیس جمهوری آمریکا در یک کنفرانس مطبوعاتی اعلام کرد ‌حمله سایبری که از سوی هکرهای کره شمالی علیه فیلم «مصاحبه» انجام شده است، بی‌پاسخ نخواهند ماند و انتقادی را نسبت به عدم اکران این فیلم مطرح کرد: «سونی یک کمپانی تجاری است و ضربه بزرگی خورده است. تهدیدهایی علیه کارکنان این شرکت بوده و من نگرانی‌هایی را که این شرکت با آن‌ها روبه‌رو بوده درک می‌کنم. با وجود همه این حرف‌ها، من فکر می‌کنم آن‌ها اشتباه کردند. تصور کنید وقتی کسی می‌تواند دیگران را به خاطر پخش یک فیلم کمدی این طور آزار دهد، اگر از یک فیلم مستند خوشش نیاید، یا برنامه‌های خبری باشد که از آن خوشش نیاید، آن وقت چه کارهایی ممکن است بکند‌».

شوک به امنیت ملی آمریکا با توقف ماشین فیلم‌سازی هالیوود

پس از این انتقادات، سونی اعلام کرد که عدم نمایش فیلم به دلیل خودداری اکثر سینماهای آمریکا از اکران آن بوده و در نظر دارد ‌از طریق دیگری فیلم را به نمایش بگذارد؛ اما با توجه به جو شکل گرفته، بعید است در آمریکا شاهد اکران وسیع این فیلم باشیم‌ و ظاهراً عملیاتی که کره شمالی برای توقف اکران این فیلم به کار برد، در ‌‌نهایت مؤثر واقع شد و نشان داد با توسعه اینترنت، امنیت کشور‌ها ـ حتی ابرقدرتی چون آمریکا ـ تا چه میزان متزلزل شده است. 
شاید برای کشوری که چهره‌ بین‌المللی مثبت یا حتی خنثی‌‌ دارد، آنچه کره شمالی انجام داد، بسیار پرهزینه باشد؛ اما با وضعیت کنونی که این کشور در فضای بین الملل دارد و نگاه منفی که نسبت به اوضاع کره شمالی هست، پیونگ یانگ با حملاتی که علیه کره شمالی انجام داد، نه تنها چیزی از دست نداد، بلکه با توقف ماشین فیلم‌سازی هالیوود، هزینه تولید فیلم علیه این کشور را افزایش داد و در ‌‌نهایت، نتیجه به نفع کره شمالی خواهد بود. 
احتمالاً همین موضوع نگرانی آمریکایی‌ها را در پی داشته است، زیرا اگر پروژه کره شمالی در ‌‌نهایت به سود این کشور تمام شود و سایر کمپانی‌ها نیز در بلندمدت ریسک ساخت فیلمی علیه این کشور را نپذیرند، سایر کشور‌ها نیز سراغ چنین روش‌هایی خواهند رفت و امنیت سایبری ایالات متحده به پاشنه آشیل این کشور بدل خواهد شد؛ دورنمایی که رئیس جمهور آمریکا می‌بیند و به همین دلیل، سونی را تحت فشار گذاشت تا این فیلم را به نماش درآوردوعاقبت این عمل انجام شد.عاقبت فیلم «مصاحبه»  در سانس نیمه‌شب اولین ساعات آغازین سال 2015 در تعدادی از سینماهای آمریکا اکران شد.
مسئولان شرکت سونی پیکچرز اکنون با تاکید بر این‌که پخش این فیلم «نشانه تعهد به آزادی بیان» است، آن را اکران کرده‌اند.این شرکت روز چهارشنبه از آغاز پخش اینترنتی این فیلم در یک وبسایت اختصاصی و همچنین گوگل و مایکروسافت خبر داد. البته این پخش اینترنتی فقط برای کاربران در آمریکا است.«باراک اوباما» رئیس‌جمهوری آمریکا از اعلام خبر اکران محدود فیلم مصاحبه در آمریکا استقبال کرد.همانطور که در سطور پیشین خواندید اوباما پیش‌ از این، از تصمیم سونی برای لغو برنامه نمایش فیلم مصاحبه انتقاد کرده و آن رایک «اشتباه» خوانده بود.

 

بخشي از فيلم مصاحبه
 
                       منبع:ویکیپدیا.عصرایران.تابناک.پویش
 
تعداد بازدید از این مطلب: 5974
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

شنبه 6 دی 1393 ساعت : 8:47 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
شرحی بر نوستالژی پوآرو
نظرات

  شر حی بر نوستالژی پوآرو 

  (به بهانه ی "آخرین پرونده"و و داع ساچت با پوآرو)

                        گردآوری و تدوین: مهردادمیخبر

آغاز

هرکول پوآرو کارآگاه تخیلی بلژیکی است که توسط آگاتا کریستی نویسندهٔ شهیر انگلیسی خلق شده‌است. او را می‌توان از مشهورترین شخصیت‌های داستانی تاریخ ادبیات دانست. او در بیش از سی داستان بلند و بیش از پنجاه داستان کوتاه به عنوان شخصیت اصلی ظاهر شده‌است و از این لحاظ نیز از رکوردداران است.در این نوشتار شرحی کوتاه بر شخصیت نوستالژیک پوارو ،خالق آن(آگاتاکریستی) و بازیگر نقشش (دیوید سوشی)در سریالی معروف به همین نام آمده است.

آگاتاکریستی

 

آگاتا کریستی،  (متولد:۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ - مرگ در86 سالگی: ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶) نویسنده انگلیسی داستان‌های جنایی و ادبیات کارآگاهی بود. البته او درجوانی با نام مستعار (مِری وستماکوت)  داستانهای عشقی و رومانتیک نیز نوشته‌است، ولی شهرت اصلی اش که ازدوران میانسالی به بعد بدست آمد،بیشتر به خاطر ۶۶ رمان جنایی اوست. داستان‌های آگاتا کریستی، به خصوص آن دسته که درباره ماجراهای کارآگاه هرکول پوآرو یا خانم مارپل هستند، نه تنها لقب «ملکه جنایت» را برای او به ارمغان آوردند بلکه وی را به‌عنوان یکی از مهم‌ترین و مبتکرترین نویسندگانی که در راه توسعه و تکامل داستان‌های جنایی کوشیده‌اند نیز معرفی و مطرح کردند.

 کریستی در کتاب رکوردهای گینس مقام اول در میان پرفروش‌ترین نویسندگان کتاب در تمام دوران‌ها و مقام دوم (بعد از ویلیام شکسپیر)در میان پرفروش‌ترین نویسندگان در هر زمینه‌ای را به خود اختصاص داده‌است. تخمین زده شده‌است که یک میلیارد نسخه از کتاب های او به زبان اصلی (انگلیسی) و یک میلیارد نسخه دیگر در ترجمه‌های گوناگون به ۱۰۳ زبان دنیا به فروش رسیده‌است [۱]. محبوبیت جهانی کریستی به آن درجه است که به طور مثال در کشوری چون فرانسه تعداد کتاب هایی که از او تا سال ۲۰۰۳ به فروش رسیده بالغ بر ۴۰ میلیون جلد بوده‌است.

 
تله موش که یکی از آثار معروف اوست اولین بار در ۲۵ نوامبر ۱۹۵۲ در لندن (تئاتر آمباسادورها) به روی صحنه رفت و از آن تاریخ تا زمان حاضر و در طول بیش از ۵۰ سال همیشه بر روی صحنه بوده‌است و از این نظر رکورددار است. این نمایش نامه تاکنون فقط در لندن بیش از ۲٬۰۰۰ بار به روی صحنه رفته‌است.

در سال ۱۹۵۵ آگاتا کریستی نخستین کسی بود که جایزهٔ استاد اعظم را از مجمع معمایی‌نویسان آمریکا دریافت کرد.[۲] در همان سال نمایش نامه او به نام شاهد پرونده (به انگلیسیWitness for the Prosecution) به‌عنوان بهترین نمایشنامه برندهٔ جایزه ادگارگردید.

بیشتر کتاب ها و داستان‌های کوتاه او (و بعضی‌ها از آنها چندین بار) به فیلم درآمده‌اند که از آن میان می‌توان فیلم‌های قتل در قطار سریع‌السیر شرق، مرگ در رودخانه نیل و قطار ساعت ۴:۵۰ پدینگتون نام برد. بسیاری از نوشته‌های آگاتا کریستی بارها برای تهیه برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی نیز مورد استفاده قرار گرفته‌اند.

نام اصلی او:آگاتا مری کلاریسا میلر ( Agatha Mary Clarissa Miller)است و در شهر تورکی در ناحیه دوون انگلستان به دنیا آمده است. پدر آمریکایی اش فردریک میلر نام داشت. مادرش کلارا بومر انگلیسی و از خانواده ای اشرافی بود. آگاتا به دلیل آمریکایی بودن پدر می‌توانست تبعه ایالات متحده نیز باشد، ولی هرگز از آن کشور تقاضای تابعیت نکرد. آگاتا دارای یک خواهر و یک برادر بود که هردوی آنها از وی بزرگ تر بودند.

آگاتا در سال ۱۹۱۴ با یک سرهنگ نیروی هوایی به نام آرچیبالد کریستی ازدواج کرد که ازدواج موفقی نبود و زندگی مشترک آنان بعد از ۱۴ سال عاقبت در سال ۱۹۲۸ به جدایی انجامید. دختری به نام روزالیند هیکز حاصل این ازدواج بود.

آگاتا در زمان جنگ جهانی اول در بیمارستان و سپس در داروخانه کار می‌کرد؛ شغلی که تأثیر زیادی بر نوشته‌های او داشته‌است: بسیاری از قتل‌هایی که در کتاب هایش رخ می‌دهند از طریق خوراندن سم به مقتولان صورت می‌گیرند.

 
(اتاق آگاتا کریستی در هتل پرا پالاس استانبول. او کتاب قتل در قطار سریع‌السیر شرقرا در زمان اقامت در این اتاق نوشت.)

در هشتم دسامبر ۱۹۲۶ وقتی در سانینگ دیل واقع در برکشر زندگی می‌کرد به مدت ده روز ناپدید گردید و روزنامه‌ها در این مورد جاروجنجال فراوانی به پا کردند. اتومبیل او در یک گودال گچ پیدا شد و خود او را نیز نهایتاً در هتلی واقع در هروگیت یافتند. آگاتا اتاق هتل را با نام خانمی که اخیراً شوهرش اعتراف کرده بود با وی رابطه عاشقانه دارد کرایه کرده بود و در توضیح این ماجرا ادعا کرده بود که در اثر ضربه روحی ناشی از مرگ مادر و خیانت شوهر دچار فراموشی گردیده بوده‌است. در مورد این که آیا کل این ماجرا یک کار تبلیغاتی بوده‌است یا خیر، کماکان نظرات ضدونقیض اند. در آن زمان نگاه کلی مردم نسبت به ناپدید شدن آگاتا منفی بود و بسیاری بر این باور بودند که آن ترفند تبلیغاتی مبالغ قابل توجهی هزینه روی دست مالیات دهندگان کشور گذاشته‌است. در سال ۱۹۷۹ این ماجرای ناپدید شدن دست مایه فیلمی شد به نام آگاتا که در آن وانسا ردگریو در نقش آگاتا کریستی ظاهر می‌شود.

آگاتا در سال ۱۹۳۰ با باستان‌شناسی به نام سِر ماکس مالووان که ۱۴ سال از او جوان‌تر بود ازدواج کرد و با او به سفرهای فراوانی رفت. رد پای این سفرها و شهرها و کشورهایی را که او از آنها دیدن می‌کرد می‌توان در بیشتر داستان‌هایش که وقایع آنها در کشورهای شرقی (خاورمیانه) رخ می‌دهند دید. ازدواج او با مالووان در ابتدا ازدواجی موفق و شاد بود. این ازدواج توانست با وجود ماجراجویی‌های عشقی خارج از ازدواج مالووان مدتی نسبتاً طولانی دوام بیاورد.

آگاتا کریستی رمان قتل در قطار سریع‌السیر شرق را در سال ۱۹۳۴ وقتی در هتل پرا پالاس استانبول سکونت داشت نوشت. استانبول آخرین ایستگاه شرقی قطار سریع‌السیر اورینت بود که در آن زمان بین غرب و شرق اروپا در تردد بود. اتاقی که آگاتا کریستی در آن می‌زیست توسط مقامات هتل پرا پالاس به‌عنوان یادبود این نویسنده نامدار در همان حال و هوای زمان اقامت کریستی حفظ و نگهداری شده‌است.

آگاتا کریستی در ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶ در ۸۵ سالگی به مرگ طبیعی درگذشت. او تنها یک فرزند به نام روزالیند هیکز داشت که او نیز در ۸۵ سالگی به تاریخ ۲۸ اکتبر ۲۰۰۴ درگذشت. در حال حاضر تمام حقوق مربوط به نشر و فروش کتاب های آگاتا کریستی در اختیار و مالکیت نوهٔ او ماتیو پریچارد است.

پوآرو

 هرکول پوآرو کارآگاهیست اصالتا"بلژیکی .وی قبلاً عضو نیروی پلیس بلژیک بوده اما داستان‌های او وقتی آغاز می‌شود که به انگلستان آمده و کارآگاه خصوصی میشود. اولین داستانی که او در آن شرکت داشته «ماجرای اسرارآمیز در استایلز» است و آخرین آن‌ها «آخرین پرونده» است که در آن پوآرو می‌میرد و به نوعی خود را می‌کشد. از خصوصیات اخلاقی پوآرو، می‌توان به مرتب و منظم بودن بیش از حد او، و نیز به علاقه‌مندی زیاد او به غذا و غذا خوردن اشاره کردواشاره ی معروفی که به سلولهای خاکستری مغزش دارد.

رمان‌های پوآرو تا بحال بارها دستمایه تئاتر و سینما بوده‌اند و بازیگرانی همچون آلبر فینی، پیتر یوستینف و دیوید ساچت (یاسوشِی) از جمله بازیگرانی بوده‌اند که به جای او ایفای نقش کرده‌اند.از میان این فیلم‌ها یک سریال تلویزیونی ۶۰ قسمتی از شبکه انگلیسی LWT از سال ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱ و مجموعه جدید چهارقسمتی آن هم در سال ۲۰۰۸ از بقیه معروفترند و البته میتوان گفت که بنوعی سریال 60 قسمتی که از آن یاد شد برای بینندگان ایرانی وجهه ای نوستالژیک داردو میتواند دورانی از زندگی یک نسل از ایرانیان را بیاد شان بیاورد. این سریال ها تا به حال ۱۴ بار نامزد دریافت جایزه در بفتا شده‌اند که ۴ تا را هم برده‌اند.دیوید سوشِی بعد از ۲۵ سال ایفای نقش کارآگاه هرکول پوآرو، در نوامبر ۲۰۱۳ پس از تولید آخرین قسمت از این مجموعه با این شخصیت خداحافظی کرد. آخرین پرونده، آخرین قسمت پوآرو با بازی سوشی بود.

در "آخرین پرونده" کارآگاه بلژیکی سالخورده برای جلوگیری از وقوع یک قتل دیگر از دوست دیرین خود کاپیتان هیستینگ خواهد خواست که به "استایلز کورت" محل تحقیقات در اولین پرونده ای که مشترکا روی آن کار می کردند، برگرددو...

هرکول پوآرو و دیوید سوشی

 

David Suchet.jpg

دیوید سوشی (تلفظ صحیح "Su-shay" می‌باشد که در بین ایرانیان به اشتباه "ساچت" جا افتاده است) بازیگر توانمند و نکته سنج بریتانیایی و دارای نشان فرماندهِ رتبه امپراتوری بریتانیا است و از جمله معروف‌ترین کارهای وی، ایفای نقش هرکول پوآرو در سریال پوآروی آگاتا کریستی است .اومتولد دوم مه سال ۱۹۴۶ در لندن انگلستان وبرادر بزرگتر او جان سوشی، مجری و اخبارگو است.پدرش جک سوشی، متخصص بیماریهای زنان ومادر ش نیزجوان سوشِی(دورگه فرانسه)بوده است.

سوشی در مورد خداحافظی با این شخصیت گفت: "خیلی غم انگیز است. من دارم با شخصیتی خداحافظی می‌کنم که در تمام این ۲۵ سال او را شناخته و به نوعی خود او بوده‌ام. مثل خداحافظی با یک دوست قدیمی است ، خداحافظی با کسی که من در قالب بازیگری با او آشنا شدم. ولی هر چیزی دوره خود را دارد و فکر می‌کنم که این وقت خوبی برای پایان است. دیگر داستانی از آگاتا کریستی باقی نمانده که بتوان آن را به فیلم بدل کرد." او که بسیاری از وسایل مربوط به پوآرو به عنوان یادگاری با خود نگه داشته است، در آخرین روز فیلمبرداری این فیلم گفت: "امروز سخت‌ ترین روز زندگی حرفه‌ای من است."

 

 

  • هرکول پوآرو؛ مشهورترین کاراکتر آگاتا کریستی است و دیوید ساچت (یا سوشی)نماینده بیرونی آن در سینما و تلویزیون جهان است. وداع ساچت با بازی در نقش این شخصیت کریستی که کاراکترهای دیگری چون میس مارپل و تامی و توپنس برسفورد را دارد بهانه ای شد تا نگاهی متفاوت به این شخصیت داشته باشیم و ناگفته هایی خواندنی را ارائه کنیم.

    وداع دیوید ساچت با پوآرو یکی از اتفاقات تازه سینمای جهان بود که مشتاقان دیدن این بازیگر در نقش کاراگاه محبوبشان را غمگین کرد. 25 سال بازی در نقش دومین کاراگاه مشهور جهان به خودی خود می‌تواند همذات پنداری تفکیک ناپذیری در ساچت به وجود آورده باشد و همانطور که وی اعلام کرد جدایی از پوآرو برایش به شدت سخت باشد.اما این که پوآرو چگونه متولد شد حکایتی جالب دارد:

    شرلوک هولمز معکوس!

     

    ppp

    ادگار آلن پو را پدر ادبیات کاراگاهی دنیا می دانند. وی با خلق شخصیتی به نام سی آگوست دوپین در سه داستان کوتاه با عناوین راز ماری روژه، قتل های کوی مرده‌شوی‌خانه و نامه مفقود اولین گام ها را در این زمینه برداشت اما حقیقت این است که این سر آرتور کنان دویل بود که با خلق شرلوک هولمز مردم را به این ژانر ادبی که بعدها سینمای جهان را به تسخیر خود درآورد علاقمند کرد؛ کاراگاه قدبلند کم حرف و مردم گریزی که تفریحش تیراندازی و بوکس است و به سر و وضع و تغذیه اش کاملا بی توجه است و البته ورزشکار و شیمیدان قدری به شمار می رود. کاراکتری که بسیاری از نویسندگان مطرح اوایل قرن بیستم معترف شدند وی مخلوق ادبی تمام اعصار است!

    یک دو دهه بعد از انتشار اولین داستان هولمز، آگاتا کریستی دست به خلق کاراگاه هرکول پوآرو زد و مسئله ای که تاکنون کمتر کسی به آن توجه کرده این است کریستی با ذکاوت تمام وی را از هولمز کپی کرد منتها این کار را به صورت معکوس انجام داد. به این صورت که کاراگاهی با خصوصیات عکس هولمز به وجود آورد: قدکوتاه و خپل و همیشه نگران نسبت به سلامتی و تغذیه. مردی که از نامتقارن بودن به شدت بیزار است و از پرش در دهان خطر به شدت وحشت می کند. وی خلاف هولمز که دیدگاه بدبینانه ای نسبت به زنان دارد با خانم ها مودب تر و مهربان تر است و در مواقع بیکاری آشپزی می کند.

     کریستی در خلق معکوس پوآرو حتی به ملیت هم توجه می کند و وی را که بلژیکی تبار و فرانسوی زبان است در برابر هولمز انگلیسی عصا قورت داده قرار می دهد. این نویسنده حتی به شخصیت مکمل هولمز که دکتر واتسون و نویسنده ماجراهای هولمز است توجه می کند و در برابر وی هاستینگز را می آفریند که اخلاق وی شباهت زیادی به واتسون دارد و البته با پوآرو زمین تا آسمان فرق دارد.

    از راتبورن تا برت و فینی تا ساچت

     

    شخصیت پردازی قوی این دو کاراکتر باعث شد که سینما و در تعاقب آن تلویزیون به سراغ آنها بروند. در نیمه اول قرن بیستم بازیل راتبورن را معروفترین بازیگر نقش هولمز می دانستند و شدت علاقه انگلیسی ها به این کاراکتر به حدی بود که سرچارلز؛ ولیعهد انگلیس در سه فیلم نقش وی را بازی کرد! با این حال پس از بازی فوق العاده جرمی برت در نقش هولمز همه بازی ها از یاد رفت و با شنیدن نام هولمز تنها چهره برت است که به خاطر تماشاگر جهانی خطور پیدا می کند؛ بازیگر کم سن و سال فیلم بانوی زیبای من جورج کیوکر که در این فیلم فقط دقایقی کوتاه بازی داشت و هرگز جدی گرفته نشد.

    اما نقش پوآرو را نظیر هولمز بازیگران بسیاری بازی کردند که مهمترین آنها آلبرت فینی در ساخته سیدنی لومت یعنی قتل در سریع السیر شرق بازی کرد که با وجود بازی درخشان نتوانست شخصیت کمیک وار پوآرو را به خوبی ارائه دهد. این بازی ها ادامه داشت تا دیوید ساچت پا به مجموعه فیلم های پوآرو گذاشت و بهترین بازی قابل انجام در نقش این کاراگاه صندلی راحتی را انجام داد. ساچت که علیرغم بازی خوبش در سینما به شهرت نرسیده بود 25 سال نقش این کاراگاه را بازی و بهتر بگوییم با او زندگی کرد.

    جرمی برت به فاصله کوتاهی از آخرین بازی در نقش هولمز از دنیا رفت و در آخرین مصاحبه اش گفته بود که با پایان یافتن بازی اش در نقش هولمز احساس می کند به پایان بازیگری رسیده و دیگر نمی تواند در نقشی دیگر ظاهر شود چرا که نخواهد توانست بازی بهتری را ارائه دهد. حالا ساچت هم اعلام می کند که نقشی دیگر برای بازی در قالب این کاراگاه کله تخم مرغی با سبیل های عجیبش نخواهد داشت.

    وقتی پوآرو می‌میرد

    نکته قابل اهمیت دیگری که باید به آن توجه داشت تفاوت سری داستان های پوآرو نسبت به هولمز است به این گونه که داستان های پوآرو به صورت مجموعه ای آغاز و پایان دارد اما هولمز نیمه کاره می ماند. داستان از این قرار است که کنان دویل در داستانی به نام آخرین بدرود مرگ هولمز را اعلام می کند هنگامی که از آبشار راینباخ در سوییس هنگام درگیری با موریارتی سقوط می کند. مردم علاقمند به هولمز پس از خواندن داستان جلوی منزل دویل دست به تظاهرات اعتراض آمیز نسبت به این قتل می زنند و کنان دویل را قاتل می خوانند. قضیه به همین جا ختم نمی شود و دویل از طرف عده بسیاری نامه های تهدید آمیز دریافت می کند و شیشه های خانه اش با پرتاب سنگ شکسته می شود. وی سرانجام با نگارش داستان خانه خالی هولمز را به دنیای داستلان باز می گردانمد و با چاپ ان در مجله استرند به این اعتراضات پایان می دهد و تا آخرین داستان هولمز هم دیگر خبری از مرگ وی نمی شود.

    کریستی که این خاطره را بر ذهن داشت آخرین داستان پوآرو با نام پرده را نوشت که در آن پوآرو می میرد اما به دلیل ترس از تکرار اتفاق اعتراض دوستداران هولمز برای پوآرو آن را منتشر نکرد و این داستان سه سال پس از مرگ وی منتشر شد که از اتفاق بهترین داستان کریستی در سری پوآرو است و همین آخرین قسمت مجموعه فیلم هایی که ساچت در آنها بازی کرده است.

    نکته جالب توجه این است که کریستی اولین داستان خود با شخصیت پوآرو را با نام ماجرای مرموز در استایلز شروع کرد و آخرین آنها هم در همین عمارت قدیمی اتفاق می افتد. وی با تکمیل چرخه زندگی کاراگاهی پوآرو و هاستینگز آنها را در یک سیر تکمیلی دورانی قرار می دهد و کاری که دویل نتوانست برای هولمز بکند را برای پوآرو انجام می دهد.

     در این آخرین پرونده، کارآگاه بلژیکی سالخورده برای جلوگیری از وقوع یک قتل دیگر از دوست دیرین خود کاپیتان هیستینگ میخواهد که به "استایلز کورت" محل تحقیقات در اولین پرونده‌ای که مشترکا روی آن کار می کردند، برگردد.
  •  
  • از سال 1989 که دیوید سوشه در اولین قسمت از مجموعه تلویزیونی کارآگاه پوآرو ظاهر شد زمانه تغییر کرده است. اما این بازیگر 67 ساله معتقد است که بینندگان هنوز هم به یک چنین مجموعه‌ای تلویزیونی آرامی که در فضای دهه های گذشته اتفاق می افتند علاقمند هستند.

    او می گوید: محصولات نمایشی پلیسی کاملا تغییر کرده اند، فضای آنها بسیار تیره و مملو از خشونت اند. ولی این دنیایی نیست که آگاتا کریستی خلق کرده بود و این که شخصیت کارآگاه پوآرو هنوز هم محبوب است نشان می دهد که مردم در این نوع از داستانها به این همه خشونت و خون و سکس نیاز ندارند.

    با این همه او قصد ندارد در مجموعه های تلویزیونی که ممکن است در آینده در مورد این کارآگاه بلژیکی ساخته شود نقش این شخصیت را ایفا کند. در این 25 سال او در تمام داستانهایی که آگاتا کریستی حول این شخصیت نوشته بازی کرده است.

    دیوید سوشه در مورد خداحافظی با این شخصیت می گوید: خیلی غم انگیز است. من دارم با شخصیتی خداحافظی می کنم که در تمام این 25 سال او را شناخته و به نوعی خود او بوده ام. مثل خداحافظی با یک دوست قدیمی است ، خداحافظی با کسی که من در قالب بازیگری با او آشنا شدم. ولی هر چیزی دوره خود را دارد و فکر می کنم که این وقت خوبی برای پایان است. دیگر داستانی از آگاتا کریستی باقی نمانده که بتوان آن را به فیلم بدل کرد.

    جالب اینکه او می گوید ایفای نه چندان خوب نقش شخصیت بازپرس جب در یک فیلم سینمایی که سال‌ها قبل از شروع تولید مجموعه تلویزیونی تهیه شده بود باعث شد که بعدها بازی در نقش کارآگاه پوآرو را به وی پیشنهاد کنند.

    ظاهرا بازی در فیلمی به نام بلات در چشم انداز که در سال 1985 ساخته شد توجه برخی از اعضای بنیاد آگاتا کریستی از جمله یکی از نوه های او را جلب کرد.

    خیلی غم انگیز است. من دارم با شخصیتی خداحافظی می کنم که در تمام این 25 سال او را شناخته و به نوعی خود او بوده ام. مثل خداحافظی با یک دوست قدیمی است ، خداحافظی با کسی که من در قالب بازیگری با او آشنا شدم. ولی هر چیزی دوره خود را دارد و فکر می کنم که این وقت خوبی برای پایان است.

    دیوید سوشه با تواضع می افزاید: بعدها آنها بازی ضعیف من در فیلم سیزده نفر برای شام با بازی پیتر یوستینف (در نقش پوآرو) را دیده بودند. من در نقش بازپرس جب بازی می کردم و یکی از بدترین بازیهای من بود. از اینکه یک چنین بازی بدی ارائه دادم خوشحالم چون دیگر نقش بازپرس جب را به من ندادند. اگر به بازی در آن نقش ادامه داده بودم هیچگاه شانس بازی در نقش کارآگاه پوآرو را پیدا نمی کردم.

    دیوید سوشه با عاطفه زیادی، مثل یک دوست قدیمی، در مورد پوآرو صحبت می کند و توضیح می دهد که چرا هنوز هم این شخصیت کارآگاهی علاقمندان فراوانی دارد.

    او می‌گوید وقتی به اولین قسمت ها از مجموعه تلویزیونی پوآرو نگاه می کند متوجه می شود که به مرور زمان تغییر کرده و شخصیت او پخته تر شده است.

    دیوید سوشه خاطرنشان می‌کند که در طول این 25 سال هیچگاه مطمئن نبود که تولید این مجموعه تلویزیونی تا چه مدتی ادامه خواهد یافت و به همین خاطر پیشنهادهای دیگر برای بازی در تئاتر و یا تلویزیون را همیشه در نظر می گرفت.

    او می افزاید: به همین دلیل و چون نمی دانستم که واقعا سال بعد این مجموعه ادامه خواهد یافت و یا نه، شانس آن را داشتم که در چندین نمایشنامه خوب از جمله آثاری از هارولد پینتر، آرتور میلر و یوجین اونیل بازی کنم. در ضمن باید بگویم که ایفای نقش کارآگاه پوآرو باعث شد که قابلیت من برای ایفای نقشهای شخصیت محور بیشتر شد و تحت تاثیر موفقیت شخصیت پوآرو نقش‌های بیشتری به من پیشنهاد می شد.

    آقای پوآرو

     وی در مورد تماشای آخرین قسمت از مجموعه تلویزیونی کارآگاه پوآرو گفته بود که درشب پخش آن از تلویزیون مانند همیشه بهمراه همسرش پای تلویزیون نشستند ولی  برای اولین بار آن را ضبط نکردند چون می دانستند که آخرین قسمت است و این پایان پر احساس از سال‌ها بازیگری را جشن خواهند گرفت.

    با پایان ایفای نقش این کارآگاه، دیوید سوشه به فعالیت بیشتر روی صحنه تئاتر بازگشت. واز سال 2014در تور جهانی نمایشنامه ای با عنوان "آخرین اعتراف" روی صحنه  رفت.

    او می گوید که داستان این نمایشنامه مثل یک ماجرای اسرار آمیز در واتیکان است و زمان اتفاق های آن به دوران پاپ ژان پل اول برمی گردد که فقط 33 روز در مقام رهبری کاتولیک های جهان بود.

    همسر او نیز در نمایشنامه نقش تنها زن را که یک خواهر روحانی است ایفا می کند. دیوید سوشه می افزاید که از این تور جهانی استفاده خواهد کرد تا در کشورهای مختلف جهان از علاقه ای که مردم به مجموعه تلویزیونی پوآرو نشان داده اند قدردانی کند.

    به نظر می رسد که این بازیگر 67 ساله به هیچ وجه به بازنشستگی فکر نمی کند.

    او به طنز می گوید: در حرفه ما کسی بازنشسته نمی شود، معمولا از روی قطع شدن تماس های تلفنی می شود فهمید که باید از گود کناره گیری کرد. اگر ده یا پانزده سال تلفن زنگ نزد معنای آن این است که محترمانه بازنشسته ات کرده اند.و اگر قصد کار کردن نداری فقط کافی است بگویید نه، که البته برای هر بازیگری دشوارترین کلمه در زبان انگلیسی است. امیدوارم که تا چندین سال دیگر جواب من بله باشد.

                                 منبع:ویکیپدیا.سینماپرس.تبیان

     

تعداد بازدید از این مطلب: 5789
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

جمعه 5 دی 1393 ساعت : 8:44 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
تاریخچه بی بی سی،رسانه مرموز استعمارگر پیر
نظرات

 

 

       (بی بی سی : خد عه گاه استعمارگر پیر)

                                              گردآوری و تدوین:مهردادمیخبر

*********************************************************************************************************************

(دراین واقعیت که سیستم رسانه ای غرب بواسطه قدرت وام گرفته از ناپایبندبودنش به اخلاقیات و انسانیت، در تخریب اخلاقیات اصیل وهنجارهای دنیای شرق وبخصوص باورها و اعتقادات جاری در جهان اسلام میکوشد جای هیچ شک و تردیدی نیست ولی این سکه روی دیگری نیزدارد:برخی از بنگاههای رسانه ای کشورهای غالب براین کره خاکی بمثابه نیروئی اطلاعاتی عمل کرده و در عملکرد خود کاملا" سیاسی و امنیتی میباشند،بطوریکه میتوان آنها را شعبه ای از دستگاههاوسازمانهای اطلاعاتی وجاسوسی مخوف غرب دانست. cintelrom در این مقاله مفصل پس از آشنانمودن شما باتاریخچه تاسیس بنگاه سخن پراکنی  بی بی سی ،شمه ای از اهداف ضدمردمی آنرا آشکارسازی نموده و تاحدودی نقاب از چهره کریه این رسانه استعماری _بخصوص در رابطه با ایران-برمیدارد.)

                                                                                                                     مدیر سایت

**************************************

 

**************************************************

تاریخچه

 

ساختمان دفتر بی بی سی درطهران دوران پهلوی دوم

 

بی. بی. سی.بنگاه خبرپراکنی بریتانیا استعمار گر پیر میباشد که در سال ۱۹۲۲ با نام شرکت پخش انگلیس با مسئولیت محدود بوجود آمد، متقابلا یک شرکت بحساب آمده و در سال ۱۹۲۷ به یک رسانه دولتی ولی شرکتی مستقل تبدیل گردید. وظیفه این شرکت تولید برنامه و ارائه سرویس‌های اطلاعاتی، پخش به‌وسیله تلویزیون، رادیو و اینترنت می‌باشد. رسالت مذکور بی. بی. سی. " اطلاع رسانی، آموزش و سرگرمی " می‌باشد و بااین شعار شروع بکار نموده است:  " ملت با زبان صلح با ملت مکالمه می‌کند! "شعاری که ابدا" باعملکرد موذیانه این رسانه همراستا نیست.بی. بی. سی. یک شرکت عام مشابه – خود مختار است که به‌عنوان یک پخش کننده سرویس ملی فعالیت می‌نماید. این شرکت در حال حاضر توسط شورای مدیران تعیین شده توسط ملکه بریتانیا و به توصیه دولت وزراء اداره می‌گردد؛ در هر صورت، بی. بی. سی. بر اساس منشور فعالیت خود، می‌بایست " از هر نوع تعلق سیاسی و تجاری آزاد بوده و فقط در قبال بینندگان و شنوندگان خود پاسخگو باشد" که البته به چنین وظیفه ای اصولا" عمل نکرده و دقیقا" اهدافی سیاسی را دنبال میکند.

پرداخت هزینه برنامه‌های داخلی و پخش آن توسط این موسسه از طریق اخذ وجوه مالیاتی مجوز کار تلویزیونی و (بر طبق مفاد قانون تلگراف و بیسیم مصوب سال ۱۹۴۷ حاصل می‌گردد، اگرچه درآمد‌های دیگری ناشی از فعالیت‌های تجاری مانند فروش کالا و برنامه نیز برای این موسسه وجود دارد. بهرحال، سرویس جهانی بی. بی. سی. توسط دفتر خارجه و مشترک المنافع تأسیس گردیده‌است. بمنظور تامین هزینه‌های پروانه کار بی. بی. سی. قاعدتا می‌باید در کنار برنامه هائی که معمولاً توسط پخش کنندگان تجاری پخش نمی‌شوند،اقدام به تولید شماری از شو‌های تلویزیونی سطح بالا نماید. 

اکثراوقات مخاطبان داخلی از بی. بی. سی. با اشتیاق با نام "بیب" (که توسط کنی اورت ابداع شد) و یا "انتی" یاد می‌کنند؛ گفته می‌شود که ریشه اصطلاح دوم نام سنتی "انتی بهترین راه حل را بلد است" می‌باشد .این گرایش به روز‌های اولیه بی بی سی یعنی زمانی که جان ریت در راس امور قرار داشت، بر می‌گردد. اغلب این اصطلاحات با هم به‌عنوان "انتی بیب" مورد استفاده قرار می‌گیرند.

 

عکسی از ساختمان جدید بی بی سی درلندن

اولین شرکت پخش انگلیس در سال ۱۹۲۲ توسط گروهی از شرکتهای مخابراتی (شامل توابع جنرال الکتریک و ای تی اند تی) و بمنظور پخش آزمایشی سرویس‌های رادیوئی تأسیس گردید. اولین ارسال امواج در ۱۴ نوامبر همان سال از ایستگاه تو ال او واقع در مارکنی هاوس لندن انجام پذیرفت. در سال ۱۹۲۷، این شرکت با مدیریت اجرائی جان ریت به "شرکت پخش بریتانیا" تبدیل گردید. این زمانی بود که منشور سلطنتی به آن اعطاء و مالکیت خصوصی آن لغو شد. در سال ۱۹۳۲ این شرکت اقدام به پخش آزمایشی برنامه‌های تلویزیونی نمود که در سال ۱۹۳۶ به‌عنوان سرویس منظم در آمده و (بنام سرویس تلویزیونی بی. بی. سی.) شناخته شد. پخش برنامه‌های تلویزیونی از تاریخ ۱ سپتامبر سال ۱۹۳۹ الی ۷ ژوئن سال ۱۹۴۶ (میلادی) یعنی طول سال‌های دومین جنگ جهانی قطع گردید. بر طبق گزارشی افسانه‌ای، پس از این دوران، اولین جمله گوینده لسلی میتچل در شروع مجدد بکار عبارت بود از:

" همانطور که می‌گفتم ما با چنان گستاخی مورد حمله قرار گرفتیم که..."

در واقع، جاسمین بلیگ اولین شخصی بود که پس از آغاز کار مجدد نمایش داده شد. (او همچنین آخرین شخص نمایش داده شده قبل از جنگ بود) کلماتی که او اداء کرد عبارت بود از:

"بعد از ظهر بخیر به همه. حالتون چطوره؟ آیا مرا بخاطر می‌آورید، جاسمین بلیگ...؟ 

در سال ۱۹۵۵ با آغاز بکار تجاری و مستقل آی تی وی، رقابت با بی. بی. سی. مطرح گردید. در نتیجه گزارش کمیته پیلگینگتون در سال ۱۹۶۲، که در آن بی. بی. سی. مورد ستایش قرار گرفته و آی تی وی بدلیل عدم ارائه کیفیت در برنامه‌ها مورد انتقاد قرار گرفت،در سال ۱۹۶۴ یک کانال دوم تلویزیونی با عنوان بی. بی. سی. ۲ به شبکه بی. بی. سی. اعطاء گردید. در این زمان نام کانال موجود نیز به بی. بی. سی. ۱ تغییر یافت. بی. بی. سی. ۲ از مورخ ۱ ژوئیهسال ۱۹۶۷ (میلادی) اقدام به پخش برنامه‌های رنگی نموده و در ۱۵ نوامبر سال ۱۹۶۹ (میلادی) با بی. بی. سی. ۱ و آی تی وی ادغام گردید.در سال ۱۹۷۴ سرویس تله تکست بی. بی. سی. با عنوان سی ای ای اف ای اکس معرفی گشت ولی تا اوایل آوریل سال ۱۹۸۰ بطور رسمی پخش برنامه‌های خود را آغاز ننمود. در سال ۱۹۷۸ و درست قبل از کریسمس آن سال اعتصاب بی. بی. سی. را فرا گرفت که بر اثر آن برنامه‌های هر دو کانال قطع شده و چهار کانال رادیو به یک کانال تقلیل یافت.از زمان تغییر قوانین تجاری رادیو و تلویزیون انگلستان در دهه ۱۹۸۰، رقابت بخش تجاری (و سرویس عمومی پخش کانال ۴ که توسط آگهی دهندگان تامین مالی می‌گردید) با بی. بی. سی. خصوصا در سرویس‌های تلویزیون ماهواره‌ای، تلویزیون کابلی و تلویزیون دیجیتال رو به افزایش نهاد.

بخش تحقیقات بی. بی. سی. نقش عمده‌ای در توسعه تکنیک‌های ضبط و پخش ایفاء نموده‌است. در روز‌های ابتدائی، این بخش تحقیقات لازم در باره اکوستیک و سطوح برنامه‌ای و سنجش اختلال را عهده دار و به سرانجام رسانید.بازرسی هاتون در سال ۲۰۰۴ و گزارشات متعاقب آن باعث بر انگیخته شدن ابهاماتی در خصوص استاندارد‌های ژورنالیستی و بیطرف عمل نمودن بی. بی. سی. گردیدند. این مسائل به استعفای اعضای مدیریت ارشد موسسه در آن زمان انجامید.

بی. بی. سی. یک شرکت عام مشابه – خود مختار است که به‌عنوان یک پخش کننده سرویس ملی و تحت منشور سلطنتی که هر ۱۰ سال یکبار مورد بازنگری قرار می‌گیرد، فعالیت می‌نماید. در حال حاضر مدیریت این شرکت توسط شورای مدیران تعیین شده از سوی ملکه و به توصیه دولت برای یک دوره چهار ساله انجام می‌پذیرد، که البته این روال بزودی جای خود را به تراست بی. بی. سی. خواهد داد. در حال حاضر منشور سلطنتی بی. بی. سی. در حال بازبینی می‌باشد. اگرچه تصور می‌رفت که این منشور در سال ۲۰۰۶ بصورت کلی تغییر یافته و نسخه جدید آن ارائه شود، برخی پیشنهادات بر تغییرات چشمگیر اصرار می‌ورزند.  اینکه بازبینی در چه زمانی کامل گشته و آن تغییرات چشمگیر کدامند نامعلوم میباشد.نظر خود بی. بی. سی. ایجاد تغییرات افراطی در پیشنهادات "ساختار ارزش‌های عمومی" است که در سال ژوئن ۲۰۰۴ منتشر گردید.

مرکز پخش اصلی این رسانه در پورتلند پلیس، در لندن واقع گردیده و اداره کل رسمی بی. بی. سی. بحساب می‌آید. این اداره کل همچنین مرکز شبکه‌های رادیوی ملی رادیو ۲ بی. بی. سی.، ۳، ۴، ۶ موسیقی و رادیو ۷ بی. بی. سی. می‌باشد. در جلوی این ساختمان مجسمه هائی از پروس پرو و آریل (اثر اثرات شکسپیر " تندباد") قرار داده شده که ساخته اریک گیل هستند.نوسازی مرکز پخش در سال ۲۰۰۲ آغاز گشته و برنامه خاتمه آن به سال ۲۰۱۰ برخواهد گشت. به‌عنوان یکی از برنامه‌های تجدید سازمان دارائی‌های بی. بی. سی.، مرکز پخش تبدیل به مرکز اخبار بی. بی. سی. (هم رادیو و هم تلویزیون)، رادیوی ملی و سرویس جهانی بی. بی. سی. خواهد گردید. قسمت عمده این طرح شامل تخریب دو بخش اضافی ساختمان که بعد از جنگ جهانی دوم ساخته شده بودند و ساخت یک بنای جدیدعلاوه بر ساختار فعلی، می‌گردد. در دوره ساختمان سازی‌های جدید، بسیاری از شبکه‌های رادیوئی بی. بی. سی. به ساختمان‌های دیگر در نزدیکی پورتلند پلیس جابجا گردیدند.در سال‌های ۲۰۰۸/۲۰۰۷ بخش اخبار بی. بی. سی. از مرکز اخبار در مرکز تلویزیونی بی. بی. سی. به مرکز بازسازی شده پخش که از آن به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین مراکز پخش زنده دنیا یاد می‌شود، نقل مکان نمود.

تا زمان حاضر بیشترین تمرکز کارکنان بی. بی. سی. در انگلستان در وایت سیتی قرار داشته‌است. ساختمان‌های مشهور این منطقه عبارت‌اند از مرکز تلویزیون بی. بی. سی.، وایت سیتی، مرکز رسانه، مرکز پخش و اداره مرکزی.علاوه بر ساختمان‌های واقع در لندن، مراکز اصلی تولید بی. بی. سی. در شهر‌های کاردیف، بلفاست، گلاسکو، بیرمنگام، منچستر، بریستول، سات همپتون و نیوکسل واقع بر تاین نیز قرار دارند. برخی از این مراکز محلی (به‌عنوان مثال مرکز بلفاست) همچنین با نام "مرکز پخش" خوانده می‌شوند (ببینید مرکز پخش (غیر مبهم)). همچنین تعداد زیادی از استودیو‌های کوچک محلی و منطقه‌ای نیز در سراسر انگلستان پراکنده شده‌اند.مرکز پخش اخبار بی. بی. سی. به‌عنوان بزرگ‌ترین مرکز پخش جهان است که عملیات جمع آوری اخبار در سراسر جهان را سازمان داده،و به رادیو داخلی بی. بی. سی. و همچنین شبکه‌های تلویزیونی همانند اخبار ۲۴ بی. بی. سی.، بی. بی. سی. پارلمان و بی. بی. سی. جهانی و شبکه‌های بی. بی. سی. آی، سیی فکس و بی. بی. سی. آن لاین ارائه خدمت می‌نماید. سرویس‌های جدید اخبار بی. بی. سی. که بسیار محبوب نیز گردیده‌اند سرویس‌های تلفن همراه‌است بروی سیستم‌های تلفن همراه و پی دی ای ارسال می‌گردند. اخطار اخبار خاص بروی صفحه کامپیوتر، اخطار اخبار توسط پست الکترونیک و اخطار اخبار بروی تلویزیون‌های دیجیتالی از دیگر سرویس‌های موجود بحساب می‌آیند.

رادیو بی بی سی

رادیو بی. بی. سی. دارای پنج ایستگاه اصلی ملی می‌باشد که عبارت‌اند از رادیو ۱ ("بهترین وسیله برای دسترسی به موسیقی جدید")، رادیو ۲ (پر شنونده ترین ایستگاه رادیوئی با جمعیت شنونده ۹/۱۲ میلیون نفر در هفته  رادیو ۳ (موسیقی مخصوص متخصصین موسیقی مانند کلاسیک، جهانی، هنری، درام و جاز)، رادیو ۴ (انواع جاری، درام و کمدی)، و رادیوی زنده ۵ (اخبار ۲۴ ساعته، ورزش و گقتار).در سال‌های اخیر ایستگاه‌های ملی بیشتری بروی پخش صدای دیجیتال معرفی گشتند که شامل ورزش زنده فوق العاده پنج (مکمل شبکه زنده پنج برای پوشش اضافی رویداد‌ها)، ۱ فوق العاده (مخصوص انواع موسیقی‌های سیاه، شهری و مذهبی)، موسیقی ۶ (کمتر اقسام جاری موسیقی)، بی. بی. سی. ۷ (کمدی، درام و برنامه‌های کودکان) و شبکه آسیائی بی. بی. سی. (گفتار، موسیقی و اخبار جنوب آسیائی انگلیسی بزبان‌های انگلیسی و بسیاری از زبان‌های آسیای جنوبی)، شبکه‌ای که از شاخه‌های رادیوی محلی بی. بی. سی. است که در دهه ۱۹۷۰ بوجود آمده و هنوز نیز بروی امواج کوتاه در برخی نواحی انگلستان به پخش برنامه می‌پردازد. در کل سرویس جهانی بی. بی. سی. در حال حاضر همچنین بروی دی ای بی و بصورت ملی در انگلستان بنامه پخش می‌نماید.

همچنین شبکه‌ای از ایستگاه‌های محلی وجود دارد (به‌عنوان مثال رادیو بی. بی. سی. منچستر، بی. بی. سی. هیرفورد و ورسستر، رادیو بی. بی. سی. جرسی و بی. بی. سی. لندن) که برنامه‌های متنوع گفتاری، اخبار و موسیقی را در انگلستان و کانال جزایر و همچنین ایستگاه‌های ملی رادیو بی. بی. سی. ولز، رادیو بی. بی. سی. کایمرو (به ولش)، رادیو بی. بی. سی. اسکاتلند، رادیو بی. بی. سی. نان گاید هیل (به گالیک اسکاتلندی)، رادیو بی. بی. سی. اولستر و رادیو بی. بی. سی. فویل نیز به پخش برنامه اهتمام دارند.

بی. بی. سی. برای مخاطبان جهانی، اقدام به ایجاد دفتر خارجه و با منابع مالی سرویس جهانی بی. بی. سی. نموده که برنامه‌های خود را بصورت بین المللی بروی امواج کوتاهرادیوئی و بصورت رادیوی دیجیتال دی ای بی در انگلستان پخش می‌نماید. برنامه‌های سرویس جهانی را می‌توان در ۱۳۹ پایتخت دنیا دریافت نمود که منبع برنامه‌های اطلاعات و اخبار برای بیش از ۱۴۰ میلیون شنونده در سراسر جهان می‌باشد. این سرویس در حال حاضر به ۴۳ زبان و لهجه مختلف (شامل لهجه‌های انگلیسی) پخش برنامه دارد. اگرچه تمام زبان‌ها در تمام مناطق پخش نمی‌شوند. در سال ۲۰۰۵، بی. بی. سی. اعلام نمود سطح پخش برنامه‌های رادیوئی خود به زبانهای اروپائی شرقی را بطور قابل ملاحظه‌ای کاهش داده و در عوض منابع را به یک ایستگاه ماهواره جدید تلویزیونی عرب زبان (شامل مطالب رادیوئی و آن لاین) در خاورمیانه منتقل می‌کند که کار خود را از سال ۲۰۰۷ آغاز خواهد نمود. "تلویزیون عربی بی. بی. سی. از کارکنان سابق الجزیره به‌عنوان ویراستار‌های جدید استفاده می‌کند" از سال ۱۹۴۳، بی. بی. سی. به ارائه برنامه به سرویس پخش نیرو‌های انگلیسی نمود که به پخش برنامه در کشور هائی که سربازان انگلیسی در آن حضور دارند می‌پردازد.کلیه ایستگاه‌های ملی رادیوی بی. بی. سی. و همچنین سرویس جهانی بی. بی. سی. بروی اینترنت و به فرمت ریل اودیو جاری قرار دارند. در آوریل سال ۲۰۰۵ شروع به آزمایشاتی نمود که در آن شماری محدود از برنامه‌های رادیوئی به‌عنوان

پاد کست ارائه می‌گردید. 

بصورت تاریخی، بی. بی. سی. تا سال ۱۹۶۷ به‌عنوان تنها پخش کننده برنامه‌های رادیوئی در انگلستان بحساب می‌آمد. در این زمان رادیو دانشگاه یورک (یو آر وای) و سپس با نام "رادیوی یورک" به‌عنوان اولین (و در حال حاضر قدیمی ترین) ایستگاه رادیوئی قانونی و مستقل کشور شروع بکار نمود.

تلویزیون بی بی سی‎

بی. بی. سی. یک و بی. بی. سی. دو طلایه دار کانال‌های تلویزیونی بی. بی. سی. می‌باشند. همچنین بی. بی. سی. اقدام به ارتقاء کانال‌های جدید تلویزیونی بی. بی. سی. سهوبی. بی. سی. چهار نمود که فقط توسط تجهیزات تلویزیون دیجیتال قابل دریافت بودند (این شبکه‌ها در حال حاضر بصورت گسترده و در حالت آنالوگ در انگلستان مورد بهره برداری هستند که قرار است در سال ۲۰۰۸ از رده خارج شوند). همچنین بی. بی. سی. اداره شبکه‌های اخبار ۲۴ ساعته بی. بی. سی.، بی. بی. سی. پارلمان و دو کانال ویژه کودکان با نام‌های سی. بی. بی. سی. و سی بیبیز بصورت دیجیتال را بر عهده دارد.تلویزیون بی. بی. سی. یک در واقع یک سرویس تلویزیونی منطقه سازی شده‌است که برنامه‌های برگزیده‌ای را در طول روز برای اخبار محلی و دیگر برنامه سازی‌های محلی فراهم می‌آورد. درجمهوری ایرلند شبکه ایرلند شمالی کانال‌های بی. بی. سی. یک و بی. بی. سی. دو را منطقه سازی نموده که بصورت پخش امواج انکساری آنالوگ از شمال قابل دریافت بوده و همچنین بروی اسکای دیجیتال، ان تی ال ایرلند و چاروس اجرا می‌گردند.

از تاریخ ۹ ژوئن سال ۲۰۰۶، بی. بی. سی. اقدام به شروع یک دوره آزمایشی ۱۲-۶ ماهه تلویزیون تعریف بالا نمود که تحت نام بی. بی. سی. اچ دی به پخش برنامه پرداخت. این شرکت برای سالیان متمادی در حال ساخت برنامه با این فرمت بوده‌است و اظهار امیدواری نموده بودکه تا سال ۲۰۱۰ برنامه هائی با فرمت ۱۰۰% اچ دی تی وی را بسازد و البته به این وعده نیز عمل نمود.بی. بی. سی. همچنین از سال ۱۹۷۵ به فراهم نمودن برنامه برای سرویس پخش نیرو‌های انگلیسی (بی اف بی اس) نمود که امکان دیدن و شنیدن برنامه‌های مورد علاقه نیرو‌های اچ ام را در سراسر جهان از کشور خود بروی دو کانال اختصاصی تلویزیونی، ایجاد می‌نمود.

بی بی سی بر روی اینترنت


آدرس اینترنتی bbc.co.uk که نام قبلی آن بی. بی. سی. آی. و نام قبل تر از آن بی. بی. سی آنلاین بود، شامل وب‌گاه اخبار است که به ارائه اخبار جامع و بدون تبلیغات و آرشیو مربوطه می‌پردازد. ادعای بی. بی. سی آنست که این سایت "محبوب ترین سایت اروپائی بر پایه مطالب می‌باشد" واینگونه مبالغه می‌کند که ۲/۱۳ میلیون نفر در انگلستان بیش از ۲ میلیون صفحه این سایت را بازدید نموده‌اند.بنا به اظهار موسسه رنک ترافیکالکسا، در ژوئیه ۲۰۰۶، سایت bbc.co.uk سیزدهمین سایت محبوب انگلیسی زبان در سراسر جهان طبقه بندی گشته‌است ودر کل به‌عنوان بیست و سومین سایت محبوب شناخته شده‌است. وب‌گاه به بی. بی. سی امکان تهیه بخش هائی را می‌داد که مکمل برنامه‌های مختلف تلویزیونی و رادیوئی بودند، همچنین اظهار آدرس‌های وب‌گاه برای بخش‌های سایت bbc.co.uk بمقتضی ماهیت برنامه، برای بینندگان و شنوندگان حالتی عادی دارد. سایت همچنین به بازدید کنندگان امکان گوش کردن به اکثر برنامه‌های زنده رادیوئی و سپس تا هفت روز پس از پخش را از طریق "پخش رادیو" بر پایه ری یل پلیر را می‌دهد؛ برخی برنامه‌های تلویزیونی نیز از طریق فرمت ری یل ویدئو قابل دریافت هستند. یک سیستم جدید بنام آی پلی یر نیز تحت برنامه ریزی می‌باشد که از فن آوری‌های پییر تو پییر و دی آر ام استفاده و از طریق آن می‌توان هم به برنامه‌های رادیو و هم به برنامه‌های تلویزیون بصورت آفلاین و ۷ روز پس از پخش دسترسی داشت. همچنین در صورت عضویت در گروه امتیاز آرشیو خلاق، سایت bbc.co.uk امکان دانلود کردن قانونی متون آرشیو شده انتخابی از طریق اینترنت را فراهم می‌آورد.

در سال‌های اخیر برخی از شرکت‌های بنام آنلاین و برخی سیاست‌مداران از این امر شکایت داشته‌اند که سایت bbc.co.uk در آمد بسیار بالائی را از طریق امتیاز تلویزیونی بدست می‌آورد بدان معنا که سایت‌های دیگر قادر به رقابت با حجم فوق العاده زیاد اطلاعات آنلاین و از تبلیغات آزاد سایت bbc.co.uk نمی‌باشند. بعضی از افراد پیشنهاد دادند که میزان پول حق امتیاز خرج شده برای bbc.co.uk بایستی کاهش یابد.در پاسخ به این ادعا‌ها، بی. بی. سی. اقدام به تحقیقات نموده و اکنون در حال اجرای تحرکاتی در خصوص تغییر روش ارائه سرویس‌های آنلاین خود می‌باشد. در حال حاضر سایت bbc.co.uk مشغول پر کردن جاهای خالی بازار می‌باشد، ولیکن بازدید کنندگان خود را برای استفاده از ظرفیت‌های موجود بازار به وب‌گاه‌های دیگر راهنمائی می‌نماید. (به‌عنوان مثال بجای ارائه اطلاعات در خصوص رویداد‌های محلی و جداول زمانی، بازدید کنندگان به سایت‌های خارج از بی. بی. سی. که حاوی این اطلاعات باشند هدایت می‌گردند.) به‌عنوان بخشی از این طرح، بی. بی. سی. برخی از وب‌گاه‌های خود را تعطیل و هزینه آنها را صرف ارتقاء بخش‌های دیگر می‌کند. 

بی. بی. سی. آی. نام تجاری سرویس‌های کاربر تعامل تلویزیون دیجیتال شرکت بی. بی. سی. می‌باشند که از طریق شبکه‌های فری ویوو (دیجیتال زمینی)، همچنین اسکای دیجیتال(ماهواره)، ان تی ال و تله وست (کابلی) قابل دریافت هستند. بر خلاف سیی فکس، بی. بی. سی. قادر به نمایش گرافیک‌ها، عکس‌ها، ویدئو و همچنین برنامه‌های تمام رنگی می‌باشد. مثال‌های جدید این امر شامل پوشش ورزشی کاربر تعامل برای مسابقات فوتبال و فوتبال راگبی، سایت BBC Soundbites با نمایش هنرپیشه جوان زن جنیفر لین و یک تست کاربر تعامل آی کیو ملی تست ملت می‌باشند. تمام ایستگاه‌های تلویزیون دیجیتال بی. بی. سی.، (و ایستگاه‌های رادیو بروی فری ویوو)، امکان دسترسی به سرویس‌های بی. بی. سی. آی. را در اختیار مخاطب قرار می‌دهند.

بی. بی. سی. آی. هرساله بیش از ۱۰۰ برنامه تلویزیون کاربر تعامل و همچنین سرویسی ۲۴ ساعته را در تمام ۷ روز هفته تدارک می‌نماید.این شبکه همچنین اخبار و وضعیت هوا را بصورت ویدئوئی پخش می‌نماید.

سرویس‌های بازرگانی

شرکت جهانی بی. بی. سی. با مسئولیت محدود یک زیر مجموعه تجاری از بی. بی. سی. می‌باشد که کلا متعلق به بی. بی. سی. بوده و وظیفه آن بهره برداری تجاری از برنامه‌ها و دیگر دارائیهای شبکه بی. بی. سی. بوده و شماری از ایستگاه‌های تلویزیونی در سراسر جهان را شامل می‌گردد. ایستگاه‌های تلویزیونی کابلی و ماهواره‌ای بی. بی. سی. پرایم(در اروپا، آفریقا، خاور میانه و آسیا)، بی. بی. سی. آمریکا، بی. بی. سی. کانادا (بهمراه بی. بی. سی. کودک)، به پخش برنامه‌های معروف بی. بی. سی. به مردم خارج از انگلستان می‌پردازند. همین عمل را یو کی تی وی(با همکاری فاکس تل و فری فریمنتل مدیا) در استرالیا انجام می‌دهند. یک سرویس مشابه با نام بی. بی. سی. ژاپن پخش خود را در آوریل ۲۰۰۶ و پس از برچیده شدن نماینده ژاپنی قطع نمود. >عطف< «وب‌گاه بی. بی. سی. ژاپن».>/عطف< سرویس جهانی بی. بی. سی. همچنین یک کانال ۲۴ ساعته اخبار، سرویس جهانی بی. بی. سی. و اداره مشترک با فلکس تک شبکه ایستگاه‌های یو کی تی وی در انگلستان، با همکاری دیگران یو کی تی وی طلائی را اداره می‌نماید. در جمع، اخبار تلویزیون بی. بی. سی. بصورت شبانه بروی بسیاری از ایستگاه‌های سرویس‌های عمومی پخش در ایالات متحده بنمایش در می‌آید. همچنین پخش مجدد برنامه‌های بی. بی. سی. مانند "ایست اندرز"، و در زلاند نو بروی تی وی یک در دستور کار قرار دارد.

بسیاری از برنامه‌های بی. بی. سی. (خصوصا مستند‌ها) توسط سرویس جهانی بی. بی. سی. به ایستگاه‌های تلویزیونی خارجی فروخته می‌شود. از سوی دیگر فیلم‌های کمدی،مستند‌ها و تولیدات درام‌های تاریخی در بازار بین المللی دی وی دی از محبوبیت خاصی برخوردارند.سرویس جهانی بی. بی. سی. همچنین به‌عنوان بازوی انتشاراتی بی. بی. سی. و سومین انتشارات بزرگ جهان در زمینه مجلات مصرفی در انگلستان مطرح می‌باشد. مجلات بی. بی. سی. که قبلا با نام انتشارات بی. بی. سی. نامیده می‌شدند، اقدام به انتشار "رادیو تایمز" و شماری از مجلات پشتیبان برنامه‌های بی. بی. سی. مانند " بی. بی. سی. تاپ گیر"، "بی. بی. سی. گود فود"، " آسمان شب بی. بی. سی."، "تاریخچه بی. بی. سی."، " بی. بی. سی. وایلد لایف" و "موسیقی بی. بی. سی." می‌نماید. در کل، در سال ۲۰۰۴ سرویس جهانی بی. بی. سی. موفق به کسب اجازه انتشار مجله مستقل گردید. سرویس جهانی بی. بی. سی. همچنین به واگذاری امتیاز و فروش مستقیم دی وی دی و ضبط برنامه‌های صوتی معروف برای مردم اقدام نموده‌است.بی. بی. سی. و دفتر خارجه و مشترک المنافع با همکاری یکدیگر اداره نظارت بی. بی. سی. را برعهده دارند که وظیفه آن نظارت بر رادیو، تلویزیون، مطبوعات و اینترنت سازمان در سطح بین المللی می‌باشد.

اتحادیه‌ها

عضویت در یک اتحادیه یک امر توافقی بین کارکنان و اتحادیه انتخابی آنان می‌باشد: البته کارکنان بصورت خودکار تحت پوشش یک اتحادیه قرار ندارند، ولی از آنجائیکه بی. بی. سی. یک استخدام کننده بزرگ (در بخش رسانه‌ها) می‌باشد، شمار اعضاء قابل توجه هستند.نمایندگی کارکنان بی. بی. سی. اغلب از طریق بی ای سی تی یو بهمراه ان یو جی برای کارکنان روزنامه و امیکاس برای کارکنان بخش الکتریکال انجام می‌پذیرد. عضویت در اتحادیه اختیاری است و هزینه‌های آن نیز توسط کارکنان و نه بی. بی. سی. تامین می‌شود.

انتقاد از بی. بی. سی

بنا به یک گزارش از میل آن ساندی، در طی یک جلسه که در سپتامبر ۲۰۰۶ برگزار گردید، یک مدیر اجرائی سطح بالا اذعان نموده که "بر طبق اخبار واصله، ما در مسیر سلامت سیاسی، بیش از اندازه پیش رفته‌ایم. بدبختانه، قسمت اعظم این پیشرفت ریشه در فرهنگ بی. بی. سی. دارد که تغییر آن نیز بسادگی امکان پذیر نمی‌باشد." همچنین گزارش شده‌است که در همان جلسه یک گفتمان فرضی در باره آنچه آنان به‌عنوان انداختن کمدین یهودی مناقشه انگیز ساچا بارون کوهن به سطل زباله شو‌های هجو تلویزیونی اتاق ۱۰۱ مطرح می‌نمودند، برگزار شده‌است. تصور بر آنست که بارون کوهن را می‌خواهند بداخل اتاق ۱۰۱ اغذیه حلال، اسقف کانتربری، قرآن و انجیل بیندازند. بر طبق متن، مدیران بی. بی. سی. قبول دارند در حالیکه آنها اجازه انداختن مابقی را داده‌اند، ولی قرآن را بخاطر رنجیدن مسلمانان مستثنی نموده‌اند.

اظهار جانبداری

بی. بی. سی. بصورت دائم متهم به جانبداری از سوی برخی روزنامه‌ها مانند دیلی تلگراف می‌باشد. در سال ۲۰۰۳، سردبیر چارلز مور اقدام به برگزاری یک عملیات تبلیغی با عنوان "بیب واچ" نمود که به تحلیل مرتب نظر روزنامه از تمایلات لیبرالی و چپ می‌پرداخت . اتهامات خاص وارده توسط روزنامه تلگراف حول محور ضد آمریکائی بودن موسسه، طرفداری ازفلسطینیان و طرفداری از اتحادیه اروپا می‌گردیدند. در سال ۲۰۰۵ یک گزارش مستقل توسط خود موسسه موید آن بود که بی. بی. سی. از "عادت ذهنی سازمانی" رنج می‌برد که به "عدم اشتیاق پاسخگوئی به شبهات طرفداری از اتحادیه اروپا" رهنمون می‌شود.جف رندال سردبیر اقتصادی سابق بی. بی. سی. اظهار داشته‌است که یک مدیر ارشد خبری موسسه به او گفته که " بی. بی. سی. در زمینه‌های چند فرهنگ گرائی بصورت بیطرف عمل ننموده‌است: موسسه به این اصل اعتقاد داشته و در پیشرفت آن ساعی است." جاستین وب خبرنگار واشنگتن اظهار می‌دارد که رفتار بی. بی. سی. نسبت به ایالات متحده آمریکا اهانت آمیز و مایه تمسخر بوده و هیچ "ارزش معنوی" برای آن قائل نیست. او معتقد است که گزارشات او توسط قائم مقام مدیرکل مارک بایفورد مورد تصحیح قرار گرفته‌اند. اندرو مارر خبرنگار سیاسی نیز ادعا نموده‌است که "بی. بی. سی. بیطرف و بدون نظر با مسائل روبرو نمی‌شود. این یک موسسه‌ای شهری است که با پول مردم اداره شده و در آن شمار بیش از اندازه‌ای از جوانان، اقلیت‌های نژادی و همجنس باز مشغول بکار هستند. این موسسه دارای تمایلات سیاسی می‌باشد ولی نه به اندازه یک حزب سیاسی. بهتر است از آن به‌عنوان یک جانبداری لیبرال فرهنگی نام برد." 

 بی‌بی‌سی آنلاین

 ( BBC Online) نام برند و منزلگاه اصلی سرویس‌های آنلاین بی‌بی‌سی بریتانیا است. بی‌بی‌سی آنلاین شبکه‌ای است عظیم از وب‌گاه‌های پربازدیدی چون بی‌بی‌سی نیوز، بی‌بی‌سی اسپورت، سرویس‌های رادیویی و ویدئویی بنا بر تقاضای بی‌بی‌سی آی‌پلیر، وب‌گاه ویژهٔ کودکان پیش دبستانی سی‌بیبیز، و سرویس‌های آموزشی نظیر بایت‌سایز. بی‌بی‌سی از سال ۱۹۹۴ برای پشتیبانی از برنامه‌های تلویزیونی، رادیویی و طرح‌های مبتنی بر وب خود، حضوری آنلاین داشت ولی تا دسامبر ۱۹۹۷، زمانی که دولت بریتانیا موافقت کرد تا از درآمد ناشی از حق اشتراک تلویزیون در بریتانیا مقداری بودجه به سرویس آنلاین خود اختصاص دهد، به صورت رسمی آغاز به کار نکرد. در طول تاریخ کوتاه فعالیتش، طرح‌های آنلاین بی‌بی‌سی همواره در معرض رایزنی‌های عمومی و بازنگری‌های دولتی قرار گرفته‌است که حاکی از نگرانی‌های رقبای تجاری بی‌بی‌سی آنلاین از تخریب بازار رسانه‌ای بریتانیا به دلیل حضود وسیع و پررنگ و بودجهٔ دولتی‌اش می‌باشد.بی بی سی از طرف هر دو جناح راست و چپ متهم به طرفداری از جناح دیگرمی شود. در همین رابطه دست راستی‌های مشهوری چون نورمن تبیت به آن لقب BBC= Bolshevik Broadcasting Corporationداده‌اند. در مقابل جرج گالووی از جناح چپ بی بی سی را BBC=Bush and Blair Corporation می‌نامد. از جمله منتقدین دائمی بی بی سی روزنامه دیلی تلگراف می‌باشد. در سال ۲۰۰۳، سردبیر چارلز مور اقدام به برگزاری یک عملیات تبلیغی با عنوان «بیب واچ» نمود که به تحلیل مرتب نظر روزنامه می‌پرداخت. بی بی سی همچنین متهم به پوشش خبری ناکافی از ولز می‌شود.

موضع گیری بی بی سی در باره ایران

Image result for ‫عکس ساختمان بی بی سی در زمان شاه‬‎Image result for ‫عکس ساختمان بی بی سی در زمان شاه‬‎

1-کودتای ۲۸ مرداد

برخی معتقدند که بی‌بی‌سی در کودتای ۲۸ مرداد شرکت کرده و در یکی از برنامه‌های رادیو بی‌بی‌سی به زبان انگلیسی پیام رمزی برای شاه ایران ارسال شده که حاکی از حمایت بریتانیا از کودتا علیه دولت دکتر مصدق بوده‌است. به باور این افراد در نیمه شب روز ۲۴ مرداد ۱۳۳۲ رمز عملیات آژاکس با عنوان «اکنون دقیقاً نیمه شب است» به جای «اکنون نیمه شب است» از رادیو بی‌بی‌سی اعلام شده‌است.. سِر شاپور ریپورتر از رهبران کودتای ۲۸ مرداد نیز قبلا در سال‌های کار در اینتلیجنس سرویس در بخش فارسی رادیو دهلی و بعداً بی‌بی‌سی کار می‌کرد.

2-نقش بی بی سی درفتنه88

در پی فتنه سال 88، بی‌بی‌سی و بخصوص بخش فارسی بی‌بی‌سی، از سوی مقامات جمهوری اسلامی ایران، متهم شد که «در کانون جنگ روانی قرار دارد و تظاهرات عوامل بیگانه -که از سوی صهیونیستها و امپریالیسم تغذیه میشوند -را سازمان می‌دهد»و این اتهام در جریان قتل عمدی (ندا آقا سلطان) اثبات گردیده و لکه ننگی شد بر دامان این بنگاه مرموز .

بخش فارسی بی‌بی‌سی زیرمجموعه‌ای از سرویس جهانی بی‌بی‌سی است، که به زبان فارسی از طریق رادیو، اینترنت وتلویزیون، فعالیت خبری و رسانه‌ای می‌کند. هم‌اکنون صادق صبا ریاست این بخش را برعهده دارد.

این شبکه با بودجه ۲۳٫۴ میلیون دلاری وزارت امور خارجه و مشترک‌المنافع بریتانیا اداره می‌شود. البته بخش فارسی بی‌بی‌سی اذعان دارد با این وجود، رویکرد مستقلی نسبت به وزارت امور خارجه انگلیس راجع به رویدادها دارد. در حالی که برای همه مشخص شده که این شبکه در راستای حفظ منافع انگلستان تبلیغ می‌کند. بهمین دلیل دولت جمهوری اسلامی، بخش فارسی بی‌بی‌سی را به عنوان اهرمی علیه منافع و امنیت ملی ایران قلمداد می‌کندوفعالیت آن در حال حاضر در ایران ممنوع میباشد.

 

رادیوی و تلویزیون فارسی بی بی سی و وبگاه آن

رادیوی فارسی بی‌بی‌سی، در تاریخ ۲۹ دسامبر ۱۹۴۰ میلادی (۸ دی ۱۳۱۹ خورشیدی) در اوایل جنگ جهانی دوم و برای رقابت با رادیو برلن راه اندازی شد و آماج برنامه‌های خود را به سود پادشاهی بریتانیا و ضد حکومت نازی آلمان گذارد. اولین گوینده رادیوی بی‌بی‌سی فارسی حسن موقر بالیوزی بود.برنامه‌های فارسی رادیو بی‌بی‌سی (از جمله بامدادی، نیمروزی، شامگاهی، آسیای میانه و روز هفتم) به صورت زنده بر روی سایت فارسی قابل دریافت است.در سال ۲۰۰۷ میلادی، بخش جهانی بی‌بی‌سی اعلام کرد که در پی تاسیس یک تلویزیون به زبان فارسی است و نهایتا"تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی پخش برنامه‌های خود را از روز ۱۴ ژانویه ۲۰۰۹ میلادی، (۲۵ دی ۱۳۸۷ خورشیدی) آغاز نمود ودر حال حاضرهر روز از ساعت ۱۷:۰۰ به وقت ایران و ۱۳:۳۰ به وقت گرینویچ شروع به کار می‌کند.

وب‌گاه فارسی بی‌بی‌سی، سایت خبری فارسی‌زبان، رادیو بی‌بی‌سی است که در سال ۱۳۷۹ راه‌اندازی شد.سایت فارسی بی‌بی‌سی در ماه مه ۲۰۰۱ راه‌اندازی شد. این سایت در چندین صفحهٔ جداگانه مانند صفحهٔ نخست (خبرهای جهان، ایران و منطقه)، صفحهٔ ایران، افغانستان،تاجیکستان، جهان، فرهنگ و هنر، دانش و فن، اقتصاد و بازرگانی، نگاه ژرف، جدیدترین اخبار، عکس و ویدیو، گزارش‌ها و تحلیل‌ها را در این زمینه‌ها به کاربران ارائه می‌دهد. هم اکنون این وبگاه بدلایل امنیتی و به سبب موذیگریهای این رسانه توسط دولت جمهوری اسلامی، از دسترس خارج شده است.

مواضع ضد مردمی بی بی سی از سال 1342 و در جریان کودتای 28 مرداد بود که علنی شد.دولت بریتانیا برای پیشبرد تبلیغات خود علیه دولت مردمی دکترمصدق از رادیوی فارسی بی بی سی هم استفاده می‌کرد و بارها مطالب ضدّ مصدق از این رادیو پخش شد به طوری که کارمندان ایرانی این رادیو دست به اعتصاب زدند. در بیست و یک ژوئیه ۱۹۵۱ میلادی یکی از مقام‌های وزارت امور خارجه بریتانیا از سفیر کشورش در ایران به خاطر پیشنهادهای وی در بهبود برنامه‌های رادیویی علیه مصدق تشکر کرده است. اوگفت:

«بی بی سی تا اینجا اغلب نکاتی که شما فهرست کرده اید انجام داده است. اگر اطلاعات بیشتری بدهید که چگونه می‌توان برنامه‌ها را مؤثر تر کرد تا به همان ترتیب اجرا شود. ضمناً باید از حمله به طبقات حاکم اجتناب کنیم. چرا که احتمال دارد بخواهیم با حکومتی که از همان طبقات بعد از سقوط مصدق تشکیل می‌شود کار کنیم».

 بر اساس گزارش دونالد ویلبرگ کارشناس سیا در ایران اسدالله رشیدیان به شاه گفت که از رادیو فارسی بی بی سی هم درخواست کمک شده تا شاه اطمینان یابد که دولت‌های آمریکا و بریتانیا طرح کودتا را تایید کرده اند. او می‌گوید که قرار شد که رادیوی فارسی بی بی سی جمله "الان نیمه شب است" را به "الان دقیقاً نیمه شب است" تغییر دهد تا شاه آن را بشنود و مطمئن شود که طرح سرنگونی را آمریکا و بریتانیا حمایت می‌کنند. به نظر می‌رسد که این موضوع صرفاً برای جلب حمایت شاه از کودتا با او در میان گذاشته شده باشد. زیرا رادیوی فارسی بی بی سی هرگز برنامه‌ای در دوازده شب نداشته است. 

بی بی سی حتی به نوکر استعمار نیز وفا نکرد.در دوره حکومت محمدرضا پهلوی، گزارش بی بی سی فارسی درباره مرگ ناصر عامری، دبیر کل حزب مردم، دریک حادثه رانندگی و همچنین پخش همزمان برنامه انتقادی پانوراما از تلویزیون بی بی سی در انگلیس، منجر به بسته شدن دفتر بی بی سی و اخراج مسئول این دفتر ازایران شدو این ماجرا نشان داد که بی بی سی تنها در فکر منافع استعمار است و بس و هیچ چیز دیگری برایش اهمیت ندارد.

جوایز ی برای خوش خدمتی مزورانه

در سال ۲۰۰۶ میلادی، آکادمی جهانی هنر، ادبیات و رسانه به سایت فارسی بی‌بی‌سی، جایزهٔ بهترین سایت خبری فارسی آکادمی جهانی هنر، ادبیات و رسانه را اهدا کرد.در سال ۲۰۰۹، اتحادیه رادیو و تلویزیونهای بین‌المللی (AIB) جایزه 'واضح‌ترین پوشش یک حادثه خبری' را به تلویزیون فارسی بی بی سی داد.این جایزه به خاطر گزارشی ۲۶ دقیقه‌ای به نام «انتخاباتی که ایران را لرزاند» به بخش فارسی بی بی سی داده شد که بر اساس حوادث ناشی از فتنه88 ، مشترکاً توسط وطن فروشانی بنامهای:سیما علی‌نژاد، مجید خیام‌دار و پاتریک هوبارد تهیه شده بود.در ضمن در سال ۲۰۰۹ بخش تلویزیونی بی بی سی فارسی موفق به کسب جایزه هاتبرد (Hotbird) شد.

نیوزویک، در سال ۲۰۰۹ میلادی، بخش فارسی بی‌بی‌سی را در رده «۱۸امین شخصیت قدرتمند در ایران» قرار داد. به تازگی هم جایزه بهترین برنامه سال را از طریق کمپانی یوتلست برای مستند از کابل تا لندن با شکسپیر که تهیه کنندگی آن را طاهر قائری داشته است کسب کرده اند.در سال ۲۰۱۴ میلادی، جشنواره بین‌المللی نیویورک، برنامه رادیویی چمدان از برنامه‌های بی‌بی‌سی فارسی را در فهرست برترین آثار مستند رادیویی جهان در سال ۲۰۱۳ قرار داد.این حجم تقدیر و توجه هدف دار نشاندهنده تمرکز بر ایران و ضربه زدن به نظام مقدس جمهوری اسلامی است.

کارکنان بخش فارسی

صادق صبا متولد رشت، رییس کنونی بخش فارسی بی‌بی‌سی است. او مدیر رادیو، تلویزیون و وب‌گاه بی‌بی‌سی فارسی است. کارشناسی حقوق خود را از دانشگاه تهران،کارشناسی ارشد را از انگلستان و دکترای خود را از مدرسه اقتصاد لندن گرفته‌است. او ۲۰ سال است در بی‌بی‌سی کار می‌کند.

نادر سلطان‌پور، حرفه خبرنگاری را در هفته‎نامه‌ای به‎نام «صدای فارسی» در کانادا آغاز کرد که در شهر اونتاریو برای فارسی‎زبانان ارایه می‎شد. سلطان پور از زمانی که بی‎بی‎سی فارسی راه‎اندازی شد به‎عنوان یک مجری اصلی کار خود را آغاز کرد و برنامه‎های سیاسی و مصاحبه با اشخاص سیاسی معاند داخلی و خارجی را بر عهده دارد و به‎عنوان یکی از مجریان اصلی برنامه‎های خبری این شبکه معرفی شد.

  • جمال الدین موسوی بااصالت افغان و متولد ولایت بامیان ،از مجریان برنامه های خبری و سیاسی تلویزیون فارسی بی بی سی است. او روزنامه نگاری را از شهر مشهد شروع کرد و سالها سردبیر یک نشریه محلی در این شهر بود. نشریه ای که برای پناهندگان افغان چاپ می شد. در همین حال جمال الدین موسوی مدیر یک پروژه کمیساریای عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان در مشهد بود که به آموزش کامپیوتر و روزنامه نگاری به افغانها می پرداخت. او از سال 2001 کارش را بی بی سی با برنامه "بازگشت" شروع کرد. برنامه ای مشترک بین کمیساریای عالی سازمان ملل متحد و بخش فارسی بی بی سی. بعد از آن او همکاری اش را با رادیو و سایت فارسی بی بی سی ادامه داد و به استخدام این شبکه درآمد. در سال 2009 و با آغاز کار تلویزیون فارسی بی بی سی او از جمله اولین مجریان این شبکه خبری بود.جمال الدین موسوی سالها در افغانستان، ایران، امارات متحده عربی و بریتانیا به عنوان خبرنگار بی بی سی کار کرده است و مقالات متعددی از او در سایت فارسی بی بی سی منتشر شده است. او حالا از مجریان برنامه شصت دقیقه و برنامه صفحه دوی بی بی سی فارسی است.
  • فرناز قاضی‌زاده، سال‌ها در روزنامه‌های ایرانی فعالیت کرده‌است. او از سال ۱۳۷۵ کارش را در مطبوعات شروع کرده .او در سال ۱۳۷۹ در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران نیز به‌عنوان مجری در یک برنامه علمی به نام کاوش فعالیت می‌کرد. فرناز قاضی‌زاده همسرسینا مطلبی است که درسال ۱۳۸۲ به دلیل نوشته‌های وطن فروشانه ای که در حکم یک خوش رقصی تهوع آور برای بیگانگان بود بازداشت شد و این دلیلی شد که فرناز به همراه خانواده‌اش، ایران را ترک نموده و به هلند و سپس به انگلستان برود. در سال ۲۰۰۵ او به همراه مسعود بهنود، نوشابه امیری، هوشنگ اسدی و حسین باستانی، عضو گروه اولیه بود که روزنامه اینترنتی روزآنلاین را راه‌اندازی کردند و برای مدتی درآن کار کرد. در فوریه ۲۰۰۵، فرناز به عنوان تهیه‌کننده رادیو، به استخدام بی‌بی‌سی فارسی درآمد و علاوه بر تهیه گزارش، به عنوان مجری برنامه‌های رادیویی، جام جهان‌نما، چشم‌انداز بامدادی، روز هفتم و صدای شما کار کرد تا اینکه در سال ۲۰۰۹ به عنوان مجری تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی کار خود را آغاز کرد.
  • کسری ناجی، خبرنگار با سابقه شبکه‌های بی‌بی‌سی، سی‌ان‌ان، ان‌بی‌سی و چندین رسانه بین‌المللی دیگر است. مقالاتی از او در روزنامه‌های گاردین، فاینانشیال تایمز،اکونومیست و لس آنجلس تایمز به چاپ رسیده‌است. او که به هنگام روی کار آمدن محمود احمدی‌نژاد در تهران فعالیت می‌کرد کتابی نوشت به نام «احمدی‌نژاد: داستان ناگفته رهبر تندروی ایران» که در لندن منتشر شد.
  • فرداد فرحزاد، خبرنگار و مجری شبکه تلویزیونی بی‌بی‌سی فارسی و متولد بندر انزلی است. از سال ۲۰۰۶ میلادی همکاریش را با بخش فارسی بی بی سی شروع کرد. گزارش‌های ویدئویی او از امارات و دیگر و کشورهای حاشیه خلیج فارس، اولین گزارش‌های تصویری در بی‌بی‌سی فارسی بود. پیش از بی بی سی با چند تلویزیون و رسانه دیگر در دوبی و آمریکا همکاری داشت.
  • شهریار رادپور، از قدیمی ترین کارمندان بخش فارسی بی بی سی است. شهرت او علاوه بر تهیه گزارش های رادیویی و اجرای برنامه ها، عبارت "اینجا لندن است، رادیوی بی بی سی " است که سالها در ابتدای برنامه های رادیوی فارسی بی بی سی، با صدای او پخش می شد. او از سال ۱۳۵۵ (۱۹۷۶ م) در بنگاه خبری بی‌بی‌سی مشغول به فعالیت شده و پیش از آن در تلویزیون ملی ایران مشغول به کار بوده‌است. از او هم اکنون بیشتر به عنوان کارشناس امور بریتانیا در مصاحبه‌های مختلف استفاده می‌شود.
  • پونه قدوسی، روزنامه‌نگار ایرانی است. پونه قدوسی در بخش فارسی بی‌بی‌سی فعالیت می‌کند و به همراه سیاوش اردلان و ستار سعیدی یکی از مجریان برنامهٔ نوبت شمااست.
  • سیاوش اردلان، مدت زیادی با رسانه معاند و ضد مردمی رادیو فردا کار می‌کرد اما سپس در بخش فارسی بی‌بی‌سی مشغول به کار شد. او یکی از مجریان اصلی برنامه «نوبت شما» است و گاهی با او به عنوان کارشناس امور سیاسی گفتگو می‌شود.
  • فرزاد کاظم‌زاده
  • ستار سعیدی، روزنامه نگار افغان است. او در سال ۱۳۵۴ خورشیدی در شهر هرات افغانستان متولد شد و در شهر مشهد ایران رشد یافت. سعیدی از سال ۱۳۷۷ خورشیدی در مشهد در برخی نشریات ایرانی و نشریات مهاجرین افغان فعالیت داشت. در سال ۱۳۸۱ او به هرات رفت و با نشریه آوای نو همکاری داشت. پس مدتی به عنوان خبرنگاربی‌بی‌سی ابتدا در کابل و سپس در لندن فعالیت داشت اما به علت اینکه فارسی را با لهجه ایرانی صحبت می‌کرد فعالیت او بیشتر در وبسایت خبری بی بی سی فارسی بود. با افتتاح تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی او هم اکنون همراه با سیاوش اردلان و پونه قدوسی یکی از مجریان برنامه نوبت شما است؛ او بیشتر روی موضوعات مربوط به افغانستان کار می‌کند. هرچند وی بیشتر به عنوان مجری ثابت برنامه مذکور تلقی نمی‌شود و نسبت به سیاوش اردلان و پونه قدوسی نقش فرعی‌تری دارد.
  • ناجیه غلامی، خبرنگار افغانی شبکه تلویزیونی بی‌بی‌سی فارسی می‌باشد. وی در سال ۲۰۰۱ حرفه خبرنگار رادیویی و تلویزیونی را به‌عنوان گزارشگر بی‌بی‌سی در شهر مشهدآغاز کرد. غلامی اولین خبرنگاری بود که ازسوی شبکه بی‌بی‌سی در ایران برای فعالیت‌های خبری خود، از مسئولان جمهوری اسلامی ایران مجوز کار گرفت و برای مدتی نیز کار خبری را در ایران دنبال کرد.
  • مسعود بهنود، نویسنده، روزنامه‌نگار و فیلمساز ایرانی است و نقشی نیز در فیلم(خانه عنکبوت) که از آثار ( علیرضا داوود نژاد )در سالهای آغازین انقلاب اسلامیست بازی کرده است. وی کارش را به عنوان روزنامه‌نگاری از سال ۱۳۴۲ شروع کرده‌است. او بیش از بیست روزنامه و مجله را تاسیس کرده‌است و تاکنون پانزده کتاب تألیف کرده‌است. پس از راه اندازی شبکه تلویزیونی بی‌بی‌سی بخش فارسی با این شبکه مشغول همکاری می‌باشد.
  • بهزاد بلور، مدت‌ها مجری برنامه «روز هفتم» در رادیو بی‌بی‌سی فارسی بود که ترانه‌های درخواستی شنوندگان را پخش می‌کرد یا با هنرمندان عرصه موسیقی مصاحبه می‌کرد. او با راه اندازی تلویزیون فارسی به این شبکه پیوست و مجری برنامه «کوک» شد که با خوانندگان و نوازندگان زیر زمینی و غیر مجاز ایرانی، و یا هنرمندان افغان و تاجیک مصاحبه می‌کند و برنامه‌هایی را در مورد زندگی و فعالیت‌های آنها پخش می‌کند.
  • نیما اکبرپور، از برنامه‌سازان در تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی و مجری برنامه کلیک، با موضوع فناوری در آن شبکه تلویزیونی است. وی تحصیلاتش را در رشته مهندسی کامپیوتر و در گرایش نرم‌افزار در دانشگاه آزاد اسلامی واحد لاهیجان به پایان برده‌است. نوشتن را به طور جدی با وبلاگش عصیان آغاز کرد و در هفته‌نامه چلچراغ ادامه داد. آخرین مسئولیتی که در این هفته‌نامه داشت معاونت سردبیری و در چند ماه آخر به عنوان جانشین سردبیر بود.
  • علی همدانی، (زادهٔ ۱۳ اردیبهشت ۱۳۶۴ در تهران) از برنامه‌سازان در تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی است. وی تحصیلاتش را در رشته دکتری دامپزشکی در خرداد ۱۳۸۸، دردانشکده دامپزشکی دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرج به پایان برده‌است. او کار روزنامه نامه نگاری را از پایان سال ۲۰۰۵ میلادی، با اجرا و تهیه گزارش‌های رادیویی از فرهنگ روز و سبک زندگی جوانان در ایران برای برنامه‌های زیگزاگ و روز هفتم بخش فارسی رادیوی بی‌بی‌سی و با نام مستعار زیگعلی آغاز کرد. شهرت اولیه وی مدیون تهیه گزارشها و گفتگوها با خوانندگان غیر مجاززیرزمینی و تمرکز بر هنر خیابان محور و فرهنگ موازی است. خبرگزاری فارس و چند رسانه دیگر در ایران، وی را عامل مطرح شدن بسیاری از خوانندگان زیرزمینی ایران، معرفی کردند. علی همدانی در سال ۲۰۰۹ برای ادامه فعالیت‌های روزنامه نگاری به بریتانیا رفت و کار در بخش فارسی بی بی سی را با پیوستن به تلویزیون بی بی سی و در برنامه‌های امروزی‌ها و نوبت شما پی گرفت. او سپس به اتاق خبر تلویزیون فارسی بی بی سی پیوست و تا کنون با بسیاری از چهره های عمدتا" معاندایرانی و شخصیتهای سرشناس غیرایرانی گفتگوهای رادیو- تلویزیونی انجام داده است. علی همدانی تنهاخبرنگار ایرانی است که پس از آزادی خانم آنگ سان سوچی، رهبر دمکراسی خواهی برمه و برنده جایزه صلح نوبل از حصر خانگی، در سال ۲۰۱۱ میلادی، با او گفتگوی تلویزیونی انجام داد. خانم سوچی در این گفتگو بدلیل عدم شناختش از شرایط ویژه ی ایران و با خط دهی موذیانه علی همدانی به حصر خانگی سران فتنه( موسوی و کروبی) هم اشاره کرد.
  • حسین باستانی روزنامه نویس و روزنامه نگار ایرانی  است که به عنوان کارشناس از موضعی منافقانه و ضد مردمی به تحلیل مسائل سیاسی می‌پردازد.
  • یوسف عزیزی بنی‌طرف، از جمله کارشناسانی است که در برخی برنامه‌های این شبکه که به مسائل اعراب و به ویژه فلسطین و اسرائیل مربوط است، حضور دارد. او متولدسوسنگرد در استان خوزستان است که ساکن تهران بود و از اعضای کانون نویسندگان ایران و عضو افتخاری «اتحادیه نویسندگان عرب» به شمار می‌آمد. وی سابقه فعالیت طولانی در روزنامه همشهری دارد. وی درروز هفتم تیر ماه ۸۷  پس از انجام تحرکاتی معاندانه که به باز داشتش انجامید با خیانت به شخصی که وثیقه چند صد میلیونی برای وی گذاشته بود پس از آزادی کشور را ترک کرد.
  • طاهر قادری، از گزارشگران این شبکه‌است که به‌ویژه به تهیه گزارش‌هایی در مورد افغانستان می‌پردازد. او مدتی مجری برنامه امروزی‌ها بود.
  • نفیسه کوهنورد، خبرنگار بی‌بی‌سی فارسی در استانبول او در روزنامه‌های شرق، همشهری، ایران و شبکه سی‌ان‌ان ترک در تهران سابقه خبرنگاری داشته و از سوی روزنامه همشهری به عنوان خبرنگار اعزامی همشهری به ترکیه سفر کرد و پس از مدتی به عنوان مسئول صفحه سیاست خارجی همشهری منصوب شد.
  • بزرگمهر شرف الدین، تهیه کننده ارشد خبربخش فارسی بی بی سی است . او سازنده مستند هائی خیانتکارانه میباشد،او پیشتر سردبیر هفته نامه چلچراغ بود.
  • اهداف تخریب محور بی بی سی در قبال ایران
  • بخش فارسی بی بی سی اخیرا"با افزایش تعداد نیرو و بودجه همراه بوده است و این موضوع نشان می دهد که دولت انگلستان و بی بی سی، اهداف خاصی را در ایران دنبال می کنند که به خاطر آن نه تنها برنامه ها را در شرایط بحران مالی جهان و اروپا کم نکرده اند بلکه برعکس این بودجه و برنامه های بخش فارسی را افزایش داده اند.
     با وجود تعطیلی و کاهش ساعات برنامه های بی بی سی روسی، عربی، ا ردو و... برنامه های بخش فارسی بی بی سی افزایش یافته و علاوه بر اضافه شدن تلویزیون فارسی که در سال های اخیر راه اندازی شده، بخش رادیو فارسی بی بی سی همچنان به کار خود ادامه می دهد و برنامه چشم انداز صبحگاهی آن پس از سال ها همچنان ادامه دارد.
    اخیرا، وزارت خارجه انگلستان و منابع مالی شبکه بی بی سی، اعلام کرده اند که بخش اعظمی از بودجه اختصاص داده شده به دپارتمان بین المللی بی بی سی جهت برنامه های برون مرزی کاهش یافته و بی بی سی مجبور به کاهش کارمندان و همچنین بودجه اختصاص داده شده به این بخش های بین المللی شده است.
    اما بخش فارسی بی بی سی با افزایش تعداد نیرو و بودجه همراه بوده است و این موضوع نشان می دهد که دولت انگلستان و بی بی سی، اهداف  خاصی را در ایران دنبال می کنند که به خاطر آن نه تنها برنامه ها را در شرایط بحران مالی جهان و اروپا کم نکرده اند بلکه برعکس این بودجه و برنامه های بخش فارسی را افزایش داده اند.
    اخیرا، مکان بخش فارسی بی بی سی که قبلا در یک ساختمان کوچک در منطقه bush house بوش هاوس در مرکز شهر لندن بود به محل جدید و بزرگتری در منطقه  shepherds bush شفردز بوش در جنوب لندن منتقل شده که دارای امکانات بیشتر و ساختمان مجهز و تجهیزاتی قابل توجه است. این جابجایی و انتقال به مکان بزرگتر و مجهزتر نشان می دهد که بی بی سی و دولت انگلستان به فکر تجهیز و توسعه کارهای بی بی سی فارسی است و اهداف مهمی را از نظر دست اندرکاران این شبکه دنبال می کنند.
    مسوولان بی بی سی علاوه بر جذب کمک های دولتی از مالیات دهندگان انگلیسی، از کمک های بنیادهای صهیونیستی، بهایی، سلطنت طلب وافرادی مانند فرح پهلوی، اشرف پهلوی و... نیز تامین می شوند و اخیرا چند فقره کلاهبرداری و جذب پول باهدف تبلیغ برای خاندان پهلوی نیز مورد توجه بی بی سی فارسی بوده است.
    علاوه بر کمک های ویژه، شایعاتی مبنی بر کمک ۱ میلیون پوندی مرکز بهائیت در اسرائیل قوت گرفته است. دلیل آن هم کمک ۷۵۰ هزار یورویی چند خانواده ثروتمند بهایی، و همچنین اعانه 300 هزار پوندی انجمن یهودیان ایرانی مقیم لندن به شبکه بی بی سی فارسی ذکر شده است.
    بی بی سی فارسی به نوعی دارای بودجه ای مستقل است که از طریق مالیات مردم انگلیس و بودجه ویژه حکومت پادشاهی این کشور تامین می شود و این بودجه بندی و نوع مدیریت بی بی سی فارسی نشان می دهد که این شبکه تنها یک شبکه اطلاع رسانی و خبری نیست بلکه برای اهدافی فراتر از یک شبکه اطلاع رسانی سازماندهی شده است
    فرح پهلوی نیز در بازدیدی که از بی بی سی فارسی داشت، ۵۰۰ هزار دلار به این شبکه تقدیم کرد و اشرف پهلوی نیز سود یکی از سپرده های مالی هنگفت خود را به بی بی سی اختصاص داد.
    کمک های بی دریغ انگلیس و عوامل دیگر به شبکه بی بی سی فارسی در حالی است که دولت انگلیس با بحران گسترده اقتصادی، بیکاری کارگران و اعتراضات عمومی مواجه شده اما تحت هر شرایط بودجه خوشگذرانی های روسای بی بی سی برایشان حیاتی تر از معیشت مردم این کشور است.
    اگر چه ظاهرا بخش شبانگاهی رادیو بی بی سی فارسی معروف به جام جهان نما بعد از حدود  50 سال فعالیت حذف شد، اما شبکه تلویزیون فارسی جای آن را گرفته و این شبکه که در ابتدا یک برنامه خبری 60 دقیقه ای و تکرار اخبار آن در بخش های بعدی بود، اکنون به تعداد زیادی برنامه های خبری، مستند، برنامه سازی، موزیک، هنر و سینما، اقتصادی و سیاسی، میزگردهای سیاسی  و تاریخی و....  افزایش یافته است.
    دلیل عمده این تفاوت ها، ماموریت و هدف بی بی سی فارسی برای تلاش در جهت براندازی نظام جمهوری اسلامی است و در نتیجه شبکه بی بی سی فارسی به دلیل دنبال کردن اهداف ویژه سرویس وزارت خارجه انگلیس، مشمول تصمیم مدیران بی بی سی برای تعدیل نیرو و بودجه قرار نگرفته است.
    برآوردها نشان می دهد که حداقل بودجه شبکه بی بی سی فارسی سالانه 22 میلیون دلار است و این بودجه چند برابر یک شبکه معمولی اطلاع رسانی در کشورهای اروپایی است

  •  اهداف اعلامي 
  •                                                   
  •  اهداف اعلامي ارائه تصوير واقعي از ايران وجهان (مسائل سياسي، تحولات فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي و...)؛ 1. -پاسخ به نياز مخاطبان؛ 2. -شكست انحصارصدا وسيما در پخش تلويزيوني؛ 3. -پركردن خلاء رسانه اي در جامعه ايران؛ 4. -پديدآوردن معيارهاي نودرعرصه پخش برنامه هاي تلويزيوني به زبان فارسي.5. -هدف سرويس بي بي سي فارسي، تغيير رژيم نيست بلكه تعامل است .ايران يك جامعه پويا ، پرچالش و متفرق است كه فاقد رسانه هاي مستقل است. 6. -نبرد بين واقع گرايان و تندروها شديد خواهد بود . بي بي سي مي تواند بر آن مباحثات تاثير گذار باشد و اين كار را خواهد كرد . (نقل از تايمز لندن )
  •   اهداف پنهان

  • اهداف پنهان بی بی سی از این قرارند:
  • 1) -تاثيرگذاري بر افكار عمومي در بلند مدت؛ 2) -تغيير نگرش و رفتار مخاطبان؛ 3) -ظرفيت سازي در ساختار فكري مخاطبان؛ 4) -موجه نشان دادن و ترميم چهره غرب؛ 5) -ايجاد تريبون براي مخالفان و منتقدان نظام؛ 6) -براندازي نرم.
  • ومهمترين محور هاي القايي و شيوه هاي تبليغي تلويزيون فارسي بي بي سي  اینها هستند:
  • 1- توجه و تمركز بر تحركات معترضان به نتايج انتخابات رياست جمهوري. 2- فضا سازي و حاشيه سازي رسانه اي در خصوص تحولات جاري ايران. 3- مصاحبه هاي مكرر با كارشناسان و برخي فعالان سياسي ايران. 4- بزرگنمايي تجمع و راهپيمايي مخالفان. 5- پيوند زدن اعتراضات ايرانيان خارج از كشور با اعتراضات داخلي كه اساسا ماهيتي متفاوت دارند. 6- متهم كردن ايران به عدم پايبندي به دموكراسي.
  • مهمترين محور هاي القايي در روز انتخابات ازاین قرار بودند:
  • 1-ادعاي جناحي عمل كردن صدا و سيما در راستاي اعتبار زدايي از آن 2-اعتراف به حضور گسترده مردم در پاي صندوق هاي راي به منظور بهره‌برداري‌هاي بعدي 3-القاي دخالت بسيج و سپاه در انتخابات و برجسته سازي آن 4-القاء نا سالم بودن انتخابات 5-القاء اينكه آمريكا با احتياط نتايج را دنبال مي كند 6-ايجاد شبهه و تقلب در نحوه شمارش آراء 7-تبديل جشن شادي انتخابات به جشنواره سوگ 8-القاي سكوت نكردن كانديداهاي رقيب در برابر تقلب 9-القاي تهديد آميز بودن پيام رهبري 10-القاي امنيتي شدن فضاي شهر تهران 11-القاي احمدي نژاد به عنوان رييس جمهور طبقه پايين 12-القاء بهت و حيرت مردم از نتيجه آراء 13-عادي جلوه دادن تقلب در انتخابات ايران 14-شبهه در صيانت از آراء 15-القاي حمايت تمامي قوميت ها و شهرها از موسوي 16-مايوس كنده بودن پيام رهبري براي اصلاح طلبان 17-شبهه در صيانت از آراء 18- القاي ناكارآمدي و جانبدار بودن نهادهاي داوري كننده .
  • و...نتیجه:
  • بسياري از ما رسانه هاي غربي را به نظم بسيار دقيقي در ساعت پخش برنامه ها مي شناسيم. اما شبكه بي بي سي فارسي از 2 ماه قبل از انتخابات رفتارهايي كرده است كه بايد در خصوص آن سوالاتي پرسيد:
  • 1-چرا بي بي سي از حدود 2 ماه قبل از انتخابات ايران برنامه هاي خود را به طور ويژه اي تغيير داد؟ 2-چرا شعار بي بي سي فارسي از آغاز كه ما براي تمامي فارسي زبانان از جمله افغان ها ، تاجيك ها و ساير فارسي گو ها برنامه پخش مي كنيم و نه فقط براي ايراني ها يك باره رخت بر بست و تمامي بي بي سي در اختيار ايرانيان قرار گرفت؟ 3-چرا بي بي سي فارسي در چند نوبت از برنامه هاي خود از يك ماه قبل از انتخابات كاملا نظم و رنگ و لعاب برنامه هايش را تغيير داد و برنامه هايي همچون“ هفته ايران“ و ... راه اندازي كرد و يا برنامه آپارات كه مستند پخش مي كند با نام ويژه برنامه هاي انتخاباتي اقدام به پخش مستند كرد كه همه آن مستند ها در جهت سياه نمايي و فلاكت ايرانيان بود؟ 4-با چه ظرفيت فني ، انساني ، مالي و... شبكه بي بي سي فارسي از روز پس از انتخابات يكباره تمامي برنامه‌هاي خود را كه بيشتر بستري براي جذب مخاطب بود (همچون مستند‌هاي زيبا، ورزش، برنامه‌هاي جوانان و ...) فرو ريخت و حذف كرد و تمامي اين شبكه ويژه انتخابات شد؟ 5- آيا باور پذير است كه يك شبكه حرفه اي همچون بي بي سي فارسي با برنامه ريزي بسيار دقيق پس از آنكه به بهانه روز انتخابات برنامه هاي 8 سات در روز خود را 24 ساعته كرد ، يكباره همسو با اغتشاشات برنامه هاي خود را به 22 ساعت در شبانه روز افزايش دهد؟ 6- آيا مي‌توان پذيرفت كه به فاصله چند ساعت پس از پارازيته شدن بي بي سي فارسي تغيير در فركانس و ماهواره پخش كننده ايجاد شود؟ آيا يك شبكه معمولي اين همه قدرت انعطاف تكنولوژيك ، انعطاف مالي و انعطاف نيروي انساني دارد؟ 7- آيا نمي دانيم كه تمامي پول بي‌بي‌سي فارسي را وزارت خارجه انگليس و دستگاه‌هاي امنيتي اين كشور تامين مي كنند؟ 8- آيا نمي فهميم كه اين شبكه موج سواري خود را در كشور ما بر اساس خلاء هاي رسانه اي و اطلاعاتي آغاز كرده است؟  
  •    
  • نقش مخرب تاریخی «بی.بی.سی»درایران

  • 1)رادیوی فارسی «بی.‌بی.‌سی» برای مقابله با تبلیغات رادیو فارسی‌زبان برلین آلمان و همچنین برای زمینه‌چینی و توجیه اشغال نظامی ایران به دست نیروهای نظامی بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی راه‌اندازی شد که از چند ماه پیش از آغاز به کار این رادیو، متفقین در تدارک انجام آن بودند و در واقع رادیو فارسی‌زبان را با این هدف تأسیس کردند که چهره مثبتی از اقدام آینده خود در افکار عمومی مردم ایران پدید آورند. جالب بود که همان موقع نیز کارکرد «بی.بی.سی» فارسی، توجیه چپاول ایران توسط انگلیس برای افکار عمومی فارسی زبان بود و این نشان می‌دهد که به لحاظ تاریخی و ماهوی، «بی.بی.سی» همواره در برابر ملت ایران و حامی سیاست‌های دشمنانه دولت انگلیس بوده است. 2 )  رادیو فارسی «بی‌.بی.‌سی» در دوم دی ماه 1319 (درست هشت ماه پیش از حمله متفقین به ایران در شهریور 1320‌) آغاز به کار کرد. اما نکته‌ای که در موضوع راه‌اندازی رادیو فارسی «بی.‌بی.‌سی» اهمیت دارد، تصدی مسئولیت «حسن موقر بالیوزی» (3) (1980 ـ 1908میلادی) از رهبران سرشناس بهائیان در رادیو فارسی زبان «بی‌.بی.‌سی» بود که بر پایه اسناد داخلی بایگانی سرویس جهانی «بی‌.بی.‌سی»، با دستور وزارت خارجه انگلیس انجام گرفت.
  • البته باید در پرانتز گفت که از آن موقع تاکنون، تجربه نشان داده است که چه در مسأله تأثیرگذاری بهائیان در سیاست‌گذاری بخش فارسی و چه درباره جذب اپوزیسیون‌های فراری، حکایت همچنان باقی است و وزارت امور خارجه انگلیس، پایه ثابت تصمیم‌گیری‌های مدیریتی و اجرایی «بی.بی.سی» است. همان گونه که گفته شد، یکی از مواردی که مسئولان سرویس جهانی «بی‌.بی.‌سی» و نیز گزارشگران تاریخ بخش فارسی آن، خواسته یا ناخواسته، از کنار آن گذشته و یا آن را بسیار کمرنگ نشان داده‌اند، حضور و کارآیی انکار نشدنی بهایی مشهور، حسن موقر بالیوزی و دیگر بهائیان در سطوح جدی و سیاستگذاری این رسانه است. 4)  بالیوزی نخستین کسی بود که در آغاز راه‌اندازی «بی‌.بی.‌سی» فارسی، از آن رادیو برای مخاطبان سخن گفت. 5  )  وی از اعضای خاندان افنان و از اقوام نزدیک «میرزا علی محمد باب» و فرزند «محمد علی (محمود) موقرالدوله بالیوزی»، حاکم پیشین بوشهر و وزیر فواید عامه و تجارت در کابینه کودتای سید ضیاءالدین طباطبایی در اواخر 1299 و اوایل 1300 شمسی بود. بالیوزی در شرایطی به استخدام «بی‌.بی.‌سی» درآمد که چند ماهی پیش از آن به عضویت مجمع ملی بهائیان به نام «رضوان» درآمده بود. وی همچنین چند سال پس از راه‌اندازی بخش فارسی، به عنوان نزدیکترین مشاوران «شوقی افندی ربانی»، آخرین رهبر شناخته شده بهائیان جهان، در سال 1956 به عنوان به اصطلاح یکی از ایادی امرالله، به قول پیروان آن فرقه منصوب شد که به منزله عضویت در بالاترین شورای اداری و فرقه‌ای بهائیت (تقریباً معادل کاردینال ارشد در مذهب کاتولیک) است. 6)  او علاوه بر نگارش نزدیک ده اثر با موضوع تاریخ و تبلیغ بهائیت، سال‌ها رییس «محفل ملی معنوی بهائیان» در جزایر بریتانیا بود؛ این سمت به منزله ریاست کل اداری و اجرایی بهائیان بریتانیاست (6). 7 ) وی در طول نزدیک دو دهه کار در «بی‌.بی.‌سی» فارسی، عملاً به یکی از افراد کلیدی و به شدت تأثیرگذار این شبکه تبدیل شد. 8 )  بالیوزی در این مدت با همه قوا هم به امور رسانه اشتغال داشت و هم به امورات فرقه خود و از این راه ثابت کرد که مسئولان «بی‌.بی.‌سی»، نسبت به منشور خود درباره ضرورت حفظ بی‌طرفی دبیران، تهیه‌کنندگان و کارکنان در زمینه سیاسی و دینی، پایبند نیستند. 9 )  حضور چشمگیر بهائیان در سطوح گوناگون سرویس جهانی «بی‌.بی.‌سی» از مدیریت‌های کلان آن شبکه به پایین، ضمن تأثیرگذاری‌های نامحسوس پنهان خود در لایه‌های زیرین این شبکه، گاه نمودهای آشکاری نیز داشته که از آن میان، می‌توان به مصاحبه کاملاً تبلیغاتی و فرمایشی با «مری مکسول» (مشهور به روحیه خانم) بیوه شوقی افندی، رهبر سابق بهائیان، در تاریخ هجدهم آگوست 1981 اشاره کرد. 10 )  البته تهیه رپرتاژ آگهی‌های گزارش‌گونه، منحصر به سال‌ها و ماه‌های گذشته در «بی‌.بی.‌سی» نبوده و انتشار اخبار و گزارش‌های متعدد در این موضوع، نشان دهنده تداوم این سیاست و تلاش «بی‌.بی.‌سی» برای تفرقه‌افکنی‌های مذهبی در ایران با موضوع بهائیت است. در این باره برای نمونه می‌توان به مجموعه گزارش‌های متعدد آگهی‌گونه و جانبدارانه خبرنگاران اعزامی بخش فارسی به اسراییل، درباره مراکز گوناگون بهایی در عکا و دیگر سرزمین‌های فلسطین اشغالی اشاره کرد که برای رادیو، تلویزیون و وب سایت «بی‌.بی.‌سی» فارسی تهیه شد. در این مطالب، گزارشگران اعزامی بخش فارسی «بی‌.بی.‌سی»، حکومت ایران را به یهودی‌ستیزی متهم می‌کردند و با این دروغ، تلاش می‌کردند فرقه خودساخته بهائیت را نیز مانند یهودیت، جزو ادیان الهی قرار دهند. با توجه به تصدی بخش‌های گوناگون «بی‌.بی.‌سی» فارسی از سوی بهائیان متنفذ و سرشناس، معلوم نیست چگونه می‌توان این ادعای مدیران سرویس جهانی «بی‌.بی.‌سی» را درباره استقلال عمل تحریریه و تأثیر نپذیرفتن از جریانات بیرونی پذیرفت! واقعیت این است که بهائیان امروز در جهان هیچ رسانه‌ای، مورد اعتمادتر از «بی‌.بی.‌سی» فارسی برای خود سراغ ندارند، چرا که این رسانه به دستاویزی برای اعمال سلایق و ابراز بدعت‌های فرقه‌ای این گروه مفسد تبدیل شده است.
  • رابطه ی  خونی بی بی سی با بهائیان
  •   بی بی سی در تاریخ 28ژولای (6مرداد)درحالی خبر متهم شدن 11 تن از بهائیان ایرانی به جرم اقدام علیه امنیت ملی را انعکاس داد که گزارشات از نفوذ بهائیان دربدنه بی بی سی فارسی خبر می دهد. با بسط و گسترش رادیو بی‌بی‌سی، سران وزارت امور خارجه انگلیس تصمیم گرفتند با بودجه دولتی این کشور وبگاه جهانی این رسانه را افتتاح کنند که این سایت با سردبیری "بهروز آفاق" فعالیت خود را آغاز کرد. فردی بهائی، که بعدها مدیر شبکه تلویزیونی بی‌بی‌سی فارسی هم شد. برخی از چهره های بهائی در تشکیلات بی‌بی‌سی فارسی: مهدی پرپنچی، سردبیر فعلی بی‌بی‌سی فارسی، در وبلاگ شخصی‌اش، خاطرات سفر به فلسطین اشغالی و دیدار از مراکز بهائیت و حتی خواندن ورد‌ های این فرقه گمراه را منعکس کرده است. باقر معین، شاداب وجدی، لطفعلی خنجی و عنایت فانی از جمله کسانی هستند که از سه دهه گذشته تا کنون به عنوان مجری و تهیه کننده، نقش مهمی را در حمایت از بهائیان در بی‌بی‌سی ایفا کرده‌اند. بی‌بی‌سی فارسی با اعزام خبرنگاران خود به سرزمین‌های اشغالی، سعی کرد تا با توسل به ترفندهای مختلف، چهره بهائیت را تطهیر کند. ناگفته نماند نقش بریتانیا در تشکیل این فرقه در تاریخ، بسیار مشهود است .           بی بی سی بر ضد مهدویت   گویی موضوع مهدویت از دل مشغولی های بی بی سی شده است این شبکه، به مناسبت های مختلف، به این موضوع پرداخته و با نیرنگ های زیرکانه و شبهه های زهرآگین خود سعی می کند ذهن خواننده ها را از مسیر حقیقت منحرف کند. بی بی سی نماینده رسانه ای تفکری است که قرن ها دنیا را به استعمار کشیده و بارها با ایجاد مدعیان دروغین مهدویت در اسلام و مسیحیت، تلاش کرده است به اهداف شوم خود برسد. شاید برای شما هم جالب باشد که بدانید همیشه دولت انگلیس از طرفداران مدعیان دروغین مهدویت بوده است و در طول قرن های گذشته، بارها مدعیان مختلفی را برای ایجاد شکاف در اعتقادات مردم تراشیده است. نطفه تولد بسیاری از مدعیان دروغین مهدویت در گذشته و حال، توسط صاحبان اصلی این رسانه ایجاد شده است. بی بی سی به تریبونی تبدیل شده است که علاوه بر مخالفت های سیاسی با دولت جمهوری اسلامی ایران، تلاش دارد با ایجاد شبهه ها و تزریق دروغ هایی در ذهن جوانان، پایه های اعتقادی مردم ایران را سست کند. ما این جا قصد پرداختن به انواع استعمار رسانه ای بی بی سی را نداریم و فقط به توجه خاصش به موضوع مهدویت می پردازیم، تا متوجه شوید این رسانة پیر با شیوه های جدیدش چگونه میان ده خبر راست خود، یک خبر دروغش را در ذهن خواننده ها می کارد و چگونه شبهه ها را مثل تخم علف های هرز می پراکند. شاید بپرسید چرا مهدویت؟ جواب، ساده و صریح است؛ چون در دنیای امروز، اندیشه شیعه و تفکر مهدویت است که همه خواب های امپریالیسم جهانی و صهیونیسم را به کابوس تبدیل می کند و دستشان را رو می نماید. تفکر شیعه، موجی را در دنیا ایجاد کرده است که همه تارهای عنکبوتی آن ها را ویران، و چشم های به خواب رفته را بیدار کرده است. شاید باورش برای شما هم سخت باشد که آن ها با همه ابزارهای رسانه ای و پیشرفت های علمی و ابزارهای جنگی و ...، بزرگ ترین کابوسشان را شیعه می دانند و از هیچ تلاشی برای ریشه کنی این تفکر دست بر نمی دارند. تفکر شیعه از ریشه هایی تشکیل شده که در همیشه تاریخ، برابر استعمارگران و مستکبران تاریخ ایستاده و آن ها را به نابودی کشانده است: یکی تفکر سرخ (حسینی) شیعه است که مرگ را می پذیرد؛ اما ظلم و استثمار را هرگز. دیگری تفکر سبز (مهدوی) شیعه است که همیشه ایمان به حضور منجی موعود و امید آمدنش، آن را به ایستادگی و آمادگی واداشته است. اکنون که عصر رسانه ها است و استعمار نوین، از طریق رسانه ها انجام می شود، رسانه هایی چون بی بی سی همه تلاش خود را برای خشکاندن این ریشه ها به کار می گیرند و گاه با بد جلوه دادن عاشورای حسینی و گاه با توهم دانستن انتظار مهدوی سعی می کنند شیعیان را از این دو ریشه اساسی جدا کنند. البته تاریخ همیشه شاهد بوده که تلاش آن ها بی اثر مانده است؛ چرا که خون حسین علیه السلام در رگ های تاریخ جاری است و غیر از شیعه و سنی و مسیحی، همه مردم آزادة دنیا را تحت تاثیر قرار داده و انقلاب هند و انقلاب های بسیاری را سبب شده است. انتظار نیز توقع فردایی زیبا و آمدن منجی است که بارقه امید را در جان آزادیخواهان می درخشاند. از گوگل هم می توانید بپرسید! با جست وجوی کوتاهی، گوگل نشان می دهد تا کنون بیش از هزار صفحه درباره مهدویت و امام زمان و جمکران در سایت فارسی بی بی سی ذکر شده است که مخاطب اصلی آن، فارسی زبان های داخل و خارج است نقاد زیاد است، بی بی سی از کدام نوع است؟ بی بی سی کمتر سعی می کند نقد بزند؛ چرا که جایگزینی برای تفکر مهدویت ندارد و کسی نقد زند که جایگزینی برای آنچه نقد می زند داشته باشد. هدف بی بی سی مترقی تر از هدف صاحبان تفکر استعمار پیر است؛ چرا که آن ها تلاش کرده اند با تولید مدعیان دروغین، جایگزینی برای موعود ایجاد کنند، تا توجه مردم را به منجی حقیقی کم کنند؛ اما این شیوه در عصر کنونی چندان جوابگو نیست (نشانه آن هم تولد مدعیان فراوان در کنار هم و دسته دسته است). ظهور مدعیان دروغین فقط می تواند آشفتگی ایجاد کند وگرنه، دیگر تاثیری در افکار مردم ندارد. اما امواج شیطانی استعمار پیر، سعی در حذف صورت مسأله دارد سعی دارد القا کند که مهدویت، خرافه ای بیش نیست و این فکر، در طول تاریخ به هزار و یک علت مثل حمله مغول ها و ... به وجود آمده است. بی بی سی آن قدر کارشناس در اختیار دارد که سعی کند از جدیدترین موضوعات روز برای زیر سؤال بردن سندیت و حقیقی بودن مهدویت استفاده نماید. حتی روحانی نماهایی که از ملت بریدند و در دامن استعمار پیر افتادند، گاه با نوشتن نقدها و یادداشت هایی سعی در بی ریشه جلوه دادن موضوعاتی مثل مهدویت می کنند که روزی با تکیه بر همان ها در میان مردم، عزیز شدند.
  •  یک نکته درمیانه بحث

  •  رسانه در تعريف کلاسيک ، يک مديوم است که معمولا در بخشي از جامعه مدني يک کشور جايي در حدفاصل سازمان رسمي قدرت و توده هاي مردم جايابي مي شود. در اين تعريف مختصاتي، رسانه به مردم و متقابلا به حاکميت تعهد دارد تا برونداد و خروجي مطالبات عمومي را به حکمرانان منتقل نمايد و در مقابل نقاط مثبت و منفي حکومت را نيز ضمن تبيين، نقد و بررسي نمايد. رسانه تلسکوپي است که فراگردهاي تبديل تقاضا ها و انتظارات مردم را به حمايت و پشتيباني از حاکميت رصد مي کند. رسانه هاي کلاسيک در تمام دنيا به واسطه اين تعريف در جايگاه مشخص و چارچوب و تضييقات قانوني مدون به فعاليت هاي حرفه اي خود ادامه مي دهند. در اين تعريف چون گوش دولت ها سنگين است و افراد نمي توانند تک به تک صداي خود را به گوش دولت برسانند مديوم رسانه نقش بلندگويي را ايفا مي کند که صداي مردم را با جريان قدرت رسمي مستقر مي رساند و در مقابل اقدامات و فعاليت هاي دولت را براي مردم بازنمايي مي کند. امروزه در دوره اي که به جهاني سازي و عصر ارتباطات مشهور است عده اي بر اين باورند که نوع جديدي از رفتار رسانه اي به نام "ژورناليسم شهروندي" ظهور کرده است که به موازات روندهاي غير قابل انکار در جهاني سازي براي نفي سلطه دولت-ملت ها و حاکميت رسمي به دنبال لاقيدي و عدم تعهد روزنامه نگاران و خبرنگاران به حاکميت مستقر است. در اين الگو شهروندان ژورناليست با توسل به ساده ترين امکانات ارتباطي که امروزه در دسترس عموم نيز قرار دارد مثل يوتيوب، فيس بوك، بلاگ، بلک بري و حتي ارسال خبر، گزارش، پادپخش، فيلم، صدا و ... به شبکه هاي خبري که در خارج از مرزها الزام و تعهدي به حاکميت هاي مستقر ندارند اقدام به اطلاع رساني کنند. به زبان ساده خبرنگاري شهروندي و يا شهروندان روزنامه نگار الگويي غير پيچيده براي فرار از الزامات و تعهداتي است که يک رسانه و يا يک خبرنگار بايد به حکومت، منافع ملي، مصالح عمومي و ... داشته باشد. يعني يک شهروند خبرنگار چون فاقد تمام فاکتورهاي حرفه اي و قانوني است ممکن است اقدام به تهيه خبر، گزارش و يا فيلمي بکند که بر خلاف منافع 75 ميليون ايراني باشد و هيچ مرجع رسمي نيز صلاحيت رسيدگي به اين رفتار غير حرفه اي و آسيب زننده را نداشته باشد. در اين الگو حتي روا داشته مي شود که شخصي با دسترسي به اطلاعات و اسرار محرمانه يک کشور به راحتي آنها را در صفحه فيس بوک خود قرار دهد و يا اينکه فيلمي سري از يکي از سايت هاي نظامي و امنيتي کشور را در يوتيوب قرار دهد. در اين تعريف ديگر هيچ کس در هيچ کجا امنيت ندارد. هر لحظه ممکن است تصاوير مجلس عروسي يک هنرپيشه و يا ورزشکار معروف که به هيچ خبرنگاري اجازه حضور در ميهماني خصوصي و خانوادگي خودش و همسرش را نداده است در يکي از شبکه هاي خارجي پخش شود و هنرمند مذکور نيز نتواند به هيچ مرجعي شکايت کند. نتيجه چنين فضايي به جز آنارشي چيست؟ بي بندوباري رسانه‌اي، لاقيدي در رعايت حريم خصوصي و عمومي مردم و حتي تجاوز به موضوعات راهبردي و مهمي نظير منافع ملي و مصالح کشور حداقل فضايي است که مي توان متصور شد. در دنيايي که به تعبير ژان بودريار تصوير، واقعي تر از واقعيت است واقع نمايي بسي دشوار مي نمايد. در "رژيم تصورات" کتاب وانمايي‌هاي بودريار، پروپاگانداي تبليغاتي بي رحمانه شخصيتها را ترور مي کند و هيچ ردپا و اثر انگشتي از خود به جا نمي گذارد.در اين دهشتکده عصر ارتباطات که براي تسخير افکارعمومي توسل به هر نوع از ادوات جنگ رواني اعم از تحريف واقعيات، شايعه، اغراق، تفرقه و فريب، ترور شخصيت به اشتباه مجاز شمرده مي شود آيا عقلانيت اقتضا مي کند که رسانه به ابزاري رها مبدل شود؟ از طرفي در خبرنگاري شهروندي اگر چه گفته مي شود براي آزادي که بهتر است بخوانيد آنارشي مديوم رسانه از قيد و بندهاي حاکميت رها نمي شود اما هيچ وقت بيان نمي شود که رسانه هاي جديد به کجا التزام و تعهد دارند؟ آنها از چه آبشخور سياسي و فرهنگي سيراب مي شوند؟ جريان استکباري که سلسله روندهاي مرتبط با جهاني سازي ليبراليسم غربي را هدايت و فرماندهي مي کند تا چه اندازه مرجع اين رسانه ها و خبرنگاران در ظاهر غير متعهد است؟ هر چند پاسخ اين سئوال‌ها در خصوص عرصه هاي جديدي که تحت عنوان "وب2" مثل گوگل پلاس، يوتيوب، فيس بوك و ...ايجاد شده سخت نيست اما در قبال برخي شبکه هاي تلويزيوني مثل وي او اي، بي بي سي و ... که کاملا روشن و مشخص است. چه کسي مي تواند وابستگي و پيوستگي اين شبکه ها با سرويس هاي جاسوسي دولت هاي انگليس و آمريکا را انکار کند. بي بي سي رسانه اي است که استارت دروغ بزرگ تقلب را در انتخابات دهم رياست جمهوري زد و تا پايان فتنه 88 دست از فتنه انگيزي برنداشت. تلويزيون بي بي سي فارسي وقتي به پيشنهاد وزارت خارجه انگليس در 25 دي 1387 فعاليت خود را آغاز کرد و در نخستين برنامه ها به موضوع انتخابات رياست جمهوري دهم ايران پرداخت همه مي دانستند که روباه پير استعمار براي انتخابات دهم رياست جمهوري خيز برداشته است. اما در جنبش ماه آگوست محرومان در انگلستان، بي بي سي راستگو کجا بود؟
  • اين رسانه همان جايي بازي مي کرد که اربابان امنيتي و اطلاعاتي از آن مي خواستند. در جريان اين قيام گسترده شركت آر آي ام به عنوان سازنده گوشي هاي بلك بري اعلام كرد كه در تحقيقات پليس لندن درباره نقش سرويس مسنجر رايگان اين شركت در تشديد آشوب و غارت در انگليس همكاري مي كند و هويت استفاده كنندگان از اين وسيله را به پليس گزارش مي دهد. بي بي سي فارسي در تاريخ 11 آگوست(20 مرداد) در خبرهاي خود از احتمال ايجاد محدوديت در شبكه هاي اجتماعي توسط دولت انگليس براي كنترل كردن اعتراضات خبر داد. در حقيقت حوادث آگوست در لندن و ساير شهرهاي بزرگ انگليس مثل منچستر، ليورپول و ...ثابت کرد که اين رسانه ها و ژست ژورناليسم شهروندي زماني خوب است که عليه منافع قدرت هاي استکباري به کار گرفته شود. والا هر گونه استفاده از آنها بر عليه منافع ملي دولت بريتانيا جرم محسوب مي شود. حال فرض کنيد اگر جريان محرومان در انگلستان مي خواست با يکي از رسانه‌هاي خبري غير استکباري مثل المنار و يا پرس تي وي ارتباط قدرتمند و تاثيرگذار برقرار کند دولتمردان انگليسي چه رفتاري با شهروندان به اصطلاح خبرنگاري مي کردند که اقدام به تهيه خبر، گزارش و يا حتي فيلم از درگيري هاي وحشيانه پليس با معترضين مي کردند صورت مي دادند.
  • در پايان بايد تاکيد کرد دستگيري برخي اعضاي شبكه تأمين منافع انگليس (بي بي سي) در تهران و تأمين كننده اطلاعات، فيلم، خبر و گزارش پنهاني كه با محوريت سياه نمايي در مورد ايران و ملت ايران از محيط هاي مختلف براي بي بي سي فارسي انجام مي دادند اقدامي منطبق با مصالح و منافع کشور است بخصوص که برخي دستگيرشدگان در اعترافات خود به هدف جاسوسي اشاره و پذيرفته اند که با علم به سوء استفاده دستگاه امنيتي انگليس از اين فيلم ها و اطلاعات حاضر به همکاري با بي بي سي شده اند. در واقع عده اي از همکاران بي بي سي و صداي آمريکا در داخل و خارج از کشور بيش از آنکه شهروند باشند جاسوساني شهروندنما هستند و از اطلاعات آنها کاملا بهره برداري امنيتي و جاسوسي مي شود. پرسش اما اينجاست چرا علي رغم کشف و احراز چنين افعال مجرمانه اي دستگاه امنيتي و قضائي کشور با تعلل و کمي دير اقدام به متلاشي کردن اين شبکه کرده است         نگاهی  دیگر : شبکه فارسی بی بی سی اگر چه محور اصلی کار خود را خبررسانی معرفی نموده است اما بینندگان آن بعضاً شاهد پخش برنامه هایی در قالب و شکل برنامه های مستند نیز می باشند. بدین جهت نویسنده در این نوشتارسعی دارد تحلیلی پیرامون برخی برنامه های مستند این شبکه ارائه دهد. مشاهده شده است که اینگونه برنامه ها که با ظاهروصورت یک مستند علمی ارائه می شود ، عملاً با شیوه ای غیر علمی و بطور کاملاً جانبدارانه به ترویج و تبلیغ دیدگاه های خاص می پردازد. البته در ساخت یک فیلم داستانی نویسنده می تواند نظرات خود را بصورت یک درام خیالی به بیننده معرفی کند. اما در مورد یک گزارش ویا یک مستند علمی سازنده موظف است دیدگاه ها و حقایق موجود در مورد آن موضوع را بی طرفانه به اطلاع بیننده برساند و قضاوت نهایی را به او واگذار کند. در برنامه های مستند گونه ای که اخیراً از این شبکه پخش شده است مواردی وجود دارد که در آنها بوضوح "پیام های ضد دینی" تحت عنوان "مستند علمی" به بیننده القا می شود. دو نمونه از اینگونه برنامه های مستند گونه یکی در مورد چارلز رابرت داروین ، دانشمند و زیست شناس انگلیسی و بنیانگذار نظریهٔ تکامل است و دیگری در مورد حکیم عمر خیام دانشمند و ریاضی دان معروف ایرانی که هفته های گذشته از این شبکه پخش شد. اگر چه در هر دو فیلم یاد شده نکات آموزنده ومفیدی نیز وجود داشت ، اما نهایتاً سازنده تلاش کرده بود با ارائه تصویری پر قوت از شخصیت علمی دانشمندان مورد اشاره ، نظرات آنان را با اصولی ترین آموزه های دینی مغایر ویا مخالف جلوه دهد و از این طریق به تبلیغ یک دیدگاه ضد دینی بویژه در میان اقشار جوان توفیق یابد. در برنامه مربوط به حکیم عمر خیام، سازنده فیلم از یکسو با مستندات گوناگون از جمله مصاحبه با چندین دانشمند برجسته غربی ، ابعاد شخصیت علمی این دانشمند را بخصوص در زمینه های ریاضی و نجوم مورد توجه قرار داده و در ذهن بیننده شخصیتی ممتاز، مستحکم و درخشان از او ترسیم می نماید و از سوی دیگر با بهره گیری از برخی اشعار منسوب به خیام او را شخصی منکر قیامت یا مخالف عمل به مقتضیات باور های یک مومن به قیامت نشان می دهد و بر آن تاکید می نماید بطوریکه درانتهای برنامه ، گزارشگر به صراحت چنین نتیجه گیری می کند که شخصیت عالِم و موجهی چون خیام به قیامت و پایبندی اخلاقی مقتضی آن کافر بوده است. از نکات قابل تامل دیگردر این برنامه ، استفاده گزینشی از بریدهای کوتاه سخنان برخی کارشناسان در مورد خیام در جهت القای دیدگاه مورد نظر بود بدون آنکه کمترین اشاره ای به نظرات متعدد دیگری که مثلاً در تفسیر عرفانی اشعار خیام وجود دارد یا نظراتی که قایل به ورود برخی رباعیات از افراد دیگر در مجموعه رباعیات خیام است و یا حتی نظراتی که به تفکیک شخص خیام حکیم و خیام شاعر استناد دارد صورت پذیرد. از آن تامل برانگیزتر بهره گیری از مصاحبه با آقای محمد رضا شجریان در این برنامه است. به گفته گزارشگر، مصاحبه با استاد شجریان بدلیل اجرای آواز برخی اشعار خیام درکارنامه هنری ایشان مورد توجه قرار گرفته بود و نظرات ایشان به عنوان استاد برجسته آواز در کنار دیگر کارشناسان فلسفه و ادبیات مطرح گردید و متاسفانه به نظر می رسید بیش از سایر گفتگو ها توانست غرض سازنده فیلم را در ترسیم تصویری الحادی از خیام براورده سازد.
  • چگونگی مبارزه با امواج مخرب

  • واقعیت این است که امروزه امواج ماهواره ای در هر نقطه و مکانی قابل دسترسی است و شبکه های مختلف با نیات و دیدگاه های خاص خود سعی در ترویج و القای اهداف خود دارند. حال اگر مقابله با این امواج در آسمان تلاشی بی اثر باشد ، اما مقابله صحیح و اصولی با این قبیل نظریات در عرصه فرهنگی و رسانه ای از وظایف مهم بوده وبه فضل الهی موثرخواهد بود. با توجه به اهمیت این موضوع توصیه های زیر قابل تامل است : 1- بینندگان اینگونه برنامه ها بخصوص جوانان کنجکاو و پر احساس توجه کنند که استفاد ه از جنبه ها و موارد مثبت علمی چنین برنامه هایی، آنها را از القائات احیاناً منفی و پنهان آنها غافل نسازد. انسان آزاد اندیش ، پرسشگر و جستجوگر است و با بهره گیری از منابع و صاحب نظران گوناگون و مورد وثوق ، به تجزیه و تحلیل همه جوانب یک موضوع اقدام نموده و سپس به قضاوت و نتیجه گیری می پردازد. 2- واضح است که وظیفه صدا وسیما بعنوان تنها رسانه تلویزیونی کشور بسیار خطیر است. بنابه اعتقاد بسیاری توفیق برخی شبکه ها و برنامه های ماهواره ای در جذب بیننده تنها به دلیل شکل و ماهیت جذاب برنامه های آنها نیست بلکه ضعف صدا وسیما در جذب فراگیر مخاطب درمیان اقشار مختلف اجتماعی نیز عامل مهمی در روی آوری به سوی شبکه های خارجی است. شاید یکی از دلایل مهم این ضعف از جنبه محتوایی، بکار گیری متعدد و مکرر روش های ابتدایی صریح گویی در تبلیغ و ترویج اداب و آموزه های دینی است که در بسیاری از برنامه ها دیده می شود و این نوع برنامه ها در ایجاد پذیرش یک باور دینی غالباًً کم اثر و حتی گاهی اثری وارونه دارند. ٣- توصیه به شخصیت هایی است که از نظرات و گفته ها و تصاویر آنها در ساخت برنامه ها بخصوص از طریق شبکه های خارجی استفاده می شود که به پیام و هدفی که برنامه مورد نظر دنبال می نماید توجه نموده، در دام حقّه های رسانه ای گرفتار نشوند و اعتبار و آبروی علمی، هنری و فرهنگی خود را نا خواسته در خدمت اهداف خاص رسانه ها که احتمالاً با آن موافق نیستند قرار ندهند.
  • نقش بی بی سی در اغنشاشات  بعد انتخابات 

  • همانطور که در سطور پیشین ذکر شدتأسيس تلويزيون «بي بي سي فارسي» در سال ۱۳۸۵ توسط وزارت خارجه انگليس پيشنهاد و در سال ۱۳۸۶ اين پيشنهاد پذيرفته شد. مقدمات ايجاد اين شبكه پس از تعيين بودجه ساليانه براي آن مهيا گرديد و سرانجام در ۲۵ دي ۱۳۸۷ و چند روز بعد از هفتاد سالگي راديو فارسي «بي بي سي» فعاليت آن آغاز شد و در نخستين برنامه ها به موضوع انتخابات رياست جمهوري دهم ايران پرداخت؛ موضوعي كه در آن زمان براي مخاطبان عام چندان غريب نمي نمود؛ اما بعد از انتخابات و بروز وقايع تلويزيون بي بي سي از دي ماه ۸۷ عملاً نقش دو وزارتخانه خارجه و وزارت جنگ حكومت سلطنتي لندن و سازمان جاسوسي «ام اي ۶» را عهده دار شد و در اين راستا كوشيد كه نظام اسلامي را با چالش هاي سياسي، فرهنگي و اجتماعي مواجه كند؛ اما اغتشاشات و فتنه ۸۸ نشان داد كه تأسيس اين تلويزيون به اين سادگي ها هم نبوده و اهداف خاصي براي آن پيش بيني شده بود. صهيونيستي، آمريكايي و انگليسي تلويزيون فارسي بي بي سي يكي از نادر رسانه هايي است كه تمهيدات فراهم كردن انتشار اخبار و اطلاعات آن از سوي مقامات صهيونيستي، آمريكايي و انگليسي مورد تأكيد قرار گرفته است. كمك هاي آمريكايي براي تداوم برنامه هاي يك شبكه انگليسي به گونه اي است كه انديشكده «هريتيج» در گزارشي از اين ابتكار عمل اوباما متعجب شد و نوشت: خبرها حاكي از آن است كه دولت اوباما در اين مدت كمك بلاعوضي را در اختيار شبكه بي بي سي نهاده است كه بنا بر گزارشات واصله، اين كمك همچنان در حال افزايش است. گزارش هريتيج مي افزايد: آيا دولت اوباما و وزارت امور خارجه واقعاً آنقدر شيفته بي بي سي هستند كه ترجيح مي دهند بودجه بنگاه هاي خبرپراكني بريتانيا و شبكه هاي خبري معتبر جهاني را تأمين كنند؟ تأكيد بر پخش درست برنامه هاي بي بي سي حتي به حدي است كه سفير آمريكا در آذربايجان به الهام علي اف دستور مي دهد كه رسانه بي بي سي را در آن كشور براي تأثيرگذاري بر ايران نيز تقويت كند! تربيت خبرنگار جاسوس با نام خبرنگاري شهروندي! در ساليان اخير به مدد شبكه هاي اجتماعي و گسترش چند رسانه اي ها، عنوان جديدي در فضاي ارتباطي شكل گرفته است به نام «خبرنگاري شهروندي» (Citizen Journalism) كه با عنوان هاي روزنامه نگاري همگاني، خياباني و خبرنگاري شهروندي نيز معرفي شده است كه نوعي روزنامه نگاري متأثر از موقعيت جديد جهان است؛ موقعيتي كه اكنون با عنوان جامعه اطلاعاتي شناخته شده است. در اين روزنامه نگاري، شهروندان جامعه به مدد فرصت هايي كه رسانه هاي ديجيتال در اختيارشان مي گذارند به طور مستقيم فعاليت و مشاركت سياسي و اجتماعي در جامعه دارند. مردم با استفاده از فناوري هاي همراه خود مانند دوربين و موبايل هاي دوربين دار به عنوان يك شاهد ماجرا عمل مي كنند و از سوي ديگر مي توانند موجي از اخبار به راه بيندازند. در اين نوع از روزنامه نگاري، خبرنگاران مطالب تهيه شده را در شبكه هاي اجتماعي مانند يوتيوب، فيس بوك وبلاگ و حتي خبرگزاري ها و شبكه هاي خبري نشان مي دهند. قدرت خبرنگاري شهروندي به حدي رسيده است كه سايت يوتيوب كه صرفاً اين وظيفه را دنبال مي كند، بيش از پنج كانال رسمي تلويزيون در آمريكا براي بازديدكنندگان دارد. امروزه رسانه هاي بزرگي چون سي ان ان، الجزيره و بي بي سي از خبرنگار شهروند استفاده مي كنند، سرويس جهاني بي بي سي در پروژه «داستان شما» به آموزش روزنامه نگاران شهروند و ارائه تجهيزات به آنها پرداخت و به آنان وعده داد كه گزارش هاي شان را در برنامه هاي مهم بي بي سي پخش كند. اين برنامه از سال ۲۰۰۸ كه مصادف با راه اندازي تلويزيون بي بي سي بود از مردم خواست كه ايده هاي خود براي اخبار و گزارش هاي خبري يا داستان هاي شخصي را به صورت عكس، صدا و ويدئو ارسال كنند. برخي از محتواي توليدي شهروندان خبرنگار در سايت بي بي سي اكنون هم موجود است كه به تربيت شهرونداني مي پردازد كه با عنوان خبرنگار به صورت رايگان و در سطح پيشرفته به شكل مزدوري با آن همكاري مي كنند. بي بي سي هر روز تلاش مي كند ايراني تر به نظر برسد به همين دليل نياز دارد برنامه هاي خود را از منابع درون ايران جمع آوري كند و يا در انگليس از خبرنگاران ايراني با لهجه روز تهران استفاد كند به همين خاطر، اين شبكه در انگليس خبرنگاران ايراني روزنامه هاي زنجيره اي را به استخدام در آورده است   شگردهاي بي بي سي براي پوشش دادن همه موضوعات داخلي ايران سياست هاي بي بي سي براي پوشش دادن تمام موضوعات داخلي ايران بدين شرح است:
  • ۱- اين شبكه درصدد است پيوندي ميان مردم ايران و فعالان فضاي سايبر (اينترنت) برقرار كند. آدرس دهي مرتب به مردم درباره اين سايت ها و وبلاگ ها در جهت ايجاد اطلاعاتي از اين فضا براي مردم و دسترسي آنان به يك آرايش رسانه اي جديد تلقي مي شود. ۲- بي بي سي فارسي درصدد است مشاركت و همكاري جريانات روشنفكري سكولار و بعضاً دوم خردادي را جلب كند. اصحاب روزنامه هاي تعطيل شده جزء اين گروهند و البته اين كشش مي تواند دوطرفه باشد. شركت بهنود، ايازي، فاضل ميبدي، شمس الواعظين در برنامه هاي بي بي سي در همين راستا ارزيابي مي شود. ۳- بي بي سي تلاش مي كند شبكه سازي سياسي - اجتماعي را در رأس اولويت هاي خود قرار دهد و از طريق اين شبكه با بخش هاي بخش هاي مختلف و تعداد بيشتري از مردم ايران ارتباط بگيرد و به بهانه انتشار نظرات آنان به شناسايي نقاط ضعف يا قوت نظام و عمليات رواني عليه آنها بپردازد. فعاليت هاي براندازانه بي بي سي ۱- رسانه رژيم سلطنتي انگليس كه از پايه گذاران «دروغ بزرگ تقلب» در انتخابات۲۲ خرداد ۸۸ بود و پس از آن نيز مدام به دروغگويي درباره مسائل داخلي كشورمان روي آورد كه مهم ترين محور هاي القايي اين رسانه عبارت بوده اند از: القاي دخالت بسيج و سپاه در انتخابات و برجسته سازي آن، القاي ناسالم بودن انتخابات، القاي اينكه آمريكا با احتياط نتايج را دنبال مي كند، ايجاد شبهه و تقلب در نحوه شمارش آرا، تبديل جشن شادي انتخابات به جشنواره سوگ، القاي سكوت نكردن كانديداهاي رقيب در برابر تقلب، القاي تهديدآميزبودن پيام رهبري، القاي امنيتي شدن فضاي شهر تهران، القاي اينكه احمدي نژاد رئيس جمهور طبقه پايين است، القاي بهت و حيرت مردم از نتيجه آرا، عادي جلوه دادن تقلب در انتخابات ايران، شبهه در صيانت از آرا، القاي حمايت تمامي قوميت ها و شهرها ازموسوي، مأيوس كننده بودن پيام رهبري براي اصلاح طلبان، القاي ناكارآمدي و جانبدار بودن نهادهاي داوري كننده و...
  • ۲- سياه نمايي از وضع ايران: بي بي سي يكي از مهم ترين تلاش هايش را براي نااميد كردن مردم از نتيجه انقلاب اسلامي گذاشته است و درصدد است با نشان دادن وضعيتي فلاكت بار از زندگي مردم آنها را نسبت به انقلاب و مسئولان جمهوري اسلامي نااميد كند. ۱-ترويج فساد و بي بندوباري: بي بي سي اگرچه تلاش دارد كه خود را به عنوان يك رسانه سياسي و خبري معرفي كند اما فعاليت هاي ضدفرهنگي و مخرب آن درصدد است آلترناتيو دلخواه خود را به بينندگان القا كند؛ بي بي سي فارسي همزمان با فروكش كردن توهمات سبز در ايران كه مخاطبان خود را از دست داده بود براي جذب مخاطب بارها اقدام به پخش صحنه هاي محرك جنسي كرده است. بي بي سي فارسي همچنين در اقدامي تبليغاتي براي قباحت زدايي از همجنس بازي، لندن را با صراحتي تمام «بهشت همجنس بازان ايراني» معرفي و آرامش و آزادي آنان را در لندن تبليغ كرد. بي بي سي فارسي دست به كار شده تا رپرتاژ و تبليغاتي را براي آزاد بودن و بي پروايي همجنس بازان ايراني مقيم لندن پخش كند و لندن را با صراحتي تمام «بهشت همجنس بازان ايراني» معرفي كند. گزارشگر بي بي سي وقيحانه مي گويد «براي همجنس گراها، لندن در مقايسه با تهران بهشت است.» ۴- تلاش براي ايجاد آشوب و اغتشاش: با توجه به اينكه ماه ها از فضاي شرارت خياباني مزدوران انگليسي مي گذرد، اين رسانه همچنان موضوعات بي پايه را دست مايه زنده بودن فتنه گران قرار مي دهد و از هر فرصتي براي تحريك مردم استفاده مي كند. ۵- حمايت از بهائيان: هرچند سابقه بهائي گري در بي بي سي به ابتداي راه اندازي اين رسانه در زمان تصدي «حسن موقر باليوزي» كه مسئوليت راديو فارسي بي بي سي را داشت، بر مي گردد؛ اما اهميت اين فرقه منحله براي انگليس آنقدر حياتي است كه تلويزيون فارسي خود را در حمايت از بهائيان تجهيز كند. بهائيان امروز در جهان هيچ رسانه اي مورد اعتمادتر از بي بي سي فارسي براي خود سراغ ندارند چراكه اين رسانه به دستاويزي براي اعمال سلايق و ابراز بدعت هاي ديني اين گروه تبديل شده است. در اين باره مي توان به مجموعه گزارش هاي متعدد جانبدارانه و آگهي گونه خبرنگاران اعزامي بخش فارسي در اسرائيل و درباره مراكز مختلف بهائي در عكا و ديگر سرزمين هاي فلسطيني اشاره كرد. در اين مطالب، گزارشگران اعزامي بخش فارسي بي بي سي، حكومت ايران را به بهائي ستيزي و يهودي ستيزي متهم كردند. ۶- بعد از هدفمندي يارانه در آبان ماه سال گذشته شبكه بي بي سي گمان مي كرد كه زمينه بسيار مناسبي پيدا شده تا حملات گسترده اي را عليه نظام تدارك ببيند و با استفاده از نارضايتي هاي احتمالي سعي در پيشبرد اهداف استعماري دولت متبوع خود كند. اين شبكه ها كه از چندين ماه قبل با دعوت از كساني كه دشمني ديرينه اي با نظام داشتند، سعي به ايجاد موجي رواني در جامعه كردند تا در صورت اجرايي شدن طرح، زمينه را براي نارضايتي مردم فراهم كرده باشند و در اين مسير عواقب هولناك و وحشتناكي را براي اقتصاد ايران پيش بيني كردند. تلاش بي بي سي براي بحران آفريني در ايران اسلامي موضوعي نيست كه كسي نسبت به آن شك و ترديد داشته باشد؛ اما آنچه كه مهم به نظر مي رسد اين است كه بي بي سي معناي شهروند و جاسوس را با هم جابه جا كرده است و از شهروندان ايراني مي خواهد اتفاقات و رويدادهاي خود را براي بي بي سي گزارش كنند تا اين رسانه براي اهداف خود در جهت تضعيف نظام از آن بهره ببرد.     نفوذ بی بی سی به خبرگزاری ها و روزنامه نگارها  در داخل ایران : مدتي است خبرنگاران تلويزيون فارسي بي‌بي‌سي طي تماس با سرويس اجتماعي روزنامه‌هاي داخل كشور، از خبرنگاران مي‌خواهند كه به صورت تلفني در برنامه‌هاي خبري ـ تحليلي اين شبكه مانند «نوبت شما» به عنوان كارشناس يا خبرنگار داخل ايران شركت كرده و نظر خود را درباره موضوع آن روز برنامه بيان كنند. آنها اصرار دارند تا خبرنگاران داخلي، وضعيتي سياه از جامعه ايران به تصوير بكشند. مدتي است خبرنگاران تلويزيون فارسي بي‌بي‌سي طي تماس با سرويس اجتماعي روزنامه‌هاي داخل كشور، از خبرنگاران مي‌خواهند كه به صورت تلفني در برنامه‌هاي خبري ـ تحليلي اين شبكه مانند «نوبت شما» به عنوان كارشناس يا خبرنگار داخل ايران شركت كرده و نظر خود را درباره موضوع آن روز برنامه بيان كنند. آنها اصرار دارند تا خبرنگاران داخلي، وضعيتي سياه از جامعه ايران به تصوير بكشند. ماه‌ها از تماس اول خبرنگار بي‌بي‌سي فارسي با سرويس اجتماعي روزنامه «جوان»، مي‌گذرد. آن روز خبرنگار اين شبكه كه خود را آقاي «...» معرفي كرده بود، در تماس با روزنامه خواستار صحبت با يكي از خبرنگاران اجتماعي شد و جالب اينجاست كه خبر‌پراكننان اين شبكه به دليل رصد روزانه صفحات روزنامه‌ها، همه خبرنگاران را به تفكيك حوزه‌هاي خبري و نوع قلم‌شان نيز مي‌شناسند. پس از آن روز تماس‌ها تكرار شد و خبرنگار بي‌بي‌سي هر بار تقاضاي صحبت با يكي از خبرنگاران حوزه اجتماعي را داشت تا بدين وسيله آنها را براي شركت در برنامه «نوبت شما» و اظهار نظر، دعوت كند. پرسش اين است كه اين رسانه با چه هدفي خبرنگاران را شناسايي مي‌كند و پرونده‌اي كامل از هر كدامشان در دست دارد؟ تماس‌هاي بي‌بي‌سي با خبرنگاران همه رسانه‌هاي داخلي پس از پيگيري اين رخداد در ساير رسانه‌هاي داخلي كشور به اين نتيجه رسيديم كه كاركنان بي‌بي‌سي فارسي با ساير رسانه‌ها نيز به دفعات تماس داشته‌اند و از آنها نيز براي اظهار نظر در‌خصوص موضوعات اجتماعي برنامه‌هاي خبري و تحليلي شان نظر خواسته‌اند. از حربه‌هاي خبرنگاران اين شبكه‌ها اين است كه پس از بيان موضوع بحث، سعي مي‌كنند باور خود را به مصاحبه شونده القا كند و به نوعي مي‌خواهند نظر خود را از زبان خبرنگار بشوند. در صورتي هم كه خبرنگار از اظهار نظر و شركت در برنامه آنها امتناع مي‌ورزد، با بيان جملاتي مانند «كسي يا جايي شما را مجبور كرده حرف نزنيد؟»و يا «ترس از دست دادن شغل و نبود آزادي بيان در ايران باعث مي‌شوند شما با رسانه ما گفت‌وگو نكنيد»، مي‌خواهند به نحوي حرف خود را در دهان خبرنگار داخلي بگذارند و به نحوي تمايل نداشتن او براي مصاحبه با بي‌بي سي را به ضرر خبرنگار و كشور ايران و از سوي ديگر به نفع خودشان بهره‌برداري كنند. علاوه بر اين، خبرنگاران سمج بي‌بي سي، انواع حربه‌هاي روانشناختي و رسانه‌اي را براي استخراج پاسخ سؤال از خبرنگار به كار مي‌گيرند و حتي پس از قطع تماس از سوي خبرنگار داخلي، تماس‌هاي بي‌بي سي بارها و بارها تكرار مي‌شود و اصرارها تمامي ندارد. سياه‌نمايي ايران هدف شبكه‌ها از ديگر مولفه‌هاي برنامه «نوبت شما»ي بي‌بي‌سي اين است كه موضوعات آن همواره بحث درباره مباحثي است كه به واسطه آن، اوضاع ايران برآشفته و قوانين كشور غيرانساني تلقي شود. خبرنگار اين شبكه، از خبرنگار داخلي مي‌خواهد كه به هر قيمتي كه شده در اين برنامه شركت كند و از طريق سفسطه‌هاي او، نظر القايي او را بر زبان بياورد و عليه ايران لب به سخن بگشايد. دكتر محمدحسين ساعي، استاد ارتباطات دانشگاه، در اين باره به «جوان» مي‌گويد: VOA، BBC به زبان اصلي در نيمه اول سال ۱۹۴۲ و در بحبوحه جنگ جهاني دوم و در راستاي استفاده از ابزار رسانه در كنار ابزار جنگي به وجود آمد. در تاريخچه VOA آمده است كه پس از خسارات وارده جنگ جهاني دوم، بودجه كشور امريكا كفاف هزينه‌ها را نمي‌داد. در چنين شرايطي كه VOAبه ۶۰ زبان برنامه اجرا مي‌كرد، نمايندگان موافق اختصاص بودجه به رسانه‌ها در مقابل مخالفان، استدلال مي‌كردند كه دو نوع تسليحات داريم كه يك نوع آن نظامي و نوع دوم VOA است و بدون وجود VOA، تسليحات نظامي كاربردي ندارند. به باور ساعي، انگليس به دليل بحران مالي كه مدتي است دچار آن شده، بودجه رسانه‌هايش از جمله بي‌بي‌سي را كاهش داده اما در اين ميان تنها بي‌بي‌سي فارسي بود كه هيچ گونه كاهشي در بودجه‌اش صورت نگرفت و اين نشانه منافع گسترده اين شبكه براي استعمار پير است. ايجاد يأس و گسست اجتماعي مدير پژوهشي پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات درباره اهداف بروز چنين رفتارهايي مي‌افزايد: انگليس و امريكا به دنبال تضعيف حكومت در ايران هستند...
  • تلاش برای تحقق شعار «خاورميانه جديد»

  • نقشه ی خواب خام دشمنان برای ایران!!
  • تجزيه ايران به چند كشور و ايجاد يأس و گسست اجتماعي است هدف غائی این شعار است. بي‌بي سي فارسي در سال‌هاي اخير به دليل ايجاد بي‌ثباتي اجتماعي و تضعيف ملي در ايران، فعال شد و عده‌اي از مسئولان اين شبكه از طرق مختلف به دنبال زير سؤال بردن ساختارهاي اجتماعي كشور هستند. ترفندها: شايعه سازي، منفي گرايي و مغلطه امان‌الله قرائي مقدم، جامعه شناس و استاد دانشگاه نيز در اين خصوص به «جوان» مي‌گويد: انگلستان و ديگر قدرت‌هاي استعماري در سال‌هاي اخير همواره به دنبال اين بوده‌اند كه افكار جامعه را به سمت اهداف خود تغيير دهند و در اين راه از هر حربه و ابزاري استفاده مي‌كنند. به باور وي، يكي از ترفند‌هاي رسانه‌اي اين عده، شايعه‌سازي و استفاده از مغلطه در راستاي توجيه آن است. اخبار مثبت و منفي در همه جاي دنيا اتفاق مي‌افتد، ولي اينكه اين شبكه‌ها تنها بر روي اخبار منفي جامعه فوكوس مي‌كنند و بارها به تكرار آن مي‌پردازند و هيچ توجهي به اخبار و رخدادهاي مثبت داخل كشور ندارند، گوياي منفعت‌گرايي در ارائه اخبار اين شبكه‌ها است. اعتقاد خبرنگاران داخلي براي خارجي‌ها سند است رسانه‌هاي دنياي سرمايه داري به دنبال اين هستند كه عقايد و تفكر مردم دنيا را با فرهنگ آنگلوساكسون كه مدافع منافع سرمايه‌داري آنها است، منطبق كنند و در اين مسير بهترين راه بهره‌برداري از نيروهاي داخل كشور است. به گفته قرائي مقدم، مسئولان اين برنامه‌ها به دنبال اين هستند تا به گونه‌اي القا كنند كه حتي خبرنگاران داخل ايران هم با حكومت مخالف هستند و از آنجا كه اظهار نظر خبرنگاران ايراني تأثير‌گذاري بيشتري در قياس با خبرنگاران شبكه بي‌بي‌سي دارد، از هر طريقي براي توسل به آنها بهره مي‌جويند.  

  • خاورمیانه رویائی امپریالیسم،صهیونیستی!!
  • فساد اخلاقی در تارو پود بی بی سی
  • بدون شك يكي از نمادهاي رسانه منهاي اخلاق شبكه بي بي سي فارسي مي با شد.شبكه اي كه قصد دارد به هر طريق ممكن مخاطبان خود را جلب كند.بي بي سي فارسي همواره ادعا مي كند كه اخبار بي طرفي را به مخاطبان مخابره مي كند اما با اندكي كنكاش در مي يابيم كه چنين مسئله اي به هيچ عنوان صحت ندارد.بي بي سي فارسي در حالي اين اعا را دارد كه شبكه بي بي سي اساسا بدون جلب رضايت لابي هاي قدرت كاري از پيش نمي برد. بدون شك بايد گفت يكي از اصلي ترين شبكه هاي بيگانه و معاند كه در راستاي اهداف ديپلماسي عمومي غرب فعاليت مي كند شبكه بي بي سي فارسي است. اين شبكه با هوشياري مسئولان آن كه همان بوي و رنگ سياست استعماري انگليس را مي دهد با درآميختن حق و باطل، درست و نادرست وكامل و ناقص سعي در جذب مخاطبان ايراني خود دارند . نوع نگاه بي بي سي فارسي به مسائل داخلي ايران با ساير شبكه ها از جمله voa بسيار متفاوت و البته زيركانه است . در بي بي سي فارسي تلاش ها بر اين است كه بخشي از اخبار ايران همان گونه كه هست پوشش داده شود تا مخاطب حس ناآشنايي با اين شبكه را نداشته باشد اما در نهايت اين استعمار پير است كه اطلاعات و پيشفرض هاي خود را به مخاطبان تحميل مي سازد. برخي منابع طي هفته هاي گذشته از تجاوز مدير بخش فارسي بي بي سي به يكي از مجريان زن اين شبكه خبر دادند؛ وسعت اين خبر و سكوت سنگين 2 نفر دخيل در اين ماجرا تا آنجا پيش رفت كه حتي رسانه هاي ضدانقلاب مجبور به انتشار اين خبر شدند و خبر دادند كه اين مجري از شبكه بي بي سي حذف شده است. در برنامه «نوبت شما» نيز يكي از مخاطبان بي بي سي فارسي پس از لحظاتي در حال بيان ماجراي اين تجاوز بر روي آنتن زنده بود كه مجري برنامه مذكور بلافاصله سخنان آن مخاطب را قطع و تاكيد كرد كه مجبوريم «به خاطر رعايت حال آن مجري!» چنين تماس هايي را قطع كنيم. طبق آخرين بررسي هاي اينترنتي در مورد عدم حضور چندين باره خانم «پ ق» در برنامه هاي شبكه بي بي سي طي روزهاي گذشته، صحت خبر تجاوز صادق صبا مدير بخش فارسي بي بي سي به اين مجري زن مشهود است و طفره رفتن سياوش اردلان از پاسخگويي به اين سئوال گواه اين ماجراست. ضمن اينكه اين مجري نيز در صفحه فيس بوك خود هيچ گونه واكنشي به اين خبر نشان نداده و كاملاسكوت كرده است. به راستي مديران شبكه بي بي سي فارسي و بي بي سي چه پاسخي براي اين رسوايي ها دارند؟
  • به نظر مي رسد پس از افشاي تجاوز دو تن از مجريان شبكه صداي آمريكا به 2 مجري زن اين شبكه به نام هاي «ا.س» و «ن.م»، اكنون بحران تجاوز جنسي به بي بي سي فارسي رسيده باشد.در هر صورت افشاگري راجع به تجاوز «صادق صبا» (مدير تلويزيون بي بي سي فارسي) به مجري آن شبكه به تيتر اول وب سايت خود شبكه بي بي سي فارسي تبديل شده است.بديهي است كه مديران اين شبكه نمي توانند توجيهي در اين رسوايي اخلاقي داشته باشند و از اين رو سعي كرده اند به حذف صورت مسئله از طريق سكوت روي آورند.
  • نقض هدف و عدم پایبندی به شعار رسانه

  • در سطور بالا آوردیم  كه تلويزيون بي بي سي فارسي با شعار اخبار بي طرفانه پا به عرصه تصوير گذاشته و مجريان آن نقل كردند كه گزارشهاي آنان صريح، دقيق و بي طرفانه است.در صورتي كه بي بي سي در پوشش اخبار جهت دار اعضاي فرقه ضاله بهائيت، كاملايك طرفه عمل كرده است و رپرتاژ آگهي هاي قابل توجهي را از بهائيان از آغاز به كار شبكه تاكنون به روي آنتن برده است و گويي بهائيت يك خط قرمز برايشان به شمار مي رود.البته با توجه به جابه جا شدن پول هاي ميان بهائيان و دستگاه خبر پراكني بي بي سي اين خط قرمز پررنگ تر هم شده است.مظلوم نمايي هاي مالي بي بي سي نيز در نوع خود جالب توجه است . «بي .بي .سي » با 26000 كارمند و بودجه سالانه چهار ميليارد پوند ( حدود هشت ميليارد دلار ) يك شركت دولتي نيمه خودمختار است كه به ظاهر تحت هيچ نفوذ تجاري و سياسي نيست و تنها به مخاطبانش پاسخگوست! با اين رويكرد، «بي بي سي » سال هاست كه به ظاهر شعار « هر ملت بايد با صلح و آرامش با ملتي ديگر صحبت كند »! را شعار خود قرار داده و آن را پيگيري مي كند. اين در حالي است كه بخش عمده بودجه «بي بي سي » توسط دولت انگليس تامين مي شود. هم اكنون شبكه «بي بي سي » در سه زمينه راديو، تلويزيون و اينترنت فعاليت گسترده اي را دنبال مي كند، به گونه اي كه براي نمونه، برنامه هاي راديويي آن با 33 زبان از جمله فارسي پخش مي شود.هنوز همگان به ياد دارند كه دولت انگليس در دوران نخست وزيري توني بلر عملااقدامات لازم براي اخراج عده اي از كارمندان بي بي سي را ساماندهي نمود. در چنين شرايطي سخن از بي طرفانه بودن صرفا ادعايي مضحكانه محسوب مي شود.البته اين قواعد مربوط به كل ساختار بي بي سي مي شود.حال تكليف شبكه اي مانند بي بي سي فارسي به عنوان زير مجموعه اي كوچك از بي بي سي مشخص است بی بی  سی در ایران  چه میکند؟   شبکه ی "بی بی سی فارسی" از سردمداران شبکه های معاند نظام جمهوری اسلامی می باشد که با هدف براندازی نظام و با پیش فرض جنگ نرم فعالیت می کند و در این مسیر تمام توان خود را برای تحریف افکار عمومی گذاشته است . از این رو ، این شبکه با اختصاص برنامه هایی خاص به تعریف نظام جمهوری اسلامی به عنوان بزرگ ترین ناقص حقوق بشر در جهان پرداخته که یکی از این برنامه ها ، "نوبت شما" نام دارد. برنامه ی " نوبت شما" که به مسائل سیاسی- اجتماعی ایران اسلامی توجه خاصی دارد و در هر قسمت با تعیین موضوعی خاص به بحث می پردازد و با تماس های مخاطبینی از ایران ، انگلیس و دیگر نقاط دنیا رونق چشم گیری داشته است .
  • این برنامه اخیرا با واکاوی مسائل سیاسی و ورزشی به اظهار نظراتی به دور از ارکان کارشناسانه پرداخته ، چنان که در این قسمت از برنامه با اشاره به حضور بسیجی ها در ورزشگاه آزادی هم زمان با بازی ایران و بحرین و نشان دادن اعتراض به سرکوب مردم توسط دولت بحرین ، سعی بر ایجاد شکاف بین اقشار و احزاب سیاسی مختلف را داشت. در این قسمت ، "اردلان" مجری "نوبت شما" برنامه را اینطور آغاز می کند : "دفعه ی قبل نیروهای انتظامی بچه های بسیج را زدند و این بار هم اعلام کردند جلویشان را خواهد گرفت . آیا باید بسیجی ها اجازه اعتراض سیاسی در ورزشگاه را داشته باشند یا نه ؟ و اگر بله ، آیا این حق را آن طرفی ها ، یعنی بچه های جنبش سبز هم دارند ؟" بنابراین "بی بی سی" چه موضعی می توانست اتخاذ کند ؟ این شبکه تصمیم گرفت آزادی بیان (Freedom of expression) را قربانی "اتاق فکر" برنامه کند تا بتواند آرمان خواهی را نزد جوانان تخطئه کند در وهله ی اول این طور به نظر آمد که "بی بی سی فارسی" به شعارهای سابق خود درباره ی آزادی بیان پای بند باشد و از حقِ اعتراض سیاسی در ورزشگاه ها دفاع کند . این موضوع برای شبکه ، منافع دیگری هم داشت ، مثل فراهم شدن فضایی برای طرفدارانش در ایران و ایجاد حرکت های بعدی در راستای اهداف شبکه ؛ اما اگر می خواست چنین کند ، مجبور بود به بسیجی ها نیز حق اعتراض دهد و از آنها نیز مانند جنبش سبز دفاع کند! . اما دست اندر کاران "بی بی سی" ترجیح می دهند از حق اعتراض افرادی که بسیجی نامیده می شوند دفاع نکنند . زیرا اگر افکار عمومی متوجه این اقدام بسیجی ها می شد ، این حرکت آن ها نمادی دالّ بر حمایت مردم ایران از سیاست خارجه ی کشور به شمار می آمد. بنابراین "بی بی سی" چه موضعی می توانست اتخاذ کند ؟ این شبکه تصمیم گرفت آزادی بیان (Freedom of expression) را قربانی "اتاق فکر" برنامه کند تا بتواند آرمان خواهی را نزد جوانان تخطئه کند . "بی بی سی" نظام ارزشی را طوری تغییر می دهد که دیگر کسی سیاست هایش را بر اساس معیارهای انسانی و بشر دوستانه تنظیم نکند. از این رو ، اتاق فکرش را بدین ترتیب عنوان می کند که مردم تنها باید به نفس بازی تیم ملی ایران در برابر یک تیم ملی دیگر اصالت دهند و به کشتار و اعمال غیر انسانی که احتمالا در دنیا و یا در کشوری در همسایگی با ایران رخ می دهد هیچ کاری نداشته باشند . در غیر این صورت هر حرکتی از سوی مردم سیاسی تلقی می شود! از نظر این شبکه ، ورزش در کشور هایی مثل ایران نباید حاوی مسائل و پیام های ایدئولوژیک و بشر دوستانه باشد . بلکه از نظر رسانه های غربی اگر در کشور های به اصطلاح جهان سوم و یا در حال توسعه حرکاتی نظیر آنچه حمایت از مردم مظلوم فلسطین یا بحرین خوانده می شود روی دهد ، دخالت سیاست در ورزش تلقی می گردد! از این رو ، اتاق فکرش را بدین ترتیب عنوان می کند که مردم تنها باید به نفس بازی تیم ملی ایران در برابر یک تیم ملی دیگر اصالت دهند و به کشتار و اعمال غیر انسانی که احتمالا در دنیا و یا در کشوری در همسایگی با ایران رخ می دهد هیچ کاری نداشته باشند . در غیر این صورت هر حرکتی از سوی مردم سیاسی تلقی می شود! در نتیجه ، این گونه رسانه ها با تمام قدرت آن را یک حرکت مذموم و ضد ورزش می خوانند . تا آن جا که شبکه ی فارسی "بی بی سی" که مخصوص مخاطبین فارسی زبان طراحی گشته نیز همین سیاست را در قبال ایران اجرا می کند . حال آن که در همان کشور های اروپایی ، حرکت های مشابه و در راستای اهداف سیاسی غرب ، نه تنها از سوی رسانه های وابسته به دولت دخالت سیاست در ورزش خوانده نمی شود بلکه به عنوان انسان دوستی و دفاع از حقوق بشر هم معرفی می گردد! و این امر ، نشان دهنده ی بهره برداری سیاسی دولت های غربی است و آن ها با مذموم دانستن برخی امور برای کشور ایران و ممدوح دانستن همان امر برای خویش در صدد وارد آوردن ضربه های جنگ نرم بر پیکره ی نظام هستند .
  •  
  • منبع:ویکی پدیا.تابناک.پایگاه جامع تاریخ معاصرایران.وبلاگ ایمان خاکزاد(نوشته خودایشان) 
 

 

 

 

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 14725
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

سه شنبه 2 دی 1393 ساعت : 8:57 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
ماهواره از ابتداتاکنون
نظرات

   پخش ماهواره ای :از آغاز تاکنون

                                           گردآوری و تدوین:مهردادمیخبر

Image result for ‫عکس ماهواره‬‎

شاید بحث ماهواره ها و تهاجم فرهنگی که پیامد آن است مبحثی تکراری و کلیشه ای بنظر برسد و این احتمالا" بعلت شعارهائیست که استفاده بی رویه از آنها جنبه های شعوری مسئله را تحت الشعاع قرارداده است بطوریکه خیلیها معتقدان به خطر ماهواره را(متوهم) قلمدادمیکنندو آنگاه سرشان رابا خیال راحت به زیر برف غفلت فرو میبرند.لطفا" پس ازخواندن این مقاله بدون هیچ پیش زمینه مسموم فکری و پیش داوری ،خودتان قضاوت کنید که آیا(تهاجم فرهنگی) و (جنگ نرم ) حقیقت دارد یانه؟

                                                                           مدیرسایت

*****************************************************************************************************************

ماهواره چیست؟

ماهواره به دستگاه‌های ساخت بشر گفته می‌شود که در مدارهایی در فضا به گرد زمین یا سیارات دیگر می‌چرخند.اهمیت ماهواره‌ها برای مخابرات و بررسی منابع زمینی و پژوهش و کاربردهای نظامی و جاسوسی روزافزون است. بخشی از پژوهشهای علمی و تخصصی که در آزمایشگاه‌های مستقر در فضا انجام می‌شود، هرگز نمی‌توانست روی کره زمین جنبه عملی به خود گیرد.نخستین ماهواره فضایی جهان اسپوتنیک-۱ (به معنی همسفر-۱ به زبان روسی) بود که در تاریخ ۱۲ مهر ۱۳۳۶ (۴ اکتبر۱۹۵۷) به مدار زمین پرتاب شد. پرتاب اسپوتنیک-۱ به مدار زمین آغازگر عصر فضا و مسابقه فضایی شد.

اولین ماهوارهٔ ایالات متحده برای تقویت کردن مخابرات «پروژهٔ اسکور» در سال ۱۹۵۸ بود که از یک نوار برای ضبط و پخش پیام‌های صوتی استفاده می‌کرد. این ماهواره برای پخش پیام تبریک کریسمس رئیس جمهور آمریکا «آیزن هاور» به سراسر دنیا استفاده می‌شد. در سال ۱۹۶۰ ناسا ماهوارهٔ «اکو» را پرتاب کرد. تل استار اولین ماهوارهٔ فعال مخابرهٔ مستقیم ماهواره‌ای تجاری بود. وابسته‌های به «ای تی اند تی» به عنوان بخشی از توافق چند ملیتی بین «ای تی اند تی»، آزمایشگاه‌های تلفن بل، ناسا، ادارهٔ پست عمومی بریتانیا و دفتر پست ملی فرانسه برای گسترش ارتباطات ماهواره‌ای، آن ماهواره را از «کیپ کارناوال» در ۱۰ ژوئیه ۱۹۶۲ توسط ناسا پرتاب کردند. اولین و مهم ترین برنامهٔ ماهواره‌های مخابراتی در تلفن بلند برد میان قاره‌ای بود. پیشرفت‌ها در کابل‌های مخابراتی زیردریایی با استفاده از فیبرهای نوری باعث کاهش استفاده از ماهواره‌ها برای تلفن‌های ثابت در اواخر قرن بیستم شد، ولی هنوز برخی اقلیم‌ها و یا قسمت‌هایی از برخی کشورها بودند که خطوط زمینی مخابرات در آنها اندک بود یا موجود نبود مانند قطب جنوب، به علاوهٔ بخش عظیمی از استرالیا، آمریکای جنوبی، آفریقا، کانادای شمالی، چین، روسیه و گرین لند. بعد از اینکه سرویس تلفن راه دور تجاری با استفاده از مخابرات ماهواره‌ای ایجاد شد، یک میزبان از دیگر ارتباطات راه دور تجاری با ماهواره‌های مشابه در سال ۱۹۷۹ شامل موبایل‌ها ی ماهواره‌ای، رادیوی ماهواره‌ای، تلویزیون ماهواره‌ای و دسترسی اینترنتی ماهوارهٔ تطبیق شد. اولین تطابق‌ها برای بیشتر سرویس‌ها در دههٔ ۱۹۹۰ اتفاق افتاد و درحالیکه قیمت گذاری برای کانال‌های تقویت کنندهٔ ماهواره‌ای ادامه می‌یافت به طور قابل توجهی افت کرد.ماهواره به سفینه‌ای گفته می‌شود که در مداری، به دور یک سیاره (معمولاً زمین) در حال گردش باشد. در عصری که ما در آن زندگی می‌کنیم، ماهواره و تکنولوژی وابسته به آن، آنچنان در تاروپود جوامع بشری نفوذ کرده و به پیش می‌تازد، که نقش تعیین کننده آن در سیر تحولات تمدن بشری، قابل توجه‌است.بخشی از تحقیقات و پژوهش‌های علمی - تخصصی، که در آزمایشگاه‌های مسقتر در فضا انجام می‌شود، هرگز نمی‌توانست روی کره زمین جنبه عملی به خود گیرد. این تحقیقات، که بسیار متعدد و متنوع است، در تخصص‌های پزشکی، داروسازی، مهندسی مواد، مهندسی ژنتیک و ده‌ها مورد دیگر، تا به حال دستاوردهای بسیار ارزنده‌ای را به جوامع بشری عرضه رده‌است.ماهواره‌ها که در فضا درحال گردشند، می‌توانند اطلاعات باارزشی در اختیار انسان قرار دهند که منجر به تحولات شگرفی، در زمینه‌های گوناگون شود. ماهواره‌های کشف منابع زمینی، هواشناسی، مخابراتی، پژوهشی و نظامی از این نوع می‌باشند.

تاریخچه

ظاهراً نخستین اشاره به ماهواره در ادبیات، نوشته‌ای از ادوارد اورت هیل است. او در سال ۱۸۶۹ در داستانی بنام «ماه آجری» از ماهواره‌ای حامل انسان نام برده که به دور زمین می‌گردد.ژول ورن نیز در داستان «میلیون‌های بگم» در سال ۱۸۷۹ از گلوله توپی نام می‌برد که بطور ناخواسته در مدار زمین به گردش درآمده‌است.کنستانتین تسیولکوفسکی نیز در رساله خود بنام «اکتشاف فضای کیهانی با وسائل عکس‌العملی» در میان انبوهی از اندیشه‌های نو در مورد فضانوردی، از ماهواره نیز نام می‌برد.

در سال ۱۹۴۵ نویسنده مشهور بریتانیایی آرتور سی کلارک یکی از بزرگ‌ترین خالقان داستانهای علمی–تخیلی، برای اولین بار پیشنهاد قرار دادن یک ماهواره ارتباطی را در مدار ژئوسنکرون یا مدار کلارک که در فاصله تقریباً ۳۶۰۰۰ کیلومتری سطح زمین و بالای خط استوا قراردارد را جهت پوشش سیگنال‌های رادیویی و تلویزیونی داد. از این مدار امکان دسترسی به تقریباً ۴۰٪ سطح زمین وجود دارد.ایده استفاده از ماهواره‌های ساخت دست بشر، برای اولین بار در پایان جنگ جهانی دوم بر سر زبان‌ها افتاد.اولین ماهواره مصنوعی، اسپوتنیک ۱ (Sputnik ۱) بود که توسط شوروی در ۴ اکتبر ۱۹۵۷ شروع به کار کرد؛ که این باعث به راه افتادن یک رقابت فضایی بین شوروی و آمریکا شد.آمریکا نیز اولین ماهواره خود را در ۳۱ ژانویه ۱۹۵۸ به فضا پرتاب کرد. بزرگترین ماهواره مصنوعی که هم اکنون به دور زمین می‌چرخد ایستگاه بین‌المللی فضایی می‌باشد.
نخستین پرتاب توسط کشور
کشورسال پرتابنخستین ماهواره
 اتحاد جماهیر شوروی ( روسیه) ۱۹۵۷ اسپوتنیک ۱
 ایالات متحده آمریکا ۱۹۵۸ اکسپلورر ۱
 فرانسه ۱۹۶۵ آستریکس
 ژاپن ۱۹۷۰ اسومی
 چین ۱۹۷۰ دونک فانگ هونگ ۱
 بریتانیا ۱۹۷۱ پراسپرو ایکس-۳
 هند ۱۹۸۰ روهینی
 اسرائیل ۱۹۸۸ اوفک-۱
 اوکراین ۱۹۹۵ سیچ-۱
 ایران ۲۰۰۹ امید ۱

ماهواره‌ای که در مدار ژئوسنکرون و در بالای خط استوا و هماهنگ با سرعت زمین و با زاویه‌ای ثابت، حرکت می‌کند، قسمت مشخصی از سطح زمین را بطور ثابت پوشش می‌دهد، و از یک ایستگاه زمینی نیز بصورت یک نقطه ثابت، قابل رویت است.ماه، خورشید، و دیگر ستارگان و سیارات منظومه شمسی باعث تاثیر گذاری بروی ماهواره در مدار خود می‌شود که احتمال جابجایی از مکان خود را دارد. برای جلوگیری از این مسیله، موتورهای مخصوصی که بوسیله ایستگاه‌های زمینی کنترل می‌شوند، کمک می‌کنند که ماهواره‌ها در مکان خود ثابت باقی بمانند.برای برقراری ارتباط از یک ایستگاه زمینی، معمولاً احتیاج به یک دیش بزرگ که بنام Uplink Antenna معروف است، می‌باشد و باعث تمرکز اطلاعات ارسالی به ماهواره می‌شود.در ارتباط بین ماهواره و ایستگاه زمینی معمولاً از دو نوع موج و فرکانس متفاوت استفاده می‌شود. یکی برای Uplink و دیگری برای Downlink. دیش نصب شده بروی ماهواره، سیگنال ارسالی ازایستگاه زمینی را دریافت کرده و به یک دستگاه گیرنده می‌رساند و پس از یک سری پردازش، به فرستنده ماهواره انتقال می‌دهد و از ریق آنتن فرستنده ماهواره، مجدداً به سمت زمین باز تابش داده می‌شود.

سیگنال ارسالی به سطح زمین، بوسیله دیش‌های معمولی، دریافت و جمع‌آوری شده و به دستگاه گیرنده ماهواره، از طریق ال ان بی، انتقال پیدا می‌کند. قدرت سیگنال دریافتی بر روی زمین، نسبت به فاصله و زاویه و... ماهواره و نقطه گیرندگی، متفاوت بوده و بصورت یک الگوی خاص به نام سایه ماهواره یا footprint معرفی می‌شود.

همیشه قدرت سیگنال ماهواره در مرکز سایه، بیشترین مقدار را دارا می‌باشد و در گوشه‌ها، از کمترین مقدار، برخوردار است. توجه به این نکته لازم است که دریافت سیگنال در خارج از سایه، احتیاج به دیش‌های بزرگ‌تر، دارد. امواج سانتی‌متری، جهت ارسال سیگنال ماهواره به زمین، مورد استفاده قرار می‌گیرد که محدوده فرکانسی آنها بین ۳-۳۰ MHz می‌باشد.

دلیل اصلی استفاده از این امواج رادیویی کوتاه، انتشار راحت امواج و تاثیرات کم نویز و مزاحمت‌های فرکانسی است. البته فرکانسهای بالاتر از ۱۵ Ghz، بصورت وحشتناکی بوسیلهاکسیژن هوا و بخار آب تضعیف می‌گردند.

ماهواره‌ها، سیگنالهای ارسالی خود را بصورت قطبی و با دو حالت افقی و عمودی ارسال می‌کنند و گاهی اوقات نیز، بصورت دورانی، چپ گرد و راست گرد. در سیستمهای دیجیتال، امکان ارسال دیتا و چندین شبکه تلویزیونی و رادیویی بروی یک فرکانس وجود دارد.

انواع ماهواره

ماهواره ضد سلاح

ماهواره ضد سلاح، که بعضی مواقع ماهواره‌های کشنده نیز خوانده می‌شوند، ماهواره‌هایی هستند که برای خراب کردن ماهواره‌های دشمن و دیگر سلاح‌های مداری و اهداف دیگر طراحی شده‌اند؛ که هم آمریکا و هم روسیه، از این نوع ماهواره، در اختیار دارند.

ماهواره‌های ستاره‌شناختی

ماهواره‌های ستاره‌شناختی که برای مشاهده فاصله سیاره‌ها وکهکشان‌ها و دیگر اشیای خارجی فضا، استفاده می‌شود.

ماهواره‌های زیستی

ماهواره‌های زیستی، ماهواره‌هایی هستند که برای حمل ارگانیسم‌های زنده، طراحی شده‌اند. عموماً برای آزمایش‌های علمی استفاده می‌شوند.

ماهواره‌های مخابراتی

ماهواره‌های مخابراتی، ماهواره‌هایی هستند که برای اهداف ارتباط راه دور، در فضا قرار گرفته‌اند. ماهواره‌های مخابراتی مدرن، نوعاً از مدارهای زمین‌همگام، مولنیا (Molniya) و پایین‌زمینی استفاده می‌کنند.

ماهواره‌های مینیاتوری

ماهواره‌های مینیاتوری، ماهواره‌هایی هستند که دارای وزن کم و سایز کوچک، به طور غیر عادی می‌باشند. طبقه‌بندی جدیدی که برای گروه بندی این ماهواره‌ها استفاده می‌شود، عبارت است از:

  • ماهواره‌های کوچک (۵۰۰-۲۰۰ کیلوگرم)
  • ماهواره‌های میکرو (زیر ۲۰۰ کیلوگرم)
  • ماهواره‌های نانو (زیر ۱۰ کیلوگرم)
ماهواره‌های هدایت‌کننده

ماهواره‌هایی هستند که از پخش کردن سیگنال‌های رادیویی استفاده می‌کنند تا دریافت کننده‌های موبایل را در زمین فعال نمایند تا مکان دقیق آن‌ها مشخص شود.

ماهواره‌های اکتشافی

ماهواره‌های مشاهداتی زمین یا ماهواره‌های مخابراتی می‌باشند، که برای کاربردهای نظامی و جاسوسی مستقر شده‌اند.

ماهواره‌های زمین‌شناسی

ماهواره‌های زمین‌شناسی، ماهواره‌هایی هستند که برای نظارت بر محیط، هواشناسی و ساختن نقشه استفاده می‌شوند.

ماهواره‌های تتر

به ماهواره‌هایی که به وسیله یک کابل که به ماهواره ای دیگر متصل شوند، تتر (افسار) می‌گویند.

ماهواره‌های هواشناسی

ماهواره‌های هواشناسی، که به طور ابتدایی برای نشان دادن آب و هوای کره زمین به کار می‌روند.

ایستگاه فضایی

ایستگاه فضایی، یک ساختار ساخته دست بشر می‌باشد که برای زندگی انسان در فضای خارج طراحی شده‌است. یک ایستگاه فضایی از انواع فضاپیماها به وسیله نقصش در نیرو محرکه زیاد یا امکانات بر زمین نشستن، متمایز می‌شود. به جای موتورهای دیگر به عنوان جا به جایی به و از ایستگاه استفاده می‌شود.

ایستگاه‌های فضایی برای باقی‌ماندن در مدار برای مدت کوتاهی طراحی شده‌اند، برای قسمتی از هفته یا ماه یا حتی سال.

مدار ماهواره‌ها

ماهواره در یک مسیر بسته که آن را مدار ماهواره می‌نامند، به دور زمین در گردش است. این مسیر ممکن است دایره‌ای یا بیضی شکل باشد و مرکز زمین در مرکز این مسیر یا در یکی از کانون‌های بیضی آن قرار دارد. ماهواره درصورتی که تحت تاثیر نیروهای گرانشی دیگری قرارنگیرد، همواره درصفحه‌ای به نام صفحه مداری به گردش خود به دور زمین ادامه می‌دهد. حرکت این صفحه مداری به پریود مدار و زاویه صفحه با صفحه استوا بستگی دارد. اگر این زاویه صفر باشد، صفحه مداری منطبق بر صفحه استوایی زمین می‌شود.

عموماً ماهواره‌ها بروی چهار نوع مدار که بستگی به نوع کاربرد ماهواره دارد، قرار می‌گیرند:

  • مدار پائین زمین
  • مدار قطبی
  • مدار زمین‌ایست
  • مدار بیضوی

ماهواره‌های مدار پائین زمین

 ماهواره‌هایی که در فاصله نسبتاً کمی از سطح زمین قرار دارند، ماهواره‌های مدار پائین زمین گفته می‌شود. بیشترین ارتفاع این نوع ماهواره‌ها از سطح زمین بین ۳۲۰ تا ۸۰۰ کیلومتر است. مسیر حرکت این ماهواره‌ها از غرب به شرق و همجهت با دوران زمین بدور خود است.

بدلیل نزدیکی فاصله این نوع ماهواره‌ها از سطح زمین، سرعت حرکت این ماهواره‌ها خیلی بیشتر از سرعت دوران زمین بدور خود است.

گاهی سرعت این نوع ماهواره‌ها به ۲۷٬۳۵۹ کیلومتر در ساعت نیز می‌رسد. با این سرعت، این نوع از ماهواره‌ها می‌توانند در هر ۹۰ دقیقه، یک دور کامل بدور زمین بگردند.

برخی از ماهواره‌های هواشناسی، ماهواره‌های سنجش از دور و ماهواره‌های جاسوسی از این نوع‌اند.

ماهواره‌های مدار قطبی

ماهواره‌های مدار قطبی به نوعی از ماهواره‌هایی گفته می‌شود که مسیر مدار حرکت آنها عمود بر خط استوا و مسیر دوران از قطبهای شمال و جنوب می‌گذرد. بعضی از ماهواره‌های هواشناسی، ماهواره‌های سنجش از دور و ماهواره‌های جاسوسی از این نوع‌اند.

ماهواره‌های مدار زمین‌ایست

 تصویری ازچرخش ماهواره به دور زمین

این در حالت کلی بروی مدار زمین‌ایست و بر بالای خط استوا، در فاصله ۳۵۸۷۰ کیلومتری از سطح زمین قرار داند.این نوع ماهواره‌ها در مکانی ثابت نسبت به زمین قرار دارند و هم‌فاز با دوران زمین بدور خود، می‌گردند و بدلیل همین ثبات دارای سایه‌ای ثابت (معروف به «جای‌پا») بر زمین هستند.به مدار زمین‌هم‌زمان مدار زمین‌ایست و یا مدار کلارک نیز گفته می‌شود.تمام ماهواره‌های مخابراتی و تلویزیونی از این نوع هستند.

ماهواره‌های مدار بیضوی

این ماهواره‌ها دارای مداری بیضوی هستند. دو نقطه مهم از مدار این ماهواره‌ها نقطه اوج و نقطه حضیض آنها است:

  • قسمتی که به سطح زمین نزدیک می‌شوند به نام نقطه حضیض نامیده می‌شود.
  • قسمتی که از سطح زمین دور می‌شود به نام نقطه اوج نامیده می‌شود.

مسیر حرکت و دوران این نوع ماهواره مانند ماهواره‌های قطبی از سمت شمال به جنوب است. چون اکثر ماهواره‌های مخابراتی در مدار زمین‌ایست قرار گرفته‌اند، این ماهواره‌ها هیچ پوششی بروی قطب‌های شمال و جنوب ندارند. به همین دلیل و جهت پوشش قطب‌ها از ماهواره‌های مدار قطبی استفاده می‌شود. در واقع این نوع از ماهواره‌ها شمالی‌ترین و جنوبی‌ترین قسمت نیمکره‌ها را پوشش می‌دهند.

داستان اولین پخش ماهواره ای در ایران

داستان اینکه اوّلین بار چگونه کانال های ماهواره ای در ایران دریافت شد نیز خواندنی و بسیار جالب است، این خبر خود صاحبان اینگونه شبکه ها که اوایل همگی از لس آنجلس پخش می شدند را نیز شوکه کرده بود اصل ماجرا بدین قرار بود:

در طی تعطیلات نوروز ۱۳۷۹ اعضای یک خانواده ایرانی در اصفهان در حال تماشای برنامه تلویزیونهای خارجی از طریق آنتن ماهواره ای خود که بر روی ماهواره “هات برد”  “Hotbird” تنظیم شده بود بودند که ناگهان شنیدن صدای آشنای فارسی از یک کانال تلویزیونی ناشناخته آنها را در جلوی تلویزیون میخکوب کرد. برنامه ای که پخش می شد برنامه شخصی بنام علیرضا میبدی بود که از تلویزیون “ان آی تی وی” مستقر در لس آنجلس و به مدیریت ضیاء آتابای پخش می شد. غافل از اینکه بیننده ای در ایران مشغول تماشای این برنامه بوده و لحظه ای بیادماندنی در تاریخ کانال های ماهواره ای فارسی زبان در شرف وقوع است.

امروز پس از گذشت ۸سال از این واقعه هنوز مشخص نیست که کانال تلویزیونی و محلی “ان آی تی وی” به چه صورتی در آن شب در ماهواره “هات برد” “Hotbird”پخش شده و یا چه کسی هزینه آن را پرداخت کرده است. گروهی معتقدند که این اقدام راسا از سوی صاحبان ماهواره “هات برد”  “Hot Bird” صورت گرفته است تا منجر به مستقر شدن شبکه های تلویزیونی محلی لس آنجلس در این ماهواره شده و در نهایت منبع درآمد جدیدی برای صاحبان این ماهواره پر قدرت ایجاد کند. اما این تنها یکی از ده ها فرضیه  در این رابطه است. 

یکی از اعضای خانواده اصفهانی مذکور سریعا به لس آنجلس و تلویزیون محلی “ان آی تی وی” تلفن میزند و به علیرضا میبدی بواسطه پخش برنامه های این تلویزیون بسوی ایران تبریک می گوید! علیرضا میبدی که خبری از ماجرا نداشته ناباورانه تصور می کند که فردی در حال دست انداختن و شوخی با اوست و در نتیجه به این هموطن اصفهانی خود می گوید که “اگر راست می گویی شماره تلفنت در اصفهان را به ما بده تا به تو زنگ بزنیم”. اما حتی پس از برقراری این تماس نیز علیرضا میبدی و دیگر کارمندان تلویزیون “ان آی تی وی” قادر به باورکردن آن نبودند که برنامه هایشان در ایران قابل دیدن است تا اینکه سرانجام علیرضا میبدی سیبی را از روی میز بر می دارد و در یک لحظه تاریخی در جلوی دوربین تلویزیون می گیرد و از بیننده ساکن اصفهان می پرسد که “اگر الان مرا می بینی بگو که در دست من چیست؟” و بیننده اصفهانی نیز بمبی را میان کارکنان آن شب تلویزیون “ان آی تی وی” منفجر می کند: سیب!

دیگر زمان زیادی لازم نبود که تلفنها در سراسر ایران به صدا در آیند و این خبر را تبدیل به یکی از مهمترین اخبار روز کنند. و پس از آن بشقاب های ماهواره ای بمانند قارچ نه تنها در سراسر ایران بلکه در دیگر نقاط جهان که ایرانیان در آن قادر به دریافت سیگنالهای ماهواره “هات برد” بودند سر بر آورند تا به امروز که تعداد تلویزیونهای ماهواره ای فارسی زبان بیش از ۴۰ کانال رسیده است.امّا امروزه خبر افتتاح کانال ماهواره ای فارسی زبان دیگر برای مردم یک اتّفاق کم اهمیّت است!

شبکه های ماهواره ای در ارتباطی دوسویه با مخاطب، فارغ از ارتباط سنتی شبکه های تلویزیونی تک گفتمانی، تلاش کردند تا با پخش برنامه های جذاب و مطلوب، مخاطبین بسیاری را به سوی خود جلب کنند و اکنون اگرچه «شبکه های اجتماعی» سکاندار «عصر رسانه های نوین» محسوب می شوند اما همچنان «شبکه های ماهواره ای» از جایگاه حائز اهمیتی برخوردارند و مدیریت برآن از چالش های اساسی فراروی بسیاری از دولت ها محسوب می شود. شبکه عظیم برنامه های ماهواره ای با سرعتی شگرف و بی اعتنا به مرزهای سنتی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حقوقی، مجموعه ای نوین از چالشها و فرصتها را فراروی جوامع قرار دادند اما آنچه اهمیتی ویژه یافت ، انفعال و سردرگمی بسیاری از جوامع در رد یا قبول این امواج بی امان رسانه ای بود. در این میان آنچه قبل از همه مورد تهدید قرار گرفت اگرچه مقوله « فرهنگ » بود اما این جریان عملا به مبانی فرهنگی خلاصه نشد و به جهت پیوستگی موضوع «امنیت» به مولفه های متعددی همچون فرهنگ ، سیاست ، اقتصاد و .... به سرعت در بسیاری از جوامع به موضوعی امنیتی تبدیل شد که در آن تمدن صادر کننده امواج به تدریج و به شکلی نرم استیلای سیاسی و سلطه نوین خود را بر دیگر کشور ها تسری می بخشید . اگرچه در ظاهر و از منظر بسیاری از کارشناسان همچنان از جمله متأثرترین حوزه‌ها در تندباد توسعه ارتباطاتی امروز، تنها مقوله « فرهنگ» و «اخلاق» است که حتی اگر این رویکرد را بپذیریم باید آن را حاصل جایگاه رفیع فرهنگ در ملاحظات «امنیت ملی» کشورها جستجو کنیم . از اینرو بسیاری از اندیشمندان و محققان علوم اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جوامع ، به ویژه کشورهای در حال توسعه بر آن شدند تا ضمن مطالعه و بررسی عمیق و موشکافانه تاثیرات امواج جهانی ماهواره بر شالوده فرهنگ، نقاط آسیب پذیر و تهدیدهای موجود از این رهگذر را بشناسند و تدبیرها و راهکارهای سازندهای را پیشنهاد کنند.

  در ایران نیز سالهاست که اندیشمندان و کارشناسان مختلف هریک از منظر خود به این مهم پرداخته اند . دولت نیز در این حوزه دست به اقداماتی زده که شاید یکی از مهمترین آنها را باید در دوره مجلس پنجم و تصویب« قانون ممنوعیت بکارگیری تجهیزات دریافت ماهواره» جستجو کرد که خود قانونی قابل نقد و عملا ناکارآمد محسوب می شود و بررسی وضعیت فعلی جامعه نیز به خودی خود می تواند بیانگر این ناکارآمدی باشد . ما در این نوشتار به دنبال رابطه بین « برنامه های ناهواره ای » در مقیاس جهانی با مخاطب ایرانی ، موضوع « فرهنگ » و « جریان سلطه » هستیم .

 بیان مساله : 
      امـروزه وسـایـل ارتـبـاط جمعى در تمامى کشورها نقش مهمّى را در زمـیـنه هاى مختلف از جمله سیاسى، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگى ایفا مى کنند. اهمیّت رسانه هاى گروهى به جهت گسترش اطلاعات تا حدى است که دانـشـمـنـدان در تقسیم بندى مراحل تاریخى تمدن بشر، دوره خاصی را به زمان ظهور آن اختصاص داده اند. آلوین تافلر تـمـدن بـشـرى را بـه سـه مـرحـله تـقـسـیـم مـى کـنـد کـه شامل مرحله کشاورزى ، مرحله صنعتى و مرحله فراصنعتى یا عصر ارتباطات و اطلاعات است . او معتقد است در عـصـر فراصنعتى ، قدرت در دست کسانى است که شبکه هاى ارتباطى و اطلاعاتى را در اختیار خود دارند (تافلر، 1390: 11-24).
      فـنـّاورى مـاهـواره اى یـکـى از بـزرگ ترین دستاوردهاى علمى و مهندسى انسان پس از انقلاب صـنـعـتـى است که مـوجـب ظهور تـوانـمـنـدى گسترده ای در ارتـباطات جهانی شده است  . کـاربـردهـاى گـسترده این پدیده و تأثیر بسیار عمیقش بر پیشرفت هاى امروز جامعه انسانى، انکارناپذیر است با این وجود موضوع ماهواره به جهت کارکردهای متنوعش در قالب پخش جهانی برنامه های تلویزیونی ، در چند دهه اخیر به موضوعى جـهـانـى و بـسـیـار مـهـم تـبـدیـل شـده اسـت کـه شـنـاخـت کـاربـردهـا و مسائل مربوط به آن قابل چشم پوشى نیست. برخى پژوهشگران دانش ارتباطات با توجّه بـه کـاربردهاى متنوع و اغلب زیانبار و تهدید کننده برنامه هاى ارسالى از ماهواره، این پدیده را ابزارى کـارآمـد براى تهاجم به تمامیت کشورهاى جهان دانسته اند. از اینرو امروزه موضوع ماهواره ، به مبحث مهم و چالش برانگیزی در میان دولت ها تبدیل شده که جامعه اسلامی ما هم از آن خرج نیست . بررسی ها نشان می دهد در اکثر موارد ، کشورهای مختلف ماهواره را تنها از منظر یک ابزار تهدید آمیز فرهنگی مورد بررسی قرار داده اند . در مواردی نیز موضوع کارکرد سیاسی و حتی اخلاقی در میان دولت ها برجسته شده است حال آنکه اگر به دقت بررسی کنیم برآیند مسیر هرکدام از تهدیدهای فوق در نهایت به سوی نقطه ای دیگر متمرکز می شود که آن گسترش « سلطه غرب » بر جهان در ادامه فرآیند « جهانی شدن » است . این وجه از کارکرد ماهواره متاسفانه در اکثر کشورها چندان مورد توجه قرار نگرفته از اینرو اقدامات متقابل ، اکثرا تک بعدی و غیرکارآمد بوده است . نباید فراموش کنیم محصولات فرهنگی امروز به سرعت از بسترهای محلی خود رها و جهانی می شوند و چه بسا فرهنگ جهانی هرچه باشد صرفا حامل هویت فرهنگی ، جغرافیایی یا ملی خاصی نخواهد بود (Tomlinson,1999:28) و ترکیبی باشد از فرهنگی خودساخته ، حاصل رسانه و اینگونه است که می بینیم درطی این فرآیند جهانی شدن ، انسان فارغ از قید و بندهای سنت و طبیعت ، دارای آزادی و استقلال عمل چشمگیری است که باید در فضای اجتماعی بسیار پهناور ، دنیا و هویت خود را بسازد(Giddens,1994:7 )
      ما در این نوشتار به دنبال پاسخ به این سوال اساسی هستیم که شبکه های ماهواره ای چگونه به عنوان ابزار سلطه همه جانبه غرب بر دیگر کشورهای جهان عمل می کنند ؟ و به دنبال اثبات این فرضیه هستیم که شبکه های ماهواره ای در راستای اهداف امپریالیسم رسانه ای غرب از طریق تغییر در ارزشها ، هنجارهاو آداب و رسوم و یکسان سازی هویت های دینی ، فرهنگی و قومی در ابعادی جهانی تلاش می کنند تا نظام سلطه خود را در سطح جهان گسترش دهند .

 چارچوب نظری
     بهره گیری از « نظریه امپریالیسم رسانه ای» و کاربست مقوله « رسانه » در فرآیند تسلط سیاسی، اصلی ترین مبنای نظری مقاله حاضر را شکل می دهد.  نگرش ما به تاثیرات شبکه های ماهواره ای ـ به طور خاص اثر گذاری آن بر مولفه های دینی، قومی و فرهنگی ـ سلبی و تهدید ‌محور خواهد بود لذا، ضمن ادای احترام به نظر اندیشمندانی که با تأکید بر جنبه‌های مثبت ارتباطات و رسانه ها بر گسترش مبانی فرهنگ ساز شبکه های ماهواره ای در جامعه تاکید دارند ، تمرکز ما بیشتر معطوف به آثار منفی و مخربی است که وسایل ارتباطاتی چون ماهواره می‌توانند در ابعاد مختلف هویتی یک جامعه ایجاد کنند. بدیهی است توجه به کارکردهای منفی هرگز به معنای نادیده گرفتن ره‌آوردهای مثبت و سازنده اینگونه ابزارها نیست .
      بسياري از كارشناسان وصاحبنظران معتقدند امروزه اطلاعات، گرانبهاترين چيز براي همه است .تا آنجا كه برخي به صراحت مي گويند « اطلاعات قدرت است » (ناي ، 1389: 37) با اطلاعات و كنترل آن مي‌توان به همه چيز دست يافت. با توجه به ارتباط جدا نشدني اطلاعات وتكنولوژي هاي رسانه برخي نظريه‌پردازان ارتباطات بيان مي كنند ؛ امروز جهان در دست كسي است كه رسانه‌ها را در اختيار دارد. به‌دلیل قدرت و سلطه رسانه‌ها و حجم بالای انتقال فرهنگی رسانه‌ها به‌ویژه رسانه‌های مدرن، برخی از نویسندگان چون "گیدنز " ، همچنان « امپریالیسم فرهنگی » را در چارچوب تبیین رسانه‌ای آن ارائه می‌کنند. ایشان می‌گوید: «موقعیت برتر کشورهای صنعتی و بیش از همه‌ ایالات متحده آمریکا در تولید و گسترش رسانه‌ها سبب شده است که بسیاری از محققان از امپریالیسم رسانه‌ای سخن بگویند.»(گيدنز ، 1377: 586) نكته مهم اينكه پيروان اين ديدگاه ، « پديده جهانی شدن » را نیز به‌مثابه شکلی از «امریکایی شدن»که برای دولت ایالات متحده و منافع شرکت‌های خصوصی آن سودمند است دانسته وآنرا با «امپریالیسم فرهنگی» ملازم می‌داند.(گريفيتس،1388: 99) و با توجه به قدرت رسانه اي غرب واستفاده غرب از رسانه براي يكپارچه سازي فرهنگي وبخصوص اثر پذيري مخاطبان جهاني از توليدات فرهنگي ورسانه اي معتقدند نوع جديدي از استعمار شكل گرفته كه در آن موضوع فرهنگ وابزار رسانه از شاخصه هاي اصلي محسوب مي شوند والبته هدف آن سلطه اقتصادي وسياسي است . به گفته آنتونی اسمیت، یکی از محققان برجسته رسانه‌های همگانی: تهدید استقلال کشورها از سوی ارتباطات الکترونیکی جدید در اواخر قرن بیستم می‌تواند از استعمار در گذشته خطرناک‌تر باشد. رسانه‌های جدید بیش از دیگر تکنولوژی‌های پیشین غرب از قدرت و نفوذ عمیق به دورن فرهنگ دریافت‌کننده برخوردارند. نتیجه اين امر می‌تواند ویرانگری پایان‌ناپذیر و تشدید تناقض‌های اجتماعی در جوامع در حال توسعه امروز باشد.(گيدنز ، 1377 : 587)
      نظريه امپرياليسم رسانه اي بر اين نكته تاكيد دارد كه كشور هاي كوچك هويت خود را با توجه به القايي كه از طرف رسانه هاي كشور هاي بزرگ صورت مي پذيرد از دست مي دهند .اين وضعيت درست شبيه به اين است كه در يك جامعه فروشگاه هاي كوچك به خاطر تاسيس فروشگاه هاي زنجيره اي بزرگ آرام آرام رونق اقتصادي خود را از دست مي دهند وانحصار بازار به دست فروشگاه هاي بزرگ مي افتد .حال زماني كه شركت هاي بزرگ رسانه اي در صدد غلبه بررسانه هاي كوچك هستند رسانه هاي كوچك توسط آنها بلعيده مي شوند و حتی بعضي معتقدند كه امپرياليسم رسانه اي منجر به ايجاد سوگيري در ارائه اطلاعات ونادرستي ارائه اخبار مي شود(Crystal.2007:200)
       نظريه امپرياليسم رسانه اي بیان می دارد وقتي كشور هاي جهان اول به ويژه آمريكا فرآورده هاي فرهنگي خود را به بقيه جهان وبويژه جهان سوم صادر مي كنند فرهنگ وهنر بومي همه مردم وهمه عامه در معرض خطر وتهديد قرار مي گيرد وفرآورده هاي خارجي جايگزين آنها مي شود.اين ايده منجر به نوعي يكسان سازي در اشكال هنري در جهان مي شود.علاوه براين صنايع فرهنگي بطور روز افزوني در دست تعداد اندكي از غولهاي رسانه اي قرار مي گيردكه صرفا به دنبال كسب پول ودرآمد هستند (2001.Harman) در منطق امپرياليسم رسانه اي بيش از هر چيز به نگراني هايي در خصوص يكسان سازي جهان توسط فرهنگ غربي وبطور مشخص آمريكا توجه مي شود ودر حالتي شديدتر اين رويكرد معتقد است كه سلطه جهان در اشكال فرهنگي هدفي آشكار براي دولت ملت ها يا شركت هايي است كه فرهنگ صادر مي كنند ( الكساندر،1385)
       پيروان اين نظريه بيش از هرچيز به اهميت ونقش رسانه ها در مديريت جهان مي انديشند واز آنجا كه قدرت مطلق رسانه اي در جهان امروز در دست غرب ( بطور مشخص كشور آمريكا ) نهفته است سعي در برجسته تر نشان دادن خطر جهاني شدن فرهنگ آمريكايي ونابودي خرده فرهنگها وحتي فرهنگ هاي كهن ديكر ممالك دارند اما اين ديدگاه براساس سه پيش فرض است كه شكل مي گيرد در واقع اين سه را بايد اركان ومفروضات اصلي نظريه امپرياليسم رسانه اي بدانيم :

1-    در محتواي توليدات هاي رسانه اي ومحصولات فرهنگي غربی پيام هایی خاص وعمدتا با مفاهيم آمريكايي وجوددارد
2-    اكثر مخاطبان مي توانند اين پيام نهفته يا آشكاردر اين برنامه ها را دريافت نمايند
3-    اين پيام در ميان مخاطبان كشورهاي مختلف تقريبا بطور يكسان دريافت مي شود
     این موضوع یعنی تاثیر رسانه ها از موضوعات مناقشه برانگیز و مورد اختلاف میان پژوهشگران است که سیر تحولات آن از اثرگذاری های شبکه های ماهواره ای ؛ از افول « فرهنگ » تا ظهور « سلطه »قطعی تا اثرگذاری های مقطعی و محدود بر مخاطبان تغییر یافته ، با اینحال در دهه های اخیر کارشناسان بر اثرگذاری های مشروط و در عین حال قوی سانه ها بر مخاطبان تاکید دارند .از اینرو لازم است برای پیشبرد بحث از برخی نظریات در حوزه تاثیر رسانه نیز کمک بگیریم .
     یکی از نظریه های مهم در این حوزه « نظریه کاشت » است که توسط "جورج گربنر" در سال 1960 ارائه شد . او معتقد است مخاطبان در دریافت پیام های رسانه ای به خصوص تلویزیون مانند زمین مستعدی هستند که می توان هرچه را خواست در آن کاشت و پرورش داد . بنابراین ، معنا توسط رسانه ها تولید می شود و مخاطبان با پذیرش چنین معناهایی به همدیگر نزدیکتر می شوند (بهرامی کمیل،25:1388) کانون تمرکز « نظریه کاشت » بر بررسی تاثیر تصویر تصویر سازی تلویزیون از واقعیت بر فهم مخاطبان از واقعیت قرار دارد (ویمر و دومینیک، 712:1384) « نظریه کاشت » یا « اشاعه » برای ارائه الگویی از تحلیل تبیین شده است تا نشان دهنده تاثیر بلند مدت رسانه هایی باشد که اساسا در سطح برداشت اجتماعی عمل می کنند (گونتر،310:1384) و« سبکه های ماهواره ای » یکی از مهمترین این رسانه هاست .
      نظریه مهم دیگر در این حوزه که ما را در باور و تاییذ « نظریه امپریالیسم رسانه ای » یاری می کند « نظریه برجسته سازی » است . مطابق این نظریه رسانه ها با اهمیت دادن و برجسته کردن برخی اخبار و موضوعات آن ها را در دستور کار جامعه قرار می دهند و با وزن بخشیدن به آنها نیروهای جامعه را به آنم مشغول می کنند (بهرامی کمیل ،22:1388) بنابر این نظریه ، محتوای رسانه ها درک عموم مردم را از میزان اهمیت موضوع تحت تاثیر قرار می دهند . به دیگر سخن به موجب این نظریه اهمیت موضوع از نظر مردم تابع میزان اهمیتی است که رسانه ها به آن موضوع می دهند (دهقان ،8:1378) « برجسته سازی » امروزه از مهمترین تاکتیک های جنگ نرم محسوب می شود که برای اولین بار توسط روزنامه نگاری به نام "والتر لپمن" به کار برده شد (محمدی سیف ،64:1392)
        در انتها باید به نظریه مهم « معنا در بازنمایی رسانه ای » اشاره کنیم . طبق نظر "استوارت هال" هویت فرهنگی در چهار چوب بازنمایی شکل می گیرد (عاملی ،1385) باز نمایی بخشی اساسی از فرآیندی است که به تولید معنا و مبادله آن میان اعضای یک فرهنگ می پردازد و شامل استفاده از زبان ، نشانه ها و تصویرها می شود که بازنمایی را پدید می آورد (Hall&Jhally.2007:15) به این ترتیب جهان جهانی است که در آن رسانه های جمعی نقش مهم و اساسی در چگونگی ادراک ما و جهانمان ایفا می کنند . این جهان جهان تصاویر است . تصاویری که اغلب بطور خودآگاه هویت و جایگاه افراد را دستکاری و به نوعی بازنمایی می کند. اکنون دیگر چیزی که انسان از آن برداشت می کند یک «تصویر» ساده نیست بلکه یک «تصور»است (Mollo,1974:109)

 رسانه ، فرهنگ ، امپریالیسم
       توسعه فن‌آوری اطلاعات و رسانه‌های جمعی در قرن بیستم ، بیش از همه ، فرهنگ جوامع را تحت تأثیر قرار داد. با عبور رسانه های جهانی از مرز ها و ورود به درون خانه ها ، عناصر سازنده فرهنگ ، اعم از ارزشها و هنجارها ، آداب و رسوم و حتی زبان ملت‌ها ، در تأثیر و تأثری فزاینده با یکدیگر قرار گرفتند. این امر به ورود مفهومی‌جدید در ادبیات سیاسی ، فرهنگی و اقتصادی جهانی در دهه ۱۹۶۰ بخصوص پس از پایان جنگ سرد انجامید که به «جهانی شدن» موسوم گشت .تحول در عرصه « فرهنگ » در عصر « جهانی شدن » با چنان سرعتی به پیش رفت که برخی تحلیلگران با ابراز نگرانی از فروکاهیدن فرهنگ به کالایی بی ارزش ، متذکر شدند فرهنگ غرب در حال تبدیل شدن به تنها تأمین کننده سوخت موتور جهانی شدن شده است . آنها معتقد بودند به تدریج ، نقش فرهنگ های بومی در سطحی جهانی در حال نابودی است و پیش بینی می شد ادامه این روند با تاثیر بر روابط بین الملل ، در نهایت استقلال رفتاری مجموعه‌های ملی را تا حد زیادی کاهش داده و در مقابل ، مجموعه‌های فراملی در سطحی جهانی رشد کنند . در این حوزه ، لوازم ارتباط جمعی مانند « ماهواره‌ها » نقش انکار ناپذیری البته در کنار « اینترنت » و « شبکه های اجتماعی » ایفاء می کنند و به وضوح می توان دید در مواردی غول‌های ارتباطی به شکلی عجیب بر تصمیم‌گیری‌های بین‌المللی و ملی اثر می‌گذارند. بنابراین ، دور از انتظار نیست که فرهنگ‌های ضعیف و بدون پشتوانه  در برابر اثرگذاری فرهنگ‌های جهان‌گستر به مدد رسانه ها ، بی پناه و دست‌خوش دگرگونی ‌شوند.در این فرآیند « دگرگونی فرهنگی » ، اجزای گوناگون یک فرهنگ با گذشت زمان ، دچار تغییر ، تعدیل یا حتی فروپاشی میشوند. 
    این مهم از همان ابتدا مورد توجه رهبران سیاسی سایر کشورها قرار گرفت بطوریکه به عنوان مثال برای‌ نخستین‌ مرتبه‌، "یورهوک‌ کنن‌"، رییس‌ جمهوری وقت‌ فنلاند در گردهم‌آیی‌ کارشناسان‌ ارتباطی‌ یونسکو در دانشگاه‌ "تامپر" فنلاند در سال‌ ۱۹۷۱ در سخنرانی‌ خود با انتقاد از وضعیت‌ ارتباطی‌ نامطلوب‌ بین‌ کشورهای‌ غربی‌ و دیگر کشورها گفت‌:کارشناسانی‌ که‌ در اینجا اجتماع‌ کرده‌اند، در بررسی‌های‌ خود نشان‌ داده‌اند کشورهای‌ غربی‌ و دیگر ممالک‌ در حال‌ توسعه‌ در زمینه‌ اطلاعات‌، تحت‌ تأثیر شدید صادرات‌ ممالک‌ صنعتی‌ غربی‌ به‌ویژه‌ قدرت‌های‌ بزرگ‌ قرار دارند، به‌ گونه‌ای‌ که‌ می‌توان‌ وضعیت‌ حاکم‌ در سطح‌ بین‌المللی‌ را «امپریالیسم‌ خبری‌» توصیف‌ کرد (قوام، ۱۳۸۲: ۷)
      در فضای آکادمیک نیز ، اندیشمندانی نظیر "هربرت شیلر" و "آلن ولز" با طرح نظریه «امپریالیسم فرهنگی» عنوان کردند که احاطه رسانه ای کشورهای جهان سوم به وسیله قدرت‌های غربی، به تحمیل فرهنگ مسلط و از میان رفتن فرهنگ ملل زیر سلطه میانجامد.افزون بر این، اندیشمندانی نظیر "آنتونیو نگری"، و "مایکل‌هارت"، در اثر معروف خود عنوان کردند گونه جدیدی از حاکمیت یا امپراتوری جدید که تا حدود زیادی بر پایه‌ ارزش‌های آمریکایی قرار دارد، تکوین یافته است . مهم‌ترین ابزار این امپراتوری برای استیلا نیز شبکه‌های ارتباطی به ویژه «ماهواره» و «اینترنت» به عنوان عالی‌ترین نمونه است. (کاکاوند، ۱۳۸۰(در این راستا و طبق نظریه امپریالیسم رسانه ای،موقعیت برتر دولت‌های صنعتی و بیش از همه، ایالات متحده امریکا در تولید گسترش رسانه‌ها موجب پیدایش یک امپراتوری فرهنگی و از بین رفتن استقلال فرهنگی دولت‌های ضعیف می‌شود. "شیلر"، کارکرد «امپریالیسم‌ رسانه ای»‌ را «دست‌کاری‌ در مغزها و قلب‌ها» میداند و "یورگن‌‌هابرماس‌" آن را «تحمیل‌ نیازهای‌ اجتماعی‌« ارزیابی می‌کند.( شریعتی و رازانی ،1390)
      امپریالیسم فرهنگی در کنار امپریالیسم رسانه ای میکوشد با توسل به ابزارهای رسانه ای، با تخریب و تقبیح ارزشها و آرمانهای مورد احترام جوامع هدف هنگام ترویج و تبلیغ جذابیتهای فرهنگی خود و پنهان ساختن جنبه‌های منفی، ناپسند و ناعادلانه آن، به نفوذ، اثرگذاری و تسلط هرچه بیشتر بر ساختارهای سیاسی و اقتصادی آن جوامع دست یابد. آنچه باعنوان اشاعه شیوه زندگی آمریکایی در برنامه سیاست خارجی ایالات متحده تعقیب می‌شود، در این راستا قابل‌ارزیابی است. (کاکاوند ،1380)

  ماهواره، تهاجم فرهنگی و دولت ها
      آگاهی از این رویکرد ابزارهای نوین ارتباطی یعنی «شبکه های ماهواره ای» دولت ها را مجبور به عکس العمل های متفاوتی کرد . شبکه های ماهواره ای  با توجه به جذابیت های فراوان برنامه ها ، سهولت در دسترسی و کاربردوهزینه پایین تهیه آن از همان ابتدای پیدایش یعنی اواسط دهه 1980 به سرعت به همه‌گیرترین وسایل ارتباطاتی در جهان تبدیل شد و ناگزیر دولت ها را به جهت گیریهایی متفاوت سوق داد. در یک تقسیم بندی واقع بینانه می توان گفت در نهایت هریک از دولت ها در مقاطع مختلف زمانی یکی از رویکردهای ذیل را اتخاذ نمودند و حتی در رویکرد خود تغییر ایجاد کردند :
1-    دولتهایی که نه تنها نصب آنتن‌های ماهواره ای را مجاز دانستند، بلکه تسهیلاتی نیز برای دریافت این برنامه‌ها برای مردم فراهم آوردند. 
2-    دولت هایی که مانعی برای گسترش دیش های ماهواره ایجاد نکردند، اما مالیات و عوارضی برای آن در نظر گرفتند.
3-    دولت هایی که در نهایت استفاده از برنامه‌های ماهواره ای را مجاز دانستند اما خود را ملزم به تولید محصولات رقابتی نمودند .
4-     دولت هایی که از همان ابتدا با ایجاد محدودیتهای قانونی مانع ورود ماهواره به خانه های مردم شدند و فورا به راه حلهای رقابتی برای جلب رضایت شهروندان خود اندیشیدند.
5-     کشورهایی که با تمام امکانات سخت افزاری و نرم افزاری خود تنها تلاش نمودند تا در دریافت برنامه های ماهواره ای از سوی شهروندان محدودیت ایجاد کنند.
6-     کشورهایی که بی تفاوت به موضوع هیچ تصمیم رسمی‌ و قانونی مشخصی در مقابل این پدیده نگرفته و اقدام رقابتی نیز به عمل نیاوردند.
        اگرچه هریک از دولت ها موضع گیری متفاوتی را در سیاست خود طراحی کردند اما در نهایت نتیجه برای همه آنها یکسان بود ؛ نفوذ شبکه های ماهواره ای ؛ از افول « فرهنگ » تا ظهور « سلطه »بنیان های فرهنگی ، ارزش ها و باورهای مورد نظر مالکان شبکه های ماهواره ای به درون مرزها .! بخصوص آنکه اولا امکان جلوگیری کامل ورود برنامه های ماهواره ای به خانه ها وجود نداشت و در ثانی امکان رقابت با غول های رسانه ای غربی یا همان آمریکایی در عمل برای هیچ کشوری میسر نشد واینچنین بود که ملتهای بزرگ به ویژه ممالک دارای تمدنهایی کهن و ایدئولوژیهایی بزگ جهانی، خود را در معرض تهاجمی‌بنیانکن یافتند؛ همان چیزی که از آن تحت عنوان«تهاجم فرهنگی» یاد می کنیم . ماهواره با در هم نوردیدن فرهنگ ، باور های دینی ، هویت های فردی و اجتماعی ، علائق قومی و رواج ارزش های جدید در واقع به ابزاری برای اعمال « قدرت » تبدیل شد که دامنه شمول آن باور ، و قلب مخاطبین جهانی اش بود و اینچنین بود که « تهاجم فرهنگی از طریق ماهواره به قصد تضعیف باورهای دینی و تعهدات اخلاقی و تشویق بیبند و باری، تضعیف نهاد خانواده و دیگر شئون اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، دغدغه‌هایی جدید برای اندیشمندان اجتماعی جوامع هدف پدید آورد. (گیدنز، ۱۳۷۴: ۳۶) 

 ایران و شبکه‌های ماهواره ای
      برای اولین بار تجهیزات ماهواره ای در اواخر سال ۱۳۷۱بود که وارد خانه های مردم ایران شد. در آن زمان گیرنده‌ها دارای سیستم آنالوگ بودند و تنها تعداد محدودی از کانالهای اروپایی، هندی و عربی برای مردم قابل دریافت بود . نخستین گیرنده‌های مجهز به سیستم دیجیتال در سال ۱۳۷۹ از طریق بازارقاچاق وارد کشور شد و از آن پس بود که مردم توانستند به راحتی صدها شبکه متنوع ماهواره ای را در خانه خود دریافت کنند .در حال حاضر بیش از سی ماهواره، برنامه‌های مربوط به بیش از سه هزار شبکه را در کشور منعکس می‌کنند واگرچه سیاست اصلی دولت در مواجهه با این پدیده رویکرد حذفی است لیکن متولیان رسمی حوزه فرهنگ از نفوذ 71درصدی ماهواره در پایتخت و نفوذ پایین تر در دیگر شهرها سخن به میان می آورند ( تابناک،1393) از اینرو اگر چه دولت در کنار « تصویب قانون ممنوعیت بکارگیری تجهیزات دریافت از ماهواره » در سال 1373 و سیاست سلبی تلاش نمود تا با بهره گیری از توان صدا و سیما و گسترش عمدتا کمی شبکه ها اقدامی رقابتی در مقابله با پدیده ماهواره پیش بگیرد اما به نظر می رسد آمارها حکایت از عدم موفقیت در این پروژه دارند و بخصوص نگرانی ها از آنجا تشدید می شود که در خبرها آمده ؛ در حال حاضر آمریکایی‌ها مشغول نصب ۱۴ ماهواره در ارتفاع پایین‌تر از ۱۰۰۰ کیلومتر هستند که  پس از آن همه مردم به راحتی می‌توانند با موبایل‌هایشان شبکه‌های ماهواره ای را در کوچه و خیابان دریافت کنند (تابناک ،1393).
       شبکه های ماهواره ای را باید در یک مجموعه رسانه ای و شامل تمام شبکه های قابل دریافت ، مورد مطالعه قرار داد با اینحال جداً از تأثیرات برنامه‌های عمومی شبکه های ‌ماهواره ای که تعدادشان به صدها شبکه به زبان های مختلف می رسد ، نمی توان نقش اساسی شبکه‌های فارسی‌زبان را نادیده انگاشت و به مطالعه موردی آنها نپرداخت . تعداد این شبکه ها اکنون بیش از صد شبکه است و اگر چه اولین شبکه‌های فارسی زبان که با حمایت مالی آمریکا و اروپا راه اندازی شدند بیشتر به گروهای سیاسی تعلق داشتند، اما دامنه حضور و کارکرد آنها در حال حاضر بسیار متنوع و گسترده شده است . ما در ادامه سعی خواهیم کرد بر اساس یک طبقه بندی محتوایی به مطالعه سریع و اجمالی مهمترین شبکه های ماهواره ای فارسی زبان (و در مواردی غیر فارسی زبان ) براساس کارکرد و هدفگذاری آنها بپردازیم :
•    شبکه های خبری - سیاسی :
         این شبکه ها همانطور که از نامشان پیداست عمدتا با رویکرد سیاسی به فعالیت می پردازند . از اهداف مشترک این شبکه ها مخالفت با نظام جمهوری اسلامی بوده که در کنار آنها شبکه های مروج قومیت گرایی و تجزیه طلبی را نیز می توان مورد مطالعه قرار داد . مهمترین این شبکه ها که با حمایت مالی دولت امریکا و انگلیس اداره می شوند شبکه صدای آمریکا (VOA) و بی بی سی (BBC ) هستند که البته در کنار مباحث سیاسی توجه عمیقی هم به مباحث جذاب تفریحی و سرگرمی دارند . به جز این دو شبکه می توان از شبکه های پارس تا وی ، سیمای آزادی ، کانال وان ، اندیشه ، کومله  و ... نام برد . شبکه یورو نیوز هم با راه اندازی بخش فارسی حضور فعالی در این حوزه دارد . به این شبکه ها می توان شبکه های غیر فارسی زبان AZTV متعلق به کشور آذربایجان ،TRT6متعلق به کشور ترکیه و شبکه های کردزبان آسوسات(عراق ) ، گونز تی وی(آمریکا) ، کالی کردستان (عراق ) ،کومولا تی وی (سوئد)، جماور(کردستان عراق)، کرد وان (فرانسه ) ،کرد ست (عراق ) ، کردستان تی وی(عراق ) ، کی بی سی (سوئد)، زاگرس (عراق) ، تیشک تی وی ( فرانسه )، سپیده (عراق) رجحلت تی وی (سوئد) رج تی وی (دانمارک) پیام (عراق) نوروز تی وی (عراق) و کانال چهار(عراق) را افزود که عمدتا با اهداف سیاسی و رویکرد خبری تحلیلی مباحث تجزیه طلبی و قومیت گرایی را در جایگاه « اوپوزوسیون » پیگیری می کنند . 
•    شبکه های دینی :
       بخش قابل توجهی از شبکه های ماهواره ای به تبلیغ ادیان و مذاهب اختصاص دارد . ظاهرا گردانندگان شبکه های ماهواره ای دریافته اند که به راحتی می توانند از طریق این شبکه جهانی با مخاطبین و هم کیشان خود ارتباط سازنده تری را برقرار کنند و یا در جذب پیروان جدید موفق تر باشند . بررسی شبکه های دینی ماهواره ای نشان دهنده این نکته است که در بسیاری از موارد شبکه های مذهبی دقیقا در جهت ترویج افکار افراطی گام برمی دارند از جمله شبکه های متعلق به وهابیت که از قضابا سودجویی از افراطی گری شبکه های موسوم به شیعه ، بطور گسترده ای در جهت تبلیغ وهابیت و دامن زدن به دعواهای فرقه ای گام برمی دارند . بخش مهم دیگری از این شبکه ها هم به تبلیغ آیین مسیحیت و گسترش کلیساهای خانگی اختصاص دارد . برآیند این برنامه ها مبین وجود شبکه ای بسیار وسیع دارای برنامه ریزی دقیق و هدفمند در داخل و خارج از کشور است (گزارش مانیتورینگ سیما ،46:1390)
       مهمترین شبکه های ماهواره ای با رویکرد دینی عبارتند از : شبکه شیعی اهل بیت (آمریکا) شبکه شیعی اهل البیت ( عراق ) شبکه شیعی فدک (انگلستان )شبکه شیعی امام حسین تی وی (عراق) شبکه شیعی کربلا(عراق)، شبکه مسیحی محبت (آمریکا) ، شبکه اهل سنت نور تی وی (عربستان) ، شبکه مسیحی نجات تی وی (ارمنستان ) شبکه شیعی زهرا تی وی (ترکیه ) شبکه وهابی وصال فارسی (کویت)، شبکه شیعی ولایت تی وی (ایران) ، شبکه شیعی ثامن تی وی ( ایران) شبکه مسیحی ست سون ( آمریکا ) شبکه شیعی سلام تی وی (آمریکا) شبکه اهل سنت کلمه (عربستان ) و .....
•    شبکه های فیلم ، سرگرمی و خانوادگی :
      این شبکه ها از مهمترین و پرطرفدارترین شبکه های ماهواره ای فارسی زبان محسوب می شوند . مهمترین برنامه های این شبکه ها در حوزه سرگرمی و با مخاطب خانواده طراحی می شود . از پرطرفدارترین این شبکه ها عبارت است از : شبکه فارسی وان ، شبکه من و تو ، جم تی وی ، شبکه آی سی سی ، ایران اف ام تی وی ، ایران پی اس تی وی ، ام بی سی پرشین ، مووی وان ، تی وی بیست ، تی وی پرشین وان ، پی ام سی فالمیلی ، پرشین فیلم نیو ایران ام ان تی وی و ..... 
•    شبکه های موسیقی :
       این شبکه ها نیز طرفداران بسیاری را به خود اختصاص می دهند که عمده فعالیت آنها به پخش کلیپ های مختلف از خوانندگان معروف قبل از انقلاب ، خوانندگان زیرزمینی داخل کشور ، خوانندگان جوان ایرانی و خوانندگان غربی اختصاص دارد . محبوب ترین این شبکه ها عبارتند از : پی ام سی میوزیک ، ایران میوزیک ، ایران بیوتی ، ای بی سی وان ، آوا میوزیک  و ....البته شبکه های غیر فارسی زبان بسیار مختلفی هم در شبکه های ماهواره ای وجود دارد که بطور تخصصی به پخش کلیپ ها و حتی کلیپ های «پورنو» می پردازند مثل شبکه 4 ، نکس وان ، پولو  ..... و نیز ده ها شبکه موسیقی عرب و ترک .
•    شبکه های ورزشی :
      ورزش اگرچه از جذابیت های بسیاری برخوردار است اما جالب است که بدانیم هیچ شبکه فارسی زبان ماهواره ای به طور خاص به موضوع ورزش نمی پردازند با اینحال شبکه های ورزشی بسیار معروفی در ماهواره قابل دریافت هستند که علاقمندان خاص خود را دارد از جمله مجموعه شبکه های دبی اسپرت و شبکه هورس (ویژه اسب دوانی ) یا شبکه فیشینگ ( ویژه ماهی گیری )
•    شبکه های تجارت جنسی :
        بخش بسیار مهمی از شبکه های ماهواره ای بطور خاص به موضوع پورنوگرافی و تجارت جنسی می پردازند . سوای آن در بخشی از ساعات شبانه روز اکثر شبکه های اروپایی نیز بطور ویژه به این نوع برنامه ها اختصاص دارد که خود باعث برهم خوردن سلامت اخلاقی شبکه های ماهواره ای در معنای عام شده است با اینحال هیچ شبکه فارسی زبان بطور مشخص به این موضوع اختصاص ندارد اما جالب است که ده ها شبکه عربی « پورنو » و نیز شبکه معروف اروتیک و حتی شبکه پورنوی سکس ست بطور ثابت و شبانه روزی خط تلفن ویژه ایرانیان دایر نموده اند و بطور گسترده ای مخاطبان فارسی زبان را به خود جذب نموده اند . جالب اینکه در این حوزه زبان فارسی ، هم رده زبان انگلیسی و عربی به عنوان زبان بین المللی محسوب می شود!!!.
•    شبکه های رسمی دولت ها :
     بخش مهمی از کانال های ماهواره ای هم به شبکه های رسمی دولتی کشورهای مختلف اختصاص دارد که هدف آنها انعکاس رسمی اطلاعات و اخبار کشور برای هم وطنان خارج از کشورشان است که در کنار آن برنامه ها و دیدنی های کشورشان به رویت بینندگان سایر کشورها نیز می رسد .همچون شبکه دویچه ووله آلمان ، رای فرانسه ، تی آر تی ترکیه ، زد دی اف آلمان و ده ها شبکه اروپایی ، آفریقایی و عرب که با نام کشور خودشان بر روی شبکه عظیم ماهواره ای حضور دارند .

 ماهواره و پیام های سلطه :
       دیدیم برنامه های شبکه های ماهواره ای به هفت دسته قابل تقسیم هستند و سایر برنامه ها را نیز می توانیم در هرکدام از این طبقات مورد مطالعه قرار دهیم . شبکه های فارسی زبان هم تقریبا در تمام این طبقه بندی ها جای دارند اما حال سوال اصلی این است که این شبکه ها که در ظاهر هرکدام اهداف خود را پیگیری می کنند در واقع چه برنامه ها و پیام هایی را برای مخاطبین خود ارسال می کنند و از همه مهمتر این چگونه در خدمت جریان سلطه قرار می گیرد ؟ به عبارت دیگر محتوای هر برنامه و مخاطبین هرشبکه مشخص است و اگر از شبکه های خاص «اوپوزوسیون» نظام بگذریم هرکدام از آن شبکه ها برنامه های خود را پیگیری می کنند حال چگونه ممکن است این برنامه ها در خدمت هدفی فراتر به نام «سلطه» باشد ؟ برای پاسخ به این سوال اجازه دهید بحث مان را با مروری بر دو مفهوم مهم یعنی « جهانی شدن » و نظریه « هانگتینتون » ادامه دهیم :
•    جهانی شدن 
       خیلی ها « جهانی شدن » را معادل « جهانی سازی » و « غربی سازی » و البته در نهایت « آمریکایی سازی » می دانند که خود موضوع جالب و جداگانه ای است و البته تاحد زیادی هم نزدیک به حقیقت اما همان طور که می دانیم تا کنون نظریه های مختلف و بسیاری درباره ی جهانی شدن مطرح شده است که نگرش های گوناگونی را در بر می گیرد.یکی از مهمترین این نظریه پردازان آنتونی گیدنز است . او جهانی شدن را با تئوری فشردگی زمان و مکان توضیح می دهد. به عقیده ی گیدنز برای درک جهانی شدن باید به نحوه ی گسست از جامعه ی سنتی و گذر به جامعه ی مدرن پی برد. گیدنز ابزار چنین درکی را توجه به جایگاه زمان،مکان و فرایند تحول آن ها می داند (گل محمدی.1389: 48). از نظر گیدنز جهای شدن حاصل بر هم خوردن نظم سنتی فضا و زمان است که به واسطه ی جدایی فضا و زمان از مکان پدید می آید. این فضا و زمان جداشده از مکان در گستره ای نامتناهی بایکدیگر ترکیب و هم آهنگ شده، امکان کنش و روابط اجتماعی را در جامعه ای بسیار بزرگتر فراهم می کنند. بنابراین گستره ی تاثیرگذاری و تاثیرپذیری اجتماعی هم بسیار فراخ تر شده است، جامعه ی جهانی شکل می گیرد و جهانی شدن معطوف به انواع پیوند و رابطه ی فرد با این جامعه ی جهانی است (گل محمدی، همان :51)
       گیدنز تحت عنوان «از جاکندگی مناسبات اجتماعی» بیرون آمدن از شکل های زندگی، ترکیب کردن مجدد آن ها در طول زمان و مکان و همچنین تشکیل مجدد بسترهایی که بار دیگر این مناسبات را ایجاد می کند را توضیح میدهد . فرآیندهای« از جا کندگی» و «باز جاگیری»، امروزه در دوره ی تعمیق یکپارچگی جهانی، این اثرات بیشتر از گذشته ظاهر می شوند (گیدنز،171:1384 )گیدنز همچنین جهانی شدن را دارای پیامدهای دور و دراز و گاه  غیر قابل پیش بینی می داند. او این نتایج و پیامدها را تحت عنوان مخاطره توضیح می دهد، مخاطره های زیست محیطی، بهداشتی از این گونه هستند (گیدنز. 1386) یکی از تاثیرات مهم جهانی شدن بر حوزه « فرهنگ » است بدین صورت که ،فروریزی مرزها و فضاهای محدود، موجب « برخورد فرهنگ ها » با یکدیگر و با« فرهنگ جهانی» می شود که در اثر این برخورد، با فرهنگهای دیگر مستحیل می شوند، برخی دیگر موضعی سرسختانه و ستیزآمیز نسبت به فرهنگ مهاجم اتخاذ می کنند. شماری از فرهنگ ها به همزیستی مسالمت آمیز تن می دهند و تعدادی هم گفت و گو و تبادل فرهنگی را گریزناپذیر می دانند.از طرف دیگر درست است که فرایند جهانی شدن به همگونی و یکدست شدن فرهنگ و تفاوت زدایی و تنوع زدایی می انجامد، ولی نوع دیگری از همزیستی ها، آمیزش ها، تفاو تها وخاص ها را هم پدید می آورد. (گل محمدی، 1389).
•    نظریه هانگتینتون

 
      "ساموئل هانگتینتُن" در نظریه ی خود که به « برخورد تمدن ها» و « بازسازی مجدد نظم جهانی» معروف است، سعی در توضیح جهانی شدن در چهارچوب فرهنگ ها و تمدن ها دارد. هانگتینتن هفت یا هشت حوزه تمدنی در جهان تشخیص می دهد. او این تمدن ها را به صورت ریشه ای در مفروضات پایه ا ی فلسفی، ارزش های پایه، روابط اجتماعی، آداب  و رسوم و دیدگاه کلی نسبت به زندگی از هم متمایز(و حتی مخالف) می بیند. برای هانگتینتن تاریخ بشریت تاریخ تمدن هاست .او معتقد است تمدن ها از1500 پیش از میلاد تا 1500 بعد از میلاد به طور گسترده ای تمایل به دوری از هم به لحاظ زمانی و مکانی داشتند و هر زمان هم که این رابطه برقرار می شد به صورت برخوردهای سخت بوده است.  هانگتینتن در مرحله ی بعد این رابطه را همراه با توفق تمدن غرب می داند (از1500 میلادی تا پایان جنگ دوم جهانی). مرحله ی سوم را هانگتینتن همراه با افول تمدن غرب و مقاومت هایی در برابر آن می داند.این دوره از پایان جنگ دوم تا 1990 به وسیله ی تضاد عقاید به طور خاص بین ایدئولوژی های سرمایه داری و کمونیسم قابل ردگیری است اما با فرو ریختن کمونیسم عمده ترین تضادها در جهان پیرامون « مذهب » ، « فرهنگ » و نهایتا « تمدن » می چرخد. در حالی که تسلط غرب ادامه دارد هانگتینتن پیش بینی می کند که این تسلط در حال کاهش است. دیگر تمدن ها به طور روز افزونی تمدن غرب را رد می کنند در حالی که از دستاوردهای آن استفاده می کنند (Ritzer.2010:245)  هانگتینتن تاریخ جهانی شدن را در واقع بر حسب رابطه ی تمدن ها که اغلب آن را به صورت سخت می بیند توضیح می دهد . او این برخوردهای بین تمدنی را در زمان معاصر هم می بیند. حال غرب با این نگاه همواره تمدن های دیگر را مقابل خود می بیند و خواسته یا ناخواسته خود را در بطن جریانی می بیند که در نهایت باید به حذف رقیبان بیانجامد نه خودش . غرب با این باور وارد عرصه شده و چون از ابزار های مختلف تکنولوژیک بهره مند است و اساسا این ابزارها ساخته فکر و اندیشه خود او نیز هست در نهایت تلاش می کند تا با بهره گیری از تمام آن ابزار ها تمدن های دیگر را به چالشی فراخواند که در نهایت به نیستی آنها ختم می شود .البته این نظر مخالفان سرسختی دارد و کارشناسان بسیاری نیز معتقدند عملا چنین امکانی در جریان جهانی شدن وجود ندارد . کسانی که در این طیف قرار می گیرند اصطلاح « فرهنگ جهانی » را برای اشاره به « جهانی شدن فرهنگ » مورد استفده قرار می دهند و نه برای ایجاد یک فرهنگ واحد و یکپارچه و برداشت اغراق آمیزی از فرهنگ اما  تلقی از فرهنگ جهانی به عنوان یک فرهنگ پسا مدرن ، بسیار فراتر از پذیرش ناهمگونی ، پاره پارگی،گسستگی و سیالیت آن است. (Smith,1990 : Guibernau,1996). به هرحال حتی پیروان این نظریه هم نمی توانند تاثیر فرهنگ های مختلف بر یکدیگر را در عصر حاضر انکار نمایند و این برای بسیاری از تمدن ها بخصوص جوامعی که هویت خود را مرهون هویت اسلامی هستند قابل قبول باشد . حال سوال اصلی این است که تمدن غرب چگونه از طریق « رسانه های نوین » و بخصوص « ماهواره ها »  پیام « سلطه » خود را در لباس « فرهنگ » را به جهان اعلام می دارد ؟
       اکنون با بررسی های دقیق می توان گفت جهانی‌شدن  علاوه بر تاثیراتی که بر حوزه‌های سیاست , اقتصاد و دیگر ابعاد زندگی داشته ، پیش و بیش از همه در حوزه فرهنگ تاثیر خود را نهاده است و گرایش بیشتری در این راه از خود نشان داده است به طوری که از آن گاها به عنوان جهانی‌شدن فرهنگ یا جهانی‌سازی فرهنگی یاد می‌کنند و در این راه بی اغراق می توان گفت هیچ چیز بیش از ابتکارها و اختراع‌های علمی و صنعتی بخصوص در حوزه ارتباطات نقش آفرینی نکرده است . ویژگی‌های مشترکی که می توان برای این فناوری های نوین برشمرد عبارتند از کوچک سازی، شخصی سازی، فشرده سازی، ایجاد ارتباط و استقلال‌طلبی. این فناوری های نوین نوین حد اقل سه پیامد عمده هم برای جهانی‌سازی فرهنگ در پی داشته که عبارتند از: 
1-     صدور اخبار، اطلاعات، برنامه‌های سرگرم کننده و کالاهای مصرفی از مرکز به پیرامون که توام با آرمان‌سازی از شیوه زندگی غربی صورت می‌گیرد،
2-    جذب ملت‌ها به فرهنگ غربی و زبان مشترک و عمومی که انگلیسی است در حالی که فرهنگ‌ها و زبان‌های دیگر به حوزه‌های محلی و داخلی محدود شده‌اند. 
3-    تبدیل روابط انسانی به نمادها و نشانه‌ها و ارتباط سهل و گسترده مردم اقصی نقاط جهان به یکدیگر.
       یادمان باشد در همین باره "هربرت مک‌لوهان" کانادایی (1911 ـ 1980)، پیش‌بینی می‌کرد که بر اثر پیشرفت ارتباطات و گسترش وسایل ارتباط جمعی به ویژه تلویزیون، همه افراد جهان می‌توانند در یک لحظه در معرض تصاویر یکسان قرار گیرند و به این ترتیب به عقیده "آلوین تافلر" موجب پیدایش ”دهکده‌ای جهانی" متشکل از بشر پراکنده در پنج قاره خواهد شد. (تافلر،1376) و اکنون« شبکه های ماهواره ای » همین کار را می کنند .

شبکه های ماهواره ای ؛ از افول « فرهنگ » تا ظهور « سلطه »

        از بعد فرهنگی، جهانی شدن را بیشتر ناظر بر فشردگی زمان و مکان و پیدایش شرایط جدید برای جامعه جهانی می دانند . کارشناسان بسیاری معتقدند این بعد از جهانی شدن ، در واقع بر اقتصاد و سیاست تفوق دارد و عمده توجه آن بر روی مشکلاتی تمرکز دارد که فرهنگ جهانی با بهره گیری از رسانه های جمعی برای هویت های ملی و محلی بوجود می آورد.این کارشناسان معتقدند؛  رشد فزاینده فناوری وسایل ارتباط جمعی، همچون اینترنت و ماهواره، موجب فشردگی زمان - مکان و نزدیکی فرهنگ کشورها شده است و از این طریق یک فرهنگ مسلط در جهان تشکیل داده است.(میرمحمدی،1381).از اینرو می توان گفت در عصر حاضر و با ظهور چهره جدیدی از سرمایه داری در عصر امپریالیسم و جهانی شدن، به ابعاد فرهنگی و سیاسی ، بیش از استعمار اقتصادی توجه می شود و اینگونه کشورهای استعمار گر در جهت خلق فرهنگ های جهانی فعالیت میکند(Johnston ,1985) . به این ترتیب دور از انتظار نیست که با بهره گیری از تکنولوژی های نوین ارتباطی که تحت تسلط سرمایه داری اداره می شود ، تولیدات فرهنگی با تولیدات کالا یکپارچه شود و یک تسلط جدید فرهنگی از طریق جامعه اطلاع رسانی بر زندگی مردم سایه افکند . البته ناگفته نماند که تولیدات فرهنگی در چارچوب شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شکل می گیرد و گسترش می یابد . روی این اصل از یک طرف نظام سرمایه داری در زمینه اقتصاد دسترسی به بازارهای جهانی را می طلبد اما از طرف دیگر تسخیر بازار خود مستلزم تغییر در فرهنگ و باورملتهای هدف است و از همین جا مفهوم صدور ارزش در تولید و مبادلات فرهنگی شکل می گیرد . بر همین اساس " آمانوئل و الرشتاین" با عنوان مفهوم ژئوکالچر(Geoculture) فرهنگ را نظام اعتقادی و ایدئولوژیک، اقتصاد جهانی میداندکه به سراسرجهان انتشار یافته و فرهنگهای محلی جای خود را به فرهنگ قدرتهای امپریالیست غربی داده اند. (والرشتاین،1377) . اینجاست که واژه صنایع فرهنگی (Cultural Indusrtial) شکل می گیرد . این واژه که بوسیله گروهی از دانشمندان علوم ارتباطات مطرح شده است ناشی از کنترل مستقیم قلمروهای فرهنگی است که از طریق نیروهای اقتصادی ، موفق به حذف مرزهای موجود میان شرایط اقتصادی و عوامل فرهنگی گردیده است و ادغام اقتصادو فرهنگ رابه صنایع فرهنگی تعبیر نمود ه اند(Ianangus, 1989)
        به نظر "وریستن" ارتباطات امروزی جهان در مرحله ای است که می تواند فرهنگ سازی کند و با این نگرش است که افرادی همچون " دراکر" معتقد هستند که بدون تردید این فرهنگ و ارزشهای غربی است که جهانگیر خواهد شد . (دراگر، 1375 :86) این شاید خیلی اغراق آمیز باشد با اینحال حقیقتی است که در قالب تلاش بنگاه های ارتباطات بین المللی به چشم می خورد. رشد حیرت آور فن آوری اطلاعات و قدرت عظیم رسانه هایی همچون ماهواره و اینترنت ، که نسبت به گذشته، انتشار فرهنگی را به کلی متفاوت نموده و قدرت بلامنازعی را در اختیار غولهای صنعتی قرار داده اند ، باعث شده تا این غول های رسانه ای  به گسترش مرزهای فرهنگی خود بپردازند و در نتیجه نواحی فرهنگی دیگر کشورها را کم رنگ کرده و فرهنگهای بومی را در هیاهوی فرهنگ مهاجم منفعل سازند . در این شرایط ارتباط انسان با فرهنگ بومی خود، هر آن سست تر شده است. (نوروزی،140:1381).
      اکنون به نظر می رسد جهانی شدن فرهنگ نه بر از بین بردن ارزش ها و فرهنگ های بومی و سنتی بلکه بر ایجاد و گسترش ارزش های مشترک انسانی جدا از ارزش های فرهنگی ملی و سنتی ،  اشاره دارد و شکی نیست در جهان کنونی که افراد تحت تأثیر فرهنگ های بسیاری هستند ، فرهنگی می تواند تداوم یابد که پاسخگوی نیازهای مادی و روحی افراد باشد. اکنون هویت مستلزم نوعی انتخاب است. بنابراین باید چنان زمینه های فرهنگی تقویت هویت خودی را توسعه داد که افراد دلایل کافی برای انتخاب نمادهای هویت خودی را داشته باشند (اکسفورد،22:۱۳۷۸).

 راهبردهای « سلطه »در برنامه های ماهواره ای 
      با توجه به آنچه گفتیم تقریبا همه اندیشمندان بر این باورند که گردانندگان و طراحان برنامه‌های شبکه‌های ماهواره ای با تلاشی برنامه ریزی شده و سازمان یافته، مبانی و اصول اجتماعی، باورها، ارزشها، اخلاقیات و رفتارهای مورد نظر خود را بر گروه ها و جوامع تحمیل می‌کنند و می‌کوشند با ارایه اطلاعات انبوه به ملت ها در نظام و ارزش‌هایشان تغییر ایجاد کنند. در این مسیر هدف نهایی این است که تصمیم‌گیری‌ها در کشورهای مورد تهاجم فرهنگی به تأمین اهداف سیاسی و اقتصادی کشورهایی منجر شود که از این حربه استفاده می‌کنند. به عبارت دیگر، مهاجمان فرهنگی می‌کوشند با استفاده از برتری اقتصادی، سیاسی، نظامی، اجتماعی و فن‌آوری، از طریق امواج ماهواره ای، به مبانی اندیشه و رفتار ملت ها هجوم آورند و با تهدید، تضعیف، تحریف و احیاناً نفی و طرد آنها، زمینه حاکمیت اندیشه، ارزشها و رفتارهای مطلوب خود را فراهم آورند. (کاشانی و وزیری، ۱۳۷۴: ۱۸۰)صاحبان اقتصاد و رسانه در فرآیند تهاجم فرهنگی تلاش می کنند تا با بهره گیری از بهترین شیوه های رسانه ای پیام های آموزشی، تبلیغاتی، تفریحی و خبری خود را برای به زانو در آوردن جامعه هدف بهره برداری بکار گیرند . آنها در این راستا مخاطب را دقیقاً شناسایی می کنند، و خود را در ذهن او موجه نشان دهند و محتوای پیام را به شکلی هنرمندانه و غیر مستقیم در قالب ویژگی‌های روانی و اجتماعیاش ارایه می دهند. (ماندل، ۱۳۷۷: ۱۴۸ و ۱۴۹)
    مدیران و برنامه سازان « شبکه های ماهواره ای » در مرحله نخست میکوشند تا روحیات، خلقیات، باورها و اعتقادات ملت های هدف را به دقت شناسایی نموده بر تاریخ، جغرافیا، زبان و ادبیات و آداب و رسوم آن جامعه مسلط شوند. در مرحله بعد، با توجه به شناخت جامعه شناسانه و روانشناسانه ای که از ملت هدف و نقاط ضعف و قوت آن به دست آورده اند، هویت های فردی و اجتماعی او را نشانه رفته ب و از خود بیگانه نمودن آن را در دستور کار قرار می‌دهند.امپریالیسم فرهنگی در فرآیند پیچیده برنامه‌های ماهواره‌ای ویران‌سازی هویت ملی  و احساس تعهد و تعلق عاطفی نسبت به جامعه را تعقیب می‌کند، یعنی همان عاملی که بخشی اصلی از هویت فرد را تشکیل میدهد و تکیه گاه امنیت اجتماعی استودر این راه از تمام « قدرت نرم » خود سود می برد .همچنین ، در راستای ضربه زدن به هویت ملی، بر تضعیف باورها و اعتقادات مذهبی،ترویج سکولاریسم ، گسترش خرافات و خرافه جلوه دادن ادیان الهی ، بی ارزش ساختن ارزش‌های اخلاقی و ترویج بیقیدی، تحقیر و تحریف تاریخ، تخریب و نفی هویت، فرهنگ و الگوها و اسوه‌های ملی و مذهبی و ترویج شاخصه‌های فرهنگی خود نزد ملت هدف تمرکز می‌کند آنها تلاش می کنند در خلال برنامه‌های ماهواره ای، مردم را از استعدادها و توانایی‌های خودشان ناامید ساخته و آموزههای دینی را در تعارض با علم و پیشرفت، ناکارآمد جلوه می‌دهد. تحمیل فرهنگی، آخرین مرحله این پروژه تهاجمی‌است که عمدتاً از طریق همان « برنامه های ماهواره ای » و در فضای ناشی از احساس بیهویتی، بی‌معنایی، خلأ و از خود بیگانگی ملت هدف اعمال می‌شود.

 جمع‌بندی و راهکارها

       باید توجه داشت که کنترل و جلوگیری از ورود عوامل تهاجم فرهنگی در جهان بدون مرز امروز و در پرتو فن‌آوری اطلاعات، دشوار و حتی در بسیاری موارد ناممکن است. از این رو، برای مقابله مؤثر با این پدیده، پیش از هرگونه برخورد سلبی لازم است آماده سازی درونی جامعه، مورد توجه و تأکید کارگزاران عرصه فرهنگ و رسانه‌های داخلی قرار گیرد. تقویت بنیاد ارزشها و هنجارها، متبلور ساختن جلوه‌های مختلف فرهنگ ملی و اعتقادی و ایجاد مصونیت روانی در آحاد جامعه، امکان رسوخ و رشد فرهنگ مهاجم را محدود می‌سازد. جوامع مختلف، در مقابله با تهاجم فرهنگی، الگوهای خاص خود را به کار می‌گیرند.کشور اسلامی‌ما نیز که از دیرباز آماج تهاجم فرهنگی غرب بوده است، باید با تدبیرهایی نظام مند و مؤثر، در این زمینه تجهیز شود. از این رو، ضروری است به باورهای مذهبی جوانان به عنوان مهم‌ترین حوزه و هدف تهاجم فرهنگی غرب توجه ویژه صورت گیرد. آسیبشناسی دقیق عرصه فرهنگ و شناخت عوامل زمینهساز بحران هویت و نفوذ فرهنگی بیگانه، یکی از نخستین گامها در این مسیر است. با این اوصاف به نظر نگارنده بهترین راه مقابله با اینگونه تهدیدهای در حوزه رسانه و بخصوص « شبکه های ماهواره ای » توجه به « هشت گام طلایی » ذیل است  :
•    گام اول : آگاه سازی مسئولان ، مدیران و تصمیم گیرندگان سیاسی ، امنیتی و فرهنگی نسبت به ابعاد اصلی پدیده تهاجم فرهنگی به عنوان تلاش غرب برای گسترش سلطه و موضوعی فراتر از آنچه تا کنون به عنوان معلول ها به آن پرداخته شده است.
•    گام دوم : تلاش برای آگاه سازی خانواده ها نسبت به ابعاد مختلف تاثیرات رسانه در زندگی و در صدر آنها شبکه های ماهواره ای با تولید برنامه های اثر بخش از طریق رسانه ملی و برگزاری کلاس های توجیهی عمومی در مساجد ، انجمن های اولیاء و مربیان و جلسات عمومی ادارات .
•    گام سوم :گنجاندن درس «سواد رسانه ای» در برنامه درسی متوسطه تا دانشگاه همچون کشورهای توسعه یافته دنیا با هدف ارتقای دانش رسانه ای فرزندان و آینده سازان جامعه
•    گام چهارم :تلاش جدی رسانه ملی در ارتقای کیفی برنامه های تولیدی در کنار رشد کمی و توجه بیش از پیش این نهاد مهم به نیاز های واقعی مخاطبین 
•    گام پنجم :کمک به خانواده ها در ترسیم رژیم رسانه ای مناسب از طریق آموزش های گروهی و معرفی برنامه های مناسب در سبد رسانه ای خانواده
•    گام ششم : بازنگری جدی در قانون «ممنوعیت بکارگیری تجهیزات دریافت ماهواره » که پس از بیست سال روزآمدی خود را از دست داده و باید متناسب با پیشرفت تکنولوژی بازنگری گردد .
•    گام هفتم : اعتماد عمومی به مردم و پرهیز از برخوردهای سلبی شدید و اتکای صرف به اینگونه سیاست ها و در عوض اعتماد به درک و شعور جامعه و کمک به آنها در فرآیند خود کنترلی 
•    گام هشتم : تلاش جدی برای گسترش رسانه های فعال هماهنگ با آرمان های انقلاب اسلامی در جهت پاسخ سریع به نیازهای خبری و اطلاعاتی جامعه و کوتاه نمودن دست رسانه ها و خبرگزاری های خارجی از فضای جامعه از طریق خبرگزاری های فعال و دقیق ، رسانه ملی ، روزنامه های مولد و مولف ، شبکه های اجتماعی داخلی و ....
                         

            منبع:ویکی پدیا.بولتن نیوز (مطلبی از رضا سیف پور).رخشاد. استکهلم

 

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 7211
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 1 دی 1393 ساعت : 8:56 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
(مورد عجیب بنجامین باتن) چگونه ساخته شد؟
نظرات

     فیلم (مورد عجیب بنجامین باتن)

         چگونه ساخته شد؟

                           گردآوری و تدوین:مهردادمیخبر

کارگردان دیوید فینچر
تهیه‌کننده کاتلین کندی
فرانک مارشال
نویسنده اریک راث
رابین سویکورد
(بر پایه داستان کوتاه اثر اف. اسکات فیتزجرالد)
بازیگران برد پیت
کیت بلانشت
ترجی پی. هنسون
جولیا اورموند
الیاس کوتیاس
جرید هاریس
جیسون فلمینگ
تیلدا سوئینتن
موسیقی الکساندر دسپلات
فیلم‌برداری کلادیو می‌راندا
تدوین کریک بکستر
انگوس وال
توزیع‌کننده پارامونت پیکچرز
برادران وارنر
تاریخ‌های انتشار ۲۵ دسامبر ۲۰۰۸
مدت زمان ۱۶۶ دقیقه
کشور آمریکا
زبان انگلیسی
بودجه ۱۶۰٬۰۰۰٬۰۰۰ دلار
فروش ۳۳۲٬۵۸۲٬۷۱۱ دلار

دیوید اندرو لئو فینچر ( David Andrew Leo Fincher) (زاده ۲۸ اوت ۱۹۶۲)، فیلمساز آمریکایی است که بخاطر سبک تریلرهای سیاهش مانند هفت، بازی، باشگاه مشت زنی و زودیاک معروف است. فینچر دو نامزدی اسکار بهترین کارگردانی و دو نامزدیگلدن گلوب بهترین کارگردانی برای فیلمهای سرگذشت غریب بنجامین باتن و شبکه اجتماعی را در کارنامه هنری خود دارد که برای فیلمشبکه اجتماعی، گلدن گلوب بهترین کارگردانی را دریافت نمود.دیوید فینچر در دنور از ایالت کلرادو به دنیا آمد و مادرش کلر و پدرش جک نام دارند. وقتی وی دو ساله بود، به همراه خانواده‌اش به کالیفرنیا نقل مکان کردند یعنی جایی که فینچر در آنجا فارغ‌التحصیل شد. او با دیدن فیلم بوچ کسیدی و ساندنس کید به فیلم‌سازی علاقه پیدا کرد و در ۸ سالگی شروع به فیلم‌برداری با دوربین هشت میلیمتری خود نمود. او تاکنون برای شرکت‌های بزرگی فیلم تبلیغاتی درست کرده‌است. اشاره کرد. فینچر کارگردانی ویدئوکلیپ را با آثاری از مدونا آغاز کرد و بعدها ویدئوکلیپ‌های خوانندگان و گروه‌های مشهوری چون ایروسمیث، رولینگ استونز، اوت فیلد و مارک نافلر را ساخت. مورد عجیب بنجامین باتن یا سرگذشت غریب بنجامین باتن ( The Curious Case of Benjamin Button) نام یک فیلم محصول سال ۲۰۰۸ به کارگردانی این فیلمساز خوش قریحه است. شخصیت اصلی این فیلم الهام گرفته از یک داستان کوتاه اثراف. اسکات فیتزجرالد است. فیلم‌نامه این فیلم را اریک راث نوشته است و برد پیت و کیت بلانشت بازیگران اصلی آن هستند. بسیاری از مخاطبان این فیلم را بهترین فیلم دیوید فینچر میداننداین فیلم با بازخورد بسیار مثبت منتقدین نیز روبرو شد.بنجامین در اواخر قرن نوزدهم و در سن ۸۰ سالگی به دنیا آمده و با گذشت زمان، در حالی که دیگران پیرتر می‌شوند، او جوان‌تر می‌شود. او در کهنسالی عاشق دختری می‌شود که در سنین کودکی به‌سر می‌برد. اما در طی سال‌ها در حالی که دخترک بزرگ‌تر می‌شود، او در روندی وارونه به سوی خردسالی پیش می‌رود.

 

Benjamin Button poster.jpg

 عشقها و افسوسها

مورد عجيب بنجامين باتن، پس ازهفت (1995) و باشگاه مشت زني (1999)، سومين همكاري براد پيت با ديويد فينچراست. براد پيت براي ايفاي نقش بنجامين باتن نامزد اسكار بهترين بازيگر نقش اول مرد شد.
- به نظرم پايان مورد عجيب بنجامين باتن راه را براي انتخاب تماشاگر باز مي‌گذارد. اين فيلم در مورد موضوع هايي جهاني است كه ما همه در هر جاي دنيا كه باشيم، با آن ها آشناييم؛ عشق، اميد، چيزهايي كه از دست مي‌دهيم و تلاش مي‌كنيم تا حد امكان جاي خالي آن ها را از نظر پنهان نگه داريم و در نهايت اين كه ما همگي فاني هستيم.
- يك ماه پس از شروع فيلم برداري مادر آنجلينا جولي از دنيا رفت. بعد ديويد فينچر پدرش را از دست داد. سپس مادر اريك راث درگذشت. درحين فيلم برداري بوديم كه با تمام وجود احساس كردم فرصت ما در اين دنيا بسيار محدود است. در حقيقت نمي دانم كه آيا يك روز، ده روز، ده سال يا چهل سال ديگر زنده ام يا نه. آيا نيمي از زندگي ام را پشت سر گذاشته ام يا اين كه به آخر كار بسيار نزديك شده ام؟ پاسخي براي پرسش هايي از اين دست ندارم. به همين دليل نبايد هيچ يك از لحظه هاي زندگي ام را با تنبلي و سستي هدر بدهم و بايد عمرم را دركنار كساني بگذرانم كه اهميت بسياري برايم دارند.
- مورد عجيب بنجامين باتن بيش تر از هر موضوع ديگري به بازنگري لحظه هاي چشم گير زندگي يك فرد مي پردازد. دوستي دارم كه درآسايشگاه بيماران علاج ناپذير كار مي كند. او روزي به من گفت كه بيماران در لحظه هاي پايان عمرشان درباره موفقيت ها و دستاوردهاي شان، جايزه هايي كه گرفته اند يا كتاب هايي كه نوشته اند صحبت نمي‌كنند. آن ها تنها در مورد عشق هاي زندگي خود و افسوس هاي عمرشان حرف مي زنند. به نظرم اين نكته، هسته مركزي مورد عجيب بنجامين باتن را آشكار مي‌كند.
كيت بلانشت
فينچر بود و خيال‌مان راحت شد

* كيت بلانشت پيش از اين در فيلم بابل (آلخاندرو گونزالز ايناريتو، 2006) در كنار براد پيت بازي كرده بود.- كار وي مورد عجيب بنجامين باتن دردسرهاي بسياري داشت؛ مدت فيلم طولاني بود، داستانش ساختاري نامتعارف داشت و بايد با وجود گريمي سنگين، بازي مي‌كردم. اما شايد دشوارترين مسأله‌اي كه بايد با آن كنار مي‌آمدم، نزاكت همبازي‌ام براد پيت بود.
- من و براد مدت هاي مديدي در مورد كرم مرطوب كننده صحبت كرديم چون هر دو گريم هاي سنگيني داشتيم و بايد عضو مصنوعي روي صورت هاي مان قرار مي‌دادند. البته اگر بخواهم منصفانه قضاوت كنم، نبايد شكايتي داشته باشم چون براد از نظر گريم و دست‌و پنجه نرم كردن با سختي هاي كار با جلوه هاي ويژه خاص فيلم، بايد دشواري هاي بسياري را تحمل مي‌كرد. تنها كافي است تصوركنيد كه تا ساعت ده شب كار كرده‌ايد و به احتمال قوي مجبوريد كه فردا صبح ساعت چهار بامداد از خواب بيدار شويد چون گريم شما حدود شش ساعت طول مي‌كشد.
- وقتي بحث يك داستان عاشقانه حماسي در ميان است، فيلمي مثل مورد عجيب بنجامين باتن خيلي راحت ممكن است به دام احساسات گرايي بيفتد اما چون زمام امور به ديويد فينچر، يكي از بدبين‌ترين كارگردان هاي عصر ما، سپرده شد بود، خيال ما كاملاً از هرجهت راحت بود.
- من در كنار مادر بزرگم بزرگ شدم. بزرگ شدن در خانه‌اي كه سه نسل متفاوت در آن زندگي مي‌كنند باعث مي شود كه مسائلي مثل فناپذيري را بهتر درك كني. به نظرم اين موضوع براي نقش‌آفريني در چنين فيلمي خيلي به كمكم آمد.

خاطراتي از بنجامين باتن

تاراجي پي. هنسن
پروژه هنرمندان جسور
*
تاراجي پي. هنسن در نقش كوييني، زن سياه‌پوستي كه بنجامين باتن به حال خود رها شده را از جلوي خانه سالمندان برمي دارد و بزرگ مي كند، خوش درخشيد و نامزد دريافت اسكار شد. نقش‌آفريني طلايي او يادآور بازي هاي درخشان زنان سياه‌پوست در آثار كلاسيك سينماي آمريكا- از جمله هتي مك دانيل به نقش دايه در فيلم بربادرفته (ويكتور فلمينگ، 1939)- است. 
* در حين انتخاب بازيگران بنجامين باتن بود كه متوجه شدم زندگي طنز تلخ و شيريني دارد. من هم مثل هر بازيگر ديگري، فهرستي از بازيگراني داشتم كه دلم مي خواست با آن ها كاركنم. براد پيت بدون شك در صدر فهرست بود. دوست داشتم نقش خوب و جذابي مقابل بيت به دست بياورم اما وقتي دعاهايم براي همبازي شدن با او مستجاب شد، نقش مادر او به من رسيد.
- وقتي براي اولين بار فيلم نامه را خواندم، پيش خودم فكر كردم: «خداي من! اين‌ها چه‌گونه مي‌خواهند چنين فيلمي بسازند؟» فيلم نامه به نظرم بسيار جسورانه آمد. بعدها متوجه شدم بنجامين باتن پروژه هنرمندان جسور است؛ از اريك راث گرفته تا ديويد فينچر و براد پيت كه با بي‌پروايي به دل اين پروژه زده‌اند. همه اين ها باعث شد من هم تمام خطرها را به جان بخرم و وارد ميدان بشوم. البته پيش از تست هيچ اميدي نداشتم كه پذيرفته بشوم اما تمام تلاشم را كردم تا بر لاري مي فيلد، كه بازيگران اين فيلم را جمع‌وجور كرد، تأثير مثبتي بگذارم.
- آن ها سه بازيگر براي ايفاي نقش بنجامين باتن در دوره هاي مختلف زندگي اش به كار گرفتند. كار مهمي كه فينچر در اين مرحله انجام داد اين بود كه مفهوم يكساني از شخصيت باتن براي هر سه بازيگر و براد پيت ترسيم كرد. اما سختي كار خودش را در عمل نشان داد. سه بازيگر ماسك اسكي آبي رنگي روي سرشان مي‌كشيدند و ما بايد همراه آن ها بازي مي‌كرديم. البته من از بخش هاي مربوط به جلوه هاي ويژه فيلم بي اطلاع بودم، براي همين به فينچر گفتم: «فينچر، اين جا چه خبر است؟ بازيگراني كه ماسك روي سرشان كشيده اند ديگر كيستند؟ پس براد پيت كجاست؟» بعد فينچر به من گفت: «تو فقط بازي خودت را بكن. بقيه ماجرا به عهده تيم جلوه هاي ويژه است. تو همان كاري را بكن كه داشتي انجام مي‌دادي.»
- ديويد فينچر بهترين گزينه براي ساخت فيلمي به اين عظمت بود چون او به خوبي توانست فيلم را واقعي از كار دربياورد. براي پذيرفته شدن بنجامين باتن از سوي تماشاگران، بايد آن را بسيار واقعي از كار درآورد و فينچر هم درست همين كار را كرد.
- برخورد كوييني با بنجامين باتن در ابتداي فيلم، لحظه اي بسيار كليدي است. همه چيز به واكنش كوييني نسبت به چهره بنجامين باتن روي راه‌پله هاي خانه سالمندان بستگي دارد. اگر كوييني در همان لحظه عاشق اين بچه نشود، فيلم تماشاگر را از دست مي‌دهد. عشقي كه كوييني نسبت به بنجامين باتن پيدا مي‌كند، عشقي بي‌قيدوشرط است. يعني او هيچ مورد نژادپرستانه‌اي در اين قضيه نمي‌بيند و برايش هم اصلاً مهم نيست كه بنجامين باتن نوزادي طبيعي نيست. او با كار در خانه سالمندان آموخته كه چه‌گونه بايد بي‌قيدوشرط انسان ها را دوست بدارد. او نمي‌تواند بچه‌دار بشود و براي همين بنجامين را هديه‌اي آسماني مي پندارد. در خانه سالمندان، بنجامين نمادي از زندگي است و به آن جا طراوت مي بخشد.
- يكي ديگر از اسامي صدرنشين در فهرست بازيگراني كه دوست دارم با آن‌ها هم بازي شوم، جرج كلوني است.

خاطراتي از بنجامين باتنجوليا ارموند

زندگي يك دايره است
* جوليا ارموند نقش كارولين، دختر ديزي، را بازي مي‌كند. اهميت نقش كارولين در اين است كه او همان شخصيتي است كه براي اولين بار به واسطه دفترچه خاطرات بنجامين باتن با او آشنا مي شود و به اين حقيقت پي مي برد كه بنجامين پدر واقعي اش است.
- من هيچ شناخت قبلي نسبت به داستان كوتاه مورد عجيب بنجامين باتن نداشتم. اما وقتي فيلم نامه را خواندم، با خودم فكر كردم كه ايده آن بي نظير است؛ اين كه فردي برعكس زندگي كند. كمي كه به اين ايده فكر كردم، متوجه شدم كه مي شود به واسطه آن حرف هاي زيادي درباره زندگي، تجربه هاي كسب شده در آن و مرگ زد. ايده داستاني فيلم بسيار ساده بود اما بي وقفه افق هاي تازه اي جلو چشم ما باز مي‌كرد. من عاشق اين نكته ايده شدم كه زندگي پديده اي مدور است و در پايان درست مثل دايره اي به نقطه آغازش باز مي‌گردد. اگر از شخص محتضري پرستاري كرده باشيد، حتماً متوجه شده ايد كه هر چه او به مرگ نزديك‌تر مي شود، ويژگي هاي كودكانه اش هم بيش‌تر و بيش‌تر مي‌شوند. پدربزرگم زمان مرگ 97 سال داشت. او سه ساعت مي‌خوابيد و بعد بيدار مي‌شد و مثل بچه ها هوس چيزي مي‌كرد. به نظرم داستان اين فيلم هم درست همين حالت را دارد و دوباره به نقطه اول خود باز مي‌گردد.
- كارولين در واپسين لحظه هاي زندگي ديزي كنار اوست اما وقتي ديزي مي ميرد، ديگر خبري از كارولين نيست. تماشاگر هيچ وقت لحظه اي را كه كارولين به اتاق باز مي‌گردد و متوجه مرگ ديزي مي شود نمي بيند. اگر فيلم خوب از كار درآمده باشد، ديگر نيازي به اين صحنه نيست.
- بخش هاي مربوط به كارولين و ديزي در بيمارستان به عنوان آخرين مرحله كار، فيلم برداري شد. واقعاً اين از شانس خوب من بود. تمامي صحنه هاي ديگر فيلم گرفته شده بودند و ما اين فرصت را داشتيم كه آن ها را تماشا كنيم تا حال و هواي فيلم دست مان بيايد. قسمت مربوط به من و كيت بلانشت ظرف دو هفته در لس‌آنجلس فيلم برداري شد. يكي ديگر از ويژگي هاي مثبت كار اين بود كه مي توانستيم اين بخش را سكانس به سكانس جلو ببريم. از لحاظ كار فيلم سازي، اين موضوع براي من تجربه منحصر به فردي بود. 
فرانك مارشال و كاتلين كندي، تهيه‌كنندگان
اگر اسپيلبرگ فيلم را مي ساخت ...
* قصه مورد عجيب بنجامين باتن از هجده سال پيش شروع مي شود. در ابتدا ري استارك حق ساخت آن را خريد و مي‌خواست آن را براي كمپاني خودش تهيه كند. بعد ورق برگشت و كار را پيش ما در كمپاني امبلين آوردند. استيون اسپيلبرگ مدتي با آن سروكله زد. سال ها بعد وقتي كه ما كمپاني خودمان را تأسيس كرديم، اين متن بسيار براي مان عزيز شده بود و با تمام وجود دوست داشتيم آن را تهيه كنيم. جالب اين بود كه هيچ كسي هم كاري با آن نداشت. ما امتياز آن را خريديم و هجده سال روي ساخت و تهيه آن كار كرديم. نكته جالب اين است كه ديويد فينچر هم دور از چشم ما سرنوشت اين متن را پيگيري مي‌كرد و حدود دوازده يا سيزده سال پيش هم نسخه اوليه فيلم نامه را خوانده بود. براي فينچر هم هميشه اين موضوع مهم بود كه دست آخر قرار است چه بلايي سر اين متن بيايد. در اين ميان لحظه اي از علاقه او نسبت به اين متن كاسته نشده بود. البته نقطه عطف اصلي زماني به وقوع پيوست كه فيلم نامه اريك راث را فينچر خواند و براي ساخت آن اعلام آمادگي كرد.
ما و اسپيلبرگ مدت زيادي در مورد اين متن با هم صحبت كرديم اما او دست آخر تصميم گرفت آن را نسازد. جالب اين است كه امروز وقتي تلفني با او صحبت مي‌كرديم، گفت كه فيلم را ديده و بلافاصله گفت كه «نكته شگفت انگيز ماجرا اين است كه ساخت فيلم را به ديويد فينچر محول كرديد. راز قوت فيلم اين است كه فينچر در ساخت فيلم به طور كلي به احساس‌گرايي نپرداخته است.» به نظر ما، استيون هنوز در اين فكر بود كه اگر اين فيلم نامه را مي‌ساخت، روش فينچر را پي مي‌گرفت يا نه. به هرحال، او كار فينچر را بسيار ستايش كرد. فينچر كارگرداني كمال‌گراست، به همين دليل توقعش بسيار بالاست اما هيچ گاه توقع غيرمنطقي ندارد. درست همين سخت گيري هاي او باعث مي‌شود كه هر كسي كار خود را به نحو احسن انجام بدهد. ما هميشه دل‌مان مي‌خواست با او همكاري كنيم چون فينچر بسيار موشكافانه و با وسواس بيش از حد فيلم مي‌سازد. براي نقش بنجامين باتن هم، براد پيت انتخاب اول ما بود. وقتي براد فهميد كه ديويد فينچر قرار است فيلم را بسازد، بلافاصله پاسخ مثبت و قاطعانه خود را اعلام كرد. 
الكساندر دسپلات، سازنده موسيقي متن
وقتي بنجامين پيراست و ديزي جوان
* ديويد فينچر بسياري از ساخته هاي من براي كارگردانان ديگر را شنيده بود؛ از هوس، احتياط (آنگ لي، 2007) گرفته تا دختري با گوشواره مرواريد (پيتر وير، 2003)، سير يانا (استيون گاگن، 2005) و ملكه (اسيتون فريرز، 2006). اما او شيفته موسيقي متن فيلم تولد (جاناتان گليزر، 2004) شده بود و قطعاتي را كه براي آن فيلم ساخته بودم بسيار دوست داشت. همين قطعات در نزديك كردن ديدگاه هاي من و ديويد در حين كار روي بنجامين باتن بسيار كمك مان كرد. موسيقي توليد مشخصه منحصر به فرد حائز اهميتي براي ما داشت؛ در ساخت آن سعي كرده بودم كه خود را درگير هيچ ژانر خاصي نكنم، يعني ملودي ها هم حالت حزن انگيز و رشك‌آور داشته باشند و هم عجيب و جادويي باشند. در ساخت موسيقي بنجامين باتن هم دقيقاً همين روش را دنبال كرديم. فينچر سال ها در ساخت ويدئوكليپ و تبليغات تلويزيوني فعاليت داشته، به همين دليل به خوبي از اهميت موسيقي روي روايتي تصويري آگاه است. او مي دانست كه اگر در ساخت موسيقي فيلمي مثل مورد عجيب بنجامين باتن مسيري بخش غالب كار را به خود اختصاص بدهد، ممكن است نتيجه همه زحمت هايمان هدر برود.
ساخت موسيقي براي مورد عجيب بنجامين باتن گستره عظيمي از امكانات بالقوه را پيش روي من قرار داد. عادت من در حين ساخت موسيقي متن اين است كه دست به كشف دنياي تازه‌اي بزنم كه هيچ وقت به آن جا نرفته‌ام و اين فيلم درست چنين فرصتي را براي من فراهم كرد. يكي از مهم‌ترين چالش هاي كار من اين بود كه چه‌گونه مي‌توانم تمي بسازم كه بتواند پيوند عاطفي شديد ميان ديزي در كودكي و بنجامين با سروشكل پيرمردانه اش را توضيح دهد. در واقع نمي‌شود مثل هميشه تمي عاشقانه ساخت چون قرار دادن ملودي عاشقانه بر چنين صحنه هايي نتيجه كار را عجيب و آشفته مي‌كند. بايد با دقت و وسواس بسيار تمي براي دوستي ديزي و بنجامين در كودكي بسازي و بقيه موسيقي متن فيلم را بر روي آن پايه‌ريزي كرد.

خاطراتي از بنجامين باتن

ژاكلين وست، طراح لباس
به ياد گري كوپر و مارلون براندو
* بزرگ ترين چالشي كه طراحي لباس مورد عجيب بنجامين باتن براي من داشت، اين بود كه داستان از 1919 آغاز مي شد و تا سال 2005 ادامه داشت. بايد لباس ها را طوري طراحي مي‌كردم كه هم مطابق مد دهه‌هاي مختلف باشد و هم يكپارچگي فيلم و شخصيت هاي متعدد آن را با طراحي هاي مناسب حفظ كنم. در طراحي لباس ها، از آثار كلاسيك سينمايي هم الهام گرفته ام. مثلاً آن كت را كه وقتي براد پيت، تيلدا سوينتن را در آسانسور مي بيند به تن دارد به ياد گري كوپر در فيلم زنگ ها (ناقوس عزا) براي كه به صدا در مي‌آيد (سام وود، 1943) طراحي كردم. كلاهي هم كه براد در پاريس به سر دارد، مدل مارلون براندويي است.
يكي از خاطرات جالبي كه از فيلم دارم، طراحي و دوخت لباس قرمزي است كه در صحنه ملاقات ديزي و بنجامين در نيواورلئان، كيت بلانشت تنش كرده است. اين لباس قرمز را در اصل قرار بود ديزي در صحنه‌اي در كلوبي شبانه در نيواورلئان در دهه چهل تنش كند اما در لحظه آخر تصميم گرفتم آن را در صحنه اي تن ديزي بكنم كه بلانشت بتواند با آن برقصد. اول كيت خيال پوشيدن آن را نداشت چون ديويد فينچر از رنگ قرمز خوشش نمي‌آمد اما وقتي آن را تن كيت كردم، هيجان زده شد و گفت: «اجازه بده به ديويد نشانش بدهم.» بعد هم به من گفت: «اين لباس بايد قرمز باشد. ديويد چون هيچ وقت لباس قرمز نپوشيده، از درك قدرت آن عاجز است.» كار كردن در كنار كارگرداني مثل ديويد فينچر تجربه بزرگي است، چون او به راستي هنرمندي واقعي است. هر نمايي كه مي‌گيرد به تابلوي نقاشي شبيه است. هر وقت سر صحنه مي رفتم تا ببينم او چه گونه ميزانسن مي چيند، احساس مي كردم دارم به كار كردن نقاشاني مثل ادگار دگا و هانري دو تولوز - لوترك (دونقاش فرانسوي) نگاه مي‌كنم، لباس پوشاندن به بازيگراني كه قرار بود در تابلوهاي نقاشي ديويد فينچر قرار بگيرند، كار بسيار لذت بخشي بود.
كلوديو ميراندا، مدير فيلم برداري
زنده باد وايپر!
* در ابتدا، تكنيسين برق ديويد فينچر بودم و در ساخت فيلم هاي باشگاه مشت زني و بازي مديريت اين بخش را بر عهده داشتم. در زودياك، هريس ساويدز مدير فيلم برداري اصلي بود و من طي دو هفته كار، فيلم برداري چند صحنه اضافه شده فيلم - از جمله صحنه اي در زندان - را بر عهده داشتم. كار بسيار ساده اي بود. نتيجه آن قدر خوب شد كه ديويد از من خواست مدير فيلم برداري مورد عجيب بنجامين باتن بشوم كه در نوع خود پروژه اي عظيم بود مدت فيلم برداري 145 روز بود و چون داستانش از 1918 تا سال هاي آغاز قرن بيست‌ويكم را در برمي‌گرفت، تصويربرداري آن كار بسيار پيچيده اي بود.
ديويد كار با دوربين وايپر را دوست دارد. او دلش مي خواهد برداشت هايي را كه داشته ايم، ببيند يك بار از من پرسيد: «وقتي مي داني تمامي برداشت ها صحيح و سالم سرجاي خودشان هستند، راحت‌تر نمي خوابي؟» من هم وقتي نسخه نهايي را ديدم از نتيجه كارمان راضي بودم. هدف ما اين نيست كه كاري بكنيم كه تصاويري كه با وايپر گرفته ايم شبيه به فيلم هاي گرفته شده با دوربين هاي ديگر بشود. وايپر ظاهر مختص به خود را دارد. حاصل كار HD (وضوح بالا) نيست، بلكه تصويري است كه فقط از وايپر درمي‌آيد. در زودياك هم ازدوربين وايپر استفاده كرده بوديم و خيال مان راحت بود كه به نتيجه دل خواه مان خواهيم رسيد. كار با وايپر اين حسن را هم دارد كه مي توان در صحنه هاي تاريك تصاوير زيبايي گرفت. در مورد عجيب بنجامين باتن، در صحنه هايي يك لامپ روشن مي‌كردم و نور كافي را به دست مي‌آوردم. وايپر در چنين شرايطي تصويرهايي ضبط مي‌كند كه شبيه به تابلوهاي نقاشي هستند.
اريك باربا، ناظر جلوه هاي ويژه
حذف جلوه هاي تصنعي
* شايد در نگاه نخست جلوه هاي ويژه منحصربه‌فرد مورد عجيب بنجامين باتن در مقايسه با فيلم هايي مثل شواليه سياه و مرد آهني به چشم نيايد، اما من و گروهم، دو سال تمام روي آن وقت گذاشتيم تا كارهايي انجام بدهيم كه پيش از اين انجام نشده بود. در همان ابتداي كار، فينچر به من گفت كه دلش مي خواهد نتيجه كار طوري باشد كه تماشاگران به آن به چشم فيلمي پر از جلوه هاي ويژه نگاه نكنند. ديويد به من اين تذكر را هم داد كه جلوه هاي ويژه فيلم بايد آن قدر طبيعي از كار دربيايد كه وقتي شخصيت بنجامين باتن به براد پيت سپرده مي شود، تماشاگر احساس جداافتادگي بين دو قسمت فيلم نكند. پيش از اين با استفاده از CG شخصيت هاي باورپذيري كه دقيقاً شبيه به انسان باشند، خلق نشده بودند. به نظرم گولم در واقع مثال بسيار خوبي از شخصيتي خلق شده توسط CG باشد كه بازي چشم گيري از خود نشان داد اما اين شخصيت در حقيقت انسان نبود و بازيگر آن نقش هم بازيگر سرشناسي نبود. اما خوب يادم است اولين بار كه گولم را ديدم، مغزم از فرط شگفت‌زدگي سوت كشيد. سختي اصلي كار ما اين بود كه مي‌خواستيم تمامي جنبه هاي تصنعي شخصيتي كه با استفاده از تكنيك CG خلق شده را از بين ببريم. كار ما براي جابه‌جايي سر براد پيت با بازيگران ديگر 52 دقيقه اوليه فيلم و 325 نما از آن را دربرمي‌گرفت.
تاد تاكر و هاروي لوري، طراحان و مجريان گريم
پير كردن سوپراستارها
* كار اصلي ما اين بود كه براد پيت و كيت بلانشست را پير كنيم. براي به دست آوردن تصويري از چهره آن ها در پيري بايد به دركي هنري از ماجرا متوسل مي شديم. گريم هاي بسياري براي پير ساختن افراد تست كرديم تا به نتيجه دلخواه‌مان برسيم. شايد جالب ترين خاطره ما از كار روي اين فيلم اين باشد كه براد پيت بعدها تصويري از والدينش در پيري آورد تا به ما نشان دهد كه شمايلي كه ما با گريم براي او در سنين پيري طراحي كرده بوديم، چه قدر شبيه به آن ها بوده است.

اريك راث، فيلم نامه نويس
تام هنكس به من گفت ...
حتي فكر اقتباس از روي داستان كوتاهي از فيتزجرالد بسيار دلهره‌آور است، چون او در مقايسه با من صدها برابر نويسنده بهتري است. براي شروع اقتباس تحقيقاتي كردم تا ببينم جايگاه اين داستان كوتاه در پرونده ادبي فيتزجرالد كجاست، چون دلم نمي خواست كه درگير شمايل اسطوره اي او در دنياي ادبيات بشوم. پس از آن كه با زندگي‌نامه‌نويسان او صحبت كردم، متوجه شدم كه نگارش اين داستان براي فيتزجرالد بيش تر جنبه تفنني داشته. او نياز به پول داشته و براي همين آن را نوشته و كار چندان براي او جدي نبوده. در اصل او اين داستان را براي مجله اي نوشته و حتي قرار هم نبوده داستاني بنويسد بلكه در وهله اول مقاله اي ژورناليستي مد نظر بوده است. نويسنده هاي ديگري هم در مقطعي از كارشان داستان هايي به اين سبك نوشته اند و در حين نوشتن، راه و روش خود را در پيش گرفته اند. اين طوري شد كه براي بال وپر دادن به تخيلات خودم احساس آزادي كردم. اما مهم ترين نكته داستان پابرجا ماند و آن هم ايده اصلي اش بود كه در حقيقت مارك تويين، آن را به فيتزجرالد رسانده بود. مارك تويين ايده را از طريق ويراستار فيتزجرالد يعني ماكسول پركينز به او منتقل كرده بود. ايده اين بود كه اگر انسان پير به دنيا بيايد و به مرور جوان شود، چه احساسي خواهد داشت؟ داستان فيتزجرالد ايده و داستاني عاشقانه دارد كه در متن من اين دو موردي بود كه تقريباً دست نخورده باقي ماندند.
پيچيده ترين كاري كه در حين نوشتن با آن مواجه شدم اين بود كه بتوانم سن عاطفي و سن فيزيكي بنجامين باتن را طبق سال وقوع رويدادها هماهنگ كنم. به همين دليل در گوشه متن به نوعي سن بنجامين و سال وقوع رويدادها را مي نوشتم. نمي‌خواستم تمركزم را در حين نوشتن از دست بدهم. سختي كار در اين بود كه رياضيات من تعريفي ندارد، براي همين حال و روزم شبيه به اين بود: «خُب، اگر او 87 ساله است، صبر كن ببينم، پس او تقريباً دَه يا نُه سال سن بيش تر ندارد.» البته در حين فيلم برداري تغييري هم در ساختار متن داديم ولي به خاطر آن مجبور نشدم دوباره بازنويسي كنم. اصل تغيير به زمان رو شدن كارت پستال هايي كه بنجامين باتن براي كارولين (جولياارموند) فرستاده بود، مربوط مي شد تا به واسطه آن شخصيت كارولين بيش تر به چشم بيايد و روايت فيلم تحت تأثير قرار بگيرد.
هر روز به اين مسأله فكر مي‌كردم. بخشي از موضوع براي من بسيار جنبه احساسي پيدا كرد چون همان طور كه گفتم والدينيم را در حين اين كار از دست دادم. از طرف ديگر، از نظر سني در مرحله خاصي از زندگي‌ام قرار دارم و حالا نوه و فرزند دارم. اين را هم بايد بگويم كه گذشت زمان هميشه بخشي از آثار من بوده است. اين موضوع در فارست گامپ هم به چشم مي‌خورد. يكي ديگر از ويژگي هايي كه اكثر اوقات در نوشته هاي من حضور دارد، حس تنهايي و بي‌كس‌وكار بودن است. يادم مي‌آيد كه يك بار تام هنكس به من گفت: «واي، فيلم نامه هاي تو هميشه درباره تنهايي است.» البته مورد عجيب بنجامين باتن صرفاً در مورد تنهايي نيست. چيزي كه در اين فيلم نامه خيلي برايم عزيز است اين است كه چه چيزهايي بيش‌تر در اين زندگي به ما آرامش مي‌دهند. ايده مهم ديگر اين كار بازگشت به گذشته است.
* آيا خودتان دل تان مي خواهد كه به گذشته بازگرديد؟
نه، دلم نمي‌خواهد. احتمال دارد دلم بخواهد از ارتكاب چند تا از اشتباهات گذشته ام جلوگيري كنم اما راستش ممكن است كه مرتكب چند اشتباه ديگر بشوم!

خاطراتي از بنجامين باتن

جایزه‌ها و نامزدی‌ها

جایزهردهدریافت‌کنندهنتیجه
جوایز اسکار ۲۰۰۹ بهترین طراحی صحنه   برنده
بهترین گریم   برنده
بهترین جلوه‌های ویژه   برنده
جایزه گلدن گلوب ۲۰۰۹[۳] بهترین فیلم درام   نامزد
بهترین بازیگر مرد درام برد پیت نامزد
بهترین فیلمنامه اریک راث نامزد
بهترین کارگردان دیوید فینچر نامزد
بهترین موسیقی الکساندر دسپلات نامزد
جوایز انجمن منتقدان فیلم رسانه‌ای[۴] بهترین فیلم   نامزد
بهترین بازیگر مرد برد پیت نامزد
بهترین بازیگر زن کیت بلانشت نامزد
بهترین کارگردان دیوید فینچر نامزد
بهترین بازیگر زن نقش مکمل ترجی هنسون نامزد
بهترین بازی   نامزد
بهترین نویسنده اریک راث نامزد
بهترین موسیقی الکساندر دسپلات نامزد

 

سه گانه جسم، مرگ و عشق

ماجراي عجيب بنجامين باتن در حقيقت نوعي نگاه تازه و تا حدودي فينچري به زندگی انسانی است. در اين فيلم با يك سه گانه طرفيم كه تا پايان حضورشان را احساس مي كنيم؛ فينچر بر آن بوده تا در اين فيلم به بررسي سه عنصر «جسم»،‌«مرگ» و«عشق» از نگاه زمان بپردازد. در ابتداي فيلم يك داستان كوتاه به روش فلاشبك به تصوير در مي آيد: ساعت سازي در هنگامه جنگ جهاني اول پيشنهاد ساخت يك ساعت بزرگ براي یک ساختمان عمومی شهر را دریافت می کند. اما در حین کار به دلایلی کار را به فراموشی می سپارد تا این که تنها پسرش به کارزار جنگ رفته و کوتاه زمانی بعد جنازه اش تحویل خانواده می شود. پدر برمی آشوبد و در یک حرکت جالب کار ساخت ساعت را دوباره آغاز می کند. روز رونمایی وقتی که پرده بر می افتد همگان با چشم خود می بینند که عقربه های ساعت به جای حرکت به جلو به عقب حرکت می کنند و در حالی که شاهد تصاویری هستیم که در آن همه چیز به عقب برمی گردد ساعت ساز در پاسخ به سوال کسی که پرسیده بود چرا عقربه ها در حال حرکت به عقب هستند، می گوید: «من این کار را کردم تا پسرهایی را که به جنگ فرستادیم برگردند و کشاورزی کنن، کار کنن و بچه دار بشن تا یه زندگی طولانی رو رهبری کنن. شاید پسر من روزی برگرده...»

ساعت مورد نظر تا انتهای فیلم حضور پررنگی دارد، حضوری که حکایت از باف زمانی و مفهوم زمان در این فیلم است. زمان قاضی یا سنگ عیار تمام روایت ها و اتفاق های فیلم است. زمانی که در سه مفهوم جسم و یا تن، عشق و یا روح و مرگ که همان زندگی تسلسلی است نفوذ کرده و مفهوم آنها را دیگرگون می کند. اما این تغییر چگونه است:

جسم و زمان:

از یک سو موضوع فيلم درباره جسم و تن انسان است؛ جسمي كه به دليل پيچش داستاني، بيش از آنچه ما از اين كلمه و مفهومش در ذهن داريم، متبلور مي شود. از اين زاوبه، داستان درباره مردي است كه جسمش، كودكي را با پيري همراه كرده و پيري را با جواني و مرگ را با نوعي تولد معكوس. همين معكوس بودن زمانی عناصر و مرور وارونه مفاهيم –بر اساس متر و معیار ساعت و زمان- باعث برجستگي بيش از حد شده و داستان را تا حد و اندازه هاي يك مجموعه استعاره مي كشاند. در اين ميان نكته حياتي تبعیت داستان از واقعگرايي محض است. درست است كه داستان با يك دروغ يا يك امر ناواقع- گزاره اي كه احتمال رخدادش به شدت پايين و حتي نزديك به صفر است- آغاز مي شود اما ماجرايي كه بر پايه چنين بنيادي نهاده و ساخته مي شود به طور كامل از اصولي كه ما به عنوان معيارهاي علمي و واقعي مي شناسيم تبعيت مي كند. اصول فيزيولوزيك انساني پررنگترين بخش اين واقعيت هاي علمي است كه به صورت معكوس ولي با دقتي مثال زدني-كه از خصوصيت هاي فينچر است- پرداخته شده و باورپذيري اين داستان متناقض را عملي تر مي كند. اما در فيلم ماجراي عجيب بنجامين باتن، جسم به خودي خود پروسه اي درختگونه را طي مي كند؛ انگار دوربيني در زمستان مقابل يك درخت بگذاريم و تا تابستان بعدي ان را به نمايش دربياوريم. در این نگاه حضور عنصر زمان در کنار جسم باعث می شود که شاهد تناقض میان دو مفهوم «میل» و «توانایی» باشیم. بنجامین در ابتدای فیلم تنی پیر و فرتوت دارد، حتی نمی تواند درست ببیند و درست راه برود اما میل و شهوت او برای کشف دنیا درست مثل بچه هاست. روح کودک او قالب تن پیر را با توانایی های محدودش نمی پذیرد و مدام از آن سر باز می زند تا در نهایت به وسیله امری قدسی مابانه اندک اندک باور پذیری در استفاده از توانایی ها برای ارضا امیال فراهم می شود. میل و شوق کودکی، توانایی های اندک جسم پیر را کنار می زند و در برخورد با دیزی- قهرمانی که نشانه های فراوانی از حس جنسی و عشق به همراه دارد- خود را دوباره می یابد. عنصر زمان در این میان کار را از یک رابطه عاشقانه یا اجتماعی ساده، پیچیده تر می کند. هر چه معشوق بزرگتر می شود، عاشق جوان تر می شود و هر چه معشوق پیرتر، عاشق کودکتر تا این که به شکل یک نوزاد در بغل یا همان آغوش معشوق برای همیشه به ماجرا پایان می دهد. اوج روابط جسمی و عاطفی بنجامین و دیزی در بخشی از داستان است که به مدد قانون های فیزیکی زمان، عاشق و معشوق از لحاظ جسمی به یکسانی می رسند و بعد دوباره فراق است و دوری!

مرگ و زمان:

ضلع دوم مثلث فيلم، مرگ است! بنجامين با مرگ مادرش به دنيا مي آيد و در كل مدت زمان فيلم شاهد مرگ عزيزان و نزديكانش است و در نهايت پس از آنكه خود نيز از دنيا مي رود، مخاطب فيلم، مرگ راوي دوم فيلمنامه يا همان دختر چشم آبي –دیزی- را شاهد است. تاكيد داستان بر روي واژه و مفهوم مرگ آنچنان است كه هر مفهوم ديگري در تقابل با آن معنا مي يابد. كاركترها به دنبال جاودانگي نيستند، از مرگ هم نمي ترسند و با آن برخوردي واقعگرا و به دور از حساسيت زايي دارند و اين بهترين موقعيت براي كارگردان و فيلم نامه نويس است تا از برخورد كاركترهاي مختلف با يك مفهوم واحد تضاد ديالكتيك آن مفهوم را به رخ بكشد. در اين جا باز هم شاهد حضور عنصر زمان هستيم. ماجراي عجيب بنجامين باتن در حقيقت چالش مفهوم مرگ و نقد آن بر اساس عنصر زمان است. داستان هاي روايت شده همگي منشائي مرگ آور دارند، در دل هر حادثه مرگي نهفته است و البته خود داستان هم با نوع روايتي كه دارد به ما نشان مي دهد كه مرگ نقطه پاياني نيست به ويژه اين كه داستان فيلم بر اساس خاطرات يك مرده نقل مي شود. تقابل واژه مرگ با مفهوم زمان در این داستان با همان پیچش ابتدای در روایت آغاز می شود. پیربچه ای که بعدها بنجامین نام می گیرد در حالی که لحظه به لحظه از واژه مرگ اولیه دور می شود-چرا که در ابتدای فیلم، پدرش می خواست او را نابود کند- به مرگ واقعی و اصلی نزدیک می شود. در این پروسه نگاه زمان زده و درگیر با مفهوم زمانی فینچر از مرگ جلوه تازه ای که بی شباهت به بی مرگی یا تسلسل یا تناسخ نیست را به راویت می کشد.

عشق و زمان:

عشق در بنجامین باتن مراحل تکامل خود را با پیوند «بر اساس بیگانگی» طی می کند. بنجامین اولین دستی را که لمس می کند دست زن سیاه پوست غریبه ای است که به تصادف با او آشنا می شود و زندگی اش را نجات می دهد. در مرحله بعد در شعاع مسائل محیطی غرق می شود و با توجه به این که در یک سرای سالمندان زندگی می کند جسم و محیط را یکسان احساس کرده و به نوعی نخستین جرقه های عشق و دوست داشتن در همین بستر زده می شود. آموزش پیانو به نوعی نشان از همین پیوند است. در مرحله بعد با دیزی آشنا می شود که آن هم بر اساس همان پیوند با بیگانگی است. پیوندی که اساسش بیگانگی جسمی و ظاهری بوده ولی در لایه های پنهانش نشان های فراوانی از خودانگیختگی عشق دارد. زمان در این مرحله کاملا غم انگیز و تراژدی وار حرکت می کند. هرچه بنجامین جوانتر می شود معشوقه اش پیرتر، به طوری که پس از آگاه شدن از بارداری دیزی، او را ترک می کند چون: «نمی خواهم برادر این بچه باشم!» اما عشق با جسم آغاز نمی شود که مقصد غایی آن تن و ابعاد و مشخصات آن باشد. آن دو-عاشق و معشوق- بار دیگر به هم می پیوندند. در جایی که به نوعی رجعت به گذشته و یادآور همان سرای سالمندانی است که بنجامین سالها پیش در آن بوده. در نهایت کوچک شدن بنجامین تا آنجا پیش می رود که به صورت نوزادی چند روزه در بغل –آغوش عاشقانه- دیزی پیر می میرد. صحنه های واپسین فیلم که بعد از مرگ دیزی اتفاق می افتد بسیار دیدنی است. آب جاری می شود و ساعت بزرگ را با خود می برد. زمان دوباره به قواعد و قوانین از پیش طراحی شده توسط انسان بر می گردد و عنوان بندی فیلم آغاز می شود، انگار که در کلیت فیلم همه به نوعی به دنبال نبرد با زمان بوده اند و تکرار دیالوگ های مرد ساعت ساز که می تواند هدف غایی فیلم را به نوعی تداعی کند: «من این کار را کردم تا پسرهایی را که به جنگ فرستادیم برگردند و کشاورزی کنن، کار کنن و بچه دار بشن تا یه زندگی طولانی رو رهبری کنن. شاید پسر من روزی برگرده...». آیا بنجامین پسر این نسل سوخته نیست؟

 

 

 منابع:ماهنامه سينمايي فيلم ش 395-ویکیپدیا-راسخون.مختصات هنر(کاظم برآبادی)



 

تعداد بازدید از این مطلب: 13112
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

دو شنبه 1 دی 1393 ساعت : 1:8 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
(نشکسته) آخرین کارآنجلیناجولی+دانلود
نظرات
تعداد بازدید از این مطلب: 6430
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4

پنج شنبه 27 آذر 1393 ساعت : 7:41 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
رضابدیعی (فیلمساز ایرانی هالیوود)
نظرات

رضابدیعی کارگردان ایرانی هالیوود

************************************************

************************************************

(بسیاری از کسانی که هم اکنون دارنددوران میانسالی یاپیری را میگذرانند شاید ندانند تعدادی از سریالهای خاطره انگیز  دوران کودکی.نوجوانی یاجوانیشان مانند :بارتا .کارآگاه راکفورد.مرد شش میلیون دلاری و پیشتازان فضارا یک ایرانی ساخته است. در مطلب کوتاه زیر با این کارگردان فقید هموطن آشنائی مختصری پیدا میکنید):

رضا بدیعی کارگردان توانا و موفق هالیوودی ایران در سن ۸۱ سالگی درگذشت

(رضا بدیعی) فیلمسازیست که سریالهایش قسمتی از نوستالژی یک نسل از مردم ایران است.ذهن خلاق وی پدیدآورنده الگوهای موضوعی بسیاری بوده است ویکی از با استعدادترین وپرکارترین فیلمسازان در عرصه فعالیتهای تلویزیونی و سریال سازی آمریکا میباشد گرچه شاید در ایران کمتر کسی با نام او و منزلت ویژه ای که درسینماوتلویزیون آمریکا (وحتی جهان) دارد واقف باشد .اکثر سریالهای بدیعی در تلویزیون ایران پیش از انقلاب به نمایش در آمده و جزو سریالهای خاطره انگیز آن دور ان میباشند.

بدیعی همسر سابق باربارا ترنر و پدرخوانده ی جنیفر جیسن‌لی است که هر دوی آن‌ها، بخصوص دخترخوانده‌اش، از بازیگران معروف هالیوود هستند. دخترش مینا بدیعی نیز اکنون به عنوان بازیگر در آمریکا فعالیت می‌کند. بدیعی در دوران فعالیت‌های حرفه‌ای‌اش با کارگردانی۴۲۳ قسمت از سریال‌های مختلف، از جمله سریال‌های : بالاتر از خطر، هاوایی فایو او، بارتا، شعبده‌باز، استارسکی و هاچ، پرونده‌های راکفورد (در ایران:کارآگاه راکفورد)، بافی قاتل خون‌آشام‌ها، هالک شگفت‌انگیز و… یکی از پرکارترین کارگردان‌های تلویزیونی آمریکا بود و حتی «پدرخوانده ی تلویزیون آمریکا» نیز لقب گرفت.تعدادی از سریالهای وی بدلیل موضوعات بکری که داشتند دستمایه فیلمهائی شدند که حتی ساختشان به قسمتهای دوم ،سوم و حتی بیشتر از آن نیز انجامیدمانندسری فیلمهای (ماموریت غیر ممکن)که از سریال (بالاتر از خطر )الهام گرفت .(پیشتازان فضا) که پایه گذار سری فیلمهای (استارتریک )شد و همچنین (هالک شگفت انگیز)که الهام بخش یک اثر چند قسمتی پرمخاطب و پرفروش سینمای جهان بوده است 


 

بدیعی در طول شش دهه گذشته از فعال ترین چهره ها در صحنه فیلمسازی هالیوود و سریال های تلویزیونی آمریکا بشمار می رفت و اورا از مفاخر و شاخصان صنعت سینما و تلویزیون آمریکا میدانند.

 

بدیعی در مصاحبه با ایران تایمز اینترنشنال بیان میکند که :

بعنوان فیلمبردار شخصی شاه  سابق ایران بایک دوربین سبک 16 میلیمتری بهمراه او به نقاط مختلف ایران سفر کرده و ۲۱ فیلم مستند وعمدتا" پروپاگانداو تبلیغی که بیشتر در جهت نشان دادن و بزرگنمائی اقدامات عمرانی شاه مخلوع ایران بود تهیه و کارگردانی نمودم.این کارهارا قبل ازمهاجرت به آمریکا تهیه کردم . فیلمی ساخته بودم که نامش ( سیل در خوزستان)بود.آن فیلم، فیلم انتخابی صلیب سرخ شد و البته از طرف شخص شاه نیز مدال طلا به آن تعلق گرفت چون شاه را منجی سیل زدگان نشان داده  و وجهه ای مقبول و کاریزماتیک به او داده بودم .این فیلم بعدا"موقعیتهائی ویژه و طلائی برای من به ارمغان آوردو مهمترینش این بودکه موجب شد در سال ۱۹۵۵ از طریق دولت ایالات متحده آمریکا دعوت شوم تا در این کشور حرفه فیلمسازی را دنبال کنم. اینچنین دعوت و موقعیتی رویای همه ی جوانان عاشق سینه چاک سینما در آن دوران و حتی در تمامی دورانهاست و من بواسطه هوشمندی و درک شرایط  آن زمان به آن رسیدم...

رضا بدیعی در آمریکا و پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه «سیراکیوز» در رشته سینما، به عنوان فیلم بردار مشغول به کار شد. حرفه ای که او را از نیویورک به کانزاس سیتی و نهایتا به لس آنجلس کشاند. در لس آنجلس «بدیعی» توانست در کنار کارگردان های صاحب نامی چون «رابرت آلتمن» و «سام پکین پا» به کار بپردازد. رضا بدیعی از اوائل دهه شصت میلادی به کارگردانی فیلم های تلویزیونی پرداخت و در طول ۶ دهه گذشته بیش از ۴۳۰ قطعه فیلم تلویزیونی و چندین فیلم سینمایی ساخت.

او کارگردانی بسیاری از سریال های تلویزیونی از جمله «بالاتر از خطر»، «هاوایی فایو او»، «بارتا»، «مرد شش میلیون دلاری»، «کاگنی و لیسی»، «بافی قاتل خون آشام» و «پیشتازان فضا» و بسیاری فیلم های دیگر را برعهده داشته است. او توانست جایزه یک عمر فعالیت هنری «اتحادیه کارگردانان سینمای آمریکا» را برای کارگردانی بیشترین تعداد سریال های یک ساعته تلویزیونی نیز به دست آورد.

او که شاید ندانید پسرخاله ی داریوش مهرجویی هم هست، بسیار دل‌بسته ی ایران بود و گاه ‌و بی‌گاه سفری به وطن هم می‌کرد. یکی از آخرین سریال‌هایی که بدیعی قسمت‌هایی از آن را کارگردانی کرده، سریال جذاب Early Edition بود که در ایران نیز چند سال پیش با عنوان در برابر آینده به نمایش درآمد و بسیار محبوب و پرطرفدار هم شد. بازماندگان وی همسر سومش ؛ تانیا ، فرزندانش ؛ میمی ، مینا ، الکسیس و ناتاشا و دوبرادر و چهار خواهر و دو نوه هستند.بدیعی در روز هفدهم آوریل 1309 در اراک به دنیا آمد و با پایان دوران دبیرستان در دانشکده هنرهای دراماتیک تهران به تحصیل مشغول شد..بدیعی پیش از مهاجرت به آمریکا در ایران ۱۰ مستند ساخت که از میان آن‌ها فیلم «سیل در خوزستان»که سکوی پرش او بسمت هالیوود محسوب میگردد  از سوی سازمان صلیب سرخ برای نمایش جهانی برگزیده شد. وزارت امور خارجه آمریکاپس از آشنایی با آثار بدیعی و باسفارشهای شخص شاه، او را برای تحصیل به آمریکا دعوت کرد...

بدیعی در ۲۰ اوت ۲۰۱۱ پس از یک جراحی پیچیده روی معده در بیمارستان یوسی‌ال‌ای در سن ۸۱ سالگی درگذشت.

 منابع:بیست.ویکی پدیا.آکاایران.holly  good

تعداد بازدید از این مطلب: 6153
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

چهار شنبه 26 آذر 1393 ساعت : 7:19 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
وحدتهای سه گانه ارسطوئی
نظرات

                              وحدت های سه گانه ارسطوئی

                            

دانشنامه ویکیپدیا در توضیح وحدت های سه گانه هنرنمایش چنین مینویسد:

وحدت‌های سه‌گانه از مهم‌ترین اصول تئاتر کلاسیک در یونان باستان است که برای اولین بار در کتاب فن شعر توسط ارسطو مطرح شده‌است.

۱- وحدت زمان: کلیت نمایش باید به بیان یک داستان در یک زمان فیزیکی خاص که معمولاً از بیست و چهار ساعت تجاوز نمی‌کند ارائه شود. کلیۀ ماجراهای گذشته به‌صورت روایت و از زبان قهرمانان نمایش نقل می‌شود.

۲- وحدت مکان: کل داستان باید در یک منظر نمایشی واحد اجرا شود. همان‌طور که زمان پس و پیش نمی‌شود مکان نیز باید ثابت بماند. در نقل قول‌هایی که از زبان شخصیت‌هاینمایش در مورد اتفاقی در زمان و مکانی دیگر رخ داده‌است، معمولاً برای قرار گرفتن تماشاگر در فضای قصه از المان‌های متحرکی که به‌صورت نشانه بیانگر آن مکان خاص بوداستفاده می‌شد.

۳- وحدت موضوع یا عمل: کلیت داستان باید دارای تنها یک محوراصلی داستانی باشد و از نمایش داستان‌های نامربوط و حاشیه‌ای اجتناب شود.

                                  لزوم رعایت  وحدت های سه گانه در نمایش

                                               ><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><

نمایشنامه یه به روایت اهل تئاتر(پی اس)به عنوان متن ادبی از گذشته تا کنون در منظر اهل هنر همواره به عنوان یکی از ارکان اساسی و تعیین کننده در تولید تئاتر محسوب شده است.

متن نمایش به عنوان یکی از ارکان زیر ساختی هنر تئاتر همیشه و در همه حال نقش مهمی در جذب مخاطب،تولید تئاتر و موفقیت یا عدم موفقیت یک اثر نمایشی داشته است.

بطوری که اجرای یک اثر نمایشی در گرو استواری و قوت متن آن اثر نهفته است.

اما اینکه چرا در حوزه تئاتر ایران با گذشت این همه سال هنوز از نظر نگارش متون ادبی دچار مشکل زیر ساختی هستیم مسئله ای است که نیازمند آسیب شناسی کارشناسانه است.

شیوه نمایش نامه نویسی در ایران از حدود یکصد سال پیش با آثار ترجمه شده توسط افرادی چون"ابراهیم آخوندزاده" و "میرزا آقا تبریزی" به عنوان پیشگامان این عرصه به چرخه ادبی کشور پیوست.

آثار اولیه به دلیل عدم آگاهی نویسندگان و تجربه ناکافی نسبت به این گونه ی ادبی دارای اشکالات تکنیکی و ساختاری بسیاری بود که از آن جمله می توان به رادیویی بودن،کمی ایماژ و تصاویر نمایشی و صحنه ای،ضعف شخصیت پردازی و داستان های تخت و تقلید از آثار خارجی اشاره کرد.

با گذشت زمان و ارتباط بیشتر نویسندگان و هنرمندان تئاتر با اروپا،کم کم این امید می رفت که نویسندگان داخلی با محور قرار دادن ساختارهای تکنیکی تئاتر اروپا اقدام به نگارش آثاری نمایند که رنگ و بوی ایرانی داشته باشد.

اما متاسفانه با گذشت یک قرن از تاریخ نمایشنامه نویسی در ایران هنوز هم آثار نمایشی که با محتوایی ملی و ایرانی نگاشته شده باشند اندک هستند.

به باور کارشناسان،نمایش نامه نویسی در ایران به دلیل مشکلات فراوانی که در فراروی تئاتر کشور است،همواره دچار بحران بوده و کمبود آثار نمایشی مکتوب با ساختارهای تکنیکی،ملی و ایرانی مهم ترین معضل تئاتر ایران محسوب می شود.

پس از گذشت یک قرن از ورود تئاتر مدرن به این سرزمین هنوز نمایش نامه های در خور توجه در حوزه تئاتر به تعداد انگشتان دست هم نمی رسد.

به رغم تلاش نویسندگان بزرگی چون"غلامحسین ساعدی" ،"اکبر رادی"،"بهرام بیضایی"،"علی نصیریان"،"اسماعیل خلج" و نویسندگان جوانی چون"محمد چرمشیر"،"محمد رحمانیان"،"حمید امجد"،"عبدالحی شماسی"و دیگر فعالان این عرصه،هنوز نمایش نامه هایی که بر اساس ساختارهای تکنیکی و علمی نگاشته شده باشند،بسیار اندک است.

به اعتقاد کارشناسان مشکلات زیر ساختی و کلی تئاتر ایران،نبود برنامه ریزی دراز مدت و کوتاه مدت در حوزه نمایش نامه نویسی،موازی کاری نهادهای مرتبط با بحث فرهنگ و هنر،شناخت ناکافی نسبت به اصول ساختاری نمایشنامه،آموزش های غلط،ضعف پژوهشی و مدیریت های مقطعی و سلیقه ای و جشنواره زدگی از جمله عوامل این عقب ماندگی است.

عدم ارتباط با علم روز تئاتر دنیا و گسست های فرهنگی و تاریخی باعث شده است تا نویسندگان این حوزه دچار تکرار رخوت و روزمزگی شوند.

اعمال سلیقه و ممیزی در چاپ و نشر آثار ترجمه و تالیفی باعث شده تا آثار منتشره سرشار از زیاده گویی،گزافه گویی،حرافی و ابتذالات صحنه ای باشد و موجی از نگارش نمایش نامه هایی که در هیچ ساختار نگارشی در حوزه تکنیک و محتوا نمی گنجد،تئاتر ایران را فرا گیرد.

هر چند در این بین بسیاری به تقلید از نمایش نامه های اروپایی اقدام به تولید آثار نمایشی متفاوتی می کنند اما این آثار نه از ساختارهای تئاتر اروپا پیروی می کند و نه دارای محتوای ملی و ایرانی است.

هنر تئاتر بی تردید دارای عوامل مختلف دیگری چون کارگردان، بازیگر،عوامل فنی نور و صوت،طراحان صحنه،گریم و لباس است که هر کدام سهم مهمی در تولید یک اثر نمایشی دارند.

در این بین نویسنده اثر نمایشی به عنوان یکی از ارکان اساسی سه ضلع مهم تولید تئالتر یعنی نمایشنامه، کارگردان و بازیگر است.از گذشته تاکنون نمایشنامه نویس نقش محوری تولید تئاتر به حساب آمده است به عبارت دیگر کارگردان به عنوان رهبر گروه نمایشی با محور قرار دادن متن نمایش و بر اساس داستان و شخصیت های خلق شده نویسنده همراه با بازیگران و دیگر عوامل اجرایی به تولید نمایشی اقدام می کند.

در نوشتار یک اثر نمایشی تعقل و ادراک از جمله عواملی است که از پیش مسیر حرکت را برای نویسنده مشخص می کند و نمایش نامه نویس با توجه به نیازهای روز جامعه و با دست مایه قرار دادن موضوعات مختلف اجتماعی،سیاسی و فرهنگی و تاثیری که از آنها می پذیرد،اقدام به نوشتن متن نمایشی می کند.

نمایشنامه در لغت به گونه ای ادبی اطلاق می شود که اصلاحگرای امور اجتماعی و بیان کننده خوبی ها و بدی های جامعه است که با هدف اجرایی نگاشته شده و کارگردان و دیگر عوامل نمایشی حول محوریت آن اقدام به تولید تئاتر می کنند.

برای به صحنه بردن یک نمایشنامه همواره نیازمند متن ادبی هستیم تا کارگردان به عنوان خالق دوم اثر نمایشی به کمک عوامل اجرایی به شخصیت های نمایش جان دهد و آن را برای صحنه ای کردن ملموس سازد.

هر متن نمایشی از نظر ساختاری بر تکنیک و معنا استوار است که ارزش و اعتبار آن در گرو این دو مهم است.

نمایش در وسیع ترین مفهوم خود بر دو عنصر حرکت و صدا بنا شده است و این حرکت و صدا توسط نمایش نامه نویس و کارگردان به عنوان مجریان فکری تئاتر به وجود می آید.

به گواه تاریخ قدیمی ترین متن نمایشی متعلق به مصر باستان است که در خصوص زندگی و مرگ"اوزیس"و"اوزیروس"دو رب النوع و خدای اسطوره ای است.

اما نمایشنامه به عنوان گونه ای ادبی در قرن پنجم قبل از میلاد در یونان باستان توسط افرادی چون " اشیل "،"سوفوکل"و"اوریپید" که نخستین نمایش نامه نویسان تاریخ تئاتر جهان خوانده می شوند،به ظهور رسید.

آنان اقدام به نگارش آثاری نمودند که پس از گذشت قرن ها همچنان به عنوان بهترین و منسجم ترین آثار نمایشی جهان شناخته شده اند نمایش نامه هایی چون"ادیب شهریار"،"آنتیگون"،"مدآ"،"غوکان"،"الکترا"،"زنان تراخیس"،"آگاممنون"،"ایرانیان"،"آژاکس"و"پرومته در زنجیر" از جمله آثاری هستند که قرن هاست در مسیر آگاهی بخشی به انسان و تقبیح بدی ها و تشویق نیکی ها همچنان به صحنه می روند و چون به طرح مسائل انسانی می پردازند هرگز گرد و غبار کهنگی بر آنها ننشسته است.

ارسطو در کتاب فن شاعری یا (بوطیقا) از نمایشنامه به عنوان گونه ای ادبی یاد می کند که به تراژدی و کمدی تقسیم می شود .

به اعتقاد ارسطو متن یک اثر نمایشی می بایست دارای مقئمه،میانه و پایانه باشد یعنی اینکه داستان نمایش با یک سری رویدادها مقدمه چینی شود،دارای اوج و فرود داستانی باشد و در پایان نیز به یک نتیجه ختم شود.

ارسطو هدف از تولید یک اثر نمایشی را ابتدا ایجاد لذت در مخاطبان تئاتر و سپس اصلاح امور اجتماعی می داند،در نمایش نامه های با ساختار ارسطویی(کلاسیک)وحدت های سه گانه "موضوع"،"مکان"و"زمان"همواره رعایت می شود.

در ساختار ارسطویی،داستان نمایش می بایست دارای موضوعی مشخص،مکانی معلوم و زمانی تعریف شده باشد.

اما با پیشرفت علوم مختلف و تغییر و تحولات اجتماعی،سیاسی،اقتصادی،ادبی،و فرهنگی در حوزه نمایش نامه نویسی نیز تحولاتی رخ داد و تمامی ساختارهای آثار کلاسیک ارسطویی در هم شکسته شد و نویسندگان دنیای جدید با تفکر نو به ساختارهای متفاوتی دست یافتند که با گذشته کاملاً متفاوت بود.

"اوژن یونسکو"نمایشنامه نویس بزرگ فرانسوی رومانیایی الاصل به عنوان یکی از سردمداران تئاتر مدرن معتقد است :در دنیای مدرن شکستن اصول سنتی تئاتر به مثابه چماقی است که بر فرق تماشاگر امروزی باید کوبیده شود تا او را که بر اثر تکرار وقایع به خواب رخوت فرو رفته است سراسیمه از خواب بیدار کند و به خود اندیشی وادار کند.

تئاتر این بار نیز به عنوان ابزاری فرهنگ ساز،رسانه ای مهم و مبلغی کهن در زندگی اجتماعی بشر با ساختارهای جدید تغییر وضعیت داده و در مسیر تکاملی انسان دست مایه اصلاح امور اجتماعی قرار گرفته است.

به باور کارشناسان امروزه که بسیاری از معضلات اجتماعی گریبان جوامع را گرفته است و تهاجم بر فرهنگ های غنی و کهن در دستور کار زراندوزان،زورمداران و قدرت طلب کج اندیش قرار گرفته است می توان با استفاده از متون نمایشی خوش ساخت و اجرای تکنیکی تئاتر در کشور در مسیر رفع بسیاری از این معضلات کوشید و به مقابله با تهاجم فرهنگی رفت.

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 7450
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

شنبه 22 آذر 1393 ساعت : 10:14 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
آپوکالیپتو وریشه های تاریخی آن
نظرات

 

 

                         فیلم (آپوکالیپتو)ی گیبسون

                                                             و ریشه های تاریخی آن

                                                             گردآوری و تدوین:مهردادمیخبر

                                               Apocalypto-poster01.jpg

 

یکی از فیلمهای نابی که در هالیوود جاودانه شده است  (آپوکالیپتو)ی مل گیبسون است .این فیلم خوش ساخت به رغم خط داستانی کلیشه ای اش بقدری خوش ساخت و پرکشش  میباشدکه هیچکدام از سکانسها و نماهای نفس گیرش رانمیتوان هیچگاه از خاطربرد.شاید اگر پیش از ساخته شدن این اثر بدست گیبسون کسی فیلمنامه آنرا مطالعه میکرد بیاد هزاران کار بی بو و خاصیت سینمایی در طی صد سال اخیر می افتاد و چندان اعتنائی  به آن نمیکردو البته اگر فیلمسازی بی استعداد و مقلدنیز این سناریو را به تصویر میکشیدمسلما"کاری آبکی و مسخره از آن بوجود می آورد ...ولی گیبسون کسیست که قادراست از ضعیف ترین موضوعات قوی ترین فیلمهارا پدید آورد.

بادیدن آپوکالیپتو به اصالت این جمله معروف بیش از پیش پی میبریم که:

(تعداد خطوط داستانی که در سینما میتوان بدانها پرداخت شاید به عدد انگشتان دست باشد ولی این پرداخت و ساخت درست موضوعات است که فیلمی را جاودانه میسازد)

درنوشتار زیر به سوابق تاریخی قوم مایا پرداخته ایم و در ادامه مروری نیز بر فیلم (آپوکالیپتو) آمده است .خواندن این مطلب برای کسانی که این اثر برایشان جاذبه ای داشته است خالی از لطف نیست والبته لازم به ذکر است که این فیلم انطباق کاملی با واقعیتهای تاریخی ندارد گرچه این از ارزشهای هنری آن هرگزنکاسته ونمیکاهد.

*****************************************************

 

مشخصات فیلم آپوكاليپتو Appocalypto :

فيلمنامه نويسان: مل گيبسون، فرهاد صفي نيا
كارگردان: مل گيبسون
مدير فيلمبرداري: دين سملر
تدوين: جان اسميت
صداگذاري و جلوه هاي صوتي: كامي عسگر
بازيگران: ردي يانگ بلاد، جاناتان بروئر، داليا هرناندز و...
محصول 2006، 137دقيقه

 

درباره قوم مایا

پیش از پیداش مسحیت در اروپا، قبایل متمدنی در دره های حاصلخیز و جنگلهای سرسبز آمریکای مرکزی و جنوبی زندگی می کردند که در کشاورزی ، معماری ، علوم ، ریاضی و ستاره شناسی به پیشرفتهای زیادی رسیده بودند . از جمله این قبایل میتوان ” مایا ، اینکا ، آزتک و تولتکس ” را نام برد .
قبیله ” مایا ” ، خورشید را به خدایی برگزیده بودند و آن را پرستش می کردند ، به همین جهت خود را “فرزندان خورشید ” می نامیدند .

219274 TzKpT2gn e1410328473544 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

انان خدایان دیگری نیز داشتند ، از جمله خدای باران ، خدای جنگل و …
” مایا ” ها حدود سالهای نخستین پیدایش مسیحیت در اروپا ، شروع به ساختن شهری بزرگ با ساختمانها و معبدهای عظیم کردند و زندگی خود را با جشنها و مراسم با شکوه رونق بخشیدند . آنها در این جشنها ، ماسک حیوانات به چهره می زدند و با خواندن سرود و زدن طبل ، به پایکوبی می پرداختند تا خدایان کوچک و بزرگ خود را ستایش کنند .
به درستی معلوم نیست چه شد و چه پیش امد که مایا ها دل از ان همه نعمت ، رفاه و زندگی آسوده بر کندند و دست به یک مهاجرت گروهی و ناگهانی به سوی جنگاهای شمال زدند . دلیل این مهاجرت مرموز ، شاید شیوع نوعی بیماری مرگبار مثلا طاعون یا وقوع تغییرات ناگهانی آب وهوا ، و شاید هم بروز قحطی و خشکسالی بوده است .

به هر روی ، دلیل واقعی این مهاجرت مرموز و ناگهانی هنوز معلوم نیست و شاید هم هرگز روشن نشود . . ” مایا ” با این مهاجرت ، سالها در جنگلها و کوهها ودره ها سرگردان بودند . هر گروه به سویی و هر دسته در جهتی پیش می رفت . بر اساس مدارک و شواهد تاریخی ، بزرگترین گروه مهاجر از قوم مایا ، در محلی که امروز یوکاتان نامیده می شود ، سکونت گزیدند و شهر شگفت انگیز چی چن ایتزا را به وجود آوردند . زیبایی و شوکت این شهر به قدری خیره کننده بود که حسادت و کینه دیگر قبایل را برانگیخت . سرانجام در سال ۱۲۰۰ میلادی ، این شهر درگیر جنگ خونین با اقوام وحشی شد و چون اهالی آن از عهده دفاع از خود برنیامدند ، یک بار دیگر همچون اجداد خود خانه و زندگی خود را بر جای گذاشتند و رفتند . بدین سان ، چی چن ایتزا به غارت رفت و خانه ها ومعبدها ، ستونها و مجسمه های ان شهر خالی از سکنه ، در اعماق جنگل از نظر ناپدید شد .
از این ماجرای غم انگیز ، ۳۵۰ سال گذشت . در سال ۱۵۴۱ جهانگشایان اسپانیایی به امریکای جنوبی و مرکزی یورش بردند و شهر یو کاتان به چنگ انها افتاد . این زمان ، دیگر هیچ نام و نشانی از شهر چی چن ایتزا نمانده بود ، مگر قصه هایی بر زبان سالمندان بومی .
سربازان مهاجم اسپانیایی را کشیشی به نام دیه گو دولاندا همراهی می کرد . او به هر سرزمینی که قدم می نهاد ، به یادداشت برداری از آداب و رسوم مذهبی مردم ان منطقه می پرداخت . او در بازگشت به اسپانیا نتیجه تحقیقات خود را به صورت کتابی تنظیم کرد و به کتابخانه مرکزی سپرد ، به این امید که مورد توجه دانشمندان و باستانشناسان قرار گیرد .

اما این کتاب جالب تا سیصد سال بعد هم خواننده ای نیافت ، زیرا کمتر کسی حاضر بود مطالب عجیب آن را درباره خدایان سرخپوستان امریکای جنوبی و آداب و سنن مربوط به آنها را بپذیرد و باور کند . باستانشناسان بزرگ جهان نیز در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ، بیشتر به فکر کشف آثار تمدنهایی از یونان ، روم و مصر بودند و توجهی به اعماق جنگلهای آمریکای جنوبی نداشتند .
اما سرانجام یک نفر پیدا شد که کتاب کشیش دیه گودولاندا را بخواند و اطمینان پیدا کند که مطالب آن حقایقی از گذشته های دور است . او ، یک جوان آمریکایی به نام ” ادوارد تامسون ” بود که شیفته ماجراهای نوشته شده در آن کتاب شد و با خود عهد بست که روزی به کشور مکزیک و شهر یوکاتان برود و تمدن مایا را کشف کند ! مهمترین قدم در این راه ، یافتن آثار و بقایای شهر چی چن ایتزا در قلب جنگلهای مکزیک بود .

مایا نام گروهی از اقوام سرخ‌پوست در جنوب مکزیک و شمال آمریکای مرکزی و نام تمدّنی قدیمی در همین منطقه‌است. مایاها که از مشهورترین قبایل سرخپوست بودند، معمولا شهرهایشان را در دل جنگل‌های بارانی می‌ساختند. حوزهٔ زندگی و فعالیت مایاها حدود جنوبی کشور مکزیک و نیز سرتاسر گواتمالا و السالوادر را شامل می‌شد

.115 300x249 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

قوم مایا پدیدآورندهٔ یکی از تمدن‌های بسیار پیشرفته آمریکای مرکزی بوده که دست‌آوردهای بسیار چشمگیری در هنر، معماری، ستاره‌شناسی و ریاضیات داشته‌است. هم‌اکنون نیز گروه‌هایی از اقوام مایا در مکزیک و گواتمالا بسر می‌برند. مایاها با بهره‌گیری از تمدن‌های گذشته خود نظیر اولمک توانستند در خلال سال‌های۲۵۰ تا۹۰۰ پس از میلاد تمدنی عظیم را در آمریکای مرکزی پایه‌گذاری نمایند.تاریخ مایاها به سه دورهٔ مهم بخش‌بندی شده‌است و دوران‌های پیشاکلاسیک یا زندگی ابتدایی و دوران کلاسیک یا عصر طلایی و دورهٔ پساکلاسیک یا افول این تمدن را شامل می‌شود. این قوم که به گویش‌های متعدد زبان مایایی تکلم می‌کردند و نوعی خط ابتدایی هیروگلیفی نیز داشتند که آثاری را به آن می‌نوشتند. تمدن مایا به دست اقوام مجاور ضعیف شده و سرانجام با هجوم اسپانیایی‌ها از میان رفت. پیش از این اضمحلال مایاها به دلیل نامشخصی به یکباره تمدن و شهرهای عظیم را رها کردند و دامان کوهستان‌ها پناه بردند که دلیل این رویداد به سبب از میان رفتن آثار مکتوب آن دوره و روایات گوناگون، هنوز مشخص نیست. پس از آن تمدن مایا رها شد و اقتدار مایاهای کوهستان نیز ابتدا به دست آزتک‌ها و سپس اسپانیایی‌ها از میان رفت. جمعیت مایاهای امروزی که از بازماندگان فرمانروایان دوران باستان آمریکای مرکزی می‌باشند، حدود هفت میلیون نفر است که بیشتر در جنوب مکزیک و نواحی کوهستانی گواتمالا و بلیز به‌سر می‌برند.

واژه شناسی چی چن ایتزا:

این کلمه بسیار قدیمی در زبان سرخپوستان مایا بود . تامسون سرانجام کشف کرد که ” ایتزا ” لقب فرمانروایان قوم مایا بوده و چی چن به معنای ” دهانه چاه ” است . او نتیجه گرفت که در شهر چی چن ایتزا چاههایی بوده که در زندگی ساکنان شهر اهمیت بسیار داشته است ،آن قدر که مراقبت از ان چاهها به فرمانروایان و حکمرانان سپرده می شده است .

دیه گو دو لاندا نیز در کتاب خود به وجود این چاهها اشاره کرده واز گودال عمیقی نام برده بود که در اعتقاد مردم مایا به ” خدای باران ” تعلق داشت و آن را ” چاه قربانی می نامیدند ” . به نوشته او ، مردم مایا خدای باران را ” یوم چاک ” می گفتند و معتقد بودند که یوم چاک در اعماق آن گودال عمیق و در لابه لای آن آبهای سرد و زلال ان زندگی می کند . او اگر چه اژدهایی بود به شکل یک مار بزرگ که بدنی پوشیده از پر اشت ، اما به قدری نازک طبع و لطیف بود که اگر غمگین می شد ، قحطی به بار می آورد و مزرعه های ذرت را ، که غذای اصلی قوم مایا بود ، از بی آبی خشک و نابود می کرد ! .
رضایت خاطر یوم چاک زمانی فراهم می شد که پیروانش هدایایی برای او به درون چاه می ریختند . کاهنان معبد بزرگ می گفتند که بهترین هدیه برای یوم چاک ، قربانی کردن دوشیزه ای از میان دختران قوم و افکندن او به عنوان عروس باران به ” چاه قربانی ” بود .

1137 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

پیشینه:

باستان‌شناسی مربوط به ۲۶۰۰ پیش از میلاد در کشور بلیز تعیین شده‌است. تقویم مایایی به ۳۱۱۴ پیش از میلاد اشاره دارد و البته یک داستان قدیمی پذیرفته شدهٔ مایایی نیز، حوادث ۱۸۰۰ پیش از میلاد را توصیف کرده‌است. در دوران آغازین پیدایی مایاها آن‌ها ابتدا از نواحی شمالی آمریکا به سمت جنوب آمدند و با سکونت در ارتفاعات گواتمالا تمدن عظیمی را بوجود آوردند. تاریخ تمدن مایاها به سه دورهٔ پیشاکلاسیک، کلاسیک و پساکلاسیک دسته‌بندی شده‌است.

دوره پیشاکلاسیک:

دوران پیشاکلاسیک تمدن مایا از حدود ۱۰۰۰ پیش از میلاد تا ۲۵۰ میلادی را در بر می‌گیرد.خود این دوره به سه مرحلهٔ اولیه، میانه و پایانی بخش‌بندی شده‌است. با آغاز این دوران که با اکتشافات انجام شده به اواخر هزاره دوم پیش از میلاد باز می‌گردد، گرایش به شهرنشینی و زندگی شهری پدید آمد روستاها و شهرهایی ایجاد شد. خط مایایی بوجود آمد و زندگی قدیمی مایایی در اوایل این دوران که مبتنی بر شکار و خوشه‌چینی بود به زندگی شهری و کشاورزی مبدل گردید.

اطلاعات از دوران اولیه زندگی مایاها اندک است اما از دوران میانه که مربوط به چهار سدهٔ پیش از میلاد می‌باشد با توجه به اکتشافات باستان‌شناسی اطلاعات بیشتری به دست آمده که آمیختگی فرهنگی مایا با تمدن اولمک، از سنت‌های پیشین را نشان می‌دهد.در مرحله پایانی دوران پیشاکلاسیک مایا بناهای اصلی شهرنشینی پدید آمد، این مرحله تا ۲۵۰ میلادی به طول انجامید. این مرحله پایانی را به واقع آغاز عصر شکوفایی تمدن مایا دانسته‌اند.

2411 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

دوره کلاسیک:

این مرحله که عصر طلایی مایا محسوب می‌شود، از ۲۵۰ تا۹۰۰ میلادی بود و در آن مایاها به اوج عظمت و درخشش خود رسیدند.دولت-شهرهای بزرگ پدید آمد و شهرهایی مانند تیکال ساخته شد. در آن دوران تخمین زده می‌شود که نزدیک به دو میلیون تن در محدوده مایانشین به سر می‌بردند که یکصد هزار تن از آنان ساکن شهر تیکال بودند. بیشتر بناهای ساخته شده، بجز خانه‌ها و امکانات شهری نظیر آبراهه‌ها، به بناهای عظیم و فاخر مذهبی مربوط می‌شد. شهرهای باشکوهی مانند کوپان، چیچن ایتزا، تیکال، تئوتیهواکان و پالنکه در منطقه یوکاتان پدید آمد. در این دوره بکارگیری طلا در مناسبت‌های مذهبی و نیز جهت آرایش و تزیین رایج بوده‌است.

در این دوره سطح زندگی و کیفیت آن در شهرهای مایا به بهترین حالت خود رسیده بود. پیروزی‌های نظامیان مایا در نبرد با اقوام همسایه و شهرهای خارج از قلمرو و فراوانی آذوقه و امکانات که ناشی از تدبیر طبقه حاکم بر جامعه بود نوعی رفاه نسبی را برای جامعه مایاها پدید آورده بود. از سوی دیگر بازرگانی بین سواحل دور و نزدیک و وجود راه‌های پیاده‌رو بسیار طولانی میان شهرها زمینه‌را برای پیشرفت این قوم در دوره کلاسیک فراهم آورده بود. در این دوره بیش از یکصد شهر بزرگ و کوچک پدید آمد که البته گاهی ساختن یک شهر جدید برابر بود با تخلیه یک شهر دیگر اما با این وجود سرعت شهرسازی و مهارت آن‌ها در طراحی سیستم‌ها مورد نیاز برای شهرهای بزرگ از شاخصه‌های مایاها در میان سایر اقوام آمریکای باستان است. بهترین و بااهمیت‌ترین شناسه‌های تمدن مایا در خلال دوره کلاسیک چهار اصل آن بود که عبارت بودند از مذهب، هنر، معماری و جامعه آن‌ها.

دوران پساکلاسیک:

مایاها که فاقد سلاح گرم بودند، بصورت گسترده به اسارت اسپانیایی‌ها در می‌آمدند و گاهی اوقات نیز بطرز فجیعی قتل‌عام می‌شدند.دوران پساکلاسیک تمدن مایا از ۹۰۰ میلادی تا قرن شانزدهم که زمان ورود مهاجمان اسپانیایی بود را دربرمی‌گیرد(مقطع تاریخی فیلم  آپوکالیپتو).

مایاها در یکی از سربه‌مهرترین رویدادهای تاریخی به طرز مرموز و ناشناخته‌ای ناگهان تمام سرزمین‌های متمدن و آباد خود را ترک کرده و به کوهستان‌ها پناه بردند. دلیل این کوچ ناگهانی مشخص نیست که چگونه شد که شهرهای باشکوه و عظمت مایاها ناگهان خالی از سکنه شد.فرضیه‌های گوناگونی نظیر شیوع بیماری واگیر یا حملات مهاجمان بدوی و نیز باورهای مذهبی مطرح شده‌است اما هیچ یک تاکنون مورد تأیید واقع نشده‌است.مایاها که از سده نهم میلادی رو به افول گذارده بودند یک به یک شهرهای خود را ترک می‌کردند و به گوشه‌هایی از جنگل‌ها پناه می‌بردند. اگرچه فقدان آثار ادبی و از میان رفتن متون مایایی باعث دشواری علت‌یابی این پدیده شده اما باتوجه به محتوای کتاب سنتی و متاخر چیلام بالام می‌توان به هراس و یاسی که در جامعه مایا بر حسب یک پیشگویی پدید آمده بود، اشاره کرد. این هول و هراس در یک قطعه قدیمی و سنتی که در این کتاب آمده نمود پیدا می‌کند:

در آن روز، گرد و غبار مالک زمین خواهد شد
در آن روز، داغی بر چهره زمین دیده خواهد شد
در آن روز، ابری به هوا بر خواهد خواست
در آن روز، مردی نیرومند زمین را تصاحب خواهد کرد
در آن روز، همه چیز از هم فرومی‌پاشد
در آن روز، برگ لطیف می‌پژمرد
در آن روز، چشمان درحال مرگ فروبسته خواهد شد

**************************************************************

فرهاد صفی نیا نویسنده (آپوکالیپتو)

درپی کوچ ناگهانی مایاها، اقوام جدیدی آمدند و سرزمین‌های مایاها را تسخیر کردند. شهر بزرگ چیچن ایتزا به دست قوم تولتک که از اقوام نیمه‌وحشی ساکن ارتفاعات مکزیک بود افتاد. اقوام دیگری نیز فتح سرزمین‌های دیگر مایایی را آغاز کردند و تقریبا تمام ماحصل تمدن مایایی از دست رفت. این روند تا قرن سیزدهم ادامه داشت و در نهایت در قرن سیزدهم مایاها موفق شدند دوباره حاکمیت شهرهای خود را به دست بگیرند. اما با این تفاوت که بجای یک حکومت آن زمان شانزده حکومت کوچک در سرزمین‌های مایا حکومت می‌کردند.فرهنگ مایایی هم به نسبت دوره گذشته بسیار ضعیف تر و کم‌توان‌تر شده بود و تقریبا زیر سایهٔ تمدن آزتک قرار گرفت و در نهایت به دست اسپانیایی‌های مهاجم، تمدن مایا برچیده شد. فتح یوکاتان توسط اسپانیایی از پیروزی بر سایر تمدن‌ها و ملل آمریکایی دشوارتر بود و اگرچه ظرف ۵۰ سال پیروز شدند اما حدود ۱۷۰ سال طول کشید تا بطور کامل بر این سرزمین‌ها تسلط بیابند. ورود اسپانیایی‌ها در سال ۱۵۱۱ بود و ایتزا آخرین مقاومتی بود که در سال ۱۶۹۷ درهم شکست. در هنگام فتح سرزمین‌های مایا اسپانیایی‌ها با قومی مواجه بودند که دیگر استقلال سیاسی و توان نظامی فوق‌العادهٔ سال‌های گذشته خود را نداشتند اما به شدت در برابر متجاوزان اروپایی ایستادگی نشان دادند. به نحوی که هرناندز دکوردوبا کاشف اسپانیایی این سرزمین بر اثر زخمی که در نبرد برداشته بود، جان خود را از دست داد. مایاها مدت‌ها بعنوان رعیت اسپانیا در نواحی کوهستانی زندگی خود را ادامه دادندو هنوز شمار بسیاری از آنان در کشورهای مکزیک، گواتمالا، بلیز و السالوادور بسر می‌برند که سنت فراوانی را از نیاکان متمدن خود در دو هزاره قبل حفظ کرده‌اند. شمار مایاهای امروزی حدود ۷ میلیون نفر است که جمعیت زیادی از آنان اسپانیایی‌زبان شده‌اند.

2511 قبیله ای متمدن،به نام مایا!Image result for ‫آپوکالیپتو‬‎

مراسم عروس باران:

ماههاست که قطره ای باران از آسمان فرو نریخته و مزارع ذرت در حال نابودی است ، زمین تشنه و خشک است . دعاهای مردم به نتیجه نمی رسد . کاهنان معبد بزرگ می گویند که خدای باران – یوم چاک – از انها راضی نیست . باید هدیه ای تقدیم او کنند تا شادمان شود و ابرها را فرمان دهد از هر سو بیایند و ببارند !
به دعوت کاهن بزرگ ، گروه گروه مردم، شبانه از هر سو به چی چن ایتزا می آیند و با هدایایی خود پیرامون معبد بزرگ حلقه می زنند . با بر آمدن افتاب ، مراسم آغاز می شود . کاهنان در یک صف ، در حال خواندن ورد و دعا از پله های معبد بزرگ پائین می ایند . طبلها در دو سوی جاده سنگفرشی که به چاه قربانی ختم می شود ، به ترتیبی خاص می نوازند و مردم آوازی بر لب دارند . پشت سر صف کاهنان ، دوشیزه ای آراسته با پارچه هایی زیبا و جواهرات گرانبها روی تخت روانی که بر دوش مردان قوی هیکل قبیله قرار دارد ، دراز کشیده است و با چهره ای رنگ پریده و چشمانی لبریز از اشک ، به عاقبت شوم و هولناک خود می اندیشد . او ، عروس باران و هدیه مردم به یوم چاک است که به زودی باید در چاه قربانی سرنگون شود !
پشت سر عروس باران ، جادو گران در حالی که ماسک حیوانات مختلف را به چهره زده و پوست بدن خود را رنگ آمیزی کرده اند ، در حال پایکوبی و دست افشانی جلو می ایند .
در صف بعد بزرگان قوم با لباسهای با شکوه و گردنبند های درخشان قدم بر می دارند و در پی آنها ، غلامان با ظرف های پر از هدیه حرکت می کنند . این هدیه ها ، جهیزیه عروس باران است که همراه او به درون چاه قربانی ریخته خواهد شد .
دیری نمی گذرد که این کروان بزرگ و پر سر و صدا به نزدیکی چاه می رسد . به اشاره کاهن بزرگ ، طبلها از نواختن با ز می مانند . مردمی که سرود می خواندند و دعا می کردند ، ساکت می شوند . غلامان ، با ظرفهای هدیه پیش می ایند و انها را به درون چاه می افکنند .

اکنون، نوبت عروس باران است . تخت روان به اهستگی پیش می اید و از روی دوش مردان بر روی زمین قرار می گیرد . عروس باران از وحشت نیم خیز می شود . دو مرد قوی هیکل ، بازوان او را از دو طرف می گیرند و بلند می کنند . از شدت وحشت د ر پاهای دوشیزه نگون بخت نیرویی برای راه رفتن نیست . او را تقریبا کشان کشان به لبه چاه می اورند و دریک آن ، همچون پر کاه به فضای مقابل پرتاب می کنند . عروس باران جیغ جگر خراشی از دل بر می آورد و لحظه ای بعد به میان ابهای سرد می افتد و پس از آن که چند غوطه می خورد ، از نظرها ناپدید می شود . در این حال ، فریاد خوشحالی و رضایت از مردم بلند
می شود و مراسم به پایان می رسد . “
این داستان هولناک را که دیه گو در کتاب خود از مراسم مایا ها نوشته بود کسی به آن صورت باور نکرد ، اما تامسون پذیرفت که این داستان بر اساس واقعیت نوشته شده و براستی قوم مایا روزگاری چنین آداب ورسومی داشته است .

 

جامعه:

جامعه مایاها از قبایل به‌هم پیوسته‎ای که در سده‌های پیش از میلاد بتدریج گردهم آمده بودند، تشکیل می‌شد و فرهنگ در روستاها و شهرها اگرچه با هم در تضاد بود اما وجود نظام شاه-خدایی در این کشور موجب قرابت فرهنگ، زبان و مذهب ساکنان قلمرو مایا شده بود که درپی این یک گونهٔ فرهنگی عمومی و کلی در اجتماع مایاها پدید آمد. در نظام مایاها طبقهٔ اجتماعی، بسیار مهم تلقی می‌شد و هرکس می‌بایست جایگاه خود را از نیاکان به ارث ببرد. شاه در راس همه قرار گرفته و سلسله مراتب نیز بشدت رعایت می‌شد. مایاها در شهرها بر حسب طبقاتی که داشتند امرار معاش می‌کردند. مهم‌ترین مشاغل در جامعه مایا مشاغل مذهبی و کاهنی، افسری ارتش، کاتبی، بایگانی، مهندسی ساختمان و بازرگانی بود. در کنار این مشاغل طبقات پائین‌تر مشاغلی مانند کارگری ساختمان و صنعت‌گری داشتند که کیفیت تولیدات آن‌ها به حدی بود که بنظر می‌رسد این افراد به صورت تخصصی آموزش دیده بودند. شغل‌های دیگر مردم در جامعه مایا عبارت بود از کشاورزی و فعالیت‌های خدماتی در شهر مانند آشپزی و نظافت و خدمتکاری که معمولا نسب افراد در احراز هر یک از این مشاغل بسیار موثر بود.

2313 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

 

مایاها نوزادان را در گهواره‌های مخصوصی می‌خواباندند که تخته‌های تعبیه شده در آن کلهٔ نوزادان را پهن می‌کرد و آن‌ها این را زیبا و بخت‌آور می‌دانستند. غذاهای سنتی‌شان آن‌گونه که از نوشته‌ها و نقاشی‌ها و نیز سنت‌های مایاهای امروزی می‌توان فهمید، ترکیباتی بوده از گوشت و سبزی و ذرت و انواع چاشنی. موادغذایی در هنگام قحطی و یا بروز جنگ از انبارها تامین می‌شد که تحت نظارت شاه قرار داشت. بازرگانی در شهرها رونق فراوان داشت و خاص طبقه نجبا بود که این بازارها در میادین اصلی شهرهای مختلف برپا می‌شد. میدان اصلی شهر بجز بازارهای موسمی که زمان مشخص و از پیش تعیین شده داشتند، بخش مهمی از فعالیت‌های روزمره شهری را نیز پوشش می‌دادند. این فعالیت‌ها شامل جشن‌های مذهبی و ضیافت‌های پیروزی، رژه، نمایش و گردهمایی‌های قبایل می‌شد.

 

سیاست:

جامعه مایا در دوران پیشاکلاسیک مبتنی بر زندگی قبیله‌ای بود و هر قبیله رئیسی جداگانه داشت که بر فعالیت‌های مذهبی و خانوادگی و تجاری قبیله نظارت می‌کرد. در مرحلهٔ پایانی دوران پیشاکلاسیک سیستم نوین حکومتی مبتنی بر حکومت مرکزی در جامعه مایا پدید آمد و آن این بود که مایاها به این نتیجه رسیدند که در یک جامعه شاه بهتر از رئیس می‌تواند به امورات همهٔ مردم رسیدگی کند. شاه واسطهٔ ارتباط خدایان و انسان تلقی می‌شد و کم‌کم پذیرش نظام شاهی، در جامعه مایاها همه‌گیر شد. کاهنان مذهبی این نکته را برای دردست داشتن نفوذ تأیید کردند و این باور رایج شد که سرپیچی از فرمان شاه موجب عقوبت خدایی و زمینی خواهدبود. شاهان مایا برای برقراری هرچه بیشتر نظم در قلمرو تحت امر خود به ایجاد نظام طبقاتی دست زدند و روحانیان و نظامیان را از خویشاوندان خویش برگزیدند.

اوضاع اجتماعی:

جامعه مایا در این دوران به دو دسته نخبه و غیرنخبه تقسیم می‌شد. جامعهٔ نخبه که طبقهٔ ثروتمندان بود، خود دارای دو رده بود که ردهٔ اول مربوط به خاندان شاهی بود و ردهٔ دوم ردهٔ روحانیان و بازرگانان و جنگجویان حرفه‌ای بشمار می‌آمد. دسته غیرنخبه هم کشاورزان، صنعتگران، شکارچیان و هنرمندان بود. صنعتگران ماهر در این میان مقام و منصبی برتر از سایرین داشتند. در نظام سیاسی مایا گاهی یک زن به صدارت و شاهی می‌رسید و تمام امور را در دست می‌گرفت و این زمانی بود که از خاندان شاهی مردی برای این امر وجود نداشته‌باشد.پوشش و لباس طبقات با هم متفاوت بود و زنان در هر دو طبقه اگرچه لباس نخی یا دامن و پیراهن گشاد می‌پوشیدند اما گلدوزی‌های متفاوت داشتند. مردان طبقه پایین پوشش رویینه‌شان پارچه‌ای بود که اکس نام داشت اما مردان نخبه از شنلی بنام پاتی استفاده می‌کردند.

در جامعهٔ مایاها برده‌داری رواج داشت و تجارت برده نیز از امور مهم بازرگانی مایاها بود. یک شخص در جامعهٔ مایاها از سه طریق ممکن بود برده شود: یکی اینکه ممکن بود سرپرست یک خانواده فقیر برای امرار معاش بهتر دست‌یابی به مال برای بهبود شرایط زندگی یکی از اعضای خانواده‌اش را به‌عنوان برده بفروشد. دوم اینکه ممکن بود کسی جرم یا جنایتی مرتکب شود و در اینصورت این امکان وجود داشت که با تشخیص مقامات قضایی بعنوان جریمه به بردگی محکوم شود و سوم نیز اشخاصی که بعنوان اسیر جنگی در نبرد با اقوام دیگر گرفته می‌شدند، خودبه خود برده محسوب شده و از سوی جنگاوران فروخته می‌شدند. البته اگر اسیر از طبقات بالا و نجیب‌زاده جوامع دشمن بود بجای برده شدن، طی مراسمی با احترامی ویژه کشته می‌شد که کشتن آنها نوعی مراسم قربانی برای خدایان دانسته شده‌است. که البته با روش آزتک‌ها در قربانی کاملا متفاوت بوده‌است.

1136 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

خانواده:

در جامعه مایا کوچکترین واحد اجتماعی خانواده محسوب می‌شد که از پدر و مادر و فرزندان و نیز بردگان تشکیل می‌شد. در میان مایا هر خانواده به نوبه خود در میان خانواده‌ای بزرگتر قرار داشت که خانه‌هایشان را گرداگرد یکدیگر در یک حیاط مشترک می‌ساختند. ازدواج برپایه منصب بود و پدر دختر در سن پایین داماد را از طریق دلالانی که حرفه‌شان پیداکردن همسر و نامزد مناسب در میان طبقات مختلف برای دختران بود، پیدا می‌کرد. تعدد زوجات تنها برای طبقهٔ نخبه مجاز بود و مراسم ازدواج تقریبا بدور از تشریفات و دخالت روحانیان انجام می‌گرفت. در سنت‌های مایاها خون و نژاد اصالت داشت و هرکسی بنابر تبار و نیای پدری خود، پایگاه اجتماعی‌اش را می‌یافت. در نظر مایاها خانواده‌ای اصالت و اشرافیت داشت که اجداد و نیاکان پدری زن و مرد هردو افراد سرشناسی بوده‌باشند.

هنر:

گاهی هنر مایاها را در دوران کلاسیک یا عصر طلایی‌شان، برترین و زیباترین مکتب هنری جهان باستان دانسته‌اند. هنر مایایی اگرچه از سنت‌های پیشین نظیر تمدن اولمک بهره می‌برد اما خلاقیت‌هایی که در درون جامعه مایا پدیدار شد، چهره‌ای ویژه و متفاوت از تمام تمدن‌های امریکای باستان به آن بخشید. آن‌ها باورهای خود را دربارهٔ خدایان از راه خلق آثار هنری بروز می‌دادند. معماری، نقاشی، مجسمه‌سازی، سفالگری از مهم‌ترین و برجسته‌ترین هنرهای مایایی بود.

1019 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

معماری و شهرسازی

آثار معماری مایاها که تا به امروز بجای مانده عمدتا مبتنی بر ساخت منازل شهری و روستایی، کاخ‌های شاهی و معابد و هرم‌های مذهبی- عبادی و سامانه‌های شهری مانند کانال هاو مخازن آب، راه‌های شهری و بین شهری می‌شد. خیابان‌ها عمدتاٌ بصورت سنگفرش بودند و برای طراحی شهر مهندسان امر ابتدا نقشه شهر را طراحی کرده و سپس نظر مساعد شاه را می‌گرفتند. معمولا ساختمان‌های مذهبی مایاها که بصورت هرم بود، با مذهب و ایدئولوژی و نیز با گاهشماری مایایی در ارتباط بود. پلکان در معماری جایگاه ویژه‌ای داشت و در همه آثار بگونه‌ای بچشم می‌آید. در نمای ساختمان از موزاییک و انواع رنگ استفاده می‌شد و بکارگیری نقوش و تصویرهای مختلف در درون اتاق‌ها یا راهروها و نمای خارجی ساختمان‌های فاخر ویژگی دیگر معماری آمریکای مرکزی در عصر طلایی مایاها بود. مصالح ساختمانی اصلی در معماری مایاها را سنگ آهک تشکیل می‌داد. عمدهٔ آثار مایایی از سنگ آهک درست شده‌اند.

1615 300x75 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

پدید آمدن شهرهای جدید در تمدن مایا به این نحو بود که روستاهایی که جمعیت مردمش زیاد می‌شد طی یک مراسم تودیع روستاییان منازل خود را ترک می‌کردند. خانه‌های جنگلی ویران می‌شد و خانه‌هایی بادوام‌تر گرداگرد یک محوطهٔ خالی که روستای قدیمی بوده و بعدها میدان مرکزی شهر می‌شد بنا می‌کردند. در میدان مرکزی شهر یک پرستشگاه بزرگ پدید می‌آوردند که هستهٔ اصلی شهر را تشکیل می‌داد و گاهی از اطراف رشد می‌کرد. این شهرها معمولا جمعیتی بین ۱۰ تا ۱۵ هزار تن سکنه داشتند. با این‌حال شهرهای بزرگ مایاها مانند تئوتیهوآکان جمعیت‌شان به بیش از ۵۰ هزار تن می‌رسید.

نقاشی وهنرهای تجسمی

نقاشی از دیگر جنبه‌های تمدن مایایی بود که شیوهٔ آن تا به امروز نیز میان جوامع مایایی برجای مانده‌است. نقاشی‌ها بیشتر بر روی پارچه و دیواره‌ها صورت می‌گرفت که گاهی با گچبری نیز توام می‌شد. رنگ آبی نیلی میان مایاها جنبهٔ الوهیت داشت و رنگی که در نقاشی‌های خود استفاده می‌کردند، از نوع ماندگار آن بود که تجزیه نشده و از بین نمی‌رفت. 

maya civilization 300x204 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

رنگی که بر روی پارچه بکار می‌بردند، طی فرآیندی پیچیده و شیمیایی به دست می‌آمد و امروزه پژوهشگران از طریق آزمایش‌های شیمیایی به روش باثبات کردن این رنگ‌ها پی برده‌اند که هنوز نیز پس از گذشت قرن‌ها ماندگاری و درخشندگی خود را حفظ کرده‌اند. مایاها همچنین در زمینهٔ نقاشی با ابداعاتی که در زمینهٔ رنگ‌آمیزی و گچ‌بری داشتند، تغییراتی را در نحوهٔ ساخت پرستشگاه‌ها در آمریکای باستان ایجاد کردند. به این نحو که پرستشگاه‌های مایایی علاوه بر ساخت پلکانی دارای طرح‌ها و نقاشی‌های رنگی به همراه گچ‌بری نیز بودند که معمولا تجسم خدایان و نیای شاهان مایایی بود.از سایر هنرهای تجسمی مایاها می‌توان سفالگری را که از ویژگی‌های بارز هنرمایایی است، برشمرد. در خلال دوران کلاسیک مایاها شروع به تولید آثار سفالی چندرنگی کردند که بیشتر جنبه تزئینی داشت تا کاربرد روزانه. این سفالینه‌ها که عمدتاٌ به گونهٔ جام یا کاسه و یا مجسمه‌های سفال هستند، رنگ‌آمیزی شده و دارای نقش‌ها و طرح‌هایی هستند که نمادهایی اساطیری و ایدئولوژیک را از باورهایی قوم مایا ارائه می‌کند.رنگ آبی سفال‌ها نشان از کاربرد آن در امور مذهبی را دارد.نقاشی‌های رمزگونه‌ای بر روی بیشتر سفالینه‌های به دست آمدهٔ مایایی دیده می‌شود که گاهی با کنده‌کاری همراه هستند. رنگ آمیزی سفالینه‌ها گاهی پیش از پختن آن انجام می‌گرفت و گاهی پس از آن. از آنجایی که مایاها چرخ سفالگری نداشته‌اند، با صرف وقت زیاد با نوک انگشتان تکه‌های گل را تبدیل به کاسه یا کوزه می‌کردند. روش کار آن‌ها از لوله کردن گل و دادن شکل مارپیچ به آن‌ها بوده‌است.دورهٔ زمانی سفالینه‌های به دست آمده از مایاها به حدفاصل قرن ششم پیش از میلاد تا قرن نهم میلادی مربوط می‌شود.بجز سفالگری پیکرتراشی مایاها نیز از دیگر جنبه‌های هنری تمدن مورد نظر است. مجسمه‌هایی که در دوره مایاها ساخته شده، بیشتر مجسمه شاهان و یا خدایان و موجودات مافوق بشری را شامل می‌شود. برخی از این مجسمه‌ها سنگ یشم سبز که جنبه قدسی داشته ساخته شده بودند و کشف میزان زیادی از محصولات یشم در کنار گورهای بزرگان مایا موید این نکته می‌باشد.تندیس‌های مایاها معمولا بصورت نیم‌تنه و نشسته و به ندرت ایستاده‌اند و در سردر سراها و نمای ساختمان‌ها معمولا بچشم می‌خورند.

2213 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

زبان و ادبیات :

مایاها را از آن جهت پیشرفته‌ترین قوم در امریکای باستان می‌دانند که بهتر از سایرین توانستند زبان خود را مکتوب کرده و خط را بکار برند. مایاها به زبان مایایی تکلم می‌کردند که زبانی التصاقی از شاخهٔ زبان‌های بومی امریکا محسوب می‌شود. زبان مایایی قدیم بعدها به چندین گویش متعدد تقسیم شد که آنها امروز گروه زبان‌های مایایی را تشکیل می‌دهد که در آمریکای مرکزی هنوز هم گویشورانی دارد. در گذشته تفاوت‌های لهجه‌های اقوام مایایی تبار به حدی بود که گاه سخن یکدیگر را درک نمی‌کردند. این تفاوت‌ها تا به امروز نیز پابرجا مانده‌است. ممکن است که مایاها ایدهٔ نوشتن زبان را از اولمک‌ها فراگرفته باشند اما خط آنها هیچ شباهتی به سیستم نوشتاری اولمک نداشت.خط مایایی نوعی خط هیروگلیفیبود که آغاز بکارگیری و ابداع آن به سدهٔ ششم پیش از میلاد باز می‌گردد.مایاها خط خود را برای امور مذهبی و سرشماری درآمد و مالیات‌های عمومی، مراسم و مناسک مذهبی و تحریر و تألیف کتاب‌هایی که دانش و علوم را حفظ می‌نمود بکار می‌بردند.آموزش خط نوشتاری نیز میان طبقهٔ نخبگان رایج بود. رمزگشایی علائم نوشتاری مایاها تا حد زیادی سخت و دشوار است و هنوز هم تمامی متون نوشته شده مایا به‌خوبی خوانده و درک نشده‌اند. یکی از این مشکلات تغییر زبان و لهجه مایاها و واژه‌پذیری فراوان از زبان اسپانیایی است. مایاها ساخت کاغذهای الیافی را دنبال می‌کردند و بیش از هزار جلد کتاب آکاردئونی شکل تالیف کرده بودند که موضوعاتی مانند تاریخ قوم مایا، نظام اعتقادی، ستاره شناسی و پیشگویی، ریاضیات، طب و گاهشماری را در بر می‌گرفت. این کتاب‌ها تقریبا همگی به دست کشیش‌های اسپانیایی سوزانده شدند. یکی از این کشیش‌ها بنام اسقف دیگو دلاندا که عامل اصلی از دست رفتن آثار مکتوب قدیمی مایا بود سوزاندن کتاب‌های مایاها را این‌گونه توصیف کرده‌است:

240px Murales Rivera   Treppenhaus 9 Bücherverbrennung قبیله ای متمدن،به نام مایا!

این مردمان در عین حال با استفاده از نشانه‌ها و حروف مشخص کتاب‌هایی نوشته و در آن‌ها امور باستانی و دانش کهن خویش را توصیف نموده بودند… آنها این نوشتارها را درک می‌کردند و به دیگران نیز می‌فهمانیدند و آموزش می‌دادند. ما تعداد بسیار زیادی از این کتاب‌ها را یافتیم و چون مشاهده کردیم در میان آن‌ها چیزی جز خرافات و دروغ‌های شیطانی وجود ندارد، همه را سوزاندیم که به شکل حیرت‌آوری باعث تاثر و افسوس آن‌ها شد و دست آخر همه آن‌ها را پریشان و محنت‌زده کرد.

از میان کتاب‌هایی که اسقف لاندا دستور امحا آن‌ها را صادر کرده بود، سه کتاب به شکل شگفت‌انگیزی از شعله‌های آتش در امان ماندند. یکی از این کتاب‌ها که در کتابخانه‌ای در درسدن آلمان نگه‌داری می‌شود و به نسخه درسدن مشهور است اطلاعات جامعی از ریاضیات و ستاره شناسی در درون خود دارد. کتاب دیگر که در اسپانیا کشف شد، مربوط به طالع‌بینی است و نوشتار آخرین پرسیانوس نام دارد که در پاریس از صندوقی بی‌نام و نشان بیرون کشیده شد و مربوط اساطیر و عقاید مذهبی مایاهای باستان است.پس از این حادثه دوباره مایاها به نوشتن آثار خود روی آوردند و کتاب کشیش جاگوار و کتاب پوپول ووه دو مورد از آن‌ها هستند که بیشتر به تاریخ و اساطیر و افسانه‌های مایایی اختصاص دارند. این متن‌های متاخر در قرن شانزدهم نوشته شده‌اند.

200px Museo del Sitio Palenque 01 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

باور های دینی:

سبک تفکر مذهبی مایاها کاملا از عقاید مذهبی جهان قدیم متفاوت بود. بیشتر متون قدیمی این دین از میان رفته و برای همین شناخت ایدئولوژی مایاهای قدیم سخت و تا اندازهٔ زیادی مبتنی بر حدس و گمان است. دین در جامعه مایا عامل متحد کننده محسوب می‌شد و همهٔ طبقات از پادشاه تا بردگان همگی درگیر یک دین بودند.حکومت‌ها همیشه مذهبی و دین‌گستر بودند و برای همین سرپیچی از باورهای دینی یا بدعت در آن خشم حاکمان را بر می‌انگیخت. دین اگرچه تمام مسائل زندگی مایا را در برمی‌گرفت اما به‌همان اندازه هم عرفانی بود و به مسائل معنوی می‌پرداخت. مذهب سنتی مایا خدایان متعددی داشت و هر خدا نیز یک همزاد غیر همجنس به عنوان همدم برای خود داشت که پس از مرگ او را در زیبالبا یا دنیای زیرین پذیرا می‌شد تا زمانی که دوباره زنده شده و به آسمان بازگردد.هنوز نیز گروه‌هایی از مردم مایایی‌تبار ساکن هندوراس، گواتمالا و مکزیک به باورهای قدیمی مایایی معتقدند و مذهب فاتحان اروپایی خود را به‌طور کامل نپذیرفته‌اند.
جهان‌ بینی:

در مذهب مایاها، جهان دو بعد خدایی و انسانی داشت که در سه حوزه ضرب می‌شدند و آن سه حوزه جهان آسمانی، جهان زمینی و جهان زیرزمینی را شامل می‌شد. دنیای زیرزمینی که زیبالبا نامیده می‌شد و دنیای خدایان زیرزمینی و مکان استقرار روان‌های درگذشتگان بود. قلمرو آسمانی سیزده طبقه و قلمرو زیرزمینی نه طبقه داشت. هریک از این طبقات قلمرو فرمانروایی یکی از خدایان بشمار می‌رفت. شناخت مناسک مذهبی مایاها کاملا میسر نشده و این بدلیل از میان رفتن بخش عظیمی از منابع مایایی و نیز تغییر مذهب اکثریت جامعه مایاها به مسیحیت است. ارتباط اصلی خدایان با یکدیگر از راه درخت مرکزی بنام واکاه چان امکان‌پذیر بود. این درخت که ریشه‌اش در دنیای زیرزمینی، تنه‌اش در دنیای زمینی و شاخه‌هایش به دنیای آسمانی می‌رسید، خون قربانیان یا نذرهایی که نزد پادشاه درخاک ریخته می‌شد را از طریق ریشه‌هایش جذب و در سراسر گیتی انتشار می‌داد.

درک چیستی خدایان مایایی هم مانند درک آنان از جهان پیچیده‌است و برای ذهن انسان‌های غربی ناآشنا می‌نماید.خدایان مایایی می‌توانستند شکل ظاهر و سرشت خود را تغییر دهند و دلیل ایجاد آثار گوناگون هنری نیز همین است که مایاها می‌توانستند هر صورتی برای خدایان خود متصور شوند و آن‌ها را مجسم سازند. باستان‌شناسان مطرح می‌کنند، بزرگترین خدای مایا ایتزامنا نام داشته‌است.همین خدا دوشکل دیگر نیز داشته‌است که آن یکی هوناب کئو به معنی نخستین خدای زنده و دیگری کوکولکان به معنی مار بالدار بود. باور مایاها این بود که خدای اصلی خود را به‌صورت کهکشان راه شیری نیز نشان داده و سرپرست و آفریدگار جهان است و بر همه خدایان سرپرستی می‌کند. کینیچ آهائو خدای خورشید  و هوناهپو خدای ناهید بودند که این دوخدا معمولا بر سر روز و شب با هم در کشمکش قرار داشتند. برای کشاورزان دو خدا به نام‌های یوم کاکس که خدای ذرت بود، وجود داشت و یکی هم چاک که خدای باران بود. چاک که بیشتر با چهرهٔ خزنده‌ای با دندان‌های شبیه مار تصویر می‌شد، چهار رنگ متفاوت داشت که به جهات جغرافیایی شمال، جنوب، شرق، غرب باز می‌گشت و برای هرکدام به رنگ سفید، زرد، سرخ، سیاه در می‌آمد. خدای ویژه و مورد احترام زنان ایکس چل نامیده می‌شد که مسئول تولد نوزادان شفادادن به بیماران و پیشگویی بود. مایا ها هرساله و یا بعد از در خواست بزرگان دینی خود برای خشنودی خدایان خود قربانی می کردند به طوری که پادشاه قوم در مکانی بلند با خنجری کمانی شکل می ایستاد و فرد قربانی که دو طرفه بدنش توسط افرادی بسته شده بود بر روی تخت سنگی قرار داشت و پادشاه با خنجر قلب را در حالی که همچنان می تپید از بدن قربانی خارج و به سمت مردم می گرفت او قلب ها را در ظرفی از خون درون معبد خدایان نگهداری می کرد.

350 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

 

همچنین به باور مایاها هر انسانی همزادی داشت که بصورت روح ظاهر می‌شد و با خدایان نشست و برخاست داشت و می‌توانست زندگی افراد را تحت تاثیر قرار بدهد. انسان‌ها می‌توانستند از راه دعا و مناسک دینی و نیز مصرف داروهای روانگردان با آنها ارتباط برقرار کنند. این همزادان که بیشتر به دنیای زیزمینی مربوط می‌شدند، عامل پیوند فرد با جامعه مردگان نیز محسوب می‌شدند که این به دنیای زیرزمینی ارتباط داشت و فرد نیاز داشت برای این کار به محل‌هایی ویژه مثل غارهای تاریک برود. به باور مایاهای قدیم از راه مکاشفات و مصرف مواد روانگردان نیز می‌شد با دنیای خدایان متصل شد و پند و اندرز گرفت.پیشگویان دینی برای پیشگویی‌های خود غیر از ستاره شناسی به این روش نیز روی می‌آوردند.

علوم مایاها:

اوضاع ریاضی مایاها

210 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

مایاها ظاهرا ریاضیات را تا میزانی از اقوام اولمک فراگرفته بودند. آنها احتمالا نخستین قومی در جهان بودند که موفق به کشف عدد صفر شدند. این اتفاق در حدود سال ۳۶ پیش از میلاد افتادو ششصد سال بعد بود که هندی‌ها به راز صفر پی برده و از طریق مسلمانان آن را به اروپایی‌ها رساندند. نماد صفر در تحریر اعداد مایایی بصورت یک گوش ماهی بود که شکل آن ترسیم می‌شد. نظام شمارشی مایاها نیز برخلاف نظام متداول امروز جهان که دهگانی است یک نظام بیستگانی بود.مایاها برای هر عدد یک نقطه می‌گذاشتند که بصورت افقی بود و هرگاه این اعداد شمارشان به پنج نقطه (یعنی عدد پنج) می‌رسید بجای پنج نقطه یک خط عمودی می‌کشیدند و برای اعداد بالاتر مانند شش، هفت و سایر بالای خط افقی یک یا دونقطه یا بیشتر می‌گذاردند. به این ترتیب عدد ده در نوشتار مایا دوخط افقی روی هم بود و برای یازده کافی بود یک نقطه بالای آن می‌گذاشتند. نوشتن اعداد از انتها بود و هر بار استفاده از صفر برابر یک قطعه بیست شمارهٔ آن را بالا می‌برد.چنان که در نظام ریاضی رایج امروزی صفر جلوی یک ده بار آنرا افزایش می‌دهد. چون خط نوشتاری مایاها هیروگلیف بود و نشان‌های تصویری داشت گاهی کاتبان برای نوشتن صفر یا نقطه یا خط از نمادهای تصویری دیگری استفاده می‌کردند تا بر زیبایی اثر نوشتاری خود که معمولا بصورت کنده‌کاری بود، بیفزایند و آنرا هنری‌تر جلوه دهند. همین امر موجب دشواری در دریافت برخی از داده‌های آماری مایاهای قدیم شده‌است. سیستم جمع و تفریق مایاها هم شبیه سیستم‌های متداول امروزی بود اما آنها نمادهای چهارعمل اصلی را اینگونه بکار نمی‌بردند اما روش محاسبه ایشان تقریبا همین رایج امروز جهان بود.

446 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

 

مایاها آموخته بودند که چگونه از ریاضیات برای ثبت و محاسبه حرکات و تغییرات اجرام سماوی بهره‌گیری کنند. در یادبودها و دیوارنوشته‌های مایایی آثار و اکتشافات خود را ثبت می‌کردند. بزرگان دینی مایا آموخته بودند که چگونه سال خورشیدی، ماه قمری و حتی حرکتهای سیاره زهره را محاسبه کنند. مایاها برای این محاسبه‌ها، ریاضیات ترکیبی را بکار می‌گرفتند و ماهرانه‌تر از سایر ملت‌های آمریکایی باستان، از خط، درجهت ثبت یافته‌های جدید خود بهره می‌بردند. آنها در جدول‌هایی قدیمی خسوف و کسوف را ثبت و برای آن‌ها جدول‌های زمانبندی تنظیم کرده بودند. آنها برای تنظیم مناسک مذهبی خود نیز از داده‌های ستاره‌شناسی استفاده می‌کردند. مایاها ضمن شناخت خسوف و کسوف محاسبات دقیقی نیز از گردش مسیر سیاره‌های ناهید و بهرام و تا اندازهٔ کمتری عطارد ترسیم کرده بودند. همچنین شواهدی دردست است که مسیر حرکت سیاره مشتری نیز توسط مایاها مشخص شده بوده‌است. مایاها از اخترشناسی برای تنظیم تقویم و هماهنگی مراسم مذهبی طالع بینی، پیشگویی و ثبت دوره سلطنت استفاده می‌کردند. در کراکول چیچن ایتزا یک رصدخانهٔ مایایی به دست آمده که بی‌شباهت به رصدخانه‌های امروزی نیست.

1515 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

ضمن اینکه آنتونی آونی ستاره‌شناس نظر دارد که مایاها همگی خانه‌هایشان را به گونه‌ای می‌ساختند که ظاهرا بتوان از پنجره‌هایشان آسمان را رصد نمود. مثلا در شهر اوکسمال همه ساختمان‌ها در یک ردیف و پنجره‌هایشان به یک سوی مشخص از آسمان باز می‌شود. در ناحیه کراکول نیز همهٔ خانه به نحوی ساخته شده بودند که در امتداد سیاره زهره قرار داشتند.حیرت بیشتر دانشمندان از این است که این شناخت دقیق مایاها از حرکت اجرام آسمانی در شرایطی بود که مایاها ابزار پیشرفته ستاره شناسی نداشته‌اند و سرزمینشان در منطقه‌ای بود که نه ماه از سال بارانی و همیشه ابری بود.

گاهشماری

2010 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

سیستم گاهشماری مایاها نیز از بخش‌های پیچیدهٔ این تمدن است. مایاها به سال ۳۶۵ روزه خورشیدی پی برده بودند اما برای محاسبه سال نه تنها جابجایی خورشید درآسمان فراز خود را که حرکت‌های ماه و ستارگان و دیگر اجرام آسمانی را نیز مدنظر داشتند. نزد مایاها سه نوع تقویم استفاده می‌شد.یکی تقویم سالنمای ۲۶۰ روزه, دیگری هاآب یا سال ۳۶۵ روزه و دیگر تقویم شمارش طولانی ۵۲ ساله. سال مقدس که تزولکین نامیده می‌شد همان سالنمای ۲۶۰ روزه بود. هر ماه آن ۲۰ روز بود و هر روز یک نام مشخص داشت و نیز ۱۳ شماره که روزها در آن ضرب می‌شدند و مجموعا ۲۶۰ روز می‌شد. آنها از این طریق سعی می‌کردند تا از زمان دقیق وقوع پدیده‌های قدیمی به میزان روزهایی که از آن گذشته آگاه شوند. شیوه آن به گونه‌ای بود که مثلا روز ایمیکس که روز نخست هر ماه بود و اولین باری که در سال ۲۶۰ روزه واقع می‌شد نام سال یکم ایمیکس می‌گرفت و به همین ترتیب سال دوم سال دوم ایک و زمانی که به سیزدهمین می‌رسید نام چهاردهمین روز یعنی ایکس مقارن یک می‌شد و سال یک ایکس می‌گردید و اینگونه مشخص می‌شد که ۱۴ سال گذشته‌است. فایده این تقویم برای این بود که در ارقام بالا با ضرب و تفریق ساده می‌شد زمان واقعی را به روز تعیین کرد و از این رو به آن سالنمای مقدس می‌گفتند چراکه در امور مذهبی مردمی کاربرد بیشتری داشت. سالنمای هاآب سالنما و تقویم رسمی مایا بود. هاآب را برای امور سلطنتی و کشوری بکار می‌بردند. در سالنمای هاآب سال ۱۹ ماه داشت. ۱۸ ماه نخست سال ۲۰ روز بود و ماه آخر سال ۵ روز که روی‌هم رفته ۳۶۵ روز را تشکیل می‌دادند.ماه آخر یوایب نامیده می‌شد و برای مردم بدشگون می‌نمود.روزهای ماه از صفر تا ۱۹ را در بر می‌گرفتند شمار روز با یک آغاز نمی‌شد. مایاها در ذکر تواریخ معمولا در کتیبه‌ها هردو سالنمای تزولکین و هاآب را بکار می‌بردند. از آنجایی که هاآب ۱۰۵ روز بیش از تزولکین داشت یعنی در تطابق دوتقویم هاآب ۱۰۵ دندانه وارد سال تزولکین شده بود و تطابق کامل تنها زمانی انجام می‌شد که ۵۲ سال از آغاز گذشته باشد که این دوره ۵۲ سال را دَوَران تقویم نامیده‌اند. واین دوران برای مایاها بسیار مهم و با اهمیت بوده‌است.تقویم سوم سالنمای شمارش طولانی است که مبتنی بر روزهاست که هر روز اما سال به ماه‌های سی روزه تقسیم نمی‌شد. هر روز یک کین بشمار می‌رفت و هر ۲۰ روز برابر یک یوئنال می‌شد. هر ۱۸ یوئینال را یک تون می‌گفتند که مجموعاً ۳۶۰ روز(کین) به دست می‌آمد. هر ۲۰ سال(تون) برابر یک کاتون و هر بیست کاتون یک باکتون و هر بیست باکتون یک پیکتون بود. یک پیکتون برابر می‌شد با ۲٬۸۸۰٬۰۰۰ روز. بالاترین واحد در گاهشماری مایایی آلائون است که برابر می‌شود با بیست و سه میلیارد و چهل میلیون روز.سال‌های آنان ۳۶۰ روزه بود و دلیل آن هم فرار از شومی پنج روز پایانی بود. کاربرد این تقویم بیشتر برای شمارش روزهای گذشته یا باقیمانده نسبت به یک رویداد مهم بوده‌است. مایاها سیستمی ریاضیاتی نیز داشتند که سالنماهای سه‌گانه را به هم تبدیل می‌کرد و از طریق داده‌های یک تقویم می‌توانستند آنرا در سالشماری دیگر نیز بیابند.

نجوم و معماری باستانی

هرچند بسیاری از مورخین و باستان شناسان بر سر اینکه این تمدنها دقیقا در کجا، کاری را دانسته انجام داده و کجا کاری تصادفی انجام گرفته است، دگیر بحث و مناقشه هستند، اما در اینجا مثالهایی که در اینجا آورده شده نشانه ای حیرت انگیز از ارتباط آگاهانه ریاضیات و نجوم در آثار معماری است.
بسیاری از ویرانه های باستانی نمایانگر این امر هستند که افراد سازنده آنها، نه تنها برای صور فلکی و ریاضیات احترام ویژه ای قائل بوده اند ، بلکه دقت عمل فوق العاده ای نیز داشته اند. شکی نیست که تمدنهای باستان، از مصر تا مکزیک، به شدت درگیر محاسبات پیچیده فضایی، ریاضیات و فعالیتهای معماری بوده اند.
در جیزهمثالهای متعددی از توجه به مختصات جغرافیایی دیده میشود. برای مثال، چهار وجه هرم بزرگ جیزه کاملا با خطایی بسیار ناچیز رو به چهار جهت اصلی ساخته شده اند. در حقیقت، آنها کمتر از ۰.۲ درجه از این جهات منحرف شده اند. هرم بزرگ بسیار دقیق ساخته شده است، زاویه های آن تنها دو ثانیه با زاویه ۹۰ درجه کامل اختلاف دارد. برای درک بهتر این مقدار کافی است بدانید که هر درجه به ۶۰ دقیقه و هر دقیقه به ۶۰ ثانیه تقسیم میشود. به علاوه – و با وجود تردید عده ای از کارشناسان این نظر وجود دارد که اهرام جیزه با ستارگان سیف الجبار یا Orion’s belt نیز مطابقت دارند.

280 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

چیچن ایتزا (Chichén Itzá) منطقه باستانی قوم مایا نمونه ای از تمایل فرهنگی این قوم به نجوم است. هرم عظیم پله دار کوکولکان (Kukulcan) که در کانون این محل قرار گرفته است، در هر یک از وجوه خود ۹۱ پله دارد، که در مجموع ۳۶۴ پله است. با افزودن سکوی بالایی تعداد کل پله ها ۳۶۵ عدد به تعداد روزهای یک سال است. علاوه بر این، در اعتدالین بهاری و پاییزی (اولین روز بهار و پاییز که ساعات روز و شب برابر هستند)، نور خورشید سایه یک مار عظیم را بر روی راه پله شمالی ایجاد میکند.

بنایی به نام کاراکول (Caracol) که بنا به اعتقاد کارشناسان به عنوان رصدخانه مورد استفاده قرار می گرفته است نیز در محل استقرار چیچن ایتزا وجود دارد. پنجره های این بنا طوری تنظیم شده اند که با نقاط جذاب و مهمی همطراز باشند. هرچند قسمت بالای این بنا آسیب دیده است، اما با بررسی پنجره های پایینی متوجه میشویم که آنها به سمت شمالی ترین و جنوبی ترین محل استقرار ستاره زهره، محل غروب آفتاب در اعتدالین ساخته شده اند و گوشه های بنا نیز به سمت محل طلوع و غروب خورشید در انقلابین است.

مایاها یک تقویم پیچیده نیز داشته اند که تنها یک روز در هر ۶۰۰۰ سال کم می آورده است. پیش بینی آنها از کسوف و خسوف به طور اعجاب آوری دقیق بوده است. شاید شنیده باشید که این قوم روز پایان جهان را پیش بینی کرده اند. این روز در تقویم امروزی میلادی، ۲۳ دسامبر ۲۰۱۲ خواهد بود. اگر ترجمه آنچه در تقویم مایا آمده صحیح باشد، به گفته آنها دنیا در حدود ۵ سال دیگر ناگهان به پایان خواهد رسید.

مایاها این عدد را بر پایه و اساس خاصی محاسبه کرده اند. این تاریخ زمانی را در چره تقدیمی زمین مشخص میکند که ما از عصر حوت خارج شده و به عصر دلو وارد میشویم.

L126790852152 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

اما حرکت تقدیمی چیست؟ همه میدانیم که زمین در حالی که به دور خورشید میگردد، بر روی محور خود نیز میچرخد و همانطور که از درس علوم دبستان به خاطر دارید، این محور کاملا عمودی نیست بلکه دارای زاویه ای در حدود ۲۳.۵ درجه است. اما این محور همواره چنین نیست، بلکه به آهستگی از زاویه ۲۴.۵ درجه به ۲۲.۱ درجه میرسد و هر ۴۱۰۰۰ سال یک دور کامل میزند.

درحالی که زمین چنین حرکتی دارد، به خاطر تغییر در نیروهای گرانشی، محور زمین در یک دایره در جهت عقربه های ساعت میجنبد. فقط تصور کنید که محور از بالا به سمت پایین شروع به چرخش کند. به این ترتیب زاویه زمین در حد ۳ درجه اختلاف، ثابت میماند، اما جهتی که به آن اشاره میکند، تغییر میابد. برای مثال در حال حاضر ستاره شمالی ما ستاره پولاریس یا جدی است. اما حدود ۱۳ هزار سال قبل، قطب شمال به سمت ستاره وگا یا نسر واقع اشاره داشته است و دوباره در حدود ۱۳ هزار سال بعد به سمت آن باز خواهد گشت. این چرخش تقدیمی در حدود ۲۵,۷۷۶ سال دیگر کامل خواهد شد.

در حال حاضر ما در عصر حوت هستیم،به این معنا که خورشید هنگام طلوع در روز اعتدال بهاری، از محلی که صورت فلکی حوت در آنجا قرار دارد، برمیاید. اما بنا بر حرکت تقدیمی، هر ۲۱۶۰ سال یک بار در روز اعتدال بهاری، خورشید از یک صورت فلکی جدید بر می آید.همانطور که قبلا ذکر شد ما در اواخر سال ۲۰۱۲ از عصر حوت وارد عصر دلو خواهیم شد.

به این ترتیب، مایاها متوجه امری مهم در تغییر بروج و عصرها شده بودند و از اینرو، این تاریخ را زمان نابودی دانسته بودند. البته آنها تنها کسانی که برای اعدادی خاص اهمیت ویژه ای قائل بودند، نیستند. محیط هرم بزرگ جیزه در حدود ۳,۰۲۳ فوت (۹۲۱.۴۱ متر) و ارتفاع آن ۴۸۱ فوت (۱۴۶.۶۰۹ متر است. از نظر عده ای شاید این اندازه ها در مقیاس ۱ : ۴۳,۲۰۰ نماد نیمکره شمالی زمین باشد. نظر بحث انگیز دیگر این است که این اعداد درست ۲۰ برابر عدد حرکت تقدیمی ۲۱۶۰ هستند و نماد گذر زمین از ۲۰ برج فلکی و ایجاد “عصر”های گوناگون هستند.

این مثالها از اعداد تقدیمی، ریاضیات و جهت یابی نجومی که در سازه های باستانی یافت شده اند، حتی ذره ای از تشابهات یا لااقل تلاقیهای عامدانه موجود در مکانهای تاریخی و داستانها و اساطیر هم نیست. تئوریها و گمانه زنیهای موجود درباره این ساختمانهای دیدنی چه درست و چه نادرست، دقت وسواس گونه ای که در طراحی، محاسبه و ساخت آنها اعمال شده است، قابل چشم پوشی نبوده و حسی غریب و احترامی عمیق در انسان امروز ایجاد میکند. و ما تصور میکنیم پیشرفته هستیم…

 

مایاهای امروزی

1911 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

با وجود از دست رفتن اتحاد مایاها این قوم از صحنه روزگار کنار نرفتند و هنوز در گوشه‌هایی از آمریکای مرکزی مردم مایا با حفظ آداب و رسوم خود به زندگی ادامه می‌دهند. جمعیت مایاهای امروزی که بازماندگان مایاهای متمدن دوران باستان و سده‌های میانه هستند حدود هفت میلیون تن برآورد شده که در کشورهای السالوادور، هندوراس، مکزیک،گواتمالا و بلیز پراکنده‌اند و به گویش‌های زبان مایایی و یا اسپانیایی سخن می‌گویند. بیشتر جمعیت امروزی مایاها در ارتفاعات گواتمالا بسر می‌برند. در گواتمالا اگرچه خیلی از مایاها سبک زندگی و گفتار اسپانیایی را پذیرفته‌اند اما این تغییر و همرنگی با جامعه در زنان بسیار کمتر از مردان دیده می‌شود و اکثر زنان مایایی گواتمالا هنوز هم سبک پوشش و زبان بومی و اصیل خود را نگاه‌داشته‌اند. مایاهای امروزی بخاطر رنگ پوشش خاص خود و کلاه‌های بلند و لباس‌های شاد رنگارنگ خود شهره هستند. مردان مایا امروزه به کارهای کشاورزی و گاهی صنعتی مشغولند و در میان جامعه امروزی مایا کودکان دستفروش نیز بچشم می‌خورند. امروزه زندگی مایاها مانند بیشتر مردم آمریکای لاتین توام با محرومیت است و روند پیشرفت بویژه در مناطق مایانشین که کوهستانی و روستایی نیز هستند، بسیار کندتر است.غذاهای سنتی مایاها هنوز مبتنی بر غذاهای گیاهی و بویژه ذرت است. انواع و اقسام غذاها و نان‌ها با ذرت طبخ می‌شود.مایاهای امروزی اگرچه بیشتر مسیحی کاتولیک می‌باشد اما هنوز دسته‌های زیادی از مردم این قوم هر به مذهب باستانی خود معتقد باقی مانده و آئین‌های مذهبی خود را همچنان برگزار می‌کنند. پذیرش مذهب کاتولیک از سوی بسیاری از مایاها تنها سرپوشی بود برای دفاع از خود برابر مسیحیان چرا که هنوز در میان جوامع مسیحی مایا همچنان شمن وجود داشته و در ارتفاعات و غارها بر اصل سال‌های ۲۶۰روزه به عبادت و ارشاد و مکاشفه می‌پردازند.نام بسیاری از اساطیر مایا با نام‌های مذهبی لاتین جایگزین شده اما مراسم و عقاید همچنان باستانی برجای مانده‌اند. گرایش عمده روستاییان مایا به مسیحیت از سال ۱۹۶۰ و آغاز فعالیت تبلیغی کلیساهای انجیلی جنوب ایالات متحده آغاز شده‌است.

47300 قبیله ای متمدن،به نام مایا!
در بلیز

مایاهای کشور بلیز که سومین گروه بزرگ قومیتی این کشور هستند و حدود یازده درصد جمعیت کشور را تشکیل داده‌اند بیشتر از تبار آن‌دسته از اقوام موپان و یوکاتک هستند که درپی وقوع جنگ در سال ۱۸۸۰ به کشور بلیز مهاجرت نمودند. ده سال پیش از آن مایاهای ککچی از کشور گواتمالا وارد بلیز شده بودند و خلاف هم‌تباران موپانی خود که راه کوهستان‌های مرتفع بلیز را پیش گرفتند، اینان وارد سرزمین‌های پست جنوبی این کشور در جوار رودخانه‌ها شدند. تاریخ و فرهنگ باستانی مایاها نزد مایاهای بلیز بسیار بااهمیت و مایه افتخار تلقی می‌شود.
در گواتمالا

شمار مایاهای گواتمالا بیش از سایر کشورهای مایانشین است. مایاهای گواتمالا بیش از سایرین به آداب و رسوم خود مانند پوشش، مذهب و زبان پای‌بند مانده‌اند و شرایط فرهنگ بومی مایا در گواتمالا بهتر از سایر کشورهاست. مایاها در گواتمالا به سیزده گروه قومی کوچکتر تقسیم می‌شوند. پیشهٔ اکثر مایاهای گواتمالا کشاورزی و صنایع دستی است و عمدتاً در مناطق مرتفع و کوهستانی کشور بسر می‌برند.

در مکزیک

 

مایاها بخشی از گروه‌های قومی کشور مکزیک هستند که بیشتر آنها در نواحی جنوبی و بویژه شبه جزیره یوکاتان ساکن می‌باشند.زبان مایاهای مقیم مکزیک یوکاتک است که ریشهٔ مایایی دارد و مذهب پیشین جمعیت مایایی ساکن مکزیک کاتولیک می‌باشد. جمعیت مایاهای مقیم مکزیک حدود سیصدوپنجاه هزار تن می‌باشد که بیشتر آن‌ها اسپانیایی را بعنوان زبان دوم یا زبان نخست خود می‌دانند. بدلیل شرایط جغرافیایی محل سکونتشان بیشتر مایاهای مکزیک از صنعت توریسم امرارمعاش می‌کنند.

1416 قبیله ای متمدن،به نام مایا!
در هندوراس

مایاها در هندوراس چورتی نامیده می‌شوند که جمعیتی کمتر از ۶ هزار نفر دارند.[۱۵۱] مایاهای این کشور سنت مایایی خود را عمدتاً فراموش کرده‌اند و دیگر به گویش چورتی صحبت نمی‌کنند و پوشش سنتی آن‌ها نیز کلاً تغییر یافته‌است. اخیرا تلاش‌هایی در رابطه با بازگشت چورتی‌ها به فرهنگ قدیمشان انجام شده و تا حدودی آن‌ها به یادگیری زبان نیاکان خود مشغول شده‌اند. پیشهٔ اصلی مایاهای هندوراس که اسپانیایی زبان هستند، صنایع دستی و توریسم است. نوعی از عروسک که بنام عروسک‌های هاسک شناخته می‌شوند، توسط این گروه قومی ساخته شده و معمولاً بوسیلهٔ کودکان دستفروش به مشتری‌ها عرضه می‌شود.

تمدن مایاها و فرهنگ جهان امروز:

از مهم‌ترین مسائل پیرامون نام مایا در جهان امروز افسانهٔ پایان جهان در سال ۲۰۱۲ است که حسب پیشگویی‌های مایاهای قدیم جهان در آن روز پایان می‌پذیرد. این پدیده که به پدیده پایان جهان مشهور شده‌است با نزدیک شدن به سال مورد نظر بر دامنهٔ شیوع باور به آن در میان برخی افراد افزوده می‌شود. روز گمان‌شده برای این رویداد خیالی که بیست و یکم دسامبر ۲۰۱۲ است برابر شب یلدای سال ۱۳۹۱ هجری خورشیدی خواهد بود. در همین زمان شایعه مبنی بر برخورد یک جرم غول‌پیکر به زمین در سال ۲۰۱۲ موجی از واکنش‌ها را بدنبال داشت. در نهایت موسسه SETI که کار پژوهش بر این امر را دنبال می‌نمود این مسئله را رد کرد. دربارهٔ این موضوع فیلم‌هایی نیز در هالیوود ساخته شده که از میان آن‌ها می‌توان به فیلم ۲۰۱۲ به کارگردانی رولند امریش اشاره نمود. همچنین دربارهٔ مردم مایا فیلم پرفروش دیگری به کارگردانی مل گیبسون در سال ۲۰۰۶ ساخته شد بنام آپوکالیپتو یا آخرالزمان که در آن دوران افول مایاها و شکست‌هایشان برابر قوم آزتک به تصویر کشیده شده‌است.

حقایقی در مورد مایاها!

۱- راز باستانی

حقیقت: هیچ کس واقعا نمی‌داند که چه چیزی باعث نابودی فرهنگ مایا شد.
به خاطر دلایلی که هنوز هم مورد بحث اند، مناطق اصلی زندگی مایا که در سطحی پایینتر از زمین اصلی قرار داشت به مرور و در طول قرون ۸ و نهم شیب بیشتری پیدا کرد و پس از آن کم کم رو به نابودی رفت. این ادعا با نوشته‌های تاریخی و سازه‌های معماری در مقیاس بزرگ پیوند دارد. تئوریهای غیر اکولوژی در مورد نابودی مایا به چندین زیر گروه در یک رده، مثل زیاد شدن جمعیت، تاراج خارجیها، شورش و طغیانهای محلی و فروپاشی مسیرهای تجاری دسته بندی می‌شوند. فرضیه‌های اکولوژی شامل حوادث طبیعی، ‌بیماریهای واگیردار و تغییرات آب و هوایی می‌شوند. حالا دلیل و شاهدی دال بر افزایش جمعیت اضافه بر ظرفیت محیط بوده که موجب فرسودگی پتانسیل‌های زراعتی و شکار بیش از اندازه حیوانات می‌شده و همین عامل نابودی تمدن مایا را تضمین می‌کرده است. برخی از محققین به تازگی استدلال کردند که خشکسالی ۲۰۰ ساله شدید و سختی منجر به سقوط و فروپاشی تمدن مایا شده است.

287 300x198 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

۲- زندگی ادامه دارد…

1317 300x300 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

حقیقت: تقویم مایایی پایان جهان را پیشگویی نمی‌کند.
اول از همه اینها باید بگوییم که مایاها فقط یک تقویم ندارند بلکه آنها تقویمهایی دارند که با هم ارتباط دارند. در افسانه‌هایی گفته شده که در این تقویم long count (که در بالا آورده شده) زمان به پایان رسیدن جهان مشخص شده است.
طبق افسانه‌های مایا ما در جهان چهارم یا جهان «آفرینش» که در افسانه‌ها ازش صحبت شده زندگی می‌کنیم. در تقویم long count آخرین خلق یا آفرینش در ۱۲٫۱۹٫۱۹٫۱۷٫۱۹ به پایان می‌رسد. که این سلسله مراتب دوباره در ۲۰ دسامبر ۲۰۱۲ اتفاق می‌افتد. طبق این گفته مایاها الان زمان جشن بزرگ به خاطر رسیدن به انتهای چرخه آفرینش فرا رسیده است. این سخن به معنی رسیدن به پایان جهان نیست بلکه منظور از این جمله شروع یک عصر جدید است. مگر ۳۱ دسامبر هر سال پایان جهان محسوب می‌شود؟ خیر- ما در این روز وارد سال جدیدی می‌شویم. این مساله شبیه دوره‌های آفرینشی تمدن مایاست. درحقیقت مایاها ارجاعهای زیادی به تاریخهایی دارند که بعدها در سال ۲۰۱۲ رخ می‌دهد. در حقیقت نظریه پایان یافتن جهان در سال ۲۰۱۲ (باتوجه به افسانه مایایی) را اولین بار خوزه آرگیولس سال ۱۹۸۷ در کتابش به نام The Mayan Factor: Path Beyond Technology مطرح کرد.

 ۳- آخرین قلمرو حکومتی مایا

حقیقت: آخرین حکومت تمدن مایا تا سال ۱۶۹۷ وجود داشت.
شهر جزیره‌ای تایاسال مکان آخرین پادشاهی مستقل تمدن مایا محسوب می‌شد و برخی از کشیشان اسپانیایی تا سال ۱۹۶۹ با مسالمت و آرامش آخرین پادشاه ایتزا یعنی کانک Canek را ملاقات و موعظه می‌کردند. پادشاهی ایتزا بالاخره در ۱۳ مارچ ۱۶۹۷ تسلیم اسپانیایی‌ها شد. حالا مصنوعات و بناهای باستانی در چیچن ایتزا که همه ما می‌شناسیم، در این آخرین منطقه خودمختار واقع شده است. قابل توجه اینکه بیشتر زمینهایی که این مکانهای باستانی در آنجا واقع شده، جزو زمینهای خصوصی یک خانوده محسوب می‌شود، درحالیکه دولت آنها را متعلق به خود و درحقیقت خود را اداره کننده این مکانها می‌داند.

۴- سونا

279 300x225 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

حقیقت: مایاها از سونا استفاده می‌کردند!
حمامهای آرامش بخش یا zumpul-ché جایی بود که مردم مایایی زمان باستان خودشان را در آنجا تطهیر و شستشو می‌کردند. این حمامها خیلی شبیه سونای امروزی و ساختاری، دیوارهای سنگی و سرپوشیده داشت همراه با یک دریچه یا سوراخ کوچک در قسمت سقف. آبی که از صخره‌های سنگین وارد اتاق می‌شد تولید بخار کرده و این روند شرایطی فراهم می‌کرد که تمام ناپاکیها و کثیفیها نابود شود. پادشاهان مایا عادت داشتند بعد از ملاقاتهایشان حمام سونا بگیرند تا احساس سرزندگی و همچنین پاکی داشته باشند.

۵- Ball Courts

729 300x225 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

حقیقت: مایاها ball court را به عنوان محلی برای بازی کردن می‌ساختند.
بازیهای توپی Mesoamerica ورزشی با انجمنهای آیینی بود که مردم پیش-کلمبیایی بالغ بر ۳۰۰۰ سال از این ورزش استقبال می‌کردند. در طول دوره ای هزار ساله انواع مختلفی از این بازی در سرزمینهای مختلف وجود داشته و هنوز یک نمونه مدرن از این بازی به نام ulama در معدودی از مکانها و بین افراد بومی ‌طرفدار دارد. Ballcourts مکانهایی عمومی ‌بودند که برای حوادث مهم فرهنگی و فعالیتهای آیینی مثل جشنواره‌ها و اجراهای موسیقی مورد استفاده قرار می‌گرفتند. این مکان از سراشیبی‌های پله دار تشکیل می‌شد که به صحن مراسم یا پرستشگاه‌های کوچک منتهی می‌شد، ball court‌ها شبیه حرف “I” بود که تقریبا در تمام شهرهای کوچک مایا یافت می‌شد.

۶- مواد مخدر

حقیقت: مایاها از مسکن و مواد مخدر استفاده می‌کردند.
مردم مایا در مراسم مذهبی‌شان به طور مرتب از داروهای توهم زا استفاده می‌کردند (که از مواد طبیعی تهیه می‌شد)، اما در زندگی روزمره‌شان نیز برای تسکین درد نیز از این مواد استفاده می‌کردند. معمولا از گیاهانی مثل peyote، نیلوفر، بعضی از قارچها، تنباکو و گیاهان دیگر برای ساختن نوشیدنی‌های الکی استفاده می‌کردند. علاوه براین همانطوری که در شعرهای مایایی گفته شده و بر سنگها تراشیده شده؛ آنها از برای جذب سریعتر و تاثیرگذاری بیشتر مواد مخدر، داروی مایع و آیینی را به خودشان (از راه مقعد مانند عمل تنقیه) تزریق می‌کردند. در بالا تصویر مجسمه مایایی را می‌بینید که از تزریق این مایع به بدنش لذت می‌برد!

۷- قربانیان

2611 208x300 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

حقیقت: بعضی از افراد مایا هنوز هم قربانی و خونریزی دارند
قربانی کردن انسان برای اهداف مذهبی و یا پزشکی یکی از موضوعاتی است که اکثر مردم در مورد مایاها می‌دانند- اما آنچه اغلب مردم نمی‌دانند این است که آنها هنوز هم قربانی می‌کنند. اما هیجان زده نشوید! الان خون مرغ جای خون انسان را گرفته است. امروز هنوز هم اقوام مایا سنتهای آیینی اجدادشان را حفظ کرده اند. آیین نماز و دعا، هدایا، قربانی‌های خونی (که الان مرغها جای انسان را گرفته اند)، رقصها، مهمانی‌ها، و نوشیدنی‌های آیینی هنوز هم از رسومات دینی و سنتی آنها محسوب می‌شود.

۸- دکترهای عالی

1810 219x300 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

حقیقت: مایاها روشهای درمانی بسیار خوب و جالبی دارند.
سلامت و علم پزشکی در میان مایای باستانی ترکیب پیچیده ای از ذهن، بدن، مذهب، مراسم آیینی و دانش محسوب می‌شد. مهم‌تر از همه اینها کسانی برای وظایف پزشکی انتخاب می‌شدند که آموزشهای عالی و درستی دیده بودند. این مردان «شامان» نامیده می‌شدند و به عنوان واسطه ای بین دنیای فیزیکی و دنیای معنوی عمل می‌کردند. آنها برای رسیدن به هدفشان یعنی شفا بخشیدن بیماران، و پیش‌بینی کردن و کنترل کردن حوادث فوق طبیعی تمرین جادوگری هم می‌کردند. از زمانیکه دانش پزشکی شدیدا با جادوگری و مذهب غرابت پیدا کرد، برای شامانها هم بسیار ضروری و واجب بود که مهارتهای پزشکی و دانش خود را توسعه بخشند. معروف بود که مایاها زخمها را با موی انسان بخیه می‌زدند، شکستگی استخوان را درمان می‌کردند و حتی در زمنیه جراحی دندان هم مهارت داشتند از سولفید آهن برای پر کردن دندان استفاده می‌کردند و ابزارهای جراحی می‌ساختند.

۹- دوران کودکی مایا

1227 291x300 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

حقیقت: مایاها به زیبایی و تربیت بچه‌هایشان اهمیت می‌دادند
مایاها همواره آرزو داشتند بچه‌هایشان تواناهایی جسمی‌ غیرطبیعی داشته باشند. برای مثال در سنین خردسالی تخته‌هایی را روی پیشانی بچه‌ها محکم فشار می‌دادند تا پیشانی پهنی داشته باشند. یکی دیگر از معیارهای زیبایی برای بچه‌های مایا چپ بودن چشمها محسوب می‌شد! بنابراین پدر و مادرها برای رسیدن به این هدف اشیائی را جلوی چشمهای نوزاد تازه به دنیا آمده آویزان کرده و آن را تکان داده تا بر اثر مداوت و تکرار این عمل چشمهای بچه دیگر برای همیشه چپ بشود!!
حقیقت جذاب دیگر در مورد کودکان مایا این است که بیشتر آنها را بر اساس روزی که در آن به دنیا می‌آمدند نام گذاری می‌کردند. هر روز سال برای بچه‌های پسر و دختر و والدین اسم خاصی داشت و ازشان انتظار می‌رفت که این سنت را انجام دهند.

۱۰٫ فرهنگی که ادامه دارد…

539 300x201 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

حقیقت: هنور افراد زیادی از تمدن مایا در مناطق خاص خودشان زندگی می‌کنند
درحقیقت بالغ بر ۷ میلیون مایایی در مناطق خاصی زندگی می‌کنند، تعداد زیادی از آنها نیز طوری زندگی می‌کنند تا بتوانند آنچه از میراث فرهنگی برایشان باقیمانده را حفظ کنند. بعضی از آنها به طور کامل با فرهنگ مدرن منطقه ای که در آن زندگی می‌کنند خودشان را وفق داده اند، در حالیکه دیگران زندگی ویژه سنتی و باستانی خود را ادامه می‌دهند و اغلب اوقات به یکی از زبانهای مایایی به عنوان زبان اول صحبت می‌کنند. بیشترین جمعیت از افراد مایا در ایالتها و شهرهای مکزیک مثل Yucatán، Campeche، Quintana Roo، Tabascoو Chiapas، و در بعضی کشورهای آمریکای مرکزی مثل Belize، گوآتمالا و قسمتهای غربی هوندوراس و الساوادور پراکنده اند. و جالب است بدانید امکان دارد بعضی از کلمات مثل shark به معنی کوسه و cocoa به معنی کاکائو از زبان مالایی گرفته شده باشند. حالا برایتان یک جمله مالایی را می‌نویسیم تا اگر با یک مالایی برخورد کردید حداقل بتوانید یک جمله صحبت کنید!
در زبان Yucatec مالایی جمله Jach Dyos b’o’otik برای تشکر کردن به کار می‌رود و معنی آن می‌شود “ازت متشکرم”

آپوکالیپتو فیلمی درباری سقوط قوم مایا 

Apocalypto-poster01.jpg

(مل گیبسون)، کارگردان و بازیگر هالیوود پس از فیلم «مصائب مسیح»،فیلم  «آپوکالیپتو» را بروی پرده سینما برد.«آپوکالیپتو»،داستانی اسطوره‌ای از سرانجام متلاطم تمدن‌ مایا‌ها است. نویسندگی این فیلم را «مل گیبسون» و «فرهاد صفی‌نیا» به عهده‌داشته‌اند. «مل گیبسون» در کمپانی فیلمسازی خود در «سانتا مونیکا» در مصاحبه با خبرنگاران درباره فیلم «آپوکالیپتو» گفت:

داستان این فیلم در قرن شانزدهم میلادی در جنگل‌های نزدیک شهرهای مایا به وقوع می‌پیوندد. این فیلم داستان مردی به نام «جگوآر پاو» است که توسط قوم رو به زوال مایا‌ها به عنوان قربانی انتخاب می‌شود به این امید که شاید این قوم بار دیگر بتواند همانند گذشته به حیات خود ادامه دهد. این مرد رنجور و بدون اسلحه در پی رهایی یافتن از این مهلکه است که این مساله تماشاچی را تا لحظات آخر برای دیدن آنچه که به وقوع خواهد پیوست بروی صندلی‌اش میخکوب می‌کند.

گیبسون درباره چگونگی انتخاب سوژه‌اش گفت: مساله شکار و شکارچی و فرار برای ادامه حیات همواره موضوعی بود که از زمان کودکی با چیزهایی که می‌دیدم با من بود، ولی در «آپوکالیپتو» من از دیدگاهی اجتماعی تمدنی به این موضوع نپرداخته‌ام بلکه سعیم بر آن بوده که احساس خود به این مساله را در چارچوب گفته‌های انجیل بروی صحنه منعکس کنم. وی در جواب به این سوال که پس از فیلمی چون «مصائب مسیح» چگونه تصمیم به ساخت فیلم درباره موضوعی گرفته که چندان وسوسه‌انگیز نبوده و حتی ساخت آن آسان به نظر می‌رسد، گفت: نمی‌دانم. فقط موضوع از این قرار بود که از من خواسته شد تا درباره این داستان فیلمی بسازم و من نیز پذیرفتم. موضوع تعقیب و گریز همان چیزی بود که همیشه انتظار ساخت آن را می‌کشیدم. «گیبسون» درباره چگونگی یافتن بازیگران این فیلم که تقریبا همگی آنها نابازیگرند گفت: ابتدا من و فرهاد فیلمنامه آن را نوشتیم و سپس به سراغ مردم رفتیم و افراد مناسب هر نقش را یافتیم، البته این مساله از نظر من خیلی مهم بود که افرادی را که انتخاب می‌کنیم، کاملا مشابه شخصیت‌های شناخته‌ شده اسطوره‌ای نباشند، منظور این است که تماشاچی با دیدن هر یک از شخصیت‌ها، آنها را فورا به هر یک از شخصیت‌های اسطوره‌ای مشهور و شناخته شده ربط ندهد.

 درسيستم فيلمسازي ماشيني و تعريف شده و با برنامه هاليوود، مل گیبسون يكي از معدود كساني است كه بلد است همه چيز را به هم بريزد و يك محصول مستقل شخصي خلق كند. به علاوه، آن قدر همين دو كار قبلي اش از نظر فرم، ساختار و محتوا قوي و حرفه اي بوده اند كه دلت را براي تماشاي يك اثر هيجان آور و مرعوب كننده ديگر صابون بزني ! بخصوص براي خيلي از کساني  كه در نظرشان«مصايب مسيح»، اتفاق دهه شد و بارها جسارت و انديشه هاي گيبسن را ستودند. اين بار نه جدال اسكاتلندي و انگليسي ها به نمايش در مي آمد و نه 12ساعت آخر زندگي عيسي مسيح، بلكه قرار است برويم به دل جنگل هاي آمريكاي مركزي و شاهد آخرين روزهاي حيات «قوم مايا» باشيم. همه چيز «آپوكاليپتو» بسیار وسوسه انگيز است و تازه اين جداي از قصه هاي حاشيه اي مثل كنار كشيدن خيلي از استوديوهاي هاليوود در كمك به گيبسن به خاطر اظهارات ضد يهودي، پيدا نكردن پخش كننده و البته حضور پر رنگ دو ايراني در فيلم میباشد. 

يكي از منتقدان كه فيلم را ديده بود، نكته جالبي را بیان نموده: «صحنه به صحنه كه فيلم جلو مي رفت عجيب اتفاقات و تصادفهاي فيلم شبيه كارهاي وطني خودمان شده بود. مدام با خودم مي گفتم يعني چه شده كه هاليووديها از روي دست سريال آبكي ما و فيلم هاي بي در و پيكر ايراني كپي زده اند و تمام ماجراها بر حسب اتفاق و قضا و قدر جلو مي رود. البته وقتي تيتراژ آخر فيلم را ديدم، همه چيز را تا آخر گرفتم. فيلمنامه كار يك ايراني بود!»
البته نمیتوان خيلي هم با اين نگاه موافق بود. يكي از منتقدان مشهور سينماي ايران میگوید: «آپوكاليپتو يك فيلم حيرت انگيز است، به مفهوم مطلق. فيلمي منحصر به فرد و بي نظير. بي نظير يعني كه هيچ فيلمي شبيه آن نمي شناسم». 
اين فيلم گيبسون هم موافقان صد درصد و طرفداران درجه يكي دارد كه در تحسين «آپوكاليپتو» جمله ها نوشته اند و هم مخالفان سفت و سخت و معترضان نه چندان كمي كه آن را يك اثر ضعيف و بي چفت و بست حتي بدتر از آن، يك دروغ تاريخي مي نامند. اما به نظر شما چرا گيبسن در آخرين اثرش نتوانسته مثل دو كار قبلي اش همه را راضي كند؟
بيايم و موشكافانه تر به فيلم نگاه كنيم. «آپوكاليپتو» يك روايت تاريخي است از تمدن مايا كه طبق اسناد موجود، جزو بزرگترين اقوام باستاني جهان به شمار مي روند. مايا از هزار سال پيش از ميلاد مسيح شكل گرفت و گرچه همين الان هم مي شود رگه هايي از بومي هاي به جا مانده از اين قوم را در شمال آمريكاي مركزي يافت، اما در قرن 13 و 14 ميلادي آنها به دلايل مختلف از هم پاشيدند و درواقع چراغ اين تمدن نيز خاموش شد. 
مي گويند بين سالهاي 200 تا 900 ميلادي هيچ تمدني مثل مايا پرشكوه و در اوج نبوده است. معماري ماياها هنوز هم اعجاب آور است و باقي مانده آثار ساخته شده در آن سالها (دوران اوج) نشان از قدرت و ذكاوت آنها در هنر معماري دارد. همچنين تاريخ نشان داده نظام اجتماعي و حكومتي آنها نيز بسيار پيشرفته و بر پايه تقسيم بنديهاي مذهبي و طبقاتي بوده است، هرچند هيچ گاه در زبان خواندن و نوشتن، زراعت يا حمل و نقل نتوانستند تحول خاصي براي خودايجاد كنند. ماياها هم مانند يونانيان باستان چندين خدا را مي پرستيدند و خدايان هم مثل فصلها برايشان عوض مي شدند (خدايان خوب و بد) اما تفاوت آنها با همتايان اروپانشين خود در قرباني كردن بود. اقوام مايا به شدت به مراسم قرباني معتقد بودند و از حيوانات گرفته تا انسانها را براي راضي كردن خدايان سر مي بريدند. 
اما چرا «مايا» زوال يافت؟ البته در اين مجال فرصت پرداختن به تاريخچه اين سقوط نيست، اما در چند جمله مي توان گفت همين مراسم قرباني كردن باعث چند دستگي بين طبقات مايا و در نهايت شورش طبقات پايين دست شد. 
قحطي، بيماري و هجوم اقوام ديگر باعث مي شد مردم به خدايان بي شمارشان دست آويزند و براي همين قرباني هاي بيشتري بدهند كه معمولاً قرباني ها هم از دهكده هاي ديگر و طبقات پايين بود. گرچه دلايل ديگري از جمله ورود اسپانيايي ها يا جنگهاي مذهبي داخل قومي، تمام شدن منابع غذايي و... نيز براي انهدام قوم مايا ذكر مي شود. 
«آپوكاليپتو» قصه روزهاي آخر تمدن ماياست، آن هم در سراشيبي تند سقوط. فيلم پس از يك شوك جالب كه با شوخي هايي بدوي و وحشيانه همراه است، (و گيبسن چه قدر در همين بدوي كردن صحنه ها و حتي طنزها موفق عمل كرده) گروهي از مردان جنگجو به قبيله «پنجه پلنگ» حمله مي كنند و مردان و زنان را به بردگي مي گيرند (البته به جز آنهايي را كه وحشيانه به قتل مي رسانند) «پنجه پلنگ» مي تواند همسر حامله و فرزندش را در درون يك چاه پنهان كند، اما خودش به اسارت گرفته شده و پدرش كشته مي شود. آنها در مسير راه به كودكي مبتلا به بيماري كشنده بر مي خورند كه پيش بيني مي كند قوم مهاجم به زودي نابود مي شود. 
وقتي اسيران به شهر مي رسند زنان را براي بردگي مي فروشند و مردان را به قربانگاه مي برند و يكي يكي در مراسمي خاص (و جالب) سر مي برند، اما «پنجه پلنگ» و عده اي ديگر به كمك كسوف از مرگ نجات مي يابند. 
پس از اين اتفاق، يكي از سران جنگي مهاجمان تصميم مي گيرد يك بازي با نجات يافتگان انجام دهد، اما «پنجه پلنگ» با كشتن پسر او از اين بازي فرار مي كند، هرچند بشدت مجروح شده است، از اين به بعد تعقيب و گريز «پنجه پلنگ» است با مهاجمان كه در نهايت به قتل يكي يكي آنها! و نجات زن و فرزندش از آن چاه مي انجامد. 
بله، قصه تكراري است و شايد ده ها بار از اين قبيل را روي پرده ديده ايد، اما اين يكي فرق مي كند. به نظر من فيلم تا جايي كه «پنجه پلنگ» از آن بازي مي گريزد، تحسين برانگيز است. هم از نظر فرم و هم محتوا. قصه كم نقص و هيجان برانگيز است و مخاطب را با خودش مي كشاند. اما مهمتر از روايت نوع اجراي آن است. حالا ديگر مي توان ادعا كرد مل گيبسن همانقدر كه بازيگر بزرگي است كارگردان بزرگي هم هست. كار او در تك تك صحنه هاي «آپوكاليپتو» مثال زدني است كه تبحر صاحب اثر را به رخ مي كشد. قاب بندي و دكوپاژ، استفاده درست از لوكيشن، حركات دوربين، كارگرداني صحنه هاي تعقيب و گريز و... فيلم را موفقترين اثر كارگردان از لحاظ فرم بصري و ساختار تصويري مي نماياند. البته در كنار هوش و توانمندي گيبسن، فيلمبرداري دين سملر را هم بايد ستود. فقط كافيست صحنه آبشار را به ياد بياوريد تا بفهميد او يكي از سخت ترين و قشنگترين پلانهايي كه در يكي دو سال اخير ديده ايد را جلوي رويتان قرار داده است. 
البته كاش دوربين مورد استفاده را هم مي ديديد ! چندي قبل عكسي از مل گيبسن در كنار دوربينهاي دفينيشن جنسيس در پشت صحنه همين فيلم ديدم و باور كنيد هنوز نمي توانم وجود چنين دوربين حجيم، پيشرفته و پر دم و تشكيلاتي را باور كنم. (اين دوربين جزو دسته دوربينهاي ديجيتال است. يعني 35ميلي متري نيست) علاوه بر اين، چهره پردازي، طراحي لباس و انتخاب نقاشي ها و تزئينات بدن مايايي ها و البته انتخاب بازيگران آنقدر جالب است كه به قول يكي از منتقدان آمريكايي «چهره هاي خارق العاده كه تاكنون روي پرده سينما نديده ايم». 
اما شايد بارزترين نكته فيلم خشونت آن باشد. «گيبسن» ثابت كرده عاشق خشونت و به تصوير كشيدن آن روي پرده سينماست و هرچند «آپوكاليپتو» خشونت «مصايب مسيح» را ندارد (البته خشونت اين دو فيلم اصلاً از نظر نوع و جنس قابل مقايسه نيستند)، اما او هيچ ابايي از نمايش انواع و اقسام صحنه هاي خشن و پر خون و بدنهاي مثله شده و بومي هايي كه تكه پاره مي شوند ندارند. 
باز رجوع كنيد به صحنه عالي افتادن «پنجه پلنگ» داخل آن جسدهاي فاسد شده و بي سر كه تكان دهنده ترين بخش فيلم و يكي از به يادماندني ترين سكانسهاي چند سال اخير است. يا نماهاي مربوط به قرباني كردن يا مرگهاي پياپي با دلخراش ترين نماها... 
البته معتقدم جايي كه قصه به تعقيب و گريز «پنجه پلنگ» و مهاجمان توي جنگل مي پردازد، به قول همان دوست عزيز خيلي «اتفاقي» است. حالا ديگر حيوانات مثل مار و زنبور نيز به كمك مي آيند و آب و آبشار هم، تا قهرمان قصه ما نبرد را ببرد. گرچه مي توان اين قضيه را كمك طبيعت خواند، (همان طور كه خورشيد «پنجه پلنگ» را از مرگ نجات داد) اما اين كه مردي زخم خورده با يك جاي نيزه بزرگ توي شكم كيلومترها بدود و تعقيب كنندگانش را مثل آب خوردن از سر راه بردارد و از آخر زن و فرزندانش را سالم بيابد، براي ما يادآور سريالهاي وطني است!
در نهايت مل گيبسن با هدف ساخت يك فيلم اكشن تعقيب و گريزي اين بار قوم مايا و جنگلهاي آمريكاي مركزي را در 5 قرن پيش نمايش مي دهد و ضمن ارايه يك اثر خوش ساخت، استاندارد و مهيج با جلوه هاي بصري تحسين برانگيز و خشونتي ذاتي يك حرف مي زند:

«بشر امروز بايد مراقب و مواظب تصميمها و حركات خود باشد تا مثل اقوام مايا به دست خودش نابود نشود»

همانطور كه اول فيلم از قول ويل دورانت مي آورد:

«هيچ تمدني از بيرون مغلوب نمي شود، مگر آنكه از درون نابود شده باشد».

 

 منابع: سایتها ووبلاگهای: ویکیپدیا.سیمرغ.بیتوته.شگرفیها.پژوهشکده.دنیای اقتصاد.فوتبال و سینما(وحید ضرابی نسب)

 

تعداد بازدید از این مطلب: 17139
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

جمعه 21 آذر 1393 ساعت : 9:56 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
گیبسون: ابرمرد هالیوود
نظرات
               مل گیبسون: ابرمرد هالیوود  
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   

مل کالم کیل جرارد گیبسون (به انگلیسیMel Colm-Cille Gerard Gibson) (زاده ۳ ژانویه ۱۹۵۶بازیگر، کارگردان و تهیه‌کنندهاسترالیایی-آمریکایی است. او در سال ۱۹۹۵ میلادی، برای فیلم شجاع‌دل موفق به دریافت دو جایزه اسکار بهترین کارگردانی و اسکار بهترین فیلم از سوی آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک شد. مل گیبسون علاوه بر حرفه بازیگری و کارگردانی، فیلمنامه‌نویس، تهیه‌کننده و دوبلور نیز می‌باشد.از آثار شاخص وی می‌توان به فیلم‌های شجاع‌دل، مصائب سیح و آپوکالیپتو اشاره کرد.

مل گیبسون در پیکسکیل، نیویورک ساعت ۴:۴۵ بعداز ظهر روز سوم ژانویه سال ۱۹۵۶ متولد شد. قد او ۱۸۰ سانتی‌متر می‌باشد. ملیت او آمریکایی است اما داری اصلیتی استرالیایی می‌باشد. مذهب وی کاتولیک، یکی از شاخه‌های دین مسیحیت می‌باشد.

او در خانواده‌ای کاتولیک به دنیا آمد و رشد کرد و دومین پسر هاتون و آن گیبسون است. پدرش هاتون گیبسون متولد ۲۶ اوت ۱۹۱۸ است و یک سوزنبان قطار بود و از تبار استرالیایی می‌باشد و مادرش آن ریلی ایرلندی-امریکایی بود که در دسامبر ۱۹۹۰ فوت کرد. او ششمین بچه از یازده بچه هوتان گیبسون و آنه ریلی گیبسون می‌باشد. مادربزرگ او (از طرف پدری) یک خواننده اپرا بود که اوا میلوت (۱۸۷۵-۱۹۲۰) نام داشت.

اسم کوچک مل گیبسون از یکی از قدیسان ایرلندی قرن پنجم به نام مل گرفته شده‌است. و اسم دوم او کالم کیل از نام قدیس ایرلندی دیگری گرفته شده و همچنین نام کلیسایی درکانتی لانگفورد ایرلند، جایی که مادر مل گیبسون به دنیا آمده و بزرگ شده‌است می‌باشد. مادر مل گیبسون ملیتی ایرلندی دارد و بنابر این مل نیز دوملیتی ایرلندی- آمریکایی است.

مل به همراه خانواده‌اش در چهاردهم فوریه سال ۱۹۶۸ یعنی در سن دوازده سالگی وقتی که پدرش مبلغ ۱۴۵۰۰۰ دلار از راه آهن مرکزی نیویورک به خاطر آسیبی که در کار برای او پیش آمده بود گرفت به سیدنی استرالیا رفتند و بعد در آنجا او به تحصیل در رشتهٔ بازیگری در موسسه هنرهای دراماتیک استرالیا پرداخت. رفتن هاتون گیبسون و خانواده‌اش به سرزمین مادری او یعنی استرالیا به خاطر دلایل مختلف از جمله قرار نگرفتن پسران در لیست سربازان جنگ ویتنام و همچنین دلایل اقتصادی بود.

مل گیبسون پنج برادر دارد که یکی از آن‌ها که از خودش کوچکتر است دونال گیبسون است که متولد ۱۳ فوریه ۱۹۵۸ است و بازیگر می‌باشد و دیگر برادرهای او کوین و اندرو می‌باشند و او همچنین دو برادر دیگر به نام‌های دنیل و کریستوفر دارد که دوقلو هستند. مل گیبسون علاوه بر پنج برادر خود پنج خواهر به نام‌های پاتریسیا و شیلا و مری بریجت و مارا و آنه نیز دارد.

                                 زندگی مشترک گیبسون  گیبسون در ۷ ژوئن سال ۱۹۸۰ با رابین مور که دستیار یک دندانپزشک بود ازدواج کرد و و صاحب هفت بچه که یک دختر به نام هنا که متولد سال ۱۹۸۰ و شش پسر که به ترتیب ادواردو کریستین که متولد سال ۱۹۸۲ و دوقلو می‌باشند و بعد از آن‌ها ویلی متولد سال ۱۹۸۵ و لوئیس متولد سال ۱۹۸۸ و میلو متولد سال ۱۹۹۰ و هفتمین فرزند یا به عبارتی آخرین فرزندتامی است که متولد سال ۱۹۹۹ می‌باشد و هم اکنون با ۱۱ سال سن کوچکترین فرزند و پسر مل گیبسون است. او علاوه بر هفت فرزند خود دارای دو نوه می‌باشد. تنها دختر او هناکه بزرگترین فرزند اوست در ۱۷ سپتامبر ۲۰۰۶ با کنی وین شفرد که گیتاریست می‌باشد با برگزاری مراسمی در کلیسای شخصی مل گیبسون عروسی کرد که این کلیسا در ملک او در مالیبو کالیفرنیا واقع شده‌است. این زوج در سال ۲۰۰۵ با هم نامزد شده بودند.بنا بر گفته برخی منابع رابین مور بعد از چیزی حدود ۳۰ سال زندگی مشترک به خاطر دلایلی خواهان جدایی از مل گیبسون است و تقاضای طلاق کرده‌است و مل گیبسون که به نوعی به خاطر این اتفاق غافلگیر شده و تعجب کرده‌است پس از تقاضای طلاق همسرش از دادگاه و در واکنش به این عمل او با زنی به نام، اوکسانا گریگوریوا (Oksana Grigorieva) که چهل سال دارد و روسی می‌باشد، در مراسم اکران فیلم ریشه مردان ایکس: ولورین در شهر لس آنجلس ظاهر شد. البته این رابطه خیلی طول نکشید و پس از مدت کوتاهی در همین اواخر از او جدا شده و دوباره به همسر قبلی اش رابین مور نزدیک تر شده‌است و بر اساس گفته بعضی منابع قرار است که با همسرش به استرالیا برود. مل گیبسون و همسرش در انواع نیکوکاری‌ها حضور داشته‌اند و مقدار قابل توجهی پول برای نیکوکاری‌های مختلف کمک کرده‌اند.یکی از این کارها کمک به بچه‌های بیمار و نیازمند است. بنا به گفته کریس امبلتون که یکی از بنیان گذاران پروژه‌هایی از این دست هست مل گیبسون و خانواده‌اش میلیون‌ها دلار برای تهیه کردن وسایل مختلف برای نجات زندگی کودکان و درمان و معالجه کردن بچه‌های نیازمند سرتاسر جهان کمک کرده‌اند.آن‌ها همچنین به ترمیم کارها و تصاویر هنری دوره رنسانس کمک کردند و از آن کار حمایت و پشتیبانی کردند.مل گیبسون و خانواده‌اش میلیون‌ها دلار به موسسه هنرهای دراماتیک استرالیا NIDA که موسسه‌ای بود که مل گیبسون در آن رشته بازیگری را خواند کمک کردند.مل گیبسون پانصد هزار دلار به پروژه ال میرادور برای محافظت از آخرین آثار دست‌نخورده جنگل‌های عظیم و بارانی در آمریکای مرکزی اهدا کرد.او همچنین به سرمایه‌گذاری برای کاوش و حفاری‌هایی مربوط به باستان‌شناسی در تمدن مایا کمک کرد.در ژوئیه سال ۲۰۰۷ مل گیبسون به خاطر فراهم کردن مقدمات برای دادن هدایا و کمک‌های بلا عوض به مردم بومی امریکای مرکزی دوباره از آنجا دیدن کرد.مل گیبسون برای گفتگو و بحث در مورد چگونگی سرمایه‌گذاری در کانال و گذرگاه آبی با رئیس جمهور کاستاریکا اسکار اریاسملاقات کرد.در طول همان ماه مل گیبسون قول داد برای دادن کمک و مساعدت مالی به شرکت مالزیایی به نام گرین رابر گلوبال که در گالوپمکزیک واقع شده‌است.مل گیبسون در حین سفر تجاری در سنگاپور در ماه سپتامبر ۲۰۰۷ یک موسسه خیریه برای بچه‌های با بیماری‌های مزمن و سخت احداث کرد.میلو گیبسون پسر ستاره بزرگ سینما مل گیبسون مبلغ پنجاه هزار دلار به بنیاد کلیه فیجی برای درمان بیماران کمک کرد.مل گیبسون که در تمام جهان به خاطر برنده شدن جایزه اسکار معروف است در بوستون بخاطر قلب بزرگ و مهربانش معروف است. این ستاره سینما مبلغ ۲۵٫۰۰۰ دلار به طور محرمانه به مردم بوستن اعطا کرد به بهانه تشکر از همکاری این مردم در حین فیلمبرداری لبه تاریکی که مل گیبسون در آن به بازی پرداخت.گیبسون کارگردان نامی سینما مبلغ ۵ میلیون دلار را به بیمارستانهای کودک لوس آنجلس ویوسی ال ای اهدا کرد. این مبلغ صرف درمان کودکانی می‌شود که ازاستطاعت مالی برخوردارنیستند وامکان درمانشان درکشورهایشان وجود ندارد.مل گیبسون همچنین درسال ۲۰۰۲ چیزی حدود ۲ میلیون دلارصرف کمک به جداسازی کودکان دوقلویی کرده که در بیمارستان ویوسی ال‌ای تحت درمان بودند.این کارگردان نیکوکار مبلغ ۱ میلیون دلار به تلفات و خسارات ناشی از طوفان مکزیک که باعث سیل و زمین لغزه شد و بیش از دو هزار کشته و زخمی بر جای گذاشت اهدا کرد.گیبسون درسال ۲۰۱۰ در برنامه‌ای که برای جمع‌آوری کمک مالی به زلزله زدگان هائیتی به همت جورج کلونی شکل گرفت و اکثر هنرمندان بزرگ سینما در آن حضور داشتتند شرکت کرد تا از این طریق بتواند به آن مصیبت زدگان کمک نماید.در ۱۵ ژوئیه ۲۰۰۶ گیبسون مقداری پول برای ساختن خانه‌هایی برای مردم فقیر مکزیک اهدا کرد تا بدین وسیله ازکمک و همکاری آن‌ها در طول فیلمبرداری فیلم آپوکالیپتو تشکر کند.همکاری و کمک قابل توجه و مهم به جشن سینمای جهانی در جشنواره فیلم و تلویزیون ایرلند در سال ۲۰۰۸.مل گیبسون از نظر مذهبی یک کاتولیک باورمند است. وقتی که از او درباره آموزه‌ها و اصول کاتولیک پرسیده شد او این گونه جواب داد: هیچ رستگاری و نجاتی برای آن‌هایی که بیرون از کلیسا هستند وجود ندارد. من به این قضیه ایمان دارم. وی در مورد همسر خود می‌گوید که او یک انسان پرهیزکار است و همچنین خیلی بهتر از من می‌باشد. او پیروی کلیسای اسقفی که کلیسایی در انگلستان می‌باشد هست. او دعا می‌خواند و به خدا باور دارد.وی در مورد این که چرا فیلم مصائب مسیح را ساخت می‌گوید: من می‌خواستم فداکاری او را برای همه گناهان در تمام دوران‌ها نشان دهم.گیبسون همچنین در مورد پدرش می‌گوید که پدرم به من ایمان را آموخت و من به آنچه که پدرم به من آموخته‌است اعتقاد دارم زیرا او مردی است که هرگز در طول زندگی‌اش به من دروغ نگفته‌است.مل گیبسون به عنوان یک فرد جمهوری‌خواه و محافظه کار شناخته می‌شود.گیبسون از مخالفان سرسخت جنگ عراق است و از جرج بوش رئیس جمهور آمریکا به شدت انتقاد می‌کند اما با این حال می‌گوید که نمی‌توان از کارهای خوبی که جرج بوش رئیس جمهور آمریکا در مناطق دیگرانجام داده‌است چشم پوشی کرد. وی همچنین از مایکل مور بابت ساخت فیلم جنجالی فارنهایت ۱۱/۹، در محکومیت جنگ عراق بارها تجلیل کرد.وی در ژوئیه ۱۹۹۵ در طی مصاحبه‌ای با یکی از مجلات آمریکایی اظهار کرد که رئیس جمهور بیل کلینتون یک فرصت‌طلب و کسی بود که دیگران به او می‌گفتند که چه انجام دهد.گیبسون همچنین از بسیاری پژوهش‌های پزشکی مانند تحقیقات سلول‌های بنیادی که شامل تولید مثل غیر جنسی و نابودی جنین انسان می‌شود همواره انتقاد می‌کند زیرا به باور او این تحقیقات بر خلاف انسانیت است و باعث از بین رفتن بنیان خانواده می‌شود. گیبسون در رابطه با سرمایه‌گذاری در این تحقیقات می‌گوید که من با این مسئله مشکل اخلاقی دارم و چرا من باید به عنوان یک مالیات دهنده روی چیزی سرمایه‌گذاری کنم که اعتقاد دارم غیر اخلاقی است؟علاوه بر اینها گیبسون در رای گیری که در استرالیا در سال ۱۹۹۹ انجام شد به همراه راف هریس و کلایو جیمز آشکارا و در نظر عموم از نگه داشتن ملکه الیزابت دوم به عنوان راس کشور استرالیا حمایت و پشتیبانی کرد.مل گیبسون در مورد فیلم آپوکالیپتو گفت:آدم‌هایی که من در این فیلم نمایش دادم مرا به یاد رئیس جمهور جرج بوش و افرادش می‌اندازد.مل گیبسون یک سرمایه‌گذار بزرگ ملک است. او املاک متعددی در مالیبوی کالیفرنیا و چندین مکان در کاستاریکا و یک جزیره شخصی در فیجی و خانه ای در مونتانا و کانکتیکات و همچنین املاک دیگری در استرالیا و دیگر مناطق جهان دارد.وی در ماه دسامبر ۲۰۰۴ مزرعه استرالیایی به مساحت ۱ کیلومتر و ۲۰۰ هزار مترمربع که در دره کیوا بود را به قیمت ۶٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار فروخت. اوهمچنین در همان ماه جزیره ماگو درفیجی را که معتلق به یک هتل زنجیره‌ای ژاپنی بود به ارزش ۱۵٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار خرید که با این خرید باعث شد که نسل‌هایی از ساکنان بومی و اصیل جزیره ماگو که در دهه ۱۸۶۰ به این جزیره آمده بودند به این خرید مل گیبسون اعتراض کنند و مل گیبسون در پی این اعتراض توضیح داد که قصد او از این خرید نگاه داشتن و حفظ کردن محیط زیست طبیعی و دست نخورده و زیبای این جزیره توسعه نیافته‌است. در این جزیره که در جنوب اقیانوس آرام قرار گرفته و محل کشت نارگیل است ۴۰ خانواده وجود دارد که اکثراً کشاورزان مزارع نارگیل و خانواده هایشان هستند. این جزیره به داشتن دو مرداب و سواحل پوشیده از ماسه‌های سپید معروف است. این جزیره ۲۱۶۰ هکتار است.گیبسون در اوایل سال ۲۰۰۵ مزرعه مونتانای ۱۸۰ کیلومتر مربعی خود را فروخت. وی در ماه آوریل ۲۰۰۷ یک مزرعه به مساحت ۱ کیلومتر و ۶۰۰ هزار متر مربع در کاستاریکا به قیمت ۲۶٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار خریداری کرد و در ماه ژوئیه همان سال ملک ۳۱۰ هزار متر مربعی خود را در کانکتیکات که به سبک خانه خانواده سلطنتی تودور در انگلیس بود به قیمت بالای ۴۰٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار به یک خریدار بی نام و نشان فروخت. او این خانه را ۹٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار در سال ۱۹۹۴ خریداری کرده بود. وی همچنین در آن ماه یکی از املاک خود در مالیبو را که در سال ۲۰۰۵ یعنی حدوداً دو سال قبل ۲۴٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار خریده بود به ارزش ۳۰٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار فروخت. گیبسون در سال ۲۰۰۸ یک خانه دیگر در مالیبوی کالیفرنیا از دیوید داچونی و تی لونی خرید.یکی از خانه‌های او در گرینویچ که یک خانه اعیانی است توسط بهترین مهندسان طراحی شده و معماری خاصی دارد. این خانه دارای چشم‌اندازی زیبا و باغی با راه‌های پرپیچ وخم وعجیب است که توسط طراح معروف جیمز دویل ایجاد شده‌است. محوطه این خانه دارای زمین بدمینتون برای فعالیت‌های ورزشی است. این خانه که ۱۶۰۰ متر مربع مساحت دارد ۱۵ اتاق و ۱۸ حمام دارد که با امکانات پیشرفته و اتوماتیک طراحی شده‌است. و علاوه بر تمام اینها دارای کلیسا و کتابخانه و استخر و گلخانه و دریاچه و اسطبل اسب و دیگر امکانات است.مل گیبسون دارای کلیسایی ۳۷ میلیون دلاری در شهر مالیبوی آمریکاست. به نقل از سایت خبری هالیوود ریپورتر، این کلیسای ۳۷ میلیون دلاری با ظرفیت ۴۰۰ صندلی متعلق بهمسیحیان کاتولیک بوده که در تپه‌های شهر مالیبو، در نزدیکی شهر لس‌آنجلس قرار گرفته‌است و در طول روز توسط یک گارد امنیتی شدیداً محافظت می‌شود.گیبسون با ثروتی بیش از ۱٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار، ثروتمندترین بازیگر و ستاره حال حاضر سینمای جهان است و همچنین چهل و هفتمین شخص ثروتمند ایالت کالیفرنیا است.او در سال ۲۰۰۴ با ساخت مصائب مسیح به مدت ۳ ماه بخاطر تهدیدهای زیاد به‌ویژه از جانب یهودیان متواری بود.او هرگز الکل مصرف نمی‌کند و یکی از طرفداران منع مصرف مشروبات الکلی می‌باشد و از جمله مخالفان همجنسگرایی دانسته می‌شود.مل گیبسون به خاطر صدای خوب و زیبایش حرفه صداپیشگی را نیز انجام می‌دهد و در پویانمایی فرار جوجه‌ای صحبت کرده‌است که به خاطر آن نامزد جایزه بهترین گوینده شد.در زبان پرتغالی اسم او به معنای عسل (Honey) است.یک کمپانی فیلم به نام Icon Production دارد و همکار او در این کمپانی بروس دیوی است.یک بار نمایش معروف مرگ یک دستفروش را روی صحنه بازی کرده‌است.او و جی آرآر تالکین نویسنده ارباب حلقه‌ها در یکروز متولد شده‌اند.او فکر می‌کند باغبانی کردن باعث می‌شود که او شخص بهتری شود.مل گیبسون و همسرش مجبور شدند به خاطر برخی دلایل تابلوی نقاشی مشهور متعلق به سال ۱۹۲۲ را که در سال ۲۰۰۶ به ارزش ۷٫۶۰۰٫۰۰۰ دلار خریده بودند به قیمت ۵٫۲۰۰٫۰۰۰ دلار به موزه نیویورک بفروشند.
  • ·         گیبسون در پویانمایی پوکوهانتس صحبت کرده‌است. و فرزندان او وقتی که صدای پدرشان در انیمیشن پوکوهانتس در نقش جان اسمیت را شنیدند بسیار تحت تاثیر قرار گرفتند.گیبسون این قضیه که در خانه‌اش چندین نوع تفنگ دارد را تایید کرد و دلیل این امر به گفته او به خاطر مزاحمان و حفظ جان خانواده‌اش است.
  • ·         او در چهار فیلم نقش خلبان را بازی کرد که عبارت بودند از: ۱. پرنده‌ای روی سیم (۱۹۹۰) ۲.هواپیمائی آمریکا (۱۹۹۰) ۳.همیشه جوان (۱۹۹۲) ۴. خون‌بها (۱۹۹۶).
  • ·         مل گیبسون از کتاب و فیلم رمز داوینچی به سبب حمله به باورهای مقدس وی انتقاد کرد. وی در این مورد گفت: رمز داوینچی به عنوان یک اثر تخیلی می‌تواند فیلم خوبی باشد، اما حقایق را به گونه‌ای در تئوری‌های بی ریشه تلفیق کرده که این احتمال وجود دارد برخی از مخاطبان آن را جدی بگیرند اوهمچنین خاطرنشان کرد آنچه او را آزار می‌دهد این حقیقت است که مردم چنین مضامینی را باور و تصور می‌کنند که داستان واقعی است.او به طور صریح اعلام کرده که یهودستیز و ضد همجنس‌گرایان است.
  • ·         گیبسون در مورد فیلم سازی می‌گوید که فیلم سازی چیزی هست که من هم اکنون عاشق آن هستم و دیگر نمی‌خواهم که ستاره فیلم‌ها باشم.جمله معروف مل گیبسون (درباره وظایفش در شجاع‌دل یعنی بازیگر-تهیه کننده وکارگردان):اگر قرار باشد سه کلاه بر سر کنید بهتراست دو کله دیگر هم داشته باشید.وقتی که از مل گیبسون در مورد بردن دوباره اسکار پرسیده شد او این گونه جواب داد که با برنده شدن جایزه اسکار احساس فوق‌العاده‌ای به آدم دست می‌دهد اما من خود را نمی‌کشم که باز هم برنده این جایزه شوم.جمله مل گیبسون در مورد هالیوود: هالیوود یک کارخانه است. شما باید بفهمید که در حال کار کردن در یک کارخانه هستید و قسمتی از این کارخانه به حساب می‌آیید. اگر نتوانید کار کنید و شکست بخورید بلافاصله جایگزین خواهید شد.
مل گیبسون وقتی که برای اولین بار وارد صحنهٔ سینمایی شد نظرات بسیار مطلوب و مساعدی از منتقدان فیلم و سینما دریافت کرد و همچنین با چندین ستاره کلاسیک سینما مقایسه شد.در سال ۱۹۸۲ وقتی که گیبسون به تازگی وارد سینما شده بود وینسنت کنبی دربارهٔ او این طور نوشت که مل گیبسون ما را به یاد استیو مک کوئین جوان می‌اندازد. من نمی‌توانم کیفیت بازیگری را معین کنم اما کیفیت و زیبایی بازیگری و ستاره سینما شدن هر چقدر که هست مل گیبسون آن را دارد. مل گیبسون همچنین به ترکیبی از کلارک گیبل و هامفری بوگارت بزرگ تشبیه شده‌است. نقش‌های گیبسون در سری فیلم‌های مکس دیوانه و فیلم گالیپولی از پیتر ویر و همچنین مجموعه فیلم‌های اسلحه مرگبار برای او لقب قهرمان فیلم‌های اکشن را به همراه آورد. بعد از آن گیبسون در چندین پروژهٔ گوناگون بازیگری که شامل یک فیلم درام انسانی به نام هملت و نقش‌های کمدی در فیلم‌هایی از قبیل ماوریک وآنچه زنان می‌خواهند بود ظاهر شد. در سال ۲۰۰۰ گیبسون اولین بازیگری شد که در سه فیلم در یک سال بازی کرد که هر کدام از فیلم‌ها بیش از ۱۰۰ میلیون دلار فروش کرد. این فیلم‌ها عبارت بودند از میهن‌پرست و فرار جوجه‌ای و آنچه زنان می‌خواهند که در مجموع این سه فیلم بیش از ۷۰۰ میلیون دلار فروش کردند و گیبسون برای فیلم آنچه زنان می‌خواهندنامزد جایزه بهترین بازیگر کمدی از جشنواره گلدن گلوب شد.گیبسون علاوه بر بازیگری وارد عرصه کارگردانی و تهیه کنندگی نیز شد که در دو اثر اول خود به نام‌های مرد بدون چهره در سال ۱۹۹۳ و شجاع دل در سال ۱۹۹۵ بازیگر و کارگردان و تهیه کننده بود اما در دو کار بعدی خود به نام‌های مصائب مسیح در سال ۲۰۰۴ و آپوکالیپتو در سال ۲۰۰۶ علاوه بر کارگردانی و تهیه کنندگی فیلمنامه‌نویس نیز بود. او با وجود حرفه‌های اصلی خود دوبلور نیز می‌باشد. مل گیبسون در عرصه سینما با شخصییت‌های بزرگی چون کری گرانت و شان کانری و رابرت ردفورد مقایسه شده‌است.شان کانری یک بار اظهار کرد که مل گیبسون باید نقش جیمز باند بعدی را بازی کند اما مل گیبسون این نقش را کرد به خاطر اینکه او از ارجاع کردن نقش‌های مشابه به هنرپیشه بخصوص می‌ترسید.

دوره بازیگری‌ها و هنرنمایی‌های مل گیبسون در سال ۱۹۷۶ با یک نقش در مجموعه سالیوان در تلویزیون استرالیا شروع شد و تا کنون ۳۴ سال است که ادامه پیدا کرده‌است. در مسیر حرفه‌اش مل گیبسون در بیش از ۴۰ فیلم بازی کرده و علاوه بر بازیگری ۴ فیلم را کارگردانی کرده‌است. او همچنین تهیه کنندگی بیش از ۱۰ فیلم و سریال و نویسندگی ۲ فیلم را بر عهده داشته‌است. فیلم‌های بازی شده یا ساخته شده توسط مل گیبسون تا کنون بیش از ۳ بیلیون دلار فقط در ایالات متحده آمریکا فروش کرده و درآمد داشته‌است.

مل گیبسون به دلیل توانایی بازی کردن در هر نقش و کاراکتری در اکثر ژانرها (گونه‌ها) ی سینمایی فعالیت داشته‌است که آنها را معرفی می‌کنیم:

سینمای وسترن ) :ماوریک )سینمای گناه و جنایت: )لبه تاریکی و خون‌بها و باز پرداخت).سینمای جنگ: (شجاع دل و ما سرباز بودیم و میهن پرست).سینمای موزیکالآنچه زنان می‌خواهند).سینمای تاریخی: )شجاع دل و مصائب مسیح و آپوکالیپتو و میهن پرست و هملت(.سینمای بیوگرافی (شجاع دل و مصائب مسیح)سینمای هیجانی و اکشن:( مجموعه اسلحه مرگبار و مکس دیوانه و آپوکالیپتو).سینمای درام: (مرد بدون چهره(.سینمای علمی تخیلی: (نشانه‌ها).سینمای انیمیشن:( پوکوهانتس و فرار جوجه‌ای(.سینمای رمانتیک: (همیشه جوان(.سینمای خشن: (شجاع دل و مصائب مسیح و آپوکالیپتو).سینمای معمایی: )هتل میلیون دلاری و لبه تاریکی و فرضیه توطئه).سینمای ماجراجویی:( آپوکالیپتو)

«مل گیبسون» پس از گذراندن تحصیلات دبیرستانی، وارد دانشگاه نیوساوث ولز سیدنی در استرالیا شد و بازیگری را در آن دانشگاه و همچنین انستیتو ملی هنرهای زیبا خوانده‌است. او در موسسه ملی هنرهای دراماتیک سیدنی به همراه جفری راش و جودی دیویس به بازیگری رو آورد و همچنین همراه با جودی دیویس در نمایشی به نام رومئو و جولیت بازی کرد و این در حالی بود که او بسیار خجالتی و کم رو بود. او همچنین اولین فارغ‌التحصیل مدرسه درام نیوزلند در رشته نمایش بود.

«گیبسون» پس از حضور در اولین فیلم خود در سال ۱۹۷۷ با نام شهر تابستانی، در چند نمایش تلویزیونی سال ۱۹۷۹ بازی کرد و بعد از آن برای بازی در فیلم مکس دیوانه و سپس تیمانتخاب شد. این بازیگر ۲۲ ساله و تازه‌کار در فیلم تیم آن چنان بازی درخشانی از خود ارایه داد که جایزه بهترین بازیگر (یکی از با ارزش ترین جوایز صنعت سینمای استرالیا)را از آن خود کرد. سپس بازی در فیلم جمع و جور و کم هزینه مکس دیوانه ۲، او را در سراسر جهان مشهور کرد. وی که با حضور در فیلم تیم جایزه بهترین بازیگر از سوی موسسه فیلم استرالیا را کسب کرد یک بار دیگر با فیلم گالیپولی در سال ۱۹۸۱ این جایزه را به دست آورد. در سال بعد در دو فیلم یک سال زندگی خطرناک و نیروی حمله به بازی پرداخت و در سال ۱۹۸۴، وی پس از بازی در فیلم‌های خانم سافل و رودخانه به گزارش IMDB با آنتونی هاپکینز، در فیلم بونتی (بخشش) هم بازی شد. پس از آن در سال ۱۹۸۵ برای بازی در قسمت سوم مکس دیوانه انتخاب شد که آن نقش را همانند قسمت‌های قبلی مکس دیوانه به خوبی بازی کرد.

مل گیبسون بعد از مدت‌ها با درخشش در سینمای استرالیا وارد هالیوود شد و با بازی در اولین قسمت اسلحه مرگبار، کاملاً به یک ستاره هالیوودی تبدیل شد. او در سال ۱۹۸۷ در اولین قسمت از سری فیلم‌های موفق و مشهور [[اسلحه مرگبار، در نقش مارتین ریگز حضور یافت و خوش درخشید که این فیلم به دلیل استقبال خوب مردم تا قسمت جهارم ادامه یافت و به این ترتیب که قسمت دوم در سال ۱۹۸۹ و قسمت سوم در سال ۱۹۹۲ و قسمت چهارم در سال ۱۹۹۸ ساخته شد که بسیار موفق بود و هم اکنون گیبسون برای حضور در قسمت پنجم که احتمالاً قسمت آخر از مجموعه آثاراسلحه مرگبار می‌باشد با پیشنهاد سی میلیون دلاری مواجه شده‌است که به گفته برخی منابع این پیشنهاد را کرده و در این فیلم بازی نخواهد کرد. مجموعه آثار اسلحه مرگبار یکی از موفق ترین فیلم‌های اکشن صنعت فیلم و سینماست و درزمره پرفروش ترین فیلمهای تاریخ سینما جای دارد که تا به حال در جهان بالغ بر ۱ میلیارد دلار فروش کرده‌است.

گیبسون در این میان فیلم‌های موفق دیگری هم بازی کرد که در سال ۱۹۸۸ به بازی در فیلم طلوع آفتاب تکوایلا پرداخت و در سال ۱۹۹۰، برای نقش هملت انتخاب شد که خیلی‌ها معتقد بودند که این انتخاب اشتباهی است و گیبسون توانایی بازی در این نقش را ندارد و او فقط برای بازی در فیلم‌های اکشن و کمدی ساخته شده‌است که این حرف و حدیث‌ها تا آن جا ادامه پیدا کرد که استودیوهای فیلم آمریکا حاضر به پخش این فیلم نشدند زیرا بر این باور بودند که این فیلم فروشی نخواهد کرد و به همین خاطر مل گیبسون با تاسیس کمپانی خود به نام آیکون پروداکشن این فیلم را در استودیوی خود پخش کرد که علاوه بر فروش خوب مل گیبسون با بازی‌اش در این نمایش در نقش هملت، ستایش اکثر منتقدان و مردم را برانگیخت و به همه ثابت کرد که او توانایی بازی کردن در هر نقش و کاراکتری را دارد و به خاطر بازی زیبایش در این فیلم برنده جایزه ویلیام شکسپیر از کتابخانه فولجر در واشینگتن شد. نقش هملت که یکی از برجسته ترین و معروف ترین نقش‌هایی است که گیبسون بازی کرده اوج معروفیت و محبوبیت مل گیبسون در سال ۱۹۹۰ بوده‌است و این فیلم سرآغاز موفقیت او در سینمای هالیوود و سرازیر شدن نقش‌های بزرگ تاریخ به این بازیگر توانا شد. او در این سال علاوه بر فیلم تاثیر گذار هملت در فیلم هواپیمائی آمریکا همراه با رابرت داونی و فیلمپرنده‌ای روی سیم به ایفای نقش پرداخت.

گیبسون در سال ۱۹۹۲ علاوه بر بازی در اسلحه مرگبار ۳ در فیلم همیشه جوان در نقش کاپیتان دنیل مک کورمیک بازی کرد تا این که در سال ۱۹۹۳ علاوه بر بازیگری در فیلم مرد بدون چهره اولین تجربه کارگردانی خود را کسب کرد و در سال بعد یعنی سال ۱۹۹۴ در فیلم وسترن ماوریک بازی کرد. وی از آن جا که گویا تجربه اولین کارگردانی برای او دلچسب به نظر می‌رسید بار دیگر به فکر ساختن فیلمی افتاد که این بار شاهکاری تکرارنشدنی به نام شجاع دل بود که علاوه بر کارگردانی بی نظیر در این فیلم در نقش اصلی فیلم به نام ویلیام والاس بازی هنرمندانه‌ای از خود به نمایش گذاشت که در مجموع برای بازیگری و کارگردانی این فیلم نامزد و برنده معتبرترین جوایز سینمایی جهان شد. او در همین سال در انیمیشنپوکوهانتس در نقش جان اسمیت صحبت کرد.

وی در سال بعد به همراه کارگردان بزرگ سینما ران هاوارد فیلم خون‌بها را بازی کرد که نامزد جایزه بهترین بازیگر از جشنواره گلدن گلوب شد. گیبسون در سال ۱۹۹۷ به همراه جولیا رابرتز در فیلم فرضیه توطئه بازی کرد و بعد از بازی در اسلحه مرگبار۴ در سال ۱۹۹۸ در فیلم باز پرداخت در سال ۱۹۹۹ ظاهر شد.

اما با شروع سال ۲۰۰۰ مل گیبسون در فیلم کمدی آنچه زنان می‌خواهند در نقش نیک مارشال و فیلم زیبای میهن پرست به کارگردانی رولند امریچ در نقش سروان بنجامین مارتینظاهر شد و علاوه بر این دو فیلم در نقش کاراگاه اسکینر در فیلم هتل میلیون دلاری بازی کرد و در انیمیشن فوق‌العاده دیدنی فرار جوجه‌ای در نقش راکی صحبت کرد. او دو سال بعد در دو فیلم دیگر به نام‌های ما سرباز بودیم در نقش سرهنگ هل مور که فیلمی در مورد جنگ آمریکا با ویتنام بود و همچنین در فیلم علمی تخیلی نشانه‌ها که به نوعی اخرین فیلم جدی او در سینما تا قبل از سال ۲۰۱۰ بود به ایفای نقش پرداخت.

مل گیبسون در سال ۲۰۱۰ پس از هشت سال دوری از بازیگری دوباره به صحنه آمد و این بار با فیلم لبه تاریکی بود. او در مدت این هشت سال به خاطر کارگردانی و درگیری در ساخت فیلم زیاد به کار بازیگری روی نیاورد اما با این حال در نقش‌های فرعی در فیلم‌های کارآگاه آوازخوان در سال ۲۰۰۳ و بازی در چند قسمت از سریال وحشی‌های کامل به تهیه کنندگی خود در سال ۲۰۰۴ که البته نویسندگی و کارگردانی چند قسمت از این سریال هم به عهده او بود و همچنین در فیلمی مستند مانند به نام چه کسی ماشین الکتریکی را نابود کرد؟ در نقش خودش در سال ۲۰۰۶ بازی کرد. اما این‌ها نقش‌هایی نبود که مردم و منتقدان از وی انتظار داشتند و به همین خاطر در سال ۲۰۱۰ پس از هشت سال به انتظارهای مخاطبان پایان داد و در فیلم لبه تاریکی در نقش کارآگاه توماس کریون به کارگردانی مارتین کمپل بازی کرد. و هم اکنون در دو فیلم دیگر به نام سگ آبی به کارگردانی جودی فاستر و فیلم چگونه تعطیلات تابستانی ام را بگذرانم؟ بازی کرده‌است که این دو فیلم برای سال ۲۰۱۱ می‌باشد و به زودی اکران خواهد شد.

او اخیراً کمتر کار بازیگری کرده‌است زیرا کار در پشت دوربین را بیشتر از جلوی دوربین ترجیح می‌دهد.دستمزدهای بازیگری او در فیلمهای مختلف بدین شرح است:

  • ·         ۴۰۰ دلار برای فیلم شهر تابستانی (۱۹۷۷)
  • ·         ۱۵٫۰۰۰ دلار برای فیلم مکس دیوانه (۱۹۷۹)
  • ·         ۳۵٫۰۰۰ هزار دلار برای فیلم گالیپولی (۱۹۸۱)
  • ·         ۱۰۰۰ دلار در هفته برای فیلم نیروی حمله (۱۹۸۲)
  • ·         ۵۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم رودخانه (۱۹۸۴)
  • ·         ۱٫۲۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم مکس دیوانه ۳ (۱۹۸۵)
  • ·         ۱۰٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم اسلحه مرگبار ۳ (۱۹۹۲)
  • ·         ۱۵٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم ماوریک(۱۹۹۴)
  • ·         ۲۰٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم خون‌بها (۱۹۹۶)
  • ·         ۲۰٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم فرضیه توطئه (۱۹۹۷)
  • ·         ۱٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار برای انیمیشن فرار جوجه‌ای (۲۰۰۰)
  • ·         ۲۵٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم میهن پرست(۲۰۰۰)
  • ·         ۲۵٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم ما سرباز بودیم (۲۰۰۲)
  • ·         ۲۵٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم نشانه‌ها (۲۰۰۲)

مل گیبسون بازیگر توانای سینما در طول دوران سینمایی خود با پیشنهادهای مختلفی برای نقش‌های بزرگ ومهم سینما روبرو شده‌است که برخی ازمهمترین آن‌ها را معرفی می‌کنیم:

۱. او با وجود پیشنهاد ۳۰ میلیون دلاری برای بازی در اسلحه مرگبار ۵ و همکاری دوباره با ریچارد دانر پیشنهاد بازی در این فیلم را رد کرد زیرا اعتقاد داشت که سن او برای بازی در فیلم‌های اکشن بالاست.

۲. اولیور استون کارگردان بزرگ سینما و برنده جایزه اسکار دو بار تقاضای همکاری با او را داشته‌است. یک بار در فیلم جی. اف. کی(۱۹۹۱)در نقش جیم گریسون که سرانجام کوین کاستنر آن را بازی کرد و بار دوم درمرکز تجارت جهانی برج تجارت جهانی (۲۰۰۶) در نقش گروهبان جان مک لولین که هر دو بار، امکان همکاری آن‌ها میسر نشد. نویسنده فیلم مرکز تجارت جهانی آندره برلوف برای گرفتن نقش مل گیبسون را در نظر داشت اما در نهایت نیکلاس کیج آن نقش را بازی کرد.

۳. مارتین اسکورسیزی کارگردان کهنه کار سینما و برنده جایزه اسکار در سال ۲۰۰۶ به هنگام ساخت فیلم رفتگان (فیلم) (بازمانده) که برنده جایزه اسکار بهترین فیلم شد فیلم نامه را برای او فرستاد تا نقشی را در این فیلم به عهده بگیرد. اما گیبسون با وجود علاقه‌مندی به بازی در این فیلم به علت درگیری در پروژه آپوکالیپتو در همان سال آن را رد کرد.

۴. در سال ۱۹۹۵ وی برای بازی در نقش جیمزباند در فیلم چشم‌طلایی انتخاب شد اما پیشنهاد بازی در آن نقش را رد کرد.

۵. مل گیبسون اولین بازیگری بود که برای ایفای نقش بتمن انتخاب شد. او در سال ۱۹۸۹ برای ایفای نقش بروس وین در فیلم بتمن، در نظر گرفته شد اما به خاطر مشغول کاربودن در قسمت دوم اسلحه مرگبار نتوانست آن نقش را بپذیرد و عوامل فیلم وقتی از گرفتن نقش بتمن توسط مل گیبسون ناامید شدند مایکل کیتون را به جای او در این نقش گذاشتند.

۶. وی در سال ۱۹۹۵ بعد از گذشت شش سال دوباره برای بازی در مجموعه دیگری از فیلم‌های بتمن به نام بتمن برای همیشه انتخاب شد اما این بار نه در نقش اصلی. او برای بازی در نقش هاروی دنت در نظر گرفته شد اما آن نقش را به خاطر درگیری در فیلم شجاع دل نپذیرفت و نقش به تامی لی جونز واگذار شد.

۷. گیبسون در سال ۲۰۰۰ برای نقش ولورین در فیلم مردان اکس (کمیک) انتخاب شد اما آن نقش را نپذیرفت و در نهایت هیو جکمن آن نقش را بازی کرد.

۸. او در سال ۱۹۸۴ برای نقش آمادئوس موزارت در فیلم آمادئوس در نظر گرفته شد که آن نقش را رد کرد و تام هالک به جای او در این نقش بازی کرد.

۹. گیسون اولین انتخاب برای ایفای نقش پروفسور رابرت لنگدون در فیلم رمز داوینچی بود. ران هاوارد کارگردان صاحب نام و برنده جایزه اسکار برای دومین بارپس از فیلم خون‌بهاتقاضای همکاری با مل گیبسون را داشت اما این بار در فیلم رمز داوینچی که متأسفانه همکاری دوباره این دو ستاره میسر نشد و گیبسون به خاطر برخی مسائل اعتقادی در این فیلم بازی نکرد و نقش به تام هنکس محول شد.

۱۰. گیبسون در سال ۱۹۸۴ به عنوان نقش ترمیناتور در فیلم نابودگر جیمز کامرون انتخاب شد اما همکاری این دو هنرمند بزرگ میسر نشد و به جای مل گیبسون آرنولد شوارزنگر آن نقش را پذیرفت.

۱۱. او برای بازی در نقش الیوت نس در فیلم تسخیرناپذیران در نظر گرفته شد اما در آن شخصیت بازی نکرد و نقش به کوین کاستنر واگذار شد.

۱۲. او یکی از نامزدهای بازی در نقش اسکار شیندلر در فیلم فهرست شیندلر بود و خود به بازی در این فیلم علاقه نشان داد اما در نهایت استیون اسپیلبرگ کارگردان فیلم موافقت نکرد زیرا بر این عقیده بود که یک ستاره بزرگ نباید در این نقش بازی کند و سرانجام نقش به لیام نیسون که در آن زمان هنوز ستاره معروفی نبود واگذار شد.

۱۳. برای بازی در نقش سیمون تمپلر در فیلم The Saint انتخاب شد اما این نقش توسط مل گیبسون پذیرفته نشد و به وال کیلمر واگذار شد.

۱۴. او برای فیلم رابین هود: شاهزاده دزدان انتخاب شد اما به دلیل درگیری در پروژه هملت نقش رابین هود را نپذیرفت و سرانجام نقش به کوین کاستنر سپرده شد.

۱۵. در فیلم Proof of Life به عنوان نقش اصلی انتخاب شد اما بنا به دلایلی در این نقش بازی نکرد و راسل کرو آن نقش را پذیرفت.

۱۶. گیبسون انتخاب اصلی برای بازی در نقش جک استنتون در فیلم Primary Colors در سال ۱۹۸۸ بود که این نقش را رد کرد و جان تراولتا به جای او در این نقش بازی کرد.

۱۷. در فیلم The Perfect Storm برای بازی در نقش اصلی فیلم انتخاب شد اما از گرفتن آن نقش سر باز زد و در نهایت جرج کلونی آن را بازی کرد.

۱۸. وی نقش اول فیلم کودک پرافتخار را نپذیرفت و این نقش را ادی مرفی به جای او پذیرفت و بازی کرد.

۱۹. گیبسون برای بازی در فیلم گلادیاتور به او پیشنهاد شد اما وی به خاطر درگیری‌های دیگر نتوانست آن نقش را قبول کند و در نهایت نقش به راسل کرو واگذار شد که در این فیلم خوش درخشید و فیلم گلادیاتورهم بهترین فیلم سال شد.

۲۰. وی برای بازی در نقش اصلی فیلم علمی تخیلی چشمه (فیلم) درن آرونفسی در نظر گرفته شد که بازی در آن نقش را رد کرد و هیو جکمن به جای وی در این فیلم به بازی پرداخت.

۲۱. بازی در نقش لانکلت در فیلم اولین شوالیه به وی پیشنهاد شد که به خاطر دلایلی در آن نقش بازی نکرد و ریچارد گیر جای او را در این نقش گرفت.

۲۲. او در فیلم انجمن شاعران مرده به عنوان نقش اصلی انتخاب شد اما به خاطر دلایل مالی امکان بازی در این فیلم برای او فراهم نشد و در نهایت رابین ویلیامز جای او را گرفت.

۲۳. گیبسون یکی از بازیگرانی بود که برای بازی در نقش اصلی شهردار جیکاس در فیلم آبی بزرگ به او پیشنهاد داده شد اما به خاطر دلایلی نامعلوم در این فیلم بازی نکرد و سرانجامجین مارک بار این نقش را به عهده گرفت.

۲۴. او برای بازی در دو فیلم انتقام‌جویان در نقش جان استید و فیلم حشاشین در نقش رابرت راث انتخاب شد اما پیشنهاد بازی در هر دو نقش را رد کرد و این نقش‌ها به ترتیب به رالف فینس و سیلوستره استالونه واگذار شد.

۲۵. وی در سال ۱۹۸۸ برای بازی در نقش رابرت کلیتون در فیلم دشمن کشور در نظر گرفته شد اما حاضر به بازی در آن فیلم نشد.فروش برخی از فیلمهائی که او کارگردانی کرده یا در آنها شرکت داشته بشرح زیراست:

۶۱۱٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار: مصائب مسیح (۲۰۰۴)۴۰۷٫۹۰۰٫۰۰۰ دلار: نشانه‌ها (۲۰۰۲)۳۷۰٫۸۰۰٫۰۰۰ دلار: آنچه زنان می‌خواهند (۲۰۰۰)۳۴۷٫۱۰۰٫۰۰۰ لار: پوکوهانتس (۱۹۹۵)۳۱۹٫۷۰۰٫۰۰۰ دلار: اسلحه مرگبار۳ (۱۹۹۲)۳۰۸٫۷۰۰٫۰۰۰ دلار: خون‌بها (۱۹۹۶)۲۸۴٫۷۰۰٫۰۰۰ دلار: اسلحه مرگبار۴ (۱۹۹۸)۲۲۷٫۳۰۰٫۰۰۰ دلار: اسلحه مرگبار۲ (۱۹۸۹)۲۱۵٫۳۰۰٫۰۰۰ دلار: میهن‌پرست (۲۰۰۰)۲۱۰٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار: شجاع‌دل (۱۹۹۵)۱۲۰٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار: آپوکالیپتو (۲۰۰۶)۱۰۶٫۸۰۰٫۰۰۰ دلار در آمریکافرار جوجه‌ای (۲۰۰۰)۱۰۱٫۷۰۰٫۰۰۰ دلار در آمریکاماوریک (۱۹۹۴)

او در سه فیلم اخیر خود جوایز زیادی کسب کرده‌است و چندین بار نامزد و برنده جایزه بهترین کارگردانی از معتبرترین و مهمترین جشنواره‌های جهان شده‌است. او در کارگردانی از جرج میلر و پیتر ویر و ریچارد دانر تاثیر پذیرفته‌است.

اولین ساختهٔ او، کارگردانی و بازیگری فیلم مرد بدون چهره در سال ۱۹۹۳ که فیلمی درام بود و کارگردانی این فیلم به عنوان اولین اثر او از نظر بیشتر منتقدان کارگردانی قابل تحسین و قابل قبولی بود. دومین ساختهٔ او فیلم حماسی شجاع‌دل، در سال ۱۹۹۵ بود که آن را دو سال بعد از اولین کارش ساخت. این فیلم که به عقیدهٔ بیشتر مخاطبان و اکثر منتقدان به عنوان بهترین فیلم او و همچنین یکی از بهترین فیلم‌های حماسی تاریخ سینما شناخته می‌شود برنده جوایز بسیار زیادی از انواع جشنواره‌های معتبر دنیا شد و فروش زیادی داشت. سومین ساختهٔ او اثری جنجالی به نام مصائب مسیح در سال ۲۰۰۴ بود که آن را ۹ سال بعد از کار قبلی اش ساخت و در دنیا جنجال و سرو صدای زیادی به پا کرد. به طوری که این فیلم به عنوان جنجالی ترین فیلم تاریخ سینما انتخاب شد.

این فیلم هم مانند شجاع‌دل نامزد و برنده ده‌ها جایزه مختلف از جشنواره‌های معتبر سینمایی دنیا شد و علاوه بر این با فروشی فوق‌العاده تبدیل به پرفروشترین فیلم غیر انگلیسی زبان تاریخ سینما و از جمله پرفروشترین فیلم‌های جهان شد. و اما آخرین کار او تا کنون که آن را دو سال بعد از مصائب مسیح ساخت آپوکالیپتو نام دارد. این فیلم در چندین رشته نامزد و برنده جایزه از جشنواره‌های مختلف شد که از آن جمله بهترین فیلم غیر انگلیسی‌زبان سال بود وعلاوه بر آن این فیلم فروش قابل توجهی داشت. و در این بین او کار کارگردانی چند قسمت از سریال وحشی‌های کامل را برعهده داشت.دو فیلم آخر مل گیبسون با زیرنویس انگلیسی به روی پرده‌های سینما رفت.

مرد بدون چهره

گیبسون پروژه مرد بدون چهره در سال ۱۹۹۳ را به عنوان نخستین فیلم اش کارگردانی کرد. فیلمی که در آن ایفاگر نقش آقای مک لود بود که نقش اصلی فیلم بود و کوشید با کاراکتر آشنایش به عنوان یک ستاره جذاب سینما، مبارزه کند. مل گیبسون در این فیلم مورد ستایش اکثر منتقدان قرار گرفت.

شجاع دل

در سال ۱۹۹۵ گیبسون با کارگردانی فیلم شجاع دل، پرشی بلند برای کسب مقام یک کارگردان موفق داشت. با سینمایی شجاع دل او توانست یک محصول پرهزینه تاریخی را به فیلمی به شدت حماسی و احساساتی بدل کند. این فیلم باب طبع منتقدان و حوزه‌های سینمایی دهه ۱۹۹۰ هم بود و در عین حال از بسیاری از جشنواره‌های بزرگ دنیا نامزد و برنده جایزه شد که از آن جمله نامزد ده جایزه اسکار و برنده پنج جایزه اسکاربود. با وجود تمام این خوش اقبالی‌ها گیبسون تا حدود ده سال بعد دست به کارگردانی نزد (به این می‌گویند تدبیر و سیاست کارگردانی). مل گیبسون در سال ۱۹۹۵ با فیلم موفق و تحسین شده شجاع دل و بازی خیره کننده‌اش در نقش سر ویلیام والاس در دومین فیلم خود اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی رااز آن خود کرد. او به خاطر برنده شدن دو جایزه اسکار جزو شش بازیگر تاریخ سینما شد که توانسته‌اند معتبرترین جایزه کارگردانی سینما، اسکار را به دست آورند.

داستان فیلم

ویلیام والاس یک یاغی اسکاتلندی است که در اواخر قرن سیزدهم رهبری گروهی شورشی را که علیه حکومت ستمگرانه حکمران انگلیسی کشورش قیام کرده‌اند بر عهده دارد. این حکمران بیرحم که نام او ادوارد لانگشنکس است تصمیم دارد تاج فرمانروایی بر اسکاتلند را برای خودش به میراث ببرد. سالها قبل، زمانیکه ویلیام بچه بوده پدر و برادر او بهمراه عده زیادی جانشان را برای آزادی اسکاتلند فدا کرده‌اند و یکبار دیگر ویلیام قصد دارد تا این امر تحقق یابد. بنابراین مبارزه ویلیام و دفاع شجاعانه او از مردم و سرزمینش با حمله او و افرادش به نیروهای انگلیسی آغاز می‌شود.

صحنهٔ جنگ استرلینگ در فیلم شجاع دل توسط منتقدان به عنوان یکی از بهترین و زیباترین صحنه‌های جنگ کارگردانی شده در تمام تاریخ انتخاب شد و حتی به عقیده بعضی از مخاطبان و منتقدان عنوان بهترین صحنه جنگ ساخته شده در تمام تاریخ را از آن خود کرد.

فیلم شجاع دل که با بازی هنرمندانه و کارگردانی فوق تماشایی او همراه است، یکی از زیباترین فیلم‌های حماسی تاریخ سینما می‌باشد.

مصائب مسیح

مصائب مسیح به سنت فیلم قبلی اش شجاع دل، فیلمی حماسی و خشن بود و علاوه بر این یک اثر بحث برانگیز اما بسیار موفق بود.

نکته جالب و ایده بدیع کارگردان در امر گویش بازیگران بوده و تمام بازیگران فیلم کلماتی را به کار می‌برند که در آن سال‌ها (زمان به صلیب کشیدن مسیح) به کار می‌رفته‌است، یعنی باید گفت تمام این فیلم با زیرنویس اکران شده‌است (ریسک مل گیبسون بعد از ده سال) البته بر خلاف این شیوه با فروش و استقبال فراوانی در سراسر دنیا مواجه شد به گونه‌ای که فیلم را تبدیل به یکی از پرفروش ترین محصولات تاریخ سینما کرد. این فیلم علاوه بر فروش بالا از ده‌ها جشنوارهٔ مختلف نامزد و برنده جایزه شد که از آن جمله نامزد سه جایزه اسکار و برنده جایزه بهترین فیلم از جشنواره جایزه برگزیده مردم شد. گیبسون که کارگردانی، تهیه کنندگی و فیلم نامه نویسی رنج‌های مسیح را، خود به عهده گرفته بود ۳۰ میلیون دلار از سرمایه شخصی خود را روی این فیلم سرمایه‌گذاری کرد. تحقیقات او درباره فیلم مصائب مسیح از سال ۱۹۹۲ آغاز شد و فیلم در سال ۲۰۰۴ اکران شد. مل گیبسون، کارگردان جنجال برانگیز فیلم مصائب مسیح صدرنشین جدول سالانه قدرت نشریه اینترتیمنت ویکلی آمریکا شد. این نشریه مصائب مسیح را به منزله توفان آتشزایی خواند که باعث شد جنگ فرهنگی در تاریخ فیلم‌های هالیوودی به وقوع بپیوندد.

فیلم مصائب مسیح توسط منتقدان آمریکایی به عنوان بهترین فیلم از نظر تطبیق با کتاب مقدس انجیل در تاریخ هالیوود انتخاب شد.

داستان فیلم

جمله آغازین فیلم: او صدمه دید برای معصیت‌های ما، آزاردید برای ساده دلی ما و با جراحت‌های وی ما درمان شدیم.مصائب مسیح فیلمی که به زبان عبری و لاتین ساخته شده‌است در ۲۵ فوریه ۲۰۰۴ در ۲۵۰۰ سینمای سراسر ایالات متحده به نمایش در آمد. این فیلم مربوط به سال ۳۰ بعداز میلاد مسیح و ۱۲ ساعت آخرزندگی آن حضرت می‌باشد. داستان بدین قرار است که نجاری یهودی به نام عیسی ناصری، علناً شروع به تبلیغ دین الهی می‌کند، گروهی ۱۲ نفره از حواریون به عیسی می‌پیوندند. عیسی از بین مردم عادی جلیلیه و یهودیه شروع به جذب خیل عظیمی از پیروان می‌کند و آنها از او به عنوان منجی و پادشاه ستایش می‌کنند لیکن عیسی دشمنان بسیاری در اورشلیم یا بیت‌المقدس دارد. انجمن سنهدرینیک سنای حکومتی که مرکب از عابدان و کاهنان سرشناس یهودی و فریسیان (یکی از فرقه‌های یهودی) می‌باشد، توطئه قتل عیسی را می‌کشند و به کمک یهودا اسخریوطی یکی از اعضاء محفل عیسی، آن حضرت را دستگیر و او را به پونتیوس پیلاطس حاکم رومی تحویل داده و پونتیوس را تحت فشار قرار می‌دهند تا او را به صلیب بکشد.

فیلم مصائب مسیح دربارهٔ ایمان و امید و عشق و بخشش است.این فیلم که به عقیده بعضی‌ها نگرش ضد یهودی داشت برای اکران در سینماهای مختلف جهان با مشکلاتی روبرو شد و در بعضی کشورها اجازه اکران به این فیلم داده نشد اما با تمام این مشکلات و کار شکنی‌ها که خصوصاً از طرف یهودیان بود این فیلم با فروش فوق‌العاده‌ای در جهان مواجه شد. جوامع یهودی، مل گیبسون (کارگردان فیلم) را به دلیل داشتن نگرش ضد یهودیت در فیلم، متهم کردند. عده‌ای هم به تحسین فیلم پرداختند. در ایتالیا این فیلم در روز عید پاک به نمایش درآمد که مورد استقبال قرارگرفت. در فرانسه با وجود شکایت یهودیان علیه فیلم مل گیبسون در دادگاه مبنی برندادن اجازه اکران این فیلم به اکران درآمد. اما این استقبال بیشتر در کشورهای مسلمان بود و توانست در سینماهای سوریه، مصر ولبنان رکورد فروش را بشکند. در عربستان هم که سینمایی وجود ندارد، نسخه‌های غیرقانونی و قاچاق فیلم در بازار قابل تهیه‌است. نمایش فیلم در کویت و بحرین ممنوع شد و فیلم درایران نیز در اکران محدودش به موفقیت خوبی دست یافت.مصائب مسیح با فروش بیش از ۶۰۰ میلیون دلار پرفروش ترین فیلم غیر انگلیسی زبان تاریخ سینما لقب گرفت و همچنین یکی از پر فروش ترین فیلم‌های جهان گردید و با فروش بیش از ۳۷۰ میلیون دلار در آمریکا سیزدهمین فیلم پر فروش تاریخ سینمای آمریکا شد.

این فیلم در روز اول نمایش خود بیش از ۲۰ میلیون دلار فروش کرد که یک رقم چشمگیر و قابل توجه برای یک فیلم مذهبی است. علاوه بر این ۵۰۰ هزار نسخه از موسیقی این فیلم در ۱۵ آوریل ۲۰۰۵ به فروش رسید. در سال ۲۰۰۴ جدول فروش آمریکا ازرشد ۱۵ درصدی نسبت به سال گذشته حکایت می‌کرد و این در شرایطی است که آمار رشد پیش از اکران فیلممصائب مسیح امیدارکننده نبودند. پل درگارابیدین، منتقد و صاحب نظر سینما دراین مورد می‌گوید: فیلم مصائب مسیح به تنهایی شگفتی آفرید ویک سال بد را به سالی پرفروش تبدیل کرد و در واقع سینمای آمریکا را در سال ۲۰۰۴ رونق داد.

تیم برودی کارشناس سینما در مورد فروش فیلم می‌گوید: این میزان فروش بیشترین فروشی است که برای یک فیلم که در تابستان و تعطیلات به نمایش درنیامده، ثبت شده‌است. فیلم مصائب مسیح علاوه بر این بیشترین فروش زمستانی را درتاریخ سینما برجای گذاشت. در سال ۲۰۰۴ فروش بلیتهای زمستانی درآمریکا بالغ بریک میلیارد وهفتصد وهشتاد میلیون دلار بود که ازافزایش ۱۵ درصدی نسبت به سال گذشته حکایت می‌کرد. با این وجود آماری که به دست آمده نشان می‌دهد اگر فیلم مصائب مسیح به نمایش درنمی آمد صنعت فیلمسازی با کاهش فروش ۵ درصدی نسبت به سال ۲۰۰۳ مواجه بود.

مصائب مسیح با وجود فروش حیرت‌آور در سینماهای جهان در نسخه خانگی هم فروش بی نظیری کرد. وقتی که در روز ۳۲ آگوست ۲۰۰۴ فیلم به صورت DVD و سیستم ویدئو خانگیدر بازار آمریکای شمالی عرضه شد بیش از دو میلیون و چهارصد هزار نسخه از این فیلم در نصف روز به فروش رفت. و پس از آن در ۱۷ فوریه ۲۰۰۹ به صورت دیسک بلو-ری در جهان عرضه شد.این فیلم علاوه بر فروش بسیار بالا جنجالی‌ترین فیلم تاریخ سینما لقب گرفت."گیبسون برای کار در فیلم مصائب مسیح رقم خیره کننده ۲۱۰ میلیون دلار به اضافه درصدی از سود فروش فیلم که بالغ بر ۶۰۰ میلیون دلار می‌شد را دریافت کرد. او در این فهرست بالاتر از اوپرا وینفری، جی. کی. رولینگ، تایگروود، مایکل شوماخر و استیون اسپیلبرگ قرار گرفت.به گفته برخی صاحب نظران فیلم مصائب مسیح رابطه مسیحیان و یهودیان جهان را که در حال بهبود بود دوباره تیره کرد وباعث جنگ دینی و فرهنگی میان این دو قوم شد. جنجال‌های فراوان شکل گرفته در اطراف فیلم که ناشی از اعتراض یهودیان به موضوع ضدیهودی فیلم بود (البته از دید یهودیان) شهرت مصائب مسیح را بیش تر و بیش تر کرد. بنابر خبرگزاریبی‌بی‌سی (BBC) فیلم جنجال برانگیز مصائب مسیح بی تردید ازجمله قدرتمندترین آثار تاریخ سینما بوده‌است.بر اساس برخی منابع آگاه در مارس ۲۰۰۴ یک مرد اهل تگزاس آمریکا بعد از دیدن فیلم بحث برانگیز مصائب مسیح به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و به اداره پلیس رفت و به قتل یک دختر ۱۹ ساله اعتراف کرد.خبر دیگر پیرامون این فیلم جان باختن مرد میانسالی بود که بعد از دیدن صحنه‌های شکنجه حضرت عیسی در این فیلم دچار حمله قلبی شد و فوت کرد.فردی ناشناس به خاطر مزاحمت برای مل گیبسون و خانواده‌اش در ماه ژوئن ۲۰۰۵ به مدت سه سال روانه زندان شد. این فرد که تحت تاثیر فیلم مصائب مسیح قرار گرفته بود خواهان دعا خواندن با مل گیبسون بود زیرا معتقد بود که مل گیبسون از طرف خدا فرستاده شده و پیامبر خداست و به همین خاطر برای مدتی اطراف خانه مل گیبسون ظاهر می‌شد و باعث ناراحتی او و خانواده‌اش شده بود.کوین کاستنر هنرپیشه وکارگردان اسکاری دنیا ی سینما ازفیلم مصائب مسیح ساخته جنجال برانگیز مل گیبسون دفاع کرد. این کارگردان درگفتگویی که با اکسس هالیوود داشت گفت: مرد م نباید به سبب ساخت فیلم مصائب مسیح به مل گیبسون حمله کنند. او کارگردانی است که درزمره فیلمسازان طرازاول به شمارمی رود واحتمالا بیش از دیگران از خود پیرامون این فیلم سوال کرده‌است. بنابراین پیشنهاد می‌کنم که او را رها کنید.در سال ۲۰۰۴ از بیم حمله گروههای مذهبی تندرو به کارگردان فیلم مصائب مسیح باعث شد که یک تیم حفاظتی برای مراقبت از وی شروع به فعالیت کنند و یکی از منابع آگاه روزنامه انگلیسی زبان دیلی استار گفت: افرادی وجود دارند که عملکردهایشان دیوانه واراست و ما برای حفاظت از مل گیبسون ازهیچگونه تلاشی مذایقه نمی‌کنیم.پاپ رهبر مسیحیان جهان بعد از دیدن فیلم جنجالی مل گیبسون موافقت خود را با این اثراعلام کرد و گفت: این فیلم آنگونه که باید باشد بود.گیبسون در خصوص بردن اسکار برای فیلم مصائب مسیح گفت:من برای بردن اسکارهیچ پولی هزینه نمی‌کنم.

آپوکالیپتو

بعد از مصائب مسیح، گیبسون کارگردان جنجالی هالیوود زودتر دست به کار شد و فیلم بعدی اش را در سال ۲۰۰۶ درمقام کارگردانی یعنی آپوکالیپتو را ساخت. آپوکالیپتو که فیلمی هیجانی و خوش ساخت است آخرین تجربه سینمایی مل گیبسون تا کنون است. این بار هم او به سراغ فیلمی تاریخی رفته و فیلمش را به تاریخ بومیان آمریکا اختصاص داده‌است.آپوکالیپتو آخرین فیلم او داستان عاشقانه‌ای را در بستری از یک جامعه خشن مطرح می‌کند و در واقع این ساخته وی اثری شگفت آور در ژانر حماسی است. این فیلم عجیب و تکان دهنده گیبسون بزرگ، تماشاگر را به زمان و مکان غریبی می‌برد.مل گیبسون هم که درست به سراغ خونین ترین فصل از تاریخ تمدن بشر رفته است با فیلم‌های قبلیش مثل شجاع دل و مصائب مسیح نشان داد که استعداد خیلی خوب و عجیبی در به تصویر کشیدن صحنه‌های خشن و خونین دارد. آپوکالیپتو فیلم تعقیب و گریزی و جنگیدن برای زنده ماندن و نفس گیر است و البته با تصاویری تکان دهنده و نگاهی قدرتمند به طبیعت. فیلمی دربارهٔ فرو پاشی قوم مایا که باعث آن قحطی و گرسنگی و بیماری و ظلم و ستم است و ۵۰ تا ۶۰ دقیقه تعقیب و گریز در این فیلم یکی از بیاد ماندنی ترین صحنه‌های تعقیب و گریز تاریخ سینما است.آپوکالیپتو، با ژانر حادثه‌ای، و اکشن داستانی اسطوره‌ای از سرانجام متلاطم تمدن مایاهاست. اکثر بازیگران فیلم غیر حرفه‌ای هستند و بیشتر آنها نابازیگرانی اهل مکزیک و سرخپوستانی آمریکایی و کانادایی و مردمانی اهل وراکروز هستند و زبان بازیگران فیلم هم زبانی است متعلق به مردم و تمدن مایا و فیلم در اصل زیرنویس انگلیسی دارد.جمله آغازین فیلم این گونه‌است که هیچ تمدنی مغلوب نخواهد شد مگر این که از درون نابود شده باشد. (ویل دورانت).

فیلم آپوکالیپتو مل گیبسون پس از نمایش در آمریکا از اکثر منتقدان نظر مثبت دریافت کرد و بعضی از ستارگان نامدار هالیوود درباره این فیلم نظراتی ارائه دادند.رابرت دووال بازیگر توانای سینما در مورد این اثر گفت که این فیلم شاید بهترین فیلمی بود که من در ۲۵ سال اخیر دیده بودم. از طرفی دیگر کارگردان و نوسینده اسکاری و مشهور هالیوود کوئنتین تارانتینو گفت:من فکر می‌کنم که این فیلم یک شاهکار هنری است و شاید بهترین فیلم سال باشد که به نظر من بهترین کار هنرمندانه در آن سال همین فیلم است.گیبسون علاوه برگرفتن جایزه‌های مختلف ده‌ها بار مورد تحسین و تمجید منتقدان سراسر جهان به خاطر کارگردانی هنرمندانه‌اش در این فیلم قرار گرفت. این فیلم در چندین رشته از جشنواره‌های مختلف دنیا نامزد و صاحب جایزه شد که از آن جمله نامزدجایزه اسکار بهترین چهره پردازی و بهترین میکس صدا و بهترین تدوین صدا از معتبرترین جشنواره دنیا یعنیجشنواره اسکار بود. فیلم دارای چهره پردازی ای بی نظیر و فیلمبرداری فوق‌العاده و طراحی صحنه قابل تحسینی می‌باشد. این فیلم با سرمایه‌گذاری ۴۰ میلیون دلار ساخته شد و در نهایت ۱۲۰ میلیون دلار فروش کرد.

گفتگو با گیبسون درباره آپوکالیپتو

مل گیبسون در کمپانی فیلمسازی خود در مصاحبه با خبرنگاران درباره فیلم آپوکالیپتو گفت:داستان این فیلم در قرن شانزدهم میلادی در جنگل‌های نزدیک شهرهای مایا به وقوع می‌پیوند. این فیلم داستان مردی به نام جگوآر پاو است که توسط قوم رو به زوال مایاها به عنوان قربانی انتخاب می‌شود به این امید که شاید این قوم بار دیگر بتواند همانند گذشته به حیات خود ادامه دهد. این مرد رنجور و بدون اسلحه در پی رهایی یافتن از این مهلکه‌است که این مسئله تماشاچی را تا لحظات آخر برای دیدن آنچه که به وقوع خواهد پیوست بروی صندلی‌اش میخکوب می‌کند.گیبسون در جواب به این سوال که ساختن فیلم در جنگل و در حالیکه بازیگران آن با زبانی ناشناخته صحبت می‌کنند، چقدر سخت بوده، گفت: درباره زبان باید بگویم که به هیچ وجه مشکل نبود، برای اینکه ساختار این زبان به همان زبانی بازمی‌گردد که من با آن آشنایی کامل دارم و درباره فیلمبرداری در جنگل باید بگویم که برخلاف مسئله زبان و لهجه، حقیقتاً بسیار مشکل آفرین بود. مشکل فقط طبیعت فیزیکی جنگل نبود بلکه فضای آن بسیار سنگین است، همه چیز برای عوامل بسیار کند پیش می‌رود، بلاخص زمانیکه شما مجبورید که سریع حرکت کنید.وی درباره مکان دقیق ساخت این فیلم گفت: قسمت اول این فیلم در جنگل‌های کته‌ماکو در ایالت وراکروز واقع در مرز کشور مکزیک فیلمبرداری شده و بقیه آن نیز در نمای نزدیکتری از شهر وراکروز ساخته شده‌است.

فردی ایرانی بنام فرهاد صفی نیا علاوه بر همکاری در تهیه کنندگی فیلم نویسندگی این فیلم را به همراه مل گیبسون به عهده داشته‌است. این فیلم به عنوان اولین اثر صفی نیا موفقیت بزرگی محسوب می‌شود که با کارگردانی مل گیبسون، مرد مشهور هالیوود ساخته شد. و دیگر فرد ایرانی در این فیلم کامی عسگر است که تدوین صدا را بر عهده دارد و به خاطر تدوین بسیار عالی اش از معتبرترین جشنواره دنیا نامزد جایزه اسکار شد.در پایان باید گفت آپوکالیپتو بازگشتی است به اصل اول موفقیت هالیوود یعنی قصه گویی. فیلم بدون اتلاف وقت قصه می‌گوید و با فیلمنامه‌ای قابل ستایش، می‌تواند با کمترین دیالوگ، شخصیت‌هایی ملموس و باور پذیر را رو در روی تماشاگرش قرار دهد. همه وقایع و مکان‌ها برای تماشاگر نا آشناست به ویژه سبعیت شخصیت‌ها که فیلم در پرداخت آن مطلقاً از محافظه کاری مرسوم هالیوود پیروی نمی‌کند و به طرزی غیر قابل باور خشونت ذاتی شخصیت‌هایش را به نمایش می‌گذارد، اما همه چیزهایی که تماشاگر شاید پیش تر مشابه آن را ندیده، این جا بسیار آشنا و ملموس به نظر می‌رسد. آپوکالیپتو اهمیت و اعتبارش را از خلق جهان آخرالزمانی ای می‌یابد که به راحتی تماشاگر – عام و خاص – را در طول بیش از دو ساعت جذب می‌کند و پیش می‌برد. باز هم مل گیبسون از هیچ بهترین‌ها رو ساخت، مل گیبسون کارگردانی بی نظیر است و هیچوقت از بزرگترین‌ها در کارهایش استفاده نمی‌کند و همیشه از کوچکترین بازیگران بهترین فیلم‌ها را می‌سازد.

کمپانی فیلمسازی گیبسون( آیکون)

کمپانی آیکن پروداکشن یک کمپانی مستقل آمریکایی برای تولید فیلم است که در ماه آگوست سال ۱۹۸۹ به وسیله بازیگر و کارگردان مشهور آمریکایی، مل گیبسون و همکار استرالیایی اش بروس دیوی که تهیه کننده می‌باشد تاسیس شد. عوامل اجرایی کمپانی آیکن پروداکشن به ترتیب مل گیبسون به عنوان رئیس کمپانی، بروس دیوی به عنوان رئیس هیئت مدیره و دیگر عوامل مارک گودر، ویکی کریستینسون، دیوید میرکورت، اریل ونزیانو و البته تهیه کننده استیفن مک ایویتی که سال هاست در این کمپانی مشغول به کار است.این کمپانی وقتی تاسیس شد که مل گیبسون برای پخش و برخی مسائل مالی فیلم هملت در سال ۱۹۹۰ با مشکل مواجه شد. بنا به گفته بروس دیوی، مل گیبسون در صدد ساختن فیلم هملت بود و به فردی نیاز داشت که به همراه او روی فیلم سرمایه‌گذاری کند و به قول او خیلی سخت است که در مدت زمان کوتاهی کسی را پیدا کنی که برای ساختن فیلم به تو سرمایه دهد. و در این شرایط بود که من به او گفتم که اگر می‌خواهد این فیلم ساخته شود باید شخصی با پول و سرمایه وارد کار شود و بعد از گفتگو با مل گیبسون به اتفاق نظر رسیدیم و وارد کار شدم.

برخلاف بیشتر کمپانی‌های مستقل دیگر، کمپانی آیکن پروداکشن از داخل سرمایه‌گذاری کرد بر روی هزینه‌های بسته بندی آثار و اکثر پیشرفت‌هایش آن هم عمدتاً توسط مل گیبسون که دستور داد نظارت هوشمندانه بر پروژه‌ها در میان تمام تولیدات حفظ شود. کارگردان فیلم سفر فلیسیا ادم ایگویان از آزادی و استقلال موسس این کمپانی، مل گیبسون و همچنین ریسک پذیری او تعریف و تمجید کرد و درباره او این طور گفت که رویای مل این بود که روزی یک استودیوی مستقل داشته باشد و فیلم‌هایش را بدون تداخل و مزاحمت‌های دیگر استودیوها بسازد که به این آرزو رسید و او در ادامه گفت که گیبسون در استفاده کردن از وضعیت شهرتش برای تاسیس یک کمپانی واقعاً با دوام و ماندنی بسیار توانا بوده‌است و همچنین کمپانی او در ریسک پذیری تواناست که دیگر استودیوها این توانایی را ندارند.

کمپانی آیکن پروداکشن علاوه بر امریکا در بریتانیا و استرالیا به عنوان کمپانی همکار به تولید و پخش فیلم پرداخت. گذشته از این، این کمپانی مالک بیش از ۲۵۰ عنوان فیلم می‌باشد. در سال ۲۰۰۸ کمپانی آیکن پروداکشن برای اولین بار به وسیله خریداری بزرگترین توزیع کننده مستقل فیلم و سینمای خانگی استرالیا در یک نمایشگاه تجاری شرکت کرد. در بریتانیا واسترالیا DVDهای این کمپانی معمولاً به وسیله کمپانی برادران وارنر توزیع می‌شود گرچه در بریتانیا DVDها معمولاً به وسیله MGM Home Entertainment منتشر می‌شوند. فیلم‌های کمپانی آیکن پروداکشن هم اکنون به صورت DVD و BLU-RAY DISC و HD VMD توزیع می‌شوند.

بعد از موفقیت مالی فیلم مصائب مسیح اشارات زیادی در توانایی کمپانی آیکن پروداکشن برای فعالیت کردن به عنوان یک مینی استودیو وجود داشت هر چند که بروس دیوی اعلام کرد: بعد از تمام این کارها و موفقیت‌ها تنها چیزی که من و مل می‌خواهیم این است که ما یک استودیو شویم. ما نمی‌خواهیم که در صدر پرفروش ترین‌ها باشیم بلکه می‌خواهیم یک استودیوی کاملاً مستقل باشیم.مل گیبسون در مورد انتخاب نام این کمپانی این گونه توضیح داد که انتخاب نام آیکن به این دلیل بود که آیکن در زبان یونانی به معنای تصویر(image) است و این اسم از یک کتاب گرفته شده‌است و در مورد لوگوی این کمپانی که به صورت تصویری از مریم مقدس مادر حضرت عیسی در سایز کوچک طراحی شده‌است.برخی از فیلم‌هایی که از طریق این کمپانی به نمایش گذاشته شدازاین قراراست:هملت (۱۹۹۰).همیشه جوان (۱۹۹۲).مرد بدون چهره (۱۹۹۳).هوابرد (۱۹۹۳).ماوریک (۱۹۹۴).معشوق ابدی (۱۹۹۴).شجاع دل (۱۹۹۵).آنا کارنینا (۱۹۹۷).۱۸۷ (۱۹۹۷).افسانه پری (۱۹۹۷).یک شوهر ایده‌آل (۱۹۹۹).جنایتکار نجیب و معمولی (۱۹۹۹).سفر فلیسیا (۱۹۹۹).باز پرداخت (۱۹۹۹).هتل میلیون دلاری (۲۰۰۰).برای این کودک دعا کنید (۲۰۰۰).آنچه زنان می‌خواهند (۲۰۰۰).خالق معجزه (۲۰۰۰).ما سرباز بودیم (۲۰۰۲).کاراگاه آوازه خوان (۲۰۰۳).مصائب مسیح (۲۰۰۴).پاپارازی (۲۰۰۴).لئونارد کوهن:من مرد تو هستم (۲۰۰۵).آپوکالیپتو (۲۰۰۶).افسانه و سیگار (۲۰۰۷).پلی به ترابیتیا (۲۰۰۷).آبشار فرشتگان (۲۰۰۷).پروانه‌ای روی چرخ (۲۰۰۷).بالون سیاه (۲۰۰۸).زور (۲۰۰۹).مری و مکس (۲۰۰۹).هجوم (۲۰۰۹).خلقت (۲۰۱۰).لبه تاریکی (۲۰۱۰).رامونا و بیزز (۲۰۱۰).کاریولانس (۲۰۱۱).مکس دیوانه (۲۰۱۱).

او در عرصه بازیگری بعد از حدود هشت سال که در فیلمی بازی نکرده بود در فیلم زیبای لبه تاریکی بازی کرد که در سال ۲۰۱۰ اکران شد. وی همچنین در فیلم سگ آبی به کارگردانیجودی فاستر بازی کرده‌است که اکران آن در سال ۲۰۱۱ بود و در کنار این پروژه در فیلم بیگانه را بگیر به ایفای نقش پرداخته‌است. او علاوه بر این دو فیلم که اکران آن‌ها تمام شده است در فیلم‌های دیگری از جمله خماری ۲ قرار بود که به ایفای نقش بپردازد اما این امر میسر نشد و او در این فیلم بازی نکرد.

اولین فیلمی که احتمال داشت توسط این کارگردان ساخته شود فیلمی در زندان خشن Ignacio Allende در وارکروز مکزیک بود. او بدین منظور از این زندان دیدن کرد که با اعتراض گسترده‌ای توسط مردم شهر وارکروز مکزیک به علت انتقال این زندانیان به زندانی دیگر روبرو شد. که در نهایت باید گفت که این فیلم که نام آن بیگانه را بگیر می‌باشد توسط وی کارگردانی نشد و مل گیبسون کار بازیگری، تهیه کنندگی و نویسندگی این فیلم را بر عهده گرفت. علاوه بر این کار وی پروژه عظیم دیگری در دست ساخت دارد به نام عصر وایکینگ‌ها. مل گیبسون در مورد این فیلم می‌گوید که من از زمانی که وارد سینما شدم در پی ساختن فیلمی در مورد وایکینگ‌ها بودم. این فیلم قرار است با هنرمندی ستاره مشهور هالیوودلئوناردو دی کاپریو ساخته شود. داستان این فیلم در مورد یورش و حمله واکینگ‌های معروف به خاک بریتانیا در قرن نهم میلادی است. وی در این فیلم قصد دارد که دوباره به مانند دو فیلم اخیر خود با زبان معتلق به همان دوران و همراه با زیرنویس انگلیسی فیلم را عرضه کند.

مل گیبسون از سال ۲۰۱۰ که دوباره به دنیای بازیگری بازگشت تا کنون در سه فیلم زیبای لبه تاریکی، سگ آبی و بیگانه را بگیر به ایفای نقش پرداخته است. و به زودی هم سه فیلم جدید وی به روی پردهٔ سینماها خواهد رفت. و نکتهٔ جالب توجه در مورد فیلمهای جدید او این است که بازیگری که تا کنون در تمام فیلمهایش نقش مثبت داشته است در دو فیلم از این فیلم‌ها نقشی کاملاً منفی خواهد داشت.

اولین فیلمی که این ستارهٔ سینما در آن به ایفای نقش پرداخته است فیلم هیجانی ماچته می‌کشد می‌باشد که قسمت دوم فیلم ماچته است. این فیلم کاملاً اکشن می‌باشد و مل گیبسون در این فیلم نقش لوتر واز که یک دلال اسلحه می‌باشد را بازی می‌کند و با ماچته که دنی ترگو نقش آن را بازی می‌کند به مبارزه می‌پردازد. در این فیلم بازیگران دیگری چونآنتونیو باندراس، کوبا گودینگ، جسیکا آلبا، لیدی گاگا، چارلی شین و ... به ایفای نقش پرداخته‌اند. ساخت این فیلم تمام شده است و در ۱۱ اکتبر ۲۰۱۳ برای اکران به روی پردهٔ سینماها خواهد رفت.

دومین فیلم وی قسمت چهارم از سری فیلمهای جذاب و دیدنی مکس دیوانه می‌باشد که وی در سه قسمت قبلی این فیلم در نقش مکس راکتنسکی به ایفای نقش پرداخته است. اما تفاوتی که این قسمت با سه قسمت قبلی دارد این است که مل گیبسون دیگر در نقش مکس راکتنسکی که نقش اصلی فیلم بود بازی نخواهد کرد و این نقش به تام هاردیواگذار شده است که به همراه چارلیز ترون بازیگران اصلی این فیلم هستند. مل گیبسون این نقش را به دلایل مختلفی نپذیرفت. و به همین خاطر جورج میلر کارگردان این فیلم که به شدت اصرار داشت مل گیبسون در این فیلم بازی کند نقش دیگری به او داد که البته نقشی کوتاه و افتخاری می‌باشد. این فیلم هم اکنون در مرحلهٔ پس از تولید می‌باشد و به زودی اکران خواهد شد.

و اما سومین فیلم وی که مهمترین فیلمی است که قرار است وی درآن به ایفای نقش بپردازد قسمت سوم فیلم اکشن، هیجانی و پر فروش یک بارمصرف‌ها می‌باشد که به گفتهٔ برخی‌ها این فیلم می‌تواند نام مل گیبسون را در سینما دوباره بر سر زبان‌ها بیندازد. این فیلم ابتدا بنا به در خواست سیلوستر استالونه که از دوستان صمیمی مل گیبسون می‌باشد قرار بود توسط مل گیبسون کارگردانی شود اما پس از اینکه او این تقاضا را رد کرد سیلوستر استالونه به این فکر افتاد که مل گیبسون در این فیلم به ایفای نقش بپردازد و به همین منظور اصلی ترین نقش منفی فیلم که کنرد استون بنکز می‌باشد را به وی پیشنهاد داد و مل گیبسون آن نقش را پذیرفت. و بنا به توصیهٔ سیلوستر استالونه برای اجرای هر چه بهتر این نقش هم اکنون در حال آماده کردن بدن خود می‌باشد. در این فیلم علاوه بر سیلوستر استالونه و مل گیبسون به مانند دو قسمت قبل بازیگران سر شناسی چون جیسون استاتهام، آرنولد شوارتزنگر، هریسون فورد، آنتونیو باندراس، جت لی و ... به ایفای نقش خواهند پرداخت. داستان فیلم هم درباره رویارویی گروه یک‌بارمصرف‌ها به رهبری بارنی راسسیلوستر استالونه با بنیان‌گذار و رهبر اصلی گروه یک‌بارمصرف‌ها، به نام کنرد استون‌بنکز (مل گیبسون) خواهد بود.بانی راس در قدیم مجبور شد تا کنرد استون‌بنکز را به خاطر فعالیتهای ظالمانه‌اش از بین ببرد اما استون‌بنکز جان سالم بدر می‌برد و اکنون بازگشته است تا گروهی که خود آن را پایه‌گذاری کرده بود یک‌بارمصرف‌ها را نابود کند. این فیلم که دنباله‌ای بر سری فیلم‌های یک‌بارمصرف‌های ۱ و ۲ است، در ۱۵ آگوست ۲۰۱۴ اکران خواهد شد. فیلم‌برداری فیلم هم اکنون در بلغارستان آغاز شده است.

جوایز و افتخارات مل گیبسون

مل گیبسون بزرگ علاوه بربردن ده‌ها جایزه مختلف از بزرگترین جشنواره‌های دنیا جوایز و افتخارات بزرگ دیگری کسب کرده‌است که برخی از آن‌ها را معرفی می‌کنیم:

  • ·         بالاترین نشان افتخار استرالیا (ao) را در سال ۱۹۹۷ بدست آورد. او در ۲۵ ژوئیه ۱۹۹۷ به عنوان صاحب افتخاری جایزه AO به خاطر خدماتش به صنعت فیلم استرالیا نامیده شد. این جایزه که بالاترین و مهمترین جایزه استرالیا است فقط به شهروندان استرالیایی داده می‌شود و به همین دلیل این جایزه برای مل گیبسون که شهروند استرالیا نمی‌باشد افتخاری بود.
  • ·         او درسال‌های پی در پی ۱۹۹۰ و ۱۹۹۱ از سوی مجله آمریکایی مردم به عنوان یکی از ۵۰ مرد زیبای جهان شناخته شد.
  • ·         وی همچنین در سال ۱۹۹۶ از سوی مجله آمریکایی مردم برای سومین بار به عنوان یکی از ۵۰ مرد زیبای جهان شناخته شد.
  • ·         گیبسون در اکتبر سال ۱۹۹۷ مقام دوازدهم رادر مجله امپایر چاپ انگلستان در لیست صد ستاره جاودان تاریخ سینما بدست آورد.
  • ·         در سال ۲۰۰۴، مجله فوربس آمریکا او را به عنوان قدرتمندترین شخص جهان و متنفذترین ستاره صنعت سینمای آمریکا معرفی کرد. گیبسون در پی موفقیت خیره کننده فیلم مصایب مسیح بدل به قدرتمندترین و بانفوذ ترین بازیگر هالیوود و به عنوان یکی از پولدارترین چهره‌های سینمای آمریکا انتخاب شد و هنوز هم این تأثیرگذاری را از دست نداده‌است. نشریه فوربس برای تعیین افراد تأثیرگذار در فهرست خویش مجموعه‌ای از عوامل مهم همانند درآمدها، میزان مطالب منتشره در نشریات و حجم حضور شخص در شبکه اینترنت و سایتهای مختلف آن را اندازه‌گیری می‌کند و با ترکیب این عوامل چهره‌های قدرتمند را برمی گزیند.
  • ·         در سال ۲۰۰۴ مجله تایم مل گیبسون و مایکل مور را به عنوان مردان سال ۲۰۰۴ انتخاب کرد.
  • ·         در سال ۱۹۸۵ از سوی مجله مردم به عنوان اولین مرد سکسی زنده انتخاب شد.
  • ·         اوهمچنین توسط مجله امپراتوری در سال ۱۹۹۵ به عنوان یکی از سکسی ترین ستاره‌ها در تاریخ سینما در لیست ۱۰۰ ستاره سکسی سینما برگزیده شد.
  • ·         در رده بندی ۱۰۰ بازیگر بزرگ سینما توسط مجله معتبر پره میر در سال ۲۰۰۳، گیبسون در رده هفدهم قرار گرفت.
  • ·         گیبسون به عنوان چهل و هشتمین بازیگر بزرگ تاریخ سینما از طرف مجله اینترتینمنت ویکلی انتخاب شده‌است.
  • ·         گیبسون از محبوب ترین بازیگران حال حاضر هالیوود و سینمای استرالیاست. وی بارها جایزه محبوب ترین بازیگر مرد را از آن خود کرده‌است.
  • ·         مل گیبسون این هنرپیشه و کارگردان موفق سینما به همراه وارن بیتی، کلینت ایستوود، رابرت ردفورد، ریچارد آتن بورو و کوین کاستنر، ششمین بازیگری است که اسکار بهترین کارگردانی را به دست آورده‌است. این شش ستاره در دنیا بیشتر به بازیگری مشهور هستند.
  • ·         «مل گیبسون» نخستین بازیگری است که در استرالیا برای یک فیلم، یک میلیون دلار دستمزد گرفته‌است.
  • ·         دریافت دکترای افتخاری از دانشگاه Loyola Marymount لس آنجلس و همچنین سخن ران جشن فارغ‌التحصیلی دانشجویان دوره لیسانس در آن دانشگاه در سال ۲۰۰۳.
  • ·         در سال ۲۰۰۴ بنا به گزارش هالیوود به عنوان مبتکر سال انتخاب شد.
  • ·         انتخاب به عنوان عضو افتخاری بخش هنرهای نمایشی دانشگاه Limkokwing مالزی در سال ۲۰۰۷.
  • ·         نقش او به عنوان مکس راکتنسکی دیوانه در سری فیلم‌های مکس دیوانه در لیست ۱۰۰ شخصیت بزرگ فیلم در تمام تاریخ توسط مجله پره میر رتبه هفتاد و هشتم را به دست آورد.
  • ·         فیلم شجاع دل او در لیست ۱۰۰ فیلم امید بخش و تاثیر گذار تمام دوران از موسسه فیلم آمریکا رتبه شصت و دوم را به دست آورد.
  • ·         در دو سال ۱۹۹۶ و ۲۰۰۳ در راگیری Harris به عنوان ستاره محبوب فیلمهای آمریکا برگزیده شد.
  • ·         او بر اساس رای گیری که به وسیله Garris Interactive در ۲۱ ژانویه ۲۰۰۶ در آمریکا انجام شد به عنوان یکی از هفت ستاره محبوب سینما انتخاب شد.
  • ·         گیبسون درلیست ۱۰۰ فرد قدرتمند جهان توسط مجله معتبر پره میر در سال ۲۰۰۲ به عنوان هفدهمین نفر و در سال ۲۰۰۳ به عنوان پانزدهمین نفر قدرتمند جهان در این لیست قرار گرفت. او در لیست ۵۰ فرد قدرتمند جهان توسط همین مجله معتبر در سال ۲۰۰۴ به عنوان دهمین نفر و در سال ۲۰۰۵ به عنوان پانزدهمین نفر و در سال ۲۰۰۶ به عنوان هفدهمین نفرقدرتمند جهان در این لیست قرار گرفت.
  • ·         گیبسون همچنین در لیست قدرتمندترین بازیگران جهان که توسط مجله پره میر در سال ۲۰۰۴ منتشر شد در صدر قرار گرفت و بالاترین رتبه و جایگاه اول را به دست آورد و به عنوانقدرتمندترین بازیگر جهان شناخته شد.
  • ·         در رای گیری که توسط website Beliefnet.com در اکتبر۲۰۰۷ انجام شد گیبسون به عنوان قدرتمندترین مسیحی هالیوود برگزیده شد.
تعداد بازدید از این مطلب: 7389
موضوعات مرتبط: سینمای دینی , سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

پنج شنبه 20 آذر 1393 ساعت : 9:11 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
درباره ی (لیام نیسون)
نظرات

 مروری کوتاه بر زندگی(لیام نسیون)

وبررسی 3 فیلم از آخرین نقشهای  او

         (همراه بامصاحبه ودانلود تریلر تیکن 3)

                           گردآوری و تدوین:مهردادمیخبر

»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»

منابع:

ویکیپدیا

سایت :نقدفارسی

http/www.zoomit.ir.

ttp://www.momtaznews.com

سایت: آپارات

http://www.moviehappens.com 

جام جم آنلاین

*********************************************************************

 

تاریخ تولد  :
  • 7/
  •  
  • June /
  •  
  • 1952
مصادف با  :
  • 17/
  •  
  • خرداد /
  •  
  • 1331
محل تولد  : بالیمنا - آنتریم - ایرلند شمالی
تاهل  :

مجرد - ازدواج با "ناتاشا ریچاردسون"(فوت شده) بین سال های 1994 تا 2009 و دارای 2 فرزند

 

جوایز 
  : (10 برد ) - (19 کاندید )
 

 

 

بیوگرافی لیام نیسون08 the grayy 300x161 10 فیلم برتر لیام نیسون به انتخاب Rotten Tomatoes

بیوگرافی:

لیام نیسون در 7 جون 1952 در شهر بالیمنا واقع در ایرلند شمالی در انگلستان بدنیا آمد . او مدت زمان زیادی را به عنوان معلم در کالج (سنت مری) در نیوکاسل فعالیت کرده . با این همه ، در سال 1976 او در تئاتر نمایشی (بلفست) حضور یافت و اولین فعالیت حرفه ای اش را در نمایش (مردم برخواسته) به ثبت رساند . نیسون بعد از 2 سال به تئاتر (دابلین ابی) پیوست ، جایی که در آنجا نقش های کلاسیک بازی میکرد . در آنجا بود که نظر کارگردانی به نام جان بورمن را جلب کرد و در فیلم (اکسکلیبور) محصول 1981 نقش سر گوین را به او داد . این نقش اولین کار سینمایی وی بود .

07 the bounty 300x200 10 فیلم برتر لیام نیسون به انتخاب Rotten Tomatoes2 300x163 10 فیلم برتر لیام نیسون به انتخاب Rotten Tomatoes

نیسون در دهه 80 میلادی در تعداد زیادی فیلم و سریال های انگلیسی حضور یافت . فیلم هایی نظیر (انعام) محصول 1984 ، (زن با دوام) محصول 1984 ، (ماموریت) محصول 1986 و همینطور (قطعه موسیقی دو نفره) محصول 1986 . اما همه ی این ها قبل از آن بود که او پا به هالیوود بگذارد و توجه جهانی را جلب کند . او در فیلمهایی نظیر (مظنون) محصول 1987 ، (مادر خوب) محصول 1988 و (روح های با ارزش) محصول 1988 و (رضایت) محصول 1988 نقش آفرینی کرد . اما فیلمی که او را در دنیا مطرح کرد ، فیلم (مرد تاریک) محصول 1990 و ساخته ی سم ریمی بود . بعد از آن نیسون در فیلم های (تحت نظر) محصول 1991 ، ایتن (1993) ، (زن ها و شوهر ها) محصول 1992 ساخته ی وودی آلن و در نهایت توسط استیون اسپیلبرگ برای نقش اسکار شیندلر در فیلم (لیست شیندلر) محصول 1993 انتخاب می شود . او بخاطر این نقش نامزد جایزه هایی نظیر بفتا و گلدن گلوب در بخش بهترین بازیگر مرد شد .

او در سال 1993 اولین نمایشش را با عنوان (آنا کریستی) ساخت . این نمایشنامه با همکاری ناتاشا ریچاردسون همسر آینده اش بود . سال بعد ، این دو نقش مقابل جودی فاستر را در فیلم (نل) محصول 1994 را بازی کردند و در ماه جولای همان سال با یکدیگر ازدواج کردند . پس از آن او در فیلم های (راب روی) محصول 1995 و (مایکل کولینز) محصول 1996 ، (جنگ ستارگان 1 : تهدید فانتوم ) محصول 1999 در نقش کوی-گان جین ، (کینسی) محصول 2004 ، نقش راز آلود دوکارد در ( آغاز بتمن ) ساخته ی کریستوفر نولان در سال 2005 و صدا گزاری اصلان در فیلم ( ماجراهای نارنیا : شیر ، جادوگر و کمد لباس) فعالیت نمود .

نیسون از سال 2008 با فیلم (گرفته شده) بیشتر به سمت و سوی سبک اکشن رفت . فیلمی پرفروش درباره ی یک افسر بازنشسته سازمان سیا که میخواهد دخترش را از دست مزدوران نجات دهد . کمتر از دو ماه پس از عرضه ی این فیلم ریچاردسون ، همسر نیسون ، در هنگام انجام ورزش اسکی دچار صانحه میشود از ناحیه سر دچار آسیب دیدگی میشود . او پس از چند روز فوت کرد . نیسون یکسال بعد از این ماجرا در دو فیلم پرفروش نقش آفرینی کرد . فیلم هایی نظیر : (برخورد تایتان ها) محصول 2010 و (گروه الف) محصول 2010 . و با فیلم هایی نظیر (ناشناس) محصول 2011 ،  (خاکستری) محصول 2011 ، (کشتی جنگی) محصول 2012 و (خشم تایتان ها) محصول 2012 به ژانر اکشن بازگشت .

03 Kinsey 300x198 10 فیلم برتر لیام نیسون به انتخاب Rotten Tomatoes

درادامه این مطلب مروری داریم بر 3 فیلم از آخرین بازیهای لیان نیسون.

05 excalibur 1981 300x168 10 فیلم برتر لیام نیسون به انتخاب Rotten Tomatoes

 

 04 batman begins 2005 63 g 300x197 10 فیلم برتر لیام نیسون به انتخاب Rotten Tomatoes

فیلمشناسی:

******************************************************************************************************************

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

معرفی و بررسی3فیلم ازآخرین فیلمهای نیسون

1-(بی وقفه)
نویسندگی این فیلم را “کریستوفر روچ” بە همراه  “جان دبلیو ریچاردسون” برعهده دارد.در این فیلم “بیل مارکس” با بازی “لیام نیسون” در نقش یک مارشال خطوط هوایی بازنشسته خواهد بود کە قصد دارد از نیویورک بە لندن با هواپیمایی با حضور ۲۰۰ مسافر سفر کند اما این سفر یک سفر معمولی و عادی نیست و اتفاقات خاصی را بە همراه دارد.

در ارتفاع ۴۰ هزار پایی بین اقیانوس های هواپیما توسط گروگانگیر ها ربوده می گردد و آنها در خواست ۱۵۰ میلیون دلار میکنند تا هر ۲۰ دقیقه یکی از مسافران را نکشند و از آنجایی کە هواپیما سوخت بسیاری را حمل می کند گروگانگیرها از لحاظ زمان مشکلی ندارند اما امروز این هواپیما یک مسافر ویژه دارد با نام “بیل مارکس” کە هیچ دلهره ای از این گروگانگیرها ندارد و با تمام وجود سعی دارد تمامی مسافران را نجات دهد. کارگردانی این فیلم را “جوما کالت سرا” برعهده دارد کە پیش از این در فیلم موفق” ناشناس” با ” لیام نیسون” همکاری داشته است.از دیگر بازیگران این فیلم می توان بە : “جولین مور”، ” میشل داکری”و ” اسکات مکنایری” اشاره کرد.نقدی رابر این اثر در مطلب زیر میخوانید:

 منتقد:جیمز برادینلی

 

اگر فیلمنامه‌ای از آلفرد هیچکاک را به دست مایکل بِی بسپرید نتیجه کار اتفاقی شبیه به «بدون توقف» می‌شود. این فیلم در عین داشتن توانایی کافی برای سرگرم کردن مخاطب، طوری ساخته شده که مخاطب از لذت بردن از آن احساس عذاب وجدان می‌کند. یکی از نتایج آن اتفاق مذکور این است که «بدون توقف» چند ساعت پر تعلیق در پیش روی بیننده قرار می‌دهد صرفا برای اینکه سر حد ساده لوحی اش را بسنجد. این فیلم را باید در دسته فیلمهای جذاب عذاب آور قرار داد، که هرچند دوست ندارید دوست داشته باشید باز هم دوستش دارید. برای آنان که با تماشای فیلمهای اکشن لیام نیسون (مانند «ربوده شده»، «ربوده شده 2»، «خاکستری»، ...) طرفدارش شده اند باید بگویم که این فیلم هم یکی دیگر از آن دست فیلمهاست و به هر آنچه وعده بدهد عمل میکند.

Non Stopبیل مارکس (نیسون) یک مارشال نیروی هوایی فدرالورشکسته و الکلی است که زندگی اش در حال فروپاشیدن است. بیل در آخرین سفر هوایی اش به مقصد لندن بر فراز اقیانوس اطلس با موقعیتی تروریستی مواجه می‌شود. شخصی بی نام از طریق ایمیل به او پیامی می‌فرستد و در آن تهدید می‌کند که اگر 150 میلیون دلار به حسابی واریز نشود، هر 20 دقیقه یک نفر از هواپیما کشته خواهد شد. در ابتدا بیل نمی داند در پاسخ به این پیام چه عکس العملی نشان دهد. این موضوع را با همکار مارشالش جک هموند (با بازی انسون مونت) در میان می‌گذارد و به خلبان و مهماندار هواپیما (نانسی، با بازی میشل داکری) Non Stopاطلاع می‌دهد. زمان مقرر می‌گذرد و با پیدا شدن سر و کله یک نفر بیل مجبور می‌شود موقعیت را جدی بگیرد. اما مشکلی وجود دارد: نقشه آن تروریست تنها به کسب پول هنگفت ختم نمی‌شود، بلکه در پی پاپوش سازی برای بیل است.

این فیلم هیجانی هواپیمایی چند نقطه قوت و ضعف آشکار دارد. از یک سو فضای محدود و شخصیت‌های انگشت شمار زمینه را برای یک فیلم هیجانی رازآلود کلاسیک فراهم می‌آورد. از سوی دیگر خیلی راحت اکشن آن ممکن است احمقانه جلوه دهد. «بدون توقف» در استفاده از Non Stopنکته اول بسیار موفق است اما به محدوده مورد دوم هم وارد می‌شود. با این حال به اندازه «مارها در هواپیما» هم احمقانه نمی‌شود. این فیلم بیشتر شبیه به «نیروی هوایی یک» اثر 1997 ولفگانگ پترسون با بازی هریسون فورد در نقش رئیس جمهور آمریکا است، هرچند به اندازه ی آن پیچ در پیچ نیست. داستان پر از حفره است و برخی کاملا واضح به چشم می‌آیند. جاومه کوله-سِرا (Jaume Collet-Serra) کارگردان اثر (که پیشتر نیز با نیسون در «ناشناس» همکاری داشته است) و فیلمنامه نویسانش به خوبی سعی کرده اند این حفره ها را پنهان کنند. تعداد کمی از مخاطبان با مواجهه با اتفاقاتی که در فیلم رخ می‌دهد احساس می‌کنند فریب خورده اند. شیه روایت داستان هم در ایجاد پیچش ها و تغییرات سهیم است، که باعث می‌شود بعضی از آنها باورپذیرتر به نظر برسند. شاید برخی این فیلم را هیچکاک پسند بپندارند، هرچند او هم یک بدبینی که تدریجا شخصیت‌هایش را به نابودی بکشاند را به صحنه‌های مبارزه برق آسا ترجیح می‌داد.

Non Stop

نیسون، که پیش از بازی در نقش شوالیه جِدای و دشمن بتمن شباهت چندانی به قهرمانان اکشن نداشت، حالا در دید مخاطبان به واسطه ظاهر شریف و اخلاقمداری اش برای این گونه نقشهای قهرمانی انتخابی مناسب جلوه می‌کند. حتی با وجود نقص‌های فراوان در شخصیت بیل (که الکلی و سیگاری است و عموما خوش برخورد نیست) باز هم به سرعت طرف او را می‌گیریم. بیشتر مسافران هواپیما بازیگران بینام هستند، به جز جولیان مور که نقش زنی که در صندلی کناری بیل نشسته را بازی می‌کند. دیگری هم میشل داکری (از سریال دانتون ابی) در نقش مهماندار هواپیما است. بینندگان تیزبین احتمالا لوپیتا نیونگو که Non Stopنامزد [برنده] اسکار شده است را در نقشی کوتاه به عنوان یک مهماندار دیگر تشخیص خواهند داد، که در این فیلم حدود سه خط دیالوگ دارد. با فرض اینکه او اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل را برای «12 سال بردگی» کسب کند، می‌توان مطمئن بود که در آینده دیگر او را در چنین نقشهای جزئی مشاهده نخواهیم کرد.

«بدون توقف» یک سرگرمی فراموش شدنی و دور ریختنی است. بیشتر شبیه هله هوله‌ی سینمایی است؛ به هنگام مصرف خوشمزه است اما پس از آن هیچ ارزش ماندگاری ندارد. این فیلم در میان مردم بازخورد خوبی داشته، و از آنجا که این روزها مردم لیام نیسون را به سادگی به عنوان یک قهرمان اکشن می‌پذیرند، به احتمال زیاد در گیشه‌ها نیز موفقیت خوبی کسب خواهد کرد. «بدون توقف» به مدت دو ساعت مفرح است، اما پس از یکی دو روز از یادها خواهد رفت.

منبع: سایت نقدفارسی(مترجم: سید مجتبی حسینی)
 
********************************************************************************

 

2-قدم زدن میان قبرها

کارگردان : Scott Frank

نویسنده : Scott Frank

بازیگران : Liam NeesonDan StevensDavid Harbour

برگرفته از رمان "قدم زدن ميان قبرها" به قلم: لورنس بِلاک

خلاصه داستان : داستان فیلم درباره مَت اِسکودر پلیس سابق اداره پلیس نیویورک است که اکنون بدون مجوز به عنوان بازجوی خصوصی فعالیت می‌کند. یک قاچاقچی هروئین از او می‌خواهد کسانی را که همسرش را ربوده و به قتل رسانده‌اند، پیدا کند. مَت با بی‌میلی می‌پذیرد، اما خیلی زود درمی‌یابد این آدم‌ها برای اولین بار نیست که مرتکب چنین جنایت وحشیانه‌ای شده‌اند و قطعا بار آخرشان هم نیست...

 

media/kunena/attachments/1598/AWalkAmongtheTombstones.jpg

منتقد: جیمز براردینلی 


پوچ گرا، عبوس، جدي، زن ستيز. اين‌ها تنها نمونه‌هايي از صفاتي هستند که مي‌توان با آن‌ها تريلرجديد ليام نيسون به نام، «قدم زدن ميان قبرها /A Walk Among the Tombstones» را توصيف نمود. عنوان فيلم چيزي بيشتر از يک سرنخ درباره لحن و نيت‌هاي آن را فاش مي‌کند. با اين حال « قدم زدن ميان قبرها» را نمي‌توان يک فيلم انتقامي متوسط رو به بالا ، که در آن آدم‌هاي خوب پيروز مي‌شوند و آدم‌هاي بد به کيفر اعمال خود مي‌رسند، در نظر گرفت. اين فيلم، که توسط اِسکات فِرانک نوشته و کارگرداني شده، درباره فريبندگي (يا شايد فريب) رستگاري است. کلاه هاي سفيد با خاکستر و دوده خاکستري مي‌شوند. تبه کارها افرادي ناراحت، بي رحم و فاسد هستند. اما قهرمان‌هاي داستان هم چندان بهتر از آن‌ها نيستند.

اگر از اين قبيل فيلم‌ها خوشتان مي‌آيد به سختي مي‌توانيد از اين بهتر را پيدا کنيد. فِرانک، که از جمله سناريوهاي قبلي وي مي‌توان به «دوباره مرده / Dead Again»، «شورتی را بکشید / Get Shorty»، «گزارش اقليت / Minority Report»، و «خارج از ديد / Out of Sight» اشاره کرد، خوب مي‌داند چه کار مي‌کند. کارگرداني او تنفر شديد بيننده را در زمان‌هاي مناسب بر مي‌انگيزد و تماشاي «قدم زدن ميان قبرها» مي‌تواند تجربه اي ناراحت کننده و حتي گاهاً ترسناک باشد. اين فيلم گردشي تفنني نيست، که در آن بيننده با ديدن قهرماني که صندلي به سمت دشمنانش پرتاب مي‌کند، سوت و هورا بکشد. اين يک « ربوده شده / Taken» ديگر نيست. فيلمنامه بسيار جدي است. تعداد بازيگرانش زياد نيستند- شايد به زور دو رقمي شوند- اما روش‌هاي شکنجه و کشتن زنان به قدري وحشيانه هستند که فرد نمي‌تواند با انجام کارهاي سرگرم کننده آن‌ها را فراموش کند. و اين‌ها همه قبل از اين هستند که فيلم خشونتي که عليه يک دختر ۱۴ ساله اعمال مي‌شود را نشانمان دهد. اما وقتي به تماشاي فيلمي درباره قاتل‌هاي سريالي و مرداني که آن‌ها را صيد مي‌کنند مي‌نشينيد، آيا انتظاري غير از اين‌ها را داريد؟ «سکوت بره‌ها / The Silence of the Lambs» فيلم برجسته اي بود اما آن نيز خشونت زيادي را نشان مي‌داد.

نيسون نقش مَت اِسکودر قهرمان ۱۷ رمان به قلم لورنس بِلاک رمان نويس جنايي را بازي مي‌کند؛ ۲۸ سال پيش جِف بِريجِز در فيلم «۸ ميليون راه براي مردن / 8 Million Ways to Die » نيز اين نقش را ايفا نمود. اِسکودر مأمور سابق اداره پليس نيويورک است، که در حال حاضر به صورت يک مأمور تحقيق بدون مجوز فعاليت مي‌کند. خاطراتِ رويدادي که او را مجبور به ترک نيروي پليس کرد مدام در ذهن او تداعي مي‌شوند. او به خاطر انجام اين مأموريت تقدير شده بود اما نمي‌تواند از خاطرات آن بگريزد. پيامدهاي اقداماتش در آن بعد از ظهر او را وادار کردند که به انجمن الکلي‌هاي گمنام بپيوندد و از آن زمان ديگر مست نکند. اما او از لحاظ روحي بدجوري داغان است و به چيزي نياز دارد که اين افکار پليد را از او دور کند. بنابراين سراغ پرونده‌هايي مي‌رود که هيچ فرد ديگري نزديکشان نمي‌شود، هر چقدر بيشتر دنبال رستگاري مي‌رود و بيشتر به آن نزديک مي‌شود، آن دست نيافتني‌تر مي‌شود. اگر دنبال يک پايان شاد هستيد، برويد «پاسداران کهکشان / Guardians of the Galaxy» را تماشا کنيد.

بعد از گذشت هشت سال از تغيير سبک زندگي‌اش، برادران کريستو به اِسکودر نزديک مي‌شوند. پيتر (با بازي بويد هالبروک) هنرمندي است که در انجمن الکلي‌هاي گمنام با اِسکودر آشنا شده است. کِني (با بازي دَن اِستيونس، که او را در سريال دانتون ابی ديده‌ايم) يک قاچاقچي مواد مخدر است که، همسرش اخيراً ربوده شده و بعد از اين که بر سر خونبها با رباينده‌ها چانه زده جنازه مثله شده همسرش را دريافت کرده است. کِني از اِسکودر مي‌خواهد که جاي آدم کش‌ها، يک جفت رواني به نام ري (با بازي ديويد هاربِر) و آلبِرت (با بازي آدام ديويد تامسون)، را پيدا کند تا او بتواند کاري که با همسرش کرده‌اند را با آن‌ها بکند. بعد از مدتي بي ميلي، اِسکودر موافقت مي‌کند و مي‌فهمد که آن‌ها نه تنها دو زن ديگر را نيز سلاخي کرده‌اند بلکه قصد دارند باز هم اين کار را انجام دهند.

«قدم زدن ميان قبرها» ضرباهنگ کندي دارد، گرچه سکانس‌هاي اکشن فيلم سعي مي‌کنند تا تنش کُند فيلم را جبران کنند. اين فيلم نوعي از نئونوآر است که به ندرت ديده مي‌شود چون اين نوع فيلم‌ها معمولاً براي مخاطب عام بيش از حد خشن و منزجر کننده هستند. برخي فيلم‌ها هستند که به خاطر هنرنمايي بازيگرانشان، جسارت و منحصر به فرد بودنشان تحسينشان مي‌کنيد ولي حاضر نيستيد دوباره آن‌ها را ببينيد. اين فيلم يکي از آن‌ها است. اِسکودر انعطاف ناپذير است و نيسون نقش او را بدون حتي يک لبخند بازي مي‌کند و به ما مي‌قبولاند که اين شخصيت حتي قادر نيست يک خاطره شاد را به ياد بياورد. تريلر فيلم شخصيت اِسکودر را چيزي شبيه به همزاد بِرايان ميلز (شخصيت نيسون در «ربوده شده / Taken») نشان مي‌دهد، اما در واقع تنها شباهت‌هاي واقعي اين دو اين است که چهره‌شان شبيه هم است و اين که هيچ کدام از استفاده از خشونت براي رسيدن به اهدافشان ابايي ندارند.

صرفاً در سطح روايي فيلم، سکسکه‌هايي ديده مي شود. فلاش بک‌هاي متعدد براي بيان جزئيات گذشته اِسکودر باعث قطع شدن جريان داستان مي‌شوند. در يکي از پيرنگ هاي فيلم احساس مي‌شود که پسر بچه اي به نام تی‌جِی (با بازي بِرايان آسترو بِرَدلی) در فيلم زورچپان شده است. قرار است که تی‌جی انسانيت پنهان اِسکودر را نشان دهد اما از قرار معلوم چنين اتفاقي نمي‌افتد. در نهايت، تصميم فِرانک به استفاده از صداي ضبط شده اي، که برنامه دوازده مرحله اي را در طول اوج فيلم مي‌خواند، متظاهرانه و گيج کننده است.

افراد زيادي هستند که نمي‌توانند اين فيلم را تماشا کنند. از نظر برخي ناراحت کننده است و من خيلي خوب اين نقطه نظر را درک مي‌کنم. از نظر من اشتياق فِرانک به رفتن به سوي تاريکي و ماندن در آنجا يکي از نقاط قوت فيلم است. اين فيلم درباره جنگجويي زخمي است که با مرگ روبرو مي‌شود و از اين که مرگ او را بربايد هراسي ندارد. «قدم زدن ميان قبرها» به خوبي تاريک‌ترين جنبه هاي شرايط انسان را مي‌شناسد. گرچه فيلم خشني است، اما اگر اهلش باشيد راضي‌تان مي‌کند.

منبع:سایت نقد فارسی(مترجم: محمدرضا سیلاوی)

********************************************************************************************** 

3-(ربوده شده 3)

 

تماشا کنید: اولین تریلر از فیلم سینمایی Taken 3 با حضور لیام نیسون منتشر شد
 

 لیام نیسون٬ که هم اکنون یک چهره‌ی شناخته‌شده و فوق‌ستاره ه در هالیوودمحسوب میشود همچون قسمتهای پیشین در قسمت سوم سری فیلم‌های معروف اکشن Taken نیزحضور پیدا  کرده است، این‌بار٬ او برای نجات خانواده‌ی خود نمی‌جنگد بلکه  داستان در باره‌ی انتقام است. خبر از ساخت قسمت سوم این فیلم تایید شد و واکنش‌های مثبت و منفی بسیاری را در پی داشت چراکه قسمت دوم این سری به خاطر سوژه‌ای کلیشه‌ای، مورد انتقاد شدید قرار گرفته بود. اما انتشار تریلر قسمت سوم موج مثبت بسیار خوبی را در پی داشت.

Taken-3-Liam

لیام نیسون در نقش مامور مخفی بازنشسته‌، برایان مایلز، این بار با چالش جدیدی روبه رو می‌شود. همسر وی در توطئه‌ای کشته می‌شود و مایلز متهم به قتل همسر خود می‌شود، در حالی که این یک پاپوش بیش نیست. در لحظه‌ی دستگیری٬ وی به سرعت از محل می‌گریزد و در پی قاتلین همسرش و همین‌طور محافظت از تنها دخترش می‌رود.

دانلود ویدیو

این فیلم با بازی لیام نیسون٬ فرانک دوتزلر٬ سم اسپرویل و دوگری اسکات همراه خواهد بود و الیور مگاتون کارگردانی این قسمت را برعهده دارد. Taken 3 در تاریخ ۸ ژانویه ۲۰۱۵ در سراسر دنیا اکران خواهد شد.

مصاحبه ای با نیسون پس از اکران (تیکن2)

*************************************

سری فيلمهای ربوده شده، ليام نيسون را تبديل به يك بازيگر درجه يك كرد و او پس از آن در فيلم‌هاي مطرح و پرخرج تازه‌اي بازي كرد كه شايد تا قبل از موفقيت ربوده‌شده احتمال حضور وي در آنها بسيار كم بود.

نيسون در چند سال اخير در كشتي جنگي، شواليه تاريكي برمي‌خيزد، خاكستري و ناشناس بازي كرده است و اين روزها قسمت سوم ربوده‌شده را با موفقيت بالاي مالي روي پرده سينماهاي جهان دارد. سال قبل بدنبال فروش بالاي «ربوده‌شده 2»مصاحبه ای بااین سوپر استار انجام شد که مشروح آنرا در ذیل میخوانید:.

س:به عنوان يك ايرلندي، با مشكلات زيادي توانستيد بازيگر شويد و در آمريكا كار كنيد.

ج:ايرلندي‌بودنم برايم مشكلات زيادي به همراه نياورد، اما ورود به دنياي سينما و موفقيت در آن كار ساده‌اي نبود. اگر به هاليوود نگاه كنيد، بسياري از هنرمندان مطرح و سرشناس آن غيرآمريكايي هستند. به اعتقاد من، اين مهاجران خارجي و غيرآمريكايي بوده‌‌اند كه هاليوود را ساختند و باعث ادامه فعاليت آن شدند، اما ورود به دنياي بازيگري، مثل هر كار ديگري بسيار سخت بوده است. واقعيت اين است كه متقاضيان رشته بازيگري بسيار زياد هستند و وقتي تقاضا براي چيزي زياد مي‌شود، رقابت هم در آن رشته شديدتر مي‌شود. البته رقابت اين حس را دارد كه هميشه آنهايي كه مصمم‌تر و حرفه‌اي‌تر هستند باقي مي‌مانند. من هم مثل بسياري از همكاران ديگرم مجبور بودم سخت تلاش كنم تا موقعيت خاص خودم را كسب كنم. اگر امروز بازيگر موفقي هستم، اين موفقيت حاصل يك تلاش و فعاليت 30 ساله است.

س:با معيارهاي هاليوودي، شما هيچ‌وقت يك بازيگر خوش‌چهره و ستاره به حساب نمي‌آييد. به نظر شما جذاب بودن چه نقشي در كارنامه يك بازيگر دارد؟
ج:البته از آنجا كه بازيگر براي كار خود در وهله اول به چهره و صدا نياز دارد، طبيعي است كه از چهره‌اي (حداقل)‌ معمولي برخوردار باشد و به اصطلاح چهره‌اش زشت نباشد. اما خوش‌قيافه و جذاب بودن بازيگر فقط براي يكي دو سال اول حضور او در سينما، كاركرد و مصرف دارد. پس از آن، از يك‌سو چهره او براي تماشاچي تكراري مي‌شود و از سوي ديگر، بازيگران جوان‌تر و خوش‌چهره‌تري از راه مي‌رسند كه مي‌خواهند جاي او را بگيرند. به همين دليل، بازيگر بايد چيزي فراتر و بهتر از قيافه خوب داشته باشد تا بتواند در اين دنياي سرد و بيرحم سينما به فعاليتش ادامه بدهد. اين هم چيزي نيست جز استعداد بازيگري و توانايي براي ظاهر‌شدن در نقش كاراكترهاي متفاوت. بازيگران مولف هميشه ماندگار هستند، حتي در سنين پيري. داستين هافمن، رابرت دنيرو يا آل‌پاچينو را نگاه كنيد. با وجود سن بالا و پير‌شدن، آنها هنوز هم فيلم بازي مي‌كنند. حالا چند تا بازيگر خوش‌چهره مي‌خواهيد اسم ببرم كه يكي دو سال بعد از بازيگر‌شدن، به دست فراموشي سپرده شدند؟

س:راهي طولاني را در دنياي بازيگري طي كرده‌ايد. از كارهايي كه در آن حضور داشتيد راضي هستيد؟

ج:فكر نمي‌كنم هيچ بازيگري از كل كارهايي كه كرده خشنود و راضي باشد. همه ما به دليل شرايط خاص كاري (نياز به درآمد، آشنايي و رودربايستي با اين تهيه‌كننده يا آن كارگردان يا يك انتخاب غلط)‌ در فيلم‌هايي بازي كرده‌ايم كه بعدها از حضور در آنها احساس و ابراز پشيماني كرده‌ايم. بعضي وقت‌ها هم آدم‌ وقتي فيلمنامه را مي‌خواند، فكر مي‌كند حاصل كار چيز بسيار خوبي خواهد شد. ولي فيلم آماده‌شده آن چيزي نيست كه آدم فكرش را مي‌كرد. مجموع اين عوامل، باعث بازي در فيلم‌هايي مي‌شود كه آدم ترجيح مي‌دهد آنها را فراموش و درباره‌شان صحبت كند.

س:شما از اين نوع فيلم‌ها زياد در كارنامه‌تان داشته‌ايد؟

ج:الان حضورذهن ندارم كه چند تا از اين فيلم‌ها را بازي كرده‌ام. ولي در كل، از كارنامه سينمايي‌ام راضي‌ام و مي‌توانم بگويم تعداد فيلم‌هايي كه از آنها احساس رضايت مي‌كنم، بيشتر از فيلم‌هايي هستند كه شايد دوستشان نداشته باشم. راستي، يك نكته را هم اضافه كنم. بعضي وقت‌ها عكس اين حالت هم اتفاق مي‌افتد و شما در فيلمي بازي مي‌كنيد كه اميدي به موفقيت آن نداريد و ناگهان مي‌بينيد همه‌چيز عكس آن است. براي مثال، وقتي قسمت اول ربوده‌شده را بازي مي‌كردم و حتي زماني كه آماده نمايش شد، فكر مي‌كردم اين فيلم هيچ‌وقت رنگ پرده سينماها را نمي‌بيند و مستقيما راهي بازار ويدئو خواهد شد! اما در كمال تعجب، اين فيلم تبديل به يكي از موفق‌ترين كارهاي كارنامه سينمايي‌ام شد و مسير كار حرفه‌اي‌ام را تغيير داد.

س:پس تبديل‌شدن‌تان به يك قهرمان اكشن كاملا اتفاقي و پيش‌بيني نشده بود؟

ج:دقيقا! خودم كاراكتر برايان ميلز را در اين فيلم دوست دارم. او شباهت زيادي به قهرمانان اكشن فيلم‌هاي حادثه‌اي مشابه ندارد. ميلز، مردي ميانسال و در آستانه بازنشستگي است كه مجبور مي‌شود از مهارت‌هاي حرفه‌اي و كاري خود ـ در يك سازمان ضدجاسوسي ـ‌ كمك بگيرد تا يك مشكل خانوادگي و شخصي را حل كند. براي بازي در اين نقش زحمت زيادي ‌كشيدم و تمرين‌هاي بدني و مهارتي زيادي انجام دادم. خوشبختانه با موفقيت مالي و انتقادي فيلم، پاداش خوبي هم براي كارم گرفتم.

س:اگر اين موفقيت اتفاقي نبود، باز هم در فيلم‌هاي اكشن از اين دست بازي مي‌كرديد؟

ج:كسي نمي‌تواند آينده و احتمالات آن را پيش‌بيني كند. چه كسي مي‌تواند بگويد اين يا آن بازيگر در طول دوران حرفه‌اي كار خود، چه كارهايي را بايد انجام دهد تا به موفقيت بيشتر و بالاتري برسد؟ عوامل متعددي باعث موفقيت يا عدم موفقيت يك فيلم مي‌شوند و ما در اين رابطه هيچ كاري نمي‌توانيم انجام دهيم. ما نظاره‌گراني هستيم كه سعي مي‌كنيم از موقعيت‌هاي خوبي كه پديد مي‌آيد، نهايت استفاده را ببريم.

س:وقتي مشغول بازي در فيلم نيستيد، اوقات خود را چگونه مي‌گذرانيد؟

ج:مطالعه مي‌كنم و در جمع خانواده هستم. خانواده برايم مهم‌ترين چيز است و هيچ‌چيز نمي‌تواند جايگزين آن شود. از كودكي ياد گرفتم به مفهوم خانواده احترام بگذارم و براي حفظ همبستگي دروني آن تلاش كنم. شما همه كار براي بچه‌هايتان مي‌كنيد تا بهتر بزرگ‌ شوند. شما وقتي خانواده داريد، خيالتان راحت است و مي‌دانيد بزرگ‌ترين پشتيبان دنيا را در كنار خود داريد. حتي فيلم‌هاي اكشني هم كه بازي كرده‌ام، از خانواده و نياز به متحد و در كنار هم بودن صحبت مي‌كنند و اين عنصر در قصه آنها نقش مهمي ايفا مي‌كند.

س:از اين كه از شما به عنوان يك قهرمان اكشن اسم مي‌برند، راضي و خشنود هستيد؟

ج:القاب چيزهايي است كه رسانه‌ها و منتقدان سينمايي به بازيگران مي‌دهند و كاري در اين رابطه نمي‌توان انجام داد. برايم خيلي مهم نيست كه مرا با چه عنواني صدا مي‌زنند. اما خودم را چيزي شبيه آرنولد شوارتزنگر، سيلوستر استالونه و ديگر قهرمانان اكشن سينما نمي‌بينم.

دنياي آنها كاملا متفاوت از دنياي من است و فيلم‌هايم شباهت زيادي به كارهاي آنها ندارد. نمي‌خواهم بگويم اكشن‌هاي آنها كم‌مايه و بي‌ارزش است، ولي فيلم‌هاي من در كنار عنصر اكشن داراي مفهوم و حرف‌هايي هم هستند.

«خاكستري» را منتقدان خيلي پسنديدند و از آن به عنوان يك اكشن تلخ و سياه اسم بردند. همين نظرها درباره ربوده‌شده هم ارائه شد.

س:فكر نمي‌كنيد كمي دير به يك قهرمان اكشن تبديل شده‌ايد؟

ج:من به خواست خودم وارد اين مسير نشدم كه زمان آن را تعيين كنم! هر اتفاقي در وقت مناسب خودش مي‌افتد. براي من هم مقدر شده بود كه در اين سن و سال تبديل به ـ به قول شما ـ‌ قهرمان اكشن بشوم، اما حتي در اين سن و سال هم تلاش مي‌كنم تا نقش محوله را بخوبي و بدرستي بازي كنم. بازي در نقش‌هاي اكشن چند سال اخيرم، روحيه تازه‌‌اي به من داده و زندگي را برايم شيرين‌تر و جذاب‌تر كرده است.

----------

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 9757
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

سه شنبه 18 آذر 1393 ساعت : 8:42 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
برندگان اسکار چگونه گزینش میشوند؟
نظرات

برندگان اسکار چگونه انتخاب میشوند؟

****************************************************

 

 آکادمی اسکار هیچگاه به کارگردانی مانند آلفرد هیچکاک ، جایزه نداد. تنها فیلم هیچکاک که جایزه اسکار گرفت ، فیلم "ربه کا" بود که آن هم به دلیل تهیه کنندگی دیوید سلزنیک ، مرد قدرتمند هالیوود، مورد توجه قرار گرفت و جایزه نیز در دستان وی قرار گرفت. اسکار هیچگاه به فیلمسازان مشهوری همچون "چارلز چاپلین" ، "باستر کیتن" ، "هاوارد هاکس" ، "سمیوئل فولر" ، استنلی کوبریک " و "نیکلاس ری" اهداء نشد و این شرمندگی تاریخی برجبین آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا باقی ماند. اگرچه آکادمی سعی کرد بعدا با اهدای جوایز افتخاری به برخی از نامبردگان ، تا حدودی آن شرمندگی را جبران نماید.

بنای این مطلب و مطالبی که در پی آن خواهد آمد ، این است که ابهامات و سوالات بسیاری که طی این سالها ، خصوصا در یکی دو سال اخیر (که شاهد اعطای دو جایزه به ظاهر متفاوت اسکار به دو فیلم "جدایی نادر از سیمین" و "آرگو" بودیم )، برای علاقمندان سینما و هنر هفتم پیش آمده را تا حدودی پاسخ گوید. آنچه می آید در واقع علاوه بر مطالعات و تحقیق و پژوهش های مختلف که طبعا ناشی از حرفه نگارنده می شود ، تجربه پی گیری و تماشای زنده  مراسم فوق از سال 1990 تا کنون است که تقریبا برای تحلیل بیش از نیمی از آنها (از سال 2000) ، همه ساله مقالات مفصل و با تکیه بر جزییات ارائه کرده ام که بعضا در نشریاتی مانند "سینما" ، "فیلم و هنر" ، "فیلم و سینما" ، "فیلم نگار" ، " سینما رسانه" و همچنین خبرگزاری ها و وب سایت ها و پایگاههای اطلاع رسانی منتشر شده است.


معمولا از یکی دو ماه قبل روشن می شود که جایزه اصلی اسکار  به چه فیلم هایی  خواهد رسید و این قضیه با اعلام نامزدهای برخی از انجمن های نقد فیلم مانند "برگزیده منتقدان" شروع می شود و با اعلام  کاندیداهای گلدن گلوب و بافتا و اتحادیه های تهیه کندگان و کارگردانان و انجمن های بازیگران و نویسندگان آمریکا ادامه پیدا می کند و روز به روز و مراسم به مراسم و با اعلام نتایج برگزیدگان هر انجمن نقد فیلم یا اتحادیه صنفی و یا حتی جشن های به اصطلاح سینمایی حدس ها به یقین بدل می شود  تا به اولین نقطه اوج خود یعنی اعلام لیست نامزدهای جوایز اسکار می رسد.اگرچه حتی این روند و سیر اهدای جوایز نیز موضوع تازه ای نبوده و نیست و سالهاست که به این روش ها و سبک ها عادت کرده ایم اما نمی دانم هنوز هیجان و شور کودکانه برخی دوستان از چه روست؟!

نیازی به هوش سرشار یا ارزیابی های آنچنانی هم ندارد . اگر در جریان سالهای گذشته باشید که هیچ و اگر هم مسیر اهدای جوایز سینمایی غرب را طی سالهای گذشته دنبال نکرده باشید ، با یک نگاه اجمالی به آرشیو این جوایز (که در بسیاری از کتب و دایره المعارف های سینمایی و البته وب سایت های اینترنتی در دسترس است) بدون به کارگیری استعداد خاص یا ذوق و هوشمندی و یا بهره جویی از اطلاعات فرامتنی می توان دریافت که همه این جوایز و مراسم و جشن های ظاهرا سینمایی ، ارتباط و به هم پیوستگی غیرقابل انکاری دارند.

مثلا اینکه برگزیدگان همه این اتحادیه ها اعم از کارگردانان و تهیه کنندگان و بازیگران و نویسندگان و تمامی انجمن های منتقدان در سرتاسر آمریکا از نیویورک و بوستون و شیکاگو گرفته تا سانفرانسیسکو و لس آنجلس و تا حتی انجمن های منتقدان لندن و تا مراسم اسکار اروپایی مانند بفتا و سزار و گویا و AFC و انجمن ملی نقد آمریکا و ...در همه رشته های هنری و فنی از بازیگری و فیلمنامه و کارگردانی گرفته تا جلوه های ویژه و صدا و تدوین و فیلمبرداری و ...از 10-15 فیلم مشابه فراتر نمی رود و این 10-15 فیلم همان هایی است که در مراسم اسکار (به عنوان پایان بخش فصل انتخاب ها و برگزیدگان و جشن های سینمایی ) مورد تقدیر و تجلیل قرار می گیرند و معلوم نیست اگر قوانین شداد و غلاظ مراسم اهدای جوایز آکادمی یعنی همان اسکار این مراسم را محدود می کند  این قوانین چه الزامی برای سایر اتحادیه ها و انجمن های منتقدان و یا مراسم سینمایی دیگر کشورها ایجاد نموده که همه آنها خود را ملزم به رعایت قوانین و ضوابط اسکار می دانند!!

 فی المثل امسال مانند هر سال و در یک اقدام نه چندان غیر معمول همه این مجموعه حلقات اسکار (بدون هر گونه لاپوشانی و تعارف) ، فیلم های "12 سال بردگی" ، "جاذبه" را برگزیده و در کنار آن به فیلم هایی مانند  "حقه بازهای آمریکایی" ، "گرگ وال استریت" ، "کاپیتان فیلیپس" ، "او" ، "نبراسکا" و "کلوپ دالاس بایرز" هم پرداختند که اغلب به لحاظ سینمایی و ساختار فنی و هنری در حد آثار متوسط و معمولی سینما هستند و حتی به اذعان بسیاری از منتقدین غربی، فیلم های بسیار قویتر وجود دارند که اساسا در لیست های اسکار و حلقات آن قرار ندارند. نکته طنز آمیز و کمدی آنجاست که مثلا لیست نامزدهای منتقدان آمریکا ( یا یکی دو تفاوت جزیی) تقریبا همانند فهرست کاندیداهای تهیه کنندگان آمریکایی است! و نامزدهای جوایز فیلم های مستقل تفاوت چندانی با جوایز بافتا یا گلدن گلوب و حتی خود اسکار ندارد!!(معلوم نیست در اینجا "مستقل"چه معنا و مفهومی می یابد؟!)

اما  چگونه می شود که به یکباره اتحادیه های تدوین گران ، مدیران صحنه، طراحان لباس، تدوینگران صدا،  کارگردانان، بازیگران، نویسندگان، تهیه کنندگان و...و انجمن های منتقدان بوستون، لندن، اوهایو ،شیکاگو، دالاس، فلوریدا، کانزاس، لاس وگاس، لندن، لس آنجلس، نیویورک، جامعه آنلاین، آستین، جامعه فیلم فونیکس، سن دیه گو، سانفرانسیسکو، ساوت استریم، واشینگتن و ...و جوایز AFI ، انستیتو فیلم استرالیا ، آکادمی فیلم ژاپن، جوایز بفتا (انگلیس) ، جوایز سزار (فرانسه) ، گلدن گلوب ، فستیوال فیلم هالیوود ، جوایز ایرلندی فیلم و تلویزیون ، فستیوال پالم اسپرینگ ، جوایز ستالایت ، فستیوال فیلم تورنتو و ... بدون توجه به صدها فیلمی که در آمریکا طی سال 2012 تولید شده و به نمایش درآمده و هزاران فیلم تولید شده در سایر کشورها که بسیاری از آنها به لحاظ سینمایی از 10-15 فیلم یاد شده، قوی تر هستند ، فقط از میان همان تعداد محدود 10-15 تایی ، برگزیده های خود را انتخاب می کنند. بدون توجه به دهها فیلمی که در نمایش عمومی، تحسین های مختلفی را برانگیختند ولی اصلا در میان نامزدهای اسکار حضور ندارند، مانند "اثرجانبی" (استیون سودبرگ)، "شراکتی که تو نگه می داری"(رابرت رد فورد)، "خارج از کوره"(اسکات کوپر) ، "پس از زمین" (ام نایت شیامالان) ،"پشت چلچراغ"(استیون سودربرگ)، "بنیاد گرای ناراضی" (میرا نایر)، "امپراتور" (پیتر وبر) ، "انتقال" (دنی بویل)،"بهترین پیشنهاد" (جوزپه تورناتوره)، "حالا تو منو می بینی" (لوییس لتریر) ، "پیشخدمت" (لی دانیلز) ، "همه چیز از دست رفت" (سی جی چاندور) ، "ایلیزیم" ( نیل بلومکمپ) ، "خانواده " (لوک بسون) ، "عشق سوزان"( برایان دی پالما) و ...  که از نظر خیل عظیمی از کارشناسان و منتقدان و مخاطبین، بسیار نسبت به فیلم های نامزد شده سر تر بوده و لایق تر برای دریافت اسکار ، اما همه حلقات و نهادها و انجمن ها و مراسم یاد شده یکصدا و یکپارچه ، به روال هرسال بهترین فیلم های سال را تنها از میان 10-15 فیلم برگزیدند!!

در واقع در اینجا مراسم اسکار همچون Big Brother یا برادر بزرگتر ( اصطلاحی که مابین شوروی سابق و کشورهای بلوک کمونیسم رایج بود ) عمل می کند که براساس قانون نادیده یا نانوشته و یا پنهانی ، آراء و نظرات و برگزیدگانش را دیگر نهادها و مراکز و مراسم سینمایی نیز لحاظ می کنند!!!

معلوم نیست که این چه نوع تکثر آراء و دمکراسی و تضارب آراء و عقاید است که همه یک حرف می زنند و یک انتخاب دارند و یک اظهار نظر می کنند؟! در حالی که اغلب منتقدان و سینماروها و اهالی سینما براین اصل همیشگی فیلم دیدن واقفند که اساسا سینما ورای همه اصول و ساختار و فرم ، محل اعمال سلیقه ها و عقاید گوناگون و مختلف است و این قول رایجی است که هر فیلم به تعداد نماشاگرانش منتقد و کارشناس دارد. حتی برترین آثار و فیلم های تاریخ سینما ، دارای موافقان و مخالفان جدی از معتبرترین منتقدان و کارشناسان سینما هستند. پس چگونه می شود که 10-15 فیلم نه چندان قوی و هنری و دارای بداعت و خلاقیت خاص به یکباره محبوب همه آن موسسات و حلقات و مجامع سینمایی گردد؟!!

 

با در نظر گرفتن این واقعیات ، آیا واقعا اسکار و جوایز پیرامونی آن ( اعم از گلدن گلوب و سزار و بافتا و ... ) مهمترین جوایز جهانی سینما هستند؟ آیا دریافت جوایز فوق افتخاری فوق العاده است و نشانه برتری یک فیلم یا یک سینما و حتی سرافرازی یک ملت به شمار می آید؟! آیا حقیقتا کسب جوایزی مانند اسکار بزرگترین حادثه سینمایی و بلکه ملی برای یک کشور محسوب می شود؟ اگرچه پاسخ این سوالات متاسفانه نزد برخی در این سوی آب ها به شکل ذوق زده و جوگیرانه ای مثبت است اما در آن سوی آب ها اوضاع فرق دارد و حتی خود آنانی که مراسمی از قبیل اسکار در کشورشان برگزار می شود، چنین جوگیر نشده و اغلب بیش از یک شوی تلویزیونی به آن نگاه نمی کنند. این وجه نمایشی مراسم اسکار بدان حد شور بوده و هست که به قول معروف خان هم فهمیده ، به طوری که چند سال پیش ، کریس راک به عنوان مجری مراسم اسکار در همان سخن اولیه اش برروی سن مراسم به صراحت گفت که : " این فقط یک بازی آمریکایی است و بس ! " و البته آن سال اولین و آخرین اجرای او در چنین مراسمی شد!!

آیا بدست آوردن جایزه و افتخار در مراسمی همچون اسکار و گلدن و گلوب نشانگر استقبال مردمی و پسند مخاطب از یک فیلم است؟ بازهم پاسخ منفی است ، چون در میان برگزیدگان آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا در طول برگزاری 85 دوره این مراسم ، کمتر فیلمی پیدا می شود که علاوه بر کسب اسکار بهترین فیلم ، توانسته باشد موقعیت تجاری خوبی هم کسب نماید. چنانچه اغلب آثار سینمایی پرفروش تاریخ سینما ، نه تنها به مراسم اسکار و جوایز اصلی آن راهی نیافتند بلکه حتی بعضا در مراسم بدترین فیلم و جایزه تمشک طلایی ، گوی سبقت را ربودند.

فی المثل سیلوستر استالونه به عنوان یکی از بازیگران فیلم های پرفروشی مثل راکی و رمبو و مانند آن بارها تمشک طلایی دریافت کرد و حتی باافتخار آن را بالای سر برد! و از بسیاری فیلم های پرفروش تاریخ سینما مانند ترمیناتور ، ماتریکس ، جنگ های ستاره ای ، هری پاتر ، جیمزباند ، ایندیانا جونز ، سوپرمن ، اسپایدرمن و ...در میان کاندیداهای جوایز اصلی آکادمی خبری نبوده و نیست. (مثلا قسمت دوم فیلم "هری پاتر و یادگاران مرگ " ، قسمت چهارم "دزدان دریای کاراییب " ، داستان جدید سری فیلم های "گرگ و میش" و "ترانسفورمرز 3" که 5 فیلم اول لیست پرفروشترین فیلم های سال 2011 بودند ، هیچ جایی در میان نامزدهای گلدن گلوب یا بافتا و سزار و همچنین هیچ یک از سایر لیست های برگزیدگان انجمن های نقد فیلم در آن سال نداشتند. راستی فیلم "هابیت : نابودی اسماگ" که رکورد همه فروش های تاریخ سینما را شکست ، چه جایی در میان جوایز اصلی اسکار امسال دارد؟!!)  این نشانگر آن است که نه تنها بسیاری از دست اندرکاران صحنه تولید و نمایش سینمای غرب و آمریکا به امثال اسکار توجه خاصی ندارند، بلکه اهمیت مراسمی همچون اسکار یا گلدن گلوب و مانند آن را نزد تماشاگران و سینماروها هم نشان می دهد.

زمانی که فکر تاسیس آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا به سال 1927 در یک مهمانی شام در خانه لویی ب مه یر ، رییس کمپانی مترو گلدوین مه یر مطرح گردید و قرار شد این آکادمی علاوه بر وظایف دیگر،همه ساله تعدادی هم جایزه به محصولات کمپانی های آمریکایی بدهد، اساسا نمایشی برای محصولاتی از این کمپانی ها مدنظر بود که علاوه بر دارا بودن نوعی ساختار به اصطلاح کلاسیک سینما (ساختار کلیشه ای هالیوودی)، به نحوی ایدئولوژی آمریکایی را ( با همه خصوصیات تاریخی و سیاسی و فرهنگی اش ) تبلیغ نماید و اینکه کمپانی ها در رقابت با یکدیگر، هر یک تا کجا می توانند در صنعت ساخت این دسته فیلم ها ، ابتکار بزنند و با ابزار و وسایل و امکانات پیشرفته تر، صحنه های خارق العاده تری را جلوی دوربین ببرند و بدین وسیله صنعت سینمای هالیوود را توسعه دهند. در چنین وادی ، به هیچ وجه هنر سینما مطرح نبوده و نیست، بلکه آنچه مد نظر بنیانگذاران آکادمی قرار داشت، استعداد سرو کله زدن با تولید و استفاده از ابزار و تکنولوژی برای به تصویر کشیدن شمایی از یک قهرمان آمریکایی بود که هر زمان در شکل وقواره ای نمایان می شد. زمانی داگلاس فرنبکس بود و ارول فلین و کاپیتان های دریانورد و قهرمانان شکست ناپذیر و زمان دیگر کلارک گیبل و گری کوپر که حتی اجازه نمی دادند ترکیب آرایش صورت و مدل موهایشان در فیلم های مختلف تغییر یابد! و بعد جان وین به عنوان نماد آمریکا سوار براسب آمد تا شر هرآنچه سرخپوست بود را بکند که به قول یک ضرب المثل آمریکایی " سرخپوست خوب ، سرخپوست مرده است!"

زمان بعدتر جین هاکمن با ارتباط فرانسوی آمد و پل نیومن و رابرت ردفورد در نقش بوچ کاسیدی و ساندنس کید و زمانی بعدتر ... و آنچه کمتر در این میان اهمیت داشت ، توانایی بهره گیری از عناصر سینما به نظر می آمد. چنانچه در همان نخستین سال اهدای جوایز آکادمی یعنی 1928 ، اسکار بهترین فیلم به "بالها" تعلق گرفت که هم از یک ساختار قراردادی و کلیشه ای برخوردار بود(فی المثل صحنه های جنگی فیلم کاملا شعاری و تبلیغاتی از کار درآمده بود که کمپانی پارامونت تا سال ها آن صحنه ها را در دیگر فیلم هایش به کار می برد) و هم به همان ایدئولوژی آمریکایی می پرداخت که همواره دغدغه و دل مشغولی غربی ها بوده است. این در حالی بود که در همان سال ، آثار خوش ساختی همچون "سیرک" ساخته چارلی چاپلین و "جمعیت" به کارگردانی کینگ ویدور ، مورد توجه اعضای آکادمی قرار نگرفت.

از همان سال مشخص شد، آنچه مورد نظر آکادمی اسکار برای اعطای جوایز است، لزوما ارزش های سینمایی و هنری یک فیلم نیست ، بلکه میزان کاربرد ساختار کلیشه ای معمول و مایه های ایدئولوژِیک آمریکاییان متعصب ، در درجه نخست اهمیت قرار دارد و البته امثال گلدن گلوب و بافتا و سزار و مانند آن نیز کپی بلافصل اسکار بوده و هستند.( با همان قواعد و قوانین و نوع نگرش )

نگاهی به برگزیدگان اسکاردر طی 85 دوره برگزاری این مراسم اغلب این نظر را تایید می کند ، اگرچه موارد معدودی هم به دلایل مختلف خلاف این دیدگاه اتفاق افتاده است.

به هرحال براساس زاویه نگرشی که شرحش رفت، در طول این 85 سال، بسیاری از فیلم های  ارزشمند سینمای آمریکا و فیلمسازان برجسته تاریخ سینمای این کشور از گردونه اسکار و گلدن گلوب و دنباله های آنان بیرون ماندند. دیگر فیلم ها و سینماگران دیگر کشورها که جای خود دارد. زیرا که اساسا اسکار، مجموعه جوایزی برای سینمای آمریکاست و اعتنایش به سینمای دیگر کشورها حداکثر در حد 4 درصد کل جوایز محاسبه می شود  یعنی درواقع حدود صفر!!

مثال ها و مصادیق بزرگ کردن فیلم های ایدئولوژیک و کلیشه ای از سوی مراسمی از این دست ، در مقابل سینمایی که هنر و بداعت سینمایی برایش در درجه نخست قرار دارد ، بسیار است. فی المثل فیلم "همشهری کین" فیلم معروف اورسن ولز که حدود نیم قرن مشترکا از سوی منتقدان و فیلمسازان و بسیاری انجمن ها و موسسات فیلم دنیا ، بهترین فیلم تاریخ سینما به شمار آمد  و ارزش های سینمایی آن غیر قابل شک تلقی شد ، تنها سهمش از اسکار فقط یک جایزه بهترین فیلمنامه نویسی بود و بس !

"دلیجان" ، اثر مهم جان فورد در مقابل رویا پردازی نژادپرستانه ویکتور فلیمینگ یا بهتر بگویم دیوید سلزنیک در "برباد رفته" و رنگ و لعاب آن رای نیاورد و بااهمیت ترین موزیکال تاریخ سینما به اعتقاد بسیاری از علاقمندان هنر هفتم یعنی "آواز در باران" ساخته جین کلی و استنلی دانن ، تنها نصیبش از اسکار ، دو نامزدی بهترین موسیقی  متن و بهترین بازیگر نقش دوم زن بود و دیگر هیچ! در حالی که موزیکال تهوع آوری مثل "ژی ژی" ساخته دوران افول وینسنت مینه لی ، 8 جایزه اسکار را از آن خود کرد!!

"بن هور" با 11 جایزه اسکار در حالی سال ها رکورد دار جوایز آکادمی بود که به لحاظ ساختار سینمایی و روایتی بسیار ضعیف به حساب آمده و به جز صحنه هیجان انگیز ارابه رانی ، شاخصه مهمش، تبلیغ برای ایدئولوژی آخرالزمانی آمریکایی بود.(همان خاصیتی که مشابه قرن بیست و یکمی آن یعنی "ارباب حلقه ها : بازگشت پادشاه" نیز داشت!) ، در حالی که در همان سال یعنی 1959 ، آثار مهمی همچون "تقلید زندگی "(داگلاس سیرک) ، "شمال از شمال غربی"(آلفرد هیچکاک) و "ریوبراوو"(هاوارد هاکس) به طور کلی از دید اعضای آکادمی دور ماندند. گویی هرگز چنین فیلم هایی در سینمای آمریکا تولید نشده اند!

همچنین است فیلم های برجسته ای مانند :"جویندگان"(جان فورد) ، "خواب بزرگ" (هاوارد هاکس) ، "رود سرخ"(هاوارد هاکس) ، "غرامت مضاعف"(بیلی وایلدر) ، "2001: یک ادیسه فضایی"(استنلی کوبریک) ، "مرد سوم" (کارول رید) ، "نشانی از شر"(اورسن ولز) ، "جنگل آسفالت"(جان هیوستن) ، "جانی گیتار"(نیکلاس ری) و ده ها و صدها فیلم دیگر سینمای آمریکا که به چشم رای دهندگان اسکار نیامدند.

آکادمی اسکار هیچگاه به کارگردانی مانند آلفرد هیچکاک ، جایزه نداد. تنها فیلم هیچکاک که جایزه اسکار گرفت ، فیلم "ربه کا" بود که آن هم به دلیل تهیه کنندگی دیوید سلزنیک ، مرد قدرتمند هالیوود، مورد توجه قرار گرفت و جایزه نیز در دستان وی قرار گرفت.

اسکار هیچگاه به فیلمسازان مشهوری همچون "چارلز چاپلین" ، "باستر کیتن" ، "هاوارد هاکس" ، "سمیوئل فولر" ، استنلی کوبریک " و "نیکلاس ری" اهداء نشد و این شرمندگی تاریخی برجبین آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا باقی ماند. اگرچه آکادمی سعی کرد بعدا با اهدای جوایز افتخاری به برخی از نامبردگان ، تا حدودی آن شرمندگی را جبران نماید.

وقتی چارلی چاپلین را پس از حدود 20 سال تبعید از آمریکا ، به روی سن دعوت کردند تا جایزه افتخاری یک عمر فعالیت هنری را به وی بدهند ، همه اعضای آکادمی از وی شرمنده بودند. خصوصا که او گفت ، فقط به خاطر دوستانش به آمریکا بازگشته است. اما بازهم آکادمی اسکار شرمنده نشد که اثر به یادماندنی چاپلین ، یعنی "لایم لایت" یا "روشنایی های صحنه" را بعد از گذشت 20 سال در فهرست کاندیداهای خود ، آن هم  فقط در یک رشته موسیقی متن قرار داد. قابل ذکر است که هیچکدام از فیلم های فیلمساز مشهور عالم سینما ، چارلی چاپلین ، مانند :"روشنایی های شهر" ، "جویندگان طلا" ، "عصر جدید" و ...و حتی "دیکتاتور بزرگ" که هریک تحسین نسل های مختلف تماشاگر و منتقد و سینماگر را برانگیخته بود ، حتی ذهن اعضای آکادمی را هم تکان نداد!

همان طور که گفته شد، از آن رو که اساسا مراسم اسکار ، یک مراسم آمریکایی بوده و هست و تنها یک جایزه از 26 جایزه آن ، به فیلم های غیر آمریکایی یا غیر انگلیسی زبان ، تعلق می گیرد، آن هم فیلم هایی که در زمانی خاص از سال و به مدت معینی در سینماهای شهر لس آنجلس به نمایش درآمده باشد( در واقع اسکار یک مراسم آمریکایی هم نیست بلکه کاملا لس آنجلسی است!) ، پس انتظاری بیهوده است که اسکار به سینماگران برجسته تاریخ سینما مانند سرگئی آیزنشتاین، کنجی میزوگوچی ، ماساکی کوبایاشی ، روبر برسون ، رنه کلر ، روبرتو روسلینی ، لوکینو ویسکونتی ، مارسل کارنه ، ژان کوکتو و ...عنایتی داشته باشد ، اگرچه به طور محدود به برخی فیلم های اینگمار برگمان ، آکیرا کوروساوا ، میکل آنجلو آنتونیونی ، فدریکو فلینی و لوییس بونوئل جوایزی داده اما اهم آثار معتبر و جاودانه تاریخ سینما از دید این مراسم دور مانده است.

ولی علیرغم همه این کاستی ها و نواقص ، پروپاگاندا و تبلیغات سرسام آور رسانه های جهانی که اغلب در تیول همان صاحبان کمپانی های آمریکایی و اعوان و انصارشان قرار دارد ، از مراسم اسکار اسطوره ای بسیار فراتر از آنچه هست ، در چشم جهانیان ساخت. به طوری که اعتبار این مراسم، بیرون از مرزهای آمریکا، افزون تر از داخل آن گردید. (جالب اینکه اگر فیلمی همه سینماهای آمریکا را زیرپا گذارده باشد ولی در سینمایی از لس آنجلس اکران نیافته باشد ، نمی تواند در مراسم اسکار حضور داشته باشد!!!) در واقع در شرایطی  که بسیاری از محافل سینمایی آمریکا ، خصوصا انجمن ها و موسسات نیویورکی یا مستقر در شهرهای شرقی آمریکا در اصطلاح خود ، این مراسم را نوعی "لوس بازی"تلقی می کنند، برخی در این سوی آب ها ، آراء و برگزیدگان آن را سینمای مطلق دانسته و اهمیت بسیاری برایش قائل می شوند ، در حالی که خود برگزار کنندگان اسکار ادعایی فراتر از این که یک مراسم محلی اهدای جوایز را برای انتخاب بهترین فیلم آمریکایی برپا می کنند، ندارند، حتی محدود تر از جوایز بافتا برای سینمای انگلیس ، سزار برای فرانسه و فیلم فیر برای سینمای هند.

از طرف دیگر مراسم اسکار ، بیشتر جنبه یک نمایش و شو پر زرق و برق آمریکایی دارد. در برنامه این مراسم، بخش پیش نمایش آن که به ارائه انواع مدهای لباس و مو و جواهرات برروی فرش قرمز     می پردازد، مدت زمانی تقریبا برابر اصل مراسم را شامل می شود و همچنان که خود این پیش نمایش بر ستارگان بازیگری و چهره ها و آرایش ها تاکید می کند ، اصل مراسم نیز چنین است. آن چه در حین اهدای جوایز خودنمایی می کند ، فقط و فقط ستارگان بازیگری پر سر و صدا هستند و حتی بخش های اصلی مانند کارگردانی، پیش از اعلام برندگان بهترین بازیگرهای مرد و زن (که دارای اهمیت کمتری محسوب می گردند) اعلام می شود. اهمیت بازیگران در این مراسم به حدی است که علاوه بر معرفی بهترین فیلم که همواره توسط یک ستاره/بازیگر  صورت می گیرد، اغلب جوایز فنی فیلم توسط بازیگران اعلام و اعطاء می شود، در حالی که هیچ سنخیتی در فضای این اهدای جوایز ،  حس نمی گردد. فرضا جیم کری اسکار بهترین تدوین را به فردی مانند جیمز کان می دهد. یا شارون استون از ویژگی های کار تدوین جلوه های ویژه صدا می گوید و یا سمیوئل ال جکسن ، محسنات فیلمبرداری را شرح می دهد!! مانند این است که در یک مراسم علمی ، یک دلال زمین از مناقب و ویژگی های یک استاد فلسفه سخن بگوید !!

از همین روست که معمولا سینماگران جدی به این مراسم پا نمی گذراند . مارلون براندو ، حتی هنگام دریافت جایزه اش به خاطر فیلم  "پدر خوانده" ، در سالن اهدای جوایز اسکار حضور نیافت  و کریستف کیسلوفسکی نیز در مراسمی که برای فیلم آخرش "قرمز" نامزد دریافت اسکار بهترین کارگردانی شده بود ، شرکت نکرد ، همچنانکه ژان لوک گدار حتی برای دریافت اسکار یک عمر فعالیت سینمایی نیز به لس انجلس نرفت و ترس از پرواز با هواپیما را بهانه آورد! وودی آلن ، سال ها اسکار را تحریم کرده بود و هنگامی که برای مراسم اسکار سال 2002 به خاطر قضیه 11 سپتامبر دعوت شد ، بهبرروی سن مراسم به شوخی گفت : "... اول فکر کردم برای جایزه جین هرشولت ( جایزه ای که ظاهرا به سینماگران بسیار خیر و نیکوکار داده می شود ) دعوت شده ام ، چون چند شب پیش چند سنت به یک گدا کمک کرده بودم!!"

او حتی برای دریافت جایزه اسکار بهترین فیلمنامه در سال 2012 که به فیلم "نیمه شب در پاریس" تعلق گرفته بود نیز در مراسم فوق حضور نیافت.

امثال دیوید لینچ و رابرت آلتمن و ترنس مالیک ، کمتر در این گونه مراسم ظاهر شده اند ،چراکه شان خود را فراتر از دلقک بازی های یک هنرپیشه دست چندم می دانند. و از طرف دیگر گاف های بسیاری نیز در مجموع مراسم اسکار از سوی از سوی منتقدان آن کشف شده است .

زیرا که اساسا بسیاری از حدود 6000 نفر اعضای آکادمی فرصت و یا حال تماشای فیلم ها را در طول سال ندارند. واقعا تصور می کنید این افراد که در اقصی نقاط آمریکا زندگی می کنند و در طول سال هم مشغول فعالیت در پروژه های سینمایی هستند، وقت اینکه صدها و هزاران فیلمی به نمایش درآمده سینماهای لس آنجلس را دارند؟ آن هم فیلم هایی که اکثرا در اواخر ماه دسامبر یا اوایل ژانویه در این شهر به صورت محدود به نمایش در می آیند.( نگاهی به بسیاری از برگزیدگان اسکار نشان می دهد که اغلب آنها درهفته های پایانی سال وبه طور محدود فقط در یکی دو سینمای لس آنجلس اکران یافته اند و اکران اصلی شان پس از مراسم اسکار انجام می شود. از همین رو بسیاری از فیلم های به نمایش در آمده در 9 ماه نخست سال در نظر گرفته نمی شوند و از همین رو معروف است که نگاه اعضای آکادمی از نوک دماغشان آن طرف تر نمی رود! ). چگونه می شود که همه اعضای آکادمی و بالتبع آنها رای دهندگان مراسم بافتا در انگلیس و سزار در فرانسه و انجمن های مختلف نقد فیلم در سراسر اروپا و آمریکا ، فرصت کنند آن فیلم ها را تماشا کرده و در موردشان قضاوت کنند؟!!

حقیقت این است ، سیستم تماشای فیلم برای اعضای آکادمی اسکار به این ترتیب نیست که در سالن های سینما به تماشای آثار هر سال بنشینند و یا حتی در زمان به خصوصی جمعا یک فیلم خاص را تماشا کنند.( مثل نحوه تماشای فیلم هیئت داوران جشن سینمای ایران در سالهای گذشته) بلکه این کمپانی های پخش و توزیع فیلم ها هستند که با صرف هزینه های هنگفت ، فیلم های خود  را در فرمت DVD یا مانند آن برای اعضای آکادمی ارسال کرده و با تبلیغات مختلف سعی در قبولاندن آنها به عنوان بهترین ها برای دریافت اسکار می نمایند. ( برخی فیلم هایی که در پایان سال مشاهده می کنیم ، عبارت " For Academy Awards Consideration" در زیر تصاویر آن به چشم می خورد. ) بنابراین فقط و فقط فیلم هایی فرصت می یابند در معرض دید اعضای آکادمی قرار گیرند که مورد پسند کمپانی خاصی از مجموعه کمپانی های بزرگ هالیوود قرار گرفته ، حقوق پخششان از سوی کمپانی مذکور خریداری شده و همان کمپانی با صرف هزینه و سرمایه، آن را با تبلیغات مناسب به نظر اعضای موثر آکادمی رسانده باشد.

یعنی صدها و هزاران فیلمی که در دنیا موفق به جلب نظر روسا و صاحبان کمپانی ها و استودیوهای هالیوودی نمی شوند، عملا از دور داوری و قضاوت اعضای آکادمی اسکار دور می مانند.

اما آیا واقعا اعضای آکادمی فرصت دارند تا همه فیلم هایی را که کمپانی ها بدستشان می رسانند ، دیده و در موردشان قضاوت نمایند؟ بازهم پاسخ منفی است ، زیرا چنین موضوعی اساسا عملی نیست. چراکه در این صورت قاعدتا بایستی همه این افراد ( که تماما از عوامل مختلف سینمای آمریکا هستند)، کار و زندگی خود را رها کرده و به تماشای فیلم های ارسالی مشغول شوند که در این صورت دیگر فیلمی در سینمای آمریکا ساخته نمی شود که بعدا بخواهند آن را دیده و در موردش قضاوت کنند!!

پس چگونه فیلم های یک سال سینمای آمریکا و جهان در آکادمی علوم و هنرهای سینمای آمریکا دیده می شود؟ خیلی واضح و روشن است، در اینجا کار اصلی را تبلیغات شدید و پروپاگاندای قوی رسانه های مختلف مکتوب ، دیداری و شنیداری انجام می دهند که متعلق به همان کمپانی های صاحب فیلم ها هستند. یعنی در واقع داوران اصلی مراسم اسکار و مانند آن ، نه اعضای آکادمی بلکه همان صاحبان و روسای کمپانی هایی هستند که فیلم ها را تولید یا حقوق پخششان را خریداری کرده و با صرف هزینه آن را به دست اعضای آکادمی رسانده و سپس با تبلیغات سرسام آور در رسانه هایی که گوش و هوش مردم را ربوده ، به خورد آنها داده تا رای خود را به نفع همان آثار در صندوق بریزند. یعنی به قول مرحوم  دکتر شریعتی که بیش از 40 سال پیش در سخنرانی معروف خود به نام "امت و امامت" گفت ، آنها هرگز رای به صندوق ها نمی ریزند بلکه با رسانه ها و تبلیغات خود ، رای را در اذهان ایجاد می کنند .

در این میان طبعا آثار و فیلم هایی که به هر نحو به مذاق صاحبان کمپانی های یاد شده خوش نیاید، نه در لیست تولیدشان قرار گرفته، نه توسط آنها پخش و توزیع می گردد و نه هزینه و سرمایه ای برای آنها خرج خواهد شد. کدام فیلم ها به مذاق صاحبان کمپانی ها و استودیوهای هالیوود ( که اکثرا همان مدیران و گردانندگان مراکز استراتژیک و اتاق های فکر یا تینک تانک ها و کارتل ها و تراست های اقتصادی و کارخانه های اسلحه سازی و یا حداقل مشاوران آنها هستند )خوش می آید؟

طبیعی است آثاری که منافع استراتژیک ایدئولوژیک ، سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی آنها را تامین کنند و یا لااقل بر علیه آنها نباشند. از اینجاست که کلیت چرخه سینمای غرب و آمریکا و تولید و پخش و مراسم اهدای جوایز آن ، ماهیت و رویکردی ایدئولوژیک ، سیاسی و سلطه طلبانه می یابند.

ملاحظه می فرمایید که هیچ توطئه و یا توهم توطئه ای درکار نیست، بلکه یک سیستم کاملا منطقی و چرخه ای مسلسل وار قرار دارد که با دلائل و علل محکم به یکدیگر چفت و بست شده و در آن همه این پدیده های سیاسی، فرهنگی ، اقتصادی و نظامی مانند حلقات یک زنجیر به هم بسته شده اند. زنجیره ای که درون قلاب و حلقه بزرگتری جوش خورده که همانا حلقه تفکر و اندیشه ایدئولوژیک غرب لیبرال سرمایه داری است با تمامی خصوصیات و پیشینه تاریخی مشرکانه، سرمایه سالار، نژادپرست و امپریالیستش که مجموعا همان ایدئولوژی آمریکایی را بوجود می آورد.

از همین رو وقتی امثال براین دی پالما ( که به همراه استیون اسپیلبرگ و فرانسیس فورد کوپولا و جرج لوکاس و مارتین اسکورسیزی یکی از 5 غول سینمای نوین هالیوود در آغاز دهه 70 میلادی به شمار می آمد ) فیلم هایی مانند "کوکب سیاه" و "Redacted" را ساخت ، نه تنها آثارش توسط همان کمپانی ها پخش نگردید بلکه برای سالهای بعد نیز بایکوت شده و حتی از هالیوود رانده شد. او پس از سال 2007 و بعد از گذشت 6 سال ، امسال فیلم "عشق سوزان" را روی پرده برد که در هیچ یک از جوایز یا مراسم و انجمن های پیرامونی اسکار حتی برای یک جایزه هم نامزد نشد! در حالی که تا پیش از آن ، هرسال حداقل یک فیلم را جلوی دوربین سینما می برد.

همین اتفاق در مورد فیلمسازان معروفی همچون بری لوینسون یا گمنام تر مثل فیلیپ هاس افتاد. بری لوینسون که زمانی اسکار بهترین فیلم را برای "رین من" دریافت کرده بود و زمانی هم با فیلم "باگزی" بیشترین نامزدی را برای تاریخ اسکار کسب نمود ، اینک پس از فیلم های به اصطلاح معترضانه و ضد سیستمی همچون " دمی که سگ را می جنباند"، "مرد سال "و" آنچه اتفاق افتاد" ، نزدیک به 6 سال اجازه نیافت تا فیلمی را به روی پرده سینماها ببرد و ناچارا به مستند سازی و تولید فیلم تلویزیونی پرداخت تا اینکه در سال 2012 فیلم "پرداخت" را ساخت که هیچ توفیقی کسب نکرد.

راستی علیرغم اینکه سینمای اشغال، یکی از دوجریان اصلی سینمای امروز آمریکا به حساب می آید و حتی دو سال پیش یکی از فیلم های همین جریان به نام "محفظه رنج " از کاترین بیگلو جوایز اصلی اسکار را دریافت کرد ، چرا از تنها آثار واقعا ضد جنگ مانند : " در دره اله" ، " موقعیت" و " Redacted" اثری در مراسم اسکار دیده نشد؟

چرا فیلمساز شناخته شده ای همچون تیم برتن ، اذعان می دارد که به دلیل فضای حاکم بر سینمای هالیوود هنوز نتوانسته فیلم خودش را بسازد و چرا کلینت ایستوود برای ساخت فیلم مستقلش یعنی "رود میستیک" ناچار شد تمام استودیوها را زیر پا بگذارد تا تهیه کننده بیابد و از آن پس دست به دامان امثال اسپیلبرگ و دریم ورکس شد تا بتواند فیلم هایش را بسازد؟ چرا و چرا؟

آیا در چنین سیستمی واقعا یک فیلم مستقل و به دور از ایدئولوژی آمریکایی فرصت طرح شدن را دارد؟ آیا مطرح شدن در چنین فضای ایدئولوژیک ، نژادپرستانه و سلطه گرانه آمریکایی باعث افتخار و مباهات آزادیخواهان و افراد مستقل است؟

                                             منبع:پایگاه خبری آفتاب
 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 5985
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 17 آذر 1393 ساعت : 8:7 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
اسپیلبرگ وهمه آثارش در یک نگاه کوتاه
نظرات

اسپیلبرگ و همه آثارش در یک نگاه کوتاه

منابع:

ویکیپدیاhttp://fa.wikipedia.org/

وبلاگ 30نما کوبریک(http://kubrik.blogfa.com/

 سایت هم میهن(http://forum.hammihan.com/)

سایتhttp://digiato.com/

سایت شخصیت نگارhttp://shakhsiatnegar.com/

**********************************************************************************************************************************

Image result for ‫عکس اسپیلبرگ‬‎Image result for ‫عکس اسپیلبرگ‬‎

  • استیون آلن اسپیلبرگ (Steven Allan Spielberg) در 18 دسامبر سال 1946 میلادی در یک خانواده یهودی در شهر سینسینتی (Cincinnati)‏ در ایالت اوهایو کشور آمریکا به دنیا آمد. مادرش یک پیانیست و همچنین رستوران دار و پدرش مهندس برق بود. 
    اسپیلبرگ دوران کودکی‌اش را در سالن‌های سینما و با دیدن فیلم‌های "والت دیسنی" (Walt Disney)‏ از سازندگان بنام فیلم‌های انیمیشن و آثار حادثه‌ای سپری کرد و همین مسئله موجب شد که در ساخت فیلم‌هایش نیز رگه‌های کودکی و فانتزی را رها نکند، تا جایی که برخی لقب کودک - کارگردان را به او داده‌اند.
    اسپیلبرگ دوران نوجوانی خود را در "نیوجرسی" (New Jersey) ایالتی در شرق آمریکا، جایی که برای اولین بار به تئاتر رفت، گذراند. او در دوران نوجوانی با استفاده از یک دوربین 8 میلیمتری به همراه دوستانش فیلمهای آماتوری می‏ساخت، فیلمنامه هایش را خودش می‏نوشت، از دوستانش برای بازی استفاده می‏کرد و آنها را به نمایش می‏گذاشت. اسپیلبرگ در سال 1961 و در 13 سالگی برای فیلم 40 دقیقه ای وسترن با عنوان "فرار به ناکجا آباد" ( Escape to Nowhere) برنده جایزه محلی شد. اسپیلبرگ در 16 سالگی فیلم بلند "firelight" را نوشت و کارگردانی کرد.
    اسپیلبرگ ورود خود به عرصه فیلم و فیلمسازی را اینگونه توصیف می‏کند: «خوب به یاد دارم زمانی که 13 سالم بود، معلمم از ما خواست که یک داستان را در قالب عکس‌هایی روایت کنیم و من هم که دوربین عکاسی پدرم شکسته بود، از معلم‌مان خواستم که به جای گرفتن عکس، داستانم را از دریچه دوربین فیلمبرداری پدرم روایت کنم. او موافقت کرد و من این ایده به مغزم خطور کرد که یک فیلم وسترن (فرار به ناکجاآباد) بسازم و این شد که من اولین نشان شایستگی‌ام را دریافت کردم و این درست شروع همه چیز بود.»
    او آثار بسیاری در سینما و تلویزیون تهیه و یا کارگردانی کرده که از جمله می‌توان "ای تی" (E.T. the Extra- Terrestrial)، "پارک ژوراسیک" (Jurassic Park)، "فهرست شیندلر" (Schindler's List)، "نجات سرباز رایان" (Saving Private Ryan)، "مونیخ" (Munich) و "اسب جنگی" (War Horse) را نام برد.

    بعد از اینکه پدر و مادر اسپیلبرگ از یکدیگر جدا شدند، اسپیلبرگ همراه پدر به "ساراتوگا" (Saratoga)‏ شهری در شهرستان سانتا کلارا ایالت کالیفرنیا، نقل مکان کرد درحالیکه مادر و 3 خواهرش در آریزونا (Arizona) ماندند.

    او که به مدت 3 سال به دبیرستان "آرکادیا" در فینیکس (Phoenix)‏ مرکز ایالت آریزونا آمریکا رفته بود، سرانجام در سال 1965 از دبیرستان "ساراتوگا" فارغ التحصیل شد. اسپیلبرگ در کالیفرنیا به مدرسه فیلم، تئاتر و تلویزیون در جنوب کالیفرنیا رفت اما موفق نبود. او پس از آن به دانشگاه ایالتی کالیفرنیا رفت و در رشته سینما مشغول به تحصیل شد. اسپیلبرگ در دوره دانشجویی با ساخت فیلم کوتاه "آمبلین" (Amblin) در سال 1969 مورد تحسین قرار گرفت؛ استودیوی "یونیورسال" با دیدن فیلم با او قرارداد بست و به این ترتیب اسپیلبرگ جوان ترین کارگردانی شد که تا آن زمان با یک استودیوی مهم هالیوود قرارداد امضا کرده بود. او اولین کمپانی فیلم سازی خود را در سال 1982 تأسیس کرده و به نام "Amblin Entertainment" نامگذاری کرد.

    استیون اسپیلبرگ در سال 1985 با "امی ایرونیگ" (Amy Irving) ازدواج کرد. آنها در سال 1989 از یکدیگر جدا شدند و این جدایی تبدیل به یکی از گرانقیمت‌ترین طلاق‌های تاریخ شد. او وقتی تصمیم گرفت "امی ایرونیگ" را طلاق دهد، دادگاه مجبورش کرد 100 میلیون دلار به همسرش بپردازد. 
    اسپیلبرگ پس از آن با "کیت کپ شاو" (Kate Capshaw)، بازیگر فیلم "ایندیانا جونز و معبد مرگ" آشنا و در سال 1991 با یکدیگر ازدواج کردند. بعد از آن بود که "کپ شاو" نیز به آیین یهودیت پیوست.
    اسپیلبرگ پس از ازدواج با "امی آروینگ" صاحب یک پسر و از ازدواج دومش با "کیت کپ شاو" صاحب 3 فرزند شد. آنها قبل از ازدواجشان 2 فرزند نیز پذیرفته بودند.    
     
                             Image result for ‫زندگینامه استیون اسپیلبرگ‬‎Image result for ‫زندگینامه استیون اسپیلبرگ‬‎
    اسپیلبرگ در دهه 1970 با ساخت اپیزودهایی از سریال‌های "گالری شب"، "مارکوس ویلبی، پزشک محله"، "نام بازی" و "کلمبو" جذب تلویزیون آمریکا شده و به جوان ترین کارگردان تلویزیونی کمپانی "یونیورسال" تبدیل گردید.
    پس از آن در سال 1971 فیلم "دوئل" (Duel) از "ریچارد ماتسن" را ساخت که مورد تحسین قرار گرفت و فرصتی برای ورود او به سینما را ایجاد کرد. "دوئل" ماجرای سفر یک فروشنده دوره‌گرد بود که اسیر دیوانگی یک راننده تریلر می‌شود، راننده‌ای که تماشاگر هرگز چهره او را نمی‌بیند. اسپیلبرگ در این فیلم به خوبی از پس صحنه‌های تعقیب و گریز برآمد و ایجاد دلهره را در متن کار قرار داد.
    اسپیلبرگ در دهه 1980 و 1990 که بیشتر در سینما کار می‌کرد نیز تلویزیون را فراموش نکرد و نقش مهمی در تولید مجموعه «ER» درمورد شغل و حرفه پزشکی و پرستاری ایفا کرد. چهار سریال کوتاه "دسته برادران"، "اقیانوس آرام"، "ربوده‌شده" و "به سوی غرب" از جمله ساخته های او هستند.
    اسپیلبرگ پس از "دوئل" با فیلمهای بزرگی چون "بزرگراه شوگرلند"، "آرواره ها"، "ایندیانا جونز"، "برخورد نزدیک از نوع سوم"، "ای تی" و "پارک ژوراسیک" خود را در جهان مطرح کرد.
                     Image result for ‫عکسهای استیون اسپیلبرگ‬‎ 
    اسپیلبرگ و گروه جلوه های ویژه اش با نوآوری و ابتکارهای منحصر به فردی که در فیلم "پارک ژوراسیک" (بدون وجود جلوه های ویژه کامپیوتری امروزی) از خود نشان دادند؛ لقب پایه گذاران نسل جدید جلوه های ویژه را از آن خود کردند. 
    او در سال 1993، با ساخت فیلم "فهرست شیندلر"، ساخت یکی از مهمترین فیلم‌های هولوکاستی تاریخ سینمای آمریکا را به نام خود ثبت کرد و بعنوان یکی از یهودیان پرنفوذ هالیوود مطرح شد.
    اسپیلبرگ از معروف ترین صهیونیست‌های پرنفوذ هالیوود، پس از ساخت فیلم‌هایی مانند "فهرست شیندلر" و تصاحب جوایز فراوانی که صهیونیست‌ها به دلیل مظلوم نمایی فراوان اسپیلبرگ از یهودیان در جریان جنگ جهانی دوم، به او دادند، توانست شرکت بزرگ "دریم ورکس" (Dream Works) را تأسیس کند.
                       
     
    افتتاح کمپانی "دریم ورکس" توسط سه چهره شاخص هالیوود از خانواده‌هایی یهودی
    کمپانی دریم ورکس یا "SGK" سال 1994 توسط سه چهره شاخص هالیوود، استیون اسپیلبرگ، "جفری کاتزنبرگ" و "دیوید گفن" افتتاح شد. در واقع SGK مخفف نام فامیلی این سه تن بود.
    جفری کاتزنبرگ، تهیه ‌کننده پولدار هالیوود که در یک خانواده یهودی در نیویورک متولد شده، مدیریت اجرایی کمپانی دریم ورکس را برعهده گرفت. او از سال 1984 تا 1994 ریاست کمپانی فیلمسازی «والت دیزنی» را نیز به عهده داشت. دیوید گفن، در خانواده‌ای مهاجر و یهودی در نیویورک متولد شد. او تهیه‌ کننده تئاتر و سینما و یکی از میلیاردرهای یهودی هالیوود بود.
     
    فیلم "آمیستاد" نامزد دریافت جایزه اتحادیه کارگردانان آمریکایی
    کمپانی "دریم ورکس" اولین فیلم سینمایی خود با نام "صلح جو" (the peacemaker)  را در سپتامبر سال 1997 اکران کرد. بلافاصله پس از این فیلم، اسپیلبرگ اولین فیلم خود با نام "آمیستاد" (Amistad) را برای این کمپانی ساخت که توانست در چهار بخش از جوایز اسکار از جمله بهترین بازیگر نقش اول مرد برای "آنتونی هاپکینز" نامزد شود. اسپیلبرگ برای این فیلم برای هشتمین بار نامزد دریافت جایزه اتحادیه کارگردانان آمریکایی شد.
                     
    جایزه بهترین کارگردانی برای فیلم "نجات سرباز رایان"
    کمپانی دریم ورکس، در سال 1998 در کنار چند فیلم دیگر فیلم "نجات سرباز رایان" را به کارگردانی اسپیلبرگ و در همکاری با کمپانی "پارامونت" ساخت که در 11 بخش از جوایز اسکار نامزد شد و در نهایت توانست 5 جایزه اسکار از جمله بهترین کارگردانی را از آن خود کند.
     
    نجات "دریم ورکس" از ورشکستگی
    اسپیلبرگ، گفن و کاتزنبرگ که 72 درصد از سهام کمپانی "دریم ورکس" را در اختیار داشتند؛ دسامبر سال 2005 تصمیم گرفتند که این کمپانی را به "ویاکوم"، سهامدار اصلی کمپانی فیلمسازی "پارامونت" بفروشند. فرایند فروش کمپانی دریم ورکس، فوریه سال 2006 به اتمام رسید.
    در پایان سال 2008 میلادی "گفن" از کمپانی دریم ورکس جدا شد و این کمپانی اعلام کرد که تصمیم دارد به همکاری خود با کمپانی "پارامونت" پایان دهد، در همین راستا یک قرارداد 1 میلیارد و 500 میلیون دلاری تولید فیلم با کمپانی "رلیانس" هند بسته شد، در این میان کمپانی "رلیانس" به منظور مستقل شدن کمپانی "دریم ورکس" به ریاست اسپیلبرگ، 325 میلیون دلار سرمایه‌گذاری کرد.
            
     
    سهامداران دریم ورکس 
    سهام استودیوهای دریم ورکس در سال 2013 متعلق به استیون اسپیلبرگ، "استنسی اسنایدر"، تهیه ‌کننده آمریکایی و همچنین کمپانی "رلیانس" هند بود.
    کمپانی "دریم ورکس"، از جوان ترین کمپانی های فیلمسازی هالیوود، بیش از همه به علت ساخت انیمیشن هایی چون "شرک" شهرت دارد که در سال 2001 در بخش انیمیشن بلند سینمایی جایزه اسکار را کسب کرد و طی سالهای بعد با پروژه‌های موفق دیگر توانست جوایز اسکار زیادی را در بخش‌های مختلف سینمایی از آن خود کند.
     
    باورپذیری مخاطبان، عامل موفقیت انیمیشن های هالیوودی در القاء خواسته ها
    در انیمیشن، همانند دیگر فیلم‌های هالیوود بزرگترین خطر را می‌توان در بُعد سرگرمی آن جستجو کرد؛ انیمیشن در ظاهری سرگرم ‌کننده تر از دیگر فیلم‌های هالیوود به خوبی توانسته است با اغواگری شدید و ذائقه سازی هوشمند و هم چنین باورمند سازی مخاطب، خواسته‌های خود را در غالب سرگرمی و تفریح به مخاطب القا کند.
    یکی از ویژگی‌ انیمیشن‏ها که موجب نگرانی‌های زیادی می‏شود مخاطب آن می‌باشد، طیف وسیعی از بینندگان انیمیشن‏های هالیوودی کودکان و نوجوانان هستند.
                         
    از کمپانیهایی که با ساخت انیمیشن‏های خوش ساخت و پرفروش در میان جهانیان نامی شد؛ استودیوهای دریم ورکس می‌باشد. این کمپانی در حوزه انیمیشن سازی سابقه طولانی و درخشانی دارد و با ساخت نزدیک به بیش از 30 انیمیشن خود را به یکی از پیشتازان انیمیشن سازی تبدیل کرد که به طور نمونه می‏توان به "ماداگاسکار" (Madagascar)‏، "پاندای کونگ‌ فو کار"(Kung Fu Panda) و "شرک" (Shrek) اشاره کرد. در سال 2012 نیز، این کمپانی با ساخت انیمیشن "ظهور نگهبانان" (Rise of the Guardians) موفقیتی جدید در کارنامه خود ثبت کرد.
     
    "ظهور نگهبانان"، فیلمی فراتر از یک انیمیشن
    انیمیشن "ظهور نگهبانان" به عنوان یک اثر سینمای استراتژیک، با قرار دادن المان‌های متعدد دینی و اعتقادی و همچنین تلفیق آن با افسانه‌ها و ایجاد جلوه‌های بصری توانست به یک انیمیشن مؤثر تبدیل شود. بُعد مؤلفه‌های استراتژیک در انیمیشن به مراتب پیچیده‌تر از فیلم‌های واقعی است چرا که مخاطب این انیمیشن ها علاوه بر بزرگسالان عمدتاً از کودکان و نوجوانان شکل می‌گیرد و القای پیام‌های غیرمستقیم به این رده سنی آثار دو چندانی در باورسازی برای یک کودک خواهد داشت. در این انیمیشن به القای نبرد بین خیر و شر، تجلی ارده‏های غیبی بر دنیای واقعی و القای پوزیتیسم (اثبات گرایی) و اومانیسم (فرد گرایی) پرداخته شده است. این انیمیشن با تلفیق افسانه ها و اعتقادات دینی، نیاز بشر به منجی را زیر سؤال برده و اساس وجود او را نوعی وهم به مخاطب خود معرفی می‏کند.
     بر اساس اسناد منتشر شده توسط سایت ویکی لیکس (WikiLeaks)‏، سازمانی که به ارسال و افشای اسناد از سوی منابع ناشناس می‌پردازد، در جریان نشست اتحادیه عرب در سال 2007، 14 کشور عربی خواستار تحریم فیلم‌های استیون اسپیلبرگ شدند.
    به گزارش خبرگزاری ایسنا در 28 آذرماه سال 1389،‌ سایت ویکی لیکس در افشاگری خود اعلام کرد: «استیون اسپیلبرگ به جهت کمک یک میلیون دلاری که در سال 2006 در جریان حمله به لبنان به رژیم‌ صهیونیستی کرده بود، مورد تحریم اتحادیه عرب قرار گرفت.» یادداشت محرمانه سفارت آمریکا که از سوی ویکی لیکس منتشر شد نشان می‏داد که در جریان نشست این اتحادیه در آوریل 2007، دیپلمات‌هایی به نمایندگی از 14 کشور عربی: الجزایر، لبنان، کویت، امارات، لیبی، مراکش، قطر، عربستان، سودان، سوریه، تونس، یمن، عراق و تشکیلات خودگردان فلسطین موافقت خود را با تحریم فیلم‌های این کارگردان سرشناس آمریکایی اعلام کرده‏اند.
     20 فوریه سال 2007 و در آستانه برگزاری انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، استیون اسپیلبرگ، دیوید گفن و کاتزنبرگ جشن خیریه عمومی برای جمع آوری کمک به باراک اوباما برگزار کردند. در متن دعوتنامه این مراسم نوشته بود: «امید که به ما ملحق شوید و شخصاً با سناتور اوباما دیدار کنید.» 
    با این حال در 14 جولای سال 2007 اسپیلبرگ از کاندیداتوری "هیلاری کلینتون" حمایت کرد؛ به‌ گزارش‌ خبرگزاری‌ فرانسه‌ از واشنگتن‌‌، استیون‌ اسپیلبرگ‌ گفته بود:‌ «من‌ برنامه‌های‌ تمامی‌ نامزدهای‌ حزب‌ دموکرات‌ را بررسی‌ کردم‌ و معتقدم‌ که‌ هیلاری‌ کلینتون‌ شایسته‌ ترین‌ نامزد برای‌ کسب‌ سمت‌ ریاست‌ جمهوری‌ است. ‌‌هیلاری‌ کلینتون رهبری‌ قوی‌ است‌ و همه‌ به‌ وی‌ احترام‌ می‌گذارند‌ وی‌ در کسوت‌ رئیس‌ جمهور می‌تواند آمریکا را متحد کند‌ چهره‌ آمریکا را در خارج‌ بهبود بخشد و امنیت را در آمریکا حفظ کند‌.»
               
       
     
    • به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، استیون اسپیلبرگ كه آوريل سال 2006 از سوی كميته برگزاری المپيک پکن به عنوان مشاور هنری اين بازی‌ها دعوت به كار شده بود، در 12 فوریه سال 2008 میلادی در اعتراض به نقش چین در وقایع دارفور سودان، از سمت مشاور هنری المپیک پکن کناره‌گیری کرد.
      در بیانیه‌ای مشترک که توسط "میا فارو" (Mia Farrow) بازیگر آمریکایی و اسپیلبرگ، خطاب به دولت چین منتشر شد، ضمن اعلام خبر استعفای اسپیلبرگ، از این دولت خواسته شد تا به روابط خود با سودان خاتمه دهد. به گزارش آسوشیتدپرس، اسپیلبرگ نامه‌ای خطاب به هو جین تائو، رئیس جمهور وقت چین نوشت و از وی خواست تا از نفوذ دولت خود در طی بازی‌های المپیک 2008 برای خاتمه دادن به فاجعه منطقه بحران‌زده دارفور در سودان استفاده نماید.
      بحران دارفور فاجعه ای انسانی با بیش از 2/5 میلیون آواره و بیش از 200 هزار نفرکشته (علیرغم اختلاف آماری با داده های دولت سودان) که در آغاز هزاره سوم، خاطره تلخی را در اذهان باقی گذاشت. چین به عنوان سرمایه‌گذار مهم در صنعت نفت سودان متهم بود که برای دولت خارطوم تسلیحاتی تامین می‌کند که در نهایت در عملیات در خارطوم مورد استفاده قرار می‌گیرند. 
      اسپیلبرگ در بیانیه‌ خود،‌ دولت چین را متهم کرد که از انجام اقدام مناسب برای فشار بر متحد خود یعنی دولت سودان با هدف اتمام نقض حقوق بشر در این کشور طفره می‌رود. 

       

    •  
    سپتامبر سال 2008 (شهریورماه 1387) بود که اسپیلبرگ به‌ همراه دو استودیو بزرگ فیلم‌سازی هالیوود، "دریم وورکس" و "یونیورسال پیكچرز" متهم به دزدیدن طرح داستان فیلم "پنجره پشتی" اثر "آلفرد هیچكاک" محصول سال 1954، برای ساخت فیلم "دیستربیا" شد.
                             
     
    "شلدون آبند رووکیبل تراست"، صاحب امتیاز فیلم "پنجره پشتی"، به خاطر استفاده از طرح داستانی آن در فیلم سینمایی "دیستربیا" از اسپیلبرگ و چند استودیو مطرح هالیوود شکایت کرد. به گزارش رویترز این شکایت روز دوشنبه، 8 سپتامبر سال 2008 در دادگاه فدرال منهتن در نیویورک تنظیم شد و برابر با آن استیون اسپیلبرگ، دریم ورکس، شرکا ویاکام، یونیورسال پیکچرز و یک واحد ان بی سی یونیورسال وابسته به شرکت جنرال الکتریک، سازندگان و توزیع‌کننده‌های فیلم "دیستربیا" به تخطی از قوانین کپی رایت متهم شدند.
    بر این اساس، سازندگان "دیستربیا"، بدون کسب اجازه از صاحبان امتیاز فیلم "کلاسیک" هیچکاک از طرح داستانی آن در ساخت فیلم خود استفاده کرده‌ بودند. در این شکایت از اسپیلبرگ که یکی از مؤسسان دریم ورکس است به عنوان "خوانده" یاد شده بود.
    در این شکایت آمده بود: «آنچه خوانده‌ها به لحاظ قانونی و مشروع حاضر به انجام آن نبودند با استفاده از پسزمینه داستان "پنجره پشتی" به شکل مخفیانه انجام دادند، بی‌آنکه هزینه آن را بپردازند.» "شلدون آبند" مدعی شده بود داستان "دیستربیا" و "پنجره پشتی" یکی است. هر دو معمای قتل هستند و شروع آنها با مردی است که از پنجره خود شاهد وقوع اتفاقی عجیب در خانه همسایه می‌شود.
      آمریکایی‏ها و صاحبان صهیونیست سینمای هالیود به خوبی آگاهند که نفوذ در فرهنگ کشورها با استفاده از ابزارهای سینمایی یکی از بهترین روشهای تهاجم فرهنگی است و به همین دلیل با حمایت و سرمایه گذاری‏های هنگفت همواره در تلاش هستند تا از این ابزار علیه نظام جمهوری اسلامی استفاده کنند.
     
    استیون اسپیلبرگ که به عنوان یکی از یهودیان پرنفوذ دنیا شناخته می‏شود، در اوریل سال 2010 مصادف با اردیبهشت ماه 1389 در واکنش به بازداشت جعفر پناهی، خواهان آزادی او شد؛ او یکی از کارگردانان مطرح هالیوود بود که به همراه دیگر فیلمسازان و هنرپیشه‏های هالیوود، طی نامه‏ای به صادق لاریجانی رئیس قوه قضائیه وقت در سال 1389، خواستار آزادی جعفر پناهی شد.جعفر پناهی فیلمسازی کم مخاطب بود که در جریان حوادث بعد از انتخابات ریاست جمهوری دهم در سال 1388، در صف فتنه گران قرار گرفت.
                               
    اگر چه تأسیس کمپانی "دریم ورکس" توسط سه چهره یهودی هالیوود از جمله استیون اسپیلبرگ که ماهانه مبلغ قابل توجهی به رژیم صهیونیستی کمک مالی می‌کند، خود نشان دهنده رابطه دوستانه این کمپانی با رژیم صهیونیستی است ولی دیدار "شیمون پرز"، رئیس جمهور وقت رژیم صهیونیستی در اوایل سال 2012 با سران کمپانی دریم ورکس خود تأیید کننده این مطلب است.
    "پرز" در این ملاقات صمیمانه به نقش یهودی‌ها در تأسیس تجارت استودیوهای بزرگ فیلمسازی اشاره کرد و متذکر شد: «نباید ارتباط حیاتی میان هالیوود و آموزش را نادیده گرفت و باید بدانید که کودکان بیش از سیاستمداران به بازیگران اعتقاد دارند.» وی همچنین تأکید کرد: «شما هالیوودی‌های پیام اسرائیل را در جهان توزیع می‌کنید.»
    کاتزنبرگ، مدیر اجرایی دریم ورکس نیز در این دیدار دوستانه تابلویی از انیمیشن «شاهزاده مصر»، اولین انیمیشن سینمایی دریم ورکس را به رئیس جمهور رژیم صهیونیستی هدیه داد.
    انیمیشن "شاهزاده مصر" و "فرار جوجه‌ای" دو نمونه از انیمیشن های دریم ورکس هستند که با قرائت‌های صهیونیستی داستان زندگی حضرت موسی(ع)، داستان خروج بنی اسرائیل از ستم فرعونیان، مظلومیت یهود، جنگ جهانی دوم و زندان‌های مخوف آلمان ها را به تصویر کشیده‌اند. 
     
    انعکاس دیدار "پرز" از هالیوود در عرصه مطبوعات غرب
    روزنامه لس ‌آنجلس تایمز با تیتر «شیمون پرز بر تأثیر جهانی هالیوود تأکید کرد.» خبر این دیدار را انعکاس داده و نوشت: «سفر "شیمون پرز" به آمریکا در حالی صورت گرفته که سیاست‌های اوباما در برابر ایران و اسرائیل به یکی از موضوعات مهم جهان امروز تبدیل شده و این مسئله به شدت موجبات نگرانی دموکرات‌های هالیوود را فراهم آورده است.»
    این روزنامه آمریکایی با اشاره به اینکه دیدار پرز از کمپانی دریم ورکس تحت تدابیر بسیار شدید امنیتی صورت گرفته است، افزود: «اگر چه سفر "شیمون پرز"، برنده جایزهصلح نوبل، سفری تشریفاتی به نظر می‌رسد ولی بر کسی پوشیده نیست که او در واقع نماینده و فرستاده "بنیامین نتانیاهو"، نخست‌وزیر اسرائیل است.»
    سایت سینمایی "هالیوود ریپورتر" نیز با تیتر «رئیس جمهور اسرائیل تأثیر هالیوود بر جوانان را ستود» به انعکاس این خبر پرداخت و متذکر شد: «"شیمون پرز" در زندگی شخصی‌اش نیز با هالیوود در ارتباط است، زیرا "لارن باکال"،(بازیگر مشهور هالیوود و همسر "همفری بوگارت"‌) دختر عموی اوست، هر دوی آن‌ها با نام خانوادگی "پرسکای" متولد شدند ولی خانواده پرز زمانی که به فلسطین مهاجرت کردند فامیلی‌شان را تغییر دادند، "باکال" نیز زمانی که روی صحنه رفت، آن را تغییر داد.»
     
    همچنین نشریه سینمایی "ورایتی" ضمن انعکاس تمامی سخنان پرز، بیش از همه این بخش از سخنان او که درباره تأثیر هالیوود بر کودکان بود را مورد توجه قرار داد.
    البته "شیمون پرز" چند ماه پیش از حضور در کمپانی دریم ورکس، میزبان هیأتی 50 نفره از مقامات هالیوود بود که در آن نشست نیز بر این نکته تأکید کرده بود که: «هالیوودی‌ها نه تنها در عرصه سینما و تلویزیون فعالیت می‌کنند بلکه در واقع فعالان آموزش و پرورش هستند که با کمک اعتمادی که به‌وجود می‌آورند، می‌توانند تأثیرگذار باشند و پیام اسرائیل را در جهان توزیع کنند.»
     بر اساس گزارش مجله "فوربس" در سال 2013، اسپیلبرگ با ثروتی بالغ بر 3 میلیارد و 200 میلیون دلار یکی از ثروتمندترین یهودیان هالیوود است که به اعتراف رسانه‌های غربی هر ساله مبلغ قابل توجهی به رژیم صهیونیستی کمک مالی می‌کند.
     
    نگهداری از آرشیو فیلمهای یهودی
    اسپیلبرگ در کنار دارایی‌های خود صاحب یک آرشیو فیلم یهودی است که وظیفه او نگهداری و تحقیق در زمینه فیلم‌های مستندی است که در رابطه با یهودیان ساخته می‌شود. این آرشیو فیلم همچنین توسط مؤسسه یهودیت معاصر "آبراهام هارمان" در دانشگاه اورشلیم و مرکز آرشیو‌های مرکزی صهیونیسم در سازمان صهیونیسم جهانی مدیریت و پشتیبانی می‌شود.
     
    تاریخ سازی برای حقانیت صهیونیست
    اسپیلبرگ به عنوان یکی از مشهورترین کارگردانان صهیونیسم است که در کارنامه سینمایی خود دو فیلم "فهرست شیندلر" محصول سال 1993 و "نجات سرباز رایان" محصول سال 1998، را دارد. تاریخ سازی برای حقانیت صهیونیست‌ها و شجره سازی صهیون در این دو فیلم بیش از بقیه آثار این فیلمساز به چشم می‌آید؛ زیرا در این دو فیلم موضوع جنگ جهانی دوم، نازی‌ها و یهودیان و هولوکاست بیشتر به چشم می‏خورد. او حتی در فیلم "ترمینال"، در سال 2004 نیز مسیر دائمی تبلیغ صهیون را نادیده نگرفته است؛ فیلمی به کارگردانی اسپیلبرگ و با بازی "تام هنکس" که داستان آن برگرفته از سرگذشت "مهران کریمی ناصری" است. یک شهروند ایرانی که سال 1988 بدون گذرنامه و مدارک معتبر در فرودگاه شارل دوگل فرانسه از هواپیما پیاده شد و 18 سال حیرت آور را در بخش ترانزیت فرودگاه زندگی کرد.
     شصت و ششمین جشنواره فیلم کن از 15 تا 26 مه سال 2013 (25 اردیبهشت تا 5 خردادماه 1392) برگزار شد. استیون اسپیلبرگ ریاست هیأت داوران بخش مسابقه اصلی را بر عهده داشت. تازه‌ ترین ساخته‌های رومن پولانسکی، برادران کوئن، استیون سودربرگ، پائولو سورنتینو و اصغر فرهادی از مطرح‌ترین فیلم‌های بخش رسمی جشنواره کن 2013 بودند که در نهایت فیلم فرانسوی «آبی گرم‌ترین رنگ است» (Blue Is the Warmest Color) جایزه نخل طلایی را کسب کرد.
    دریافت نخل طلایی از سوی این فیلم با مضمون همجنس گرایی درحالی اتفاق افتاد که مخالفین همجنس گرایی در پاریس، برای اعتراض به مصوبه دولت فرانسه برای قانونی کردن ازدواج و حق حضانت همجنسگرایان تجمع کرده بودند؛ حتی "ژولی مارو"، نویسنده اصلی داستان فیلم، صحنه های این فیلم را خجالت آور و نمونه ای از پرنوگرافی دانست که از نظر او هیچ ارزش هنری ندارد.استیون اسپیلبرگ در ژوئن 2013 (تیرماه 1392) در انتقاد از صنعت سینمای هالیوود گفت: «استودیوها تنها به فکر سودهای کلان هستند، مخاطب دیگر از دست ما خسته شده است، شکست هالیوود نزدیک است.»
                            
    سایت خبری "هافینگتون پست" در بررسی سینمای هالیوود به بررسی گفته های اسیپلبرگ و "لوکاس" پرداخت. بر اساس این گزارش اسپیلبرگ و لوکاس معتقدند که هالیوود در نوک قله سقوط قرار دارد و به زودی از درون از هم پاشیده خواهد شد.
    اسپیلبرگ معتقد است: «هالیوود هر ساله در حال شرط بندی روی پروژه‌های عظیم سینمایی است که برخی از این شرط‌بندی‌های بزرگ با شکست روبرو می‌شود و این شکست‌ها است که در حال تخریب سینمای هالیوود است. استودیوها ترجیح می‌دهند به جای آنکه چند پروژه مستقل را بسازند یک پروژه 250 میلیون دلاری را به نتیجه برسانند و این ذوب‌شدنی عظیم را برای آنها در پی دارد. زمانی‌که سه یا چهار و یا حتی نیمی از این پروژه‌ها با شکست روبرو می‌شوند این استودیو از درون از هم می‌پاشد.»

     پایگاه مصری "السینما" در 25 شهریور 1392 گزارش داد: «استیون اسپیلبرگ کارگردان یهودی هالیوود در پایان سال 2013 نشان شوالیه رژیم صهیونیستی را دریافت می‏کند.» 

    بر اساس این گزارش "شیمون پرز" رئیس رژیم صهیونیستی به پاس نقش هنری استیون اسپیلبرگ در حمایت و احیای یاد هولوکاست این نشان را به استیون اسپیلبرگ اهدا می‏کند. نشان اهدایی به این کارگردان یهودی بالاترین نشان در رژیم صهیونیستی محسوب می‌شود که پیش از این به باراک اوباما و بیل کلینتون تعلق گرفته است.
     استیون اسپیلبرگ و "جفری کاتزنبرگ"، دو سینماگر سرشناس هالیوود در نوامبر 2013 هر کدام 10 میلیون دلار به موزه آکادمی اسکار کمک کردند.
    آکادمی علوم و هنرهای سینمایی اسکار پس از کمک 20 میلیون دلاری استیون اسپیلبرگ و جفری کاتزنبرگ به پروژه ساخت موزه این آکادمی، اعلام کرد: «دو گالری اصلی در این موزه را به نام این دو دوست قدیمی و کارگردان نامگذاری خواهد کرد.» "دان هادسن"، رئیس کمیته جمع‌آوری اعانه در آکادمی اسکار اعلام کرد: «نقطه مشترک اسپیلبرگ و کاتزنبرگ عشق به فیلمسازی است.»
    اسپیلبرگ با ساخت فیلم ای.تی (E.T. the Extra Terrestrial) در سال 1982 وارد دوران جدیدی شد. وی توانست بسیاری از اعتقادات یهودی را در این فیلم بگنجاند. پس از این بود که ای.تی به امضای اسپیلبرگ تبدیل شد و کودکان هم نام او را حفظ کردند.
       
    در این فیلم، "ای تی" یک موجود بیگانه کریه المنظر است که از آسمان به زمین می‏آید او که بطور تصادفی از دیگر همراهانش جا مانده، قصد بازگشت به خانه را دارد. پسری او را یافته و با او دوست می‏شود و سرانجام با کمک او و سایر بچه‏ها به آسمان فرستاده می‏شود.
    در مورد فیلم "ای تی" اسپیلبرگ گفته می‏شود که در پوستر فیلم از اثر "Sistine Chapel" میکلانژ استفاده شده است. در اثر میکلانژ تصویر تجسمی دست خدا در حال زندگی بخشیدن به آدم است که در پوستر فیلم "ای تی" انگشت خدا با انگشت یک بیگانه عوض شده بود.
    در این راستا گفته می‏شود تقریباً هر فیلم و برنامه تلویزیونی که در مورد بیگانه‌ها یا ماه ساخته شده است، از تولیدات کارگردانی وابسته به فراماسونری است.

     

  •  
  •  

Image result for ‫عکس اسپیلبرگ‬‎Image result for ‫عکس اسپیلبرگ‬‎

 

 

فیلم‌شناسی(از انتها به ابتدا)

 

 

اسپیلبرگ درسال 2013حضوری افتخاری در فیلم (ردکارپت) بکارگردانی رضا عطاران کارگردان و بازیگر ایرانی داشته است

red carpet

  • (ردکارپت) داستان یک سیاه لشگری را روایت می کند که تصمیم می‌گیرد برای حضور در سینمای حرفه ای فیلمنامه اش را به دست استیون اسپیلبرگ برساند. سودای شهرت و دستمایه ای به نام سینما با نگاهی تجربه گرا در کنار موضوعی جذاب در حواشی فستیوال جهانی فیلم کَن و اتفاقات پیرامون آن اثری را تولید کرده که بسیاری از افراد انتظار دیدن آن را می کشند.

    در این فیلم مواجه شدن رضا عطاران با استیون اسپیلبرگ و جیم جارموش صحنه هایی زیبا و به یادماندنی را برای سینمای ایران و زندگی هنری رضا عطاران رقم زده است.

    عطاران در رد کارپت نقش سیاه لشگری را بازی می کند که ۳۸ ساله شده و با سابقه فعالیت ۱۳ ساله در تئاتر به جایگاه هنری خود مد نظر خود دست نیافته و اینگونه می شود که سودای شهرت او را به جنوب فرانسه می کشاند.

  •  

     31-لینکلن ۲۰۱۲

Lincoln 2012 Teaser Poster.jpg

در زمانی که جنگ داخلی آمریکا با خشونت هر چه تمام تر ادامه دارد، رئیس جمهور امریکا با مسائلی چون ادامه کشتار در میدان های نبرد و درگیری با تعداد زیادی از اعضای کابینه خودش بر سر مسئله منع برده داری و آزاد سازی برده ها کشمکش دارد... 

 جوایز اسکار ۸۵ام فیلم لینکلن نامزد دریافت ۱۲ جایزه اسکار از جمله جایزه اسکار بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بازیگر نقش اول مرد، نقش مکمل زن، نقش مکمل مرد شد و دو اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد (دنیل دی لوییس) و بهترین کارگردانی هنری را دریافت کرد.

با نگاهی موشکافانه تر جنبه سیاسی و تبلیغاتی این فیلم، در راستای ریاست جمهوری دوباره باراک اوباما رئیس جمهور امریکا در سال 2012 به عنوان اولین رئیس جمهور سیاهپوست این کشور مشاهده می‏شود.
 
وقتی هاليوود سياست‌زده حتی به اسپیلبرگ و تارانتینو جفا می‌كند.
فیلم "لینکلن" اسپیلبرگ و آثار دیگری چون "جانگوی آزاد شده" اثر "تارانتینو" و "زندگی پی" اثر "انگ لی" از گزینه های مطرح برای  دریافت جایزه هفتادمین دوره "گلدن کلوب"  در سال 2013 بوند که در نهایت تعجب این جایزه به فیلم "آرگو"، اثر "بن افلک" تعلق گرفت. فیلم اسپیلبرگ، تارانتینو و انگ لی فیلم‌هایی بودند که نسبت به فیلم "آرگو" نمی‌توان از قدرت و کیفیت آن‌ها به راحتی گذشت و ویژگی‌های کیفی آنها را نادیده گرفت. موضوع فیلم "آرگو" به صورت مستقیم به ایران و وضعیت سیاسی آمریکا در قبال ایران بخصوص بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران مرتبط بود درحالیکه فیلمهای اسپیلبرگ و تارانتینو در نگاهی کلی و فراگیرتر سیاست آمریکا را دنبال می‌کردند.

 

 
 
  • 30-اسب جنگی (۲۰۱۱)
  • War-horse-poster.jpg
  • ( War Horse)  محصول سال ۲۰۱۱ است. این فیلم در اسکارموفق به نامزدی در ۶ رشته از جمله بهترین فیلم شد.همچنین این فیلم نامزد ۲ جایزه گلدن گلوب و ۵ جایزه بفتا شد.خلاصه داستان فیلم از این قرار است:

     

     
  • یک جوان وقتی اسب محبوبش به سواره نظام فروخته می شود تصمیم می گیرد به خدمت سربازی برود. او از انگلستان خارج شده و به اروپای در جنگ پا می گذارد. زیبا ترین صحنه فیلم همکاری دو سرباز دشمن یکی از انگلیس و دیگری از آلمان زیر آتش دوطرف میباشد که برای جان نجات یک اسب جان خود را بخطر می اندازند. نهایتا پس از نجات اسب برای تصاحب اسب تنها با یک شیر یا خط قائله را پایان میدهند و هیچ درگیری فیزکی بین آن دو رخ نمیدهد. با اینکه سرباز آلمانی شرط تصاحب اسب را کشتی گرفتن بین آن دو قرار میدهد اما سرباز انگلیسی شرط شیر یا خط را پیشنهاد میکند و نهایتا مشکلشان مسالمت آمیز حل میشود و با دست دادن با یکدیگر به سران و دولت جنگ افروز خود پیغامی را میدهند که شاید در هیچ کتاب آسمانی نمیتوان آن را به این سادگی پیدا کرد
  • 29-ماجراهای تن‌تنراز اسب شاخدار (۲۰۱۱)
  • The Adventures of Tintin - Secret of the Unicorn.jpg
  • (The Adventures of Tintin: The Secret of the Unicorn) فیلمست سه‌بعدی که ساخت آن درسال ۲۰۱۱ انجام شده است.این فیلم بر اساس مجموعه کتاب‌های معروف «ماجراهای تن‌تن و میلو» اثر هرژه ساخته شده‌و تهیه‌کنندهٔ آن پیتر جکسون است. داستان این فیلم ترکیبی از سه کتاب «خرچنگ پنجه طلایی» (۱۹۴۱)، «راز اسب شاخدار» (۱۹۴۳) است و «گنج‌های راکهام» (۱۹۴۴) ماجرای قسمت بعدی آن می‌باشد.

    استیون اسپیلبرگ که شخصاً یکی از طرفداران پر و پاقرص ماجراهای تن‌تن و میلو به شمار می‌آید، پیش از مرگ هرژه، خالق تن‌تن در سال ۱۹۸۳ میلادی حق تولید فیلم از داستان‌های وی را خرید.

     

    •  
    •  
    • تن تن، به همراه سگش در بازار قدیمی شهر بروکسل، ماکت کوچک یک کشتی قدیمی قرن هفدهمی به نام یونیکورن (اسب شاخدار) را می خرد که متعلق به سرفرانسیس است که به دنبال حمله دزدان دریایی به ریاست مرد خبیثی به نام «راکام سرخپوش» (با بازی 

    •  

  • دانیل کریگ) در دریا غرق شده و گنج گران قیمتی را با خود به قعر اقیانوس برده است. تن تن پی می برد که سرفرانسیس، سه ماکت مشابه ساخته و نقشه گنج غرق شده را در آنها جا سازی کرده و حالا مرد شیطان صفتی به نام ساخارین که از نوادگان «راکام سرخپوش» است به دنبال آن نقشه هاست. بقیه ماجرا، رقابت تن تن وهادوک با ساخارین برای دست یابی به ماکت سرفرانسیس است.

  •  
  • 28-ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه بلورین (۲۰۰۸)
  • ایندیاناجونز۴.jpg
  • Indiana Jones and the Kingdom of the Crystal Skull) چهارمین قسمت مجموعه فیلم‌های ایندیانا جونز است.

    نخستین نمایش جهانی فیلم ایندیانا جونز چهار با حضور استیون اسپیلبرگ کارگردان، جورج لوکاس تهیه‌کننده و بازیگران فیلمهریسون فورد، کیت بلانشت، جان هارت و شیا لبوف در تالار بزرگ سینه‌لومیر کن صورت گرفت. ایندیانا جونز(هریسون فورد) در این فیلم ۶۷-۶۶ ساله‌است و بسیاری از صحنه‌های اکشن فیلم را خود انجام داده‌است.موضوع فیلم در فضای جنگ سرد بین روسیهٔ شوروی و غرب رخ میدهد. هریسون فورد در نقش دکتر ایندیانا جونز، استاد پاره‌وقت باستان‌شناسی دانشگاه و ماجراجویی تمام‌وقت است. او افسران روسی را که قصد ربودن جمجمهٔ بلورین را دارند، از پا درمی‌آورد.

  •  
  • 27-مونیخ  (۲۰۰۵)
  • Munich 1 Poster.jpg
  • ( Munich) محصول سال ۲۰۰۵ میلادی در ژانر درام و تاریخی،است  که به ماجرای کشتار ورزشکاران اسرائیلی در المپیک مونیخ در سال ۱۹۷۲ به دست گروه فلسطینی موسوم به «سپتامبر سیاه» و انتقام سازمان اطلاعات و وظایف ویژه (موساد) در عملیاتی سرّی با نام «عملیات خشم خدا» می‌پردازد.

    در این عملیات، گروهی تروریست به رهبری مأمور مخفی سابق موساد، آونر (اریک بانا)، به جستجو و کشتن فهرست اعضای سپتامبر سیاه که مسئول قتل یازده ورزشکار اسرائیلی تصور می‌شدند می‌پردازند. مونیخ آشکارا از رویکرد خشونت‌آمیز دولتاسرائیل، در برابر اعمال تروریستی اعراب انتقاد می‌کند.

    بعد از اتفاقاتی که باعث مرگ ورزشکاران اسرائیلی در محل اقامت آنان شد ، موساد آونر را که فرزند یک قهرمان جنگ و مامور رده پایین موساد است را به جلسه با خانم نخست وزیر فرا میخواند . آونر زمانی از نوجوانی خود را در اروپا به خصوص آلمان گذرانده است و موساد با استفاده از تجربه آونر و گمنامی او که باعث راحت بودن انکار اطلاع موساد از اعمال وی می شود ، او را مامور به کشتن اعضای جنبش سپتامبر سیاه می کند که مسئول کشتار مونیخ هستند. سیر داستان فیلم تلاش آونر و همکارانش برای انجام ماموریت را نشان می دهد .

  • تز اسپیلبرگ در حل بحران سرزمینهای اشغالی در فیلم "مونیخ"
    در فیلم "مونیخ"، سران مقاومت فلسطین همسان سران خون ریز صهیونیست معرفی می‏شوند. در همان حال که غاصبان ساکن سرزمین‏های اشغالی نیز با مردم فلسطین یکسان در نظر گرفته شده‏اند. به این معنی که سران هر دو طرف صهیونیستی و فلسطینی محکوم و عامل قربانی شدن مردم فلسطین و اشغالگران صهیونیستی نمایش داده می‏شوند. راه حلی هم که ارائه می‏شود، مبتنی بر سازش و آشتی میان دو طرف است. تز اسپیلبرگ برای برطرف شدن بحران در سرزمین‏های اشغالی که در فیلم "مونیخ" دراماتیزه شده این است که صهیونیست‏ها باید فلسطینی‏ها را تحمل کنند و در مقابل، فلسطینی‏ها هم دست از خشونت و مبارزه بردارند و به تکه زمینی که به عنوان دولت خودگردان به آنها سپرده شده، قانع باشند.
    اسپیلبرگ در فیلم "مونیخ" هیچ اشاره‏ای به اصل مسئله که همان اشغال و غصب سرزمین فلسطین است، نمی‏کند و تنها انتقادش از رفتار دو طرف متخاصم فلسطینی و صهیونیستی است. این فیلم همچنین دارای نوعی غمخواری برای صهیونیست‏هایی است که در المپیک مونیخ توسط فلسطینی‏ها کشته شدند. اگرچه ترورهای صهیونیست‏ها را نیز نشان می‏دهد؛ اما به موازات این تصاویر، صحنه‏هایی هم از عملیات‏های متقابل فلسطینی‏ها را نمایش می‏دهد.
     
    اعتراض اسرائیلیها به فیلم "مونیخ"
    مونیخ اسپیلبرگ، سروصدای سازمان موساد و اسرائیلیهای متعصب را در آورد. آنها معترض بودند که این کارگردان، چهره خشنی از اسرائیلی ها در فیلم خود ارائه کرده است و با فلسطینیها بیش از حد لزوم مهربان بوده است؛ اما اسپیلبرگ که خود یهودی است در مصاحبه ها گفته است که صرفاً آنچه که در کتاب "انتقام"، منبع اصلی فیلم اش، وجود داشته را به تصویر کشیده است.
    جدای از عصبانیت صهیونیستها و برخی از یهودیان متعصب، فیلم مونیخ موضوعی فراتر از منازعه اعراب و اسرائیل را مدنظر قرار داده است. بحث اصلی فیلم درباره بی نتیجه بودن جنگ با ترور است.

     

     
  • 26-جنگ دنیاها  (۲۰۰۵)
  • War of the Worlds poster.jpg
  • (War of the Worlds) فیلمی علمی-تخیلی  است. داستان این فیلم برگرفته از کتاب علمی-تخیلی جنگ دنیاها اثر هربرت جرج ولز، نویسنده بریتانیایی است. در این داستان بیگانگان از فضا به زمین حمله می‌کنند و هیچ مقاومتی کارساز نیست، جز باکتری‌های موجود در هوا.ری فرریه که از همسرش جدا شده، با دو فرزندش راشل ۱۰ ساله و رابی ۱۷ساله در حومه نیویورک زندگی می کند. در یک شب طوفانی، او می بیند ماشین عجیبی که هزاران سال در دل خاک مدفون بوده، از زمین سر بر می آورد و سر راه خود مردمان را از هم متلاشی می کند.

    ری خود و فرزندانش را از این بلا می رهاند و با خودرویی که از اثر آذرخش الکترومغناتیسی به دور مانده و هنوز حرکت می کند، از آنجا می گریزد. روز پس از آن، هنگامی که ری از خواب برمی خیزد، می بیند که لاشه یک هواپیمای جت ۷۴۷ بر روی خانه اش افتاده و آن را ویران کرده است. می پندارد که می تواند در خانه همسرش پناه گیرد. اما خانه را خالی می یابد چرا که همسرش به بوستونرفته است.

    شب را در زیررمین آن خانه با بچه هایش می گذارند. فردای آن روز از روزنامه نگاران می شنود که همه آن خرابکاری‌ها کار موجودات فرازمینی بوده و آذرخش الکترومغناطیسی ماشین‌های شگفت آنان را فعال کرده است.

  • اسپیلبرگ در (War of the Worlds) مسئله تروریسم را مطرح و لزوم مقابله با آن را در لفافه بیان کرده، ویرانگری تروریستها را محدود به یک منطقه نکرده و همه جوامع را مورد هجوم آن‌ها دانسته بود. علاوه بر آن هجوم تروریستها به مترو لندن و زمزمه‌هایی از حمله تروریستی بعدی در فرانسه یا ایتالیا، باعث شد که فیلم جنگ دنیاها به یک پیشگویی و داوری درست از زندگی پر اضطراب در غرب تبدیل شود. اسپیلبرگ در این فیلم با ابزار قدرتمند سینما مقابله با تروریسم جهانی را مطرح کرد و وظیفه شناسایی را بر عهده سیاستمداران گذاشت.

     

    اسپیلبرگ در این فیلم از تمام توان‌های سخت افزاری استفاده کرد. مضمون این فیلم، جنگ بشر با فضایی‌هاست که تماماً حوادث 11 سپتامبر 2001 را تداعی می‏کند. جنگ بین خیر و شر در اکثر آثار اسپیلبرگ دیده می‌شود که در بیشتر آن‌ها علناً خیر نمادی از یهودی صهیونیست یا تفکر تمامیت خواه آمریکایی است. این فیلم بر مبنای رمان معروف علمی تخیلی "هربرت جرج ولز" ساخته شده است

     

     
  •  
  • 25-ترمینال (۲۰۰۴)
  • Movie poster the terminal.jpg
  • ( The Terminal)فیلمیست کمدی-درام  که در سال ۲۰۰۴ به نمایش درآمد. هنرپیشه‌های اصلی این فیلم تام هنکس و کاترین زتا جونز هستند. این فیلم داستان مردیست که از کشور خیالی «کارکوژیا» به فرودگاه بین‌المللی جان اف کندی نیویورک آمده است و اجازه ورود به آمریکا را پیدا نمی‌کند. در عین حال به علت وقوع انقلاب در کشورش امکان بازگشتش نیز وجود ندارد. هدف او از سفر به آمریکا تکمیل امضاهای هنرمندان جاز در عکس روزی عالی در هارلماست.

    عده‌ای بر این باورند که این فیلم از داستان مهران کریمی ناصری پناهنده ایرانی که به علت گم شدن مدارک پناهندگی خود از سال۱۹۸۸ تا سال ۲۰۰۶ در ترمینال یکی از فرودگاه‌های نزدیک پاریس زندگی می‌کرد الهام گرفته است. هرچند که هیچ‌کجا تولیدکنندگان این فیلم به طور رسمی به این موضوع اشاره نکرده‌اند.

  •  
  • 24-اگه میتونی منو بگیر  (۲۰۰۲)
  • Catch Me If You Can 2002 movie.jpg
  • (atch Me if You Can) فیلمیست در ژانر درام که محصولآمریکا در سال ۲۰۰۲ است. فیلم بر پایه خود-زندگی‌نامه‌ایای نوشته فرانک آبیگنل جونیور ساخته شده و در آن بازیگرانی چون لئوناردو دی‌کاپریو، تام هنکس، مارتین شین و کریستوفر واکن بازی کرده‌اند.

    داستان فیلم به فرانک آبیگنل جونیور (با بازی دی‌کاپریو) می‌پردازد که قبل از ۱۹ سالگی‌اش موفق شد میلیون‌ها دلار چک را جعل کند و خود را خلبان هواپیمایی پن ای ام آمریکا، دکتری در جرجیا و وکیلی در لوئیزیانا جا بزند. کارل هنراتی (با بازی تام هنکس) مامور اف بی آی همواره در پی به دام انداختن فرانک است و همیشه هم از او عقب می‌ماند. در این فیلم مسائل مورد علاقه اسپیلبرگ از جمله از هم گسیختگی خانواده‌ها و بی‌وفایی زنان دیده می‌شود. فرانک ویلیام آیبگنل واقعی خود نیز در صحنه‌ای کوتاه در فیلم در نقش پلیسی فرانسوی حاضر شده‌است.داستان فیلم «اگه میتونی منو بگیر» مربوط به زندگی‌نامۀ «فرانک ابگنیل»است، کسی که شهرتش را به خاطر سابقه فعالیتش به عنوان جاعل چک، کلاهبرداری و حقه‌های فرارش از دست ماموران به‌دست آورد. او در دهه شصت میلادی و در 16 سالگی توانسته بود، چک‌های جعلی که مجموعاً به مبلغ ۴ میلیون دلار آمریکا ارزش داشت را در ۲۶ کشور جهان نقد کند، طوری که هيچ بانكي قادر به تشخيص جعلي‌بودن چكهاي او نبود و تا هجده سالگی، بیش از ۲۵۰ پرواز انجام داد و در ۲۶ کشور جهان به این کلاهبرداری‌ها دست زد. اَبیگنِل به خاطر عضویت جعلی که در «خطوط هوایی سراسری آمریکا» داشت، می‌توانست به‌صورت رایگان در هتلها اقامت کند و تمام هزینه های غذا و تفریحش به‌طور مستقیم به شرکت ارسال می‌شد. حتی خودش را به عنوان وکیل جا زد و در چندین پروندۀ دادگاهی شرکت داشت. او سرانجام در سال ۱۹۶۹ در فرانسه دستگیر شد و به دوازده سال زندان محکوم شد که البته پس از گذراندن پنج سال از دوران محکومیت خود به خدمت سازمان «اف‌بی‌آی» در آمد تا در شناسایی چک های جعلی و سرقتی کمک کند.

    اَبیگنِل که هم اکنون رئیس شرکت «کارشناسی جعل و کلاهبرداری» اَبیگنِل و شرکا است در سال 2002، زندگی‌نامۀ خود را در اختیار «استیون اسپیلبرگ» قرار داد و او نیز با استفاده از ماجرای زندگی اَبیگنِل فیلم «اگه میتونی منو بگیر!» را کارگردانی کرد. در این فیلم که «لئوناردو دی‌کاپریو»  نقش اَبیگنِل را بازی می‌کند، مدام تحت تعقیب اف‌بی‌آی قرار دارد.

    اَبیگنِل به عنوان یک فرد دارای هوش بالا، به‌ویژه هوش هیجانی فوق العاده، پس از کلاهبرداری‌ها و جعل‌های فراوان به فرانسه می‌رود و در تمام مدت، «کارل هانرتی» (به انگلیسیCarl Hanratty)، مأموری که او را تعقیب می‌کرد را به دنبال خود می‌کشد. پرسشی که هانرتی از خود می‌پرسید، این بود: « چرا گاه‌ و بی‌گاه، این کلاهبردار جوان به مناسبت‌های مختلف با او تماس می‌گیرد؟» هانرتی، فهمیده بود که اَبیگنِل، چیزی می‌خواهد به او بگوید، چیزی که در یک بازی بروز یافته بود، اینکه: «اگه میتونی منو بگیر!» در واقع او به این روش می‌گفت: «اگه ممکنه با من همدلی کن!» وقتی پلیس فرانسه، اَبیگنِل را محاصره کرده بود، هانرتی می‌توانست اجازه دهد او را بکشند و از شر یک جاعل کلاهبردار، راحت شود اما او بدون اسلحه به نزد اَبیگنِل می‌رود و با او «همدلی»  می‌کند و به این ترتیب، نجات ابیگنل از سقوط به ورطه، تنها به دلیل وجود کسی مانند هانرتی است که با هیجان‌رفتار همدلانه توانست، این نابغۀ کلاهبردار را نجات دهد. بسیاری رابطۀ بین هانرتی و اَبیگنِل را رمانتیک و احساسی‌گری می‌دانند، اما هانرتی به عنوان مأمور دستگیری جاعلان چک، دلش برای اَبیگنِل نمی‌سوخت، بلکه او تلاش می‌کرد علت تعارض عاطفی اَبیگنِل را بیابد و به او کمک کند تا با پذیرفتن خطاها و اشتباه‌هایش مسیر جدیدی را در زندگی شروع کند. به این ترتیب او نه تنها همدلی عاطفی را با تشویق و تحسین هوش اَبیگنِل پرورش می‌داد، بلکه موجب تصحیح خطاهای شناختی او شد (همدلی شناختی).


  •  
  • 23-گزارش اقلیت  (۲۰۰۲)
  • Minority Report.jpg
  • ( Minority Report) فیلمی سینمایی از گونه علمی-تخیلی است  و در سال ۲۰۰۲ میلادی بر پرده سینماها رفته است. داستان فیلم گزارش اقلیت در سال ۲۰۵۴ می‌گذرد و در حقیقت اسپیلبرگ در این فیلم تلاش دارد تا تصویری از آینده نزدیک بشریت ارائه دهد. محور اصلی داستان بر مبنای سیستمی است که بر مبنای ۳ انسان کار می‌کند و می‌تواند جرایم را پیش از وقوع پیش‌بینی کند و بدین ترتیب ماموران اجرایی پیش از وقوع جنایت جلوی آن را می‌گیرند و بدین ترتیب مدت‌هاست که دیگر جنایتی رخ نداده است. اما همین سیستم پیچیده هم ممکن است فریب بخورد. زمانی که ماشین پیش‌بینی می‌کند در زمان مشخصی یکی از ماموران اصلی پروژه دست به قتل خواهد زد، او با این پرسش مواجه می‌شود که آیا خود اراده تغییر آینده خود را دارد یا مجبور است به تقدیر تن در دهد و در این راه معمای پیچیده‌ای را باز می‌کند.

    اما در کنار روایت اصلی فیلم مجموعه‌ای از فناوری‌های مختلف را پیش‌بینی می‌کند که در آینده نزدیک به واقعیت تبدیل خواهند شد. برای کسانی که سعی می‌کنند روند پیشرفت‌های مختلف فناوری را حدس بزنند همیشه پیش‌بینی آینده دور راحت‌تر از آینده نزدیک است. در آینده دور برخی از اقدامات حتماً رخ خواهد داد چرا که اثر فعالیت‌هایی که ممکن است در زمان کوتاه بر جریان یک روند تاثیر بگذارد در درازمدت مرتفع خواهد شد و آن مسیر به پیش می‌رود، اما در آینده نزدیک ده‌ها و صدها پارامتر غیرقابل پیش‌بینی بر نیازهای فوری انسان و مسیر حرکت فناوری او تاثیر می‌گذارد به همین دلیل است که پیش‌بینی علمی آینده نزدیک کاری پر ریسک به شمار می‌رود. یکی از پیش‌بینی‌های این فیلم که اتفاقا خیلی زود قدم به واقعیت گذاشت فناوری‌های لمسی در استفاده از رایانه‌ها بود. در این فیلم کاربران با پوشیدن دستکش‌های مخصوصی می‌توانستند یک سطح مجازی ایجاد شده در فضای ۳ بعدی را لمس کرده و دستورات خود را به آن بدهند. این فناوری در سال‌های اخیر رشد کرد و امروزه فناوری لمسی بر تمام قلمرو IT حکمرانی می‌کند. البته هنوز تا استفاده عمومی از فناوری‌های نمایشگرهای مجازی راه طولانی مانده است اما قدم‌های نخست در این راه برداشته شده است. بحث دیگر که این روزها به طور جدی دنبال می‌شود شناسه‌های زیستی است. آن‌گونه که فیلم نشان می‌دهد این شناسه‌ها روی چشم حک می‌شود و تمام مشخصات فرد و مکان او را مشخص می‌کند. ضرورت به همراه داشتن مشخصات اساسی، از مشخصات شناسنامه‌ای گرفته تا پرونده سلامت افراد از هم اکنون بسیاری از کمپانی‌های فناوری را به سمت ساخت نخستین نسل شناسنامه‌های زیستی سوق داده است. اما برخی از جلوه‌های آینده‌نگرانه این فیلم نیز به نظر بسیار آوانگارد می‌رسد؛ ربات‌های هویت‌یاب، سیستم عصبی پیشگوی آینده و سامانه حمل‌ونقل عمودی از این جمله‌اند، اما چه کسی می‌تواند روند توسعه فناوری را پیش‌بینی کند.

    قانون مور پیش‌بینی می‌کند هر دو سال یک بار توان پردازشگرهای دیجیتال دو برابر می‌شود. شاید این قانون با ضریب دیگری در سایر فناوری‌ها هم صادق باشد و بدین ترتیب کسی چه می‌داند در ۴۰ سال آینده چه اتفاقاتی رخ خواهد داد؟

  • 22-هوش مصنوعی (۲۰۰۱)
  • Artificial Intelligence A.I.jpeg
  • .Artificial Intelligence: A.I) فیلمی سینمایی از گونه علمی-تخیلی است و در سال ۲۰۰۱ میلادی بر پرده سینماها رفته است. این فیلم آخرین پروژهٔ استنلی کوبریککارگردان مطرح سینما بود و به علت مرگ کوبریک قبل از شروع فیلمبرداری، اسپیلبرگ خود را وقف اتمام این پروژه نمود.این فیلم یک اثر بسیار فلسفی و در نوع خود کم نظیر با موضوعی بکر و ناب بود که جشنواره های سینمایی طبق سنت همیشه خود به آن از دید تجاری نگریستند.جود لا و هیلی جوئل آزمنت در این فیلم نقش آفرینی کرده‌اند. فیلم، اقتباس از داستان کوتاهی اثر برایان آلدیساست و همچنین اشارات زیادی به داستان مشهور پینوکیو دارد.

    هوش مصنوعی برندهٔ پنج جایزه ساترن شامل بهترین فیلم علمی-تخیلی و نامزد ۲ جایزه اسکار شامل جایزه اسکار بهترین جلوه‌های ویژه و بهترین موسیقی متن فیلم شد.

  •  
  • 21-نجات سرباز رایان (۱۹۹۸) اسکار بهترین کارگردانی
  • 110894 orig.jpg
  • ( Saving Private Ryan) نام فیلمی جنگی محصول سال ۱۹۹۸ می‌باشد که به کارگردانی استیون اسپیلبرگ ساخته شده‌است. داستان این فیلم در طول نبرد نرماندی در جنگ جهانی دوم اتفاق می‌افتد. ۲۷ دقیقه آغازین فیلم که رسیدن نیروهای متفقین به فرانسه در ۶ ژوئن ۱۹۴۴ را نشان می‌دهد، بسیار مشهور است. تام هنکس در نقش کاپیتان جان میلر به همراه هفت سرباز دیگر مأموریت می‌گیرند تا سرباز جیمز فرانسیس رایان را پیدا کنند و به خانه برگردانند. او سه برادر داشته که همگی در جنگ کشته شده‌اند و به دستور فرمانده کل ارتش، رایان می‌تواند به پیش مادرش بازگردد.

    داستان این فیلم در سال ۱۹۹۴ و زمانی در ذهن رودات شکل گرفت که داشت از بنای یادبود چهار برادر کشته شده در جنگ داخلی آمریکا دیدن می‌کرد. رودات تصمیم گرفت تا داستانی شبیه به آن‌ها در جنگ جهانی دوم بنویسد. او فیلم‌نامه را نوشت و در اختیارمارک گوردون قرار داد. نهایتاً استیون اسپیلبرگ به عنوان کارگردان انتخاب شد.

    نجات سرباز رایان، با استقبال خوبی از سوی تماشاگران ومنتقدین روبه‌رو شد. این فیلم به صورت جهانی، ۴۸۱٫۸ میلیون دلار در گیشه فروش داشت که آن را به پرفروش‌ترین فیلم سال ۱۹۹۸ تبدیل کرد. آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک این فیلم را نامزد ۱۱ جایزه اسکار کرد، از جمله اسپیلبرگ که جایزه بهترین کارگردانی را برد. نجات سرباز رایان در سال ۱۹۹۹، وارد شبکه ویدئویی خانگی شد که ۴۴ میلیون دلار فروخت. فیلم با نشان دادن سکانسی از حضور یک سرباز جنگ جهانی دوم به همراه خانواده‌اش، در گورستان کشته‌شدگان نبرد نرماندی، آغاز می‌شود. سپس صحنه به روز ۶ ژوئن ۱۹۴۴ (روز نبرد نرماندی) می‌رود. سربازان آمریکایی برای پیاده شدن در ساحل نرماندی درفرانسه (که به دست آلمانی‌ها اشغال شده‌است) آماده می‌شوند. قایق‌ها به ساحل می‌رسند و سربازها بیرون می‌روند. در همان لحظات نخست ورود سربازان، آلمانی‌ها به روی آنان آتش باز می‌کنند و بسیاری از سربازان کشته می‌شوند. کاپیتان جان اچ. میلر (تام هنکس) به همراه چند تن از سربازان دیگر، سعی می‌کنند تا خطوط دفاعی ساحلی را بشکنند.

    در سکانس بعدی، دفتر جرج مارشال، فرمانده کل ارتش ایالات متحده، نشان داده می‌شود. به او خبر می‌دهند که سه تن از چهار برادر از خانواده رایان در جنگ کشته شده‌اند و مادر آن‌ها در یک روز، خبر مرگ آن‌ها را دریافت کرده‌است. آن‌ها متوجه می‌شوند که فرزند چهارم و کوچک‌تر، جیمز فرانسیس رایان، در جایی در نرماندی، گم شده‌است. او بعد از خواندن نامه بیکسبی که از طرفآبراهام لینکلن برای خانم بیکسبی نوشته شده بود، دستور می‌دهد تا سرباز رایان را هر چه زودتر پیدا کنند و او را به خانه بازگردانند.

    در فرانسه، سه روز بعد از روز دی، میلر دستور می‌گیرد تا رایان را پیدا کنند. او تیمی شش نفره به علاوه یک سرباز که زبان آلمانی و فرانسه را به خوبی صحبت می‌کند، با خود همراه می‌کند و بدون هیچ اطلاعاتی به جستجوی رایان می‌رود. کاپارزو (وین دیزل)، یکی از مردان وی، با ورود به شهر توسط یک تک‌تیرانداز کشته می‌شود. جکسون با مهارت بالای خود تک‌تیرانداز را می‌کشد. آن‌ها یک سرباز به نام جیمز فردریک رایان از ایالت مینه‌سوتا پیدا می‌کنند، اما زود متوجه می‌شوند که اشتباه کرده‌اند. در راه، آن‌ها یکی از اعضای گروهی که رایان در آن بوده را پیدا می‌کنند و محل فرود رایان را می‌فهمند. آن‌ها به محل می‌روند و توسط یکی از دوستانش باخبر می‌شود که رایان به همراه چندتن دیگر از یک پل در شهر رامل، که از نظر استراتژیکی مهم است، دفاع می‌کند.

    در راه شهر رامل، آن‌ها به عده‌ای آلمانی با تیربار برمی‌خورند و تصمیم می‌گیرند تا آن‌ها را از بین ببرند. آن‌ها موفق می‌شوند و یکی از سربازان آلمانی را نیز اسیر می‌کنند. هم‌چنین تیری به شکم وید، پزشک تیم، برخورد می‌کند و او جانش را از دست می‌دهد. سربازان تصمیم می‌گیرند تا سرباز آلمانی را معدوم کنند. فقط آپهام با این کار مخالف است. نهایتاً میلر تصمیم می‌گیرد تا سرباز آلمانی را چشم‌بسته رها کند تا نیروهای آمریکایی او را پیدا کنند. با آزاد کردن سرباز آلمانی، ریبن تصمیم می‌گیرد تا از تیم جدا شود و این باعث می‌شود با هورواث، درگیر شود. درگیری بالا می‌گیرد تا این که میلر به بحث پایان می‌دهد و هم‌چنین در مورد گذشتهٔ خود اطلاعاتی را فاش می‌کند. او می‌گوید که قبل از شروع جنگ یک معلم زبان انگلیسی بوده. بعد از این ریبن تصمیم می‌گیرد بماند.

    آن‌ها به شهر رامل می‌رسند و رایان را پیدا می‌کنند. به او خبر می‌دهند که سه برادرش کشته شده‌اند، هم‌چنین در راه یافتن او، دو سرباز جان خود را از دست داده‌اند و این که او باید به خانه برگردد. ولی او مخالفت می‌کند و می‌گوید انصاف نیست که بقیه را تنها بگذارد. میلر تصمیم می‌گیرد به همراه تیمش در آن‌جا بماند و از پل در برابر آلمانی‌ها دفاع کند.

    نیروهای آلمانی به همراه پنجاه سرباز مجهز به شهر می‌رسند. با وجود تلفات سنگین آلمانی‌ها، بیشتر آمریکایی‌ها از جمله جکسون، ملیش و هورواث کشته می‌شوند. زمانی که میلر می‌خواهد برای جلوگیری از عبور آلمان‌ها، پل را منفجر کند، تیر می‌خورد و مجروح می‌شود. قبل از این که تانک آلمانی‌ها به پل برسد، پی-۵۱ ماستنگ آمریکایی از راه می‌رسد و تانک و نیروهای باقی‌مانده را از بین می‌برد. آپهام که در جریان درگیری از گروه جدا شده‌است،اسیر آلمانی را که توسط میلر آزاد شده و دوباره به جنگ برگشته را می‌کشد. رایان، ریبن و آپهام تنها کسانی هستند که زنده مانده‌اند. رایان در آخرین لحظات زندگی میلر به پیش او می‌رود و میلر در آخرین جمله‌اش به رایان می‌گوید که:«جیمز، سزاورش باش، لیاقتش [کاری را که برایت انجام شد] را داشته باش.»

    دوباره زمان حال نشان داده می‌شود. پیرمردی که در گورستان سربازان کشته‌شده در نبرد نرماندی حضور دارد، همان سرباز رایان است. او بر سر مزار میلر از همسرش می‌خواهد تصدیق کند که او مرد خوبی بوده و لیاقت فداکاری میلر و سربازانش را داشته. سپس دوربین به سنگ قبر نزدیک می‌شود و نام جان اچ. میلر نمایان می‌گردد. فیلم با نشان دادن برافراشته شدن پرچم ایالات متحده پایان می‌یابد.

  • تاثیر پذیری اسپیلبرگ از شهید آوینی و روایت فتح

  • شهید سید مرتضی آوینی، سازنده مجموعه مستند "روایت فتح" در مستند سازی شیوه‌ای را دنبال می‌کرد که خود آن را "شیوه اشراقی" در فیلم‌سازی ‌می‏نامید. روشی كه هدف آن ظاهر كردن واقعيت بود. فیلم بردار در این شیوه، نقش اصلی را ایفا می‌کرد، چرا که در هنگام تصویر برداری از جبهه و درگیری رزمندگان با دشمن همه چیز آنچنان سریع رخ می‌داد که فرصتی برای کارگردان برای ارائه میزانسن نبود، از این رو باید فیلمبردار آن چنان مجرب و حرفه‌ای می‌بود که بلافاصله سوژه را انتخاب، شکار و به طور همزمان دکوپاژ آن را انجام می‌داد.
     
    شیوه روایت نگاری شهید آوینی
    اجتناب از زیاده گویی و ساده پردازی، عنصر دیگر شیوه مستندسازی شهید آوینی بود. نگرش نهفته در مجموعه‌های این مستند جنگی، از نظر محتوا و مضمون شیوه روایت نگاری آن را از سایر برنامه‌های جنگی منفک می‌کرد. تکنیک فیلم سازی "روایت فتح" متفاوت‌تر از آنچه که دیگران مطرح می‌کردند، بود. 
    به باور شهید آوینی نمی‌شد تکنیک و محتوا را از هم منفک نمود و از اینرو او همیشه سعی داشت که بین این دو موضوع نسبت منطقی‌ای برقرار کند. برای این منظور در تهیه موسیقی، انتخاب تصاویر، شیوه تدوین، نگارش متن و حتی ارائه نریشن ها، با وسواس فوق العاده ای عمل می‌کرد. درحالی‌که بیشتر مستندسازان به صحنه‌های جنگی و شلیک آر پی چی و فضای جنگ اهمیت می‌دادند، برای شهید آوینی  آدم‌های جنگ مهم بود و او آن‌ها را به تصویر می‌کشید.
     
    تأثیر مستند سازی شهید آوینی بر سینمای جنگی جهان
    اینچنین بود که تأثیر افکار و شیوه مستند سازی شهید آوینی بر سینمای جنگی جهان غیرقابل‌انکار شد. در همین زمینه فرانسیس فوکویاما، استراتژیست آمریکایی در کنفرانس اورشلیم در سال 1986 با عنوان "بازشناسی هویت شیعه" گفت: «فیلم سازان آمریکایی برای تضعیف هویت شیعی و اسلامی باید در فیلم‌هایشان هر چه را که شیعیان درباره امام زمان می‌‌گویند، بر شخصیت عیسی ناصری تطبیق دهند و برای این منظور فیلم‌هایی بر اساس مدل "روایت فتح" آوینی، ساخته شوند؛ با همان اسلوب متن و با به کارگیری مؤلفه‌های احساسی برنامه‌های آوینی...»
    از اینرو ردپای محتوایی مجموعه روایت فتح را می‌توان در فیلم‌های "نجات سرباز رایان" به کارگردانی استیون اسپیلبرگ با محتوای تجلیل از مادر سه سرباز کشته شده در جنگ؛ فیلم "نبرد پرل هاربر" با محتوای جنگ، جنگ تا رفع فتنه‌ در عالم؛ فیلم "زمانی که سرباز بودیم" با تئوری بازسازی کربلا و بر اساس الگوی عملیات کربلای 5؛ فیلم "سقوط شاهین سیاه" با مضمون بازسازی صحنه کربلای مورد اشاره آوینی مشاهده کرد. 
     
    تأثیرپذیری اسپیلبرگ از "روایت فتح"

     

    اگرچه رعایت سطوح ارزشی در بیان هنری سینما کاری بس دشوار است؛ اما آوینی همیشه در تکاپوی آن بود که با استفاده از بیان سینمایی، آن‌ها را در اختیار ارزش‌ها و اعتقادات خود قرار دهد و در نهایت موفق شد مجموعه "روایت فتح" را معیاری برای ساختن مستندهایی با محوریت دفاع مقدس تبدیل کند. معیاری که به اعتراف بسیاری از کارشناسان و منتقدین سینما، فیلم‌هایی چون "نجات سرباز رایان" (Saving Private Ryan) به کارگردانی استیون اسپیلبرگ در سال 1998 (جزء 10 فیلم بر‌تر جهان از نگاه انجمن فیلم آمریکا و برنده جایزه گلدن گلوب و نامزد 11 جایزه اسکار در سال 1998) بر اساس "شیوه مستندسازی اشراقی" شهید آوینی ساخته شده است.
  •  
  • 20-جهان گمشده: پارک ژوراسیک  (۱۹۹۷)
  • JP2.jpg
  • (The Lost World: Jurassic Park) فیلمی سینمایی از گونه علمی-تخیلی است ودرسال ۱۹۹۷ میلادی بر پرده سینماها رفته‌است.
  •  
  • 19-آمیستاد ( ۱۹۹۷)
  • Amistad-Poster.jpg
  • (Amistad) فیلمی در ژانر درام تاریخی و حقوقی است که در سال ۱۹۹۷ میلادی ساخته شد. بازیگران این فیلم عبارت‌انداز:مورگان فریمن، آنتونی هاپکینز
  •  
  • 18-فهرست شیندلر( ۱۹۹۳) اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی
  • Image result for ‫فهرست شیندلر‬‎
  • در باره این اثر مطلبی مفصل در (CINTELROM)درجشده است که شما خوانندگان پیگیر را به مطالعه آن دعوت مینمایم.
  • "فهرست شیندلر" (Schindler’s List) فیلمی است که بر اساس کتاب "کشتی شیندلر" (Schindler’s Ark)، ساخته شده است. کتاب "کشتی شیندلر" که براساس سرگذشت "اسکار شیندلر" نوشته شده، در سال 1982، برنده جایزه بوکر شد. این فیلم اولین فیلم سیاه و سفیدی بود که بعد از سال 1960، جایزه اسکار بهترین فیلم را به دست ‌می‏آورد.
    فیلم 3 ساعته "فهرست شیندلر" درباره یک تاجر عضو حزب نازی است که به خاطر طبع خوشگذران با توجه به دوستی بین او و مقامات رده بالای ارتش نازی که بیشتر به خاطر سخاوت وی بود، موفق می‌شود کارخانه‌ای را بخرد، سپس یهودیان را به عنوان کارگر در کارخانه استخدام می‌کند و رفته رفته این کارخانه راه فراری برای بعضی از یهودیان می‌شود که در قرنطینه مانده‌اند و خطر مرگ هر لحظه آنان را تهدید می‌کند.
    فیلم "فهرست شیندلر" فیلمی سیاه و سفید و نزدیک به مستند، در کمال تعجب با فروش بالایی در گیشه رو به رو شد؛ تا حدی که برای خود اسپیلبرگ هم غیرمنتظره بود. البته، تبلیغات فراوان صهیونیسم بین الملل از ابتدای فیلم برداری، در این فروش بالا، تأثیر فراوانی داشت. این فیلم، 7 جایزه اسکار، از جمله بهترین کارگردانی را برای اسپیلبرگ به ارمغان آورد. اسپیلبرگ، سود حاصل از فروش فیلم را به چند مؤسسه یهودی بخشید. 
    پس از ساخت و نمایش فیلم "فهرست شیندلر"، بود که صهیونیست‌ها به حمایت از کارگردان آن یعنی اسپیلبرگ برخاستند؛ برای نمونه بانک معروف صهیونیستی "چیس منهاتان"، 3 میلیارد دلار برای حمایت از شرکت اسپیلبرگ اختصاص داد. بزرگ‌ترین مرکز با نفوذ یهودیان صهیونیست در آمریکا، "ایپاک" (کمیته امور عمومی یهودیان آمریکا و اسرائیل) نیز، به رسم سپاس از این کارگزار خوب، در اوایل سال 1995 بیانیه‌ای صادر و از تمامی شرکت‌های بزرگ یهودی خواست که اسپیلبرگ را مورد حمایت مادی و معنوی خود قرار دهند تا وی بتواند رسالت هنری خود را در خدمت به اهداف صهیونیستی ادامه دهد. به نوشته مجله "فوربس" در 1994 برای نخستین بار، یک کارگردان، در صدر گران‌ترین ستارگان هالیوود در آمد.
     
  •  
  • 17-پارک ژوراسیک (۱۹۹۳)
  • Jurassic Park poster.jpg
  • پارک ژوراسیک فیلمی در ژانر علمی تخیلی ساخته سال ۱۹۹۳ و برگرفته از رمانی به همین ناماست. داستان فیلم در جزیره‌ای تخیلی به نام ایلا نیوبلار رخ می‌هد.داستان اثراز این قرار است که :دانشمندان در یک جزیره پارکی تفریحی ساخته‌اند که در آن دایناسورها را شبیه‌سازی کرده‌اند. جان هموند گروهی از دانشمندان را برای بازدید از پارک پیش از بازگشایی همگانی فرا می‌خواند. به سبب سهل انگاری و خرابکاری دسته ای از دایناسورها آزاد می‌شوند و بازدیدکنندگان و کارشناسان می‌کو شند برای نجات خود از جزیره بگریزند.

    فروش بسیار این فیلم سبب شد قسمتهای دوم (در سال ۱۹۹۷) و سوم (در سال ۲۰۰۱)آن نیز تولید گردید و قسمت چهارم آن در دست تهیه است.

  • 16-هوک (1991)
  • Hook poster transparent.png
  • (Hook) یک فیلم ماجرایی فانتزی آمریکاییست که بر اساس داستان پیتر پن (اثرجیمز بری) ساخته شده است. داستین هافمن، رابین ویلیامز، جولیا رابرتز، باب هاسکینز، مگی اسمیت و چارلی کورسمو در این فیلم ایفای نقش کرده‌اند
  • 15-ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی (1989)
  • Indiana Jones and the Last Crusade A.jpg
  • ( Indiana Jones and the Last Crusade) فیلمی سینمایی از گونه ماجراجویانه‌استکه در سال ۱۹۸۹ میلادی بر پرده سینماها به نمایش درآمده است وبازیگرانی چون :هریسون فورد.شون کانری .آلیسون دودی.دنهولم الیوت وجولیان گلود درآن به ایفای نقش پرداخته اند.یکی از تهیه کنندگان این اثر (جرج لوکاس) کارگردان متبحر آمریکائیست.
  •  
  • 14-همیشه (۱۹۸۹)
  • Alwaysfilmposter.jpg
  • این اثر یک فیلم عاشقانه-درام آمریکایی است با نقش آفرینی ریچارد دریفوس، هالی هانتر، جان گودمن، برد جانسون و بازیگر فقید هالیوود(آدری هپبورن) که آخرین حضورش در دنیای سینما بود. این فیلم توسط یونیورسال استودیوز و یونایتد آرتیستز توزیع شد.

    فیلم همیشه، بازسازی یک فیلم عاشقانه-درام محصول ١٩۴٣ به نام یک مرد به نام جو است.

  •  
  • 13-امپراتوری خورشید (1987)
  • Empire Of The Sun pster.jpg
  • (Empire of the Sun) فیلمی در ژانر درام، جنگیست . این فیلم در سال ۱۹۸۷ میلادی ساخته شد. کریستین بیل . جان مالکوویچ  و میراندا ریچاردسونبازیگران اصلی این فیلمند.
  • 12-رنگ ارغوانی (۱۹۸۵)
  • The Color Purple poster.jpg
  • (The Color Purple) یک فیلم برپایه رمان رنگ ارغوانیاز آلیس واکر نویسنده آمریکایی است. این فیلم هشتمین فیلم ساخته شده توسط اسپیلبرگ به عنوان کارگردان می‌باشد. دنی گلوور، دسرتا جکسون، مارگارت اوری، اپرا وینفری، آدولف سسار و رائه داون چونگ در این فیلم ایفای نقش کردند و همچننین ووپی گلدبرگ به عنوان بازیگر معرفی شد.

    فیلم داستان یک دختر جوان آمریکایی آفریقایی را روایت می‌کند و مشکلات زنان آفریقایی‌تبار در اوائل دههٔ ٬‍۱۹۰۰ شامل فقر٬نژادپرستی و تبعیض جنسی را به نمایش می‌گذارد.

  •  
  • 11-ایندیانا جونز و معبد مرگ (۱۹۸۴)
  • Indiana Jones and the Temple of Doom PosterB.jpg
  • ( Indiana Jones and the Temple of Doom) فیلمی سینمایی از گونه ماجراجویانه است ودرسال ۱۹۸۴ میلادی بر پرده سینماها به نمایش درآمده است.درداستان این اثر اکشن و پر هیجانایندیانا جونز برای رد و بدل کردن الماسی با خاکستر جسد یکی از امپراتوران چین به نام نوراهاچی، به میکده یک گانگستر چینی، به نام لایو چی، می رود. کار مبادله به خشونت و تیراندازی کشیده می شود.

    او برای گریز از این درگیری، خواننده میکده دختری به نام ویلی اسکات را به همراه خود می برد. آنگاه برای فرار از چین، به کمک پسرک ۱۱ ساله‌ای به نام Short Round (نیمه ماه)، هواپیمای لایوچی و خلبانانش را می رباید. ولی لایوچی و افرادش باک هواپیما را خالی کرده، با چترهای نجات خود از هواپیما بیرون می پرند.

    در حالیکه هواپیما با شتاب در آسمان به پایین کشیده می شود، ایندی (ایندیانا جونز) آن را به سوی آب هدایت می‌کند و با ویلی و پسرک، بر روی یک قایق نجات فرود می آیند تا از خود را از خطر کشته شدن برهانند.

    در کرانه آب درمی یابند که در محلی در کشور هندوستان سقوط کرده اند. پای پیاده به دهکده ای می روند. در آنجا پیر ده از آنان می خواهد سنگ جادوی مردم ده را از تاگزها که بچه‌های مردم آنجا را نیز به اسارت برده اند، پس بگیرند. این آغاز ماجرایی است بسیار پرهیجان و ترسناک.

  •  
  • 10-منطقه گرگ و میش (۱۹۸۳)
  •  
  • متاسفانه در باره این اثر اسپیلبرگ نوشته ای یافت نشد وانشاالله در روزهای آتی مشخصات و خلاصه داستان آن درج خواهد شد.
  •  
  • 9-ای‌تی موجود فرازمینی (۱۹۸۲)
  •  
  • چطور تکنیک های نوآورانه استیون اسپیلبرگ تماشاگران ET را به دوران کودکی برد
  • ساختن فیلمی که در گذر زمان ماندگاری خود را اثبات کند، تنها با یک داستان عالی و یک دوربین روی دست امکان پذیر نیست. شغل کارگردان این نیست که فقط دستورات فیلمنامه را اجرا کند، بلکه او فیلم را از دریچه ذهن خلاقش می بیند و آن را جان می بخشد.

    استیون اسپیلبرگ یکی از کارگردان های بزرگ دوران ما است که هر نوع فیلمی بگویید ساخته؛ از علمی-تخیلی گرفته تا جنایی و تاریخی و سیاسی و انواع درام ها. برای فیلم ها و کارگردانی اش اسکارها گرفته و از مفاخر سینمای امریکا است. اما در بین فیلم های او .E.T از آن نوع آثاری است که نبوغ خالص اسپیلبرگ را بیشتر نشان می دهد.

    اسپیلبرگ ای.تی را به عمد از زاویه دید بچه ها ساخته. احتمالا این چیزی است که تا الآن به آن فکر نکرده بودید ولی تقریبا تمام کاراکترهای بالغ در این فیلم، در تمام صحنه ها از پایین فیلمبرداری شده اند و این تکنیک هوشمندانه، به تمام تماشاچیان فیلم، فرقی نمی کند از چه نسلی، کمک می کند تا تجربه ای کودکانه مشابه الیوت (کاراکتر اصلی) داشته باشند و هر چه پیرتر می شوند، باز هم آن حس خوب اولین تماشای فیلم همراه شان باشد.

    یکی دیگر از تکنیک های فیلمسازی در ای.تی این است که همه چیز به ترتیب زمانی وقوع به نمایش در می آید، این نیز کاری است که به ندرت در فیلم ها می بینیم. اما اسپیلبرگ با این تکنیک کاری کرد که تماشاچیان خردسال، یک بازخورد واقع بینانه و احساسی نسبت به ای.تی پیدا کنند. آنها او را ملاقات می کنند، به کاراکترش نزدیک می شوند و سپس هنگامی که زمین را ترک می کند، به او بدرود می گویند.

    شاید این را ندانید که ای.تی  ماحصل تخیل شخصی اسپیلبرگ است. او در سال ۱۹۶۰ که والدینش طلاق گرفتند یک دوست خیالی برای خود ساخت که بعدها با کمک ملیسا متیسون، بر مبنای آن فیلمنامه ای.تی به نگارش در آمد. فیلمی که هنوز برای بسیاری افراد یک نوستالژی عمیق است.

  • 8-مهاجمان صندوقچه گمشده (۱۹۸۱)
  • Raiders.jpg
  • (Raiders of the Lost Ark) فیلمی سینمایی از گونه ماجراجویانه‌است که در سال ۱۹۸۱ میلادی بر پرده سینماها به نمایش درآمده است.داستاندر سال ۱۹۳۶ رخ می دهدسرویس‌های امنیتی به ایندیانا جونز ماجراجو ماموریت می دهند، مدال «را» را که در اختیار میخانه‌داری به نام «ماریون راون وود»، معشوقه پیشین ایندی (ایندیانا جونز)، در نپال است، به چنگ آورد.

    این اثر هنری مصر باستان، نخستین گام در دستیابی به صندوق عهد گمشده‌ای است که موسی پیامبر یهودیان، لوح ده فرمان را در آن گذاشته بوده و اکنون این صندوقچه در تانیس مدفون است.از بخت بد نازی‌ها نیز به دنبال آن هستند، چرا که دربردارنده قدرتی است که پیروزی بزرگ را برایشان به ارمغان می‌آورد.درگیری با نازی‌ها برای دستیابی به لوح، ماجراهای پرتنشی در پی دارد.ایندی که از مار به شدت بدش می آید، با صدها مار کبرای سمی در معبد محل دفن لوح، روبرو می شود.

  •  
  • 1941-7(1979)
  •  یک فیلم کمدی پرخرج محصول سال ۱۹٧٩، به کارگردانی استیون اسپیلبرگ و نویسندگی رابرت زمکیس و باب گیل است. در این فیلم بازیگرانی همچون؛ دن آیکروید، ند بیتی، جان بلوشی، جون کندی، کریستوفر لی، توشیرو میفونه و رابرت استاکنقش‌آفرینی کرده‌اند.این فیلم در نهایت یک شکست تجاری بزرگ برای اسپیلبرگ بود.اوبعد از موفقیت های بزرگی که با اکران دو فیلم آرواره ها و برخورد نزدیک از نوع سوم به دست آورد (لازم بذکراست که  فیلم آرواره ها بدعت گذار واژه بلاک باستر در سینماست)بااین تصورکه دیگر ترساندن و بازی باهیولا و بیگانه ترسی جذابیتی نداردو به جای آن باید کمی دل تماشاگران را شاد کرد، رابرت زمه کیس و باب گیل را مامور نوشتن فیلمنامه ای کمدی در وصف جنگ جهانی دوم و حمله ژاپنی ها به پرل هاربر نمود.
  • جان وین نیزیکی از گزینه های بازیگری برای این فیلم بود؛ اما بعد از خواندن فیلمنامه نه تنها آن را نپذیرفت بلکه اسپیلبرگ را فرا خواند و به او گوشزد کرد که موضوع جنگ جهانی دوم به هیچ وجه خنده دار نیست و نمیشود با هزاران کشته پرل هاربر شوخی کرد. اسپیلبرگ اما به راه خود ادامه داد و فیلم را ساخت؛ فیلمی که ساخته شدو تماشاگران هم آن را دیدند ولی هیچ کس به آن نخندید. جک نیکلسون به نقل از استنلی کوبریک گفت:
  • «فیلم اسپیلبرگ فیلم بزرگی بود اما خنده دار نبود.»

    برای همین بعد از خلاص شدن از سوپ مرگ آوری که ساخته بود (نامی که خود اسپیلبرگ روی فیلمش گذاشت)اسپیلبرگ سراغ ژانر و سبکی رفت که در آن تخصص داشت؛ ایندیانا جونز و مهاجمان صندوقچه گمشده.
  •  
  • 6-برخورد نزدیک از نوع سوم (۱۹۷۷)
  • Close Encounters poster.jpg
  • ( Close Encounters of the Third Kind) فیلمی سینمایی از گونه علمی-تخیلی استبا بازی ریچارد ریفوس، فرانسوا تروفو، ملینا دیلن و تری گارکه در سال ۱۹۷۷ میلادی بر پرده سینماها رفت.

    درداستاناین اثراز کلود لاکومب کارشناس فرانسوی پدیده بشقاب‌های پرنده خواسته میشود تا گزارش هواپیماهای جنگی درباره ناپدید شدن تی.بی.ام آونجر در ماموریتی در سال ۱۹۴۵ و یافته شدن دوباره اش در بیابان سونورا را بررسی و باز بینی کند.رخدادهای شگفتی در همه جای کره زمین روی می دهد. دکتر لاکومب می کوشد آنها را به روش دانشمندان با وجود زندگی فرازمینی پیوند دهد که از این راه در پی تماس با آدمیان است.همزمان در دهکده ای در ایندیانا، روی نیری سیمبان شرکت برق منطقه بشقاب پرنده ای را در برابر دیدگان خود می بیند. چند کیلومتر دورتر، بشقاب پرنده ای کودکی را برابر چشمان شگفت زده و هراسان مادرش، جیلیان می رباید.در همان هنگام که دست اندرکاران می کوشند از انتشار خبرها جلوگیری کنند، جیلیان و روی پی در پی دچار الهامات فزاینده و روشنی می شوند درباره مکانی اسرار آمیز که در آن برخورد و دیدار با بشقاب پرنده‌ها روی خواهد داد.

  •  
  • 5-آرواره‌ها (۱۹۷۵)
  • JAWS Movie poster.jpg
  • (Jaws) فیلمیست حادثه ای و خونبارکه محصول سال ۱۹۷۵ است.فیلم داستانی از حمله‌های یک کوسه بزرگ سفید به انسان‌ها و تلاش‌های یک افسر پلیس برای نگاهبانی از مردم دربرابر این کوسه‌است. آرواره‌ها بر پایهٔ رمانی به همین نام نوشتهٔ پیتر بنچلی ساخته شده‌است.
  •  
  • 4-شوگرلند اکسپرس  (۱۹۷۴)
  • The Sugarland Express (movie poster).jpg
  • ( The Sugarland Express)، یک فیلم نئو نوآر-درام  و محصول سال ۱۹۷۴ است، این اثر به نوعی اولین فیلم و تجربه او در عالم کارگردانی سینما به شمار می‌آید. در این فیلم ستارگانی همچون، گلدی هاون، بن جانسون، ویلیام آترتون، مایکل ساکس بازی کرده‌اند.

    داستان این فیلم در مورد یک زوج زن و شوهر است که در تلاش برای پیشی جستن از قانون هستند.فیلم برگرفته شده از یک روایت واقعی است. این رویداد تا حدی پیش رفت که قسمتی از مجموعه و بخش هایی از داستان فیلم در شوگرلند تگزاس فیلم برداری شد. صحنه‌هایی دیگر از فیلم در سان آنتونیو، فلورزویل، پیلیزنتون، کانورس، دل ریو تگزاس فیلم برداری شده است.

  •  
  • 3-دوئل (۱۹۷۱)
  • Duel poster.jpg
  •  ( Duel)، یک فیلم تلویزیونی تریلر آمریکایی محصول سال ۱۹۷۱ است.دراین اثر :دنیس ویور.بیلی گلدنبرگ ایفای نقش کرده اند.فیلم پس از نمایش تلویزیونی بدلیل جذابیت فراوانش در نسخه 35 میلیمتری نیز در سینماها به نمایش درآمد. فیلم داستان مردی است که گرفتار یک راننده کامیون سادیسمی در یک جاده می‌شود .راننده بدون هیچ دلیلی می‌خواهد به هر نحو، او را بکشد اما عاقبت راننده قربانی جنون خود میگرددو به دره سقوط میکند.
  •  
  • 2-امبلین  (۱۹۶۸)
  • اسپیلبرگ از 12 سالگی برای خودش فیلم های آماتوری می ساخت ، فیلم نامه هایش را خودش می نوشت ، از دوستانش برای بازی استفاده می کرد و آنها را به خوبی هدایت می کرد. در 16 سالگی ، یعنی در سال 1964یک فیلم بلند به نام Firelight با زمان 2 ساعت و نیم ساخت. اسپیلبرگ به کالج ایالتی کالیفرنیا رفت و در آنجا در رشته سینما تحصیل کرد. در اواخر دهه شصت ، پنج فیلم دیگر ساخت اما بالاخره در سال 1968 با فیلم کوتاه آمبلین بود که مورد تحسین قرار گرفت.
  • 1-نورآتش (۱۹۶۴)
  • (Firelight)، یک فیلم ماجراجویی علمی‌تخیلی محصول سال ۱۹۶۴ به کارگردانی استیون اسپیلبرگ در سن ۱۷ سالگی است. این فیلم با بودجه‌ای ۵۰۰ دلاری و به صورت دیالوگی ساخته شده است. اولین موفقیت تجاری اسپیلبرگ در دنیای سینمای محلی با این فیلم بود، با سود تنها $۱. اسپیلبرگ در این باره گفته است که؛ "من آن شب رسیدها را شمارش می‌کردم، و ما هر بلیط را یک دلار عرضه می‌کردیم. پانصد نفر آن شب به تماشای فیلم آمدند و من فکر می‌کنم یک نفر آن شب، برای یک بلیط ۲ دلار پرداخته بود، زیرا تنها سود فیلم ۱ دلار شد، و اینگونه بود."

    با اینکه نورآتش اولین فیلم اسپیلبرگ است، اما اولین تجربهٔ کامل او در دنیای کارگردانی قلمداد نمی‌شود. اولین فیلم بلند وی به عنوان تجربهٔ کارگردانی، فیلم دوئل است. اگرچه طولانی‌ترین تجربهٔ فرم او، مربوط به قسمت‌هایی از سریال‌های "به نام بازی" و "لس آنجلس ۲۰۱۷" است.

    دو حلقه از فیلم نورآتش، امروز از بین رفته است. اسپیلبرگ برای سومین فیلم مهم خود، برخورد نزدیک از نوع سوم در سال (۱۹۷۷) به اینگونه موضوعات سینمایی خود بازگشت.به مشخصات فیلم توجه کنید ؛شاید برایتان جالب باشد!

  •  

    کارگردان استیون اسپیلبرگ
    تهیه‌کننده آرنولد اسپیلبرگ
    لیا اسپیلبرگ
    نویسنده استیون اسپیلبرگ
    بازیگران کلارک لوهر
    کرولاین اوون
    موسیقی گروه دبیرستان آرکادیا
    فیلم‌برداری استیون اسپیلبرگ
    تدوین استیون اسپیلبرگ
    (ناشناس)
    توزیع‌کننده فینیکس سینما
    تاریخ‌های انتشار ۲۴ مارس ۱۹۶۴
    مدت زمان ۱۳۵ دقیقه


    زبان انگلیسی
    بودجه ۵۰۰ دلار
    فروش ۵۰۱ دلار
  •  
تعداد بازدید از این مطلب: 32410
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

دو شنبه 16 آذر 1393 ساعت : 9:54 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نوشته ای مفصل درباره(فهرست شیندلر)
نظرات

 همه جیز درباره (فهرست شیندلر)

       Schindler's List

*****************************************************

منابع :

1-ویکیپدیا

2-سایت نقدفارسی(http://www.naghdefarsi.com)

3-وبلاگ روزنوشتهای ژورنالیست بقلم محمدرضا شمشیر گر(http://shamshirgar.persianblog.ir)

4- سوره مهر

مختصری درباره شخصیت (اسکار شیندلر)و( فیلم فهرست شیندلر)

فهرست شیندلر
Schindler's List
Schindler'sList.jpg
پوستر فیلم فهرست شیندلر
کارگردان استیون اسپیلبرگ
تهیه‌کننده استیون اسپیلبرگ
کتلین کندی
برانکو لاستینگ
لو ریوین
ایروین گلووین
رابرت ریموند
نویسنده استیون زیلیان
توماس کنیلی (رمان)
بازیگران لیام نیسون
بن کینگزلی
رالف فاینس
کارولین گودال
موسیقی جان ویلیامز
فیلم‌برداری یانوش کامینسکی
تدوین مایکل کان
توزیع‌کننده یونیورسال پیکچرز
مدت زمان ۱۹۵ دقیقه
کشور  ایالات متحده آمریکا
زبان انگلیسی
بودجه ۲۵٬۰۰۰٬۰۰۰ دلار
فروش ۳۲۱٬۰۰۰٬۰۰۰ دلار

فهرست شیندلر (Schindler's List) بر پایه زندگی واقعی اسکار شیندلر (Oskar Schindler)  (۲۸ آوریل ۱۹۰۸ - ۹ اکتبر ۱۹۷۴) ساخته شده است.وی یک سرمایه گذار و صنعتگر آلمانیست که در خلال سال‌های جنگ جهانی دوم و در جریان هولوکاست و کشتار یهودیان در لهستانتوانست جان قریب به ۱۱۰۰ یهودی را تحت عنوان کارگر تعلیم‌دیده برای در چرخش نگاه داشتن کارگاهش نجات دهد.

در این راه او تمام داراییش را صرف ارتشای افسران نازی برای قانع کردن آن‌ها به زنده نگاه داشتن کارگرانش نمود. کوشش شیندلر برای بر پا کردن یک تجارت سودآفرین پس از پایان جنگ بی‌ثمر بود و سرانجام در فقر و تنگنا در سال ۱۹۷۴ درگذشت. مزار او در اورشلیم واقع است و مورد ستایش و احترام یهودیان می‌باشد.. فیلم بر پایهٔ کتاب «شیندلرز آرک» که برندهٔ جایزه بوکر شده، ساخته شده است. این فیلم یکی از تاثیرگذارترین فیلم‌های تاریخ سینما محسوب می‌شود و در فهرست ۲۵۰ فیلم برتر سایت بانک اینترنتی اطلاعات فیلم‌ها که در حال حاضر معتبرترین لیست سینمایی محسوب می‌شود، رتبهٔ ۷ را دارد.موسیقی این فیلم نیز از آثار بیاد ماندنی موسیقیائی در عرصه سینما بشمار میرود.در ساخت  موسیقی  این اثر ایتسحاق پرلمان یکی از مشهورترین ویولونیست‌های قرن بیستم هنرنمایی می‌کند.

فهرست شیندلر یک موفقیت تجاری با فروش ۳۲۱ میلیون دلاری بود و در کنار آن توانست جوایز بسیاری از جمله جایزه اسکار بهترین فیلم و جایزه اسکار بهترین کارگردانی را بدست بیاورد.

فهرست شیندلر اولین فیلم سیاه و سفیدی است که جایزه اسکار بهترین فیلم را بعد از سال ۱۹۶۰ برنده شده است؛ هرچند که در ابتدا و انتهای فیلم، صحنه‌هایی هم به صورت رنگی پخش می‌شد.

بنیاد فیلم آمریکا فهرست شیندلر را سومین فیلم برتر تاریخ سینما در گونهٔ حماسی، در فهرست ۱۰ فیلم برتر در ۱۰ ژانر خود عنوان کرد.

 

داستان فیلم

داستان فیلم از سپتامبر ۱۹۳۹ شروع می‌شود، زمانی که نیروهای آلمانی ارتش لهستان را ظرف ۲ هفته شکست دادند. به یهودیان دستور داده شد که همراه با تمامی اعضای خانواده شان به شهرهای بزرگ نقل مکان و اسا‌‌می‌شان را ثبت کنند. روزانه بیش از ده هزار یهودی از حومه شهرها به شهر کراکو می‌آمدند.

اسکار شیندلر به کافه هایی می‌رود که افسران اس اس در آنجا گرد هم آمده اند و به عیش و نوش مشغولند. او برای آنها نوشیدنی های گرانقیمت سفارش می‌دهد و میهمانی شامی راه می‌اندازد. با تمام افسرانی که آنجا هستند عکس می‌گیرد و اسم خودش را در ردیف دوستان آنها جای می‌دهد. او به دنبال ایجاد روابط با سران اس اس است. شورای یهودیان متشکل از ۲۴ یهودی منتخب است که طبق دستورات رژیم کراکو درخواست های شغل و مسکن و آذوقه را جمع آوری می‌کند. یهودیان مختلفی در حال شکایت از اعمال غیر انسانی افسران نازی مانند بیرون کردن آنها از خانه هایشان هستند که مطمئنا به جایی نخواهد انجامید. اسکار شیندلر به این شورا می‌رود و با ایتزاک اشتران صحبت می‌کند. اشترن حسابدار شرکتی بوده است که شیندلر آنرا می‌شناخته است. شیندلر به او پیشنهاد مدیریت و حسابرسی شرکتی را می‌دهد که تولیدکننده قابلمه و تفلون و دیگر وسایل فلزی ست. و همچنین از اشترن می‌خواهد کسی را معرفی کند که حاضر به فراهم کردن سرمایه باشد، و خود شیندلر نیز با روابطی که دارد تضمین کننده بقای کار شرکت است. او همچنین به کنیسه های یهودیان می‌رود و با آنان راجع به داد و ستد در بازار سیاه صحبت می‌کند و سفارش اجناسی را می‌دهد.

مارس ۱۹۴۱، آخرین مهلت برای جمع شدن تمام یهودیان در یک منطقه. تمام یهودیان کراکو و مناطق اطراف از پیر و جوان و کودک مجبور به ترک خانه هایشان رفتن به منطقه ای شده اند که واحد هایش تنها ۱۶ متر مربع مساحت دارد. هر واحد برای یک خانواده.

اسکار شیندلر عاقبت توسط اشترن، سرمایه گذار‌های کارخانه اش را پیدا می‌کند و متقبل می‌شود هر ماه تعدادی جنس مانند قابمله و بشقاب به آنها بدهد تا بتوانند از طریق فروش آنها زندگی شان را تامین کنند، چون داد و ستد مالی و تجارت توسط یهودیان جرم محسوب می‌شود. شیندلر امتیازات کمی به سرمایه گذاران یهودی اش می‌دهد ولی چون آنها نمی توانند تجارت کنند به اجبار همین شرایط را هم می‌پذیرند. هدف شیندلر هم همین است، پرداخت کمتر و دریافت بیشتر. ایتزاک اشترن به میان یهودیان می رود و ماجرای کارخانه را با آنها در میان می گذارد. به آنها می‌گوید تحصیل در فلان دانشگاه و موزیسین بودن برای آنها هیچ ثمری ندارد. اینکه در صف های صولانی بایستند و مدارک تحصیلشان را ارائه بدهند برای آنها هیچ سودی نخواهد داشت. آنها باید سابقه کارگری داشته باشند تا به کوره ها فرستاده نشوند. اشترن برای تعدادی از آنها مدارک کارگری تهیه می‌کند و کارت کارگری برایشان می‌گیرد. آنها اکنون می‌توانند به کارخانه بیایند و کار انجام بدهند. ولی از آنجاییکه تقریبا هیچ کدامشان سابقه انجام این نوع کارها را نداشته اند، ابتدا باید به یادگیری بپردازند.

شیندلر سپس به سران اس اس که در کافه ها با آنها آشنا شده، نامه می‌فرستد و افتتاح کارخانه اش را به آنها اعلام می‌کند. او ظروف تفلون کارخانه اش را ساخته شده توسط ماهرترین کارگرها و دارای بهترین کیفیت و برای استفاده نظامی ‌معرفی می‌کند و لیست قیمتی از آنها را به همراه نامه می‌فرستد. و مهمتر از همه، جعبه ای حاوی بهترین مشروبات، سیگارهای برگ کوبایی، خاویار، شکلات های شرابی مخصوص و ساردین را همراه نامه اش می‌فرستد تا مطمئن شود نظر افسران نازی را جلب کرده است و کارخانه اش از نظر فروش مشکلی نخواهد داشت. تا این زمان تنها دلیل استفاده شیندلر از کارگران یهودی، حقوق پایین تر آنها نسبت به مردم عادی است. و تنها هدف او، درآوردن پول بیشتر از طریق کارخانه اش است.

شیندلر مطلع می‌شود که اشترن به دلیل جا گذاشتن کارت کارمندی اش، در یکی از قطارهایی ست که به سمت کوره ها میروند. به سرعت خود را به آنجا می‌رساند و در آخرین لحظات قطار به راه افتاده را متوقف می‌کند و اشترن را از آنجا خارج می‌کند. سپس نشان داده می‌شود که چمدان های افراد درون قطارهای باربری، یکی پی از دیگری خالی شده و اجناس درون آنها تفکیک می‌شود، کفش ها یک جا، لباس ها یک جا، عتیقه جات یک جا، و در آخر چمدان های خالی روی هم انبار می‌شوند. همان چمدان هایی که به صاحبانشان دستور داده می‌شد اسمشان را واضح روی چمدان ها بنویسند، به خیال آنکه چمدان هایشان هم با خودشان خواهد آمد. بی‌خبر از سرنوشتی که در پیش داشتند.

فرمانده جدیدی به نام آمون گوت به منطقه می‌آید. او مخالف سرسخت نژاد یهود است. به گفته خودش می‌خواهد تاریخ ششصد ساله زندگی یهودیان در کراکو را نابود کند. به راحتی و بدون علت آدم می‌کشد. در یکی از صحنه ها، زنی یهودی که مهندس ساختمانی است که تحت نظارت او قرار است سربازخانه بنا شود پیش گوت آمده و می‌گوید کل فونداسیون باید خراب شود و از نو ساخته شود، به این دلیل که زمین حرکت خواهد کرد و کل ساختمان خراب خواهد شد. گوت ماموری را کنار کشیده و می‌گوید او را بکش. مامور می‌گوید ولی او مدیر این گروه ساختمانی ست. گوت می‌گوید اینها باید یاد بگیرند که با ما بحث نکنند. و پس از شلیک گلوله به سرش، به مامور دستور می‌دهد که فونداسیون را خراب کن و دوباره بساز، درست همانطور که او گفته بود.

مارس ۱۹۴۳، نابودی محله یهودی نشین ها (گتو). به دستور آمون گوت، سربازان به گتو هجوم می‌آورند و تمام یهودیان را از آنجا بیرون و به خیابان می‌ریزند. وسایل و چمدان هایشان را از پنجره ها و طبقات به پایین پرتاب می‌کنند و حتی کودکی را هم که از شدت ترس از میان آن جمع فرار کرده را با شلیک گلوله ای می‌کشند. به بیمارستانشان می‌آیند و تخت های بیماران را به گلوله می‌بندند. و در خیابان هم هر کس را که کوچکترین بی‌نظمی ‌در صف داشته باشد سزایش گلوله ای در سر است. اجساد کف خیابان ها را پوشانده اند و اسکار شیندلر از بالای تپه ای سوار بر اسبش با حیرت، اتفاق های در حال وقوع را می‌نگرد. سربازان گروهی را به صف کرده می‌و آنها را به گلوله می‌بندند، دو نفر باقیمانده که گلوله از آنها رد نشده، با شلیک دو گلوله در سرشان به دیگر افراد صف می‌پیوندند. شیندلر دیگر تحملش را ندارد، دهنه اسبش را کج کرده‌ و از آنجا دور می‌شود. دختر بچه ای با کت قرمز برخلاف رنگ سیاه و سفید فیلم در حال حرکت در خیابان است. نغمه ای غمگین در حال پخش است.

صبح روز بعد، کسانی که از کشتار دیشب جان سالم به در برده اند، در محلی جلوی ویلای آمون گوت ایستاده اند. فردی با لیستی در دست اسامی کارگران کارخانه را می‌خواند و آنهایی که زنده مانده اند حضور خودشان را اعلام می‌کنند. آمون گوت تفنگ اسنایپرش را برداشته و به بالکن می‌رود. اولین هدف امروزش، نوجوانی ست که برای بستن بند کفشش روی زمین نشته است. شیندلر به ویلای گوت می‌رود و درباره کشتن کارگرهایش به او اعتراض می‌کند، به او می‌گوید برای هر کارگری که کشته می‌شود مجبور است یکی دیگر جایگزین کند و روزانه چندین نفر به دستور گوت کشته می‌شوند. او با گوت گپی زده و از او می‌خواهد کار را برایش ساده تر کند و در عوض او هم قدردانی اش را اثبات خواهد کرد. اولین مرحله از رابطه میان شیندلر و گوت در حال شکل گیری است. فردا کارگران به کارخانه شیندلر می‌روند ولی اشترن در میانشان نیست. نشان داده می‌شود که طبق دستور آمون گوت او از این پس حسابدار خود او شده است. او به اشترن می‌گوید از این پس به حساب های من و سهم هایی که از کارخانه داران و در درجه اول شیندلر دارم باید رسیدگی کنی. من به شیندلر استقلال دادم و استقلال هزینه دارد. شیندلر در حال صحبت با اشترن است، به او می‌گوید نتوانسته او را از پیش گوت درآورد ولی هر هفته به او سر خواهد زد. گوت در حال عیش و نوش در ویلایش در مهمانی شبانه ای که شیندلر ترتیبش را داده است مشغول است. اشترن دفترچه ای حاوی تاریخ تولد افسران اس اس و خانواده هایشان را به شیندلر داده و متذکر می‌شود که برایشان هدایایی بفرستد و همچنین لیست باج هایی را که ماهانه باید پرداخت کنند به او می‌دهد.

آمون همچنان به آدم کشی هایش ادامه می‌دهد و اشترن از طریق هدایایی که از شیندلر گرفته و به مسئول کارخانه گوت می‌دهد، افرادی را که به دردشان می‌خورد را به کارخانه شیندلر منتقل می‌کند.

بعد از میهمانی در ویلای گوت، او و شیندلر در بالکن راجع به قدرت با هم صحبت می‌کنند. شیندلر به او می‌گوید قدرت این است که تمام علل لازم برای کشتن را داشته باشی و نکشی. قدرت... این است. فردا صبح گوت به اصطبلش می‌رود و کارگر نوجوان آنجا را می‌بیند که زین گرانقیمتش را بر روی زمین انداخته است. به او تشر می‌زند ولی او را تنبیه نمی‌کند. اشترن از این رفتار گوت به حیرت افتاده و در عین حال خنده اش هم گرفته است. اما افسوس که آن کارگر نوجوان و زنی که در حین کار سیگار می‌کشید تنها کسانی بودند که گوت توانست بر وسوسه کشتنشان غلبه کند. از نفر بعدی که نوجوانی است که با صابون نتوانسته لکه های وان حمام گوت را تمیز کند، گوت کشتن را به جای بخشیدن بر می‌گزیند.

تعدادی قطار به محل فرماندهی گوت می‌رسند. از بلند گوها اعلام میشود افراد برای انتخاب شدن بیرون بیایند و لباس هایشان را در بیاورند. تعدادی پزشک هم آنجا نشسته اند و افراد بیمار را از افراد سالم جدا می‌کنند. جوان ها و آنهایی که قابلیت کارکردن را دارند از سالخوردگان و بیماران جدا می‌شوند. بچه ها هم در چندین کامیون جای داده می‌شوند و از آنجا برده می‌شوند. اعلام می‌شود کسانی که انتخاب نشدند لباس هایشان را بپوشند و به درون قطارها برگردند. شیندلر به آنجا می‌رسد و از گوت می‌خواهد که از لوله های آبپاشی آتش نشانی کنار قطارها به درون قطارها آب بریزند، این درخواست شدیدا گوت را به خنده می‌اندازد ولی برای تفریح موافقت می‌کند. شیندلر با سماجت به ماموران می‌گوید درون تمام واگن ها آب بریزند و دوباره و چند باره این کار را انجام می‌دهند. در آخر گوت که متوجه شده این کار از روی شوخی نبوده دیگر نمی‌خندد و فقط شیندلر را می‌نگرد. گوت در حضور مقامات بالاترش درباره شیندلر صحبت می‌کند. آنها از اینکه شیندلر یک دختر یهودی را در روز تولدش بوسیده سخت عصبانی هستند و ترتیب دستگیری و به زندان رفتن او را داده‌اند. گوت سعی می‌کند با خنده موضوع را تمام کند اما موضوع به این راحتی تمام شدنی نیست. مقامات بالا همراه با گوت به حضور شیندلر می‌روند و عصبانیت خودشان را از این کار شیندلر به او اطلاع می‌دهند.

آوریل ۱۹۴۴، دپارتمان دی به گوت دستور می‌دهد تا اجساد بیش از ده هزار یهودی کشته شده در پلاشف (Plaszow) و قتل عام گتوی کراکو را از زیر خاک بیرون بکشند و بسوزانند. گوت به شیندلر می‌گوید که می‌خواهند این جا را تعطیل کنند و همه نیروها را به آشویتز بفرستند. اجساد انبار شده روی هم و آتشی که آن اجساد را دربرگرفته مرتب افزایش می‌یابد. همراه با بوی تفعنی که به علت سوختن اجساد آن محل را در میان گرفته است. شیندلر با ناباوری دوباره آن دختر بچه کت قرمز را می‌بیند، اما او اینبار قدم نمی‌زند، خوابیده بر روی گاری ای است که جسدش را برای سوزاندن حمل می‌کند. اشک در چشمان شیندلر جمع می‌شود. مرثیه مرگ هنوز در حال نواخته شدن است.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/7-Schindlers-List/7-Schindlers-List/16-Schindlers-List.jpg

اشترن و شیندلر سر یک میز نشسته اند و به نظر می‌رسد آخرین لحظاتشان را با هم سپری می‌کنند. اشترن به شیندلر می‌گوید باید ترتیب جابجایی افراد رو بدهد و خود سوار آخرین قطار شود. شیندلر می‌گوید از گوت قول گرفته تا سفارشش را بکند. به او می‌گوید هر جا که برود سرنوشت بدی در انتظارش نیست. اشترن به شیندلر می‌گوید حتما باید کارگرهای جدیدی استخدام کند که چون لهستانی اند قیمتشان بیشتر است، ولی شیندلر در جواب می‌گوید بیشتر از آنچه بتواند خرج کند پول درآورده و دیگر کارخانه ای درکار نخواهد بود. می‌گوید که اشترن مسئول تجارتش بوده و حالا که او را از اینجا می‌برند دیگر قصد تجارت ندارد. شیندلر برای هر دویشان نوشیدنی می‌ریزد و این احتمالا آخرین نوشیدنی شان خواهد بود.

صبح روز بعد شیندلر پیش گوت می‌رود و از او می‌خواهد کارگرهایش را که قرار است از آنجا ببرند را به او پس بدهد. به گوت می‌گوید به آنها عادت کرده است و می‌خواهد آنها را به کارخانه تولید مهمات جدیدش در چکسلواکی ببرد. گوت می‌گوید تمام این کارها ضرر است و مگر این کارگرها چه فرقی با دیگر کارگرها دارند. می‌گوید شیندلر حتما می‌خواهد به او کلک بزند. شیندلر آخرین جمله اش را می‌گوید: برای هر فرد چقدر می‌گیری؟ هر فرد برای تو چقدر می‌ارزد؟ و گوت جواب می‌دهد: برای من نه، هر فرد برای {تو} چقدر می‌ارزد؟

اشترن پشت ماشین تایپ نشسته و اسامی را که شیندلر می‌خواند، تایپ می‌کند. اسامی ‌کارگرهای کارخانه اش را. او همراه با نسخه اولیه از فهرستش که شامل ۴۵۰ نفر است و چمدانی پر از پول به نزد گوت می‌رود. آنها دوباره مشغول تایپ اسامی ‌بقیه کارگران شده اند. هدف شیندلر دیگر پول درآوردن نیست. اشترن با ناباوری از او می‌پرسد به همین راحتی به گوت گفتی چند نفر می‌خواهی و او هم قبول کرد؟ و بلافاصله لحنش عوض می‌شود و می‌پرسد تو که اونها رو نمی‌خری؟ تو داری واسه هر اسم به گوت پول می‌دهی؟ و شیندلر می‌گوید اگر هنوز کارمندم بودی انتظار داشتم نظرم را عوض کنی. این اسامی ‌‌به قیمت کل آینده من تمام می‌شوند. اشترن آخرین صفحه را هم تمام می‌کند. اسم ۱۱۰۰ نفر در این لیست است. ۱۱۰۰ نفری که توسط شیندلر قرار است از سرنوشت نامعلومشان نجات پیدا کنند.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/7-Schindlers-List/7-Schindlers-List/15-Schindlers-List.jpg

قظار حامل کارگران مرد به برینلیتز در چکسلواکی می‌رسد؛ زادگاه شیندلر که قرار است کارخانه جدیدش را در آنجا بنا کند. شیندلر به آنها خوشامد می‌گوید و اعلام می‌کند که قطار حامل زنان از پلاشف حرکت کرده است و به زودی به اینجا می‌رسد. اما در صحنه بعد نشان داده می‌شود که قطار زنان به آشویتز رسیده است. همان شهری که کوره ها و اتاق های گاز در آنجا قرار دارد. شیندلر خبردار می‌شود و به سمت آشویتز حرکت می‌کند. در صحنه بعد موهای زنان چیده شده و به آنها دستور داده می‌شود که لباس هایشان را درآورند. آنها را به درون اتاق بزرگی می‌فرستند که پر از دوش های سقفی است. همه آنها نگران هستند، از شنیده هایشان، از اینکه گروه های دیگری هم موهایشان را چیده اند و لباس هایشان را درآورده اند و به اتاق گاز فرستاده اندشان. چراغ های اتاق خاموش می‌شود و ترس از مرگ همه را از کوچک و بزرگ فرا می‌گیرد. همه لحظه های آخر زندگی شان را پیش چشم خود می‌بینند، همه چیز مطابق شنیده هاست و منتظر باز شدن دوش های گاز هستند. دوش ها باز می‌شوند اما به جای گاز از آنها آب بیرون می‌آید، همه را بهت فرا گرفته است. عده ای گریه می‌کنند و عده ای دیگر می‌خندند. احساسی میان ناباوری و سرمستی، آنها از مرگ نجات یافته اند.

شیندلر به آنجا می‌رود و با مسئولش صحبت می‌کند. فرمانده اس اس می‌گوید متاسفانه هیچ کاری از دست او بر نمی‌آید، اما گذاشتن چند الماس گرانقیمت توسط شیندلر روی میز او، نظرش را عوض می‌کند. به او می‌گوید کارگرهای جوان و قدرتمند به او می‌دهد، اما شیندلر همچنان بر بازگرداندن کارگران خودش اصرار دارد، کارگرانی که بین آنها فرد ۶۸ ساله هم به چشم می‌خورد. شیندلر دیگر یک سرمایه دار فرصت طلب نیست، او اکنون خود را مسئول جان کارگرانش می‌بیند. کارگرانی که اگر برای شیندلر کار نکنند، به زودی کشته خواهند شد.

شیندلر روز بعد به نزد همسرش می‌رود و به او قول می‌دهد که دیگر هیچ وقت هیچ گارسون یا دربانی، او را با یکی از دوست دختر هایش اشتباه نخواهد گرفت و سپس همراه با او به کارخانه برمیگردد. اشترن به نزدش می‌آید و می‌گوید تمام جنگ افزارهایی که ساختیم در کنترل کیفیت رد شده اند و سازمان تسلیحات ازشان شکایت کرده است و ممکن است کارگرها را دوباره به آشویتز برگردانند. شیندلر می‌گوید چند تماس می‌گیرد تا ببیند از کجا می‌توان جنگ افزار خوب خرید تا به جای محصولات خودشان بفروشند. اشترن می‌گوید ولی پول زیادی از دست می‌دهی و همین اتفاق هم خواهد افتاد. ولی هدف شیندلر دیگر عوض شده است.

پس از آن دختر قرمز پوش، دوباره بخشی از تصاویر رنگی می‌شوند، این بار شعله شمع هایی هستند که ربای (پدر روحانی) برای مراسم شب شنبه روشن کرده است و همراه با نوشیدن شراب مشغول دعاخوانی و انجام مراسم است، مراسمی ‌که خود شیندلر پیشنهاد انجامش را در محیط کارخانه داده است. در هفت ماهی که کارخانه جنگ افزارهای شیندلر دایر بود، کارخانه هیچ تولیدی نداشت. در همان مدت، شیندلر میلیونها مارک برای نگهداری از کارگرانش و دادن رشوه به مقامات خرج کرد. اشترن با نگرانی به داخل دفتر شیندلر می‌آید و از او می‌پرسد پولی مخفی جایی دارد که او از آن بی‌خبر باشد؟ شیندلر می‌پرسد ورشکست شده ام؟ اشترن پاسخ می‌دهد: خب... و سپس صدای رادیو را می‌شنویم که خبر از پایان جنگ می‌دهد.

شیندلر تمام کارکنان را جمع می‌کند تا با آنها صحبتی داشته باشد. به آنها می‌گوید که عضوی از حزب نازی، تولید کننده مهمات جنگی و یک جنایتکار است. می‌گوید در نیمه شب جنگ به پایان می‌رسد، و در نتیجه کارگران آزاد خواهند شد و خود او باید فرار کند. خواهش می‌کند به احترام تمام افرادی که در جنگ اخیر از دست رفتند، سه دقیقه سکوت کنند. ربای دعاخوانی اش را شروع می‌کند و همه در فکر خویشاوندانی هستند که به زحمت نامی ‌‌از آنها باقی مانده است. شیندلر و همسرش در حال بستن چمدان هایشان هستند؛ چیزی به نیمه شب باقی نمانده است.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/7-Schindlers-List/7-Schindlers-List/14-Schindlers-List.JPG

شیندلر و همسرش در حال حرکت به سمت در ورودی کارخانه اند. کارگرها در دو سوی راه ایستاده اند و آمده اند تا شیندلر را بدرقه کنند. شیندلر آخرین توصیه هایش را به اشترن می‌کند. ربای جلو می‌آید و نامه ای را به شیندلر می‌دهد. می‌گوید نامه ای نوشته ایم و سعی کرده ایم در آن همه چیز را توضیح دهیم، اگر زمانی دستگیرتان کردند. و سپس اضافه می‌کند که تمامی ‌کارگرها آنرا امضا کرده اند. سپس اشترن جلو می‌آید و انگشتری را به شیندلر می‌دهد. فلز این انگشتر را کارگری قبول کرده بود تا از روی دندانش بکشند. و سپس آن را درون قالب ریخته بودند و به شکل انگشتر در آورده بودند. اشترن می‌گوید روی آن از کتاب تلمود به زبان عبری حک کرده اند: هر کس جان یک نفر را نجات بدهد، بشریت‌ را نجات داده است. شیندلر با دقت به آن نگاه می‌کند و با نگاهی حاکی از تشکر به همه کارگران آن را به دست می‌کند و سپس گفتگویی احساسی و منقلب کننده بین او و اشترن شکل می‌گیرد که موسیقی فراموش نشدنی جان ویلیامز، تاثیر گذاری آن را چند برابر کرده است. نمی‌توانم این صحنه را در کلمات جای دهم، جزئیات این صحنه نیاز به توضیح ندارد، نیاز به دیدن دارد. در صحنه بعد، شیندلر و همسرش با لباس کارگری سوار ماشین می‌شوند و از کارخانه می‌روند. تمام کارگران چشم به او و آن ماشین می‌دوزند تا از دید خارج می‌شوند.

صحنه بعدی صبح روز بعد است که کارگران در همان دو سمت راهی که شیندلر از آنجا خارج شد، خوابشان برده است. اشترن و چند نفر دیگر بیدار هستند. سربازی سوار با اسب به آنها نزدیک می‌شود و به آنها می‌گوید توسط ارتش شوروی آزاد شده اند. اشترن از او می‌پرسد که از لهستان خبر دارد و سپس می‌پرسد هیچ یهودی در آنجا زنده مانده است؟ سرباز طوری به او نگاه می‌کند که اشترن جوابش را می‌گیرد. او می‌پرسد حالا کجا برویم؟ و سرباز شهری در آن نزدیکی را نشان می‌دهد. صحنه بعد نمای حرکت کارگران به طرف شهر است.

آمون گوت زمانی که به عنوان یک بیمار در آسایشگاهی حضور داشت، دستگیر شد. او به علت جنایاتش علیه بشریت در کراکو به دار آویخته شد.

اسکار شیندلر در ازدواجش و همچنین در تجارات متعددش بعد از جنگ، هیچ موفقیتی بدست نیاورد.

در سال ۱۹۵۸ او به عنوان فردی نیکوکار توسط شورایی در اورشلیم شناخته شد و از او دعوت شد تا درختی در خیابان نیکوکاران (Avenue of the Righteous) بکارد.

کارگران کارخانه شیندلر در کنار هم در حال حرکتند. تصویر رنگی می‌شود و جای آنها را افرادی مسن می‌گیرند. آنها همان کارگران شیندلر در حال حاضرند. نام این گروه یهودی های شیندلر (The Schindler Jews) است.

آنها به سمت مزار شیندلر در آرامگاه مسیحیان در اورشلیم می‌روند. و تک تک بر روی مزارش سنگی می‌گذارند. هم خودشان و هم فرزندانشان که بودنشان را مدیون شیندلر هستند. تقریبا نیمی‌از سنگ قبر شیندلر پر از سنگ شده و هنوز صفی طولانی از یهودیان شیندلر منتظرند تا سنگشان را بر روی مزارش بگذارند.

امروزه کمتر از ۴۰۰۰ یهودی در لهستان زنده باقی مانده اند ولی بیش از ۶۰۰۰ نفر از نسل یهودیان شیندلر وجود دارند.

سنگ قبر شیندلر تقریبا پر از سنگ شده است. مردی به کنار مزار او می‌آید و شاخه گل رزی را بر روی سنگ قبرش می‌گذارد و ایستاده به او ادای احترام می‌کند. به مردی که تا جهان باقی ست، نوزادی به علت کاری که او انجام داده بود، چشم به جهان خواهد گشود.

 

آخرین نوشته فیلم این است: به یاد بیش از ۶ میلیون یهودی که به قتل رسیدند.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/7-Schindlers-List/7-Schindlers-List/13-Schindlers-List.jpg

 

جوایز

1-(جوایز گلدن گلوب)

  • بهترین فیلم
  • بهترین کارگردانی برای استیون اپیلبرگ
  • بهترین فیلنامه برای استیون زایلیان

2-(جوایز اسکار)

  • بهترین فیلم
  • بهترین کارگردانی برای استیون اپیلبرگ
  • بهترین فیلنامه برای استیون زایلیان
  • بهترین فیلمبرداری
  • بهترین تدوین
  • بهترین موسیقی متن برای جان ویلیامز
  • بهترین کارگردان هنری
  • http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/7-Schindlers-List/7-Schindlers-List/12-Schindlers-List.jpg

نقدفیلم

فهرست شیندلر شانزدهمین فیلم اسپیلبرگ به عنوان کارگردان و اولین فیلمی است که برای آن اسکار می‌گیرد. هم اسکار بهترین کارگردانی و هم اسکار بهترین فیلم (چون خود او یکی از تهیه کنندگان بوده). اسپیلبرگ سومین و در واقع آخرین اسکارش را ۵ سال بعد بخاطر کارگردانی نجات سرباز رایان دریافت کرد. ولی طبق نظر سنجی سال ۲۰۰۵ مجله تایم، فهرست شیندلر همچنان محبوب ترین فیلم اسپیلبرگ است.

کتابی که این فیلم بر اساس آن ساخته شده، در سال ۱۹۸۲ منتشر شد. سید شاینبرگ، یکی از مدیران یونیورسال، همان زمان حقوق کتاب را خرید و آن را به اسپیلبرگ داد تا بلکه روزی کارگردانی کند. اما این طرح مسکوت ماند تا اواخر دهه ۸۰ که اسپیلبرگ کارگردانی را به مارتین اسکورسیزی پیشنهاد کرد که او نپذیرفت و همچنین رومن پولانسکی و بیلی وایلدر نیز از قبول ان سر باز زدند. (دلایلش در قسمت حواشی فیلم) و نوبت به خود اسپیلبرگ رسید. او فیلمبرداری را درست بعد از اتمام فیلمبرداری پارک ژوراسیک، در لهستان آغاز کرد و از طریق ماهواره با دستیارش جرج لوکاس روی مراحل بعد از فیلمبرداری آن فیلم کار می‌کرد.

فهرست شیندلر نقطه اوج فیلمسازی اسپیلبرگ است، فیلمی که تمام توان و نیرویش را برای آن صرف کرد. از تمام امکانات موجود برای بهتر ساخته شدن فیلم استفاده کرد؛ با آن که او و گروهش را به آشویتز راه ندادند، دکوری ساخت مانند همان اردوگاه مرگ آشویتز. رنگ فیلم را خود سیاه و سفید انتخاب کرد تا هم زمانش مانند آن دوران شود و هم سیاهی و تیرگی آن دوران را نشان دهد.

بازی های فیلم در اوج خود است، مخصوصا بازی بن کینگزلی در نقش ایتزاک اشترن. او با آن دستپاچگی ها و پی گیری های سرسختانه اش، نقش اش را به بهترین شکل ممکن ایفا نموده است. لیام نیسن هم نقش اش را به خوبی ایفا می‌کند؛ چشمان نافذ و نگاه های منقلبش در لحظه های مختلف تماشاگر را نیز منقلب می‌کند و در لحظه اوج بازی اش، در انتهای فیلم و قبل از رفتنش از کارخانه، کمتر کسی را با چشمان بی‌اشک رها می‌کند. و در نقطه مقابل او، رالف فاینس، شرورانه ترین بازی اش را ارائه داد: یک شیطان مجسم، گوئی خود آمون گوت سادیست و جنایتکار به این دنیا بازگشته است بطوریکه تماشاگر با تمام وجود از او نفرت پیدا می‌کند. در درجات بعدی بازی کارگر ها هم بی‌نقص جلوه می‌کند. تک تک آنها ترس از مرگ و جداکردن خانواده شان از یکدیگر را، با بازی های احساسی نشان می‌دهند و سهم عمده ای در همدردی تماشاگران با وضعیتشان دارند. گروه شش نفره انتخاب بازیگران از پس این کار به خوبی برآمده است.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/7-Schindlers-List/7-Schindlers-List/11-Schindlers-List.jpg

بسیاری از موفقیت فیلم به موسیقی فیلم بر می‌گردد. تم فراموش نشدنی و محزون جان ویلیامز همراه با نوای ویولن ایتزاک پرلمن، تاثیرگذاری فیلم در صحنه های گوناگون را دوچندان کرده و کمترین اثرش بر تماشاگر، منقلب کردن اوست. موسیقی فیلم با قاطعیت اسکار بهترین موسیقی متن را گرفت و تا به امروز جان ویلیامز نتوانسته کاری بهتر از آن را ارائه دهد و آن اسکار با وجود نامزدی های چندباره تا به امروز، آخرین اسکارش بوده است.

فیلبرداری فیلم نیز در اوج قرار دارد. کامینسکی، تصاویر بی‌نظیری ارائه کرده که همراه با تدوین عالی مایکل کان، اثرگذاری فیلم را چند برابر می‌کند. صحنه‌ای مانند کشتن نوجوانی که نتوانسته بود وان حمام گوت را تمیز کند را به یاد بیاورید، صحنه اول از حمام گوت است که او در جلوی آینه سعی در تمرین بخشش دارد، کات می‌شود به نوجوان که تیر در کنار پایش به زمین می‌خورد بعد از چند ثانیه تیری در کنار آن یکی پایش به زمین می‌خورد، کات می‌شود به اشترن که در حرکت است و بعد ۲ ثانیه او از کنار جسد نوجوان عبور می‌کند. هماهنگی کامل بین فیلمبردار و تدوینگر. یا آن صحنه که گوت در زیر زمین مشغول کتک زدن هلن است و در بالا میهمانی ای به راه. ثانیه ای از خنده ها و موسیقی مهمانی پخش می‌شود و ثانیه بعد گوت در حال کتک زدن هلن است. ترکیبی از خوشبختی و بدبختی، در بهترین نوع خود. ۴۰ درصد از فیلمبرداری فیلم با دوربین های دستی فیلمبرداری شد، به همین علت تصویر تقریبا یک سر و گردن از سر بازیگرها پایین تر است و به علت قدبلندی بیش از اندازه لیام نیسن و این طرز فیلمبرداری، او به مثابه یک خدا برای تماشاچی معرفی می‌شود، فردی که از بالا نگاه می‌کند و بقیه برای گرفتن کمک به بالا نگاه می‌کنند. تکنیکی بکر. تعجب آور نیز نبود که اسکار بهترین فیلمبرداری و بهترین تدوین نیز به فهرست شیندلر رسید.

فیلمنامه به بهترین نحو از روی کتاب پیاده شده است، کتابی که بر حسب یک اتفاق ساده نوشته شد. توماس کنیلی به علت پاره شدن دسته چمدانش در راه فرودگاه برای بازگشت به کشورش، استرالیا، در بورلی هیلز توقف کرد تا از فروشگاهی چمدانی نو بخرد، صاحب فروشگاه لئوپولد ففربرگ پیج، یکی از یهودی های شیندلر بود که دو کابینت در مغازه اش را با اسناد آن دوران پر کرده بود و برای هر نویسنده ای که به مغازه اش می‌آمد، داستان زندگی اش را تعریف می‌کرد. و کنیلی، با شنیدن حرفهای او تصمیم به نوشتن کتاب کَشتی شیندلر کرد که فیلمنامه از آن اقتباس شده است. اقتباسی کامل و بی‌نقص که تغییر شخصیت شیندلر را به بهترین نحو به روی کاغذ برده است.

اتفاقا همین تغییر شخصیت شیندلر مهمترین نکته فیلم است، فردی که ظاهرا دلیلی نداشت جز به خود به کس دیگری فکر کند. او حتی به خاطر هوس بازیهایش، حاضر به زندگی مداوم با زنش نشد. اما او به تدریج عوض می‌شود، حاضر می‌شود به خاطر نجات جان کارگرانش میلیون ها مارک صرف کند. کاری که تصورش هم ساده نیست. و از همسرش درخواست زندگی مشترک دوباره را می‌کند، مکملی ظاهرا ساده برای تغییر هدف مادی اولیه. و تمام این دگرگونی ها را اسپیلبرگ با مهارت خاصی به تصویر کشیده است.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/7-Schindlers-List/7-Schindlers-List/3-Schindlers-List.jpg

فیلم صحنه های تاثیرگذار بسیاری دارد:
از صحنه ای که شیندلر ساعت خود را از دستش باز می کند و به استرن (دستیار خود) می دهد تا به شخص دیگری داده و او پیرمرد و پیرزنی را از یکی دیگر از شهرها به کارخانه بیاورد،
صحنه صحبتش با هلن در زیر زمین خانه فرمانده اردوگاه،
صحنه بحث با سرباز و افسر مربوط به قطاری که دستیار او را اشتباه سوار کرده اند و اقتداری که نشان می دهد،
صحنه ای که با فرمانده اردوگاه درباره خونریزی هایش به طور غیرمستقیم صحبت می کند و سعی می کند طبع او را تغییر دهد،

 

صحنه ای که در حال تهیه لیست کارگران اردوگاه است و مدام تلاش می کند تا لیست را بیشتر کند،صحنه که می بیند کارگرانی از کارخانه او که توسط نازی ها در حال انتقال به ناکجاآباد هستند تشنه اند و  شلنگ آب را به دست می گیرد تا به آن ها آب دهد،

صحنه ای که در شب اتمام جنگ همه کارگران و ارتش را در سالن جمع می کند و برای آن ها سخنرانی می کند و در انتها از نظامیان می خواهد که بدون دست زدن به کشتار آنجا را ترک کنند،

 

و سرانجام، یکی از تاثیرگذارترین صحنه های فیلم ... جایی که شیندلر می خواهد کارخانه را ترک کند و به استرن می گوید : چقدر پول هدر دادم... می‌تونستم آدمای بیشتری رو بیارم. این ماشین! آمون برای این ده نفر بهم می‌داد... (به سنجاق سینه آرم نازی اشاره می‌کند) این نشان! این طلاست. با این می‌شد دو نفر دیگه رو بیارم. این می‌تونست دو نفر دیگه رو نجات بده! (به گریه می‌افتد) یا حد اقل یه نفر دیگه رو! یک انسان اشترن! یک انسان دیگه!


و دیگر دیالوگ های ماندگاری از فیلم

شیندلر: (خطاب به آمون گوت) این قدرته آمون! اگر اختیار کشتن رو داشته باشی اما ببخشی! این قدرته!


اشترن: به زبان هیپرو نوشته شده. نوشته هرکس که جانی رو نجات بده گویی همه دنیا رو نجات داده.

 

 

 

فهرست... بهترین فیلم دهه ۹۰ و یکی از ده فیلم برتر تمام دوران محسوب میگردد اسپیلبرگ  با بازسازی بی‌پرده جریانات ووقایع و همچنین ناتورالیسم خشنش در این اثر ، راه را برای فیلمسازان دیگری که طرح ساختن فیلمی را فقط در دهنشان می‌پروراندند باز کرد. روبرتو بنینی، زندگی زیباست را ساخت؛ کاستا گاوراس، آمین و سرانجام، رومن پولانسکی پیانیست را.

نقدی دیگر بر این فیلم بقلم راجر ایبرت منتقد مشهوررا نیز در ذیل مطالعه کنید:

مترجم:حسین توتونچی(سایت نقدفارسی) 

اگر اسکار شیندلر یک قهرمان عادی بود که برای عقایدش مبارزه می کرد، امروز توصیف کردن او اینقدر مشکل نبود. ویژگی هایی شخصیت او از جمله اعتیاد به الکل، قماربازی، داشتن چندین معشوقه، طمع زندگی او را تبدیل به یک معما کرده است.

ما درباره ی شخصیتی صحبت می کنیم که با آغاز جنگ جهانی دوم به امید پول دار شدن به کشور لهستان رفت تا با راه اندازی کارخانه هایی که کارگرانشان یهودی بودند به اهداف خود برسد. در پایان جنگ او بارها زندگی خود را به خطر انداخت و تمامی ثروت خود را برای دور نگه داشتن یهودی ها از دستان بیرحم آلمانها خرج کرد. او برای ماه های متمادی به آلمان ها رشوه می داد تا کارگران یهودی را به جای سوزاندن در کوره ها به او بسپارند تا در کارخانه ی او برایش کار کنند. کارخانه ساخت گلوله توپ برای ارتش آلمان، کارخانه ای که در تمام دوران فعالیتش حتی یک محصول قابل استفاده برای ارتش آلمان تولید نکرد.


سوال اینجاست که چه چیزی او را متحول کرد؟ -چرا در حالتی که می توانست مثل هزاران نازی دیگر از موقعیت ایجاد شده به نفع خودش استفاده کند و ثروت عظیمی را برای خود و بعد از جنگ پس انداز کند این کار را نکرد؟ چرا به جای یک جنایتکار جنگی او تصمیم گرفت یک انسان باشد؟ و این استیون اسپیلبرگ است که تصمیم می گیرد در فیلمش پاسخی به این سوال ندهد. هر پاسخ احتمالی به این سوال بسیار ساده، ابتدایی به نظر می رسد و البته توهینی به زندگی رمزآلود شیندلر. هولوکاست طوفان کشنده ای بود که با نژاد پرستی و دیوانگی درهم آمیخت. شیندلر توانست در گوشه ای از جنگ که او در آن حضور داشت بر این نیروی اهریمنی فایق آید ولی به نظر می رسد که او برای اتفاق های مرموزی که برای خودش می افتاد هیچ برنامه ای نداشت. در این فیلم که بهترین کار اسپیلبرگ تا به امروز است. او موفق شد داستان شیندلر را بدون استفاده از فرمول ساده تخیل به بهترین شکل به نمایش درآورد.

این فیلم 184 دقیقه ای مثل تمام فیلم های بزرگ دیگر به نظر کوتاه می آید. فیلم با معرفی شیندلر (لیام نسون)، به عنوان مردی قدبلند و جذاب آغاز می شود. او همیشه لباس های گرانقیمت می پوشد و اغلب اوقات مشغول خرید مشروب و خاویار برای سران نازی است.  همچنین او یک نشان آلمان نازی را با افتخار روی کت خود چسبانده است. اسکار شیندلر  دوست دارد که با افسر ارشد نازی عکس یادگاری بیاندازد. وی  فرد با نفوذی است که در بازار سیاه افراد زیادی را می شناسد و تهیه اقلام نایاب مثل سیگار، نایلون و مشروب برای او کار ساده ای است. سران نازی از ایده باز کردن کارخانه ای که به ارتش آلمان کمک کند و همچنین بتواند برای آلمان ها آشپزی کند استقبال کردند. چه ایده ای بهتر از استخدام یهودیان، چرا که حقوق آنها بسیار پایین است و بدین صورت شیندلر سریعتر پولدار می شود.

قدرت شیندلر در فریب، رشوه و دروغ گویی به سران نازی است. او هیچ چیزی در مورد راه اندازی کارخانه نمی داند به همین دلیل یک حسابدار یهودی به نام ایزاک استرن (بن کینگزلی) را استخدام می کند تا کارهای او را انجام دهد. استرن در خیابانهای کراکو می گردد تا یهودیان را برای شیندلر استخدام کند.

چون محیط کارخانه از محیط جنگ جدا است کسانی که در آن کار کنند شانس بیشتری برای زندگی دارند. رابطه ی استرن و شیندلر توسط اسپیربرگ به صورت مرموزی محکم می شود. در ابتدای جنگ تنها هدف شیندلر بدست آوردن پول و در انتهای آن حفظ جان کارگران یهودی اش است. ما می دانیم که استرن این موضوع را می داند اما در کل فیلم صحنه ای که استرن و شیندلر این موضوع را بیان کنند، وجود ندارد شاید بدلیل اینکه گفتن حقیقت میتواند منجر به مرگ هر دوی آنها بشود...

قدرت اسپیلبرگ در تمام صحنه های فیلم واضح است. فیلم برداری فیلم را استرن زاییلیان به عهده دارد و نمایش نامه فیلم بر اساس داستان توماس کنالی از روی یک ملودرام تبعیت نمی کند. در عوض اسپیلبرگ سعی کرده است که از یک سلسله اتفاقات واضح و بدون جلوه های ویژه استفاده کند و به کمک همین حوادث ما می فهمیم که چقدر دنیای شیندلر مرموز است.

ما همچنین شاهد یک هولوکاست وحشتناک هستیم. اسپیلبرگ به ما فرمانده آلمانی را معرفی می کند که مسئول کمپ نازی هاست، فردی بیمار به نام گود (رالف فلنس) که نماد کامل یک شیطان است. از بالکون ویلای خود که بر حیاط کمپ اشراف کامل دارد برای تمرین تیراندازی یهودیان را هدف قرار می دهد. (شیندلر این فرصت را پیدا می کند که در یک مهمانی بی ارادگی گئود را در قالب یک مثال به رخش بکشد و این کار را آنقدر واضح انجام می دهد که بیشتر شبیه به یک توهین است).

گئود از آن دسته آدم هایی است که خودشان ایده ای را پایه گذاری می کنند ولی خودشان را از آن مستثنی می دانند. او آلمانی های دیگر را به کشتن یهودیان ترغیب می کند و خودش دختر یهودی زیبایی را به نام هلن را به عنوان خدمتکار انتخاب می کند و به مرور زمان عاشقش می شود. این تنها ظاهر زیبای هلن است که باعث زنده ماندش می شود. نیازهای شخصی گئود برایش از همه چیز مهم تر است، از مرگ و زندگی، درست و اشتباه.  با بررسی شخصیت او ما متوجه می شویم که نازی ها تنها به واسطه ی افرادی مانند جفری داهمر که قدرت فکر کردن داشتند توانستند تا حدودی به اهداف خود برسند.

اسپیلبرگ تصمیم گرفت به سبک فیلم های مستند، این فیلم را سیاه و سفید فیلم برداری کند (تمام اتفاق هایی که در کارخانه  شیندلر رخ میدهد واقعی هستند). او نشان می دهد که شیندلر چطور با سیستم دیوانه وار نازی ها مبارزه می کند. موفقیت های این فیلم حاصل کار همزمان کارگردانی، داستان پردازی، تدوین و هدایت سیاهی لشکر آن هستند. اما اسپیلبرگ کارگردانی که ما او را به واسطه صحنه های به یاد ماندنی و پرهزینه اش می شناسیم،  در عمق داستان محو می شود. نسون و کینگزلی و دیگر هنرپیشگان فیلم نیز همگی به یک سمت و جدا از ظهور قابلیت های شخصی به اجرای یک شاهکار می پردازند.

 

در انتهای فیلم صحنه های فوق العاده ایی را شاهد هستیم. دیدن افراد واقعی که شیندلر آنها را نجات داد زیبایی این فیلم را دو چندان می کند. در انتهای فیلم یادداشتی وجود دارد که به ما می گوید تعداد افرادی که شیندلر آنها را نجات داد با احتساب خانواده هایشان بیش از 6000 نفر است و یهودیان لهستان امروزه 4000 نفر می باشند. درسی که از این فیلم می گیریم این است که شیندلر به تنهایی بیش از یک کشور برای نجات جان یهودیان تلاش کرد. پیام فیلم این است که یک مرد در مواجهه با هولوکاست هر کاری که توانست کرد در جایی که دیگران تنها نظاره گر بودند. می توان فهمید که تنها یک مرد افسانه ای، بدون فکر و بی توجه به خطر، یک مرد حیله گر و بدون نقشه می توانست کاری را که اسکار شیندلر کرد را انجام دهد. هیچ مرد عاقل و با تجربه ایی تا این حد پیش نمی رود!

Image result for ‫عکس های فیلم فهرست شیندلر‬‎Image result for ‫عکس های فیلم فهرست شیندلر‬‎

کسب چند تجربه از (فهرست شیندلر)

منبع :سوره مهر

▪ تجربه‌ی ۱: رنگ، حرکت دوربین
«فهرست شیندلر» اثر تلخ و سیاهی درباره‌ی جنایات نازی‌ها و کوره‌های آدم‌سوزی آن‌هاست؛ گرچه به نظر می‌رسد کارگردان با تأکید بر اتفاقات خاص و نوع پردازش موضوع و نیز با بهره‌گیری از هم‌ذات‌پنداری تماشاگر قصد داشته به توجیه صهیونیسم بپردازد، اما فیلم به عنوان یک اثر هنری دارای ویژگی‌های برجسته‌یی است.
استفاده از رنگ سیاه و سفید و پرهیز از حرکات متعارف دوربین (حرکت روی سه‌پایه یا تراولینگ و ...) و رویکرد به فیلمبرداریِ روی دست باعث خلق فضاهای مستند در اثر شده و این دو عامل (رنگ سیاه و سفید و حرکات روی دست دوربین) نقش مهمی در انتقال حس حاکم فیلم و القای مفهوم مورد نظر فیلمساز دارند.
▪ تجربه‌ی ۲: لحظات شاعرانه
- صحنه‌ی زیبای بارش خاکستر سرد و سوخته‌ی ده‌ها هزار اسیر به همراه دانه‌های برف بر شهر سرد و یخ‌زده‌ی کراکوو
- سکانس پایانی فیلم؛ اهدای هدیه‌یی از طرف ۱۱۰۰ کارگر (اسیر) به اسکار شیندلر، حلقه‌یی که از طلای دندان‌های خود ساخته‌اند و جمله‌یی زیبا با این مضمون روی آن حک کرده‌اند: «آن کس که جانی را نجات دهد جهانی را نجات داده است».
این صحنه‌ها با پرداختی شاعرانه که کنتراست شدیدی با لحن گزنده‌ و تلخ فیلم دارد به‌شدت اثرگذار هستند. لحظات ناب سینما همچون قطعاتی شاعرانه در بطن آثار می‌درخشند و هرگز از حافظه پاک نمی‌شوند.
▪ تجربه‌ی ۳: رنگ، طراحی لباس
طراحی لباس و هم‌چنین رنگ، به شیوه‌یی بسیار بدیع و نو در یکی از سکانس‌های فیلم مورد استفاده قرار گرفته‌اند. اسکار شیندلر از فراز تپه‌یی شاهد دستگیری و قتل عام مردم کراکوو توسط نازی‌هاست؛ در این میان در حالی که شیوه‌ی فیلمبرداری و ثبت تصاویر سیاه و سفید است، دختربچه‌یی با لباس سرخ به چشم می‌خورد که موج جمعیت او را نیز همراه با خود به جلو می‌برد. رنگ لباس دختربچه در این صحنه نمادی از حضور حیات و زندگی است که در کوران مرگ و تباهی جریان دارد. دختربچه در نهایت خود را از سیل جمعیت رها می‌سازد و برای گریز از مرگ زیر تختخوابی در یک خانه‌ی متروک پناه می‌گیرد.
▪ تجربه‌ی ۴: ایجاز
در فضای وحشت‌زا و مرگبار اردوگاه پلازف در شهر کراکوو، در اوج منحنی مرگ و وحشت، عشق چند ثانیه‌یی خود را به نمایش می‌گذارد؛ این چند ثانیه حکم قطره‌ی آبی را در کویری سوزناک دارد و به همان اندازه اثرگذار است. یک زن و فرزند خردسالش با سوت زدن از پشت سیم‌‌های خاردار مرد زندگی‌شان را متوجه خود می‌کنند. نگاه‌های عاطفی این سه نفر با ورود آمون گوئت و قرار گرفتن اسبش در فاصله‌ی بین آن‌ها قطع می‌شود. لذت آن چند ثانیه تنها با ورود مردی سوار بر اسب به تلخی عظیمی تبدیل می‌گردد و این یکی از رازهای سینماست؛ توانایی تغییر احساسات تماشاگر فقط در عرض چند ثانیه ...
▪ تجربه‌ی ۵: ایهام، فضاسازی
در یکی از سکانس‌های فیلم، تراژدی سرنوشت اسرای اردوگاه‌های نازی به اوج خود می‌رسد. زمانی که پزشکان آلمانی مشغول تفکیک اسرا برای انتقالشان به آشویتس - کوره‌ی آدم‌سوزی - و یا ادامه‌ی کار در اردوگاه - مرگ تدریجی - هستند، اتفاقی در کمپ زنان به وقوع می‌پیوندد؛ زنان برای این که سرحال و جوان به نظر بیایند تا از این طریق از آشویتس نجات یابند، سر و صورتشان را تمیز ‌کرده و یک عده از آن‌ها با مالیدن خون خود به روی گونه و لب‌هایشان سعی می‌کنند خود را سرزنده‌تر از دیگران نشان بدهند. تلاش انسان برای زنده ماندن (در هر شرایطی و به هر قیمتی) در این فضاسازی به بهترین، زیباترین و در عین حال دردناک‌ترین و زجرآورترین شکل ممکن نمود می‌یابد.
▪ تجربه‌ی ۶: طراحی صحنه، میزانسن
آمون گوئت (افسر نازی) صبح از خواب بیدار می‌شود، به بالکن خانه‌اش که مشرف به اردوگاه است می‌رود و لحظه‌یی بعد با اسلحه‌ی دوربین‌دار خود به شکار اسرا می‌پردازد؛ طراحی صحنه و میزانسن خوب این سکانس، که بازی خونسردانه‌ی «رالف فاینز» در نقش گوئت بر میزان تأثیر آن افزوده، القاکننده‌ی مفاهیم خاصی است. آمون گوئت در بالکن مشرف به اردوگاه همچون عقابی تیزچشم و تیزچنگ (با آن اسلحه‌ی دوربین‌دارش) بر فراز سر شکار خود که اسرای اردوگاه نقش آن را بازی می‌کنند ایستاده و هر از گاهی یکی از آن‌ها را انتخاب کرده و می‌کشد؛ در این میان، تلاش سخت اسرا برای فرار از تیررس او تکان‌دهنده است .

Image result for ‫عکس های فیلم فهرست شیندلر‬‎(

    (عکسی از شیندلر واقعی)


 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 9733
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

یک شنبه 16 آذر 1393 ساعت : 8:54 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقد(کمپ ایکس ری )بابازی پیمان معادی
نظرات

 نقدی برفیلم:

Camp X-Ray

(کمپ ایکس-ری) 

----  

 

 منبع:نقدفارسی (وباتشکر از این سایت)

 

کارگردان: Peter Sattler

نویسنده : Peter Sattler

بازیگران : Kristen Stewart, Peyman Moaadi, Lane Garrison

    (کریستین استوارت.پیمان معادی.لین گریسون)

مدت : 117 دقیقه

 

خلاصه داستان : سربازی که به تازگی به زندان گوانتانامو منتقل شده است، با یک زندانی که به مدت 8 سال حبس کشیده دوست می‌شود و ...

 

media/kunena/attachments/5976/camp-x-ray-movie-poster.jpg

 

 

منتقد: اریک کان

 

 

media/kunena/attachments/5976/campx-ray1.jpgقبل از نقش‌آفرینی‌اش در سری «گرگ و میش» که «کریستین استوارت» را به یک ستاره‌ی جهانی تبدیل کرد، او توانایی خودش را به عنوان بازیگری درخور توجه ، ثابت کرده بود، با آن نگاه‌های سرد و جدی‌اش، او برای بازی در نقش زنی جوان که در زندگی ناکام است بسیار ایده‌آل به نظر می‌رسید، درحالی‌که به بازی در پروژه‌هایی چند برابر کوچک‌تر از آن سری پرفروش مشغول بود.مقدار اندکی از آن استعداد سرشار در فیلم «کمپ ایکس-رِی» به چشم می‌خورد، اثری که اولین فیلمیست که «پیتر سَتلِر» آن را کارگردانی کرده و در آن استوارت نقشی نامتعارف یعنی یکی از سربازان زندان گوانتانامو را ایفا می‌کند.متاسفانه، فیلمنامه‌ی بد سَتلِر - که در آن شخصیت استوارت تیمی را با یکی از زندانیان سیاسی (با بازی «پیمان معادی») که چندان هم کمک حال دوستانش نیست تشکیل می‌دهد - تنها استعداد استوارت را به نمایش در می‌آورد، وگرنه خود فیلم یک درام خام است.

media/kunena/attachments/5976/campx-ray2.jpgدر ابتدا، در هرصورت، «کمپ ایکس-ری» کیفیت قابل قبولی را به‌خاطر مهارت بازیگر نقش اولش به نمایش می‌گذارد، فیلم با زندانی شدن آن مسلمانی که در بالا به او اشاره شد، به‌نام علی، آغاز می‌شود، کسی که جرمش، همدستی داشتن در حادثه‌ی یازدهم سپتامبر [ابودی برج‌های دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک توسط تروریست‌های القائده] است.این سکانس با منتقل کردن زندانیان نارنجی‌پوش از زمین به دریا تا رسیدنشان به خانه‌ی جدید آن‌ها که سراسر آن بوی ناامیدی می‌دهد و تمام وقایع فیلم در آن رخ می‌دهد، ادامه می‌یابد.سپس سَتلر به ما اِیمی (با بازی «کریستین استوارت» را معرفی می‌کند که یک تازه‌وارد است.فیلمبردار فیلم «جیمز لَکستون»، که سابقه‌ی همکاری در آثاری همچون «دارویی برای مالیخولیا» و «افسانه‌ی خوابگرد آمریکایی» که از نظر جو و اتمسفر به این فیلم شباهت داشتند را دارد، توانسته به‌خوبی فضاهای بسته‌ و دلگیر داخل زندان و محیط‌های لم‌یزرع اطراف را به خوبی به تصویر بکشد و حس همذات‌پنداری را برای مخاطب به وجود آورد.

media/kunena/attachments/5976/campx-ray3.jpgنکته این است که موفقیت این اثر تنها تا زمانی است که داستان به‌طور جدی خودش را نمایان می‌کند، اِیمی چند کتاب را به زندانی قصه از طریق سلولش می‌دهد، اما علی به‌خاطر آن کتاب‌ها با اِیمی دعوا می‌کند و به سر او ضربه می‌زند -علی درباره‌ی آن کتاب‌ها از اِیمی تعداد زیادی سوال می‌پرسد-، و او را به‌خاطر اینکه هفتمین کتاب «هری پاتر» را برای او نیاورده سرزنش می‌کند و او را مجبور می‌کند دیگر کتاب‌ها را با صدا بلند برای او بخواند.اما تغییراتی که در ماجرا به‌وجود می‌آیند با بی‌دقتی نوشته و به تصویر کشیده می‌شوند، تغییراتی که موجب تغییر رفتار این دو نفر با یکدیگر می‌شود و از آن‌جا به بعد فیلم به شکل سرگیجه‌آوری مدام بین کمدی و درام سوئیچ می‌شود.فیلمنامه‌ی فیلم تصفیه نشده و این امر کاملاً مشخص است علی‌الخصوص زمانی که فیلم به سمت محیط‌های جذاب‌تر اما بسته‌تری همچون یک کمپ که از نظر مکانی محلی برای مردان است تغییر جهت می‌دهد، جایی که اِیمی با مشکلاتی که با سرپرست مردسالارش (با بازی «لِین گَریسون») پیدا می‌کند روبرو می‌شود، کسی که مشخص است با علی از نظر مذهبی مشکلات و بالطبع حس تنفر زیادی دارد و داستان از این نظر به رسوایی زندان اَبوغریب در عراق شباهت زیادی دارد.

media/kunena/attachments/5976/campx-ray4.jpgدر تضاد با آن تغییراتی که در رابطه‌ی میان علی و اِیمی به ‌وجود می‌آید، این صحنه‌ها نوعی حس به دام افتادن که اِیمی نیز آن را تجربه کرده به وجود می‌آورد، که البته به اِیمی اجازه می‌دهد تا با پاسخ سوالاتی که راجع به شخصیت دوست جدیدش مطرح می‌شود، روبرو شود. به هر حال، «کمپ ایکس-ری» بر روی یکی از آن دسته روابط عجیب تمرکز کرده، که مثلاً در آن تغییرات و دعواهایی درباره‌ی مجازات رخ می‌دهد که به نظر می‌آید از اعماق وجود نیستند.بظاهر علی گناهکار نیست و اتهاماتی که به او زده‌اند درست نیست، و او اِیمی را به چشم یک محرم اسرار و کسی که می‌توان در کنارش خود را از نظر روانی تخلیه کرد می‌بیند.در حالی که این ایده توانایی همراه کردن مخاطب را دارد، سَتلر به‌طور خسته‌کننده‌ و روتینی روزانه طبیعت بیرون از گوانتانامو را به تصویر می‌کشد که فقط وقت تلف کردن است، البته سکانس‌های بازجویی اینطور نیستند.

media/kunena/attachments/5976/campx-ray5.jpgدر قسمتی که زندانیان به سمت نگهبانان بطری پرتاب می‌کنند انواع ایرادها به چشم می‌خورد، و به نوعی بر به هم ریختگی فیلم نیز می‌افزایند و کاملاً مغایر با آن روند ساکت فیلم هستند.معادی، که در فیلم «جدایی نادر از سیمین» اثر «اصغر فرهادی» بسیار خوب بود، اینجا در میان دیگر بازیگران فیلم سرآمدتر است و بازی بهتری به نمایش می‌گذارد.شخصیت او نیز طوری نوشته شده که نسبت به دیگر شخصیت‌ها که اِیمی سعی در درک کردنشان دارد، مدام طعنه می‌زند. با آنکه آن سکانس‌های کشمکش با اختلاف نظرات اِیمی و کلنل کم حرف کمپ (با بازی «جان کَرُل لینچ») بر سر نحوه‌ی رفتار او با زندانان باز هم ادامه می‌یابند، اما بعدتر، یک سکانس چشمگیر و هوشمندانه در یک کافه‌تریا وجود دارد که در آن اِیمی علایقش را بر زبان می‌آورد که نوعی مبارزه برای حفظ موقعیتش است.ناموفقیت این فیلم در به‌ تصویر کشیدن آن روابط پیچیده که وعده‌اش را داده بود، حقیقتاً مخاطبان را ناامید کرد.

media/kunena/attachments/5976/campx-ray6.jpgهمانگونه که یک سرباز از فضای آن زندان‌ها چنین می‌گوید: "ما فقط برای مراقبت از چند انسان ترسو به آنجا رفته بودیم"، حقیقتاً هیچ شانسی برای فرار از آنجا یا شورش کردن بر علیه سربازان در گوانتانامو وجود ندارد.سَتلر به طور پیوسته پایش را از فیلمنامه فراتر می‌گذارد و چیزهایی را به تصویر می‌کشد که قرار نبوده به تصویر کشیده شوند، مثلاً در صحنه‌هایی اِیمی و دیگر سربازان، مدام در راهروهای به ظاهر بی‌انتهای زندان این سمت و آن سمت می‌روند و تک تک سلول‌ها را زیر نظر می‌گیرند، تا جایی که مخاطب با خود می‌گوید یک قاتل سریالی هم به این مقدار مراقبت نیازی ندارد.این فیلم یک اعلامیه‌ی سرسخت از وضعیت افرادی است که به اشتباه دست به ارتکاب عملی می‌زنند، البته خود فیلم هم گمراه شده و نتوانسته آن را به درستی به تصویر بکشد.

مترجم:دانیال دهقانی

 

 

منبع: سایت نقد فارسی 

 

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 6423
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

شنبه 14 آذر 1393 ساعت : 11:58 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
اکران فیلم (بوپال،دعاگوئی برای باران)
نظرات

                                                           اکران (دعاگوئی برای باران) 

                                                            

بوپال یا بهوپال (در هندی: भोपाल در انگلیسی: Bhopāl در اردو: بهوبال) مرکز ایالت مادیا برادش و از شهرهای مهم کشور هندوستان است.

این شهر در حاشیهٔ دو دریاچهٔ زیبا، که به مناظر زیبا و طبیعی پیرامونشان در هند شهرت دارند، واقع شده‌است. ارگ فتحگر در این شهر واقع است. بوپال به دو قسمت تقسیم شده است: «شهر خاص» که دوست محمدخان افغان (با دوست محمدخان پادشاه افغانستان اشتباه نشود) دور آن حصار کشید؛ و محله‌های مسکونی جدید و حومه‌های جهانگیرآباد و احمدآباد که حکّام بعدی بر آن افزودند تا یاد جهانگیر محمدخان (شوهر سکندربگم) و احمدعلی خان (شوهر سلطان جهان بگم) را زنده نگه دارند. نوّاب فیض محمدخان (‎۱۱۶۸-۱۱۹۱ قمری، ‎۱۷۵۴-۱۷۷۷ میلادی) این شهر را مرکز ایالت قرار داد، اما مقر حکومت حکمرانان پیش از وی، اسلام نگر بود.[۱] درگذشته منطقه «نواب نشین» بوپال پس از حیدرآباد، مهمترین بخش مسلمان‌نشین شبه قاره هند به‌شمار می‌رفت.[۲]

بوپال اکنون شهری صنعتی و تجاری است که تولید منسوجات و جواهرسازی از صنایع مهم آن به‌شمار می‌آید.

در شبهای ۲ و ۳ دسامبر ۱۹۸۴ (آذرماه ۱۳۶۳)، ابر مسموم ناشی از نشت گاز سمی صنعتی خطرناکی، بر فراز شهر بوپال به حرکت درآمد که وخیم‌ترین حادثه صنعتی جهان نام گرفت. نوعی گاز سمی از کارخانه حشره‌کش‌سازی شرکت آمریکایی( یونیون کارباید) نشت کرد واین فاجعه چندین هزار کشته و بیش از ۳۰۰ هزار بیمار برجای گذاشت، که بسیاری از آنها کاملاً معلولند و در شرایط دشواری زندگی می‌کنند.

گاز سمی نخست خانه‌های نزدیک را پوشاند. خیلی‌ها بلافاصله جان باختند، سپس ابری ضخیم همه اطراف را پوشاند. همه اهالی شهر در خیابان‌ها در حال خفگی بودند.

پس از فاجعه، رسوایی بزرگی بر سر موضوع مصونیت قضایی مدیران شرکت یونیون کارباید مطرح شد: هیچ مسئولیتی متوجه مدیران آن نگردید، گویا فاجعه طبیعی و غیر قابل پیش بینی بوده است و مدیران شرکت نمی‌توانسته‌اند هیچ اقدامی برای جلوگیری از بروز آن انجام دهند. در فوریه ۱۹۸۹ دیوان عالی هند طرف آمریکایی را به پرداخت ۴۷۰ میلیون دلار محکوم کرد، که ۵۰ میلیون دلار آن را دفتر یونیون کارباید در هند و ۴۱۵ میلیون دلار آن را دفتر اصلی شرکت در آمریکا می‌بایست پرداخت کند. از این مبلغ ۲۵۰ میلیون دلار آن را شرکت‌های بیمه پرداخت کردند. بازماندگان قربانیان این فاجعه تنها مبلغ ۲۵۰۰۰روپیه ( تقریباً معادل ۵۴۰ دلار) غرامت دریافت کردند که در مقابل بیست سال درد کشیدن بسیار ناچیز است.

نشت گاز از این کارخانه حشره‌کش‌سازی به کشته شدن دست کم ۱۸ هزار نفر از سال ۱۹۸۴ تا کنون منجر شده و بیش از دویست هزارنفر دیگر هنوز در اثر آن با مشکلات جسمانی گریبانگیر هستند. یونیون کارباید در بوپال اکنون کارخانه‌ای متروکه است اما هنوز حدود ۲۵ تن مواد سمی در محل باقی مانده‌است و شرکت یونیون کارباید از زیر تمیزکاری محل حادثه شانه خالی می‌کند. افراد زیادی برای حقوق قربانیان این فاجعه شیمیایی تلاش می‌کنند، 

 

 

وفیلم (بوپال دعاگویی برای باران) که سی سال بعداز فاجعه بوپال در هندوستان تهیه شده است روایتگر این حادثه غمبارمیباشد. 

راوی کومار، کارگردان فیلم که خود اهل ایالت مادیا پرادش به مرکزیت بوپال است، می گوید که مدتها بوده که قصد ساختن این فیلم را داشته است، اما فکر می کند اکنون زمان مناسبی برای تعریف آن داستان است.

وی می افزاید: «بوپال طی سی سال گذشته در ضمیر ما حاضر بوده است و فکر کنم الان وقت آن رسیده است که آن اتفاق را تعریف کنیم. چرا که زمان گذشته و احساسات کمرنگ شده اند و ما می توانیم آن اتفاق را از نقطه نظری بی طرفانه روایت کنیم.»

 

 

طبق آمار رسمی، ۵۲۹۵ در جریان فاجعه بوپال کشته شدند. اما فعالان تخمین می زنند که ۲۵۰۰۰ نفر در سالیان بعد از بین رفتند. تعداد بیشتری به گفته آنها با سرطان، نابینایی، مشکلات تنفسی و مشکلات سیستم ایمنی و عصبی دست و پنجه نرم می کنند و حمایتی هم از آنان نمی شود.

در فیلم بوپال، راجپال یاداو، هنرپیشه هندی که به خاطر نقشهای طنزآمیزش شناخته می شود نقش کارگری از اتحادیه کارگران کارخانه را بازی می کند. او می گوید: «آنچه برای من جالب بود این بود که سازندگان فیلم کل اتفاق را از دید یک زوج فقیر که به عنوان کارگر کار می کنند روایت می کند.»

تانیشتا چاترجی، هنرپیشه فیلم، نقش همسر کارگر کارخانه را بازی می کند. او می گوید: «ما به دلیل حرص برای کسب منفعت و ثروت، انسانیت خودمان را از دست داده ایم. فکر می کنم تصویر کلی تری که فیلم پدید می آورد و برای من خیلی مهم است این سوال است که بله ما تجارت داریم، بله زندگی بهتر داریم و بله سود داریم ولی به چه قیمتی؟»

شرکت آمریکایی داو کمیکال که اکنون صاحب اتحادیه کاربید است مسئولیت خود را انکار می کند و می گوید که اتحادیه را وقتی خریده است که ده سال از پرداخت خسارت ۴۷۰ میلیون دلاری توسط اتحادیه به دولت هند در سال ۱۹۸۹، می گذشته است. این شرکت می گوید مسئولیت آلودگی در محل با شرکت داو کمیکال نیست بلکه متوجه مقامات هندی است که در سال ۱۹۹۸ مسئولیت این محل را برعهده گرفتند.

در این فیلم مارتین شین، بازیگر آمریکایی در نقش وارن اندرسون، مدیر اجرایی اتحادیه کارباید و میشا بارتون، بازیگر انگلیسی-ایرلندی در نقش اوا گسکن، خبرنگار «پاری مچ» ایفای نقش می کنند.    

                                   منابع:ویکی پدیا.یورونیوز

 

تعداد بازدید از این مطلب: 5776
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 14 آذر 1393 ساعت : 8:51 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
تیم برتون:مرد عجیب!
نظرات

تیم برتون :مرد عجیب! 

*********************************

Image result for ‫عکس تیم برتون‬‎

 

منابع :ویکیپدیا،http://www.balkon.ir

<><><><><><><><><><><><><>

تیموتی والتر (تیم) برتون زادهٔ۲۵اوت۱۹۵۸ کارگردان، تهیه‌کننده، نویسنده،طراح، نقاش و شاعر آمریکایی است. تیم برتون به دلیل دیدگاه متفاوت، سبک ویژه و منحصربه‌فرد در فیلمسازی و طراحی شخصیت‌هایی عجیب و متفاوت معروف شده‌است و از برجسته‌ترین کارگردان‌ها به شمار می‌رود. او تاکنون بارها برای جوایز گوناگونی از جمله گلدن گلوب و اسکار نامزد شده‌است و جوایزی را نیز دریافت کرده‌است. برتون همچنین نویسنده و نقاش کتاب شعر مرگ غم‌انگیز پسر صدفی و قصه‌های دیگر که در سال ۱۹۹۷ منتشر شد و نیز کتاب طراحی‌هایش یعنی هنر تیم برتون که در سال ۲۰۰۹ انتشار یافت، است.

تیم برتون در بربنک، کالیفرنیا زاده شد. او در کودکی به دیدن فیلم‌های ترسناک و علمی–تخیلی علاقه داشت و از نوجوانی شروع به ساخت پویانمایی‌هایی به روش استاپ موشن و فیلم‌های ۸ میلیمتری سیاه و سفید کرد. بعد از دبیرستان، برای یادگرفتن فیلمسازی و انیمیشن به صورت حرفه‌ای به موسسهٔ هنرهای کالیفرنیا رفت و سپس در استودیوی والت دیزنی مشغول به کار شد. او از سال ۱۹۸۲ تاکنون در عرصهٔ فیلمسازی فعال بوده‌است.

تیم برتون با فیلم‌های عجیبی مثل: بیتل جوس، ادوارد دست قیچی، کابوس قبل از کریسمس، اد وود، اسلیپی هالو، عروس مرده،سوئینی تاد: آرایشگر شیطانی خیابان فلیت، ۹، سایه‌های سیاه و فیلم‌های محبوب و موفقی مثل: ماجراجویی بزرگ پی وی، بتمن،بازگشت بتمن، سیارهٔ میمون‌ها، چارلی و کارخانهٔ شکلات سازی، آلیس در سرزمین عجایب و فرنکن‌وینی شناخته شده‌است. او همچنین علاوه بر کارگردانی و تهیه‌کنندگی، نویسندهٔ داستان فیلم‌های ادوارد دست قیچی، کابوس قبل از کریسمس و فرنکن‌وینی و طراح شخصیت‌های انیمیشن‌های عروس مرده و کابوس قبل از کریسمس بوده‌است.

برتون اغلب با تعداد خاصی از هنرمندان در آثارش همکاری می‌کند؛ مثل جانی دپ که از اولین همکاری‌شان در فیلم ادوارد دست قیچی تا به حال دوست صمیمی برتون بوده‌است و در ۸ فیلم با هم همکاری کرده‌اند، هلنا بونهام کارتر، شریک زندگیش که در بیشتر آثار او حضور دارد و موسیقیدانی به نام دنی الفمن که برای همهٔ آثار برتون در مقام کارگردان و/ یا تهیه‌کننده به جز ۵ فیلم، آهنگ ساخته‌است.

 

کودکی تا جوانی

*****************

تیم برتون ۲۵ اوت ۱۹۵۸ در بربنک، کالیفرنیا به دنیا آمد. مادرش جین برتون (اریکسون) مالک یک فروشگاه هدیه بود و پدرش بیل برتون در پارک بربنک و ادارهٔ تفریحات و سرگرمی کار می‌کرد. یک برادر به نام دنیل دارد که ۳ سال از او کوچکتر است و او هم هنرمند است. در کودکی خیلی درونگرا بود و به سینما رفتن و نقاشی کشیدن علاقه داشت. او همچنین به فیلم‌های ترسناک و علمی–تخیلی مثل گودزیلا و فرانکشتاین، محصولات شرکت همر، آثار ری هری‌هازن مثل جیسون و آرگونات‌ها و هفتمین سفر دریایی سندباد، فیلم‌های وینسنت پرایس و آثار ادگار آلن پو علاقه داشت و ساخته‌هایش هم تحت تاثیر این آثار قرار گرفته‌اند. برتون در کودکی در حیاط خانه‌شان فیلم‌های کوتاه به روش استاپ موشن و فیلم‌های ۸ میلیمتری سیاه و سفید می‌ساخت. یکی از فیلم‌های دورهٔ نوجوانیش جزیرهٔ دکتر آگر است که در سن ۱۳ سالگی آن را ساخت.او در دبیرستان بربنک تحصیل کرد اما دانش‌آموز خیلی خوبی نبود و به جای درس خواندن، فیلم می‌ساخت. استعداد هنری او زود آشکار شد، در نوجوانی در یک مسابقهٔ طراحی پوستر برای ترویج زباله نریختن شرکت کرد. علاوه بر این که اول شد و ۱۰ دلار جایزه گرفت، تا ۲ ماه هم از طرحش روی کامیون‌های حمل زبالهٔ شهر بربنک استفاده شد. با فرارسیدن کریسمس و هالووین هم ساکنین شهر به او پول می‌دادند تا برایشان روی شیشه، طرح‌های مناسب فصل، مثل کدوی هالووین، اسکلت، عنکبوت و آدم برفی بکشد.

تیم برتون در سن ۱۸ سالگی و بعد از فارغ‌التحصیلی از دبیرستان به موسسهٔ هنرهای کالیفرنیا که استودیوی والت دیزنی آن را تأسیس کرده بود، برای یادگیری انیمیشن رفت. او در زمان دانشجویی در موسسهٔ هنرهای کالیفرنیا فیلم‌های کوتاهی مثل ساقهٔ کرفس غول‌پیکر و پادشاه و اختاپوس را ساخت که از آنها فقط قسمت‌هایی باقی‌مانده‌است.

سال‌های ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۰

************************

برتون سال ۱۹۷۹ از موسسهٔ هنرهای کالیفرنیا فارغ‌التحصیل شد و به عنوان انیمیشن‌ساز برای فیلم روباه و سگ شکاری به استودیو دیزنی پیوست. او انیمیشن‌ساز و ایده‌پرداز فیلم‌هایی مثل روباه و سگ شکاری، دیگ سیاه و ترون بوده‌است. در سال ۱۹۸۲ در حالی که در استودیو دیزنی کار می‌کرد اولین فیلم کوتاهش یعنی وینسنت که فیلمی ۶ دقیقه‌ای و سیاه و سفید بود را بر اساس شعری از خودش و به روش استاپ موشن ساخت. این فیلم داستان پسر جوانی است که در خیالش، خودش را به جای وینسنت پرایس، قهرمانش (و قهرمان برتون) می‌بیند. تیم برتون و پرایس راوی این فیلم بودند. پروژهٔ بعدی برتون فیلم کوتاه هنسل و گرتل بود که اقتباسی با تم ژاپنی از داستان برادران گریم بود که برای کانال دیزنی ساخته شد. این فیلم فقط یک بار در شب هالووین سال ۱۹۸۳ پخش شد و بعد از آن کنار گذاشته شد. فیلم کوتاه بعدی او، فرنکن‌وینی، فیلمی الهام‌گرفته از داستان فرانکشتاین است که سال ۱۹۸۴ اکران شد. داستان این فیلم دربارهٔ پسر جوانی است که سعی می‌کند سگش را بعد از اینکه با ماشین تصادف می‌کند، دوباره زنده کند. تیم برتون در سال ۱۹۸۴ و بعد از ساخت این فیلم، استودیو دیزنی را ترک کرد چون سبک شخصی او با استانداردهای دیزنی متفاوت بود و برتون علاقه داشت که در پروژه‌هایی کار کند که متناسب با دیدگاه خاص خودش باشد.

ماجراجویی بزرگ پی‌وی
*******************

کمی بعد از اینکه بازیگری به نام پل روبنس فیلم فرنکن‌وینی را دید، برتون را برای کارگردانی فیلمی سینمایی برگرفته از شخصیت مورد علاقه‌اش «پی‌وی هرمان» انتخاب کرد. تیم برتون که طرفدار گروه موسیقی عجیب و غریب اوینگو بوینگو بود از دنی الفمن، آهنگساز گروه خواست تا برای این فیلم آهنگسازی کند. بعد از آن الفمن، آهنگسازی همه به جز ۵ فیلم (پسر ملوان، اد وود، جیمز و هلوی غول پیکر، بتمن برای همیشه و سوئینی تاد: آرایشگر شیطانی خیابان فلیت) از آثار برتون در مقام کارگردان و/یا تهیه کننده را بر عهده داشته‌است. فیلم ماجراجویی بزرگ پی‌وی در سال ۱۹۸۵ و با بودجهٔ ۷ میلیون دلاری ساخته شد و بیش از ۴۰ میلیون دلار فروش کرد.

بیتل جوس
*********

بعد از کارگردانی چند اپیزود از مجموعهٔ تلویزیونی آلفرد هیچکاک تقدیم می‌کند و تئاتر افسانه پریان ساختهٔ شلی دووال، به برتون پروژهٔ بزرگ بعدیش یعنی بیتل جوس پیشنهاد داده شد. بیتل جوس یک کمدی ترسناک ماورائی دربارهٔ زوج جوانی است که بعد از مرگ مجبور می‌شوند در همین دنیا بمانند و خانواده‌ای مالک خانه‌شان می‌شوند اما دختر نوجوان خانواده روح آنها را می‌بیند. بازیگران این فیلم الک بالدوین، جینا دیویس، وینونا رایدر، گلن شادیکس و مایکل کیتون (بیتل جوس) هستند. فیلم با بودجهٔ ۱۳ میلیون دلاری، ۸۰ میلیون دلار فروش داشت و دهمین فیلم پرفروش سال ۱۹۸۸ شد بعد از موفقیت این فیلم، یک مجموعهٔ پویانمایی به همین نام از روی آن ساخته شد که برتون مدیر اجرایی تولید آن بود و از شبکهٔ ای‌بی‌سی و بعداً از شبکهٔ فاکس پخش شد.

بتمن
****
 
تیم برتون در جشنوارهٔ فیلم ونیز، ۵ سپتامبر ۲۰۰۷

توانایی تیم برتون در ساختن فیلم‌های موفق با بودجهٔ کم، مدیران استودیوها را تحت تاثیر قرار داد و به او فیلم بتمن که اولین فیلمش با بودجهٔ زیاد بود پیشنهاد داده شد. تولید فیلم با مشکلات زیادی مواجه شد به طوری‌که برتون از آن به عنوان «شکنجه و بدترین دوران زندگی‌ام» یاد می‌کند.اما بزرگترین مشکل در مورد بازیگران بود. برتون، مایکل کیتون را به دلیل همکاری قبلی‌شان دربیتل جوس با وجود جثهٔ متوسط، بی‌تجربگی در فیلم‌های اکشن و شهرتش به عنوان بازیگر کمدی، برای نقش بتمن انتخاب کرد. اگرچه برتون در نهایت پیروز شد اما طرفداران زیادی در ابتدا نسبت به این انتخاب خشمگین شدند، طوری که ۵۰٬۰۰۰ نامهٔ اعتراض‌آمیز به دفتر وارنر بروس فرستاده شد. برتون عنوان کرد که مسخره است که مردی درشت‌هیکل را برای نقش بتمن انتخاب کند و اصرار داشت که یک جنگجوی شنل‌دار باید فردی عادی (البته خیلی ثروتمند) باشد که لباسی خفاشی می‌پوشد تا با خلافکاران بجنگد. جک نیکلسون هم برای نقش ژوکر برگزیده شد. فیلم ژوئن ۱۹۸۹ منتشر شد و با فروش بیش از ۲۵۰ میلیون دلار در آمریکا و ۴۰۰ میلیون دلار در جهان یکی از پرفروش‌ترین فیلم‌های تاریخ شد. در نقدهای این فیلم بازی کیتون و نیکلسون و جنبه‌های تولید فیلم مورد تحسین قرار گرفت و جک نیکلسون نامزد جایزهٔ گلدن گلوب شد. موفقیت این فیلم، برتون را به عنوان کارگردانی سودآور معرفی کرد و الهام‌بخش پویانمایی بتمن که بعد از آن ساخته شد، بود. بتمن تاثیر زیادی بر فیلم‌های ابرقهرمانانه‌ای که بعداً ساخته‌شد گذاشت و تیم برتون دربارهٔ این تاثیرگذاری به شوخی گفته‌است: «وقتی من بتمن را ساختم مثل این بود که اولین فیلم سیاه از روی کتاب کمیک ساخته شده‌است. حالا همه می‌خواهند که فیلم ابرقهرمانانهٔ سیاه و جدی بسازند. فکر می کنم من مسئول این تغییر هستم.»

تیم برتون همچنین گفته‌است که از کتاب بتمن:کشتن ژوکر برای فیلم بتمن الهام گرفته‌است:

سال‌های ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۰

*************************

1-ادوارد دست قیچی

سال ۱۹۹۰ برتون، نویسندگی (به همراه کارولین تامپسون) و کارگردانی ادوارد دست قیچی را انجام داد. این فیلم که نشان‌دهندهٔ دید متفاوت برتون است، با موفقیت زیادی روبرو شد و در آمریکای شمالی حدود ۵۶ میلیون دلار و در جهان حدود ۸۶ میلیون دلار فروش کرد.وینونا رایدر برای دومین بار در این فیلم با او همکاری کرد و جانی دپ که در اواخر دههٔ ۱۹۸۰ به خاطر بازی در مجموعه تلویزیونی خیابان جامپ شمارهٔ ۲۱ به بازیگری محبوب تبدیل شده بود، نقش ادوارد را که اختراع جدید مخترعی عجیب (با بازی وینسنت پرایس) بود را ایفا کرد. ادوارد در ظاهر انسان بود اما به دلیل مرگ ناگهانی سازنده‌اش به جای دستانش قیچی داشت و به همین خاطر به تنهایی در قصری در اطراف شهر زندگی می‌کرد. قرار داشتن مکان فیلم در حومهٔ شهر و فیلمبرداری در لاتز کالیفرنیا، باعث شد که فیلم به عنوان زندگینامهٔ شخصی برتون از دوران کودکیش در بربنک دیده شود. پرایس عنوان کرده‌است که: «تیم همان ادوارد است.» جانی دپ هم نظری مشابه این گفته را با توجه به اولین ملاقاتش با تیم برتون برای این فیلم در مقدمهٔ کتاب برتون به روایت برتون نوشتهٔ مارک سالیسبری عنوان کرده‌است. در چندین نقد، ادوارد دست قیچی یکی از بهترین فیلم‌های برتون معرفی شده‌است. جانی دپ بعد از این فیلم در فیلم‌های اد وود، اسلیپی هالو، چارلی و کارخانهٔ شکلات سازی، عروس مرده، سوئینی تاد: آرایشگر شیطانی خیابان فلیت، آلیس در سرزمین عجایب و سایه‌های سیاه با برتون همکاری کرده‌است.

2-بازگشت بتمن

بعد از موفقیت فیلم بتمن، وارنر بروس پیشنهاد کارگردانی بازگشت بتمن را به برتون داد. برتون عنوان کرده‌بود: «پیشنهاد را قبول می‌کنم به شرطی که ادامهٔ آن چیزی جدید و هیجان‌انگیز ارائه کند، در غیر این صورت این متعحب‌کننده‌ترین پیشنهاد است.» درنهایت برتون پیشنهاد را پذیرفت و نتیجهٔ کار، بازگشت بتمن با بازی مایکل کیتون در نقش شوالیهٔ تاریکی و تبهکارانی جدید مثل دنی دیویتو (پنگوئن)، میشل فایفر (زن گربه‌ای) و کریستوفر واکن (مکس شرک) بودند. پل روبنس هم که نقش پی‌وی را در ماجراجویی بزرگ پی‌وی بازی کرده بود، نقش کوتاهی به عنوان پدر پنگوئن ایفا کرد. بازگشت بتمن که در سال ۱۹۹۲ اکران شد حدود ۲۶۷ میلیون دلار در جهان فروش کرد این فیلم، سومین فیلم پرفروش آن سال در آمریکا و ششمین فیلم پرفروش جهان شد و موفقیت دیگری برای برتون بود.

3-کابوس قبل از کریسمس

برتون نویسنده و تهیه‌کنندهٔ فیلم کابوس قبل از کریسمس (۱۹۹۳) است و به دلیل محدودیت‌های برنامهٔ کاری فیلم بازگشت بتمن نتوانست کارگردانی آن را انجام بدهد و کارگردانی آن را به هنری سلیک واگذار کرد. مایکل مک دووال و کارولین تامپسون بر اساس داستان، شخصیت‌ها و دنیایی که برتون ساخته‌است، فیلمنامهٔ آن را نوشته‌اند. دنی الفمن علاوه بر آهنگسازی و سرودن اشعار فیلم، آوازهای شخصیت جک اسکلینگتون را هم اجرا کرده‌است. الفمن این کار را این‌گونه توصیف کرد: «یکی از آسان‌ترین کارهایی که تا به حال انجام داده‌ام. من با جک اسکلینگتون شباهت‌های زیادی داشتم.» فیلم با نظرهای مثبتی دربارهٔ روش استاپ موشن انیمیشن، موسیقی و داستان اصلی مواجه شد و به موفقیت در گیشه دست‌یافت. این فیلم سال ۲۰۰۶ به صورت سه‌بعدی درآمد.

4-پسر ملوان
 
تیم برتون در حال قدم زدن بین مومیایی‌ها در موزه گواناخواتو، ۱۴ ژوئن ۲۰۰۹

برتون سال ۱۹۹۴ با دنیس دی نووی تهیه‌کنندگی فیلم کمدی–فانتزی پسر ملوان را به عهده گرفتند. آدام رزنیک، کارگردان و نویسندهٔ فیلم و کریس الیوت، نقش اول فیلم بود. در ابتدا برتون می‌خواست کارگردان این فیلم باشد اما وقتی فیلم اد وود به او پیشنهاد شد کارگردانی این فیلم را به رزنیک واگذار کرد. فیلم با موفقیت روبرو نشد و درنظرسنجی راتن تومیتوز نمرهٔ ۴۶ از ۱۰۰ گرفت.

5-اد وود

این فیلم که سال ۱۹۹۴ و به کارگردانی برتون ساخته شد، زندگی اد وود، فیلمسازی که از او به عنوان «بدترین کارگردان تاریخ» نام می‌برند را نشان می‌دهد. جانی دپ در این فیلم نقش اد وود را بازی کرد و دربارهٔ این فیلم بعداً گفت: «فقط با شنیدن ۱۰ دقیقه دربارهٔ پروژه، آن را قبول کردم.» آهنگسازی این فیلم به هاوارد شور سپرده شد. در حالی که اد وود با شکست تجاری مواجه شد اما با نقدهای مثبتی روبرو شد و مارتین لاندو جایزهٔ اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل را برای ایفای نقش بلا لوگاسی دریافت کرد.

6-بتمن برای همیشه

با وجود اینکه بازگشت بتمن به کارگردانی برتون، موفقیت زیادی کسب کرده بود، وارنر بروس، جوئل شوماخر را برای کارگردانی فیلم سوم بتمن یعنی بتمن برای همیشه استخدام کرد و برتون به همراه پیتر مک‌کروگراسکات، تهیه‌کنندگی آن را به عهده گرفت. به دنبال تغییر کارگردان، مایکل کیتون از نقش بتمن کناره گیری کرد و وال کیلمر جای او را گرفت. فیلم با بازیگران جدیدی مثل تامی لی جونز، نیکول کیدمن، کریس اودانل و جیم کری شناخته شد. این فیلم بافروش ۳۳۶ میلیون دلار به موفقیت بزرگی در گیشه دست یافت. شوماخر برای کارگردانی فیلم بعدی یعنی بتمن و رابین که فیلمی مشهور نشد، استخدام شد و برتون در این فیلم همکاری نکرد.

7-جیمز و هلوی غول‌پیکر

سال ۱۹۹۶ تیم برتون و سلیک در فیلم تخیلی و موزیکال جیمز و هلوی غول‌پیکر بر اساس کتاب رولد دال دوباره با هم همکاری کردند. برتون تهیه‌کننده و سلیک کارگردان این فیلم بودند. بازیگران و صداپیشگان فیلم پل تری، ریچارد دریفوس، سوزان ساراندون، دیوید تیولیس بودند. آهنگساز فیلم هم رندی نیومن است. فیلم حدود ۲۹ میلیون دلار فروش کرد.

8-مریخ حمله می‌کند!

مریخ حمله می‌کند! فیلمی علمی–تخیلی، کمدی و دلهره‌آور است که در سال ۱۹۹۶ ساخته شد. برتون و دنی الفمن در این فیلم دوباره با هم همکاری کردند. جک نیکلسون، پیرس برازنان، مایکل جی فاکس، سارا جسیکا پارکر، ناتالی پورتمن، آنت بنینگ، لوکاس هاس، گلن کلوز، آنت بنینگ، کریستینا اپل‌گیت، جک بلک و لیزا ماری بازیگران این فیلم بودند. این فیلم خیلی موفق نبود و در جهان ۱۰۱ میلیون دلار فروش کرد.

9-اسلیپی هالو

فیلم اسلیپی هالو به کارگردانی برتون که سال ۱۹۹۹ اکران شد، داستانی ماورائی دارد و بر اساس داستان کوتاه واشنگتن اروینگ ساخته شده‌است. جانی دپ در این فیلم نقش «ایکابد کرین»، کارآگاهی علاقه‌مند به تحقیقات جرم‌شناسی را ایفا کرده‌است (در حالی که در داستان اصلی واشنگتن اروینگ، ایکابد معلم است.) اسلیپی هالو نشان دهندهٔ مبارزهٔ تیم برتون با سیستم هالیوود بود. برتون با ساخت این فیلم ادای احترامی به فیلم‌های ترسناک کمپانی انگلیسی فیلم همر کرده‌است. کریستوفر لی که یکی از ستاره‌های کمپانی همر بود هم نقش کوتاهی در این فیلم ایفا کرده‌است. مایکل گاف، جفری جونز و کریستوفر واکن نقش‌های مکمل را بازی کرده‌اند. کریستینا ریچی هم که قبلاً با تهیه‌کنندهٔ فیلم، اسکات رودین همکاری کرده‌بود، نقش کاترینا ون‌تسل را ایفا کرد. آهنگسازی خاص دنی الفمن به سبک گوتیک هم به جذابیت فیلم افزود. اسلیپی هالو حدود ۲۰۶ میلیون دلار فروش کرد و با موفقیت زیادی روبرو شد. این فیلم برنده «جایزهٔ اسکار بهترین کارگردان هنری» و دو جایزهٔ بفتا برای «بهترین طراح لباس» و «بهترین طراح اجرایی» شد.

سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۰

************************

1-سیارهٔ میمون‌ها

فیلم سیارهٔ میمون‌ها به کارگردانی برتون، فیلمی علمی–تخیلی است که در سال ۲۰۰۱ و بر اساس رمان پیر بول ساخته شد. این فیلم با فروش ۳۶۲ میلیون دلار در جهان به موفقیت دست یافت و نهمین فیلم پرفروش جهان در آن سال شد. آهنگساز این فیلم هم دنی الفمن است. در زمان فیلمبرداری سیارهٔ میمون‌ها برتون با هلنا بونهام کارتر آشنا شد که از آن زمان تا به حال شریک زندگی او بوده‌است.همچنین این فیلم اولین همکاری برتون با تهیه‌کننده، ریچارد دی زانوک بود.

2-ماهی بزرگ

ماهی بزرگ فیلمی تخیلی و ماجراجویانه به کارگردانی برتون است که در سال ۲۰۰۳ و بر اساس رمان «ماهی بزرگ:رمان تناسب‌های افسانه‌ای» نوشتهٔ دنیل والاس ساخته شده‌است. داستان فیلم دربارهٔ آشتی پسری با پدری در حال مرگ به نام ادوارد بلوم است که داستان‌هایی آمیخته با رنگ و مبالغه دربارهٔ زندگیش می‌گوید. نقش‌های اصلی فیلم ایوان مک‌گرگور در نقش جوانی ادوارد بلوم و آلبرت فینی در نقش پیری ادوارد بلوم هستند. جسیکا لنگ، بیلی کروداپ، دنی دیویتو، الیسون لومن، ماریون کاتیلرد و هلنا بونهام کارتر دیگر بازیگران فیلم هستند. ماهی بزرگ، ۱۲۲ میلیون دلار در جهان فروش کرد و نامزد ۴ جایزهٔ گولدن گلوب شد.دنی الفمن هم برای آهنگسازی این فیلم، نامزد جایزهٔ اسکار بهترین موسیقی فیلم و نامزد جایزهٔ گرمی بهترین موسیقی فیلم شد.

3-چارلی و کارخانهٔ شکلات سازی

چارلی و کارخانهٔ شکلات سازی که سال ۲۰۰۵ و به کارگردانی برتون ساخته‌شد، اقتباسی از کتابی به همین نام نوشتهٔ رولد دال است. جانی دپ در نقش ویلی وانکا، فردریک هایموردر نقش چارلی باکت، هلنا بونهام کارتر در نقش خانم باکت (مادر چارلی)، کریستوفر لی در نقش پدر ویلی وانکا و دیپ روی در نقش اومپا لومپا بازی کرده‌اند. این فیلم ۴۷۴ میلیون دلار در جهان فروش کرد و هشتمین فیلم پرفروش جهان در آن سال و نامزد جایزهٔ اسکار بهترین طراح لباس شد. جانی دپ هم برای این فیلم نامزد جایزهٔ گولدن گلوب بازیگر مرد نقش اصلی در ژانر موزیکال یا کمدی شد. دنی الفمن، آهنگساز فیلم و جان آگست، نویسندهٔ فیلمنامه، نامزد جایزهٔ گرمی برای قسمت موزیکال خوشامدگویی ویلی وانکا شدند. برتون و الفمن همزمان با این فیلم روی انیمیشن عروس مرده نیز کار می‌کردند.

4-عروس مرده

عروس مرده یک پویانمایی تخیلی و موزیکال به کارگردانی برتون و مایک جانسون است که در سال ۲۰۰۵ و به روش استاپ موشن ساخته شده‌است. جانی دپ صداپیشهٔ ویکتور ون دورت و هلنا بونهام کارتر صداپیشهٔ امیلی (عروس مرده) است. برتون در این فیلم، بار دیگر توانست که از سبک آشنا و مخصوص به خودش مثل تقابل پیچیدهٔ نور و تاریکی و گیر افتادن بین دو دنیای متفاوت و متضاد استفاده کند. عروس مرده با فروش ۱۱۷ میلیون دلاری به موفقیت در گیشه دست یافت.

5-استخوان‌ها

استخوان‌ها (۲۰۰۶) یک کلیپ موسیقی است که برتون آن را کارگردانی کرده‌است.استخوان‌ها یکی از تک‌آهنگ‌های گروه کیلرز از آلبوم دومشان یعنی شهر سام است. بازیگران این کلیپ ویدیویی مایکل استگر و دون آوکی هستند. در این کلیپ صحنه‌هایی هم از فیلم‌های موجودات مرداب سیاه، جیسون و آرگوناتها و لولیتا وجود دارد. گروه موسیقی به همراه استگر و آوکی در طول فیلم کم‌کم به اسکلت تبدیل می‌شوند.

6-سوئینی تاد،آرایشگر شیطانی خیابان فلیت
 
تیم برتون در افتتاحیهٔ نمایش سوئینی تاد در مادرید (اسپانیا)، سال ۲۰۰۷

سوئینی تاد، فیلمی ترسناک و موزیکال به کارگردانی برتون است که سال ۲۰۰۷ ساخته شد. این فیلم بازسازی فیلمی به همین نام است که سال ۱۹۷۹ ساخته شده بود. تهیه‌کنندگان آن دریم ورکز و برادران وارنر هستند. این فیلم موفق، حدود ۱۵۲ میلیون دلار در جهان فروش کردو نامزد ۲ جایزهٔ گولدن گلوب و برندهٔ ۲ جایزهٔ گولدن گلوب شد. برتون نامزد جایزهٔ گولدن گلوب بهترین کارگردان و برندهٔ جایزهٔ بهترین کارگردان از جوایز هیئت ملی بازبینی فیلم شد. همچنین این فیلم برندهٔ جایزهٔ گلدن گلوب بهترین فیلم موزیکال یا کمدی، نامزد دو جایزهٔبفتا در طراحی لباس و گریم، نامزد جایزهٔ اسکار بهترین دستاورد در طراحی لباس و برندهٔ جایزهٔ اسکار بهترین دستاورد برای کارگردان هنری شد.

جانی دپ برای ایفای نقش سوئینی تاد نامزد «جایزهٔ اسکار بهترین بازیگر نقش اول» برندهٔ جایزهٔ گلدن گلوب بهترین بازیگر مرد فیلم موزیکال یا کمدی، «برندهٔ جایزهٔ بهترین نقش منفی» از جوایز سینمایی ام‌تی‌وی و «برندهٔ جایزهٔ ملی فیلم انگلیس» شد. هلنا بونهام کارتر هم برای ایفای نقش خانم لاوت برندهٔ «جایزه فیلم‌های انگلیسی» و نامزد جایزهٔ گولدن گلوب شد.

کریس نشاویتی در نقدش در مجلهٔ انترتینمنت ویکلی به این فیلم نمرهٔ A منفی داده‌است و بیان کرد: «بالا و پایینی صدای دپ هنگام آواز خواندن باعث تحیر می‌شود و با خودت فکر می‌کنی که او دیگر چه مهارت‌هایی دارد که نشان نداده است. دیدن دپ در نقش آرایشگری که با تیغ کار می‌کند تو را یاد ۱۸ سال پیش می‌اندازد که ادوارد دست قیچی به سرعت درختان را به شکل‌های مختلف در می‌آورد و اگر تیم برتون و جانی دپ با هم آشنا نمی‌شدند ما همهٔ این زیبایی‌های عجیب را از دست می‌دادیم». 

7-ناین(9)

سال ۲۰۰۵ فیلمسازی به نام شان اکر فیلم کوتاهی به نام ۹ را منتشر کرد که دربارهٔ عروسکی با ادراک است که در دنیایی رو به نابودی در آینده، سعی می‌کند تا از نابودی خودش و ۸ عروسک دیگر توسط ماشین‌ها جلوگیری کند. این فیلم نامزد جایزهٔ اسکار بهترین فیلم کوتاه پویانمایی شد. تیم برتون و تیمر بکمامبتوف بعد از دیدن این فیلم کوتاه به ساخت فیلمی بلند بر اساس همین داستان علاقه نشان‌دادند. کارگردان فیلم بلند ۹، که فیلمی علمی–تخیلی، اکشن و ماجراجویانه است، شان آکر و تهیه‌کنندگان آن تیم برتون و تیمر بکمامبتوف هستند. آکر و پاملا پتلر فیلمنامهٔ آن را نوشتند و الیجا وود، جان سی ریلی، جنیفر کانلی،کریستوفر پلامر و مارتین لاندو صداپیشگان فیلم هستند. آهنگساز فیلم هم دنی الفمن است. این فیلم ۴۸ میلیون دلار در جهان فروش کرد.

سال‌های ۲۰۱۰ به بعد

************************

1-آلیس در سرزمین عجایب
 
تیم برتون در مراسم افتتاحیهٔ نمایش فرنکن‌وینی در فرانسه، ۲۳ اکتبر ۲۰۱۲

آلیس در سرزمین عجایب ترکیبی از فیلم و پویانمایی رایانه‌ای در ژانر تخیلی و ماجراجویانه است که سال ۲۰۱۰ به کارگردانی برتون ساخته شد. داستان این فیلم ۱۳ سال بعد از زمان داستان اصلی، نوشتهٔ لوئیس کارول اتفاق می‌افتد. زمان فیلم دورهٔ ویکتوریا است. در طول این مدت فیلمبرداری در خانهٔ آنتونی (مکانی تاریخی) در تورپوینت انجام شد. بقیهٔ کار تولید در لندن انجام شد. ابتدا قرار بود که اکران فیلم سال ۲۰۰۹ باشد اما به ۱۹ مارس ۲۰۱۰ موکول شد. میاواشیکوفسکا در نقش آلیس، جانی دپ در نقش کلاهدوز دیوانه، هلنا بونهام کارتر در نقش ملکهٔ قرمز، آن هاتاوی در نقش ملکهٔ سفید، و کریسپین گلوور در نقش شوالیهٔ قلب‌ها ایفای نقش کردند و استفن فرای صداپیشهٔ گربه چشایر، آلن ریکمن صداپیشهٔ هزارپایی به نام ابسولم، مایکل شین صداپیشهٔ خرگوش سفیدی به نام مک توئیسپ و مت لوکاس صداپیشهٔ دوقلوها بودند. این فیلم با بودجهٔ ۲۰۰ میلیون دلاری، یک میلیارد در جهان فروش کرد و یازدهمین فیلم پرفروش جهان و دومین فیلم پرفروش سال ۲۰۱۰ شد. این فیلم برندهٔ دو جایزهٔ اسکار برای «بهترین کارگردان هنری» و «بهترین طراح لباس» و نامزد «گلدن گلوب بهترین فیلم کمدی یا موزیکال» شده‌است. جانی دپ برای ایفای نقش کلاهدوز دیوانه، نامزد «جایزهٔ گلدن گلوب بهترین بازیگر مرد فیلم موزیکال یا کمدی» و دنی الفمن هم نامزد «جایزهٔ گلدن گلوب بهترین آهنگسازی» شد.

2-سایه‌های سیاه

سایه‌های سیاه فیلمی کمدی–ترسناک به کارگردانی برتون است که سال ۲۰۱۲ و براساس مجموعه‌ای گوتیک (۱۹۶۶–۱۹۷۱) به همین نام ساخته شده‌است. تهیه‌کنندگان فیلم، ریچارد دی زانوک، جانی دپ، کریستی دمبروفسکی، گراهام کینگ و دیوید کندی هستند. این فیلم، آخرین فیلمی بود که ریچارد دی زانوک پیش از مرگش تهیه‌کنندگی کرد. جانی دپ علاوه بر تهیه‌کنندگی این فیلم، نقش خون آشامی به نام بارناباس کالینز را نیز ایفا کرده‌است. هلنا بونهام کارتر، اوا گرین، میشل فایفر، جانی لی میلر، کلویی مورتز، جکی ارل هالی، بلا هتکوت و آلیس کوپر دیگر بازیگران این فیلم هستند. آهنگساز فیلم دنی الفمن است. سایه‌های سیاه ۱۰ مه ۲۰۱۲ اکران شد و با بودجهٔ ۱۵۰ میلیون دلاری، ۲۳۸٬۷۲۷٬۱۴۹ دلار در جهان فروش کرد.

3-آبراهام لینکلن شکارچی خون آشام

کارگردان این فیلم اکشن، ترسناک و سه بعدی تیمر بکمامبتوف است و برتون به همراه او تهیه‌کنندهٔ این فیلم بوده‌است. ست گراهام‌اسمیت فیلمنامهٔ آن را بر اساس رمان خودش نوشته‌است. بنجامین واکر (در نقش آبراهام لینکلن)، دومنیک کوپر، مری الیزابت وینستد و روفوس سیول بازیگران آن هستند. آبراهام لینکلن: شکارچی خون آشام ۲۲ ژوئن ۲۰۱۲ اکران شد.این فیلم با بودجهٔ ۶۹ میلیون دلاری، حدود ۱۱۶ میلیون دلار در جهان فروش کرد.

4-فرنکن‌وینی

فرنکن‌وینی انیمیشنی سه‌بعدی و سیاه و سفید به کارگردانی، تهیه‌کنندگی و نویسندگی برتون است که به روش استاپ موشن ساخته‌شده‌است و بازسازی فیلم کوتاه فرنکن‌وینی است که برتون در سال ۱۹۸۴ ساخت. با اینکه آن زمان دیزنی از این فیلم استقبال نکرد و برتون دیزنی را ترک کرد، اما توزیع‌کنندهٔ این فیلم دیزنی است. مراسم افتتاحیهٔ نمایش این فیلم ۲۰ سپتامبر ۲۰۱۲ در جشنوارهٔ فیلم فنتستک، در آستین، تگزاس برگزار شد. فرنکن‌وینی ۵ اکتبر ۲۰۱۲ در سینماهای آمریکا به نمایش درآمد.این فیلم با بودجهٔ ۳۹ میلیون دلاری، حدود ۸۱ میلیون دلار در جهان فروش کرد. و نامزد جایزهٔ اسکار بهترین پویانمایی سال ۲۰۱۳ شد.

زندگی خصوصی

*****************

سال ۱۹۸۹ برتون با هنرمندی آلمانی به نام لنا جیسک ازدواج کرد اما سال ۱۹۹۲ از هم جدا شدند. همان سال با بازیگر و مدلی با نام لیزا ماری آشنا شد و رابطه‌شان تا سال ۲۰۰۱ طول کشید. در این مدت لیزا ماری در فیلم‌های برتون مثل اد وود، مریخ حمله می‌کند!، اسلیپی هالو و سیارهٔ میمون‌ها بازی کرد. بعد از آن در زمان ساخت فیلم سیارهٔ میمون‌ها با هلنا بونهام کارتر آشنا شد که رابطه‌شان تا به حال دوام داشته‌است. برتون و هلنا دو فرزند دارند: پسری به نام بیلی ریموند (ترکیب اسم پدر هلنا و اسم پدر برتون)، زادهٔ ۴ اکتبر ۲۰۰۳ و دختری به نام نل، زادهٔ ۱۵ دسامبر ۲۰۰۷.

جانی دپ که دوست صمیمی تیم برتون است، پدرخواندگی فرزندان آنها را به عهده گرفته‌است. در مقدمهٔ کتاب «برتون به روایت برتون» جانی دپ عنوان کرده‌است: «دربارهٔ او دیگر چه می‌توانم بگویم؟ او برادر، دوست و پدر فرزندخوانده‌ام است. او بی نظیر و شجاع است. او کسی است که به خاطرش تا آخر دنیا می‌روم و به خوبی می‌دانم که او هم برای من همین کار را خواهد کرد.»

 

تیم برتون رئیس هیئت داوران شصت و سومین جشنوارهٔ فیلم کن ۲۰۱۰ که از ۱۲ تا ۲۴ مه ۲۰۱۲ در کن (فرانسه) برگزار شد، بود. او همچنین ۱۵ مارس ۲۰۱۰ نشان افتخار «شوالیهٔ هنر و ادب» را از وزیر فرهنگ فرانسه، فردریک میتران دریافت کرد.

تیم برتون و زندگی شخصی عجیب او

******************************

تیم برتون دنیایی اعجاب‌برانگیز دارد. دنیای فانتزی او همه‌ی مخاطبانش را به جایی جز آن چه در آن زندگی می‌کنند می‌بَرد. این امتیازِ متفاوت اندیشیدن و خلاقیتی که در این موجود وجود دارد برایش اقبال زیادی هم به همراه داشته. امروزه ژانر فانتزی را بیشتر از همه با کارهای تیم برتون می‌شناسیم. نیویورک تایمز از او مصاحبه‌ای در منزل مسکونی خودش که در لندن قرار دارد منتشر کرده که برای مخاطبین ایرانی این کارگردان مشهور دارای جذابیت‌های خاص می‌باشد:

ناامیدیِ شگرفی خواهد بود اگر خلوتگاه تیم برتون محیطی استریل شده، و خشک و خالی باشد، که در آن به جز یک تلفن سفید رنگ که بر سطح سرد اتاقش جا خوش کرده، یا طاقچه‌ای که در آن یک فنجان قهوه قرار دارد با این نوشته: «بهترین پدر دنیا» چیز دیگری نباشد. در عوض، کارگاه فیلم سازی‌اش که به طرز ترسناکی شبیه فضاسازی‌های «Beetlejuice» و «ادوارد دست قیچی» نورپردازی شده، تعریف کاملی از یک تجربه‌ی تیم برتونی را به ارمغان می‌آورد: بالای یک تپه مشرف بر شمال لندن، پشت یک دیوار آجری و یک درخت ماتم زده، در یک منطقه‌ی مسکونیِ با سبکِ ویکتوریایی که زمانی متعلق به تصویرگرِ کتابِ کودکان، یعنی آرتور راکهام بوده، در بالای پله‌های پر پیچ و خمی که توسط پرتره‌هایی از بوریس کارلوف و کریستوفر لی محافظت می‌شود پنهان شده. طراحی داخلی‌اش به بهترین نحو مخالفتش با طراحی‌های مدرن را نشان می‌دهد (به جز اسباب‌بازی‌های Ultraman و مدل‌هایی از اسکلت جنگجویان)؛ و هنگامی که میزبان شما را به نوشیدنی دعوت می‌کند، روی لیوان، تصویر خرسِ پوستر فیلم «نفرین فرانکشتاین» خودنمایی می‌کند.

در اینجا به جاست که از واژه‌ی «Burtonesque / برتون‎ـ‎‎ وار» استفاده کنیم، آن‌چه که از فرهنگ واژگان برآمده و نشانگر تاثیرگذاری شگرف آقای برتونِ ۵۴ ساله، که تا به حال ۱۶ شخصیتِ شناخته شده و منحصر به فرد را در طول فعالیت ۳۰ ساله‌اش کارگردانی کرده می‌باشد. در طی پخش فیلم‌های مختلفش، از جمله «اد وود»، «آلیس در سرزمین عجایب» و «ماهی بزرگ» ـ که هر کدام به طور مجزا نظرات و انتقادات متفاوتی را در میان سینماگران بر انگیخته‌اند ـ او به طرز فوق‌العاده‌ای خود را تکمیل کرده، هرچند که نمی‌توان به راحتی از حساسیت‌های رو به کاهش صرف نظر کرد. سبک او قویاً بصری ـ دیداری، کمدی تلخ ـ یا همان طنز سیاه ـ و نشانگر هموارگیِ بداقبالی‌ها است، که به وضوح تاثیرش را در خلق شخصیت‌های هیولاگون و نامتجانس می‌توان مشاهده کرد (شخصیت‌هایی که در طول آثار سینمایی‌اش معمولاً به یک سرنوشت مشخص ختم می‌شوند). او تمامیِ فرهنگ واژگانِ قهرمان پروریِ داستان گویی‌های مدرن را در طی شخصیت‌پردازی «بتمن» ابداع کرد، و سپس با «عروس مرده» و «کابوس پیش از کریسمس»، روح تازه‌ای به دنیای مسکوت پویانمایی دمید. این شد که وی تبدیل به فردی همراه، برای تمامِ بهترین‌ها یا بدترین‌ها، با هر آنچه که پست‌مایه یا رنگ‌باخته بود شد، تا آن‌ها را از دنیای عدم موفقیت‌ها/ دیده نشدن‌ها رهایی دهد. احتمالاً باید او را وسیع‌ترین آغوش برای تمامیِ تنهایی‌های همواره، در سینما به حساب آورد.

موفقیت‌های اولیه‌ی تیم برتونِ جوان باعث شد او را از یک آدمِ خواب‌زده، ساکن در حومه‌ی کالیفرنیای جنوبی، که دوران نوجوانی و جوانی را در آن سپری کرده و همان‌جا هم از موسسه‌ی هنر کالیفرنیا فارغ التحصیل شده، به لندن بَرد، جایی که همراه با همسرش هلنا بونهام کارتر و دو فرزند نوجوانش زندگی می‌کند، تا شور بروز برون‌گرایی‌اش را در آغوش کشد.

«احساس یک خارجی را داشتم»، تیم برتون این‌ها را در زمان خوش یُمنی‌هایش در زندگی جدیدش گفت. «حس این که یک خارجی سحرآمیز هستید، شما را در خانه غریبانه‌تر می‌سازد».

در آن صبح دل انگیز، آقای برتون، که تماماً مشکی پوشیده بود، در مورد اثر جدیدش «فرانکنوینی» می‌گفت، فیلمی که در ۵ اکتبر توسط والت دیزنی منتشر شد، داستان افسونگری‌های یک پسر بچه را روایت می‌کند (که نامش ویکتور فرانکشتاین است)، که دست به بازآفرینی سگ خانگی مرده‌اش می‌زند.

کارگردانیِ دلنشین «فرانکنوینی» موازیاً مدرن و قفایی است؛ فیلم که به صورت سه بعدی و سیاه ـ سفید اکران خواهد شد، بازسازی‌شده‌ی یک پویانمایی کوتاه و پرتحرک است، که در سال ۱۹۸۴، آقای برتون در حالی که یک کارگردانِ مبتدی در امر پویانمایی بود ساخته است. آن اثر، برای تیمِ جوان امیدوارکننده نبود، اما منجر به کارگردانی اولین اثرش در این زمینه، در همان سال، یعنی «افسانه ی بزرگِ پی‌ـ وی» شد.

در حین مصاحبه (که مستمراً با خارش موهای مجعدِ به طرز وحشیانه‌ای نامرتب و ته ریشش همراه بود)، آقای برتون با حسی نوستالژی ـ گون، که به طرزی جسورانه در کنه وجودش تغییر شکل داده بود صحبت می‌کرد. شاید دلیل این عجیب و غریب بودنش اکران اخیر فیلم «سایه‌های تاریک» که با بودجه‌ی هنگفتی ساخته شده‌است، و برایش برخی اکراه‌های خواسته و ناخواسته به همراه آورده، بود، و هم چنین کنجکاوی‌اش در پی بردن به چند و چون میزان علاقه‌مندی مخاطبین به آن. چه در مورد کودکی‌اش در «بوربانک» صحبت می‌کرد، چه اولین سرخوردگی‌اش در دیزنی، یا افتخارآفرینیِ غیرمنتظره‌ی یک گذشته ـ نگرِ حرفه‌ای، که آثارش در موزه‌ی هنرهای مدرن و دیگر موسسات به نمایش در آمده بود، فرقی نمی‌کرد، آقای برتون همواره همچنان خود را یک بیگانه تلقی می‌کرد.

 

«این که مردم شما را دوست داشته باشند خوشایند است، اما من مطمئنم که همیشه اتفاقاتی رخ می‌دهد که مانع از این مهم می‌شود». او در حالی که به طرز مرگ‌آوری شوخی می‌کرد، همراه با یک غرور واقعی، اذعان داشت: «اما من همیشه قادر به استمرار آن خواهم بود».

تعداد بازدید از این مطلب: 5675
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

سه شنبه 11 آذر 1393 ساعت : 1:56 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
چیزهائی درباره (سیاره میمونها 2001)
نظرات

 

چیزهائی درباره:

سیاره میمون‌ها (محصول ۲۰۰۱)

منابع:(ویکی پدیا،وبلاگ سینما و صهیونیسمhttp://cinemazion.blogfa.com)

 
 
 
Planet of the Apes (2001) poster.jpg
پوستر فیلم سیاره میمون‌ها
کارگردان تیم برتون
تهیه‌کننده ریچارد دی زانوک
رالف وینتر
نویسنده ویلیام برویلس
لارنس کانر
مارک روزنتهال
بازیگران مارک والبرگ
تیم راث
هلنا بونهام کارتر
مایکل کلارک دانکن
پل جیاماتی
استلا وارن
کریس کریستوفرسون
موسیقی دنی الفمن
فیلم‌برداری فیلیپ روسلوت
تدوین کریس لبنزون
جوئل نگرون
توزیع‌کننده فاکس قرن بیستم
مدت زمان ۱۱۹ دقیقه
کشور  آمریکا
زبان انگلیسی
بودجه ۱۰۰ میلیون دلار
   

سیاره میمون‌ها (Planet of the Apes) فیلمی علمی- تخیلی است که در سال ۲۰۰۱ ساخته شد. این فیلم بر اساس رمان سیاره میمون‌ها اثر «پیر بول» و بازسازی فیلم سیاره میمون‌ها (اثر فرانکلین جی شافنر محصول۱۹۶۸) می‌باشد.  داستان فیلم دربارهٔ فضانوردی به نام «لئو دیویدسون» است که سفینه‌اش روی سیاره‌ای که ساکنانش میمون‌هایی هوشمند هستند سقوط می‌کند. در این سیاره میمون‌ها با انسان‌ها مثل برده رفتار می‌کنند اما لئو با کمک میمونی به نام «اری» شورش به راه می‌اندازد.

«ویلیام برویلس» نویسندهٔ فیلمنامه‌است و «لارنس کانر» و «مارک روزنتهال» فیلمنامه را بازنویسی کردند. فیلمبرداری از نوامبر ۲۰۰۰ تا آوریل ۲۰۰۱ انجام شد. سیاره میمون‌ها بعد از اکران با نظرات مثبت و منفی روبرو شد اما فروش موفقیت آمیزی داشت. بیشتر انتقادها به دلیل پایان سردرگم کنندهٔ فیلم بود. همچنین طرح‌های گریم «ریک بیکر» مورد تحسین قرار گرفت. با وجود فروش موفقیت آمیز، استودیو فاکس قرن بیستم ادامه‌ای برای این فیلم نساخت و در سال ۲۰۱۱ فیلم ظهور سیاره میمون‌ها را با داستانی جدید تولید کرد.

 

داستان فیلم:

در سال ۲۰۲۹ در «ابرون»، ایستگاه فضایی نیروی هوایی آمریکا «لئو دیویدسون» با نخستی‌ها که برای ماموریت فضایی آموزش دیده‌اند کار می‌کند. میمون همکار مورد علاقه او شامپانزه‌ای به نام «پریکلیز» است. با نزدیک شدن یک طوفان الکترومغناطیسی کشنده به ایستگاه، پریکلیز با ربات فضایی کوچکی برای بررسی طوفان می‌رود. پریکلیز به سمت طوفان می‌رود و ناپدید می‌شود. لئو با سرپیچی از دستور فرماندهانش با یک ربات دیگر به دنبال پریکلیز می‌رود. با وارد شدن به طوفان ارتباط لئو با «ابرون» قطع می‌شود و در سیاره‌ای به نام «اشلر» در سال ۵۰۲۱ سقوط می‌کند! او درمی یابد دنیا به دست میمون‌هایی شبیه انسان که می‌توانند به زبان انسان‌ها صحبت کنند و با انسان‌ها مثل برده رفتار می‌کنند، اداره می‌شود.

لئو با شامپانزه‌ای به نام «آری» (با بازی هلنا بونهام کارتر) که به رفتار وحشتناکی که با انسان‌ها می‌شود اعتراض می‌کند، آشنا می‌شود. آری تصمیم می‌گیرد لئو و یک بردهٔ زن به نام «دینا» را به عنوان خدمتکار بخرد تا در خانه پدرش سناتور سندر، کار کنند. لئو از قفسش فرار می‌کند و بقیه انسان‌ها را هم آزاد می‌کند. آری آن‌ها را می‌بیند اما لئو موفق می‌شود تا آری را متقاعد کند تا به شورش انسان‌ها بر ضد میمون‌ها بپیوندد. «جنرال تید» و «کلونل اتر» میمون‌های جنگجو را به دنبال انسان‌ها می‌فرستند.

لئو «کالیما»(معبد سیموس) را که مکانی ممنوع اما مقدس برای میمون‌هاست پیدا می‌کند. کالیما بقایای ابرون همان ایستگاه فضایی اش است که در این سیاره سقوط کرده‌است و حالا باستانی به نظر می‌رسد(اسم کالیما از حروفی از علامت "CAutionLIve aniMAls" که با غبار پوشیده نشده، گرفته شده‌است). طبق اطلاعات کامپیوتر این ایستگاه از هزاران سال پیش آنجا بوده‌است. لئو نتیجه می‌گیرد که وقتی که او وارد جریان طوفان شده‌است در زمان به سمت آینده رفته‌است در حالی که ابرون در جستجوی او نبوده بلکه خیلی قبل از او روی این سیاره سقوط کرده‌است. داده‌های ابرون نشان می‌دهد که میمون‌ها به فرماندهی سیموس شورش به راه می‌اندازند و کنترل آن را به دست می‌گیرند. انسان‌ها و میمون‌هایی که از این درگیری جان سالم به در می‌برند سفینه را ترک می‌کنند و فرزندان آنها همان مردمی هستند که لئو از زمان سقوطش تا به حال آن‌ها را دیده‌است.

بلافاصله جنگی بین انسان‌ها و میمون‌ها در می‌گیرد. سفینه‌ای آشنا در آسمان دیده می‌شود و لئو فوراً آن را می‌شناسد. سفینه همان ربات پریکلیز، شامپانزه فضانورد است. پریکلیز هم مثل لئو در جریان طوفان به آینده سفر کرده‌است و تازه رسیده‌است. وقتی پریکلیز فرود می‌آید میمون‌ها فکر می‌کنند که او سیموس اولین میمون و ارباب آنهاست که بازگشته‌است. میمون‌ها تعظیم می‌کنند و دشمنی بین انسان‌ها و میمون‌ها تمام می‌شود.

پریکلیز وارد ابرون می‌شود و لئو هم به دنبالش می‌رود در حالی که جنرال تید به دنبال لئو است. داخل معبد لئو و تید با هم درگیر می‌شوند و پریکلیز که می‌خواست به لئو کمک کند محکم به دیوار کوبیده می‌شود. تید تفنگ لئو را می‌گیرد و به نظر می‌رسد که می‌خواهد به لئو شلیک کند. لئو وقتی می‌بیند تید در کابین پرواز است درهای خودکار ورود را می‌بندد و تید را به دام می‌اندازد. تید مدام به در شلیک می‌کند و گلوله‌ها کمانه می‌کنند. اما دیده می‌شود که تید پشت صفحه کنترل پرواز زنده‌است. لئو تصمیم می‌گیرد که سیاره میمون‌ها را ترک کند. او پریکلیز را به آری می‌سپارد و آری قول می‌دهد که از او مراقبت کند. لئو با همه خداحافظی می‌کند و سوار سفینه پریکلیز که سالم مانده می‌شود و از مسیر طوفان الکترومغناطیسی به گذشته برمی گردد.

لئو در واشنگتن دی. سی در زمان خودش فرود می‌آید و سرش را بالا می‌آورد تا به مجسمه یادبود لینکلن نگاه کند اما می‌بیند مجسمه جدیدی به افتخار جنرال تید آنجاست. گروهی از افسران پلیس، آتشنشان‌ها و خبرنگاران به سمت لئو می‌آیند. وقتی نزدیکتر می‌شوند مشخص می‌شود که همه آنها میمون هستند.

 

 تیم برتن،فیلمساز معروف و ایدئولوژیست هالیوودبعدازفیلمهای آخرالزمانی همچون دو قسمت بتمن درسالهای1989و1992و همچنین فانتزی آخرالزمانی "مریح حمله می کند "،پس از آغاز هزاره جدید به سراغ نوول "پی یر بولی" فرانسوی رفت ( که با رمان سرقت کرده "پل رودخانه کوای" معروف بود. رمانی که در سالهای دهه 50 و اوج تصفیه های ایدئولوژیک مک کارتیسم از کارل فورمن و مایکل ویلسون غصب کرده و به نام خودش زده بود!). برتن این بار داروینیسم ماسونی را به آخرالزمان گرایی اوانجلیستی پیوند زد و با شمشیری که از رو بسته شده ، مسلمانان را به عنوان دشمنان دیرین فرقه های صهیونی و ماسونی نشانه گرفت و با نماد های تردید ناپذیر ، ضد مسیح یا آنتی کرایست اثر را به مسلمانان شبیه ساخت. تا حدی که حتی نشان داد ، گویی آنها در انتظار یک منجی با سفینه ای سپید هستند!!


 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 5897
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

سه شنبه 11 آذر 1393 ساعت : 1:38 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
معرفی فیلم سیاره میمونها 1968
نظرات

       معرفی فیلم (سیاره میمونها) 

     Planet of the Apes

 

 ****************

منابع : (ویکی پدیاو وبلاگ سینما و صهیونیسمhttp://cinemazion.blogfa.com)

**********************************

سیاره میمونهافیلمی محصول سال ۱۹۶۸  است . این فیلم براساس رمانی با نام سیاره میمون‌ها ساخته شد درسال ۲۰۰۱ و تحت عنوان سیاره میمون‌ها این فیلم بازسازی شد ودر سال۲۰۱۱ در فیلمی با عنوان ظهور سیاره میمون‌ها آغاز این داستان وچگونگی شکل گیری آن تعریف شد.

خلاصه داستان

 

چهار فضانورد در حال عبور از 2000 سال در زمان و فضا، در سیاره ای ناشناخته سقوط می کنند. تنها زنِ گروه می میرد و سه مرد باقی مانده، برهوتِ سیاره را می پیمایند تا اینکه به قبیله ای از میمون های انسان نما برخورد می کنند. گوریل هایی سوار بر اسب و یونیفورم پوش آنها را دستگیر می کنند. داج، یکی از فضانوردان کشته می شود و جسدش را در موزه تاریخ طبیعی می گذارند، دیگری، لندون، مورد عمل جراحی قرار می گیرد و سومی، جورج تایلور که قدرت تکلم اش را از دست داده، در قفس گذاشته می شود. تایلور متوجه شدهکه در این جامعه، با انسان ها مثل حیوانات رفتار می کنند. او دو شامپانزه، دکتر زیرا و نامزد باستان شناسش کورنلیوس را قانع می کند که قادر به حرف زدن، خواندن و نوشتن است. دکتر زیرا و کورنلیوس با این تصور که این مرد می تواند حلقه مفقوده ی تکامل میمون ها باشد، تصمیم می گیرند بین او و اسیر مونثی به نام نووا ارتباط برقرار کنند. تایلور سرانجام موفق می شود حرف بزند. دکتر زایوس رئیس دولت، دستور جراحی او را می دهد. دکتر زیرا، کورنلیوس و دستیار جوان شان لوسیوس به تایلور و نووا کمک می کنند تا بگریزند و به منطقه ممنوعه بروند، جایی که قبلا در آن دست ساخته های انسانی کشف شده است. در حین تعیقب و گریز، آن دو دکتر زایوس را گروگان می گیرند. زایوس اجازه می دهد که آنها به راه خود به سوی منطقه ممنوعه ادامه دهند، به این شرط که هرگز با شواهدی از فرهنگ برتر انسانی برنگردند. تایلور بقایای نیمه مدفون مجسمه آزادی را کنار ساحل کشف می کند و به سرنوشت تمدن انسانی پی می برد.....

 


کارگردان فرانکلین جی شافنر
بازیگران چارلتون هستون
رودی مکداوال
موریس ایوانس
کیم هانتر
جیمز وایت مور
موسیقی جری گلدسمیت
تاریخ‌های انتشار
  • ۸ فوریه ۱۹۶۸
کشور ایالات متحده
زبان انگلیسی
 
PlanetoftheapesPoster.jpg                                       Image result for ‫سیاره میمونها 1968‬‎
 
 
یادداشتی کوتاه درباره این اثر:

تئوری داروین و ماجرای میمون های هوشمند ( با رفتار شبه انسانی که به نوعی تداعی حلقه مفقوده داروین بوده است ) تقریبا از اوایل تاریخ سینما در این هنر به اصطلاح هفتم نفوذ داشت. از کینگ کنگ ، آن میمون غول آسا که از خود احساسات انسانی بروز می داد و مرگش تاثر تماشاگران را برمی انگیخت تا گوریل هایی در برخی فیلم های کمدی با قهرمانان این فیلم ها، رقابت داشتند (مانند یکی از فیلم های دو کمدین مشهور ، باد ابوت و لوکاستلو  ) و تا شمپانزه ای به نام "چیتا" که یار غار تارزان بود و در اکثر فیلم های او حضور داشت. حتی از این دسته می توان از فیلم های اخیرتر مثال آورد مانند "کنگو" ساخته فرانک مارشال در سال 1994 که به نوعی در مورد سلطنت گمشده گوریل ها ، تصویری شبه اسطوره ای ارائه می کرد.

اما فیلم "سیاره میمون ها" به کارگردانی فرانکلین جی شافنر در شکل و شمایل ژانر به اصطلاح علمی تخیلی ظاهر شد و به گونه ای تاثیر گذار و تکان دهنده به داروینیسم می پرداخت. داستان یک گروه تحقیقات فضایی که پس از گمشدنی طولانی در فضا ، به سیاره ای می رسند که تحت تسلط میمون ها است. میمون هایی که تکلم می کنند و رفتاری مانند آدم ها دارند ، آنها را اسیر کرده و به بند می کشند تا سرانجام وقتی گروه فضانوردان از چنگ میمون های هوشمند می گریزند،با مشاهده دست مجسمه آزادی که از زیر خاک بیرون زده ، متوجه می شوند پس از زمانی طولانی مجددا به کره زمین بازگشته اند. کره ای که به تسخیر میمون ها درآمده است. گویا پس از میلیون ها سال ، بازهم میمون ها تکامل پیدا کرده و به آن حلقه مفقوده داروین رسیده اند تا بتوانند مانند آدم ها حرف بزنند و رفتار کنند.

"سیاره میمون ها" در آستانه سال 1969 به اکران عمومی درآمد. اولین فیلمی که به گونه ای واضح و روشن ، تفکرات دینی را مورد هجوم قرار داده و با یک اثر ظاهرا علمی-تخیلی حتی حلقه مفقوده ای را که داروین نتوانسته بود تصویر روشن و معلومی برایش ارائه دهد، به تصویر کشیده و اندیشه ضد الهی داروینیسم را وجه ای به اصطلاح علمی بخشد! داروینیسمی که پایه و اساس تفکرات الحادی فراماسونری و جنبش صهیونی به اصطلاح روشنگری و اصلاح دینی قرار گرفت. تفکراتی که به تدریج نظام سلطه ای را بنیان نهاد که برای برپایی حکومت جهانی خود از هیچ جنایت و فاجعه آفرینی علیه بشریت ابا نداشته و ندارد.

سال 1969 برای سینمای جهان سال ویژه ای محسوب شد. سالی که نخستین فیلم شیطان پرستانه با نام "بچه رزماری" به کارگردانی رومن پولانسکی به اکران عمومی درآمده و حیرت و تعجب حتی خود آمریکاییان را برانگیخت که چه جریانات مخوفی در زیر پوست اجتماع به ظاهر مذهبی شان ، وجود داشته و آنان بی خبر بوده اند. در همین سال بود که فیلمی به نام "هگزان" ساخته بنیامین کریستن سن پس از 50 سال از گوشه آرشیو هالیوود بیرون آمد و اکران عمومی یافت . فیلمی که در واقع در سال 1919 تولید شده ولی در همان سال به جای اکران عمومی، بایگانی شده بود تا فرصتی مناسب! چرا که فیلم "هگزان" درباره جادوگری و علوم غریبه بود و از اولین آثار شیطان پرستانه ای به شمار می آمد که به دلیل مناسب نبودن فضای جامعه آمریکا در سال 1919 مجوز اکران نگرفت. ولی چرا این فیلم نیز در سال 1969 به روی پرده سینماها رفت؟

گفته شده که سال 1969 مانند سال های 1966 ، 1999 و ...برای گروهی موسوم به هزاره گرایان ، قِرَن تاریخی محسوب می شود. هزاره گرایان از جمله گروههای انجیلی هستند که با هدف برپایی اسراییل بزرگ و جنگ آخرالزمان ( با آرمان جنگ های صلیبی ) در انتظار بازگشت مسیح موعودشان به سر می برند. مسیحی که اساسا با حضرت مسیح بن مریم ( ع) متفاوت بوده و مسیح بن داوود به شمار آمده و از نسل حضرت عیسی مسیح (ع ) و مریم مجدلیه معرفی می شود.

از آن پس،دهها فیلم و سریال درباره موضوع سیاره میمون ها ساخته شد که اغلب ساخته فیلمسازان به قول معروف تجاری ساز هالیوود بود؛ از فیلم"جریان سیاره میمون ها "به سال1970ساخته تد پست گرفته تا  "فرار از سیاره میمون ها " در سال 1971 ساخته دان تیلور و  باشرکت بازیگر اصلی نقش کورنلیوس در فیلم اول یعنی رادی مک داول تا  دو فیلم پی در پی "جی لی تامسون" در سالهای 1972 و 1973 به نام های " فتح سیاره میمون ها " و  "نبرد سرزمین میمون ها " و تا ...چند سریال و فیلم تلویزیونی از جمله " سیاره میمون ها " در سال 1974 و "بازگشت به سیاره میمون ها " در سال 1975 و ...

 

تعداد بازدید از این مطلب: 7613
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

سه شنبه 11 آذر 1393 ساعت : 8:7 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
نقد تکاملی (طلوع در سیاره میمونها )
نظرات

طلوع در سیاره میمونها(نمایش تکامل)

منبع : وبسایت آگاهی  http://1.darwinday.ir/

images/stories/rooz/naghd/DawnOfThePlanetOfTheApes/NF-DawnOfThePlanetOfTheApes-Poster-2.jpg

تکامل در تمام صحنه‌های فیلم «سیاره میمون‌ها» نمایان است، اما آیا این توسط طرحشان توجیه شده است؟

یکی از چالش‌های فیلم‌نامه مارک بامبک نشان دادن این امر بود که چرا میمون‌ها نیازمند به رشد و فرگشت زبان(صحبت‌کردن، تکلم) هستند. استدلال شده است که فرگشت(تکامل) صحبت‌کردن به دلیل مزیت بقا(ادامه زندگی) و بیان فوری اطلاعات به تعداد زیادی از افراد است. هنگامی‌که شهردار سان‌فرانسیسکو، دریفوس (با بازی گری الدمن) به جمعیت بازماندگان می‌گوید: می‌بینیم که این مزیت به کار می‌آید، اما ما این امر را درزمانی که سزار شامپانزه کنترل جمعیت خود را به‌عهده می‌گیرد هم می‌بینیم. جنگ تنها زمانی پیروز می‌شود، یا زندگی زمانی دفاع می‌شود که افراد از طریق اشتراک اطلاعات متحد شوند.

البته انسان و شامپانزه آناتومی‌های گوناگونی برای صحبت‌کردن دارند که چالش‌های بیشتری را نشان می‌دهد.به‌عنوان‌مثال شامپانزه‌ها یک کیسه هوای صوتی دارند که انسان‌ها آن را ندارند. وقتی‌که من با اندی سرکیس(بازیگر نقش سزار) در هفته گذشته مصاحبه کردم، از او پرسیدم که آیا او برای تلفظ درست آموزش‌دیده بود؟ «نه من به‌طور غریزی صدا را درمی‌آوردم. سزار برای بیان فکر و عقاید خود، علاوه بر خروج هوا از طریق حنجره ایجاد صدا می‌کند. اگر احساسات همراه با خشم و سرخوردگی بود کلمات ازلحاظ فیزیکی ساده‌تر تولید می‌شود؛ اما اگر مشاهده تأملی باشد، بیان واژه سخت‌تر می‌گردد».

در بخش دوم فیلم، سزار به‌طور فزاینده فلسفی می‌شود و عملکرد آن باعث غم و اندوه او می‌شود. وقتی‌که به سرکیس می‌گویم Keri Russell’s line to Caesar، «سعی کنید صحبت نکنید، من می‌خواستم تشویق کند، او می‌خندد»، بله این دیالوگِ بسیار هوشمندی است.

مشکل دیگر با به تصویر کشیدن زبان در فیلم این است که گونه‌های میمون‌ها و افراد مختلف ظرفیت‌های مختلف برای گفتار دارند. او گفت:«بزرگ‌ترین ترس من این بود که همه ما روان صحبت می‌کردیم و نمی‌توانستیم مراحلِ کسب توانایی صحبت‌کردن را نشان دهیم. فرض این بود که همه میمون‌ها واگرایی فردی خود رادارند و سزار به برخی از آن‌ها زبان اشاره یاد می‌داد. برخی از میمون‌ها که داروی هوش بیشتری دریافت کرده بودند پیشرفته‌تر می‌شدند. ما نشان دادیم که میمون‌های قدیمی‌تر مثل میمون‌های جوان‌تر قادر به یادگیری زبان اشاره نخواهد بود، مانند یادگیریِ انسان.»

Scientist works with Kanz طلوع سیاره میمون‌ها: یک بررسی فرگشتی

یک محقق با استفاده از صفحه کلید لگزیگرام با کانزی(شامپانزه بونوبو نر) بر روی مهارت‌های زبانی در مرکز زبان دانشگاه ایالتی جورجیا واقع در ایالات متحده کار می‌کند.

این پدیده در مطالعات هوش با میمون مونث اسیرشده که در حال شیر دادن نوزاد است دیده می‌شود. میمون مادر دانش‌آموز است اما نادانسته، آموزش غیرعمدی نوزاد صورت می‌گیرد، درنهایت به یک میمون بالغ فوق‌العاده هوشمند تبدیل می‌شود. شامپانزه A i در ژاپن و بونوبو کانزی در آمریکا هر دو نمونه‌هایی از این امر هستند.

«ما از طریق فیلمنامه جلو می‌رفتیم و زبان اشاره آمریکایی (ASL) را برای هر خط از گفت‌وگو داشتیم. ما نیاز داشتیم تا میمون‌ها ترکیبی از بیان چهره، ژست و کلمه گفته‌شده را ایجاد کنند. همان‌گونه که میمون‌ها به اثرات دارو پاسخ می‌دهند ارتباط کلی میمونی به واقعیت نزدیک می‌شود.»

با فیلم طلوع سیاره میمون‌ها، سرکیس قصد ادامه استخراجِ این شکاف غنی از حرکات حیوانیِ نزدیک به زندگی را دارد که توسط فن‌آوری ضبط حرکت ساخته‌شده است. مزرعه حیوانات اورول و کتاب جنگل کیپلینگ در فهرست شرکت Imaginarium، در استودیوی ضبط حرکت در Estreee هستند. «من فکر می‌کنم ضبط نمایش کاربردی برای نشان دادن گونه‌های مختلف از طریق مشاهده جدی و از طریق راهی است که جسم انسان را دوباره هدفِ طرح شخصیت قرار می‌دهد. ما می‌توانیم بخش‌های مختلف بدن یک بازیگر را به مفاصل حیوان اختصاص دهید، بنابراین شما آن‌ها را مجبور به رانندگی کرده و درنهایت شما آن را تنظیم می‌کنید، این امر بسیار معتبر است.» او در حال حاضر بر چه چیزی کار می‌کند؟ «یک پروژه در مورد نئاندرتال‌هل. این امکان وجود دارد که یک نئاندرتال دیجیتالی از توالی ژنوم ایجاد شود، بنابراین ما در حال انجام یک آزمایش هستیم تا نشان دهیم که چگونه ضبط حرکت می‌تواند زندگی را برای گونه‌های منقرض‌شده به ارمغان بیاورد.»

A bonobo uses a rock طلوع سیاره میمون‌ها: یک بررسی فرگشتی

یک بونوبو با استفاده از یک سنگ آجیل را باز کرده و دیگر بونوبوها به آن نگاه می‌کنند

گونه‌ی میمون‌هایی که پیر بول از آن‌ها برای نوشتن رمان سیاره اصلی میمون‌ها حدود ۵۲ سال پیش الهام گرفته بود در حال حاضر با خطر انقراض مواجه‌اند. سرکیس گفت: هنگامی‌که آن‌ها دیگر در طبیعت وجود نداشته باشند احتمالاً تنها راهی که از طریق آن کودکانِ نسل‌های آینده آن‌ها را ببینند از طریق بازیگران و حرکات ضبط خواهد بود.» ضبط حرکت نقش آموزشی دارد.

در فیلم طلوع سیاره میمون‌ها، میمون آتوپیا با این جمله که «میمون نباید میمون را بکشد» به‌عنوان یک اصل کلی آغاز خوبی می‌کند؛ اما با شروع جنگ، آیا چنین آرمانی زنده می‌ماند؟ آن‌ها به‌خوبی در میان انسان‌ها نیامده‌اند. تست‌های شخصیت در شامپانزه‌ها نشان می‌دهد که آن‌ها در تمام صفات با ما مشترک‌اند به‌جز «تجربه جدید» و «روان» (هرچند در مورد دومی کمی بحث وجود دارد).

به نظر می‌رسد آغاز به یک تجربه جدید در سزار تکامل‌یافته است، اما چه می‌شود اگر او یا میمون‌های دیگر عصبی شوند؟ هیچ میمونی در ذهن خود نمی‌خواهد اختلالات پاتولوژیکِ طمع بیش‌ازحد، سادیسم و خودپرستی را تکامل دهد. افراد مبتلابه این صفات شخصیتی فاقد همدلی هستند، اما می‌توان استدلال کرد که افراد در آن طیف استفاده‌های خود را در یک جامعه پیشرفته دارند.

این نوع از ذهن به‌عنوان systemising توصیف‌شده است. این افراد بسیار ماهر هستند. systemising ممکن است در طیف اختلالات اوتیستی همراه با نهایت اختلالات روانی و همدلی صفر باشد. در تمامی جنبه‌های زندگی مبتلایان به‌آن تمایل به فعالیت در رشته های حرفه‌ای دارای سیستم‌های تکراریِ بر اساس یک قانون دارند. رشته‌های دانشگاهی مثل زبان، حقوق، سیاست، فناوری، بانک داری و مهندسی مورد علاقه این افراد است.

اگر سزار می‌خواهد یک جامعه مبتنی بر مدل انسانی ایجاد کند، این نوع تفکر و مغز باید در جمعیت میمون‌ها گسترش یابد. آیا میمون‌ها می‌توانند از اشتباهات انسان درس بگیرند؟ توصیه من برای سزار این است راه بونوبو را تقلید کند، نوع گونه‌ی ماده را تقویت کند و از شکافت مغزی چشم‌پوشی کند. این در جامعه انسانی است که شکاف جنسیتی یکدلی به‌وجود می‌آورد، با این فرض که زنان تمایل دارند سطوح بالاتری از همدلی را نشان دهند. در میان دیگر میمون‌ها، بنوبو میمون مادرسالاراست و به‌مراتب نسبت به شامپانزه مردسالار کمتر پرخاشگر است.

باوجود افزایش پیچیدگی شامپانزه، پیکر وسیعِ مجسمه آزادی، در شن و ماسه مدفون‌شده و تعریف تمدن بشری به‌عنوان یک کالای عظیم فراموش شده است. خوشبختانه، برای رساندن ما در آن جایگاه چند فیلم دیگر موردنیاز خواهد بود. از سرکیس خواستم تا در مورد طرح فیلم بعدی صحبت کند اما او تنها تأکید کرد که سزار با مشکلات بسیار بیشتری مواجه خواهد شد.

                                                                    ترجمه سجاد شیری

 
تعداد بازدید از این مطلب: 5334
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 10 آذر 1393 ساعت : 8:49 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
معرفی و نقد (طلوع در سیاره میمونها)
نظرات

 معرفی و نقدفیلم:

طلوع در سیاره میمون‌ها ( Dawn of the Planet of the Apes)

منابع:(ویکی پدیا.مووی مگ)

*********************************************************************

(طلوع در سیاره میمونها) یک فیلم علمی–تخیلی آمریکایی محصول سال ۲۰۱۴ است.  این اثر،هشتمین فیلم در مجموعه فیلم‌های سیاره میمون‌ها و دنبالهٔ فیلم خیزش سیاره میمون‌ها در سال ۲۰۱۱ میباشد که در همین سایت(cintelrom) معرفی شده و مطالبی نیز در باره آن آمده است.

مشخصات فیلم:

کارگردان

مت ریوز
تهیه‌کننده پیتر چرنین
دیلان کلارک
نویسنده مارک بامبک
ریک جافا
آماندا سیلور
بازیگران اندی سرکیس
جیسون کلارک
گری الدمن
کری راسل
توبی کبل
کدی اسمیت-مک‌فی
موسیقی مایکل جیاکینو
توزیع‌کننده فاکس قرن بیستم
تاریخ‌های انتشار
  • ۱۱ ژوئیه ۲۰۱۴
مدت زمان ۱۳۰ دقیقه
کشور  آمریکا
زبان انگلیسی
بودجه ۱۷۰ میلیون دلار
   

 ساخت یک بازسازی از فیلم معروف « سیاره میمون ها » در سال 2011 تصمیم عاقلانه ای به نظر نمی رسید چراکه پیش از این تیم برتون با ساختن یک بازسازی از این داستان، خاطرات بسیار بدی در ذهن تماشاگران ترسیم کرده بود که پاک کردنش کار بسیار سختی به نظر می رسید. اما با اینحال روپرت ویات و تیم سازنده اش تصمیم به بازسازی این اثر گرفتند و نتیجه کار عنوانی متفاوت و سرزنده بود که شباهتی به اثر خشک و نچسب تیم برتون در سال 2001 نداشت. « خیزش سیاره میمون ها » در سال 2011 اثری خوش ساخت بود که در گیشه به موفقیت زیادی دست پیدا کرد و اغلب منتقدان سینما نیز از آن رضایت داشتند. حال پس از 3 سال قسمت دوم فیلم با نام « طلوع سیاره میمون ها » ( نامی که ظاهراً قرار هست هر عنوان دنباله دار یکباری از آن استفاده کند! ) به اکران عمومی درآمده و امید دارد تا بتواند موفقیت های به مراتب بیشتری را بدست آورد.

داستان فیلم پس از اتفاقات قسمت قبل رخ می دهد. در قسمت قبل شاهد بودیم که میمون ها کنترل شهر را بدست گرفتند اما آنها در « طلوع درسیاره میمون ها » قدرت بسیار بیشتری پیدا کرده اند و توانسته اند قلمروی خودشانhttp://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Dawn_of_the_Planet_of_the_Apes/thumbs/phoca_thumb_l_3.jpg را تاسیس و اداره کنند و مشخصاً رهبر آنها نیز سزار ( اندی سرکیس ) می باشد. میمون ها با اینکه دل خوشی از آدمها ندارند اما با اینحال در یک صلح بسیار شکننده با آنها به سر می برند. در طرف مقابل، انسانها وضعیت چندان خوشی در زندگی شان ندارند چراکه بزودی انرژی برق آنان به اتمام خواهد رسید و این موضوع قطعاً به نابودی نسل آنان منجر خواهد شد.از این رو یک معمار به نام مالکوم ( جیسون کلارک ) تصمیم می گیرد به سان فرانسیسکو که در آنجا یک نیروگاه برق وجود دارد وارد شود تا بتواند کاری برای تامین سوخت نسل انسانها انجام داده باشد. کلارک و تیم همراهش باید برای ورود به این منطقه با میمون ها توافق کنند و این توافق حاصل می شود اما مشکل اینجاست که فردی به نام دریفوس ( گری اولدمن ) در شهر در حال تلاش برای برهم زدن صلح میان انسانها و میمون ها و آغاز جنگی سخت است که...

« طلوع درسیاره میمون ها » در مقایسه با « ظهور سیاره میمون ها » تفاوت های بسیاری به خود دیده که دو فیلم را بطور کامل از یکدیگر تفکیک کرده است. در قسمت ، تمرکز فیلم بر روی دِرام داستان و رابطه میان سزار و صاحبش ویل بود اما در قسمت دوم این رویه بطور کامل تغییر کرده و خبری هم از ویل و اتفاقات قسمت قبل نیست. در اینجا داستانِ جنگ سرد میان انسانها و نسل میمون ها روایت شده که در فضایی آخرالزمانی رخ می دهد.http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Dawn_of_the_Planet_of_the_Apes/thumbs/phoca_thumb_l_4.jpg

مهمترین ویژگی « طلوع درسیاره میمون ها » که قطعاً بخاطرش می توان تیم سازندگان فیلم را تحسین کرد، فیلمنامه و شخصیت پردازی قدرتمند آن می باشد. در « طلوع ... » تمرکز فیلم بر روی میمون ها و قلمروی تحت فرماندهی شان قرار داده شده و اتفاقات پیرامون آنان را بررسی می کند. میمون ها با اینکه جهش یافته هستند و هوشی بسیار بالایی هم دارند، اما کماکان در برقراری ارتباط کلامی با یکدیگر دچار مشکل هستند و با کلماتی شکسته مفهوم را به یکدیگر منتقل می کنند. فیلمساز در این قسمت بیشتر با بهره گیری از حرکات چشم و بدن میمون ها ( همان " بادی لنگویج " ) مفهوم را به تماشاگر منتقل می کند. خوشبختانه بخش هایی که دربرگیرنده اتفاقات میان میمون ها می باشد بسیار با حوصله و با جزئیات فراوان روایت می شود بطوریکه ما هرگز تصمیمی غیرمنطقی یا رفتاری غیرطبیعی از میمون ها مشاهده نمی کنیم چراکه فیلمساز پیش از هر تصمیمی ، مقدمه ای بر آنچه که قصد روایتش را دارد تعریف می کند تا مخاطب در جریان مشاهده فیلم، دچار سردرگمی نشود.

در طرف مقابل، « طلوع... » درباره نسل انسانها نیز با وسواس خاصی داستانش را روایت کرده و اگرچه در این بخش می توان انبوه پیامهای سیاسی که در لایه های زیرین فیلمنامه با هوشمندی قرار داده شده را مشاهده کرد، اما با اینحال توانسته شخصیت پردازی قابل قبولی داشته باشد. انسانها در فیلم در شرایطی به سر می برند که اصلاً دوست نداند با دسته میمون ها وارد درگیری شوند و گروه اعزامی به قلمرو میمون ها نیز قدم های موثری در درک متقابل یکدیگر بر می دارند. در واقع فیلم به خوبی این مفهوم را به تماشاگر منتقل می کند که جنگ و در شرایط بحران به سر بردن تنها باعث http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Dawn_of_the_Planet_of_the_Apes/thumbs/phoca_thumb_l_5.jpgعقب ماندگی و محدود ماندن می شود. لحظاتی در فیلم که انسانها وارد قلمرو میمون ها می شوند و برخورد متقابل میان آنها، یکی از جذاب ترین و در عین حال هوشمندانه ترین بخش های فیلم به شمار می رود.

« طلوع ... » با ورود شخصیت دریفوس که رهبر گروه مقامت می باشد روند پر شتاب تری به خود می گیرد. دریفوس به دلایل کاملاً شخصی قصد انتقام گیری از نسل میمون ها را دارد و در شرایط روحی که قرار دارد امکان شنیدن و درک صحبت های مالکوم و گروهش به منظور جلوگیری از وقوع هرگونه جنگی را ندارد. « طلوع ... » در این بخش پیامهای سیاسی پُر رنگی را در بطن داستان قرار داده و هرجا هم که لازم بوده اشارات سیاسی مشخصی را بیان داشته، اما به نظرم بهتر باشد که برای لذت بردن از « طلوع ... » این بخش را تنها به عنوان سرگرمی مشاهده کرد چراکه بهرحال خود سازندگان هم تلاشی برای " غلیظ " کردن این پیامها به خرج نداده اند.

اما علاوه بر فیلمنامه قدرتمند و شخصیت پردازی جذاب فیلم، مطمئناً برگ برنده فیلم در اختیار اکشن و تک سکانس های جذاب فیلم بوده است که تعداد آنها هم بسیار زیاد می باشد و مطمئناً در آینده می تواند خوراک انواع تیزرهای تبلیغاتی و جشنواره های سینمایی باشد. « طلوع درسیاره میمون ها » در بخش فیلمبرداری بهترین عملکرد را دارد و تک نماهای جذاب بسیاری که مایکل سرسین گرفته، چشم نواز و کم نظیر هستند و فکر میکنم که می تواند هر تماشاگر سینمایی را شگفت زده کند. مونولوگ http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Dawn_of_the_Planet_of_the_Apes/thumbs/phoca_thumb_l_9.jpgهای فیلم هم که تقریباً همگی آنها از زبان سزار بر زبان جاری می شوند ، با آن صدای خسته و گرفته اندی سرکیس حسابی لرزه بر استخوان های تماشاگر می اندازد! این مونولوگ ها یکی از جذاب ترین بخش های فیلم را تشکیل می دهند.

جلوه های ویژه فیلم نیز در مقایسه با قسمت قبل پیشرفت های بسیاری به خود دیده چراکه اصلاً محیط رخداد داستان نیاز به حضور بیشتر جلوه های ویژه داشته است. طراحی و حرکات میمون ها در فیلم نسبت به گذشته از کیفیت بسیاری بهتری برخوردار است و خودِ شخصیت سزار با میمیک های تاثیرگذار صورتش و چهره عبوثی که همواره به همراه دارد، کیفیت بالای جلوه های ویژه فیلم را دوچندان می کند. جلوه های ویژه فیلم مخصوصاً در یک سوم نهایی که همه چیز شلوغ و درهم می شود واقعاً چشم نواز است. همچنین تماشای فیلم در حالت سه بعدی می تواند تجربه ای هیجان انگیز محسوب شود. « طلوع سیاره میمون ها » اثری است که به درستی در قالب سه بعدی به اکران عمومی درآمده و واقعاً ارزش هزینه اضافی بابت تماشای نسخه سه بعدی را دارد.

بهترین بازیگر فیلم همانند قسمت قبل بدون شک شخصِ اندی سرکیس است که در نقش سزار با استفاده از تکنیک موشن کپچر ، بهترین عملکرد را داشته است. سرکیس با اینکه علناً بازیگر فیلم نیست اما به خوبی توانسته میمیک های صورت سزار را به بهترین نحو ممکن اجرا کند. جیسون کلارک و کِری راسل که در « طلوع درسیاره میمون ها » که به نحوی جایگزین جیمز فرانکو و فریدا پینتو در نقشهای اصلیhttp://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Dawn_of_the_Planet_of_the_Apes/thumbs/phoca_thumb_l_6.jpg ظاهر شده اند، نمایش قابل قبولی از خود ارائه داده اند. البته نکته حائز اهمیت درباره آنها این موضوع هست که « طلوع ... » در مقایسه با قسمت قبل تمرکز کمتری بر روی مسائل مربوط به انسانها دارد که همین امر موجب شده کلارک و راسل نتوانند در مقایسه با فرانکو و پینتو تاثیر بیشتری بر روی داستان داشته باشند. با اینحال روی هم رفته می توان گفت که کلارک و راسل در « طلوع... » قانع کننده هستند. اما بهترین بازیگر انسان فیلم ( با توجه به عدم حضور فیزیکی اندی سرکیس ) بدون شک گری اولدمن کهنه کار است که در نقش رهبر گروه مقاومت به شدت باورپذیر است. شخصیت متزلزل دریفوس و عدم تسلط بر حالات روحی اش، توسط اولدمن به بهترین شکل ممکن اجرا شده و باید گفت که چشم برداشتن از وی واقعاً کار واقعاً سختی است.

« طلوع درسیاره میمون ها » در مجموع اثری یکدست و جذاب در ژانر اکشن است که بسیار بهتر از آنچه بود که پیش از این تصور می شد. خوشبختانه مت ریوس کارگردان این فیلم، تمام ویژگی های فیلمسازی را در ساخت « طلوع سیاره میمون ها » بکار گرفته و تعادل را در هر بخشی از فیلم به خوبی رعایت کرده است. « طلوع سیاره میمون ها » فیلمنامه خوبی دارد و تا دلتان بخواد تک سکانس و مونولوگ شنیدنی دارد که با یک اکشن نفس گیر و کارگردانی هوشمندانه، تبدیل به فیلمی شده که نمی توان به تماشایش نشست و لب به تحسین آن نگشود.



منتقد : میثم کریمی(وب سایت مووی مگ)


تعداد بازدید از این مطلب: 6909
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 10 آذر 1393 ساعت : 8:31 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
دزدان دریائی کارائیب 5 بابازیگران جدید
نظرات

 فيلم «دزدان دريايي کارائيب 5» با بازيگران جديد

**************************

منبع :
 
برنتون توايتز ستاره فيلم «دزدان دريايي 5» به جمع بازيگران فيلم
«دزدان دريايي کارائيب 5» پيوست. او که صاحب يکي از نقش هاي کليدي اين فيلم
است، در کنار جاني دپ و جفري راش به عنوان پاي ثابت اين سري فيلم ها ايفاي
نقش خواهد کرد. پنجمين فيلم از اين سري فيلم ها «مردان مرده قصه نمي گويند»
نام دارد. توايتز که در فيلم «شرير» (Maleficent ) ديگر فيلم کمپاني ديزني نيز
حضور داشته است، در حال آخرين مذاکرات براي ايفاي نقش يک سرباز انگليسي به اسم هري است. اين کاراکتر تقريباٌ معادل
کاراکتر ويل ترنر که در فيلم هاي قبلي وجود داشت و نقش او را اورلاندو بلوم بازي مي کرد، ارزيابي شده است. در اين فيلم
جديد، جاني دپ مثل هميشه نقش جک گنجشکه را دارد و جفري راش نيز در نقش باربوسا ظاهر مي شود. همچنين گفته مي
شود خاوير باردم نيز مذاکره کرده و قرار است نقش آدم بد ماجرا را که قصد انتقام جويي از جک گنجشکه را دارد، بازي کند. او
مي خواهد انتقام برادرش را که به دست جک کشته شده بگيرد و علاوه بر آن در جست و جوي شيي با ارزشي است.
نام انسل الگورت نيز در اين فيلم ديده مي شود. او قرار است نقش يکي از همراهان جک را داشته باشد. «دزدان دريايي
کارانيب 5» قرار است حدود 5 ماه ديگر در استراليا فيلمبرداري شود. کارگردان اين فيلم جواکيم رانينگ و اسپن سندبرگ خواهند
بود. قرار است فيلم 7 جولاي 2017 اکران شود.
 
 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 5563
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

یک شنبه 9 آذر 1393 ساعت : 11:38 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
گفتگو با روپرت وایت کارگردان (خیزش سیاره میمونها)
نظرات

  معرفی  فیلم خیزش سیاره میمون‌ها و گفتگوئی

با کارگردان آن (Rise of the Planet of the Apes)

منابع : وبکی پدیا - روزنامه شرق)

**************************

خیزش سیاره میمونهافیلمیست محصول سال ۲۰۱۱ به کارگردانی روپرت وایتاست. در این فیلم جیمز فرانکو، فریدا پینتو ، جان لیسگو ، برایان کوکس ، تام فلتون ، اندی سرکیس بازی کردند.این فیلم براساس رمان سیاره میمون‌ها ساخته شده است و همچنین آغاز و شکل گیری فیلم های سیاره میمون‌ها (فیلم ۱۹۶۸) و سیاره میمون‌ها (فیلم 2001) را توضیح میدهد.

 

خلاصه داستان

ویل رادمن (جیمز فرانکو)یک محقق است ودر یک شرکت داروسازی به نام جنسیس کار میکند پدر او آلزایمر دارد و او به دنبال دارویی است تا بتواند قدرت ادراک را بال ببرد و بیماری پدرش را درمان کند از همین رو داروی خود به نام ALZ-112 را روی میمون ها آزمایش میکند و در آنها قدرت هوشی به سرعت افزایش میباد یکی از میمون ها به نام چشم روشن دارای هوش بسیار زیادی میشود در جلسه ای باحضور هیئت مدیره شرکت جنسیس او از آنها میخواهد در طرح اوسرمایه گذاری کنند اما چشم روشن که قرار است به جلسه آورده شود به ناگهان دچار حمله میشود وهمه جا را بهم میریزد ماموران برای مهار او مجبور به شلیک میشوند و رئیس شرکت دستور میدهد تا همه میمون ها را بکشند مسئول نگهداری میمون هارابرت فرانکلین(تیلر لابینه) یک نوزاد میمون را به نزد ویل می آورد و میگوید او بچه چشم روشن است و نمی‌تواند اورا بکشد همچنین متوجه میشود دلیل حمله میمون دفاع از فرزندش بوده است پس ویل اورا به خانه میبرد و اسمش را سزار میگذارد او متوجه میشود سزار به طور وراثتی این هوش را از مادرش به ارث برده است از طرفی با تزریق داروی ALZ-112 به پدرش در میابد حال او بهتر شده است پس بر روی نسل جدیدی از این دارو کار میکند چند سال بعد پدرش با همسایه که یک خلبان است دچار مشاجره میشود و سزار در حمایت از پدر ویل به او حمله میکند دادگاه حکم میدهد تا سزار به مرکز نگهداری میمون ها منتقل شود از طرفی ویل رادمن موفق میشود تا رئیسش استیون جاکوبس (دیوید اویلو) را متقاعد کند تا آزمایش ALZ-113 که نمونه پیشرفته تر است آزمایش کند اما درحین آزمایش ماسک یکی از نفرات به نام رابرت فرانکلین از صورتش در می آید ودر معرض این گاز قرار میگیرد این دارو هوش میمون ها را به سرعت افزایش میدهد اما پس از مدتی پدر ویل از دنیا میرود واو از استیون جاکوبس(دیوید اویلو) میخواهد تا آزمایش را متوقف کند او به استیو میگوید ممکن است این دارو از آنجا که یک ویروس است روی انسان اثرات بدی بگذارد ومنجر به مرگ اوشوداما جاکوبس ویل را اخراج میکند وبه کارش ادامه میدهد از طرفی رابرت فرانکلین که دراثر این گاز حالش بد است خودش را به خانه ویل می رساند تا وضعیتش را به اطلاع او برساند اما ویل رادمن خانه نیست و رابرت با همسایه ویل که خلبان است مواجه میشود و پس از سرفه از دهان او خون به روی بدن همسایه ویل میریزد چند روز بعد جسد رابرت پیدا میشود و خطرناک بودن این ویروس برای انسان به استیو جاکوبس اطلاع داده میشود از طرف دیگر در نهایت سزار موفق میشود رهبری میمون ها یی که درز مرکز نگهداری میشوند را در دست بگیرد او شبانه به خانه ویل می آید و مقداری از ALZ-113 را باخود به مرکز نگهداری میمون ها میبرد تا آنها باهوش تر شوند در نهایت میمون ها از مرکز نگداری فرار میکنند تا خود را به جنگل برسانند ودر این راه با انسان ها درگیر میشوند واستیو جاکوبس در این درگیری کشته میشود در ادامه میمون ها خود را به جنگل ردوود میرسانند ویل به جنگل میرود واز سزار میخواهد تا به خانه برگردد اما سزار میگوید اینجا (جنگل) خانه اوست. در پایان فیلم مشاهده میشود که ویروس توسط همسایه ویل که خلبان است به نقاط مختلف جهان منتقل میشود

بازیگران

 

گفتگو با کارگردان:

 

(چگونه انسان شامپانزه شد؟)

نویسنده:میشل کانگ

ترجمه : پریا لطیفی خواه

نقل از :روزنامه شرق

***********************

«خیزش سیاره میمون ها»، دومین فیلم روپرت وایات است که در اولین فیلمش، «فراری حرفه ای»، به جزئیات نقشه فرار از زندان گروهی از محکومان پرداخته بود و در فیلم تازه اش به سراغ تعدادی از نخستی ها رفته که از بند انسان ها می رهند. در این فیلم که بازگشتی است به مجموعه فیلم های «سیاره میمون ها»، جیمز فرانکو نقش دانشمندی را دارد که به دنبال درمانی برای بیماری آلزایمر می گردد. اما ستاره واقعی فیلم که سزار نام دارد، میمون دست پرورده شخصیت جیمز فرانکو است که در واقع با بازی اندی سرکیس -متخصص اجرای اینگونه نقش ها با فناوری موشن کپچر- و با کمک شرکت جلوه های ویژه بصری «وتا دیجیتال» ساخته شده است. ما پیش از نمایش «پیدایش سیاره میمون ها» در جشنواره کامیک-کان و اکران عمومی فیلم در تاریخ 5 اوت (14 مرداد) با روپرت وایات گفت و گو کردیم.


-بعد از «فراری حرفه ای»، محصول 2008، در دومین فیلم تان خیلی از سینمای مستقل فاصله نگرفته اید؟

+ هر فیلمسازی پسزمینه ساختن آثار مستقل را نیز دارد. من خوش شانس بودم که زود توانستم تخته پرش را پیدا کنم. «فراری حرفه ای» با بودجه 2 میلیون دلار ساخته شد و واضح است که این فیلم در مقیاسی متفاوت تولید شده است. جالب است که روند ساختن این فیلم هم مانند قبلی است، منتها تعداد افراد درگیر در آن به مراتب بیشتر است. از این لحاظ مشکلی با کار نداشتم. مشکلم فقط درک این نکته بود که چطور وقتی یک نفر کشتی به این عظمت را هدایت می کند، فقط یک نفر است مثل سایر خدمه کشتی. انتخاب دستیارها و معاون ها خیلی مهم است چون نمی شود یک تنه با همه کارها سر و کله زد. در مورد فیلمبرداری از بازی ها به روش کپچر، ون قبلاً چنین کاری نکرده بودم، مجبور بودم به سرعت یاد بگیرم که چطور از آن فناوری استفاده می کنیم. مجبور بودم نکات جنبی مربوزط به استفاده از این روش را هم یاد بگیرم. مثلاً هر وقت که می خواستم موقعیت دوربین را تغییر بدهم، روندی طولانی را باید طی می کردم تا همه اشیاء پیرامون دوربین سر جای خودشان قرار بگیرند و اطمینان حاصل می کردم که دوربین های شاهد نیز کارشان را درست انجام می دهند. ان فرایند بسیار زمان بر بود بنابراین کسب آمادگی یک نکته کلیدی بود.

تولید فیلم خیلی سریع انجام شد؟

+ بله، مخصوصاً وقتی مقایسه کنید با «آواتار» که تولیدش چهار سال طول کشید. من در ماه ژانویه 2010 (دیماه 1388) سر این کار آمدم و در آوریل (فروردین 89) پیش تولید را شروع کردم. در ماه ژوئن (خرداد) فیلمبرداری را شروع کردیم و فیلمبرداری را در سپتامبر (شهریور) به پایان بردیم  و بعد از آن هم مشغول مراحل فنی شدیم. همه افرادی که درگیر این فیلم بودند، تا پایان کار، هفت روز هفته و 18 ساعت در هر روز کار کردند. در ابتدا تاریخ 24 ژوئن (3 تیر) برای اکران در نظر گرفته شده بود ولی با آنکه خیلی زود به مراحل فنی رسیدیم، همه ما متوجه شدیم که برای تکمیل فیلم به زمان بیشتری نیاز داریم. چون یک فرایند طولانی لازم بود که افراد، از جمله خود من، به درکی از این فناوری برسند. خم رنگرزی نداشتیم که فیلم را آماده و بی نقص از داخلش بیرون بیاوریم. هر یک از نماها باید شش یا هفت پروسه را طی می کرد، از همان میمون اولیه شروع می کردیم و بعد او را پویانمایی و به یک میمون انیمیشن تبدیل می کردیم که نورردازی شده بود. بعد باید موهای تنش را اضافه می کردیم و برایش چشم می گذاشتیم و پرداختش می کردیم. وقتی قرار است 900 نما داشته باشید که انیماتورها حرکات انسان ها را می سازند، کار به اندازه کافی مشکل می شود، اما مشکلات ما بسیار بیشتر از آن بود. شامپانزه ها مثل اندی سرکیس نیستند. وقتی اندی چین به پیشانی و ابروهایش می انداخت، ترسیده به نظر می رسید، اما وقتی قرار بود این حالت چهره در یک میمون ترس را القا کند که ابروهای ضخیم تری دارد، همین حالت ممکن بود تهدید کننده و هراس آور به نظر برسد. بنابراین مجبور می شدیم طراحی مجدد انجام بدهیم که خیلی وقتمان را می گرفت. فکر می کنم حدود 900 نما و 1100 تا 1200 نمای جلوه های ویژه داشتیم.

یا امکان فیلمبرداری بر فراز مدلی از پل گلدن گیت به جای فیلمبرداری در یک صحنه بسته آزادی عمل بیشتری به شما می داد؟

+ داشتن امکان فیلمبرداری از بازی ها در فضای باز هم برای من تازگی داشت و هم برای شرکت وتا. این شرکت که بهترین اجرا کننده این نوع جلوه ها در تمام دنیا است هم به اندازه من توانست از این کار یاد بگیرد. ما باید یک «حجم» را در صحنه بیرونی فیلمبرداری زنده می ساختیم. فیلمبرداری در صحنه ای که طولش به 300 فوت می رسد، کار عظیمی است. تدارکات این صحنه چالش بزرگی است. شاید بپرسید چند بار (به علت مشکلات فنی) نمایی که فیلمبرداری کردیم خراب شد. اگر از من می پرسید، هیچ خرابی پیش نیامد. البته شاید یکبار به علت مشکلات فنی متوقف شدیم. واقعاً نتیجه خوبی است ولی البته یک خرده توقع را بالا می برد و آدم را لوس می کند. دیگر وقتی کوچکی تأخیری پیش می آمد، پیش خودم فکر می کردم: «چرا ما معطل شده ایم؟» (می خندد.) حسن بزرگ دیگر کار با وتا این بود که بیشترین تمرکز را  بر داستان و داستانگویی داشتم و کار با فناوری را به عهده خودشان گذاشته بودم. آنها عاشق کار با بازیگران و فیلمسازان هستند و فقط به فناوری نچسبیده اند، بلکه به دنبال استفاده از فناوری برای ساختن چیزی هستند که از لحاظ روایی متقاعد کننده باشد و کار پشت صحنه آنها را به خصیت هایی کاملاً ملموس تبدیل کند. زیبایی بازی گرفتن به روش کپچر در همین است و این یک روش انقلابی است. برای اولین بار در تاریخ سینما، ما می توانیم نقش شخصیت هایی را بازی کنیم که خودمان نیستند. مثل این است که بتوانیم بدنمان را به قالب یک عروسک خیمه شب بازی ببریم.

در صفحه ویکیپدیای شما نوشته شده که دوست ورنر هرتزوگ هستید.

+ خود من هم چند وقت پیش این مطلب را دیدم. فکر می کنم یکی از دوستانم یا یک نفر دیگر این را به عنوان شوخی نوشته است. به نظر من کار هرتزوگ واقعاً معرکه است اما متأسفانه خودم هرگز با او برخوردی نداشته ام.

                                   منبع: وال استریت جورنال

 


 

تعداد بازدید از این مطلب: 5800
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

یک شنبه 9 آذر 1393 ساعت : 10:44 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقدی برفیلم :(خیزش سیاره میمونها)
نظرات

نقد فیلم :  

خیزش سیاره میمونها

Rise of the Planet of the Apes 

منبع : سایت نقدفارسی

کارگردان : Rupert Wyatt

نویسندگان : Rick JaffaAmanda Silver

بازیگران : James FrancoAndy SerkisFreida Pinto

خلاصه داستان : ماده‌ای که به منظور کمک به بهبود مغز انسان ساخته شده بود، بر روی یک میمون آزمایش می‌شود و از آن موجودی با هوشمندی بالا می‌سازد که رهبری گروهی از میمونها را بر عهده می‌گیرد...


 

images/stories/rooz/naghd/monkey/riseoftheplanetoftheapesmovie.jpg

 

 

منتقد: جیمز براردینلی 

 

خیزش سیاره میمونها تلاش کمپانی فاکس برای زنده کردن پروژه اقتباسی موفقی است که سالها قبل امتیاز آن را از انتشارت Livre de Poche برای کتاب سیاره میمونها خریداری کرده بود. اولین فیلم اقتباسی از این اثر پرفروش در سال ۱۹۶۸ به اکران در آمد. سپس سریالی تلویزیونی از روی آن ساخته شده و نهایتاً در سال ۲۰۰۱ ، Tim Burton نسخه دیگری از آن را به بازار عرضه کرد که با استقبال نسبتاً خوبی نیز مواجه شد. زمان داستان فیلم به قبل از نسخه ۱۹۶۸ بازمیگردد و در عین حال بسیاری از ماجراهای اضافه شده در نسخه تلویزیونی را نیز حدف کرده است. اما نکته جالب توجه این است که فیلم هیچ ارجاعی به نسخه Tim Burton نمیدهد. داستان ظهور سیاره میمونها به شکلی پرداخته شده است تا نحوه پیدایش میمون هوشمند و سیاره ای را که Charlton Heston (بازیگر نسخه اصلی) روی آن پا گذاشت را توضیح دهد و بتوان در آینده پروژه های دنباله سازی متعددی را بر اساس آن کلید زد. در واقع نگاه کمپانی فاکس در این پروژه کاملاً تجاری، هوشمندانه و آینده نگر است. ولی متاسفانه این هوشمندی در ساخت خود فیلم چندان دیده نمی شود.

images/stories/rooz/naghd/monkey/new-rise-of-the-planet-of-the-apes-poster-63483-00-470-75.jpgخیزش سیاره میمونها داستان نحوه شکل گیری یک نوع آخرزمان را بازگو میکند. منتهی به صورتی ناقص و عجولانه! بطوری که تنها پیامی تلگرافی در انتهای فیلم به بیننده میگوید که "و انسانها همگی از میان خواهند رفت..." (که البته دلیل خوبی برای ساخت سری بعدی در آینده خواهد بود). شاید بتوان گفت که فیلم سعی دارد مقصود اصلی خود را به صورت استعاری و نه مصداقی منتقل کند. صحنه هایی هرچند کوتاه، از یک سو به موضوع چالش ها و تعصبات نژادی می پردازد و از سویی دیگر از اینکه انسان سعی دارد جا پای خدا بگذارد و موجوات را دستکاری کند، انتقاد کرده و هشدار می دهد. حال آنکه در نسخه اصلی (سیاره میمونها) به موضوع اول به شکل کاملتری پرداخته میشود و فرانکنشتال نوشته Mary Shelly نیز در توضیح موضوع دیگر بهتر عمل میکند.

images/stories/rooz/naghd/monkey/rise-of-the-planet-of-the-apes-20110706112833126_640w.jpgبه گمان من نقش میمونها (شانپانزه، گوریل و ..) در فیلم بهتر از انسانها شخصیت پردازی شده است. جای سوال است که چرا کارگردان کار Rupert Wyatt بر روی این موجودات غالباً کامپیوتری بیشتر تاکید کرده است. آیا با توجه به موضوع اصلی داستان، این یک نکته مثبت است یا منفی؟ در هر صورت با اینکه بسیاری از صحنه ها از جمله اشتباهات مکرر دانشمندی به نام ویل رادمن (با بازی James Franco ) در راستای همین نوع شخصیت پردازی قرار دارد ولی میمونها فیلم بجز Caesar (میمون اصلی) تنها نقشهای حاشیه ای و کم اهمیت دارند.

images/stories/rooz/naghd/monkey/rise_of_the_planet_of_the_apes_bridge_2011_a_l.jpgبسیاری از اتفاقات فیلم ظهور سیاره میمونها برگرفته از نسخه اصلی و دنباله سازی آن (مخصوصاً سریالها) است. برای کسانی که داستان را میدانند، فیلم تنها یک اقتباس ساده و تکراری است ولی برای کسانی که تا بحال اسم "سیاره میمونها" را نیز نشنیده اند، فیلم بنظر شروعی موفق برای یک پروژه دنباله سازی است. ولی متاسفانه این کپی برداری تکه تکه از آثار پیشین، فیلمی مستقل و منسجم را نتیجه نداده است. در واقع انگار که در پایان فیلم همه چیزی متوقف میشود و هیچ توضیحی بیشتری در مورد بسیاری از شخصیتها و اینکه چه چیز در انتظار جهان آینده خواهد بود داده نمیشود. در مورد فیلمی مانند Harry Potter and Deathly Hallows Part one بیننده از روی عنوان متوجه میشود که حتماً قسمت دومی وجود دارد که به سوالات بی پاسخ در قسمت اول جواب دهد. ولی در اینجا هیچ ضمانت محکمی برای ساخت قسمت دوم در کار نیست.

images/stories/rooz/naghd/monkey/000000000samsung-i9001-galaxy-s-plus.jpgبا توجه به بازی ضعیف James Franco نامزدی وی برای اسکار بعید بنظر میرسد. او شاید در بازی در ساختار درام تخصص داشته باشد ولی با فیلمهای صرفاً سرگرم کننده مانند این نمیتواند دل تماشاگران معمول و سطحی سینما را بدست بیاورد. او در فیلم نقش دانشمندی را بازی می کند که سعی دارد درمانی برای آلزایمر، بیماری که پدرش (با بازی John Lithgow) نیز از آن رنج میبرد پیدا کند. ولی نهایتا به دارویی میرسد که مانند شمشیری دو لبه است. از یک سو هوش میمونی آزمایشگاهی را افزایش میدهد و از سویی دیگر ویروسی است مرگبار برای انسان. روزی بر اثر یک اتفاق این ویروس در میان انسانها بخش میشود . البته شایات ذکر است که زمان زیادی در فیلم به نحوه ی رشد این همه گیری اختصاص داده نمی شود. از سویی دیگر ویل به همراه دوست دختر جانورشناس اش کارولاین آرانها (با بازی Freida Pinto فیلم میلیونر زاغه نشین) بچه شانپانزه ای دستکاری شده بنام سزار (Andy Sirkis با مقدار زیادی گریم و جلوه های کامپیوتری!) را بزرگ میکنند. تا اینکه بخاطر عملی خشونت آمیز او را در قرنطینه ی میمونها به همراه تعداد زیادی شانپانزه، گوریل و غیره قرار میدهد. در آنجا مورد اذیت و آزار یکی از مسئولان و پسرش قرار میگیرد تا حدی که مصمم میشود به همراه دیگر میمونها گروهی را تشکیل داده، فرار کنند و سپس ....

images/stories/rooz/naghd/monkey/watch-rise-of-the-planet-of-the-apes-online.jpgخیزش سیار میمونها بیشتر فیلمی داستان محور است تا یک ژانر ماجرایی سرگرم کننده برای تابستان. تعداد صحنه های زد و خورد مانند نبرد انسانها و میمونها بر روی پل گلدن گیت که بخوبی از کار درآمده است، بسیار کم است. فیلمبرداری Andrew Lesnie در اکثر صحنه ها نظیر اولین نما که دوربین به درون جنگل آفریقایی شیرجه میرود، هنرمندانه و زیباست. صحنه پردازی نیز بسیار قوی است بطوری که بیننده بخوبی غرق عناصر دیداری، جلوه های ویژه، انفجارها و تصویرهای سه بعدی فیلم میشود.

images/stories/rooz/naghd/monkey/rise-of-the-planet-of-the-apes005.jpgالبته بسیاری از تصاویر فیلم به کمک گرافیک کامیپوتری ساخته شده که اغلب آنها به خوبی در کنار باقی تصویر واقعی قرار گرفته و مصنوعی بنظر نمیرسند. Andy Serkis که بازی در نقش کینگ کنگ را نیز کارنامه دارد با این کار مهارت خود را باز هم به اثبات رسانده است. بازی او در نقش سزار شباهت زیادی به کینگ گنک و گالوم ارباب حلقه ها دارد. این نحوه بازی به شانپانزه اجازه میدهد تا به صورت باور پذیری در مقابل شخصیت انسانی بازی کند تا حدی که سزار به تنها شخصیتی در فیلم تبدیل میشود که بینندگان با او همزادپنداری میکنند. البته نکته فنی جالب توجه و عجیب این است که بازی نقش میمون توسط یک انسان در حالی که شخصیتهای حیوانی به صورت سه بعدی خلق شده اند، چگونه انجام شده است؟!

ضعف عمده ظهور سیاره میمونها این است که قسمتی از یک داستان بلندتر (مانند سریال) به نظر میرسد تا یک فیلم کامل. سکانسهای بسیار خوبی مانند نبرد بر روی پل و تشکیل یک گروه اجتماعی توسط سزار وجود دارد اما تعداد نقشهای حاشیه ای زیاد است و تنها چند صحنه که شخصیتهای حیوانی در آن حضور ندارند، خوب از کار درآمده است. در کل باید گفت که فیلم حس کنجکاوری بیننده را برای دیدن ادامه داستان در دنباله بعدی تحریک میکند ولی نه تا حدی که برایش لحظه شماری کند.

منبع : نقد فارسی

مترجم: بهروز آقاخانیان

 

 

 

 

 

 

  •  
تعداد بازدید از این مطلب: 5769
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

یک شنبه 9 آذر 1393 ساعت : 9:1 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقد فیلم کمدی( بیاین پلیس شیم!)
نظرات

                       نقدی بر فیلم کمدی :Let's Be Cops

          بیاین پلیس شیم!

                                 منبع :سایت نقدفارسی

 

کارگردان : Luke Greenfield

نویسندگان : Luke GreenfieldNicholas Thomas

بازیگران : Jake JohnsonDamon Wayans Jr.Rob Riggle

خلاصه داستان : ماجرا از این قرار است که دو دوست برای رفتن به مهمانی لباس افسران پلیس را می پوشند و در محله خود با این لباس ها محبوب می شوند. ولی وقتی با واقعیت هایی همچون گانگسترها و افسران فاسد روبرو می شوند، مجبور می شوند نشان های تقلبی شان را رو کنند و...

 

media/kunena/attachments/1598/LetsBeCops.jpg

 

 

منتقد: جولیدن-نشریه ورایتی (Variety) 

 

ترکیب مسخره بازی های ناهنجار و ضرب و شتم های خشن مشخصاً چیز خاص و منسجمی نیست و صحنه هایی که موجب خنده با صدای بلند می شوند هم در پرده ی سوم فیلم که به رونویسی نامرتب از فیلم «پسران بد ۳» شبیه است، آشکارا کمتر می شوند. با این وجود «بیایید پلیس شویم / Let’s Be Cops » بایستی در گیشه ی اواخر تابستان موفقیت کسب کند، حتی اگر این موضوع فقط به دلیل تریلر ها و تبلیغات تلویزیونی فیلم باشد که از صحنه های خنده دار پراکنده هوشمندانه نهایت استفاده را کرده اند. این فیلم یک کمدی فارس[۱] است که «لوک گرین فیلد» آن را کارگردانی کرده و به آدم های ناموفقی می پردازد که با وانمود کردن اینکه افسر گشت پلیس لس آنجلس هستند، عزت نفس خود را بالا می برند. فیلم که توسط معیارهای نامناسب درجه بندی R در دوره ی حاضر، تحت فشار قرار گرفته است، می توانست در اکران سینمایی خود و ادامه ی حیات اش در شبکه ی ویدئوی خانگی، به شکلی امکان پذیر از گروه مخاطبان هدف خود که مردان جوان هستند فراتر برود.

گرین فیلد و همکار فیلمنامه نویس اش «نیکولاس توماس» با به کار بستن طرح داستانی ای که به شیوه ای بسیار جدی تر در فیلم «عاشق مرد یونیفرم پوش هستم» - محصول ۱۹۹۳ ساخته ی کارگردان کانادایی «دیوید ولینگتون» - اجرا شده بود، نارضایتی دو نقش اول داستان را در صحنه ی ابتدایی فیلم به شکلی سر زنده نشان می دهند. رایان (جیک جانسون بازیگر سریال «دختر جدید») بازیکن فوتبال سابق دانشگاه که به دلیل مصدومیت های خود از رسیدن به لیگ ملی فوتبال جا مانده است، غرور آسیب دیده ی خود را با مربیگری برای بچه های محله - چه به این کار مایل باشند و چه نباشند- التیام می بخشد (البته زمانی که بدون شوق چندانی مشغول دنبال کردن حرفه ی بازیگری غیر موفق خود نباشد). تنها نقش اصلی او بازی در یک آگهی تبلیغاتی شاد و عجیب برای داروی تبخال است.

رفیق صمیمی و هم اتاقی او، جاستین (دیمون وایانز جونیور)، به شدت منتظر است تا به عنوان طراح بازی های ویدئویی موفقیتی کسب کند. اما او بعد از اینکه همکاران و سرپرست گستاخ اش بازی او را به نفع یک بازی تیراندازی جدید با شرکت پلیس های لس آنجلس کنار می زنند و رها می کنند، با حالتی تحقیرآمیز و بزدلانه گروه را ترک می کند. سرپرست او بیشتر به زامبی ها، ابر قهرمان ها و مأموران آتش نشانی علاقه مند است.

اتفاقاً جاستین برای بازی خود چند دست یونیفورم پلیس که کاملاً اصل به نظر می رسد تهیه کرده است. تصادفاً رایان هم به این فکر می افتد که در یک مجلس گردهمایی دوستان قدیمی، که او اشتباهاً فکر کرده است میهمانی لباس مبدل است، آن یونیفورم ها را بر تن کنند. خبر بد این است که این دو رفیق زمانی که در کنار همکلاسی های سابق و به شدت موفق خود قرار می گیرند، به شکلی دردناک از وضعیت خود به عنوان جوان های ۳۰ ساله ی بازنده و نگون بخت آگاه می شوند. خبر خوب هم این است که بعد از میهمانی این دو دوست متوجه می شوند که قدم زدن در لس آنجلس راه فوق العاده ای برای کسب احترام است و همچنین جذب کردن زن ها که البته اتفاقی نیست. این صحنه ها در بخش زیادی از فیلم وجود دارند که انتخاب بازیگران و بازی گرفتن از آنها ضربه ای بزرگ برای فیلم به شمار می رود.

رایان از شدت هیجانی که لباس های مبدل شان به وجود آورده است از خود بیخود می شود و پیش تر می رود و از سایت eBay یک ماشین پلیس قراضه تهیه می کند و جلیقه های ضدگلوله و چیزهای دیگری از این دست هم خریداری می کند، البته این کارها موجب ناراحتی روزافزون جاستین می شود. حواستان باشد که جاستین از اینکه با جا زدن خود به عنوان افسر پلیس گشت توجه جوزی (نینا دربوف) را، پیشخدمت زیبایی که می خواهد در هالیوود گریمور بشود، به خود جلب کرده خوشحال و راضی است. اما رایان مصر است که خودش و رفیق اش را، آن هم در حالیکه نه از پشتیبانی پلیس های واقعی برخوردارند و نه اسلحه ی واقعی دارند، در موقعیت های خطرناک قرار دهد، که برخوردهای تشدید شونده و خطرناک عصبی تری با یک گردن کلفت اروپایی (جیمز دی آرسی) و دار و دسته اش جزئی از این هاست.

جانسون از اینکه بر روی جنبه های نفرت انگیز شخصیت خود تأکید کند ترسی ندارد، حتی وقتی که به شکلی واضح و با موفقیت های پی در پی، سعی می کند در مقابل رفتار بد رایان خنده های صمیمی و دوستانه ای نشان دهد. پلیس قلابی بودن همیشه خوشایند نیست، و دلیل اصلی آن این است که در عین اینکه «بیایید پلیس شویم» یک فیلم کمدی است، تماشاگران به هیچ وجه از اینکه رایان مکرراً و آن هم به شیوه ای ابلهانه خودش و رفیق اش را در خطر مرگ قرار می دهد، نا آگاه نیستند. با این وجود جانسون همیشه موفق می شود مقداری از همدردی تماشاگران را به دست بیاور، به خصوص وقتی که بی فایده گی و سستی رایان در تضاد با خصوصیات شریرانه ی صریح دی آرسی، رئیس تبهکاران، نمایش داده می شود.

سهم اعظم فعالیت های فیزیکی و موقعیت های خنده دار و عکس العمل های عصبی مناسب، نصیب وایانز می شود و خنده دارترین صحنه ی فیلم را رقم می زند که در آن جاستین خود را جای خلافکاری می زند که به واسطه ی خالکوبی ها و موهای آشفته و استفاده از آهن قراضه هایی براق در اتومبیل اش بقیه را فریب می دهد و مجبور است با اثرات ثانویه ی امتحان کردن شیشه کنار بیاد.

«بیایید پلیس شویم» تعداد زیادی از بازیگران مکمل را در خود دارد که در نقش های خنده دار گسترده ای بازی اغراق شده ای ارائه می کنند. «کیگان مایکل کی» در نقش تبهکار ضد انگلیسی ای که ایده ی بازی در نقش یک پلیس مخفی را در جاستین به وجود می آورد، به خوبی به چشم می آید. اما گرین فیلد روی نقش آفرینی های تحت فشار تر فیلم توسط دی آرسی و «راب ریگل» (به کارگیری او به عنوان یک پلیس واقعی که نشان می دهد همدستی ارزشمند برای دو نقش اصلی است، انتخاب خوبی بوده) حساب می کند تا احساس ترس و تهدیدی را که در ورای مسخره بازی ها وجود دارد، بالا ببرد.

اشارات تصویری و داستانی به تریلر های جدی ( البته نه خیلی جدی) با حضور پلیس و آدم کش ها در فیلم وجود دارد که شامل گریزی به فیلم «سگ های انباری» هم می شود. البته با اینکه بعضی از صحنه های خنده دار به شکلی بی شرمانه توهین آمیز هستند، سازندگان فیلم مراقب اند که روی نام خانوادگی چینی ای که جاستین موقع نقش بازی کردن به کار می برد، زیاد مانور ندهند. البته وقتی جاستین در تنها فرصت خود لهجه ی چینی مسخره ای به کار می برد، بلافاصله معذرت خواهی می کند. شوخی ای در کار نیست.

ارزش های تکنیکی فیلم ماهرانه و یکدست هستند و ترانه های پاپی که در موسیقی متن فیلم شنیده می شود با دقت و درک مناسبی انتخاب شده اند. از قبل خبر داشته باشید: بعد از این فیلم و فیلم «این پایان کار است» ، به نظر می رسد که گروه موسیقی پاپ « Backstreet Boys» قرار است دوباره در دنیای موسیقی جای ثابتی پیدا کنند.

------------------------

[۱] فارس، شکلی از کمدی است که در آن شخصیت های اغراق شده در موقعیت های اغراق آمیز قرار می گیرند.

                                                                                                                                                                                                                                                                              مترجم: الهام بای

 

 

 



تعداد بازدید از این مطلب: 6236
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

یک شنبه 9 آذر 1393 ساعت : 8:40 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
رویکرد هالیوود به اسطوره های تاریخی
نظرات

 

                                            وقتي اسطوره‌ها واقعي‌تر از تاريخ جلوه مي‌كنند

 

 

نگاهی به رويکرد سينمای آمريکا به فيلم ‌های تاريخی - اسطوره‌ای

                                                                                                                                علیرضارضائی

                                                                                                                        Image result for ‫عکس تروی‬‎ 

 

بازگشت به ژانرهاي قديمي و احياي آنها همواره بخشي از ظرفيت‌هاي سينماي آمريكا را به خود اختصاص داده است. از همين روست كه هرازگاهي با فيلم‌هايي الهام گرفته از وسترن‌هاي كلاسيك، فيلم‌هاي شيرين موزيكال و يا فيلم‌هاي باشكوه تاريخي روبرو مي‌شويم. اين رويكرد، با اتكا به برانگيختن نوستالژي گروهي از تماشاگران همواره براي صنعت سينماي آمريكا سودآور بوده است، اما گذشته از سودآوري، گاه انگيزه‌هاي ديگري نظير ضرورت‌هاي سياسي و اجتماعي نيز در رويكردهاي سياست‌گزاران سينماي آمريكا تاثير مي‌گذارد. رويكرد سينماي آمريكا به ژانر تاريخي در چند سال اخير يكي از نمونه‌هايي است كه در آن، فقط انگيزه‌هاي مادي دخيل نبوده‌اند.
“گلادياتور”، “تروي” و “اسكندر” سه فيلم بزرگ تاريخي سينماي آمريكا در سال‌هاي اخير بوده‌اند. فيلم‌هايي كه علاوه بر جذب تماشاگران، نظر بسياري از منتقدين، هنرمندان و انديشمندان را نيز به خود جلب كرده‌اند. در نگاه نخست، شايد جز همان بازگشت‌هاي هميشگي هاليوود به ژانرهاي قديمي‌شده، انگيزه‌ي ديگري براي ساخت اين فيلم‌ها نتوان يافت؛ اما حضور كارگرداناني چون ريدلي اسكات، ولفگانگ پترسون و اليور استون در پشت اين فيلم‌ها و همچنين بودجه‌ي عظيمي كه صرف توليد آنها شده، نشان از رويكردي فراتر از احياي ژانر تاريخي دارد. رويكردي كه به نيازهاي روحي يك جامعه براي رويارويي با موقعيت كنوني‌اش در جهان پاسخ مي‌دهد. داعيه سردمداري جهاني تك‌قطبي اگر يك اسطوره نباشد، دستكم در جهان امروز به افسانه‌أي كهن يا داستاني تاريخي شباهت دارد. پديده‌أي كه تنها در روزگار باستان تحقق مي‌يافت و فقط امپراتوراني مانند كوروش، اسكندر و سزار توانسته بودند بر قلمروهايي بزرگتر از يك قاره تسلط يابند. پس بديهي است وقتي در جهان امروز بخواهيم انگيزه‌ي تسلط بر تمامي دنيا را توجيه كنيم، بايد ياد و خاطر افسانه‌هاي كهن و تاريخ باستان را زنده گردانيم. رويكرد سينماي آمريكا به فيلم‌هاي تاريخي‌-‌اسطوره‌أي در سال‌هاي اخير نيز ريشه در همين ضرورت و نياز جهان غرب به ويژه آمريكا دارد. البته الصاق يك برچسب سياسي به فيلم‌هاي يادشده و يا اشاره به تبعيت كارگردانان آنها از دولت آمريكا، از آن گونه ساده‌انديشي‌هايي است كه فقط براي تفسيرهاي تلويزيوني مناسب است؛ چرا كه حتي آن دسته از آثار هنري كه به غلبه‌ي يك انديشه‌ي سياسي بر جامعه كمك مي‌كنند، غالبا با انگيزه‌هاي شخصي و در پاسخ به نيازهاي آشكار يا پنهان همان جامعه شكل مي‌گيرند. به كلامي ديگر، اين انگيزه‌ها غالبا در خودآگاه و ناخودآگاه جمعي يك جامعه ريشه دارند و تجلي‌شان ممكن است گاهي حتي در روشن‌بين‌ترين هنرمندان آن جامعه بروز كند.
“متروپوليس”(1926) ساخته‌ي فريتس لانگ شايد نمونه‌ي منحصربه فردي از اين دست باشد. در اين فيلم باشكوه، پس از جنگ طبقاتي كه ميان حاكم جامعه‌ي خيالي فيلم و طبقات فروتر(كارگر) شكل مي‌گيرد، سرانجام سران اين طبقات با يكديگر كنار مي‌آيند. عامل اصلي قيام طبقات فروتر جامعه نيز دانشمندي يهودي-نمادي از ماركس- است كه با ساختن يك آدم ماشيني اقشار جامعه را به جنگ و آشوب سوق مي‌دهد و اين شورش طبقاتي بيش از همه فرزندان طبقات فرودست را با خطر مواجه مي‌سازد. “متروپوليس” در زماني ساخته شد كه از يك سو انديشه‌هاي ناسيونال سوسياليسم(نازيسم) در آلمان رو به رشد بود و از سوي ديگر، اروپا از شكل‌گيري غول شوروي و گسترش عقايد ماركسيستي و بروز شورش‌هاي طبقاتي در وحشت بود. مسلما در چنين شرايطي، ساخت “متروپوليس” از سوي نازي‌هاي آلمان كه در حال كسب قدرت بودند، تاييد و حمايت مي‌شد؛ اما در عين حال، بخش اعظم جامعه‌ي آلمان نيز از يك سو، در هراس تسلط كمونيسم به سر مي‌برد و از سوي ديگر، در پي احياي غرور پايمال‌شده‌اش در پايان جنگ جهاني اول بود. بدين‌ترتيب، فريتس لانگ با انديشه‌هايي كه در “متروپوليس” به تصوير كشيد، به نيازهاي موجود در جامعه و همچنين نيازهاي گروه‌هاي افراطي نازي پاسخ داد و در نتيجه، پس از مهاجرتش به آمريكا بارها به طرفداري از نازيسم محكوم شد و وادار شد تا براي پاك‌سازي پيشينه‌ي خود فيلم‌هاي ضدفاشيستي متعددي بسازد.
بسيار محتمل است كه كارگردانان فيلم‌هاي تاريخي اخير آمريكا نيز همچون فريتس لانگ به نيازي دوسويه پاسخ داده‌ باشند كه از يك سو، حكومت و از سوي ديگر جامعه‌ي آمريكا را مدنظر داشته است. حكومت و جامعه‌أي كه براي اثبات داعيه‌ي خود براي رهبري جهان با چالش‌هاي متعددي روبرو شده‌اند.
بايد به اين نكته نيز اشاره كرد كه جست‌وجو و داوري در باره‌ي انگيزه‌ي ساخت فيلم‌هايي چون “گلادياتور”، “تروي” و “اسكندر” حتي اگر به توجيه نسبي كارگردانان آنها بيانجامد،؛ باز هم نمي‌تواند رويكرد تحريف‌آميز آنان به افسانه و تاريخ را موجه سازد؛ به ويژه وقتي در برهه‌أي از زمان قرار داشته باشيم كه هر گونه رويارويي تاريخي غرب و شرق مي‌تواند نمادي از جنگ‌هاي اخير خاورميانه باشد و بر جهت‌گيري اذهان عمومي جهان تاثير بگذارد. حال با توجه به آنچه گفته شد، سه فيلم يادشده را از لحاظ انطباق با تاريخ و افسانه و همچنين تاثيري كه برتماشاگران مي‌گذارند، بررسي مي‌كنيم. شايان ذكر است كه مرجع تاريخي براي اين مقايسه، دو فرهنگ‌نامه بريتانيكا(Britanica Encyclopedia) و انكارتا (Encarta Encyclopedia) و “فرهنگ اساطير يونان و روم” نوشته پير گريمال بوده‌اند.
“گلادياتور”(2000) بر اساس داستاني از ديويد فرانزوني توسط ريدلي اسكات ساخته مي‌شود. اسكات يكي از موفق‌ترين كارگردانان هاليوود است كه از يك سو با ساختن فيلم‌هايي چون “سرباز جين”(1997) و “سقوط شاهين سياه”(2001) در هيات يك فيلم‌ساز تبليغاتي آمريكايي ظاهر شده و از سوي ديگر، با ساختن فيلم‌هايي مانند “تلما و لوييز”(1991) و “مردان چوب‌كبريتي”(2004) خود را در زمره‌ي كارگردانان متفكر آمريكا قرار داده است. “گلادياتور” يكي از بهترين فيلم‌هاي اسكات است. فيلمي منسجم و خوش‌ساخت كه از بسياري از فيلم‌هاي اين ژانر به جز شاهكارهاي كلاسيكي چون اسپارتاكوس جذاب‌تر و باورپذيرتر به نظر مي‌رسد. البته رويدادهاي اين فيلم، چندان انطباقي با واقعيت‌هاي تاريخي امپراتوري روم ندارد و رويدادهاي تاريخي براي كارگردان فقط الهام‌بخش بوده‌اند. ماركوس اورليوس تاريخي، در سال 161 ميلادي امپراتور روم شد و از آن زمان تا هنگام مرگش، درگير جنگ‌هاي متعددي براي دفاع از مرزهاي امپراتوري بود. وي توانست سپاهيان ايران را كه سوريه را به تصرف درآورده بودند، به عقب براند و بر اقوام ژرمني كه به شورش برخاسته بودند، غلبه كند؛ اما اين نبردها تا واپسين روزهاي حياتش ادامه داشت. وي از پيروان فلاسفه رواقي يونان بود و به خاطر اصلاحاتش در قوانين و مديريت و همچنين تاسيس مدرسه، بيمارستان و پرورشگاه براي مردم عادي روم، او را قهرمان فقرا مي‌ناميدند. از سوي ديگر، از آنجا كه او مسيحيان را تهديدي براي امپراتوري مي‌دانست، آنان را به شدت مورد آزار و اذيت قرار مي‌داد. 

                                            Image result for ‫عکس گلادیاتور‬‎Image result for ‫عکس گلادیاتور‬‎
در فيلم اما ماركوس اورليوس، فقط در هيات امپراتوري خردمند جلوه مي‌كند كه مي‌خواهد پيش از مرگش، جانشين مناسبي براي خود برگزيند. در او نشانه‌هاي روشني از فيلسوفي كه چكيده‌ي دوازده خطابه‌ي اخلاقي يوناني را نوشته باشد، به چشم نمي‌خورد و صرفا چند ديالوگ از زبان او كه خود را فيلسوف معرفي مي‌كند، نمي‌تواند تماشاگر را به اين باور برساند كه انديشه‌هاي او پشتوانه‌ي فلسفي دارند. همچنين در فيلم، تهديد امپراتوري روم از سوي ايرانيان پس از تصرف سوريه حذف شده و فقط به شورش‌هاي اقوام ژرمني كه در آن زمان فاقد تمدني قابل قياس با روم يا ايران بودند، اشاره مي‌شود.
در سكانس‌هايي كه سناتورها با كومودوس در باره مشكلات روم صحبت مي‌كنند، بي آن كه اشاره‌أي به اصلاحات اورليوس در زمينه بهداشت و رفاه اجتماعي شود، از امپراتور جوان درخواست مي‌شود به نيازهاي بهداشتي روم توجه كند. در اين سكانس، واكنش منفعلانه‌ي سنا در برابر كومودوس نيز با تاريخ هم‌خواني ندارد، چرا كه سناي روم فقط در برابر امپراتوران قدرتمندي چون جوليوس سزار در موضعي پايين‌تر قرار مي‌گرفته و حتي درچنين موقعيت‌هايي نيز هيچ امپراتوري از دسيسه‌هاي سناتورها در امان نبوده است. 
به اين نكته نيز بايد اشاره كرد كه اورليوس در فيلم به فتوحات جنگي خود و گسترش مرزهاي امپراتوري در زمان سلطنتش اشاره مي‌كند، در حالي كه در تاريخ روم و در طول امپراتوري وي، هيچيك از مرزهاي روم گسترش نيافتند و واپسين نقشه‌ي وي براي گسترش قلمروي امپراتوري بدليل مرگش در اثر ابتلا به طاعون عقيم ماند.
لوسيوس اورليوس كومودوس(192-161) پسر جوان امپراتور ماركوس اورليوس بود كه پس از مرگ پدر، امپراتوري را تصاحب كرد. كومودوس مردي تنومند و قوي‌بنيه بود كه براي به نمايش گذاشتن قدرت جسماني‌اش، در نبردهاي گلادياتوري شركت مي‌كرد. دوران حكومت وي به دوران خشونت‌گرايي و افراطي‌گري معروف شده است. كومودوس كه به خود، لقب هركول رومي را داده بود، از مردم مي‌خواست كه او را چون خدا بپرستند.
در “گلادياتور” اما كومودوس، در هيات جواني ضعيف ظاهر مي‌شود كه از بي‌مهري پدر و خواهرش مي‌گريد و از تاريكي شب نيز در هراس است. او نه تنها نشاني از “هركول رومي” را در خود ندارد، بلكه بيشتر به جوانكي منحرف و متعلق به عصر حاضر شباهت دارد. 
ژنرال ماكسيموس نيز تصويري منطبق بر سردار هوشمند و صلح‌دوست تاريخ روم نيست كه خود نيز از درباريان روم بود و برخلاف ماكسيموس درون فيلم كه بيشتر به كشاورزي علاقه‌مند است، بيش از هر چيز به رقابتهاي سياسي و نظامي روم توجه داشت.
بدين ترتيب مي‌بينيم كه ريدلي اسكات در “گلادياتور” از بسياري جهات به تاريخ وفادار نيست و بيش از آن، به جذابيت روايت خود مي‌انديشد. از انطباق با تاريخ كه بگذريم، در جهان فيلم، كومودوس با وقوف به تمايلات مردم نافرهيخته‌ي روم، نبردهاي گلادياتوري را آزاد مي‌كند و با سرگرم‌ساختن مردم، خود را به حاكمي محبوب بدل مي‌سازد. اين ترفند كومودوس اگرچه او را بر سنا چيره‌ مي‌سازد، با نمايش‌‌هاي خيره‌كننده‌أي كه ماكسيموس در ميدان گلادياتورها ارائه مي‌دهد، به حربه‌أي عليه او تغيير مي‌يابد. در واقع، همانگونه كه پروكسيمو، مربي گلادياتورها به ماكسيموس مي‌گويد: “بر مردم پيروز شو!” نبرد اصلي ماكسيموس و كومودوس بر سر كسب محبوبيت ميان مردم از طريق يك سرگرمي مرگبار است.
روشن است كه ريدلي اسكات، از طريق يك روايت تاريخي، به گونه‌أي نمادين موقعيت مردم و حاكمان را در جهان امروز به تصوير مي‌كشد. جهاني كه در آن، جلب آراي مردم و شكل‌دادن به اذهان عمومي، مهم‌ترين پشتوانه‌ي هر كنش و واكنش سياسي يا نظامي محسوب مي‌شود و اذهان عمومي نيز بيش از هر چيز تحت تاثير رسانه‌هاي همگاني سرگرم‌كننده قرار دارد. رويكرد ريدلي اسكات به تاريخ نيز با اين نگره هم‌سويي دارد. او با وام گرفتن بخش هايي از تاريخ، فيلمي مي‌سازد كه سرگرمي درون‌مايه‌ي اصلي آن است و در ضمن نياز حكومت و جامعه‌اش را به نمايش جنگ‌هاي حماسي برآورده مي‌كند. 
“تروي”(2004 ) ساخته‌ي ولفگانگ پترسون بر اساس سروده‌هاي همر ساخته شده و به مهم‌ترين جنگ اسطوره‌أي ايلياد مي‌پردازد: جنگ تروا. همانگونه كه از اسطوره‌هاي يوناني انتظار مي‌رود، خدايان پرشمار يوناني در جاي‌جاي روايت همر حضور دارند و سرنوشت اصلي نبردها را رقم مي‌زنند و همچون آدميان، خود نيز در يك سوي ماجرا هستند. اما در فيلم “تروي” حضور خدايان و الهه‌ها و نقش آنان در پيروزي يا شكست نبردها بسيار كمرنگ شده است. در واقع، به جز تتيس كه در ابتداي فيلم، فرزندش آشيل را از سرنوشتش آگاه مي‌كند، ديگر از خدايان خبري نيست و آشيل و هركول نيز به جاي آن كه نيمه‌خدا باشند، فقط انسان‌هايي قوي و شجاع جلوه مي‌كنند. در حالي كه در ايلياد، از ابتداي سفر يونانيان، آرتميس(الهه شكار)، آپولون (خداي زيبايي، شعر و …)، زئوس(خداي آسمان و فرمانرواي المپ)، آيريس(پيك خدايان)، هرمس(پيام‌آور خدايان و راهنماي ديار مردگان)، آتنا(الهه عقل و زيبايي) و … نقش تعيين‌كننده‌أي دارند. همچنين عشق آشيل و بريسه‌ايس كه در فيلم نقشي تعيين‌كننده‌ دارد و حتي به مرگ آگاممنون و آشيل مي‌انجامد، در ايلياد از ارزش دراماتيك كمتري برخوردار است. در ايلياد، آشيل، پيش از گشايش دروازه‌ي تروا توسط پيكاني كه پاريس به پاشنه‌ي پاي او پرتاب مي‌كند، كشته مي‌شود و يونانيان، پس از مرگ او، به حيله‌ي اسب چوبين دست مي‌يازند. در حالي كه در فيلم “تروي”، آشيل نه براي تسخير تروا بلكه براي نجات بريسه‌ايس به تروا مي‌رود و پس از نجات بريسه‌ايس، توسط پاريس كشته مي‌شود. بي‌ترديد، تقويت نقش عشق آشيل و بريسه‌ايس موجب شده تا آشيل هويتي انساني‌تر بيابد.
از سوي ديگر، شخصيت‌پردازي پترسون به ويژه در مورد آشيل، فيلم را از فضاي دراماتيك اسطوره‌هاي يوناني دورتر كرده است؛ چرا كه در اساطير يونان به ويژه سروده‌هاي همر، شخصيت‌ها غالبا فاقد تضادها و كشمكش‌هاي دروني هستند و بر خلاف شخصيت‌هاي دراماتيك امروز، فاقد پيچيدگي و لايه‌هاي متعدد جلوه مي‌كنند. حال آن كه شخصيت‌هاي اصلي فيلم “تروي” به ويژه آشيل، پيچيده، غيرقابل پيش‌بيني و دچار كشمكش‌هاي دروني به نظر مي‌رسند. البته انتخاب بازيگري همچون براد پيت نيز در ايجاد چنين تاثيري در شخصيت آشيل بي‌اثر نبوده است، زيرا از يك سو، سابقه‌ي ذهني تماشاگر از اين بازيگر و از سوي ديگر، عمقي كه او غالبا به شخصيت‌ها مي‌بخشد، آشيل را به انساني تحليل‌گر، چند بعدي و پيچيده بدل كرده است كه پيريام، پادشاه تروا را لايق‌تر از آگاممنون، فرمانده سپاه يونان مي‌داند و بيش از آن كه به پيروزي يا شكست يونانيان بيانديشد، به جاودانه‌شدن نام خود، انتقام خون پاتروكلس و عشق بريسه‌ايس فكر مي‌كند.
مجموعه‌ي تغييراتي كه پترسون در اقتباس سينمايي خود از ايلياد انجام داده، داستان جنگ تروا را از جنگي افسانه‌أي با حضور خدايان و نيمه‌خدايان، به جنگي زميني و باورپذير تبديل كرده كه مسلما براي گستره‌ي وسيع‌تري از تماشاگران جذاب به نظر مي‌رسد.

                                          Image result for ‫عکس  فیلم اسکندر‬‎Image result for ‫عکس  فیلم اسکندر‬‎ 

“اسكندر” ساخته‌ي اليور استون بيش از دو فيلم يادشده، با واكنش‌هاي انتقادآميز روبرو شد. اليورstone استون با ساختن فيلم‌هايي چون “جوخه”(1986)، “متولد چهارم ژوئيه”(1989)، “جي. اف. كي”(1991) و “آسمان و زمين”(1993) در زمره‌ي فيلمسازان چپگراي افشاگر آمريكا قرار گرفته است. در عين حال، وي به خاطر ساختن فيلم‌هايي مانند “وال استريت”(1987) و “نيكسون”(1995) كه در عين افشاي ماجراي واترگيت، چهره‌أي نسبتا موجه به ريچارد نيكسون داده، فيلمسازي وابسته به نظام حاكم آمريكا لقب گرفته است. از سوي ديگر، استون با ساختن فيلم‌هاي “قاتلين بالفطره”(1994) و “پيچ تند”(1997) خود را به عنوان يك فيلمساز نوگرا مطرح كرده است. بايد به اين نكته نيز اشاره كرد كه اگرچه استون در اغلب فيلم‌هاي خود كوشيده، روايت خود را منطبق با تاريخ و گاه روايتي مستندگونه نشان دهد، همواره به دليل برخي تحريفات تاريخي‌اش از سوي منتقدين زير سوال رفته است. “اسكندر” آخرين ساخته‌ي او بيش از ساير فيلم‌هايش با اين انتقادها مواجه شده است. نخستين گروهي كه به اين فيلم معترض شدند، زرتشتيان هند بودند كهطرح پوستر فيلم را توهيني به مقدسات خود اعلام كردند. در پوستر فيلم، نام اسكندر بر نشان فروهر نگاشته شده، در حالي كه اسكندر از سوي زرتشتيان، نفرين‌شده قلمداد مي‌شود و قراردادن نام او بر نشان مقدس فروهر هيچ تناسبي نداشته است. اما آنچه مي‌توانست بيش از همه با اعتراض مواجه شود، تحريف تاريخ به ويژه جزئيات تاريخي است. تفاوت‌هاي اصلي روايت استون و واقعيت تاريخي اسكندر، در مطلبي تحت عنوان “فاتح مغلوب” نوشته‌ي آيدين آغداشلو در شماره‌ي326 ماهنامه فيلم تبيين شده است. آنچه مي‌توان به آن مطلب افزود، جنبه‌هايي از شخصيت اين نابغه بزرگ نظامي است. اسكندر پس از رسيدن به سلطنت در سال 336 پيش از ميلاد، خود را در احاطه‌ي توطئه‌هاي داخلي و تهديدهاي خارجي ديد. او توطئه‌هاي داخلي را با صدور فرمان اعدام تمامي دشمنانش فرونشاند و سپس به نبرد با دشمنان خارجي خود پرداخت. كشتار مردم شهر تبس(‏Thebes) و به بردگي فروختن 8 هزار اسير كه اغلب زنان و كودكان شهر بوده‌اند، نمونه‌أي ديگر از شقاوت و بي‌رحمي اسكندر بوده است. اسكندر بنا به نظر اغلب تاريخ‌نگاران امروز، دچار اعتياد به الكل بوده و قتل دوستش، كليتوس و به آتش كشيدن پرسپوليس در هنگام مستي، مصداق‌هايي از اين اعتياد است. او با پذيرش آداب ايرانيان و ترغيب افسرانش به ازدواج با زنان ايراني، شيفتگي‌اش را به فرهنگ ايراني نشان داد و سرانجام نيز در قلمروي ايران درگذشت. يكي از روياهاي اسكندر، اتحاد شرق و غرب در زير بيرق يك امپراتوري بود: امپراتوري مشترك يونانيان و ايرانيان. نكته‌ي ديگري كه مي‌تواند در شناخت اين سردار باستاني راه‌گشا باشد، وصيت اوست. او به هنگام مرگ در اثر تب در شهر بابل، در مورد قلمروي امپراتوري‌اش وصيت كرد:“تقديم به قوي‌ترين!” وصيتي مبهم كه پيامدي جز پنجاه سال جنگ و خون‌ريزي درپي نداشت.
حال اگر اين اسكندر را با اسكندري كه اليور استون به تصوير كشيده، مقايسه كنيم، تفاوت‌هاي شگفت‌انگيزي آشكار خواهد شد. نخست آن كه برخلاف اسكندر استون، اسكندر تاريخي نه تنها مردي آزادانديش و آزاديخواه نبوده، بلكه حتي تحمل وجود مخالفان را نيز نداشته است. از همين روست كه فرمان اعدام تمامي مخالفانش را در آغاز سلطنتش صادر مي‌كند و مردم شهر تبس را به خاطر مقاومتشان در برابر سپاه او قتل عام مي‌نمايد. بدين ترتيب، سكانسي كه در آن، كالين فارل سوار بر اسب، سپاهيان ايران را مزدور خطاب مي‌كند و فرمان حمله‌اش را با شعار “براي آزادي” صادر مي‌كند، مغلطه‌أي مضحك بيش نيست. از سوي ديگر، وصيت او براي تعيين سرنوشت امپراتوري‌اش نيز حاكي از نوعي توحش است كه فارغ از هر منطقي، قدرت را تنها ويژگي لازم يك فرمانروا مي‌داند. 
در فيلم، بارها ايرانيان بربر خطاب مي‌شوند و از اين گذشته، تصويري كه از داريوش سوم و ايرانيان در صحنه‌ي نبرد ارائه مي‌شود، شباهت زيادي به “بن‌لادن” و طالبان دارد. در مقابل، سربازان اسكندر بيشتر به گلادياتورهاي رومي شبيه هستند كه قرن‌ها بعد از مرگ اسكندر ظاهر خود را آن گونه مي‌آراستند. تفاوت ظاهري ايرانيان و يونانيان نيز به ويژه ريش‌هاي بلند ايرانيان در برابر صورت‌هاي تراشيده و براق يونانيان ريشه در واقعيت تاريخي ندارد و آشكارا در جهت ايجاد سمپاتي نسبت به يونانيان شكل گرفته است. سرديس‌های به جا مانده از سقراط، ارسطو و افلاطون نمونه‌هایي از چهره‌هاي يوناني هم‌عصر اسكندر هستند.
واضح است كه چهره‌ي داريوش سوم و سربازان ايراني در فيلم، به سرديس‌هاي فوق شباهت دارد، اما چهره‌ي سربازان و سرداران يوناني بيشتر شبيه به لژيونرهاي رومي پرداخت شده است.
همچنين صحنه‌ي رويارويي ايرانيان و يونانيان، در دشتي كويرمانند تصويربرداري شده است، در حالي كه نبرد تاريخي و سرنوشت‌ساز ايرانيان و يونانيان پس از عبور اسكندر از رودهاي دجله و فرات و در منطقه‌أي نسبتا سرسبز روي مي‌دهد. 
مجموع اين جزئيات، براي تماشاگر ناآشنا به تاريخ و فرهنگ باستان ايران و يونان، يادآور صحنه‌هاي نبرد سربازان آمريكايي در افغانستان يا عراق است و اسكندر نيز همچون سرداري آمريكايي جلوه مي‌كند كه براي آزادي مردمان عقب‌مانده‌ي كشورهاي دورافتاده مي‌جنگد. 
حذف صحنه‌هاي غارت و چپاول كاخ‌هاي بابل و شوش و سوزاندن پرسپوليس توسط اسكندر و سپاهيانش نيز تمايل اليور استون را به انتخاب گزينشي تاريخ براي نيل به نتيجه‌أي سياسي آشكار مي‌سازد. متاسفانه بايد به اين نكته نيز اذعان كرد كه با وجود انتقاداتي كه نسبت به تحريفات تاريخي “اسكندر” شده، فيلم توانسته بر تماشاگران غربي به ويژه آمريكايي تاثير مورد نظر كارگردانش را بگذارد. 
طبيعي است كه كارگرداني با چنين زاويه‌ي ديدي نكته‌ي مهم‌تري از تاريخ را نيز ناديده بگيرد. يونانيان و به ويژه اسكندر همچون تمامي ملل درون امپراتوري هخامنشي، به شدت تحت تاثير كوروش كبير بوده‌اند و نوشته‌هاي گزنفون، تاريخ نگار يوناني در باره‌ي كوروش نه تنها بر فرمانروايان يونان، بلكه بر ادبيات لاتين تاثيري گسترده گذاشته است. كوروش برخلاف اسكندر كه فقط به كمك شمشير و جنگ، به توسعه قلمروي خود مي‌پرداخت، بخش‌هاي زيادي از امپراتوري عظيم خود را با ديپلماسي به چنگ آورد. ديپلماسي مبتني بر حرمت‌گذاري به حقوق انسان‌ها كه منجر به پيدايش نخستين منشور حقوق بشر در تاريخ جهان شد و دوام و بقاي امپراتوري هخامنشي را به مدت 200 سال پس از مرگ كوروش كبير تضمين كرد.
اليور استون در گفتگويي با هري كرايسلر مي‌گويد: “… همر مي‌گويد خوب، اين جنگ بزرگ رخ داد و آن مرد اين كار را كرد و آن خانواده آن كار را كرد. احتمالا نيمي از اينها مزخرف است. اما همر به اين دليل به كتاب‌هاي تاريخ راه يافته كه نخستين تاريخ‌نگار دراماتيك جهان بوده است. سوفوكلس، آشيلوس، اوريپيدس و … همگي گزارشگران و مفسران پادشاهان و حاكمان دوران خود بوده‌اند. … پس در كجا مي‌توانيم تاريخ نخستين خود را بيابيم؟ همه تاريخ‌نگاراني كه مي‌شناسيم از “توسيديد” گرفته تا “پلوتارك” قصه‌هايي از اين دست گفته‌اند. براي نمونه، آنها قرن‌ها بر سر اين كه اسكندر چه هدف ومقصودي را دنبال مي‌كرد، با يكديگر جنگيدند، زيرا يونانيان ضدمقدوني و ايرانيان هوادارمقدونيان وجود داشته‌اند. بنابراين تاريخ نوشته‌شده در باره اسكندر در مدت 2000 سال در حال تغيير و تكوين بوده است. اين اتفاقي است كه افتاده: جنگ تفسيري!
امروز ما با واقعيت‌ها سر و كار داريم. نوشته‌ها وجود دارند، بله، اما كسي به زندگي‌نامه‌ها باور ندارد. پرسش اينجاست كه مردم روي كاغذ چه مي‌نويسند؟ منظورم اين است كه ما در مورد آنچه مي‌نويسيم خيلي دقيق هستيم. اما برخلاف ما، در درون دولت، هر چيزي كه حتما بايد انجام شود، ممكن است روي كاغذ به گونه‌أي نوشته شود كه تقريبا ناممكن جلوه كند. اين فقط به علايق شخصي شما وابسته است. نيكسون به طرز مضحكي خود را عذاب داد تا خاطراتش را بنويسد؛ تا كيسينجر را افشا كند، زيرا از اين نگران بود كه كيسينجر او را افشا كند. اين واقعا پوچ به نظر مي‌رسد. و من فكر مي‌كنم تاريخ‌نگاران نيز اين نكته را دست كم گرفته‌اند. زيرا در نظر من، تاريخ‌نگاران خود نيز دچار پوچي شده‌اند. ”
نكته قابل تامل در سخنان اليور استون، اشاره‌ي او به اين واقعيت تاريخي است كه تاريخ‌نگاران، اغلب مفسرين و گزارشگران پادشاهان و حاكمان خود بوده‌اند. جالب ابن كه اليور استون، خود نيز به يكي از گزارشگران حاكمان عصر خود بدل شده‌ و فيلم‌هايي كه او در باره نيكسون و كندي ساخته، نمونه‌أي از همان تفسيرهاي شخصي است كه به تاريخ‌نگاران باستان نسبت داده است. سخنان او در باره‌ي مخدوش بودن واقعيت در تاريخ نيز، نمي‌تواند تاريخ امروز را مستثني كند و آن را مبتني بر واقعيتي غيرقابل ترديد جلوه دهد؛ چرا كه اختلاف نظر تاريخ‌نگاران امروز نيز كه هر يك داراي خاستگاه ايدئولوژيك و جغرافيايي متفاوتي هستند، كمتر از اختلاف نظر مورخان باستان نيست. پس مي‌توان به تاريخ‌نگاري امروز نيز با ديده‌ي ترديد نگريست و منازعات مورخان اين عصر را نيز جنگ تفسيري امروز نام نهاد.
بايد به اين نكته نيز اشاره كرد كه اليور استون از مرز مفسر و گزارشگر نيز فراتر رفته و در انتخابات اخير آمريكا به عنوان يكي از حاميان جرج بوش وارد صحنه‌ي تبليغات شده است. كنشي كه نه تنها با نسبي‌گرايي او در ارزيابي تاريخ باستان هم‌خواني ندارد، بلكه با توجه به رفتارهاي سياسي بوش آن را به تمامي نقض مي‌كند. 
با توجه به آنچه گفته شد سه فيلم “گلادياتور”، “تروي” و “اسكندر” از لحاظ وفاداري به تاريخ و اسطوره در وضعيت نسبتا مشابهي قرار مي‌گيرند. هيچيك از اين فيلم‌ها با واقعيات تاريخي يا منبع اسطوره‌أي خود انطباق ندارند، اما اين تنها معيار داوري در باره‌ي يك فيلم نيست، چرا كه سينما چنين تعهدهايي را به فيلم‌سازان تحميل نمي‌كند. 
“تروي” به اسطوره‌هاي همر وفادار نيست، اما برخلاف بسياري از فيلم‌هاي تاريخي‌-‌اسطوره‌أي كه به دليل حضور خدايان متعدد و موجودات افسانه‌أي، مضحك و كودكانه به نظر مي‌رسند، براي تماشاگر امروز، زيبا و قابل همذات‌پنداري است. “آشيل” در فيلم “تروي” همچون يك انسان امروزي مي‌انديشد و قدرت‌طلبي و خودكامه‌گي “آگاممنون” را به سخره مي‌گيرد. سرنوشت او در فيلم با سرنوشت شهر تروا پيوند خورده است چرا كه هر دو براي عشق يك زن طعم نابودي را چشيده‌اند. از همين روست كه نمي‌توان تغييراتي را كه پترسون در سروده‌هاي همر ايجاد كرده، مردود شمرد. 
“گلادياتور” نيز بخش‌هايي از تاريخ را تحريف كرده، اما از آنجا كه تماميت اثر در خدمت تبيين يك موضوع كه همانا ارزش سرگرمي در هدايت اذهان عمومي است، قرار گرفته و كارگردان نيز با تاكيدهاي مكررش اعلام كرده كه او نيز همچون پروكسيمو يك سرگرمي‌ساز است، همچنان فيلمي ارزشمند تلقي مي‌شود. نكته‌ي مهم اين است كه “گلادياتور” اگرچه براي افزايش كشمكش‌هاي دراماتيك فيلمش، در تاريخ دست برده و به ويژه شخصيت كومودوس را دگرگون كرده، تاريخ را وارونه جلوه نداده و از روايت خود براي پشتيباني از جريانات سياسي روز بهره نگرفته است.
در اين ميان “اسكندر” از دو جنبه با دو فيلم ديگر كاملا متفاوت است. نخست، چنان كه گفته شد بخشي از تاريخ كه به رويارويي دو تمدن ايراني و يوناني مرتبط است، در “اسكندر” بسيار دگرگون شده است. مرگ اسكندر نيز كه پس از شب‌هاي متمادي ميخوارگي و بزم‌هاي شبانه در اثر ابتلا به تب رخ داده، به مرگ در ميدان جنگ تبديل شده و همانگونه كه از شكوه امپراتوري هخامنشي در فيلم اثري نيست، از سرزمين‌ها و شهرهاي ويران‌شده پس از هجوم و مرگ اسكندر نيز نشاني ديده نمي‌شود.
دوم اين كه لشكركشي اسكندر با بهره‌گيري از پرداخت سينمايي به نمادي اسطوره‌أي از لشكركشي نظاميان آمريكا به خاورميانه مبدل شده است تا فيلم در خدمت سياست‌هاي روز حاكم بر آمريكا باشد. بدين ترتيب، اليور استون بار ديگر در هيات يك تبليغات‌چي براي جرج بوش و آرزوهاي سلطه‌جويانه‌ي او ظاهر شده و بي آن كه به واقعيت و تاريخ نظر داشته باشد، روايتي دروغين را به تصوير كشيده است. 
در پايان، مي‌توان گفت اگرچه انگيزه‌هاي سازندگان فيلم‌هاي يادشده داراي وجوه اشتراكي هستند، رويكرد آنان به تاريخ و چگونگي بهره‌گيري از آن، كاملا متفاوت است و همين تفاوت است كه مي‌تواند فارغ از ايدئولوژي و تعصبات ملي، قضاوتي فراتر از مرزهاي تكنيكي سينما را براي ما مهيا سازد. هم از اين روست كه اسطوره‌هايي نظير “آشيل” واقعي‌تر از واقعيت‌هاي تاريخي نظير “اسكندر” جلوه مي‌كنند.

(مطلب فوق از وبلاگ شخصی آقای علیرضا رضائی نقل شده است و این نقل مضمون الزاما" بمعنای موفقت مدیر وبلاگ حاضر با نظرات و دیدگاههای ایشان نیست.مهرداد میخبر)

                                                                                                                                                          

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 5873
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 5 آذر 1393 ساعت : 7:51 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
گپی با تارانتینو درباره (حرامزاده های لعنتی)
نظرات

 گپی با کوئنتین تارانتینو در مورد فیلم (حرامزاده های لعنتی)

منبع   (آدم برفیها)

**************

 

10-گفتگو با کوئنتین تارانتینو درباره حرامـزاده های لعنتی: روزی روزگاری در فرانسه اشغالی نازی ها (آدم برفی ها)

برگردان از سید حسام فروزان

گفتگو از هنری سوردو

 

کوئنتین تارانتینو با ششمین فیلمش به نهایت سبک پالپ فیکشن مانند خود می رسد. فیلمی حماسی درباره جنگ جهانی دوم که در فرانسه اشغال شده به دست نازی ها می گذرد و دو خط داستانی اصلی را دنبال می‌کند. یکی از خطوط داستانی نقشه کشتن چهار مرد مهم است: آدولف هیتلر، مارتین بورمن، جوزف گوبلز و هنریک هیملر. حرامـزاده های لعنتی اصلاً شبیه درام های سنگین جنگ جهانی نیست. فیلمی است که سرشار از لحظات های کمدی برجسته و طنز تلخ نیشدار است به خصوص جایی که نوبت به براد پیت می‌رسد، در نقش ستوان آلدو رین. فیلم اخیر تارانتینو به گونه ای شوکه کننده و حیرت انگیز به تاریخ می‌پردازد و در عین حال فیلمی گستاخانه و خالی از معنا هم نیست. این فیلم درامی است درباب انتقام جویی در نهایت حد خود که با اوج و فرودهای هوشمندانه ما را وادار می‌کند که به موضوع خشونت به مثابه سرگرمی فکر کنیم. این فیلم برای اولین بار با فرمی متفاوت در جشنواره کن نمایش داده شد، تجربه ای دیگر در سبک و ژانر است از تارانتینو که به معنای واقعی کلمه استاد اقتباس و برداشت سینمایی است. برداشتی متهورانه که شاید تا پیش از این ندیده بودیم. تارانتینو در این گفتگو با ما نشسته است و از تجربیاتش از زمان جنگ و پروسه ده ساله ساخت فیلمش حرف زده. حرامزاده های لعنتی همه کلیشه های فیملهای جنگی را برهم می زند.

سوال: کی بالاخره فیلمنامه حرامـزاده های لعنتی را نوشتی؟

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/100/100-Inglourious-Basterds/1-Inglourious-Basterds.jpgتارانتینو: من در واقع در ژانویه پارسال شروع کردم و از ژانویه تا جولای نوشتم. دو فصل ابتدایی فیلم از روی نوشته‌های قدیمی‌تر ساخته شده اند. من کمی بازنویسی‌شان کردم ولی قدیمی هستند. هرچیزی که از فصل سوم تا آخر هست همه یکسره نوشته شده اند.

آیا موقع نوشتن تحت فشار بودی؟ از همه پروژه هایی که گفته بودی این یکی سنگ بزرگی بنظر می‌رسید…

تارانتینو: نه زیاد! چون من هم همین حس را داشتم. اگر نمی‌توانستم آنقدر خوب که باید باشد بسازم اصلاً دست به کار نمی شدم. اما می‌دانستم که باید بنویسم‌اش، باید تمامش کنم، حتی اگر نمی‌توانستم بسازمش باید تمامش می‌کردم تا از سیستم ام خارج شود. فقط برای اینکه کنار بگذارمش تا بتوانم مورد بعدی را پیدا کنم. باید قبل از اینکه بدانم کوه دیگری هست از این کوه بالا می‌رفتم. چون درباره اینکه شاید دست به ساختش نزنم فکر کرده بودم. اما نوشتن به طرز عجیب و غریبی باعث رها شدن شد. فقط فکر اینکه از دستش خلاص بشوم من را دوباره به سمتش برگرداند.

آیا دلیلی وجود دارد که همه فیلم‌های شما عنوان دو کلمه ای دارند؟

تارانتینو (می‌خندد): تا حالا هرگز بهش فکر نکرده بودم، اما به گمانم درست باشد. بنظر من فقط اینطوری است که همیشه خوب از کار درمی‌آید. همیشه عنوان فیلم برای من خیلی مهم است. موضوع فقط این نیست که «اوه، این اسم روی پوستر خوب بنظر میاد» اگر من به دلایلی نمی‌توانستم اسم حرامـزاده های لعنتی را بگذارم، احتمالاً اسم فیلم را می‌گذاشتم روزی روزگاری در فرانسه اشغالی نازی ها.

چه توضیحی برای فیلم دارید؟ فیلم یک جورهایی خاطره فیلمنامه های قبلی شما را زنده می‌کند. مثل رومانس واقعی یا قاتلین بالفطره…

تارانتینو: این فیلم برای من خیلی شبیه به «پالپ فیکشن» است، خیلی هم به «رومانس واقعی» شباهت دارد و همینطور به «سگ های انباری». صحنه ای در فیلم هست که شبیه نسخه تلطیف شده سگ های انباری است منتها با نازی ها و در آلمان. صحنه ای ۲۳ دقیقه ای است و شخصیت ها به جای انبار در یک بار زیرزمینی هستند. بنظر من فیلم از این جنبه به پالپ فیکشن شبیه است که شما داستان‌های مختلفی دارید که همه به یک سمت می‌روند. در این فیلم این جنبه بیشتر است. حتی داستانها بیشتر متضاد هستند، اما فیلم در واقع یک داستان اصلی را دارد تعریف می‌کند، به جای اینکه یک موزاییک بزرگ را تشکیل دهد. جدای از این‌ها فیلم خیلی من را یاد رومانس واقعی هم می‌اندازد، چرا که همیشه شخصیت تازه ای وجود دارد که می‌آید و فیلم را در دست می‌گیرد، کسی که فقط فیلم را می‌گیرد و پیش می‌برد. هر ۲۰ دقیقه این سوال پیش می‌آید که «این دیگه چه جور فیلمیه؟»

خیلی از افراد ممکن است انتظار داشته باشند فیلمی به سبک «دوازده مرد خبیث» ببینند، اینکه مردانی ماموریت ویژه‌ای داشته باشند، اما حرامزاده های لعنتی چنین فیلمی نیست، هست؟

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/100/100-Inglourious-Basterds/17-Inglourious-Basterds.jpgتارانتینو: خب، می‌دانید، اول از همه ایده دوازده مرد خبیت بود که مرا واداشت که بنشینم و شروع به نوشتن کنم. اما این همان اتفاقی است که معمولاً برای من می افتد: چیزی که باعث می‌شود بنشینم و بنویسم معمولاً همان چیزی که در نهایت می‌نویسم نیست. به این دلیل که همان‌قدری که ژانر را دوست دارم و سعی می‌کنم عناصر ژانر را وارد کنم، به همان اندازه هم فرار می‌کنم. می‌روم سراغ چیزهای خودم. موقعی که نشستم تا سگ‌های انباری را بنویسم، می خواستم یک فیلم سرقتی بنویسم. خب، نوشتم! (می‌خندد) اما شما سرقت را در فیلم ندیدید!

در این فیلم شما خیلی نسبت به تاریخ آزادانه برخورد کردید. از اول قصدتان همین بود؟

تارانتینو: شروعش از آنجا نبود. قطعاً تاریخ جایی نبود که از آن آغاز کنم. من هیچ ایده ای نداشتم که چه اتفاقی قرار است بیفتد. وقتی شما شروع به نوشتن می‌کنید، شخصیت هایتان روی یک راه سنگ‌فرش شده استعاری قرار دارند وقتی که شروع به پایین رفتن از راه می‌کنند، همه راه های فرعی دیگری که می‌توانند بروند جلویشان باز می شود. خیلی از نویسنده‌ها، جلوی این راه‌های فرعی مانع می‌گذارند، آنها به هر دلیلی و معمولاً به دلیل سنت‌های سینمایی، به شخصیت‌هایشان اجازه نخواهند داد که قدم به آن راه‌ها بگذارند. خب، من هرگز مانعی جلوی اینجور راه‌ها نگذاشته‌ام. شخصیت‌های من می‌توانند هرجایی که به طور طبیعی می‌خواهند، بروند و من دنبالشان می‌روم.

بنابراین وقتی که دنبال‌شان کردید چه اتفاقی افتاد؟

تارانتینو: خب توی این فیلم یک مانع بزرگ وجود داشت، و آن خود تاریخ بود. و از من انتظار می‌رفت که به این مانع افتخار کنم. اما بعد موقع نوشتن، بعضی جاها در یک سطح بسیار عمیق، این مانع به من ضربه زد. من فکر کردم: یک لحظه صبر کن، شخصیت های من نمی‌دانند که بخشی از تاریخ هستند. آنها در میانه ماجرا هستند، اینجا هستند، در زمان حال هستند، چیزی که دارد اتفاق می‌افتد. هر لحظه ای ممکن است بمیرند. می‌دانید جریان چیست؟ اینکه چیزی که در فیلم اتفاق می‌افتد در زندگی واقعی اتفاق نمی‌افتد، چرا که شخصیت های من وجود ندارند. اما اگر وجود داشتند، در زندگی واقعی ممکن بود این اتفاق بیفتد. و از این نقطه به بعد، فیلم باید به سادگی باورپذیر بنظر می‌آمد، و من باید از عهده اش برمی‌آمدم.

 

برگردان از سید حسام فروزان

گفتگو از هنری سوردو www.Rottentomatoes.com

منبع: آدم برفی ها

 

تعداد بازدید از این مطلب: 5745
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 29 آبان 1393 ساعت : 9:32 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
معرفی ونقد فیلم (حرامزاده های لعنتی)
نظرات

همه چیز درباره فیلم حرامزاده‌های لعنتی 

                                                                                                          (از ویکی پدیا)

 

************************************************************************************

 

حرامزاده های لعنتی یا حرامزاده‌های بی‌شرف همچنین لعنتی‌های بی‌آبرو (به انگلیسیInglourious Basterds) فیلمی محصول سال ۲۰۰۹ به کارگردانی کوئنتین تارانتینو می‌باشد. حوادث فیلم در زمان جنگ جهانی دوم اتفاق می‌افتد. کارگردان در این فیلم پایان جنگ جهانی دوم و رایش سوم را در یک ماجرای کاملاً خیالی به تصویر کشیده است. تارانتینو که خود نویسندگی فیلم را هم بر عهده داشته گفته است که که ایدهٔ ساخت این فیلم را از مدت‌ها پیش در سر داشته و فقط ۱۰ سال روی شخصیت آلدو (برد پیت) در فیلم فکر می‌کرد.

حرامزاده‌های لعنتی اول در ۶۲مین جشنوارهٔ فیلم کن نمایش داده شد و برنده یک جایزه شد و امتیازات بسیار خوبی هم کسب کرد. سپس در ۲۱ آگوست ۲۰۰۹ در آمریکا اکران شد.

 

در جنگ جهانی دوم، در یکی از مناطق مرزی فرانسه اشغال شده توسط نازی‌ها، روزی کلنل اس اس، هانس لاندا که به او لقبشکارچی یهودیان را داده‌اند به کلبه‌ای می‌آید و از مرد خانواده درباره یهودیان اطراف می‌پرسد. کمی بعد مشخص می‌شود که یهودیان مورد نظر زیر کف خانه مخفی شده‌اند. به دستور کلنل، به زمین شلیک می‌کنند. تمامی اعضای خانواده از جمله پدر، مادر و برادر می‌میرند. اما دختر خانواده که شوشانا نام دارد فرار می‌کند.فصل اول: روزی روزگاری... نازی‌ها در فرانسهٔ اشغالی

فصل دوم: حرامزاده‌های لعنتی

در جنگلی در نزدیکی پاریس شخصی به نام آلدو (با بازی برد پیت) از نیروهای متفقین است که به همراه جوخه وحشی اش در پناهگاهی مستقر است. هر نازی در آن نزدیکی باشد دو راه بیشتر ندارد. یا موقعیت دوستانش را لو دهد و توسط این گروه خشن لخت شود و آرم سواستیکا نازی‌ها را با خون بر پیشانی خود ببیند یا به بدترین شکل کشته شود. آلدو متوجه می‌شود که شخصی به نام کلنل دالما در پاریس به سر می‌برد. پس تصمیم به ترور او می‌گیرد.

فصل سوم: شب آلمانی‌ها در پاریس

شوشانا به پاریس آمده و یک سینما اداره می‌کند. او روزی با سربازی آشنا می‌شود که می‌خواهند از شجاعت‌های او در ارتش آلمان فیلم بسازند. این شخص (که فردریک نام دارد) شوشانا ر ابه رستورانی می‌برد که در آن فرمانده نازی‌ها و کلنل دالما منتظر آن‌ها هستند. کلنل به شوشانا می‌گوید که اگر امکان دارد فیلم را برای اولین بار در جلوی تمام فرماندهان نازی در سالن سینما او پخش کنند. شوشانا این را می‌پذیرد. او که کلنل ر ابه یاد دارد، با کمک دوست سیاهپوستش می‌خواهند درشب افتتاحیه تمام افراد حاضر در سالن را بسوزانند تا انتقام خودشان را بگیرند.

فصل چهارم: عملیات کینو

در مقر متفقین قرار بر این می‌شود که عملیاتی به نام کینو انجام شود که هدف آن کشتن تعدادی از افسران آلمانی است که در سینمایی در پاریس جمع می‌شوند. رابط و طراح این عملیات ستاره آلمانی سینما بریجت ون همرسمارک است. اما در محل قرار با این زن دست مامور متفقین رو می‌شود که باعث یک کشتار می‌شود و هر کسی به دیگری شلیک می‌کند. بعد پایان تیرباران، حرامزاده‌ها بریجت را که هنوز زنده مانده با خود می‌برند. آنها مطمئن نیستند که او واقعاً با آنها همدست باشد چون باعث شده مامور عمیلات به همراه دو نفر از افراد لعنتی‌ها کشته شوند. بعد از اطمینان پیدا کردن به بریجیت، از آنجایی که حرامزاده‌ها آلمانی بلد نیستند، نقشه عوض می‌شود و قرار می‌شود آنها به‌جای ماموران مورد نظر عمیلات را انجام دهند و خودشان را فیلمسازان ایتالیایی جا بزنند.

فصل پنجم: انتقام از غول چهره

کلنل و جوخه نازی‌ها با هم به کافه تیرخورده می‌روند تا آنجا را بازرسی کنند. در حین بازرسی کفش قرمز به جا مانده‌ای که در اصل مال بریجت است را می‌بیند و آن ر ابا خود بر می‌دارد.

شب افتتاحیه فیلم آلمانی‌ها فرا رسیده‌است. فردریک قهرمان و کارگردان و کلنل نیز در آنجا حاضر هستند. بریجت نیز در این اکران اولیه به همراه آلدو و حرامزاده‌ها که همگی تغییر قیافه داده‌اند و خود را ایتالیایی‌هایی از متحدین جا زده‌اند هم حضور دارند. این در حالی ست که شوشانا می‌خواهد تمام نوارها را بسوزاند.

کلنل وقتی پای آسیب دیده از درگیری در کافه بریجت را می‌بیند از بریجت می‌خواهد به اتاقی خلوت بروند. او در آنجا کفش قرمز بریجت را به پایش می‌کند و درمیابد که حرامزاده‌ها آنجا هستند. او بریجت را می‌کشد و سپس دستور می‌دهد که آلدو و یکی از یارانش را به دفتر مخفی‌اش ببرد. او در آنجا می‌گوید که حاضر است با آمریکایی‌ها معامله کند و اجازه دهد که دوستان دستگیر نشدهٔ آلدو نقشهٔ خود را عملی کنند.

در آنسو شوشانا می‌خواهد به دوستش دستور بدهد که نوارهای فیلم را به منظور به آتش‌کشیدن سینما بسوزاند. اما فردریک ناگهان وارد اتاق می‌شود و می‌گوید که می‌خواهد با او باشد. شوشانا او را از اتاق بیرون می‌کند و موقعی که فردریک می‌خواهد بنا به خواستهٔ شوشانا، در را قفل کند و در حالیکه پشتش به شوشاناست، شوشانا به او شلیک می‌کند. فردریک می‌افتد و می‌میرد. شوشانا می‌رود که جسدش را بازرسی کند که فردریک که خود را به مردن زده بود به او ۴ تیر شلیک می‌کند و کمی بعد خودش هم جان می‌دهد.

با پخش فیلم تهیه‌شده توسط شوشانا در ادامهٔ فیلم آلمانی، دوست سیاه‌پوست شوشانا می‌فهمد که وقت آتش‌زدن سینما شده‌است. پس با انداختن سیگار روشن خود در بین نوارهای فیلم (که شدیداً آتش‌زا بودند) سینما را به آتش می‌کشد و دو تا از حرامزاده‌ها که هنوز در سینما بوده‌اند نیز پس از به رگبار بستن هیتلر و همراهانش و قتل آن‌ها، مردم حاضر در سالن را به رگبار می‌بندند، که در نهایت با انفجار بمبی که کلنل در آنجا مخفی کرده بود، دیگر کسی زنده نمی‌ماند.

در سوی دیگر کلنل و آلدو سوار ماشین می‌شوند و به جنگل می‌روند. وقتی به پناهگاه رسیدند کلنل به آلدو یک نشان افتخار می‌دهد و برای ثابت کردن این که با آنها خصومتی ندارد چاقو و اسلحه‌شان را برمی‌گرداند. آلدو و دوستش هم رانندهٔ وی را کشته و پوست از سرش می‌کنند. آنها روی پیشانی کلنل، سواستیکا حک می‌کنند. آلدو به دوستش می‌گوید «فکر کنم این بهترین اثر هنری من است!»

 

تصویر نمادین برد پیت (سروان آلدورین)بر روی پوستر تیزر فیلم (جملهٔ روی پوستر: کار یک حرامزاده هیچ وقت تمام نمی‌شود.)

بازیگران :

  • برد پیت در نقش «آلدو آپاچی». فرماندهٔ جوخه حرامزاده‌ها که بسیار بی‌رحم است و روی پیشانی قربانیانش سواستیکا حک می‌کند.
  • ایلای روت در نقش «دانی» که به او لقب خرس یهودی را داده‌اند. او شاید قدرتمندترین فرد گروه بعد از آلدو باشد.
  • تیل شوایگر در نقش «هوگو»، ژنرالی که به نیروی آنها می‌پیوندد. آنها او را از زندان متحدین در آورده بودند.
  • ملانی لوران در نقش «شوشانا». دختری که می‌خواهد از نازی‌ها انتقام بگیرد.
  • دیانه کروگر در نقش «بریجت»، هنرپیشهٔ آلمانی که در آخر بدست کلنل کشته می‌شود.
  • کریستوفر والتس در نقش کلنل Standartenführer. کلنل یک شخص دو جانبه‌است. که پدر و مادر و برادر شوشانا را به قتل می‌رساند.
  • دنیل برول در نقش «فردریک»، قهرمان نازی‌ها که به خاطرش فیلم ساخته‌اند. او و شوشانا یکدیگر را می‌کشند.

  1. شد» ‎(فارسی)‎. بی‌بی‌سی فارسی، ۱ بهمن ۱۳۸۸. بازبینی‌شده در ۱ بهمن ۱۳۸۸.
  2. پرش به بالا

نگاهی به فیلم  حرامزاده های لعنتی : قدرت واقعی در دست چه کسی است؟

                                 منبع (خبر آنلاین)

************************************************************************************************************************************

نویسنده: شهرام زعفرانلو

 خلاصه داستان:

بخش اول: روزی روزگاری در فرانسه اشغال شده توسط نازیها – 1941

افسر نازی "سرهنگ لاندا" با چند سرباز به كلبه‌ی كشاورز فرانسوی مراجعه كرده و پس از مكالمه‌ای طولانی از وجود خانواده‌ی یهودی در زیرزمین خانه مطلع می‌شود و به جز دختر خانواده "شوشانا" كه از مهلكه می‌گریزد بقیه افراد خانواده را می‌کشد.

بخش دوم: حرومزاده‌های بی‌شرف

راین (براد پیت) افسری است که به سربازان آمریکایی-یهودی خود، با لقب حرومزاده‌های بی‌شرف، ماموریت جنگ با نازی‌های را تشریح می‌کند. کشتار فجیع نازیها، گروه وی را حتی در بین افسران رده بالای نازی و هیتلر معروف می‌کند. سربازان آمریکایی-یهودی پس از کشتن نازی‌ها پوست سرشان را می‌کنند و یا بر پیشانی اسرای آزاد شده نازی با خنجر صلیب شکسته‌ای حک می‌کنند.

بخش سوم: شب آلمانی در پاریس – 1944

شوشانا دختر یهودی که در اپیزود نخست از دست نازیها گریخته بود؛ در پاریس، با نامی متفاوت، سینمای متعلق به عمو و عمه‌اش را به ارث می‌برد. او با افسر جوان آلمانی که قهرمان جنگ است آشنا می‌شود. افسر ضمن ابراز علاقه به وی او را به گوبلز، وزیر تبلیغات هیتلر معرفی می‌کند. گوبلز تصمیم می‌گیرد فیلم "غرور ملت" با بازی افسر جوان را برای مقامات نظامی آلمان و هیتلر در سینمای شوشانا نمایش دهد. در این دیدار ملاقاتی نیز بین سرهنگ لاندا و شوشانا صورت می‌گیرد.

بخش چهارم: عملیات کینو

یک افسر انگلیسی که منتقد سینمای آلمان است، به همراه چند تن از حرومزاده‌ها و یک هنرپیشه‌ی زن آلمانی، برای طراحی نقشه عملیات کینو (کشتن هیتلر در زمان نمایش فیلم در سینمای شوشانا) در کافه‌ای دور هم جمع می‌شوند. در درگیری با سربازان آلمانی همگی کشته شده و تنها زن هنرپیشه رنده می‌ماند.

بخش پنجم: انتقام از چهره‌ی غول‌نما

راین با دو نفر از سربازانش در ژست ایتالیایی‌های محافظِ هنرپیشه زن آلمانی، به سینمای شوشانا، محل نمایش فیلم می‌روند. سرهنگ آنها را شناسایی کرده و با ترفندی در یکی از اتاق‌ها زن هنرپیشه را خفه می‌کند. سپس راین را دستگیر کرده و در بازجویی با وی معامله می‌کند که در صورت دادن امتیازاتی خاص از سوی دولت آمریکا به وی، راین و دوستانش را آزاد کند.

شوشانا نیز با درست کردن قطعه فیلمی تهدیدآمیز علیه نازی‌ها، آن را به فیلم اصلی نازی‌ها الصاق می‌کند. افسر جوان (قهرمان جنگ) در آپارات‌خانه به شوشانا ابراز علاقه می کند، اما شوشانا جواب او را با گلوله می‌دهد. جوان نازی هم پاسخش را با گلوله داده و هر دو می‌میرند. کارگر سیاه‌پوستِ شوشانا، با سوزاندن نگاتیوهای کهنه، سینما را به آتش می‌کشاند. همزمان دو سرباز از گروه راین، نازی‌ها و هیتلر و گوبلز را به گلوله می‌بندند.

در سکانس پایانی، سرهنگ لاندا به همراه راین و دوستانش در جنگل برای پیوستن به آمریکایی‌ها در راهند که راین با خنجر خود صلیبی شکسته را بر پیشانی او حک می‌کند.

نقد فیلم:

اگر جنگِ بین دو طرف متخاصم را به دیده‌ی ناظری بی‌طرف نگاه کنیم، شاید بتوان جنایات‌ و کشتارهای هر دو طرف را به یک اندازه به قضاوت نشست.

تارانتینو در " حرومزاده‌های بی‌شرف"، تنها در ترسیم خشونت‌های اعمال شده، نقش ناظری بی‌طرف را ایفا می‌کند. خشونت‌ و کشتار غیرمتعارف نازیها توسط سربازان آمریکایی-یهودی، عریان‌تر و بیشتر از جنایات نازی‌ها تصویر می‌شود. کارگردان ضمن دست شستن از روایت نخ‌نما و تکراری جنایتهای نازیها در آثار سینمایی، سعی دارد قصه‌ای متفاوت از جنگ دوم جهانی را بیان کند.

آمریکایی‌ها که به کندن پوست سر سرخپوستان سرزمینشان معروفند، در جنگ با نازیها هم همان شیوه را در ابراز تنفر و نمایش خشم خویش به کار می‌برند. ابراز بغض و کینه‌ی 60 سال گذشته از آلمانها، که در سینما و سایر آثار هنری به گونه‌های مختلف گفته شده، به انتقام‌گیری صریح و تندی تبدیل می‌شود که فیلم تارنتینو روایتگر آن است.

فیلم همذات‌پنداری معمول تماشاگر با قهرمان را به چالش می‌کشد و در صحنه‌های گوناگون آن را به بازی می‌گیرد. گاهی دلمان برای سربازان آلمانی می‌سوزد که با چه مهارتی پوست سرشان کنده می‌شود و یا با چه هیجانی سرهایشان به چوب بیسبال متلاشی می‌شود. سرمستی سربازان یهودی از انجام چنین اعمالی، بیشتر عصبانی‌مان می‌کند. گاهی نیز مانند بخش نخست فیلم که خانواده‌ی یهودی در زیرزمین کلبه‌ی کشاورز قتل‌عام می‌شوند، تنفر از نازیها را در نگاه تماشاگر برمی‌انگیزد.

شگرد تارانتینو در نوسان دادن داوری‌های مخاطب نسبت به طرفین دعوا و جانبداری بیننده از قربانیان و حتی افراد جانی، همچون سایر آثار او، اثبات می‌کند که خشونت بخش پنهانی سرشت آدمی است. چه یهودی باشی یا نازی، مهم آن است که در آن لحظه، قدرت در دستان چه کسی باشد.

بازی چشم‌گیر کریستف والتز در نقش سرهنگ لاندا، جوایز متعددی را برای او به ارمغان می‌آورد. او که در مواجهه با برخی شخصیت‌ها (کشاورز فرانسوی، شوشانا، راین، زن هنرپیشه و...) با کمال خونسردی، ریباترین مقدمه‌چینی‌ها را ترتیب می‌دهد تا حرف و عمل آخر خود را به انجام رساند، تماشاگر را نیز مانند شخصیت‌های مقابلش در اضطراب تشدید شونده قرار داده و در پایان با عملی غیرقابل پیش‌بینی مخاطب را شوکه می‌کند.

کشتن خانواده‌ی پناه داده شده پس از مکالمه‌ی طولانی با کشاورز فرانسوی و یا خفه‌ کردن زن هنرپیشه‌ی آلمانی پس از گفتگویی ساده و پوشاندن کفش به جا مانده در کافه به پای زن، انتظار عملی وقیحانه از سوی او را به ذهن متبادر می‌سازد؛ اما ناگهان او را خفه می‌کند!

قطعاً بازی او حتی برتر از بازی براد پیت در نقش راین است. زیرا پیت تنها در برخی از لحظات قادر است متفاوت‌تر از نقش‌های گذشته و با خصوصیات یک شکنجه‌گر خونسرد ایفای نقش نماید.

وجه مشترک اغلب شخصیت‌های فیلم، آرامش و اطمینان خاطری است که پیش از انجام جنایت و نشاط و سرخوشی بعد از آن، در رفتارشان موج می‌زند. اوج این منش را می‌توان در "قصه‌های عامه‌پسند" اثر پیشین تارانتینو مشاهده کرد.

ریتم فیلم به نسبت آثار قبلی کارگردان، کندتر، اما ضربات حوادث پایان سکانس‌ها تندتر و تاثیرگذارتر است. دیالوگ‌ها نقشی پیش‌برنده دارند و بر اوج‌گیری التهابات، آن هم نه در شکل ادا کردن جملات، بلکه در محتوای متن گفتگوها، کمک بارزی می‌کند.

ارجاع به فیلم‌های گذشته تاریخ سینما، با موسیقی‌های خاص گونه‌هایی مانند وسترن، حماسی، گنگستری و حتی استفاده از موسیقی کلاسیک، از علاقمندی وافر تارانتینو به این آثار حکایت دارد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/100/100-Inglourious-Basterds/18-Inglourious-Basterds.jpgحتی بکارگیری ریتم هشداردهنده‌ی پیانو در سکانس نخست فیلم و ایجاد تعلیق و غربت در فضای موجود، همان آهنگی است که در فیلم "چشمان باز بسته"ی کوبریک، شنیده‌ایم.

اما این ارجاعات فقط به شیفتگی کارگردان اشاره ندارد، بلکه موسیقی‌ها را به سود موضوع اثر مصادره کرده و برای اهداف کاملاً شخصی و منحصر به فرد خود در بیان سینمایی‌اش به کار می‌برد.

فیلم قهرمان و ضدقهرمان به شیوه‌ی روایت‌های متداول ندارد. اما به نسبت تفوق آدمهای اصلی داستان، جای قهرمان و ضدقهرمان در طول فیلم تغییر می‌کند. وقتی راین و سربازانش به کشتن نازیها مشغولند، نازی‌ها افرادی گرفتار در چنگال گروهی خشن هستند که به طرز فجیعی کشته می‌شوند، و وقتی راین و همقطارش دستگیر می‌شوند مظلومانه حس ترحم تماشاگر را برمی‌انگیزند. و زمانی که راین بر پیشانی سرهنگ لاندا صلیب شکسته را حک می‌کند تماشاگر را از ترحم پیشین پشیمان می‌سازد.

وقتی که با شوشانا، دختر یهودی که خانواده‌اش را از دست داده، همراه می شویم، سرنوشتش برایمان اهمیت دارد. به موازات آن ندامت افسر جوان نازی را شاهدیم که دل در گرو شوشانا دارد. اما دختر که سرتاپای وجودش را انتقام فراگرفته بدون ملاحظه‌ی عشق و عواطف صادقانه‌ی افسر جوان، او را می‌کشد و عاشقش را به کشتنی دوباره دعوت می‌کند.

 

نویسنده: شهرام زعفرانلو

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 12629
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

پنج شنبه 29 آبان 1393 ساعت : 9:30 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقدفیلم :جنگوی آزادشده (ساخته تارانتینو)
نظرات

 نقد فیلم (جنگوی آزادشده)

ساخته : کوئنتین تارانتینو

                                          منبع(مووی مگ)

 

کوئینتین تارانتینو را می توان یکی از معدود کارگردانان هالیوودی به حساب آورد که هیچ نسخه مشابه ای برایش یافت نمی شود. تارانتینو در سالهای1 اخیر به واسطه ساخت فیلمهایی با روایتی غیرخطی ، توانسته طرفداران بسیار زیادی را در سطح جهان بدست آورد و البته منتقدان هم از سبک و سیاق کارگردانی او استقبال می کنند. جدیدترین فیلم تارانتینو تا پیش از اکران « جانگوی آزاده شده » ، « حرامزاده های بی آبرو » نام داشت که موفقیت بسیار خوبی نصیب تارانتینو کرد. پیش از « حرامزاده های بی آبرو » ، تارانتینو « ضد مرگ » را کارگردانی کرده بود که اکشن بیش از اندازه متعهد به رده « ب » و همچنین داستان نه چندان جالب اش، فیلم را تا حد یک اثر متوسط به پایین کشانده بود اما « حرامزاده های بی آبرو » شروعی تازه و موفقیتی خیره کننده برای تارانتینو به حساب می آمد. 

حال پس از جنگ جهانی دوم که تارانتینو در « حرامزاده های بی آبرو » به آن پرداخته بود، اینبار وی ما را به دنیای آشنای وسترن برده است و قرار هست تا تماشاگر یک روایت غیرخطی را اینبار در ژانری که اغلب المان هایش خطی می باشند، مشاهده کند. 

جانگو ( جیمی فاکس ) برده ای زجر کشیده است که ناگهان خود را آزاد شده از بند بردگی می بیند. یک جایزه بگیر به نام دکتر کینگ شولتز ( کریستوف والتز ) پس از مواجه با جانگو، او را از بند رها می کند تا جانگو زندگی و آینده اش رو مدیون این جایزه بگیر باشد.

این دو پس از این اتفاق با یکدیگر دوستان صمیمی می شوند و همکاری های زیادی برای رونق کسب و کار انجام می دهند. اما فکر و نگرانی جانگو پس از آزادی اش ، همواره به سوی همسرش به نام برومهیدا ( کری واشینگتن ) 2است که هنوز به عنوان یک برده زندگی می کند. به همین جهت جانگو با کمک دکتر شولتز برای یافتن و از بند خلاص کردن برومهیدا، راهی سفر می شوند. بزودی مشخص می شود که برومهیدا در یک مزرعه به عنوان برده ، تحت مالکیت فردی به نام کالوین کاندی ( لئوناردو دیکاپریو ) است. کالوین از برده داری لذت می برد و آنها را مجبور به انجام کارهای غیرانسانی زیادی می کند. جانگو و دکتر شولتز برای نجات برومهیدا به این مزرعه وارد می شوند اما ...

شاید سخت ترین کاری که بتوان درباره « جانگوی آزاده شده » انجام داد این است که نام این فیلم را به عنوان یک فیلم ژانر وسترن مطرح کرد چراکه تارانتینو تقریباً تمام عناصر آشنای ژانر وسترن را در این فیلم نادیده گرفته و سبک و سیاق خودش را برای روایت داستان پیش گرفته است. در « جانگوی آزاد شده » همانطور که انتظار داشتیم، هیچ نشانی از روایت خطی و آشنای ژانر وسترن به چشم نمی خورد و تارانتینو کاملاً خارج از قواعد دنیای وسترن، « جانگوی آزاد شده » را کارگردانی کرده است. موقعیت های غیرمتعارف، مونولوگ های جالب، دیالوگ های تیز سیاسی و ... از جمله موارد کلیشه ای دنیای تارانتینو است که اغلب در فیلمهای وی مشاهده می شود و اینبار در « جانگوی آزاد شده » نیز حضور پررنگی دارند. 

تارانتینو بارها نشان داده که به مسائل اجتماعی – سیاسی علاقه خاصی دارد و هرکجا که لازم باشد، تیغ تیز انتقاداتش را به بهترین نحو ممکن به تصویر می کشد. در « جانگوی رها شده » نیز مونولوگ های کوتاهی وجود دارد که اغلب آنها با هدف به سخره گرفتن سیاست های زمانه ( سال به وقوع پیوستن اتفاقات فیلم ، 1858 می باشد ) بکار می رود. البته تارانتینو هوشمندی خودش را با کنایه زدن این مونولوگ ها به شرایط کنونی جامعه نشان داده و تقریباً هیچ دیالوگی نیست 3که تنها هدفش انتقاد از دوران غرب وحشی بوده باشد و با شرایط امروز بیگانه باشد. البته متاسفانه اشکال بزرگی که می توان به این دیالوگ ها گرفت این است که کیفیت آنها در اندازه شاهکارهای پیشین تارانتینو (« سگدانی » یکی از بهترین مثال هاست ) نیست و به نظر می رسد تارانتینو عقب نشینی زیادی در این مورد کرده باشد. ما در « سگدانی » یا حتی « قصه های عامه پسند » شاهد بودیم که تارانتینو با بُرنده ترین انتقادات اجتماعی فیلمش را روانه سینما می کرد اما در « جانگوی آزاد شده » اگرچه کماکان این خصلت برتر تارانتینو به چشم می خورد، اما آن کیفیت همیشگی اش را از دست داده است.

گرفتن نماهای کوتاه و سریع هم یکی دیگر از مشخصه های فیلمهای تارانتینو به حساب می آید که در « بیل را بکش » تقریباً هر لحظه با آن مواجه بودیم ( زوم های ناگهانی به سبک سینمای هندوستان! هم یکی از این مشخصه هاست ) . این نماهای کوتاه و نفس گیر در « جانگوی آزاد شده » نیز به چشم می خورد اما بخش جدیدی هم به آن اضافه شده و آن گرفتن نمای عریض می باشد که کمتر در سینمای تارانتینو شاهدش بوده ایم؛ نماهای عریضی که اغلب کارگردانان برای به تصور کشیدن زیبایی صحنه و همچنین تاکید بر جزییات از آن استفاده می کنند. این نماهای کوتاه عریض ، جلوه خاصی به « جانگوی آزاد شده » داده است. 

در بخش اکشن4، « جانگوی آزاد شده » نفس گیر و جذاب است. شاید فقط در سینمای تارانتینو باشد که شما بتوانید در بطن یک سکانس اکشن نفس گیر، شاهد تعریف جوک توسط شخصیت های داستان باشید. در « جانگوی ازاد شده » نیز این شوخی ها، بدون زمان بندی خاصی به مخاطب ارائه می شوند و بهترین تاثیر ممکن را بر تماشاگر دارند.

همچنین مطابق معمول فیلمهای تارانتینو ، ما با خشونت زیاد و اغراق شده ای هم مواجه هستیم که فکر می کنم فقط در فیلمهای تارانتینو، تماشای آن تا این حد لذت بخش باشد. خشونت بکار گرفته شده در « جانگوی آزاد شده » نکته تازه ای برای طرفداران سینمای تارانتینو به حساب نمی آید اما این موضوع زمانی جالب می شود که بدانیم در ژانر وسترن، تا به امروز کمتر فیلمی دارای چنین درجه ای از خشونت بوده است. البته این خشونت افسار گسیخته در « جانگوی آزاد شده » همیشه هم تاثیر گذار نیست ، مخصوصاً در یک سوم پایانی که تاثیر چندانی بر تماشاگر نمی گذارد. البته توهین های نژاد پرستانه تقریباً مداوم شخصیت ها به یکدیگر هم یکی دیگر از مسائل مهم « جانگوی آزاد شده » است که اگرچه در خدمت فیلمنامه بوده و حس خشونت مخاطب را بر می انگیزد ، اما احتمالاً به مزاق بسیاری خوش نخواهد آمد.

در مورد بازیگران « جانگوی آزاد شده » نیز باید لب به تحسین گشود. جیمی فاکس در سالهای اخیر به سبب حضور در آثار متوسط به پایین هالیوود، تا حدود زیادی تماشاگران را ناامید کرده است. فاکس در سالهای اخیر یا در آثار کمدی ( آن هم در نقش مکمل ) ظاهر شده یا اینکه در مراسم اهدای جوایز موسیقی5 در حال رقص و آواز خوانی بوده است. اما خوشبختانه جانگو، نقشی است که می توان گفت جیمی فاکس می تواند به کمک آن بار دیگر به به سطح اول بازیگری بازگردد. تارانتینو از فاکس در نقش جانگو بهترین بازی ممکن را گرفته و تماشاگر هم خیلی زود تصویر فاکس در حال رقص(!) را که در ذهنش نقش بسته، فراموش می کند. کریستوف والتز هم که به نوعی ورودش به جمع ستاره های هالیوود را مدیون تارانتینو است، مانند همیشه پر انرژی ظاهر شده. والتز در سال 2009 در فیلم « حرامزاده های بی آبرو » موفق شده بود نقش سرهنگ نازی را به استادی ایفا کند و برای همین نقش، مجسمه اسکار هم نصیب خود کرد. حالا او در دومین همکاری اش با تارانتینو، در نقش یک جایزه بگیر، عالی و بدون نقص ظاهر شده است و حضور بسیار خوبی را هم در کنار جیمی فاکس تجربه کرده است. این دو در صحنه های مشترکشان ، بهترین حضور مشترک را تجربه کرده اند. 

اما شاید بحث برانگیز ترین بازیگر فیلم لئوناردو دیکاپریو باشد که برای اولین بار در نقش منفی ظاهر شده است. دیکاپریو در نقش کاندی ، خوب و قابل قبول ظاهر شده اما به نظرم هنوز نیاز به فرصت دارد تا بتواند تصویر همواره مثبتی که از خودش بر ذهن تماشاگران گذشته را پاک کند. کاندی شخصیتی جسور و بی اندازه بی رحم است و دیکاپریو با گریم خاصی که دارد، به این شخصیت تا جایی که توانسته نزدیک شده است اما فرم ادای دیالوگ دیکاپریو هنوز جای کار بسیاری دارد و به قول معروف، خباثت کامل را به همراه ندارد. با اینحال یک احتمال هم وجود دارد و آن اینکه بالاخره آکادمی اسکار، حداقل نسبت به ایفای نقش منفی دیکاپریو علاقه بیشتری نشان دهد و مجسمه ای در نقش مکمل به او اهدا کند؛ البته این احتمال کمرنگ است. ساموئل ال جکسون هم با گریم سنگینی که بر چهره اش دارد، قابل قبول است. جکسون بازیگری است که تقریباً در هر پروژه سینمایی که بدست بیاورد، حضور پیدا می کند و خوشبختانه از کیفیت بازی اش هم کاسته نشده. جکسون در آن واحد می تواند هم در یک فیلم ضعیف عالی باشد، و هم در یک فیلم عالی 6، عالی باشد؛ کمتر بازیگری است که چنین توانایی داشته باشد.

« جانگوی آزاد شده » را می توان " تارانتینویی ترین " اثر تارانتینو در یک دهه اخیر به حساب آورد. گویی که خودِ تارانتینو نیز بیشتر از تماشاگران دلش برای بازگشت به اصل خویش تنگ شده بود! « جانگوی آزاد شده » صراحت کلام « سگدانی » و یا « قصه های عامه پسند » را ندارد اما با اینحال به مرحله سقوط هم نمی رسد. خوشبختانه هنوز هم می توانیم با تماشای « جانگوی آزاد شده » مطمئن شویم که تارانتینو دست از سینمای شخصی اش برنداشته و با جریان اصلی سینمای هالیوود همراه نشده است. سینمای تارانتینو اگرچه مورد پسند بسیاری قرار نخواهد گرفت ( چنانکه « جانگوی آزاد شده » هم مورد پسند بسیاری واقع نخواهد شد ) اما به حدی اورجینال هست که هنوز بتوانیم بر این نکته اذعان کنیم که این فیلم، فیلمِ کارگردان است. 

تارانتینو هرگز کارگردانی نبوده که از جریانی پیروی کند، او مثل همیشه یک دنده است و بر ساخت فیلم در سبک و سیاق شخصی اش ( که ساخت اکشن رده ب با دیالوگ های تیز و کنایه دار می باشد ) اصرار می ورزد. « جانگوی آزاد شده » اورجینال ترین و غیرسفارشی ترین اکشنی است که اینروزها می توانید با انبوهی از ستارگان هالیوود مشاهده کنید و از آن لذت ببرید.
  میثم کریمی 

این مطلب بصورت اختصاصی برای سایت " مووی مگ " به نگارش درآمده و برداشت از آن جز با ذکر دقیق منبع و اشاره به سایت مووی مگ، ممنوع بوده و شامل پیگیرد قانونی می شود.


7

جنگوی آزاد شده : Django Unchained

کارگردان : Quentin Tarantino

نویسنده : Quentin Tarantino

بازیگران :

Jamie Foxx...Django

Christoph Waltz ...Dr. King Schultz

Leonardo DiCaprio...Calvin Candie

Kerry Washington...Broomhilda

Samuel L. Jackson...Stephen

و...

ژانر : اکشن

رده سنی : R( مناسب برای افراد بالای 17 سال) 

زمان : 165 دقیقه 


 
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  

تعداد بازدید از این مطلب: 6660
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 29 آبان 1393 ساعت : 9:19 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقد فیلم هرکول 2014
نظرات

 

نقد فیلم (هرکول)


Hercules 

 

کارگردان : Brett Ratner

نویسندگان : Ryan CondalEvan Spiliotopoulos

بازیگران : Dwayne JohnsonJohn HurtIan McShane

خلاصه داستان: هرکولس نیمه خدای یونانی، یک شمشیرزن مزدور است. تا اینکه موافقت می کند به لرد کوتیس تراسی و دخترش کمک کند تا با شورشیان روبرو شوند...

images/stories/rooz/naghd/Hercules/Hercules-Poster.jpg

 

 

منتقد: جیمز براردینلی - امتیاز ۵ از ۱۰ (۲ از ۴)

 

 

این روزها به نظر می رسد تقریباً همه چیز بر اساس یک کمیک بوک ساخته شده باشد و درونمایه ی سینمایی حاصله همیشه ارزش تلاشی که برای اقتباس آن به کار برده شده را ندارد. قطعاً «هرکولس» یک شکست پرهزینه و عظیم است، اثری که عناصر مشغول کننده ی بصری زیادی دارد اما از نظر احساسی فلج است. فیلم در حالیکه از برانگیختن ذره ای توجه و علاقه ی فردی عاجز می ماند تماشاگر را با جلوه های ویژه ی کامپیوتری بی پایان خود خسته می کند. کارگردان فیلم «برت رتنر» همیشه به بکار بستن جلوه های بصری شناخته شده بوده اما حتی برای او هم این فیلم نشان دهنده ی گامی اشتباه است زیرا عامل حیرت برانگیز و هیجان آور در آن به نوعی خنثی و الکن از کار درآمده است.

images/stories/rooz/naghd/Hercules/Hercules-3.jpgimages/stories/rooz/naghd/Hercules/Hercules-13.jpgاگر بخواهیم عادلانه قضاوت کنیم باید بگوئیم «هرکولس» از طرح اولیه ی جذابی برخوردار است گرچه از این جذابیت استفاده ی چندانی نشده است. در این جهان ممکن است خدایانی وجود داشته باشند یا نباشند - تا اینجای مسئله مبهم است و هیچ یک از خدایان شخصاً حضور پیدا نمی کنند - اما هرکولس (با نقش آفرینی «دواین جانسون» در بهترین حالت تشابه بدنی به «آرنولد شوارتزنگر») پسر زئوس نیست. در واقع او یک یتیم است. شهرت او به عنوان یک نیمه خدا طی سال ها کسب شده است و به او اجازه می دهد به عنوان یک مزدور که جایگاه و اعتبار خود را معامله می کند، ثروتی به هم بزند. بله این فرضیه می توانست به داستانی جذاب منتج شود اما این در صورتی بود که فیلم ساخته ی «ریدلی اسکات» باشد نه شخصی مثل «برت رتنر». به جای آن در نهایت با این روبرو می شویم که هرکولس و گروه پنج نفره ی دلشادش (چهار مرد و یک زن) موافقت می کنند تا به لرد کوتیس تراسی (جان هرت) کمک کنند تا در یک جنگ داخلی علیه شورشیانی که به سحر و جادو معروفند، بجنگند. هرکولس برای همکاری خود مبلغ دستمزی بالا تعیین می کند، با دختر کوتیس ارجنیا (ربکا فرگوسن) نظر بازی می کند ، در یک مجموعه تمرینات شرکت می کند و در نهایت راهی جنگ می شود. این جنگ شامل دو نبرد عظیم می شود. بعد از نبرد دوم فیلم متوجه می شود که رگه های داستانی زیادی هستند که به سرانجام نرسیده اند پس نتیجه ی آنها را به شکل یک خط داستانی مغشوش نیم ساعته کنار هم می چیند که در مرز میان کمی ابلهانه بودن تا کاملاً سبک سرانه بودن در رفت و برگشت است. به هرحال از آنجا که ما قرار نیست زیاد نگران سیر منطقی وقایع باشیم، می توانیم به صندلی مان تکیه دهیم و از چند صحنه ی جنگی دیگر هم لذت ببریم.

images/stories/rooz/naghd/Hercules/Hercules-4.jpgimages/stories/rooz/naghd/Hercules/Hercules-9.jpgبخش داستانی مربوط به شخصیت هرکولس، البته تا جایی که بتواند ادعای داشتن چنین بخشی را بکند، او را از نقش یک مزدور سنگدل که تنها به پول اهمیت می دهد به قهرمانی پایبند به اصول تبدیل می کند. صحنه هایی که در آنها هرکولس با هیولاها - هیدراس، سربروس و بقیه - می جنگد به شکلی کلاهبرداری هستند. آنها هیچ یک از تصاویری را که از افسانه هایی که درباره ی انسان یا خیالات او نقل شده است را به نمایش نمی گذارند. نزدیک ترین وضعیت او برای جنگیدن با یک موجود وحشی زمانی است که با سه گرگ مبارزه می کند. در کلیت خود این فیلم بیشتر شبیه به ترکیبی از فیلم های «Conan the Barbarian» و «300» شبیه است (البته به خوبی هیچ کدام از آنها نیست) تا اینکه شباهتی به فیلمی مانند «نبرد تایتان ها» داشته باشد.

images/stories/rooz/naghd/Hercules/Hercules-1.jpgگرچه از نظر دلایل تجاری مشخص است که چرا «هرکولس» به دنبال رده بندی PG-13 بوده است، در سراسر صحنه ها دیده می شود که فیلمی با رده بندی R درون آن وجود دارد که به شدت میل دارد خود را نشان دهد. هر دو فیلم «Conan the Barbarian» و «300» به دلیل نمایش روابط جنسی و خشونت در رده ی R قرار داشتند اما لزوم قرار گرفتن در دسته ی PG-13 باعث شده تا «هرکولس» هردوی این فاکتور ها را در کمترین شکل ممکن به نمایش بگذارد. من نمی توانم مدعی شوم که اگر این فیلم پر از صحنه های خونین و اندام های برهنه بود لزوماً اثر بهتری می شد اما احتمالاً سرگرم کننده تر از آب درمی آمد. «هرکولس» فیلم طولانی ای نیست - کمتر از ۱۰۰ دقیقه است - اما لحظاتی وجود دارند که فیلم با وجود همه ی اکشن خود حالتی کشدار پیدا می کند.

images/stories/rooz/naghd/Hercules/Hercules-10.jpgموجب غافلگیری کسی نخواهد بود که جانسون با وجود اینکه در نقش شخصیت اصلی به ماهیچه هایش کش و قوس مناسبی می دهد، اما نقش آفرینی به یادماندنی ای برجا نمی گذارد. بیشتر همبازی هایش به جز دو نفر همگی به همان اندازه فراموش شدنی هستند. «یان مک شین» فوق العاده یکبار دیگر یک نقش کوچک را (در این فیلم یکی از اعضای گروه هرکولس) برعهده می گیرد و تصویری دیدنی از آن ارائه می دهد. «روفوس سوول» که نقش دوست صمیمی هرکولس، اتولیکوس را بازی می کند تصویری بسیار نزدیک به بازی «هریسن فورد» در نقش هان سولو (در فیلم های «جنگ ستارگان») به نمایش می گذارد. «جان هرت» یا «جوزف فینس» هیچ کدام شخصیت شرور تأثیر گذاری را ارائه نمی دهند با اینحال «پیتر مولان» که در نقش نوکری گیر افتاده است، کاملاً قابل تنفر است.

به نظر می رسد «هرکولس» به ذائقه ی پسران گروه سنی ۱۰ تا ۱۴ سال که کاری برای آنها بهتر از این نیست که چیزهایی را که معمولاً در بازی های ویدئویی می بینند روی پرده ی بزرگ سینما تماشا کنند، خوش بیاید. من فیلم را به صورت دو بعدی دیده ام و نمی توانم نظری بدهم که ۳ بعدی آن بهتر است یا خیر، گرچه تصور چنین چیزی مشکل است. اگر جانسون امیدوار بود که این نقش فرصتی استثنایی و راه گشا برای او باشد، بایستی تلاش خود را از سر بگیرد. شاید فیلم در زدودن خصوصیات افسانه ای از شخصیت اصلی خود حالتی سرگرم کننده داشته باشد اما به جز این نکته نمی داند چه باید بکند و ۹۰ دقیقه دیگر در همین راستا ادامه می دهد و پیش می رود.

منبع :سایت نقد فارسی

مترجم: الهام بای

 

 

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل (از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی) بدون ذکر دقیق کلمات "منبع: سایت نقد فارسی" ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.

 

 

 

Tags:

 
 

 

گزارش تصویری از پشت صحنه فیلم « هرکول » با بازی راک
 

Hercules

hercules1

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 8413
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 26 آبان 1393 ساعت : 8:51 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
بازی ضدشیعی فدائیان مذهبی
نظرات

 

             

         

پیدا و پنهان بازی ضد شیعی فدائیان مذهبی

 

  پیدا و پنهان بازی ضد شیعی فدائیان مذهبی

در سال ۲۰۰۷ میلادی شرکت مشهور « یوبی سافت » بازی نرم افرازی جدید، زیبا و سرگرم کننده ای را به بازار جهانی عرضه کرد که مانند دیگر بازی های این شرکت دارای محیطی جذاب با گرافیک بالا بود که مورد استقبال جهانی واقع گردید. در پی این استقبال، شرکت «یوبی سافت» نسخه دو این بازی را نیز فوراً آماده و به بازار جهانی عرضه کرد. نام این بازی « آساسینس کرید » است که ترجمه فارسی آن « قاتلان » یا « فدائیان مذهبی » است.
برخی این بازی را مرتبط با « حشاشین » می دانند. حشاشین از فرقه ی اسماعیلیه بودند که بعد از امام جعفر صادق علیه السلام اسماعیل فرزند دیگر ایشان را امام زمان می دانستند و او را به عنوان امام آخرشان قبول داشتند. در زمان سلسله ی سلجوقیان فردی بنام « حسن صباح » رهبری فرقه ی اسماعیلیه در ایران را به عهده گرفت. او مردی دانشمند، سیاستمداری زیرک و دانشمندی با ذکاوت بود. از زمان او به بعد پیروان اسماعیلیه در ایران با نام باطنی شناخته شدند.
آنها بر این اعتقاد بودند که قرآن دارای چندین لایه از مفاهیم و معانی است و هرکس نمی تواند به این لایه ها پی ببرد و پی بردن به این لایه ها نیاز به سال ها تحصیل، کسب علم، تفکر و تدبر ویژه در قرآن دارد، از این رو آنها « باطنی » نامیده شدند. « حسن صباح » مقر حکومت خود را « الموت » انتخاب کرد. این منطقه یک منطقه ی کوهستانی در میان البرز مرکزی است و خود مانند یک دژ طبیعی است و در گذشته از آب و هوائی خوب و زمین های کشاورزی حاصلخیزی برخوردار بود.

 

Assassin's Creed 1

«حسن صباح» و یارانش در « الموت » به ساخت داروهای مختلف می پرداختند و آنها را به دیگر نقاط ایران می فرستادند تا در اختیار مردم برای مداوا قرار گیرد. از جمله داروهائی که آنها تولید می کردند عبارت بوده اند از: انواع داروهای گیاهی نظیر گل گاوزبان ، الکل ، جوهر بید و غیره. در مورد جوهر بید باید گفت که این دارو از برگ های درخت بید تولید می شود و دارای خاصیت خنک کنندگی و ضد التهاب بوده و هم اکنون داروهائی نظیر آسپرین و سالسیلات نیز از همان خانواده هستند. ( آسپرین: اسید استیک سالسیلیت ) بدین ترتیب شغل اصلی «حسن صباح» و یارانش، تولید و صدور دارو به نقاط مختلف جهان بود. بنابراین آنها را داروساز می نامیدند و چون در گذشته داروساز را حشاش می نامیدند، از این رو باطنی ها را حشاشین نیز می خوانند.

 

Assassin's Creed 2

 

داستان بازی

داستان بازی در سال ۲۰۱۲ میلادی در فضای زندان مانند یک آزمایشگاه مدرن بنام « آبسترگو » شروع می شود. « دزموند مایلز » شخصی است که توسط عوامل آبسترگو دزدیده شده و در این آزمایشگاه محبوس شده است. وی که یکی از نوادگان اساسین است، توسط یک دکتر و دستیارش تحت آزمایش های ویژه قرار دارد. در وسط این آزمایشگاه دستگاه خاصی بنام « آناموس » وجود دارد که با استفاده از فرمول های DNA شما (دزموند مایلز) را به جنگ های صلیبی باز می گرداند و شما با دستور دکتر مجبور می شوید به گذشته برگردید.

 

  Assassin's Creed 3

در واقع بازی اصلی شما از اینجا (در زمان گذشته) آغاز می شود. پس از تعلیمات خاصی در ابتدای بازی (راه رفتن، دویدن، پریدن، مخفی شدن و غیره) جنگیدن و فرار کردن را بصورت مجازی فرا می گیرید و رفته رفته مهارت شما در مراحل بازی بشتر و بیشتر می شود. شروع بازی در زمان جنگ های صلیبی بین مسلمانان و مسیحیان است و کسی که هدایت بازی را برعهده دارد، یک اساسین یا در واقع قهرمان بازی است که نامش « الطیار » است. الطیار در طی مراحل بازی به ماموریت های خاصی بین سرزمین های ریچارد شیردل ، عکا ، اورشلیم و دمشق می رود تا در نه مأموریت ویژه حاکمان ظالم، افراد زورگو، فرماندهان شرور و جاسوسان را با زیرکی خاصی به قتل برساند و از مردم بی دفاع حمایت کند و در نهایت به این جنگ ها خاتمه دهد. او با موفقیت در هر مأموریت به سلاح های مختلف جدیدی دسترسی پیدا می کند که بر مهارتش در نبرد می افزاید و قدرت او را بیشتر می کند.

 

Assassin's Creed 4

 

هدف آزمایشگاه آبسترگو چیست؟

عوامل این آزمایشگاه می خواهند با استفاده از دستگاه آناموس، دزموند را به گذشته اجدادی اش برگردانند تا او نیز « جام مقدس » را که قدرت خاصی دارد، برای آنها به زمان حال آورده و تحویلشان بدهد.
فضای بازی بسیار هوشمندانه و متنوع است به نحوی که تمام مردم شهر اعم از زن و مرد، پیر و جوان، دیوانه و مست، سرباز و قلدر، خبرچین و جیب بُر همه و همه وجود شما را حس می کنند و نسبت به تمام اعمال شما عکس العمل های متفاوتی دارند. گرافیک بازی هم بسیار زیبا بوده و معماری اسلامی با ظرافت و دقت خاص و کیفیت بالا و بسیار نزدیک به واقعیت طراحی شده است. با تمامی این احوال جای تعجبی برای تمام نکاتی که راجع به بازی « اساسین کرید » اشاره شد وجود ندارد، چرا که با پیشرفت لحظه به لحظه علوم نرم افزاری و کامپیوتری در دنیای امروز، از شرکت توانمندی چون شرکت یوبی سافت ، غیر از این توقعی نیست.

 

Assassin's Creed 5

اما مسئله ی مهمی که شاید تا به حال کسی متوجه آن نشده این که آیا این شرکت با تمام دقتی که در مراحل ساخت یک چنین بازی نرم افزاری به کار می گیرد، ممکن است بطور اتفاقی، لوگو و آرم اساسین را نام مقدس امیرالمومنین علی علیه السلام قرار دهد یا این که از این کار هدفی داشته است؟ پر واضح است که این مسئله اتفاقی نبوده زیرا کسانی که محصولات این شرکت را دیده اند، یقیناً می دانند طراحان آن حتی در کوچک ترین اجزاء تشکیل دهنده ی این بازی ها مانند حرکات لب، مو، مژه، صداگذاری و هزاران مسأله ی دیگر نهایت دقت را اعمال می کنند، چه رسد به آرم و پرچم که نمادین ترین اجزاء یک بازی را تشکیل می دهند.
پس یقینا این مسئله سهواً رخ نداده است. خوب یا بد این مسأله را هنوز نفهمیده ایم! اما این شرکت چنان ماهرانه نام مقدس علی علیه السلام را در اجزاء بازی « اساسینس » جای داده که نه تنها کاربران ایرانی تا به حال متوجه این قضیه نشده اند، بلکه سازمان های مربوط به مجوز و پخش نیز متوجه این مسأله نشده اند! این شرکت که با ارائه بازی های « شاهزاده ایرانی » علاقه خود را به موضوع ایران نشان داده، بار دیگر با بازی « اساسینس کرید » این کار را بسیار حرفه ای تر تکرار کرده است.

 

Assassin's Creed 6

هنگام بازی چند پرسش در ذهن خطور می کند. چرا خیلی از اوقات الطیار ناخودآگاه روی این صندوق ها پا می گذارد؟ چرا در قلعه ی اساسین این آرم مقدس را بصورت قرینه روی زمین هم می بینید؟ چرا قهرمان محبوب بازی، در مرحله آخر رهبر خود را به قتل می رساند؟ مسلماً باید با دوبله و تحقیق درباره ی این بازی به جواب رسید.
اما این کار به عهده ی وزارت ارشاد اسلامی و بنیاد ملی بازی های رایانه ای و سازمان هائی است که چنین اموری را عهده دار هستند. اما صد حیف که نه تنها متوجه نشده اند، بلکه وقتی با آنها تماس گرفته ایم و موضوع را به آنها اطلاع دادیم، خیلی بی تفاوت پاسخ دادند که: « حالا که چی؟ » واقعاً جای تأسف نیست که در تنها کشور شیعه جهان به همین راحتی به ترویج عقائد ضد شیعی اجازه پخش داده می شود؟!

منبع  شیعه آنلاین
تعداد بازدید از این مطلب: 7715
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 14 آبان 1393 ساعت : 8:56 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
اساسینز کرید:یک بازی برای تحریف تاریخ
نظرات

 

       « اساسینز کرید »، تحریف تاریخ ، تخریب اسلام

اساسینز کرید ، تحریف تاریخ ، تخریب اسلام

بازی « اساسینز کرید » ( assassin’s creed ) را به « آیین قاتل » ترجمه کرده اند.
assassin در واقع به معنای قاتل است، اما در نامگذاری این بازی به واژه « حشاشین » نیز توجه شده، زیرا دوره زمانی این بازی مربوط به « جنگ های صلیبی » و نبردهای گروه حشاشین است.
حشاشین به گروهی از « اسماعیلیان » اطلاق می شود که در کوه های « الموت » ساکن بودند، این گروه را « باطنیه » نیز می نامند.

 

اسماعیلیان و گروه حشاشین چه کسانی هستند؟

علامه طباطبایی رحمه الله علیه در کتاب « شیعه در اسلام » اسماعیلیان را این گونه تعریف می کند:
« امام ششم شیعه فرزند پسری داشت به نام « اسماعیل » که بزرگترین فرزندانش بود و در زمان حیات پدر وفات کرد، آن حضرت به مرگ اسماعیل استشهاد کرد و حتی حاکم مدینه را نیر شاهد گرفت.
در این باره جمعی معتقد بودند که اسماعیل نمرده، بلکه غیبت اختیار کرده است! و دوباره ظهور می کند و همان « مهدی موعود » است و استشهاد امام ششم به مرگ او یک نوع تعمد بوده که از ترس منصور خلیفه عباسی به عمل آورده است.
و جمعی معتقد شدند که امامت، حق اسماعیل بود و با مرگ او به پسرش محمد منتقل شد. جمعی عقیده داشتند که اسماعیل با آن که در زمان حیات پدر درگذشته، امام است و امامت، پس از اسماعیل در « محمد بن اسماعیل » و اعقاب اوست.
اسماعیلیه به طور کلی فلسفه ای دارند شبیه به فلسفه « ستاره پرستان » که با « عرفان هندی » آمیخته است و در معارف و احکام اسلام برای هر ظاهری، باطنی و برای هر تنزیلی، تأویلی قائلند.
طبق اظهار مورخان، مشخصه مذهبی باطنیه این است: که احکام و مقررات ظاهری اسلام را به مقامات باطنی عرفانی تأویل می کنند و ظاهر شریعت را مخصوص کسانی می دانند که کم خرد و از کمال معنوی بی بهره بوده اند.
» (علامه طباطبایی، شیعه در اسلام، ص ۸۱ الی ۸۴)
این گروه از شیعیان معتقدند قرآن به جز ظاهر، باطنی عمیق و چند لایه دارد. باطن قرآن عمیق است و افراد به راحتی توان دستیابی به آن را ندارند. ریاضت، تحجد و تعبد لازم است تا به باطن قرآن رسید، به جز تمام این موارد، استعداد درونی و توفیق الهی نیز از اسباب وصول به این مرحله کمالیه است، بنابراین هر کسی، نمی تواند به این رتبه دست یابد. فردی که به باطن قرآن دست یابد، رئیس فرقه اسماعیلیه می شود و به همین جهت این گروه را باطنیه نیز می نامند.
این گروه پس از گذشت چند دهه، در کوه های الموت ( نزدیکی قزوین ) متمرکز شدند و قلعه الموت را بنا کردند. الموتیان همراه با رهبری « حسن صباح » به قدرت رسیدند.
به نظر می رسد حسن صباح قوی ترین و بانفوذترین رهبر فرقه باطنیه باشد، این گروه نخبه در کوه های الموت چیزی شبیه به آزمایشگاه های امروزی برای تولید دارو تأسیس کردند.
پس از مدتی تولید دارو به حرفه اصلی‌شان بدل شد، به گونه ای که قلعه به مرکزی برای صادرات داروهای جدید و مؤثر به دیگر بلاد اسلامی، بلکه جهان تبدیل شد.
در گذشته به دارو، حشیش و به داروساز حشاش می گفتند، بنابراین در ساختار زبانی عربی، به جمع این افراد و همچنین گروه باطنیه، حشاشین گفته می شد.

 

داستان بازی

 

آزمایشگاه آبسترگو

 

داستان بازی در سال ۲۰۱۲ میلادی در فضای زندان مانند یک آزمایشگاه مدرن به نام « آبسترگو » شروع می‌شود. فردی به نام « دزموند مایلز » که از نوادگان اساسین است به آن آزمایشگاه آورده شده تا به وسیله دستگاهی به نام « آناموس » و با استفاده از فرمول های DNA به گذشته اجدادی اش برگردد.
در واقع بازی از این مرحله آغاز می شود و بازیکن در اثنای بازی متوجه وجود دزموند مایلز می شود. هدف از برگرداندن مایلز به زمان جنگ های صلیبی، جست و جو برای جام مقدس یا سیب بهشتی است که قدرتی ویژه دارد.
فضای آغازینی که بازیکن با آن مواجه می شود، فضای جنگ های صلیبی است. در این بازی فردی با محاسن سفید و چهره ای خشن به نام « المعلم » قصد دارد به وسیله ۹ ترور، به جنگ های صلیبی پایان دهد.
مأمور این ترورها فردی به نام « الطایر » است که قدرت های شگرفی دارد. الطایر همان دزموند مایلز است که به زمان گذشته برگشته است.
وی در هر مرحله یک نفر را ترور می کند و پس از هر مرحله در فضایی برزخی وارد می شود. در آن فضای برزخی، با فردی موهوم به مکالمه می نشیند و نسبت به اقدامات خود، شک می کند. سپس به دیدار حسن صباح می رود و به وسیله نطقی آتشین، دوباره نسبت به ادامه کار مجاب می شود.
اما در مرحله آخر الطایر متوجه می شود المعلم، خود خائن بوده و همه زیردستانش را برای به دست آوردن سیب بهشتی به مأموریت می فرستاده است. در این مرحله از بازی المعلم میوه بهشتی را به دست آورده و با قدرتی بسیار زیاد، با الطایر روبه رو می شود.

 

بازی ما را به چه چیز فرا می خواند؟

 

بازی آیین قاتل

 

این بازی نکات فراوانی پیرامون خویش دارد. در ابتدا نقد استراتژیک دکتر « حسن عباسی » در خصوص این بازی را مطرح می کنیم:
« گروه اسماعیلیه اقداماتی چریکی و یا به تعبیر امروزی عملیات تروریستی انجام می داده که تعدادشان حدوداً به ۴۲ عدد می رسید. گفته می شد این گروه حشیش مصرف می کرده و در فضای توهمی، آنها را وادار به اقدامات تروریستی می کردند و این امر چند قرن بعد از حسن صباح ادامه یافت، اما این مطلب که یک جریانی با مواد مخدر بتواند چنین کاری کند زیر سوال است.
اما همان گونه که جریان القاعده امروز بخش بزرگی از منابع مالی را از مواد مخدر تأمین می کند، دیگر جریان های چریکی در جهان نیز چنین اعمالی را انجام می دهند.
عموماً جریان های چریکی در این امر مشترک هستند، به عنوان مثال هیچ جنبش چریکی در آمریکای لاتین وجود ندارد مگر آن که دستی در مواد مخدر داشته باشد، اما این که مواد مخدر نه به عنوان یک امر جنبی، بلکه به شکل اساس و پایه ایدئولوژی مورد توجه قرار می گیرد، دو وجه دارد.
وجه اول آن که با تبلیغات گسترده در این زمینه القا می کنند که شروع تروریسم در جهان از این زمان بوده است. از سال ۱۹۹۷ که اولین دایره المعارف تروریسم در جهان تدوین شد، آغاز تروریسم را با قلعه الموت و حسن صباح معرفی کرده اند. این مسئله یک تحریف جدی تاریخی است.
بعد از ۱۱ سپتامبر نیز در فیلم ها، سریال ها و بازی های گوناگون سعی کرده اند اساس تروریسمِ اسلامی را به نحله حشاشین نسبت دهند.
ساده بحثی که ضد مسلمین مطرح می کنند آن است که در گذشته مسلمانان را به وسیله حشیش دچار توهم می کردند، سپس تعدادی دختران زیبا در کنار آنها قرار می دادند و می گفتند اینها حوری های بهشتی هستند. پس از اینکه اثر حشیش از بین می رفت و این توهمات کاهش می یافت، می گفتند برای آنکه به این بهشت عدن برسید باید دست به عملیات تروریستی بزنید.
به همین شکل الان نیز به مسلمانان وعده بهشت می دهند و اعلام می کنند راه دستیابی به بهشت آن است که دست به عملیات تروریستی بزنید، بنابراین این جریان از آنجا مشکوک می شود که قید ایدئولوژی به این مطلب گذاشتند.
بنابراین به وسیله این بازی، اولاً به اسلام حمله می کنند، دوماً منشأ این حرکت را ایران در نظر می گیرند، ثالثاً تاریخ را خلط می کنند. انگاره هایی را از صلاح الدین ایوبی اقتباس می کنند، انگاره هایی را از فلسطین و شام در نظر می گیرند و سپس همگی را با یکدیگر جمع می کنند.
پس کودکی که این بازی را انجام می دهد، به طرز چشمگیری از اسلام تنفر پیدا کرده و تاریخ برایش تحریف می شود و بسیاری اتفاقات دیگر نیز برایشان رخ می دهد.»

تصویر روحانیت شیعه در بازی آیین قاتل

اما نکاتی نیز در داخل بازی وجود دارد:

اول آن که شروع بازی برای به دست آوردن میوه بهشتی است. در ادامه نیز آنچه که برای الطایر دردسر ایجاد می کند، همان میوه است. میوه بهشتی، همان میوه ممنوعه است که در عقاید غربی به علم خداوندی تعبیر می شود. در نتیجه این امر به ذهن مخاطب القا می شود که انسان توان به دست آوردن علم خداوندی را دارد.
در داستان بازی مطرح کردیم که در سری اول، مرحله آخر نبرد الطایر با استاد خویش است. المعلم فردی خائن تصویر شده است که با سوءاستفاده از مقام خویش، در پی قدرت یابی بیش از پیش بوده است، اما نکته جالب توجه شباهت المعلم با حضرت امام خمینی رحمه الله علیه است.
در شماره های بعدی این بازی، دم خروس بیش از این نمایان می شود و آموزه های فراماسونری به وسیله الطایر « تلقین » می شود. گر چه در جایی به مراسم آیینی فراماسونری حمله می کند و فردی از اعضای اصلی را به قتل می رساند، اما در مواقعی عین جملات مشاهیر فراماسونری را بیان می کند.
در سری دوم بازی، الطایر در جمع یک گروه این قانون را می آموزد: « هیچ چیز درست نیست و همه چیز مجاز است. » این جمله به وضوح در ماسون های شهیر تاریخ قابل ردیابی است. در جایی دیگر الطایر پس از کشتن یک کشیش به سخنرانی می پردازد و ضمن صحبت هایش این جمله را بیان می کند: « هیچ کتابی نمی تواند شما را هدایت کند. شما آزادید هر کار خواستید انجام دهید.»
همچنین در قسمت دیگری از بازی الطایر با خداوندی آشنا می شود که در قالب یک زن جلوه می کند. این الهه در صحبت هایش رو از الطایر برمی گیرد و به دوربین چشم دوخته، می گوید: « ما قبل از شما در زمین بوده ایم و ذهن شما قابلیت درک وجود ما را ندارد. » طبعاً این امر تعجب مخاطب را بر می انگیزد که چرا در حرکتی غیر معمول، یکی از شخصیت های بازی، به دوربین نگاه می کند. سپس دوباره به الطایر رو کرده و می گوید ما تو را به پیامبری انتخاب کردیم. دیگر لازم نیست تمامی حوادث این بازی از ابتدا تا به حال را با این رویکرد تفسیر کنیم که خود به حد کافی گویاست.

 

نمادهای ماسونی در بازی آیین قاتل

در قسمت سوم این بازی الطایر با پوشیدن لباس خدایان، در نهایت به مقام نیمه خدایی می رسد. همچنین شخصیت اصلی الطایر؛ یعنی دزموند مایلز در مرحله آخر به مکانی رازآلود می رود که مملو از علائم ماسونی است. در این مکان وی با لمس، گویی، اختیار از کف می دهد و با اراده الهه ای که در ورای گوی قرار دارد، او را مجبور به قتل دوستش لوسی می کند.
از دیگر نکات جالب توجه در این بازی شکل و فضای دقیق شهری است که بیننده را کاملاً به یاد شهرهای قدیمی اسلامی می اندازد. ساختار ظریف شهرها، راه های مواصلاتی و حتی شهروندان این شهرها، بسیار دقیق طراحی شده است.
در جایی الطایر به طور ناگهانی خود را در مکانی می یابد که پس از صحبت و دریافت دستوراتی ممنوع، آنجا را ترک می کند. زمانی که از دیوارهای حیاط این مکان بالا می رود، گنبد بیت المقدس مشاهده می شود.
از جنبه ای دیگر نیز می توان این بازی را مورد توجه قرار داد. این بازی همچون بسیاری از دیگر بازی های رایانه ای، فرد را در دنیای مجازی میخکوب می کند و ساعت ها از فضای عاطفی خانواده دور می کند. این امر در بین کودکان که نیازهای عاطفی شدیدتری دارند، تشدید می شود. کودکانی که ساعت ها به دور از والدین، در شهری از شهرهای فلسطین با اسب و شمشیر گلاویز می شوند، چه بهره ای از عاطفه مادری را دریافت می کنند.
این امر را بگذارید کنار این نکته که ساعت ها لذت همراهی با خانواده را در اردوگاه ها  ی دشمن تجربه می کند و نیاز عاطفی به مادر در تعقیب و گریز نبردهای صلیبی ارضا می شود، طبعاً دنیای مجازی، عاطفه ای مجازی به کودک اعطا می کند که تحقیقاً او را از نیازهای عاطفی واقعی منصرف می کند.
متأسفانه والدین به سیری کاذب کودکانشان حساسند و مانع خوردن تنقلات قبل از غذای واقعی می شوند، ولی به عاطفه کاذب توجهی ندارند. جای توضیح نیست که این امر تا چه حد فرایندی تربیتی را با اختلال روبه رو می کند و احتمالاً این فرایند را به سازوکارهایی مجازی منتقل می کند.
البته این مشکل در تمامی بازی های رایانه ای قابل مشاهده است، بنابراین حساسیت و دقت والدین را در این زمینه طلب می کند.
این بازی به قدری در جهان به شهرت رسیده که تی شرت ها و حرکات الطایر مورد علاقه جمع زیادی از جوانان جهان قرار گرفته است.

منبع  خبرگزاری دانشجو
تعداد بازدید از این مطلب: 6715
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 14 آبان 1393 ساعت : 8:52 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
پیامبران هالیوودی!
نظرات

 

پیامبری و پیامبران به روایت هالیوود

 

این که چه شده هالیوود در این برهه از تاریخ به پتانسیل بزرگ فیلم‌های دینی پی برده سؤال مهمی است که کارشناسان باید به آن پاسخ دهند. اما از ظواهر امر پیداست که گرایش عجیبی میان کارگردان‌های کمپانی دروغ پراکنی هالیوود به ساخت فیلم انبیا وجود دارد تا آنجا که این امر به مسابقه ای بزرگ بدل شده و گویا پیروز این مسابقه نیز کسی است که بیشترین تحریف‌ها را شامل داستان زندگانی این بزرگواران کند و داستان تحریف شده تر و پیامبر عجیب و غریب تری را به تصویر بکشد.

فروش بالای این دست از فیلم‌ها به خاطر باورمندان دینی از یک سو و کشش داستان‌های کتاب‌ها و متون دینی تحریف شده از سوی دیگر و انگیزه تاریخی یهود بر تحریف حقیقت از دلایلی است که بر سرعت این مسابقه می‌افزاید و آتش دیگ این دین‌های ساختگی را بیشتر و بیشتر می‌کند.

به گزارش یورونیوز، “دیوگو مورگادو”، هنرپیشه، درباره ایفای نقش عیسی می‌گوید: «برای نسل‌های جوان، شناخت عیسی، نه فقط از طریق کتاب بسیار مهم است. اگر از کودکی بپرسید که می‌خواهد انجیل را بخواند یا ببیند، او قطعاً دیدن انجیل را انتخاب می‌کند.»

زندگی حضرت عیسی نبی، زندگی حضرت نوح و داستان مهاجرت بنی اسرائیل به رهبری حضرت موسی سوژه‌هایی از این پازل بزرگ پیامبر سازی نوین هالیوودی است. پیامبری که به جای پیام آوری، جادوگر، قهرمان و منجی قوم و قبیله ای خاص است. فیلم‌های «پسر خدا»، «نوح» و «مهاجرت؛ خدایان و پادشاهان» عناوین این فیلم‌ها و روایت‌های جدید از پیامبری و پیامبران توسط هالیوود است.

فیلم «پسر خدا» داستان زندگی عیسی مسیح را به تصویر می‌کشد و اقتباسی است از سریال موفق «انجیل». این فیلم در مراکش فیلمبرداری و توسط “کریستوفر اسپنسر” کارگردانی شده است و نقش عیسی را “دیوگو مورگادو”، هنرپیشه پرتغالی ایفا می‌کند.

“مارک برنت”، تهیه کننده این فیلم می‌گوید: «ساخت فیلم کار زیادی برد و ما به همه جوانب توجه کردیم تا نقطه نظرهای همه گروه‌ها را ببینیم. ما در عین حال که به حساسیت‌های گروه‌های مختلف احترام گذاشتیم، اصل موضوع و پویایی درام را از داستان نگرفتیم. تفسیرهای مختلفی بین کاتولیک‌ها، پروتستان‌ها و یهودیان در مورد این موضوع وجود دارد. بنابراین فکر می‌کنم موفق شدیم با توجه به همه این نکته‌ها فیلمی مؤثر بسازیم.»

«نوح» را “دارن آرونوفسکی” ساخته است و در آن راسل کرو، اما واتسون و آنتونی هاپکینز بازی می‌کنند. اما این فیلم باعث جنجال در کشورهای عرب خاورمیانه شده است و چندین کشور اکران آنرا ممنوع اعلام کرده‌اند. از طرف دیگر برخی از مسیحیان آمریکایی نیز معتقدند داستان فیلم از روایت انجیل منحرف شده است.

“دارن آرونوفسکی” کارگردان، با همه تحریف‌هایی که در داستان زندگی حضرت «نوح» ایجاد کرده، در دفاع از فیلم می‌گوید: «به نظرم همه ما با قدیمی‌ترین داستان‌های جهان ارتباط برقرار می‌کنیم. اینجا موضوع آب و سیل است که همه ما آنرا درک می‌کنیم و در روح و روان ما جای دارد و ربطی به این ندارد از کدام سیاره‌ایم یا چه دینی داریم، نوح متعلق به همه است.»

فیلم «مهاجرت» ِ “ریدلی اسکات” درباره مهاجرت قوم یهود است که در آن گلشیفته فراهانی در کنار کریستین بیل و سیگورنی ویور به ایفای نقش دست چندم می‌پردازد. این فیلم اواخر سال ۲۰۱۴ اکران خواهد شد.

یکی از ویژگی‌های این دست فیلم‌ها بر قراری نوعی رابطه شبه علی و معلولی میان ساده مساله لوحی و مفهوم پیامبری وجود دارد که در تورات محرف نیز شاهد آن هستیم. این مطلب نه تنها ارادت مخاطب به انبیاء را زیاد نمی‌کند که نوعی تنفر نیز نسبت به پیامبران در دل وی می‌کارد. نکته بدتر اینکه شأن وحی تا حد تجربه ای موهوم و همه گیر که حتی گناه کاران نیز می‌توانند آن را تجربه کنند، تنزل می‌یابد.

در نگاه سینمای هالیوود پیامبران بی اسرائیل همچون داوود (ع)، موسی (ع) و سلیمان (ع) ابزاری برای نجات یهود مظلوم از بدبختی و آوارگی بوده‌اند و بس. گرچه فیلم‌های اولیه این کمپانی به بازنمایی پیامبران فوق بسنده می‌کرد اما چندی است در کنار این پیامبران ساحت مقدس پیامبران دیگری همچون نوح (ع)، ابراهیم (ع) و لوط (ع) نیز از تخریب مصون نمانده است. از میان فیلم‌های قدیمی می‌توان به فیلم‌هایی چون (کتاب آفرینش – The Bible: In the Beginning)، (ده فرمان – The Ten Commandments) و (سلیمان و سبا – Solomon and Sheba) اشاره کرد که اساس آن‌ها تحریف زندگانی شریف انبیا و توهین به جایگاه پیامبری است.
نوح؛ ناجی یا قاتل؟

Noah-movie-review-noah

کارگردان فیلم نوح؛ آرونوفکسی است که کارگردان فیلم مشهور و برنده جایزه اسکار قوی سیاه (۲۰۱۰) نیز است. وی کارگردانی فیلم ضد ایرانی کشتی گیر (۲۰۰۸) را نیز در کارنامه خود دارد. با نگاهی به کارنامه فیلم‌های این کارگردان و بویژه فیلم کشتی گیر – Wrestler به خوبی درک می‌کنیم آنچه برای این کارگردان از درجه اهمیت بالاتری نسبت به سایر موضوعات دارد مفهوم سبک زندگی آمریکایی است آن هم منهای تمام مؤلفه‌های دینی. وی در فیلم کشتی گیر فردی به نام وندی را که نماد ورزشکاران جامعه آمریکایی و مردی بی قید و بند نسبت به خود و خانواده‌اش است را در مقابل یک فرد ایرانی روی تشک رینگ آزاد کشتی کج می‌فرستد که نمادی از جبهه جنگ تمدن‌ها است.

وندی اشاره به جمعیت کرده و می‌گوید شما نماینده تمامی کشورها و تمدن‌ها هستید و سپس رجزش را اینگونه ادامه می‌دهد که: امشب شاهد خواهید بود که چه کسی برنده و چه کسی بازنده خواهد بود؟ خواهید دید که چه کسی برحق (!) و چه کسی باطل است؟ کارگردان به واسطه این واژگان این جنگ تمدنی و دینی را آشکارا بیان می‌کند و نشان برحق بودن را پیروزی در نبرد این رینگ خونین و آزاد معرفی می‌کند.

از چنین کارگردانی که مذاق اربابان آمریکای اش برایش مهم تر از حقایق واقعی عالم است، بعید نیست فیلمی را درباره پیامبر عظیم الشانی چون حضرت نوح بسازد و در آن نه تنها نوح را ناجی و هدایتگر معرفی نکند بلکه در فیلم او نوح بواسطه تجربه معنوی و خواب و مکاشفه ای که می‌بیند گمان می‌کند باید تمام انسان‌ها را اعم از بد و خوب نابود کند. وی در این راه حتی از کشتن نوادگان خویش نیز کوتاهی نمی‌کند.

بعد از آنکه از عهده این تکلیف خیالی برنمی آید روزها و هفته‌ها مداوم به شراب پناهنده می‌شود تا غم این مصیبت را فراموش کند. بعد از مدت‌ها فردی که جفت پسر اوست به او تفهیم می‌کند که این انتخاب تو بوده نه خدا و خدا اینکه دنیا را نابود کنی یا از نو بسازی را به تو سپرده بود. تو باید تصمیم می‌گرفتی دنیا ارزش ویران کردن دارد یا ساختن و تو عشق (بخوانید هوس) را انتخاب کردی.

در این فیلم به جز توهم رسالت به پیامبری چون نوح و اشتباه در برداشت از دستورات خالق (در این فیلم نامی از خدا برده نمی‌شود.) و تخریب جایگاه پیامبری به جایگاه فرشتگان نیز تعرض گردیده و بسیاری از آنان را تمرد کنندگان از دستورات الهی معرفی می‌کنند که به خاطر یاری انسان از دستورات خالق که قرن‌ها است سکوت اختیار کرده و با بشر صحبت نمی‌کند سرپیچی کرده و به زمین آمده‌اند. فرشتگان تنها زمانی اجازه بازگشت به درگاه الهی را دارند که در مقابل انسان‌ها ایستاده و افرادی را که می‌خواهند وارد کشتی نجات شوند از بین ببرند.

برخلاف نوح تاریخ که ناجی انسان‌ها از اشباح الرجال بی دین بوده در این فیلم تنها چیزی که نوح به آن نمی‌اندیشد و آن را دستور خدا می‌داند مرگ انسان‌ها به طور سراسری است. جالب اینجاست که نوح این فیلم گیاه خام خوار بوده و کارگردان به جریانی از جریان‌های شبه عرفانی اشاره و آن را تبلیغ می‌کند.
موسی هالیوودی

بعد از ساخت فیلم ده فرمان، مدت‌هاست هالیوود در فکر ساختن فیلمی پرآوازه براساس زندگی حضرت موسی (ع) است. درام اکشن «اکسدوس: خدایان و پادشاهان» بلندترین و پرهزینه‏ترین فیلم سال ۲۰۱۴ است که در قالب فیلم ۲۰۰ دقیقه ای ساخته و تدوین شده است.

بالاخره ریدلی اسکات تولید این فیلم را براساس فیلمنامه ای از استیون زیلیان برعهده گرفت. نسخه اولیه فیلمنامه را آدام کوپر و بیل کولیگ نوشته بودند. استیون زیلیان نامی آشنا برای سینمادوستان است، این فیلمنامه نویس ۶۰ ساله در کارنامه خود ۱۸ فیلمنامه دارد. از جمله فیلمنامه های او می‌توان به بیداری، فهرست شیندلر، هانیبال، گانگسترهای نیویورکی، مانیبال، دختری با خال کوبی اژدها و تمام مردان پادشاه اشاره کرد. زیلیان برای فهرست شیندلر برنده اسکار شده است.

ریدلی اسکات کارگردانی فیلم‌هایی مانند: فتح بهشت، آگهی، بلید رانر، بیگانه، پرومتئوس، تلما و لوییز، رابین هود (فیلم ۲۰۱۰)، الگو، زندگی در یک روز، سقوط، شاهین سیاه، قلمرو بهشت، گانگستر آمریکایی، گلادیاتور، مشاور، هانیبال و یک مشت دروغ را در کارنامه خود دارد که نگاهی هرچند گذرا برای تحلیل و بررسی فیلم آخر وی نیاز است. زیرا شخصیت اسکات چیزی جدا از ساخته‌هایش نیست و درواقع این آثار آینه ای است از آنچه که اسکات را در کارگردانی به اینجا رسانده است.

این کارگردان که بیشتر روی سوژه‌های قهرمانی مثل فیلم معروف «گلادیاتور» و گاه با طعم سیاست زده آمریکایی آن نظر دارد این بار روی سوژه بسیار مهمی در عالم دست گذاشته که برای پیروان تمامی ادیان آسمانی اهمیت دارد و نگاه بسیاری از منتقدان به این اثر سینمایی خواهد بود. او که خوب می‌داند سراغ چه سوژه‌هایی برود تا مخاطب آمریکایی‌اش را با خود همراه نگه دارد با انتخاب این سوژه فروش گیشه بلیط فیلمش را تضمین کرده است. وی در این فیلم داستانی از کتاب مقدس درباره خروج قوم بنی اسرائیل به رهبری حضرت موسی (ع) را درزمان برده‏داری مصر به نمایش گذاشته است که حضرت موسی به همراه ۶۰۰ هزار برده خروج کرده و شبانه می‌گریزند. اما جدا از مساله مالی این فیلم هم از نوع ژانر قهرمانی و در ردیف سوژه‌های منجی گرایانه دسته بندی می‌شود و از لحاظ رده بندی جزو ژانرهای هیجانی، اکشن، خانوادگی و حماسی به شمار می‌رود که برخلاف سایر موارد فیلم‌های او در این اثر حماسه آفرین پیامبری اولعزم از میان پیامبران الهی است که دستور داشت تا با کفر و الحاد مقابله کند، گرچه در هیچیک از آثار هالیوودی به صراحت نمی‌توان فیلمی را یافت که به موضوع کفرستیزی انبیا پرداخته باشد.

در این فیلم مانند باقی انیمیشن‌ها و فیلم‌های یهودی هالیوود موسی هالیوودی تنها نجات بخش جمعیت بیشمار (!) یهودیان مظلوم تاریخ بوده و گویا در تاریخ مدون یهود از سوی خدا هیچ مأموریت دیگری در زندگی نداشته است.

حضور کریستین بیل، بازیگر نقش بت من در سری فیلم‌های بت من ساخته کریستوفر نولان در نقش حضرت موسی (ع) در فیلم اکسدوس تاییدی است بر این مدعا. اضافه کنید به این سابقه زیلیان فیلمنامه نویس این فیلم را در تولید آثار کاملاً یهودی و شیطنت او را در مظلوم نمایی جامعه جهانی (!) یهود. از میان این آثار آنچه در ردیف اول قرار دارد فیلمنامه بسیار راهبردی فهرست شیندلر است که انصافاً در مظلوم نمایی جامعه یهود و اثبات خرافه کوره‌های آدم سوزی و کشتار و اسارت یهود در جنگ جهانی دوم سنگ تمام گذاشته است.

در فیلم سه بعدی «اکسدوس: خدایان و پادشاهان» کریستین بل نقش حضرت موسی (ع)، جوئل ادگورتون نقش فرعون رامسس دوم (فرمانروای مصر)، سیگورنی ویور نقش مادر رامسس دوم، گلشیفته فراهانی نقش نفرتاری (همسر رامسس دوم) و آرون پل نقش جاشوا (برده) را دارند.
مسیحای هالیوود

83567-250271-1405328324

ده سال پس از فیلم جنجال برانگیز «مصائب مسیح» ِ “مل گیبسون”، مسیحا این بار با نگرشی نوین به هالیوود برمی گردد. Son of god آخرین نسخه ساخته شده از فیلم‌هایی است که زندگی عیسی بن مریم را به تصویر کشیده‌اند. فیلمی که در آن “کریستوفر اسپنسر” براساس فیلمنامه “ریچارد بدسر” بدون روایت داستان‌ها، مستند وار و سکانس به سکانس به گونه ای تفکیک شده و اپیزودیک البته نه بطور آشکار، تاریخ زندگی فرزند خدا (!) را سوژه فیلم خود قرار داده و “دیه‌گو مورگادو” نقش مسیح را در آن ایفا کرده است.

«پسر خدا» برگرفته از سریال تلویزیونی نسبتاً موفق به نام «انجیل» است و داستان فیلم درباره زندگی حضرت مسیح از تولد تا زمان تعلیم و بعد به صلیب کشیده شدنش را بر اساس باورهای انجیلی به تصویر می‌کشد.

جدا از اختلاف ادیان بزرگ درباره نحوه تولد و سپس مرگ یا عروج آسمانی مسیحا که یهود برخلاف اسلام و مسیحیت باوری به تولد مسیح ندارد و میان پیروان دین اسلام با مسیحیت نیز اختلاف بر سر عروج بدون مرگ یا تصلیب وجود دارد داستان زندگی این پیامبر جنبه‌های دیگری نیز دارد که همگی دستمایه موضوعات فیلم‌های با رویکرد بازنمایی مسیح گشته‌اند.

به طور عمده در بسیاری از فیلم‌ها به سه بخش به عنوان بخش اصلی داستان زندگانی مسیح اشاره می‌شود؛ تولد، معجزات و عروج یا مرگ. البته گاه این بخش‌ها بنابر اعتقادات متفاوت به مسیحیت دچار تغییراتی شده‌اند و برخی به بخش خاصی از این سه دوره عمده زندگی بیشتر پرداخته و بخش دیگری را کمرنگ کرده‌اند؛ بعنوان مثال مسیح بن هور “ویلیام وایلر” بخش دوم و حواریون را روایت نمی‌کند و یا اینکه مسیح “مل گیبسون” غرق در بخش مرگ و شکنجه مسیح است و نگاه متفاوت “پازولینی” بزرگ به گفتار و شاعرانگی مسیح می‌پردازد، “روسلینی” هم تحت تأثیر نئورئالیسم ایتالیا اثری مشابه پازولینی ارائه می‌دهد.

در فیلم حاضر عیسی فیلم بنابر باور غلط یهودیان در طویله متولد می‌شود و فرزند مریم و یوسف نجار است که کنایه ای است به باورهای راستین درباره او که خلق او را بدون پدر و به اذن خدا زیر درخت نخل می‌دانند. در میانه فیلم هم عیسی فیلم بیشتر شبیه ساحرها و شعبده بازها است تا یک پیامبر اولوالعزم. و اگر فرازهایی از انجیل که بر زبان بازیگر کاراکتر مسیح رانده می‌شود نبود تنها جنبه ای که از این پیامبر بزرگ الهی بر پرده سینما نقش بسته می‌شد جنبه قدرت‌های خارق العاده ای است که نه تنها در فیلم خیلی با سحر و جادو تفاوت چندانی ندارد بلکه مخاطبان هالیوود عادت کرده‌اند این دسته از رفتارها را از ساحران و ساحره‌های فیلم‌های هالیوودی ببینند.

عیسی در فیلم فرزند خدا معرفی می‌شود که هیچ دلیلی برای کارهای خود ندارد، حتی گویی توانایی یافتن و بیان دلایل معجزاتش را نیز ندارد و نسبت به آن به شدت منفعل است. وی که چهره ای معصومانه و ترحم بر انگیز دارد، شفا می‌دهد بی آنکه دلیلی ذکر کند و گناهان بیمار را از طرف خدا می‌بخشد بی آنکه دلیلی داشته باشد، مرده ای را زنده می‌کند که هیچ دلیلی برای انتخاب او ندارد که چرا او را برگزیده تا دوباره به زندگی بازگردد؟

در راه زنی را که متهم به زنا است می‌بیند و بی هیچ علتی او را نجات می‌دهد و با بیان جمله: «من سنگم را به کسی می‌دهم که تاکنون گناهی مرتکب نشده باشد.» به شکلی کاریکاتوری و ناگهان و هماهنگ تمام کشیشان یهودی نیز دست سنگسار برمی دارند. این رفتار از کسی که در فیلم نه تنها نماینده بلکه پسر خدا معرفی می‌شود یعنی پذیرفتن گناه کبیره زن و یکسان قلمداد کردن گناهان کوچک با گناهان بزرگ که عرش الهی را به لرزه می‌اندازد.

مسیح فیلم یک اومانیست است تا معتقد به خدا و اغلب به ساحران می‌ماند و مردم بیشتر از او انتظار معجزه و جادو دارند تا نجات بخشی و رهایی از گذشته نکبت بار خویش. صحنه‌های پایانی و مصلوب کردن مسیح هم با آنکه زیاد اغراق نمی‌شود و شکنجه‌های وحشیانه ندارد، ولی از زمان عمود شدن صلیب مسیح دیگر روند فیلم و روایت داستان از بین می‌رود دوباره شعار آغاز می‌شود و بیش از اندازه به بزرگنمایی مسیح بر صلیب شده می‌پردازد.

نتیجه گیری

تولید انبوه فیلم‌های با موضوع انبیا آن هم در این برهه در هالیوود زنگ خطری است که اگر جدی گرفته نشود شاید تنها به تحریف تاریخ زندگانی این تعداد از انبیا بسنده نشود و یقیناً هالیوود برنامه‌های بیشتری برای این مظلومان همیشه تاریخ داشته و دارد که با برنامه ریزی و سیاست گذاری طولانی مدت به مرحله اجرا درآورده و خواهد آورد.

در این میان که هجمه باطل به رهبری غرب به شکل بی سابقه ای بر پیکر حقیقت افزوده شده متاسفانه در جبهه حق شاهد سستی بی نظیری هستیم که گاه حتی از پاسخ به شبهات منفعل است و تنها به سکوت و نظاره بسنده می‌کند. از میان اندیشمندان حوزه نقد و تحلیل رسانه کمتر شاهد ناظران و منتقدان جدی و فعال و حاضر در صحنه هستیم که حقیقت را آشکارا بگویند و باطل را رسوا کنند. از آن کمتر تولید کنندگان اثار رسانه ای جبهه انقلاب است که متاسفانه نه از حمایت‌های دولتی برخوردارند و نه حمایت‌های مردمی یاوری ایشان را نموده‌اند.

آرزوی نگارنده این است که روزی فرارسد که اصحاب حق و حقیقت از حالت تدافعی خارج شده و بهترین دفاع را در هجمه ببیند، هجمه ای که ریشه باطل را از اساس بکند و روی سیاه آن را آشکارا به تصویر بکشد. و این میسر نخواهد بود مگر به پویایی و نشاط علمی و عملی اصحاب حق. باید هم در جبهه رصد و تحلیل بیش از پیش فعال شد و هم در جبهه تولید آثار رسانه ای و جبهه واحدی شکل گیرد که سازمان رزم فرهنگی در حوزه رسانه را فرماندهی و تدبیر کند.

منبه :وبسایت موسسه ندای فطرت

تعداد بازدید از این مطلب: 12055
موضوعات مرتبط: سینمای دینی , سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

چهار شنبه 14 آبان 1393 ساعت : 8:46 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقد فیلم Under the Skin (زیر پوست)
نظرات

 

 

نقدفیلم:Under the Skin (زیر پوست) 
 

 

خلاصه داستان : یک موجود فضایی به زمین می‌آید و در شکل یک زن به شکار انسانها می‌پردازد...

 

images/stories/rooz/naghd/UnderTheSkin/nf-undertheskin-poster.jpg

 

 

منتقد: مایکل فیلیپس (شیکاگو تریبون)

 

شگفت‌انگیزی این فیلم در یک بعد آن خلاصه نمی‌شود. البته هشدار به جایی ست که بگوئیم درصدی از آمریکایی‌هایی که بلیط تماشای این فیلم را خریده‌اند با عصبانیت سالن سینما را ترک نموده و یا نیمه کاره آن را رها کرده‌اند.

images/stories/rooz/naghd/UnderTheSkin/nf-undertheskin-2.jpgفیلمی که از آن حرف می زنیم «زیر پوست/Under the Skin» است، توهم برانگیزترین فیلمی که مدت هاست نمونه ی آن را در هیچ یک از ژانرهای سینمایی ندیده ایم، مطالعه ای کاملاً تجربی و گیرا درباره ی بیگانگان در یک سرزمین بیگانه. کارگردان بریتانیایی فیلم «جاناتان گلیزر» (کارگردان فیلم هایی چون «هیولای جذاب/See. xy Beast» و «تولد/Birth») و دیگر نویسنده ی فیلمنامه «والتر کمپبل»، رمان «مایکل فابر» را در اختیار خود گرفته،‌ بخش هایی از آن را جدا کرده اند و به روش مخاطره آمیز خود دست به کار نگارش فیلمنامه شده اند. همراه اصلی آنها در این اثر «اسکارلت جوهانسون» است که در نقش زنی تماشایی و چشم نواز با لهجه ی لندنی ظاهر می شود که کلاه گیس سیاه رنگ به سر گذاشته و کتی از خز تقلبی به تن دارد و افراد منزوی و تنها، می‌خوارگانی را که از این نوشگاه راهی نوشگاه بعدی می شوند و کسانی را که در جاده منتظر سواری مجانی هستند را در شهر گلسگاو در اسکاتلند و حومه ی آن سوار اتومبیل خود می کند.

images/stories/rooz/naghd/UnderTheSkin/nf-undertheskin-1.jpgآنچه این زن بر سر این مردان می آورد و دلیل آن، به شکل یک معما با پاسخی واضح در پرده می ماند. زن، که به تازگی شکل انسانی به خود گرفته است، از جایی دیگر می آید. او یک موجود فضایی است که تولد یا تبدیل او در صحنه ی ابتدایی فیلم شکل می گیرد که یادآور تصاویر فیلم «2001: یک اودیسه ی فضایی/2001: A Space Odyssey » است. خلاء مایع سیاهرنگی که در این پیش پرده وجود دارد در طول «زیر پوست» هم چندین مرتبه ظاهر می شود. زمانی که زن شکارهای خود را به محل اقامت خودش می برد، این دریای سیاه معما انگیز معلوم می کند آن محل آخرین مقصد افراد است. این چیزی است که آن مردها در ازای بخت موافق فریبنده ی شان نصیب خود می کنند: دیدار خداحافظی با تاریک ترین چشمه ی آب معدنی جهان.

images/stories/rooz/naghd/UnderTheSkin/nf-undertheskin-4.jpgسبک تصاویر تکان دهنده و متحیر کننده است و تأثیرات زیادی را با هم ترکیب می کند اما هرگز پوچ و بی معنی نیست. گلیزر بیشتر این تصاویر را مانند یک مستند متهورانه ی خیابانی فیلمبرداری کرده است که چندین شخصیت کوچک درون ون این موجود فضایی را در خود مخفی کرده است. بسیاری از برخوردهای حاوی گفتگو میان جوهانسون و اهالی گلسگاو در پیاده رو ها یا کلوب ها با حضور نابازیگران و مردم واقعی شکل گرفته است که متوجه نشده اند دوربینی در حال فیلمبرداری از آنهاست و همبازی آنها در صحنه جوهانسون است که کلاه گیسی سیاه رنگ و کت خزی تقلبی به تن دارد. صحنه هایی که با حضور نابازیگران فیلمبرداری شده بود تنها پس از اینکه شرکت کنندگان رضایتنامه ی کتبی امضا کردند وارد فیلم شد. نقش های مذکر اصلی - که میان آنها مرد جوانی با صورتی که به دلیل بیماری نوروفیبروماتوز از شکل افتاده و حالتی شبیه به «مرد فیل نما» پیدا کرده است نیز وجود دارد - توسط بازیگران حرفه ای ایفا شده اند. ترکیب بازیگران و نابازیگران همگون و یکپارچه است. سکانس های نمایشگر خلاء سیاهرنگ شگفت آور هستند. جلوه های ویژه به واقع ویژه و خیال انگیز و روح مانند هستند.

images/stories/rooz/naghd/UnderTheSkin/nf-undertheskin-5.jpgهمینطور که «زیر پوست» بیشتر به سوی شمال سفر می کند و مناطق دورافتاده تر اسکاتلندی افق هایی تازه و خطرناک تر پیش روی بیننده می گذارند، موجود فضایی کم کم نژاد بشر را به شکلی تازه ارزیابی می کند. او مانند یک موجود انگلی رفتار می کند و در حین اینکه به وظیفه ی خود عمل می کند درباره ی رفتار و احساسات انسانی چیزهایی یاد می گیرد. درون رمان، جزئیات وظیفه ی او روشن شده اند؛ او مردها را به عنوان خوراک برای سیاره ی زادگاهش شکار می کند. فیلم این موضوع را گنگ نگه می دارد و تعیین آن را به ذهنیت مخاطب وا می گذارد. یک موجود فضایی دیگر هم در کار است، یک موجود مذکر که موتور سیکلتی دارد و در پی شخصیت جوهانسون به فعالیت می پردازد. اما در عین اینکه آسیب پذیری بشر به نوعی وجدان موجود فضایی را تحت تأثیر قرار می دهد، تهدیدی که از جانب او وجود دارد از چشم پنهان می ماند.

images/stories/rooz/naghd/UnderTheSkin/nf-undertheskin-7.jpgروشی که گلیزر برای به تصویر کشیدن «زیر پوست» به کار برده،‌ ترکیبی است از نئورئالیسم تهورآمیز به سبک فیلم های «آندره آ آرنولد» به خصوص «جاده ی قرمز/Red Road» و اگر آن را دست پایین بگیریم فانتزی ای است که به شکلی برازنده و شکیل پرداخته شده است. به گمان من بسیاری از افراد، به خصوص مردها، برای دیدن صحنه های برهنگی سری به سالن های سینمای نمایش دهنده ی «زیر پوست» می زنند. اما حقیقت این است که اینها از آن نوع صحنه های حاوی برهنگی نیستند. هیچ چیزی در این فیلم حالت عادی و معمولی ندارد. لحظات فیلم حال و هوایی تازه و غیرقابل پیش بینی دارند و به همان اندازه عجیب و آرام هستند که موسیقی متن به یادماندنی فیلم اثر «میکا لوی» که اولین بار است برای یک فیلم بلند موسیقی می سازد، این چنین به نظر می رسد. چه کسی فکرش را می کرد که روش غیر عادی ای که فیلم «بورات/Borat» در داستان گویی بکار برده بود به چنین نتایج جذاب و قابل توجهی در قلمرو ژانر علمی تخیلی منتج بشود؟

جوهانسون پیش تر با فیلم «او/Her» اثر «اسپایک جونز» و اکنون با فیلم گیج کننده و غیرقابل طبقه بندی گلیز دارد یاد می گیرد که بازی کردن یک موجود به شکلی که کمتر یا بیشتر دارای خصوصیات انسانی باشد، مزایای هنری خود را دارد.

                                      منبع :مووی مگ

                                      مترجم: الهام بای

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 6144
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 12 آبان 1393 ساعت : 11:7 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقدفیلم : ایکس من (روزهای گذشته در آینده)
نظرات
تعداد بازدید از این مطلب: 5517
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 2 آبان 1393 ساعت : 9:10 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقد فیلم (لوسی)لوک بسون
نظرات

                               نقدی بر (لوسی)لوک بسون

                                                                             منبع :سایت مووی مگ 

                                                                               نوشته:میثم کریمی

                                                                              ***************

 

باور عامیانه ای درباره عملکرد مغز در میان مردم وجود دارد که در آن گفته شده انسان تنها قادر به استفاده از 10 درصد مغز خود هست و 90 درصد دیگر دست نخورده باقی مانده است. این باور که سالهاست در میان عموم مردم پذیرفته شده ، از لحاظ علمی تا حدود زیادی رد شده و دانشمندان معتقد هستند که چنانچه 90 درصد مغز انسان بی استفاده بود، ضربه به این نواحی از مغز نمی بایست تغییری در حالت انسان ایجاد می کرد در صورتی که اینطور نیست و این بخشها پیوسته به یکدیگر متصل هستند. همچنین دکتر بری بایرشتاین که یکی از معروف ترین محققان علوم اعصاب در جهان به شمار می رود معتقد هست که این باور بطور کامل مردود است چراکه تصاویر گرفته شده از مغز نشان می دهد که حتی زمانی که انسان فعالیت خاصی هم انجام نمی دهد، باز هم مغز کار خودش را انجام می دهد و همیشه همه بخش های آن فعال می باشد.

« لوسی » جدیدترین ساختهhttp://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Lucy/thumbs/phoca_thumb_l_4.jpg لوک بسون بر پایه همین نظریه ساخته شده است. فیلم داستان دختر 25 ساله ای به نام لوسی ( اسکارلت جوهانسون ) می باشد که در چین تایپه زندگی و تحصیل می کند. او که توسط حقه بازی های دوست پسرش تبدیل به یک دلال مواد مخدر شده، روزگار سختی را در این کشور می گذراند و استرس کار نیز حال و روز او را بسیار بد کرده است. لوسی در یکی از روزهای سختش می بایست کیفی شامل محموله ای خطرناک از مواد ترکیبی به نام CPH4 را به فردی به نام آقای جانگ برساند اما لوسی در حین انجام کار دستگیر می شود و بسته های مواد مخدر بزور داخل شکمش جاساز می شود. لوسی در وضعیت اسارت، متحمل شکنجه هایی نیز می گردد که باعث پاره شدن بسته در شکمش می شود و پس از مدت کوتاهی وی متوجه می شود که قدرت تمرکز فوق العاده ای پیدا کرده که قادر به تغییر شرایط اطرافش می باشد به همین دلیل تصمیم می گیرد انتقام خودش را از کسانی که زندگی او را نابود کرده اند بگیرد و...

« لوسی » همانطور که گفته شد قرار بوده درباره قضیه استفاده ده درصدی از مغز و در ادامه افزایش این قدرت استفاده و نتایجش باشد اما اینhttp://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Lucy/thumbs/phoca_thumb_l_7.jpgموضوع به درستی در جریان فیلم بسط و گسترش نمی یابد و به راحتی به حال خود رها می شود تا پیکره داستان براساس همان داستان مواد مخدر و شخصیت اصلی زن که قرار هست همه افراد را قلع و قمع کند بنا شده باشد. متاسفانه بسون از جمله کارگردانانی به شمار می رود که در طول سالها فعالیتش ایده های ناب و جذابی را به دنیای سینما معرفی کرده اما کمتر دیده شده که بتواند آنها را به خوبی پرورش داده و اثری ماندگار خلق کرده باشد که « لوسی » نیز از جمله این آثار به شمار می رود.

فیلم با ایده ای جذاب کار خود را آغاز می کند و شخصیت ساده و مظلومی به نام لوسی را به تماشاگر معرفی می کند که همه جوره می توان واژه « قربانی » را به وی اطلاق کرد. فیلم سپس بسته های مشکوک درون شکم وی را به وسیله چند لگد پاره می کند و از اینجاست که فیلم رویه تخیلی به خود می گیرد و شخصیت معصوم داستان را تبدیل به یک ماشین آدمکشی می کند که ظاهراً احساس و اعصاب درست و حسابی ندارد و ترجیح می دهد بهانه ای برای کشتن انسانها پیدا کند تا اینکه با آنها مراوده ای داشته باشد! فیلم از زمانی که وارد فضایی تخیلی می شود، ایده استفاده از قدرت مغز را مطرح می کند اما این ایده به هیچ عنوان چیزی به جز محیا کردن بستر اکشن بیشتر نبوده است. http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Lucy/thumbs/phoca_thumb_l_3.jpgنکته جالب درباره « لوسی » این هست که در فیلم قدرت مغز لوسی دستخوش تغییراتی می گردد اما قدرت هایی که وی با استفاده از آن موفق می شود دشمنانش را پا در آورد، ارتباط مشخصی با فیزیک بدنی اش ندارد و به نظر می رسد که کارایی بالای مغز وی باعث شده تا قدرت جاذبه نیز تحت تاثیر قرار بگیرد که این هم در نوع خودش یک نظریه جالب و در عین حال عجیب و غریب تلقی می شود که از بسون شاهد هستیم.

با اینحال « لوسی » به عنوان یک اثر اکشن می تواند مخاطبش را راضی نگه دارد. بسون که سالهاست در ساخت و تولید آثار اکشن فعالیت دارد و اثار پرفروشی نظیر « ربوده شده » را نیز در کارنامه اش به عنوان تهیه کننده می بیند، اینبار خودش به سکان کارگردانی فیلم تکیه زده و با استفاده از داستان نصفه و نیمه فیلم توانسته لحظات اکشنی بوجود بیاورد که بتواند مخاطبین فیلمش را هیجان زده کند. اکشن « لوسی » را به نوعی می توان نسخه بهبود یافته وhttp://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Lucy/thumbs/phoca_thumb_l_2.jpg " با مغز " فیلم « کرانک » با بازی جیسون استاتم به حساب آورد که البته در اینجا دوربین ابدا باعث سردرد مخاطب نمی شود و چندتایی هم خلاقیت با استفاده از ویژگی نگه داشتن زمان درش بکار رفته تا تماشاگر لذت بیشتری از اکشن فیلم ببرد؛ کما اینکه این خلاقیت ها می توانست با بررسی و آنالیز بهتری در خدمت داستان فیلم باشد. 

بسون از جمله کارگردانانی است که علاقه بسیاری به استفاده از بازیگران زن به عنوان شخصیت های اصلی داستانش دارد که نمونه آن را می توان در آثاری نظیر « نیکیتا » که خود کارگردانش بوده و بسیاری دیگر از آثار اکشن که تهیه کننده اش بوده نیز مشاهده کرد. بسون در « لوسی » نیز از اسکارلت جوهانسون در نقش اصلی داستان استفاده کرده که انتخاب بسیار خوبی به نظر می رسد. جوهانسون که حالا پس از حضور در « انتقام جویان » و « کاپیتان آمریکا » با اعتماد به نفس بیشتری در آثار اکشن حضور پیدا کرده، در نقش لوسی بهترین بازیگر فیلم هست و تقریبا در تمام مدت زمان فیلم در تصویر حضور دارد. جوهانسون به خوبی موفق شده از دختر مظلوم و ساده ابتدایی فیلم شخصیتی هیولا در میانه فیلم ترسیم کند و در لحظات اکشن نیز بهترین عملکرد ممکن را داشته باشد. شاید بتوان همکاری بسون با جوهانسون را یکی از بهترین همکارهای بسون با بازیگران زن در نقش اصلی قلمداد کرد. مورگان فریمن در نقش دانشمند باهوشی که در اواسط داستان با لوسی آشنا می شود مثل همیشه قانع کننده هست و صدای دلنشین فریمن مخصوصا در هنگام سخنرانی ها نیز یکی از نکات جذاب برhttp://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Lucy/thumbs/phoca_thumb_l_5.jpgای هر تماشاگری محسوب می شود.

« لوسی » با ایده های جذابی شروع می شود اما در ادامه این ایده ها به انحطاط می رود و در نهایت با کلی سوال بی جواب و حفره در فیلمنامه به پایان می رسد. شاید بهتر می بود که بسون کمی از تمرکزش بر روی اکشن فیلم می کاست و در عوض به پرورش ایده جذاب داستانش می پرداخت و یا حتی این ایده ها را بطور کامل در خدمت اکشن بکار می گرفت تا نتیجه اش اکشنی متفاوت از آثار بدنه هالیوود می بود. اما با اینحال « لوسی » کماکان یک اثر اکشن نسبتاً تماشایی هست که حداقل می تواند برای یکبار دیدن مخاطب فیلم مناسبی باشد. فیلم یک اسکارلت جوهانسون و چندتایی هم اکشن با طعم تخیل دارد که شاید بتواند 90 دقیقه مخاطبش را سرگرم کند.

این مطلب بصورت اختصاصی برای سایت " مووی مگ " به نگارش درآمده و برداشت از آن جز با ذکر دقیق منبع و اشاره به سایت مووی مگ، ممنوع بوده و شامل پیگیرد قانونی می شود.


تعداد بازدید از این مطلب: 7601
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

یک شنبه 20 مهر 1393 ساعت : 9:34 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
اطلاعات کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرین مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
درباره ما
تقدیم به عزیز سفرکرده ام (فاطمه) .گرچه ناگهان مراتنها گذاشتی ولی به دیداردوباره ات امیدوارم،درلحظه موعودی که ناگهان میآید. --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- د رقرونی هم دور وهم نه چندان دور( ایران )باوجود نشیب و فراز های تاریخی بسیارش در بازه های زمانی مکرر،همواره ابرقدرتی احیا شونده و دارای پتانسیل و استعدادبالا برای سیادت برجهان بود .کشورما نه تنها از نقطه نظرقابلیتهای علمی و فرهنگی ،هنری ،ادبی و قدرت نظامی یکی از چندتمدن انگشت شماری بود که حرف اول را دردنیاهای شناخته شده ی آن زمانها میزد، بلکه در دوره هائی طلائی و باشکوه ،قطب معنوی و پرجلال و جبروت جهان اسلام نیز بشمار میرفت . در عصر جدید که قدرت رسانه بمراتب کارآمد تر از قدرت نظامیست باید قابلیتهای بالقوه و اثبات شده ایرانی مسلمان را برای ایجاد رسانه تعالی بخش،درست و کارآمدبه همه یادآوری نمودتا اراده ای عظیم درهنرمندان ما پدید آید درجهت ایجاد (سینمای متعالی)و پدیدآوردن رقیبی متفاوت و معناگرا برای سینمای پوچ ،فاسد و مضمحل غرب و شرق نسیان زده و بالاخص " غول هالیوود"که برکل جهان سیطره یافته است.شاید بپرسید چرا سینما؟...جواب این است : سینما تاثیر بخش ترین رسانه در عالم است و باآن میتوان وجود معنوی انسانها را تعالی دادویا تخریب کرد...و متاسفانه تخریب کاریست که در حال حاضر این رسانه با عمده محصولات خودبه آن همت گماشته است و تک و توک محصولات تعالی بخش آن همیشه در سایه قراردارندو بخوبی دیده نمیشوند چون جذابیت عام ندارندو قادر به رقابت با موج خشونت و برهنه نمایی موجودنیستند. دادن جذابیت و عناصر لذت بخش نوین و امتحان نشده بدون عوامل گناه آلود به محصولات تصویری بگونه ای که بتواند بالذات ناشی از محصولات سخیف و ضد اخلاقی رقابت نماید کاریست بس پیچیده که نیازمند فعالیت خالصانه مغزهای متفکر ومبتکراست و من فکر میکنم این مهم فقط از عهده هنرمندان و متفکران ایرانی برخواهد آمد و شاید روزی که من نباشم محقق گردد...شاید
منو اصلی
موضوعات
لینک دوستان
آرشیو مطالب
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 193
:: کل نظرات : 70

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 25

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 26
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 115
:: بازدید ماه : 5176
:: بازدید سال : 164607
:: بازدید کلی : 667961
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان CINTELROM و آدرس cintelrom.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.